Persian based weblog dedicated to literature and cultural interests author prefers to be called as Ali Chelcheleh if you are not inranian try my ENGLISH SITE 

 
  صدای بال چلچله ها ابرا رو برونه یه روزی
 

 
 
 
 سر بریده‌ی کنچی
با چشم‌های غریب چرخنده
دیوانه‌وار 
مضطر سرزمین است
شمشیر
تکیه داده بر دیوار
و جنازه‌اش لهیده
زیرپای اسب‌ها س اما
سر بریده‌ی کنچی
هنوز در اندیشه‌ی دشمن‌ها ست
کسی نیامده سالی است
عدم قدم ندارد اما
سر بریده‌ی کنچی
هنوز در اندیشه‌ی دشمن‌ها ست

 

تقتیل

شرح:
عارض ام که
عامل قتل
 قیچی دسته نقره بوده 
در گلو
و گلو
 از دو نقطه در زیر چانه پاره گردیده
پلیس‌ها گفتند
"قاتل احتمالن جایی برای رفتن نداشته
احتمالن ترسیده
نه مثل الباقی مردم که می‌ترسند
جور جن‌گیری ترسیده
به خون
 نگاه کرده بوده
- خون
 زیاد بوده در مقتول
و مثل اشک
 بند نمی‌آمده خون از مقتول -
قاتل ترسیده 
و تا مدتی
رها کرده بوده جسد را
- قاتلین زن همین‌طور اند
زن نمی‌تواند که با جسد تنها بماند
جسد باید
بعد مردن رها شود
خشک شود برای خودش تا وقتی
بعدش
 باید قاتل
به صحنه‌ی قیچی برگردد -"

" جسد بعد مدتی خشک و سفید و سبز می‌شود
بعد لابد شیطان آمده رفته
کارهای اداری عزراییل
قبض
روح
بیمه
بعد لابد صبح
می‌آیم و کاشی را
که هم رنگ خون ایشان زرد است
پاک می‌کنم
پلیس که نمی‌فهمد
پلیس که نمی داند
نیروی انتظامی که یادش نیست"
هه...!
قاتل احتمالن با خودش گفته

عارض ام به این که
بعد
 خون  از
 گوشه ی سرامیک‌ها
پشت درب بالکن
از روی بالکن به کوچه ریخته
ایشان فکر نمی‌کرده مقتول
 انقدر صاحب خون باشد
بعد لابد آن‌جور که ما دیدیم
 از کنار کوچه آمده خون
از کنار زمین فوتبال خاکی
بچه های ابله براش ردیف آجر گذاشتیده بودند
ریخته از پله‌ها پایین
از خیابان گذشته
ازپارک
و از پشت پاسخانه‌ی اشتباهی
از  همان شکاف باران لعنتی
درست
 رو سفیدی جین نامناسب مورد بی‌حجابی چکیده
درست
 عین فیلم‌های نامناسب قدیمی از خون و کفتر

من 
اول از صدای جیغ زن‌ها فهمیدم
- جنس ناقص عمومن ترسو ست -
به سادگی 
با زحمت و رشادت ما
پرونده مختومه است
- عرق ریخته شد
راه رفته شد 
ایست داده شد
زن جیغ زد
زن گریه کرد
پنجره شکست -
زن قاتل الان
ضمیمه‌ی عدالت گردیده 
جسد اما
 خسته‌مان کرده
شما احیانن
آنجا
سازمان انتقال خونی
فواره‌ی شهیدان کربلایی
مناظر دفن آقایی
لازم ندارید؟




 
می‌دانم می‌دانم
 از تن
جز همین دست لرزان نمانده
و می‌دانم من
برای دوست‌ داشتن‌م
کافی نیست
اما
 ظاهر و باطن
همین‌ها هست
می‌شود غرور بلندم را
برای نصب پرده استفاده کنی
یا استقامت‌م را 
زیر پایه‌ی میزهای لق بگذاری
می‌شود من را 
در کنار تخت نگاه داشت
صدام کرد بیا
و با اشتیاق من
خانه را روشن کرد
- اقتصاد خانوار
صرفه در مصارف برق -
می‌شود صدام کرد 
"برو"
و مثل قمیش قمیشی
 از نمی‌تونمی 
قرمز و عمیق
در کنار چشم‌هام لذت برد

- در شمال همین ایالت
سوراخ خیلی عمیقی هست
که بومی‌ها می‌گویند
 درهای جهنم است
شب‌ها دیده اند 
مرده‌ها
آتش گرفته و روشن
نفس‌زنان
از جحم از آن
به حجم می‌گریزند








 

