Persian based weblog dedicated to literature and cultural interests author prefers to be called as Ali Chelcheleh if you are not inranian try my ENGLISH SITE 

 
  صدای بال چلچله ها ابرا رو برونه یه روزی
 

 
 
 
فکر میکنم این مشکل فقط من نیست همه آنهایی که از بیگانه کامو تقلید میکنند آخرش شبیه گرگور کافکا میشوند.
 
CANADA

نازک سبزو اشنو
روی لب
لبای سیا سرخ
لقد میزنه با پا سنگو
که قل میخوره هی تا دیوار
نفس نفس میزنه
صدای باد و میگیره
صدای
خاک
خون
خسته

داد میزنه برا مسافرای زندگیش

"سیفونا رو بکشین
سیفونا رو بکشین
از این بون و اون
بادبون میکشیم
میریم
امشب فردا
به درک که مسترای خونه خسه اس"
 
توی سرم طبل میزنند
احتمالا یا پروانه ها عاشق شده اند
یا باز
زن همسایه مان هوس کرده یرهنه بخوابد
 
سنجاقک سنجاقک
مرا یادت می آید سنجاقک؟
پریروزم دیروز است و امروزم به دلیل احمقانه ای شکسته. نمیدانم دارم کجا میروم نمیدانم از کجا آمده ام یا قرار است باشم یا نه. صدایم گرفته میبینی ؟ صدایم گرفته اینها همش مال آثار غرق شدن است و از توی شکمم صدای شکستن می آید به کمی هوا احتیاج دارم فقط یکی دو قلپ و کمی احتیاج به خوابیدن دارم. مسخره است دارد از دلم صدای اژدها می آید. به یکی قول داده ام برایش شعر عاشقانه بنویسم گفته حواسم باشد رمانس باشد سکسی نشود اصلا. یادم رفته کلا شعر چه جوری بود یاد لاپا می افتم هر چه میخواهم قشنگ بنویسم. یک بلایی سرم آمده احتمالا یادت هست که میگفتم قرار است بترکم احتمالا ترکیده ام ریخته ام پایین و سه چهار بگیر سی چهل آتش نشان بیچاره را با خودم دفن کرده ام. هیچ حس خوبی ندارم اصلا هیچ حس خوبی ندارم...
باید برای یک نفر شعر عاشقانه بنویسم یعنی برای بیشتر از یکی ...
باید حواسم را جمع کنم...
باید...
 
بینهایت مسخره است. انگار یک احمقی توی این شرکتی که به ما سرویس میدهد بلاگر را فیلتر کرده...

 
فکر میکردم شاشیدن احتمالا از آن کارهایی است که برای زنها کیف دارد ولی صدایش را در نمی آورند.
 
شاید رفتم و موهایم را تیغ تیغی کردم حوصله خودم هم از روشنفکر ناامید بودن سر رفته شما این نزدیکی ها جنده خانه خوب و سالم سراغ ندارید؟ حوصله ماجراجویی ندارم.
 
دو تا راه ميمونه برا آدم ...

خسه شدن برگشتن يا رفتن و دويدن يعني فرضشو اگه بکنيد حسابشو بگيريد اگه يه جره آدم ميون دشت واساده باشن به راي رفتن زيارت، بارون که بزنه تند که بشه يه عده اشون کله ميکنن برميگردن خونه يا اينکه يه جايي چاله اي درختي بومي پيدا ميکنن ميخسبن زيرش . يه عده ديگه اشون واي ميسن رو به بارون داد ميزنن پاشونو تند ميکنن به راي رفتن ...
فک که ميکنم ميبينم کار هيچ کدومشون فرقي با هم نداره يعني فرقي نميکنه که واسي يا در ري بموني يا بميري آخرش پنجاه سال ديگه هم اوني که وايساده مرده هم اوني که در رفته ملتم زودي يادشون ميره همچي آدماييم بودن يه روزي ...
هميشه خدا من تو گروه بي جربزه هاش بودم يعني اگه گاهي کاري کردم که شبيه واسادن و داد زدنه زير بارون بوده، لابد جو گرفته بودتتم وگه نه من هيش وخت خدا جرات و جربزه موندن و اينا رو نداشتم هميشه توپ که افتاده خونه همسايه اولي که در رفته علي درازه بوده رفته پشت ماشينا يا تو خونه پنا گرفته که کسي پخش نکنه
هيچ وخت ولي يادم نرفته که اونيکه زير بارون وايساده و خورد شده سينه پهلو کرده مرده بزرگتره قشنگتره به درک که فايده نداشته باشه داد زدن به باد ،آدم گاهي خجالت بکشه بايد از کثافتي که به خودش ميزنه راهي که نرفته برگشته لااقل باس خجالت بکشه ...
یاد گنجی باشیم اگه قهرمانا ته زندون بپوسن. درسه عدالت وجود نداره. درسته آزادی کس شعره. درسته عشق کاغذ توالتم نیست که زنا بعد اجابت خودشونو باش پاک میکنن. ولی یه بیلاخ کوچیک به آسمون که اینهمه رو سر ما شاشیده چیزی از کسی کم نمیکنه اگه کردم به تخمم...
 
توی سینما به من دست نزنید نور جرقه ها نمیگذارد بقیه فیلم ببینند...
 
دارم به آخر دنیا فکر میکنم و اینکه قرار است از ظلم و جور و این حرفها پر شود. الان که حسابش را میکنم میبینم اشتباه اصلی ما این بوده که مثل باکتریهای توی ظرفهای کشت زیاد و زیادتر شده ایم و پشت همه سوراخها و زیر همه دامنها را کاویده ایم فکر میکنم نیازی به آن رفیق پیمان (+) حضرت فلان بن فلان نباشد ما احتمالا به نقطه بحرانی رشدمان رسیده ایم و مثل همان باکتریها یکدفعه در سم مترشحه خودمان غرق میشویم...
 