گفت
 "آن درخت و چشمه را ببینید"
 فروتر مرغی بود و آهویی به گرد ناحیتی سبز در بیابان
 گفت
 "هیهات هیهات عمر را ناحیتی از حی هست و الباقی هات"
و بعد گفت
 "همین طور هات بی دلیل همین جور ناشادمان"
 و گفت
 "ما اکنون تا همیشه در ولایت هات ایم"

 

پر از
پیاده‌ رو‌های شادمانی
که در خود
سرخود
راه می‌روند
و در خود سرخود
درباره‌ی سینمای دنیا
کنفرانس و کافه می‌گذارند
آب جوق داغ تا شب با هم
می‌زنند در تابستان
برف دیشوی• قرمز زمستانی
توی کاسه‌ی مرمر...
مثل تهران
که هر خیابانی
به هر خیابان دیگر
که دست‌ش رسیده
 دست داده است
و هر که هم توانسته
درباره‌ی آنچه هم نمی‌دانسته
شرح داده است
اگر شما نبودید
تهران
حتمن
خودش با خودش
دوس‌دختر داشت
خودش بزرگ بود
ساز داشت
بچه داشت
شوهر داشت

• شیره را که می‌زنند توی برف، گرگانی‌ها دیشو می‌گویند
 
۷۲ ملت در جنگ اند
با لباس‌های سرخ ملیله
شمشیرهای براق زرد
نفس‌های در شماره‌
و اسب‌های سنگین

۷۲ ملت در جنگ‌اند
و عذری برای نهادن نیست
حقیقتی برای دیدن وجود ندارد
 
همه چیز جهان تلخ است
همه چیز جهان مصنوعی است
دماغ‌های ریز جهان مصنوعی است
و سینه‌های بزرگ جهان مصنوعی است
و صدای خنده‌های جهان هم

همه چیز جهان
پیمودن راه‌های طولانی
میان مطب‌های دکتر تا
توالت‌ها ست
با عصای مصنوعی
و دندان مصنوعی
تمام جهان
وب کمی از زنان خندان برهنه‌ای است
که تلخ
توی دوربین قهقهانه می‌خندند

از جهان برو علی
دنیا
 برای زار زار گریه‌های واقعی
جایی ندارد

 
کن دل

گفت 
"چشمهات خوب اند
نق نزن
چس‌ ننال
من به قدر کافی غمگین ام"

و از فریزر
دوتا حدقه‌ی سرد به من داد

" یادگار کسی است
مثل تو فدایی من بود
چشم‌های سردش را داد
تابستان 
توی شربت می‌اندازم"

حدقه‌ها بزرگ بود
مال من نبود
زیادتر دیده بود از من

"خوانده ام که حدقه‌های سرد
درمان سر درد است"

 اشاره‌اش را
روی گیجگاه من گذاشت
کف دست‌ش را
روی پیشانی‌م
 فوت‌م کرد
خاموش‌م شد
چیز دردناکی اما
از اشک‌های ریخته
 بر شانه‌های من می‌سوخت
 
مثل دختری
با جوراب‌های صورتی‌رنگ کوچک
که نام همسایه را
که اول‌ش بچه‌ی خوبی بوده را
فراموش کرده باشد
کم‌کم کم‌کم
چکه چکه من را
فراموش می‌کند
در لابه‌لای چیزهای زیباتر

- صفحه‌ی سوم جایی
 دخترک را صدا می‌زند کون
ارشاد اجازه نمی‌دهد که
نویسنده انقدر مزلف باشد
باید راهی برای اندام تحتانی کردن کون باشد
باید بشود به زبان داف‌های لهستان رسید
اثر خلق کرد
فعلن البته این را نمی‌نویسم
یک کتاب هست درباره‌ی این‌که اصلن فارسی نمی‌دانی
از نویسنده‌‌ای لاغر که نمی‌دانی
برات می‌فرستم
نمی‌خوانی
ولی داشته باش خوب
چرت هم نگو
حرف بزن
قصه اما نگو
درباره‌ی چیزهای علمی نباشد
نق نزن
از من نپرس
حال من؟
همیشه بد ام
همیشه وقت ندارم
این گربه را ببین
خنده‌دار نیست
ولی خوب
از تو بهتر است

مثل دختری
با جوراب‌های صورتی‌رنگ کم‌رنگ
مثل فرشته‌ای
که معجزه‌اش
 آرام در میان جهان محو شدن باشد

 
کلمات چاق
روی مبل می ‌نشینند 
چیپس می‌خورند
و تقلای شاعران را
توی برنامه می‌بینند

شاعران لاغر
نفس می‌زنند
از روی مرغابی زرد می‌پرند
توی آب خیس می‌شوند
بر ستون‌های مرمری
جیغ می‌کشند
مو بلند می‌کنند
آه می‌کشند
به التماس لبخندی