وقتی که دخترک شکست
صدای بال و پر زدن یک پرنده آمد
و یکی دوتا زن توی خواب داد کشیدند
هیچ اتفاق دیگری نیفتاد
میگوید
هیچ اتفاق دیگری نیفتاد
 
فکر میکردم ما که هنوز نمیتوانیم برای چاه دولت آباد یک مغنی بسازیم چطور میخواهیم اورانیوم را غنی بسازیم؟
 
به لبهای تو
و سینه های تو
و دستهای تو
ایمان دارم
آیا این برای رستگار شدنم کافیست؟
 
صداها مهمند و پاها مهمند
من همش داد میزنم دارم
کسی ولی گوش نمیکند
 
میگویند آدمهای شاعر زودتر میمیرند. فکر کنم فکر خیلی خوبی است. مثل کارگرهای معدن که زودتر بازنشسته میشوند لابد.
 
درخت رو به روی خانه شبها سیگار میکشد و توی دلش به گربه هایی که رد میشوند تکه می اندازد. یکبار دیدم دامن یک زنی را که رد میشد با نوک شاخه اش زده بالا. باید برایش الیورتویست بخوانم درختها معمولا الیور تویست دوست دارند.
 
گاهی نیستی و هستی آنقدر نزدیک میشوند به هم، که آدم احساس میکند نیست وقتی هست. و یا اینکه هست وقتی نیست. آدم آرام آرام خیال میکند دارد آب میشود. چیزی میان مایع و جامد چیزی اسهال و این کلمه نا مربوط دوستت دارم مدام وجدانش را آزار میدهد. آدم میتواند گاهی به کتاب نیمه بازی که داستانش نصفه مانده بگوید بیلاخ. ولی هر کار میکند پاهای از هم باز زنی که توی مهمانی بیخیال نشسته وادارش میکند به فلسفه هایش بریند. این اصلا عادلانه نیست ما ماشینهای کاملی نیستیم ما ایدز نگرفته بی دفاعیم. گاهی نمیتوانیم بگوییم نه. اشکالمان همین است...

 
فکر میکنم درخت کاج از درخت سیب بیشتر کتاب خوانده برای همین غمگینتر است و میوه هایش را هم نمیشود خورد.
 
- تو دوست داری کسی عاشقت بشه
- نمیدونم، کار سختیه؟
- نمیدونم
- تو معمولا عاشق میشی؟
- فک کنم
- حس خوبی داره؟
- یعنی تو تا حالا عاشق نشدی
- چرا ولی مطمئن نیستم که معنیش همون چیزی باشه که تولستوی میگه
- تولستوی کیه؟
- یادم نیست قبل از اینکه بمیرم یه چیزی ازش خونده بودم
- چیزی ازش یادت می آد؟
- یادم نیست مردم زیاد همو میبوسیدن مرداش قد بلند بودن یه گوله توپم یادم می آد که پای یکی رو قطع کرد
- جالبه
- چی ؟
- اینکه پای یه مردی قطع شه
- چرا؟
- تا آخرش پیش آدم میمونه
- فک کنم برا مردا کار سختیه
- از کجا میگی
- داستایفسکی میگفت
- تو خیلی کتاب خوندی نه؟
- نمیدونم الان چیزی یادم نیست
- کاش نخونده بودی
- چرا؟
- نمیدونم احساس میکنم من که کتاب نمیخونم خوشبخت ترم
- جدا
- آره تازه قشنگترم هستم
- تو که پوسیدی الان؟
- خوب وقتی که نپوسیده بودم منظورمه
 
ابر موجود حیوانکی است. گریه میکند تا تمام میشود...
 
آدم باورش نمیشود دکمه های ساده صدفی چقدر میتوانند مهم بشوند و باز کردنشان چه پیچیده وقتی که دوست دختر آدم شومیز پوشیده باشد.
 
آنها که حقیقت را میدانند وظیفه دارند آنرا از کسانی که نمیدانند حفظ کنند. برای همین است که ما شاعرها مدام از عشق صحبت میکنیم و دکترها از آدم و زن وشوهر ها از اهمیت ازدواج واقعیتش این است که جهان یک لامپ سوخته خالی است که هیچ دلیلی برای روشن شدن ندارد. اگر آدمی وقتش را نداشته تا نگاهی به دنیا بیاندازد. بگذارید به بازی با کلیدها ادامه بدهد و فکر کند که یکیشان به هر حال دنیا را روشن میکند. اینجور تحمل تاریکی آسانتر میشود...

 
فکر میکنم گاهی و همین برای غصه دار بودنم کافی است.
 
به دنیا نشان خواهم داد که احمق است و تمام این چند ملیون سال را بیهوده هی مردم را برانداز کرده بعد با هم منفجر میشویم...
 
سر بچه بریده را از توی دیگ درآورد و لای پایش نگه داشت میگفت حال میدهد خوبیش اینست که سر بچه خودم است. حیف که گوشتهایش توی این چند ساله ریخته. چرا قشنگترین جای زنها زودتر میپوسد؟
 
سرم درد میگیرد به تو که فکر میکنم دردسری شده ای برای من که به این سادگی زندگی میکردم...
 
مرگ آدم فیلسوفی است.خودش میگوید که مینشیند با آدمها گپ میزند و قانعشان میکند که با این وضع ادامه زندگی اصلا ارزشش را ندارد. بعد پا میشوند با هم میروند. چند وقتی است که با هم زیاد حرف میزنیم میگفت تلویزیون کار را سخت کرده مدام چیزهای خوشگل دنیا را نشانشان میدهد. میگفت با پاپ صحبت کرده تا برنامه های پورنو را بگذارند برای صبح، میگفت او و فرشته هایش شبها راحتتر کار میکنند ولی شبها گاهی فیلمهای پورنو کارشان را سخت میکند. بحث مسخره ایست همش داریم هم را تایید میکنیم. میگفت خودش هم گاهی فیلم سکسی میبیند. میگفت اینجور دیگر عاشق نمیشود. آدم با تجربه ایست از مصاحبتش سیر نمیشوم. خیلی حرفهای خوبی میزند...
 
شعر مزخرفی که نوشته بودم به زبان ساده اش میشود اینکه دیوانه خوابیدن با تو هستم. شفافیت احساسم را حال میکنی؟

 
- من معمولا خیلی خوشحال به نظر میرسم ولی پشت قضیه یه طور دیگه است
- من پشت قظیه رو دوست دارم ولی فک میکنم جاهای دیگه اشم مهمه...
 
فکر میکنم حالا که محمد نیست وقت خوبی است
و بعد یادم نمی آید برای چه کار
حالم گرفته میشود...
 
محمد رفت سربازی امروز، بهش گفتم هیچ حس خاصی از سربازی رفتنش ندارم. حس آنموقعم همینطور بود. ولی حالا کمی احساس تهوع دارم مثل اینکه حامله باشم و کمی هم لای پایم درد میکند مثل وقتهایی که شوهرها به زور. و فکر میکنم برعکس آن چیزی که به من گفت نقاط مشترکمان خیلی بیشتر از علاقه دیوانه وارمان به تمام چیزهای برقی است. فکر میکنم چیزی آن ور ِ بودن و آن ور ِ علی و محمد بودن ما را به هم ربط میداده است . قرار گذاشته بودیم با هم برویم سربازی من جراتش را نداشتم کثافتش انقدر برایم سنگین بود که بابا فعلا کاری به کارم ندارد. ولی محمد پشت خط ماند. رفت. فکر میکنم پیرزنهایی هم که برای آدم خانم می آورند بعد اینکه دخترک با آدم میرود توی اتاق همین حس بهشان دست میدهد.
 
صدای لخته شدن می آید از پشت شب
و من
خبه کرده
ریده
تپه کرده
یکی شده با شب
با دیوار
بسیارم
شب
تنهاست

 
یکی از بچه های قدیم کوچه راننده آژانس شده. توی راه که می آمدیم تا شرکت، خاطرات بچگی را مرور کردیم. نوار سی و دو لبه آتاری من و بازی ریور راید. وفوتبال و خیلی چیزهای دیگر. من یاد شش سالگیم افتادم و دختر هفده ساله همسایه که موهای بور داشت ، همیشه توی وسطی پشت من قایم میشد و زلفهایش را میریخت توی صورت من. فکر کنم حالا، دیگر باید یائسه شده باشد...
 
صدای ترانه میدهد دخترک
وقتی به خودت فشار میدهیش
 
هم خوب شد هم نشد. مثل مردن میماند وقتی که از یکی از آدمهایی که دوست داشتی بوی شوهر می آید. هم حس خوبی هست هم حس خوبی نیست. آدم وقتی از چیزی خوشش می آید میخواهد مال خودش باشد. فکر کنم ربطی به زمان حیوان بودن ما دارد. ولی آدمهای شبیه من باید این را بفهمند که زنها به خانواده داشتن و به بچه داشتن، به آرام گرفتن و به با یک نفر خوابیدن علاقه دارند. دوست دارند بمانند. و جوانه بزنند و دنیا را بگیرند. آدمهای شبیه من اگر دلشان میخواهد که توی اتوبوس ننشینند و پیاده بروند خانه، باید هم پایشان درد بگیرد و احساس تنهایی کنند شبها. فکر میکنم برایش خوب است برای من اولش زیاد درد داشت ولی عادت میکنم. امیدوارم خوشحال باشی یکبار دیگر هم گفته بودم آدمهایی مثل تو که مثل اسپری اکالیپتوس هوای اطرافشان را تازه میکنند. ظلم به دیگران است اگر تنها بمانند.
 
ما مردها به زیر میز بیشتر از روی آن فکر میکنیم.
 
وقتی کسی با کله سبز به شما میگوید
- موهامو قرمز کردم خوشت میاد؟
میفهمید که تنها شما نیستید که خودتان را فریب میدهید...
 
اگر آدم از یکی از مدلهای multivision خوشش بیاید چطور میشود رفت خواستگاری؟
 
سپید خاکستری است
سیاه خاکستری است
قرمز خاکستری است
سبز خاکستری است
شهر بیرون رنگهاست
و ما سایه های سایه های خودمان هستیم...
 
یک کتابی است که من بچگی داشتم اسمش "خرسی که میخواست خرس بماند" بود مال یک نفر به اسم یورگ اشتاینر که ناصر ایرانی ترجمه کرده. راستش نه زمان بچگی نه حتی خیلی بعد از آن معنیش را نمیفهمیدم. داستان یک خرسی بود که وقتی زمستان خوابیده بود. یک عده از خدا بیخبر روی غارش یک کارخانه میساختند و بیچاره بهار توی محوطه کارخانه بیدار میشد نگهبان کارخانه خرش را میگرفت که تو یک کارگر کثیف و اصلاح نکرده ای. یک مدت زمانی از وقت خرس به اثبات کردن این میگذشت که یک خرس است. ولی آخرش خودش هم باورش میشد ریشش را میتراشید و میرفت سر کار کارخانه یک شش ماهی توی کارخانه مشغول به کار بود تا پاییز شد و حیوانکی خوابش گرفت و از کار بیرونش کردند و یک مدتی هم بعدش طول کشید تا یادش بیاید که در زمستان باید خوابید. چند وقت پیش کتاب را لای اثاث قدیم پیدا کردم. یک معنی دیگری داشت حالا که واقعا دوزاریم افتاده که کارخانه چه جور جایی است. آوردم کتاب را گذاشتم روی میزم که یادم باشد که گر چه کار آدم مجبوری است ولی من هنوز هم دلم میخواهد خرس بمانم.

 
کدامین پدر این چنین کار کرد ؟



من همیشه داستان رستم و سهراب شاهنامه را دوست داشتم یک کمی زیادی رمانس است ولی آدم را میترکاند یک جاهاییش، بعدش هم از اپرایی که چکناواریان برای این داستان ساخته بود خوشم می آمد خیلی قشنگ از موسیقی ایران استفاده کرده بود. حالا بهروز غریب پور روی این اپرا یک نمایش عروسکی ساخته که بسیار قشنگ شده وقت کردید بروید ببینید کیف میدهد آنجاییش بیشتر که بهروز غریب پور تهمینه و فردوسی را هم آورده وسط دعوای رستم و سهراب که التماس میکنند که دعوا را بس کنید از آن جالب تر التماسهای تهمینه به فردوسی است که خیلی خوشگل درآمده ...ا

نمایش توی یکی از تالارهای مجموعه تالار وحدت است سراغ بلیتش را از بلیت فروشی تالار وحدت بگیرید...
 
این خیلی مسخره است که آدم روزهای حمام رفتنش را با عادت ماهیانه یکی دیگر تنظیم کند
 
این عادلانه نیست اینجور که میخوابی من هیچ جایت را نمیبینم
 
من به سختی گرفتار هستم خدا کند خودت از این موضوع چیزی نفهمی...
 
وقتی دختری که در صندلی عقب نشسته دستش را دراز میکند که پول تاکسی را حساب کند از موهای دستش میشود فهمید آخرین مهمانی که رفته کی بوده
 
من به این حرفها معتقد نیستم که دنیا بد و خوب و بالا و پایین دارد یا میشود تصمیمهای درست و غلط گرفت فکر میکنم که ته دنیا همین است که آدم یا مثل مستها با چشمهای نیمه باز مردم را نگاه کند و یادش برود زنده است یا اینکه مثل یک جوجه مرغ در خروس دانی مرتب با حقایق زندگی آشنا بشود و لای پایش درد بگیرد...

 
خاموش کردن چراغ اتاق خواب مثل خاموش کردن چراغ توالت کار احمقانه ایست. ممکن است آدم سوراخ را گم کند...
 
از کسانی که اسمهای مناسبی برای مورد پایین انتخاب کرده اند متشکرم. ضمنا محض اطلاع نگارنده خواهر ندارد.
 
اسم هر کسی را که دوست دارید اینجا بنویسید مسلمانها اسم برادرزنشان را بنویسند.

خار [...] رو گاییدم خوشش اومد.
 
سعی کن کسی نتواند حدس بزند چه چیزی را دوست داری یا چه کار میخواهی بکنی دنیا یک صفحه شطرنج است که شاه هایش فضله های گوسفندند و ما گوسفندها در فاصله خانه تا سلاخ خانه بازی میکنیم...
 
وقتی که راه می افتم احساس ایستادن دارم
وقتی که فریاد میزنم سکوت کرده ام
خوابیدن را دوست دارم
هر چه طولانیتر بهتر
و فلسفه ام تخمی است
آه من چقدر تخمی را دوست دارم
 
چند وقت پیش دو تا دختر خیلی چاق دیدم توی خیابان که بویشان از فاصله بیست متری احساس میشد فکر کنم رکورد مهمی است. وقتی که دوباره نگاه کردم غیب شده بودند احتمالا یا از ما بهتران بودند یا کسی سوارشان کرده بود.
 
فکر کردم اگر قرار شد بروم خواستگاری و زن بگیرم یک احمق چادری را بگیرم فکر میکنم با هم خیلی تفاهم داشته باشیم از آن گذشته باید احساس جالبی باشد که لخت شدن کسی از چادر شروع شود. یک بار یک فیلم شبیه این دیدم البته خنده دار بود دخترک چادر پوشیده بود و زیر چادر هیچی هیچی نپوشیده بود. فیلم خیلی مزخرفی بود مصریها آخرش یاد نمیگیرند چه جوری فیم بسازند...
 
پشتش به من بود
ولی بودنش کافی است
 
فکر میکنم زیبا بودن برای آدم بودن کافی است برای همین فکر میکنم تو احتیاجی به کتاب خواندن نداری

 
شرمنده ام میدانم حوصله اتان را سر میبرم و حالتان گرفته میشود که اینجا می آیید ولی به تخمم هم هیچکدامتان را حساب نمیکنم...
فکر میکنم شما هم احتمالا آدمهای مهمل و دیوانه ای هستید مثل خودم و راستش از اینکه کسی مثل من باشد اعصابم پیاده میشود...
 
خودم را میبینم بعد مردنم که دارم اشعار بند تنبانیم را برای بینهایتی که تنها به من تعلق دارد دکلمه میکنم. فکر میکنم وضع قبل از مردنم هم همین شکلی است.
 
عجیب است همیشه راحت بود به تو فکر میکردم . مینوشتم. امروز یک کمی قاط زده ام. نوشتنم نمی آید احساس میکنم که پرت شده ام و نخورده ام هنوز زمین. مثل آن حیوانکی که از برج دو قلو پرید و طول کشید بیاید پایین و هی صدای زمین خوردنش نیامد نیامد نیامد.
فکر میکنم یک هواپیما به من زده است. چند جایم درد میکند از آن گذشته بوی بنزین هم پیچیده احتمالا تا چند لحظه دیگر منفجر خواهم شد. لطفا آدمها را از من خارج کنید همه را خارج کنید. هیچ کس هم وارد نشود من به زودی فرو خواهم ریخت.
 
به نظر خودم که فقط رتیل ساده و احمقی هستم که توی قبرستان زندگی میکند.
نمیفهمم چرا از من میترسید؟
 
به رنگ بادام زمینی
به همان کوچکی
بزرگتر گاهی
در توری سیاه یا صورتی
برای فروش میگذارند
 
فکر میکنم اینکه آدم از خودش مایه بگذارد و تنهایی کسی دیگر را پر کند کار خوبی است.
لطفا این کار را بکن.
 
فکر میکنم آدم مهملی هستم...
فکر میکنم اصلا عجیب نیست...
دارم به مهمل بودن...
و بی فایده بودن...
و رخوت عمومی بدنم...
عادت میکنم
فکر میکنم که فکر کردن درباره این مطلب برای سلامتی ام ضرر دارد...
ولی باز هم درباره اش فکر میکنم...

 
وقتی تعداد آدمهایی را که دنبال فیلم سکسی به سایت من آمده اند نگاه میکنم احساس میکنم تنها نیستم. هیچ احساس خوبی نیست. فکر کنم هیچ احساس خوبی نیست که آدم تنها نباشد. فکر میکنم یک جایی اشتباه پیچیدم...
به تخمم...
همه راههای دیگر هم احتمالا غلط بود...
دلم را خوش نمیکنم اعتقادم اینجوریست...
 
دارم با رفسنجانی مذاکره میکنم که تابلو کنم خودم را و بروم رای بدهم در عوض او هم دستور بدهد زنها دامن کوتاه بپوشند. داریم سر اندازه اش چانه میزنیم. به نظر شما چند سانت باشد همه جایشان پیداست ؟ لطفا نظر بدهید.
 
این خیلی انسانیست که آدم حیوان باشد
 
خواب دیدم تنم خارید و پوسته پوسته شدم و باد همه پوسته ها را با خود برد...
 
فکر میکنم احمقانه ترین جفایی که نظام جمهوری اسلامی به تاریخ مملکتم میکند بردن برادرم به سربازی است. لا اقل نظر من که اینطور است.
 
از این آدمهایی که شماره دخترهارا مثل کله خشک شده حیوانات شکار شده میچسبانند کنار هم خوشم نمی آید. نمیدانم شاید هم حسودیم میشود...
احتمالا حسودیم میشود...
فکر کنم حسودیم میشود...
خوب همه حسودیشان میشود اشکالی هم ندارد...
اصلا من آدم گهی هستم الان به این نتیجه رسیدم...
تو حق داشتی بروی...

 
- من تا حالا به کسی ندادم ، فکر نمیکنم هیچ وقت هم به کسی بدم
- نمیدونم شاید
- ناراحت شدی
- نمیدونم شاید
ولی خوشم میاد که از فعل دادن بیشتر استفاده کنی یه جور قشنگی تحریک آمیزه
 
برهنه آمدند
بی صدا
و خود را فروختند
چاره دیگری نبود
ما صدایشان را نمیشنیدیم
از آن گذشته
چشمهاشان زیاده از حد زیبا بود
 
درخت حق دارد اگر خواست میوه نداشته باشد
کاش هیزم شکن هم این را میفهمید
 
صدای نواختن گیتار
صدای پای اسب
و سینه های لرزان دخترکی که آواز میخواند
 
اتفاقاتی هست که باید بیافتند نمیشود جلواش را گرفت و اتفاقاتی هم هست که هر چه آدم زور بزند نمی افتد. فکر میکنم این مساله سختی است که زندگی آدم را آسانتر میکند...

 
مثل یک تکه چوب روی میز خراطی دارم دور خودم چرخ میخورم و یک تیغ باریک آرام پوسته پوسته برم میدارد من شبیه هیچ چیز نخواهم شد میدانم ...
 
دارم ترک میخورم از تو، نگویید به من که خوب شدم. پیشرفت کرده ام یا زیاد مینویسم. خودم خطرش را دارم احساس میکنم. خطر ترک خوردن را و خطر این را که یک روز که بیدار میشوم کامل رتیل شده باشم. نزدیک من نیایید. همان دور تر ها بمانید. فشار داخلی من بالاست و دارم میترکم. همان دورتر بمانید و به صدای ضجه های یک آدم گرگ که دارد آرام پیر میشود گوش کنید. من دارم پایان می یابم...
 
بعضی از مردها شورت زنها را مانعی برای دیرتر دیدن میدانند و بعضی بهانه ای برای پایین کشیدن. به هر حال از مقابلشان که رد میشوید. یا وقتی که باشان حرف میزنید حواستان باشد به شورت شما زیاد فکر میکنند.

 
حرفهای ما مردها را باور نکنید لطفا! ما نیازهای خودمان را داریم. دنیا خسته امان میکند و بیشتر از زنها تنها میشویم. مجبوریم دروغ بگوییم مجبوریم ادای باور کردن در بیاوریم جلوی رییسها خم بشویم ادا در بیاوریم. مثل همه میمونهای دیگر موز دوست داریم. و دوست داریم مثل گوریلها قوی به نظر برسیم. زیاد وقت نداریم. شاید این مهم نیست ولی زندگی برایمان گاهی خیلی سیگار سیگار توالت میشود. یکجوری که گلویمان تلخ میشود و احساس میکنیم تمام پشمی که دیروز در حمام تراشیده بودیم توی گلویمان جمع شده. حالت خوبی نیست هیچ احساس خوبی نیست بدبختی اش اینست که معمولا کسی بالای سر آدم ایستاده که میگوید هی گریه نکن مرد گنده و آنوقت است که آدم به دستهای خودش نگاه میکند و از گنده بودن خودش گریه میکند. ولی از این حرفهای چرت گذشته به ما مردها اعتماد نکنید. دوست داشتن چرت است. عاشق شدن چرت است و ما به شما دروغ میگوییم . اگر خوابیدید برای ترحم با ما بخوابید اینرا به خودمان هم بگویید نگذارید این خیال الکی که کسی را کلک زده ایم وجدانمان را از این بیشتر مچاله کند...
 
برادرم میگوید که حالش را وبلاگم دارد به هم میزند کم کم فکر میکنم حال خودم را هم همینطور. فکر میکنم این تکرار . تکرار . تکرار یک چیز تا حد دل به هم خوردگی پیام اصلی زندگیست دقیقا همان چیزی که ایتالوکالوینو با آن حرص آدم را در می آورد. فکر میکنم تکرار چیز بدی نیست این وظیفه خواننده است که هم بکشد توی تکرار ها چیز تازه ببیند. چه طور مردم مدام توی فیلمها چیزهای تازه کشف میکنند. این هم همانطوریست.
 
همیشه کفش پاشنه دار و پای بدون جوراب و لباس صورتی دوست داشتم چقدر خوب است که همه اش با هم مد شده...
 
آدم گاهی به سرنوشت خودش شک میکند. مثل وقتهایی که آدم میرود CNN و میفهمد خبرها مال دیروز است اینجور وقتها یک Ctrl-F5 چیز خوبی است.

 
این شلوار جدیدها که شبیه پیژاماستو دخترها گاهی توی مهمانی میپوشند اگر آدم حواسش را جمع کند. چیزهای جالبی از لایش پیداست...
 
و من
روی سنگی نوشتم اسمم را
و بعد آنقدر
روی سنگ شاشیدم
که دشت بوی ادرار گرفت
پس شلوارم را
بالا کشیدم
 
حرف زیادی برای گفتن ندارم
ولی این درد بی پیر نوشتن یخه ام را ول نمیکند
 
- اهل کجایی ؟
- تولوز
- اسمت ؟
- مارگو
- از کی به این راه افتادی ؟
- یکسال است
- مرض و فلان نداری ؟
- شوخی می کنی ؟
- بسیارخوب پس لخت شو

"کوکایین"
پتی گریلی
ترجمه رضا سید حسینی
 
ساره
هنوز دلم برای تو گاهی تنگ میشود

"مجموعه نامه های عاشقانه ابراهیم"

 
بیخوابی


© Antoine D'Agata / Magnum Photos
 
دامنت صدای بادبادک میدهد
در باد
و بند کوچکی که پیراهنت را از شانه آویخته
صورتی رنگ است
 
سکس به مثابه یک سیاست

اگر این آمریکایی های احمق این سه ملیون دلار (+) را برای دخترهای روستایی کرست و ماتیک میخریدند. برای رژیم ضربه بزرگتری بود. هنوز هم سر حرف قدیمم که به بچه ها گفتم هستم. سکس پاشنه آشیل اسلام در ایران است. اگر بشود به مردها و زنهای ایرانی قبولاند که به حیوان بودنشان اعتماد کنند. همانجور که جوانهای تازه سال فعلی میکنند و حقیقت تلخ آدم بودن را بپذیرند. هیچ چیزی نمیتواند نگهشان دارد. اگر اژدهایی که توی زمهریر زنها خوابیده بیدار شود. حق مساویشان برای سکس را بخواهند و بلکه هم بیشتر آتشش تمام این شهر را خاکستر میکند. و سوختن در آن آتش چه کیفی خواهد داشت...
 
همه چیز با دست آغاز میشود
و به لبها تمام میشود
که لبخند میزنند
شهر تاریک است
زنها تنها هستند

 
لخت شدن مرتبت آغاز رستگاریست و تنها رستگاران آسوده میخوابند و بوی زنها تمامت جهان است و آغازش و پایانش و همان چیز غریبی است که عطار دیوانه را در هفت شهر دیوانه تر از خودش کون برهنه گردانده. و فکر میکنم که بویی که او را از آنهمه مشک و کندر گریزانده کشانده به کوهها همان است. همانا که وی به مرتبت آخر که اعتراف به عجز بر حیوان بودن خود است نرسیده و ما رسیدیم. بگذار بگردد ما کارمان تمام شد رفتیم خوابیدیم...
 
در خانه برهنه ظرف میشویی
ولی به سینک میچسبانی آنجایت را
برای اینکه من نبینم
 
مرگ هم مثل توست
عطر میزند
دستش را برهنه میگذارد
و با همه میخوابد
جز آن
که او را به انتظار نشسته
 
به خانه خواهم رفت
دراز خواهم کشید
و به سقف نگاه خواهم کرد
شهر مالامال از پلیدی است
 
این داستان سکسی همیشگی نیست خاطرات واقعی یک بچه زرد لاغر است از دبیرستان تیزهوشان علامه حلی

یادم نمی آید زمان دبیرستان هر سال یک معلم دینی و یک معلم قرآن داشتیم که اسم منحوس هیچکدامشان یادم نیست. معلم قرآن که فی الواقع یکجور sex prevert تمام عیار بودگیر داده بود همه با شماره آیه قرآن حفظ کنند. می آمد بعد توی کلاس میگفت من متخصص هستم چون اگر قیافه آدمها را نگاه کنم میفهمم کدامتان دیشب محتلم شده اید. بعد میگفت آدمهایی که دیشب محتلم شده اند یواشکی بروند تیمم کنند نجس نیایند سر کلاس قرآن. میگفت اگر کسی آیه قرآن را نجس باشد و مسح کند با اردنگی میاندازمش بیرون.جزو افتخاراتش هم این بود که ما جبهه که بودیم من چهل روز پیاپی محتلم نشدم. آن یکی دیگر هم یک دیوانه ای بود که بهش میگفتند جن گیر از اول کلاس تا آخرش درباره جن ها و اینکه چه کارها می توانند بکنند کنفرانس میداد هنوز هم که هنوز است سعی میکنم شبها درباره حرفهای آن مرتیکه احمق فکر نکنم. یکی دیگرشان هم عشق این بود که بچه ها توی ورقه های امتحانی عکس گل بکشند و هم را برایش لو بدهند که کی چه کار کرده. یادم هست که میگفت بوی عرق sex با عرق ترس فرق دارد. و او از بوی آدمها میفهمد که محتلم شده اند یا نه...

از آن جمع خیلیهایشان جاهای مختلف دنیا هستند. یکیشان پرینستون استاد شده یکی دیگرشان در تگزاس دکترا میگیرد. ولی مطمئنم هر جا که باشیم این مزخرفات هیچ وقت یادمان نمیرود زخمی که روی روحمان گذاشته جایش هنوز هست...

 
دیوانه آن لحظه ای هستم که دکتر مظاهری میگوید کجات درد میکنه دختر جان
 
هَل اِنَّهُنَّ یظنّونَ عن حجابَهُنَّ حجبنهنَّ من عَینی ؟

بَل اِنَّنا رَاَیتَهُنَّ مِن وَرَاءِ شَلوارِ جینِشان حَتّی فیها خالِدون
 
خوش به حال زنها لابد دلشان که میگیرد توی آینه حمام خودشان را نگاه میکنند.
 
بوی بنزین و
صدای شکستن پیچ و مهره های آدم
زندگی خرج دارد به هر حال
 
عاشق اینم که به بهانه موهات دستاتو میبری پشت سرت

 
تعجب میکنم ماهیها که دست ندارند چه جور به ارگاسم میرسند ؟ لابد با دماغ...
 
ماهیهای تنگ
ماهیهای حوض
ماهیهای دریا
ماهیهای مرده
ماهی راهی به آزادی ندارد
 
یکی مرا صدا زد
میدانم تو نبودی
سنجاقک بال دارد
ولی صدا ندارد
 
برادرم مرا صدا میکند جلبک. یک جورهایی فکر میکنم پر بیراه هم نمیگوید. گاهی واقعا احساس میکنم زیر آب دریا هستم یک جایی توی آبهای خاکستری کتاب منیرو. فکر میکنم جوانتر که بودم توی آبهای سبزتری بودم منیرو نوشته بود که فرق مرده های آبهای سبز و خاکستری به اینست که مرده های آب خاکستری خواب نمیبینند. شاید حق با منیروست خیلی وقتست خواب نمیبینم همه اش دارم توی سوراخهای بزرگ و کوچک ته دریا سکندری میخورم. و احساس خفه شدن دست از سرم بر نمی دارد. بدیش اینست که یکبار که آدم غرق شد دیگر نمیتواند بمیرد چون آدم مغروق از دنیا بریدن بلد نیست. همه جا بوی ماهی میدهد.

 
یکبار یکی از بچه های دبیرستان یک سئوال اساسی پرسید:
"دخترها وقتی سر توالت می نشینند گیسهای به این بلندی را چه کار میکنند؟"
فکر میکنم حالا که شنیدم زن گرفته جوابش را میداند.
 
گاهی یک سانت بالاتر از دامن یک زن به اندازه زندگی مردی ارزش دارد. فکر میکنم اینکه مردها به خاطر زنها با هم دعوایشان میشود. به خصوص وقتی توی کافی شاپ ها سعی میکنند خودشان را به رخ بکشند که زن میز بغلی ببیند. صحنه خیلی خوبی است. باعث میشود آدم بفهمد که زندگی چقدر ساده است. و چه قوانین ساده ای دارد.و چه طور اندازه سینه ها و شکل لبها (اینکه تویش صورتی باشد بیرونش قرمز یا اینکه کلا گوجه ای رنگ زده باشند) اوشو را بر مارکس برتری میدهد.
 
videolook به جای پورنو نوحه پخش میکند. جدا اینکه مسلمانها میگویند آخر زمان شده زیاد هم بیراه نیست.

 
وقتی رفتی
از پشت سرت صدای شکستن نشنیدی؟
 
به چشمهای من نگاه کن
که آرزوهای مرا با تو میگوید
 
راستش شباهت بی نظیری که بین خاکسپاری پاپ و مسخره بازیهای الباقی تمدنها وجود دارد یک جورهایی قانعم میکند که ما مسلمانها گرچه موجودات احمقی هستیم ولی از ما احمقتر هم هست. یا لااقل به اندازه ما احمق...
 
فکر میکردم به اینکه ماهیچوقت درباره آدمها توی توالت فکر نمیکنیم این شاید معنیش اینست که ما فکر میکنیم آدمهایی که دوست داریم توالت نمیروند. مادرم حرف عجیبی میزد میگفت پشت سر هم توالت نرید. فک کنم داشت سعی میکرد ما رو از فهمیدن حقیقت ساده که آدمها همه میرینند حفظ کنه ...
یکی به دانستنیهای دنیا که آدم اگر بداند درد میکشد اضافه...

 
نوشت
ب...اد
نوشت
م....رگ
نوشت
زیر جامه زنانه
رنگ
زرد
گوشه هاش صورتی
و خط سفید جای کرست
نوشت
خال
کوچک نوشت
بعد
پهلوی
سمت راست
دست
نوشت لب
نوشت شب
و گفت همین ها بس بود
دیگران چیزهای مهملی گفتند...
 
خیلی جالب است که ماآدمها خودمان را به هم میفروشیم و با پولش برای خودمان آدمهای تازه میخریم
 
احساس میکنم که باید راه دیگری پیدا کنم ولی مطمئنم که غلط خواهد بود...

 
تازه معنی چل گیس را فهمیدم. فکر میکنم انقدرها هم زیبا نیست. ولی بویش خوب است احتمالا...
 
صدای برخورد دندان یک مست با شیشه
و صدای چیده شدن موی یک برهنه با مقراض
و بوی دختری که خسته توی راه پله نشسته
 
ولی اگر آمدی
و دامن چاک دار پوشیده بودی
چار زانو بنشین
و بگذار چراغ روشن بماند
 
هيكل پوشيده‏ى خاكسترى‏رنگى ازارابه جداشد، قيقاج‏رفت، به‏طرف گريگورى آمد ودوسه‏قدم‏نرفته ايستاد. خودش‏بود. آكسينيا.- تپش‏قلب گريگورى دوبرابرشدو غلغله‏ئى به‏جان‏اش‏افتاد. بازانوهاى‏لرزان قدمى ‏برداشت يك‏بال‏پوستين‏رابازكردو يك‏پارچه‏تسليم والتهاب‏را به‏خودش فشرد. زانوهاى زن سست ‏بود، سرتاپاش مى‏لرزيد وصداى به‏هم‏خوردن دندان‏هاش شنيده‏مى‏شد. گريگورى درست مثل‏گرگ كه‏ميش گلودريده‏رابه‏شانه‏مى‏اندازد به يك‏حركت‏انداخت‏اش سردست وهمان‏جوركه‏بال‏هاى ولنگ‏ووازپوستين زيرپاهاش گيرمى‏كرد اورا نفس‏زنان باخود برد.
- واى! گریِ‏ى‏شا... گرى، شن، كاااا!... پدرت ...
- هيس‏س‏س...
آكسينيا كه‏خودش‏راازاوجدامى‏كرد بوى‏ترش‏پوست‏گوسفندرا بانفس‏عميقى‏فروبرد و زيرفشارندامت‏ تلخ‏اش باصداى‏نرم‏ناله ‏مانندى تقريبادادكشيد:- ول‏ام‏كن... چه‏خبرت‏است ... خودم‏كه دارم ‏مى‏آيم ...

"دن آرام"
شولوخف
ترجمه احمد شاملو

 
رطاطیل

اگر مردی زن نگرفته باشد، یعنی نه اینکه زن نداشته باشد یعنی تا به حال دستش به آنجای زن نخورده باشد، وقتی که بمیرد دستش رطیل میشود. این رطیل شدن دست را نمیشود دید چون معمولا مرده را زود دفن میکنند که گند نگیرد ولی من که جنازه توی جنگ خیلی دیدم دوست داشتم همیشه یکی دوتا را بگذارم کنار که شاید بعد یک مدت رتیل شدن دستشان را ببینم. همیشه کار ساده ای نیست آدمهایی هستند توی جنگ که خیال میکنی آخر اینکاره اند ولی رویشان نشده دست به آنجای کسی بزنند حتی با جنده هم نرفته اند و یکی را میبینی که آخر موجود کمروست ولی دستش را نگذاشته عقده ای بشود، به هر چه رسیده دست کشیده. البته حالا که فکر میکنم آن موقع آخرهای جنگ که بچه زیاد می آمد. حیوانکی پنجول خیلیشان عقده ای بود. رتیلهای کوچک با مزه ای هم دنیا می آمد که جای نیشش هم درد میگرفت. همیشه باید حواست باشد دست عقده ای که رتیل میشود وقتی تازه رتیل شده زهرش را میریزد. زود باید جایی قایم شد. از پشت دیواری چیزی. خوبی حرف بابایم بود جبهه که میرفتم گفت به درک برو! همه میروند سربازی. فقط سرش را آورد درگوشم گفت به ناموس خودی کار نداشته باش به زور که آدم روی زنی بخوابد بعدا که مرد از توی قبر کفتار جگرش را در میآورد. یکی هم گفت اگر شب نگهبان جنازه بودی قیافه اش را نگاه کن اگر دستش عقده داشت حتما رتیل میشود پایت را میزند حواست نباشد برای همین هم همیشه حواسم بود. پسر مسعود خان باغبانی را همین رتیلها کشتند وقتی نگهبان غسالخانه شهید بهشتی بود. حیوانکی از ترس مرد. همه گفتند شب بوده برای همین ولی من که بعدا رفتم غسالخانه دیدم شب قبلش که عملیات بوده کلی جنازه آورده بودند هیچ کدامشان دست نداشت. بعدا ها یک سری رفتم آنجا برای عید دشت پر از کفتار و عقرب بود. رتیلها همه اشان رفته بودند کنار دریا...

 
قربان آن دو دکمه نجیب سینه بندت که از پشت پیراهن پیداست
 
یک دکمه دیگر
التماس میکنم
فقط
یک دکمه دیگر
 
اندام نازک و کشیده با خط متناسبی که از شانه، بازو ، پستانها ، سینه، کپل و ساق پاهایش پایین می رفت مثل این بود که تن او را از آغوش جفتش بیرون کشیده باشند - مثل مادهء مهر گياه بود که از بغل جفتش جدا کرده باشند.
لباس سیاه چین خورده ای پوشیده بود که قالب و چسب تنش بود ، وقتی که من نگاه کردم گویا می خواست از روی جویی که بین او و پیرمرد فاصله داشت بپرد ولی نتوانست، آنوقت پیرمرد زد زیرخنده، خندهء خشک و زننده ای بود که مو را به تن آدم راست می کرد، یک خندهء سخت دورگه و مسخره آمیز کرد بی آنکه صورتش تغییری بکند ، مثل انعکاس خنده ای بود که از میان تهی بیرون آمده باشد.

"بوف کور"
صادق هدایت
 
ما صدای خنده های خودمان بودیم

 
هیچ چیز در کلمه اتفاق نمی افتد، و هیچ چیز در نگاه و هیچ چیز در هیچ چیز نباید بیافتد و من نباید تو را دوست داشته باشم و من نباید فکر کنم بیخود که دوست داشتن تو که از ترس نیست و خواستن تو که از تن نمی آید و حرف زدن با تو که دیگر عادت نیست. راستش از تو بیزارم، از تمام چیزهایی که نمیدانم و به غیر تن مربوط است. به غیر خواستن ، و از تمام رگهای آبی و از تمام عطرهای کوچک بی بو و از تمام بوی صابون بچه و از تمام اسپری اکالیپتوس و اینکه از من خسته نمیشوی و اینکه گاهی میروی بدون اینکه خسته شده باشی و اینکه من نمیتوانم هیچ وقت به یادت بیاورم هیچ چیز تو را هیچ جا و هی باید اینهمه عکس را که دارم نگاه کنم، نگاه کنم و از تمام جزء جزء تو بیزارم از کلمه هایت که تایپ میشود، از همه سئوالهایی که نباید پرسید چیزهایی که نباید جواب داد و من بیزارم از اینکه که نمیفهمم وقاحتم این بار رویش نمیشود چرا بپرسد از تو، بپرسد از تو، بپرسد از تو ...؟
و چرا حتی نمیتواند خفه خوان بگیرد...
چرا فکر میکنی گاهی که جای مادرم هستی؟ چاق نیستی کله ات هم خراب است رکابی هم که نمیپوشی. دست و پایت هم که میگویی چلفت است. چرا پس بیخود یاد مادرم می افتم؟
 
و من به بال کنده شده
و فرشته های نشسته روی دیوار فکر میکنم
 
خدا آمد روی بالکن
و از بالا به کله طاس پاپ نگاه کرد
فرشته ها شلوارشان را بالا کشیدند

 
درد میکشند ...


Antoine D'Agata / Magnum Photos

آدمها موجودات کوچکی هستند درد میکشند و از درد کشیدن لذت میبرند. لذت میبرند و از لذت زجر میکشند. تمام عکسهای این آدم را ببینید عمیقترین نگاهی است که به انسان و به زن میکند نگاه ویژه اش به آدمها وقتی در هیجان انگیزترین اتفاق زندگیشان هستند. نگاهش به زجرها و آرامشی که در آن هست و لذت و زجری که آدم از آن میکشد حیرت انگیز است آدم باور نمیکند که زجر تن های برهنه لوله شده در گوشه های خرابات یا حمام عمومی بتواند انقدر زیبا باشد.
هنوز هم باورم نمیشود عکسهایی که دیده ام مال آدم باشد آدم نمیتواند هیچ وقت انقدر زیبا باشد.
 
آدم های "باش"
و آدم های "باشد"
و آدمهایی که باش و باشد برایشان یکسان میباشد...
 
و من به یکدانه سینه بندی که باد از حیاط برایم آورده قانعم
و دیگر مزاحم خانواده شما نخواهم شد آقای عقیلی
 
درخت به دیوار تکیه داد
و رختهایتان را بو کرد
خودم دیدم
 
سفید خاکستری است
سیاه خاکستری است
قرمز خاکستری است
و سبز هم
شهر بیرون رنگهاست
چشمها فقط گاهی برق میزنند

 

   
 
  Susan Meiselas / Magnum Photos 
 

USA. Tunbridge, Vermont. 1975, Carnival Strippers

 
 

  Goolabi , Roozmashgh(Peyman) , Deep-hole , Sepia , Forb. Apple , Vaghti Digar , Pejman , Ahood , Bahar , Banafshe , Halghaviz , Hezartou , Last Jesus , Ladan , Costs , Tireh , Goosbandane , Tabassom , Aroosak1382 ,   Shahrehichkas

 
        Zirshalvari
        Welbog 
 
       Bi Pelaki (Me & Shahram)
 

   SHAHRAM