و کل‌لمات
ساکت
میان سیاهی نشسته‌اند
این کانال
اون کانال
این کانال
اون کانال



 
اگر اسم‌م را 
روی دریا نوشته بودم
مثل تکه‌های کنده از قطب
بزرگ و متفرعن
تا استوا می‌رفت
و هر چه آفتاب شد
از رو نمی‌رفت
اگر اسم‌م را 
روی موج‌ها نوشته بودم
تا به حال
مردم بی‌گناه زیادی را
غرق کرده بود
همین 
اینجا نام خود را می‌نویسم
تا دوست پسرهای آینده‌ت
از دیدن دو پاره‌ی نام‌م
روی کون تو
به حد مرگ تا ابد 
به درک به فاک XEROSTOMIAC  تو باشند
 
باران
برای دشت‌های تشنه از دریا گفت
و دشت‌ها
به دریا ها
موج را گفتند
درباره‌ی تشنگی
و اشک ریختن
وقتی که تشنه‌ ای
و هر چه دشت‌ها گفتند
دریای مادرقحبه معنی آب را نمی‌فهمید
 
برای خودم 
کفش‌های صورتی می‌خرم
و کلاه صورتی 
و شلوار صورتی می‌خرم
و ماتیک قرمز را
توی قبر نگه می‌دارم
برای گردنم
تسمه می خرم
دستبند برای دست‌هام
و لب‌های غنچه‌ای
و طناب
و چراغ قرمز
و چشم بند
و می‌گویم که من را
در ملافه بپیچند
با عکس گل‌های قرمز
با عکس گربه‌ی آبی
جنازه‌ام هم حتی باید
بعد مردن برای دیدن‌ تو ست باشد
 

هر کدام گوشواره‌هات را که دوست داشتی
حتی همان‌ها که مردهای دیگر برات خریده‌‌‌‌‌‌اند
توی آتش بینداز
و وقتی که داغ شد
و وقتی ترک برداشت
من عصازنان ظاهر خواهم شد
التماس خواهم کرد
دوره می‌افتم
روح‌م را می فروشم 
و خانه و ملافه‌هات را
تمیز و مرتب خواهم کرد
هر
 آتشی که دیدی
تفریحن
هر
 کدام گوشواره‌هات را که دوست داشتی
توی آتش بینداز

 
جقه نیست بته نیست

وقتی که خواب بوده‌ای 
مرد لاغری تا صبح
در کویر روبروی خانه
کاش‌های سبز کاشته است
با میوه‌های خوشبوی چوبی
از آن‌ها که مردم
 به قصد هیچ‌
دراتاق نگه می‌دارند

وقتی که خوابیده بودی
مردتکیده‌ای
در کویرروبروی خانه
تک درخت سرو زخم‌دار کاشته است
غصه‌در‌دل‌دار 
طلایی و
 بته و
 جقه 

وقتی که خواب بوده‌ای برات
پشت در 
چارقد گذاشتم
بته‌دار
 جقه دار
پر از بیدهای خواب آلود
صبح زود بلند شو
به  آبی و
 ارغوان و طلا در تن‌م
نگاه کن
نگاه کن
هزار سرو زمین‌گیر
مست
در طلایی صبح 
عین پروانه‌های چاق
شادمان و سیر
به دریا پریده‌اند




 

چشم‌های شهر
 پوست‌های تخمه‌ای است
که از جان آفتاب
به آفتابه‌ها سقوط کرده‌اند

 

مطمئن ام دیشب
کسی با خیال تو تنها بوده
و تو در خیالات‌ش با او
حتمن 
مهربان بودی
مطمئن ام دیشب
کسی
با لبخندی پهن
 و در خیال تو خوابیده
و می‌دانم
توی خواب‌هاش
مهربان و نرم‌خوی بوده‌ ای
و گفته‌ای که
جور مهربانی که هرگز نگفته‌ای
گفته‌ای که...

- شاعر سرش را پایین می‌اندازد
و حرف‌ش را
قطع می‌کند -
 

گفت "می‌توانستم بروم هزار سال و یک کوه را ببینم یا زنی زیبا را می‌توانستم فقط با خودم بنشینم و جهان را نظاره کنم چون جهان یاوه و جعل است و من از جهان تنها خودم را دیدم و جهان شما در من بسیاران زیبا ست" یکی را نگاه کرد گفت  "حتی اگر بخواهم می‌توانم تو اسکل را حق ببینم از تبریز پس من ام که خالق زیبایم من‌ام که در تجلی هستم و جهان پر از شما اسکل‌های تبریزی است من ام که شمس را انتخاب می‌کنم من ام که می‌گویم کدام شما باید از همه خفن‌تر باشد" و بعد گفت "ما عرفناک حق معرفتی" و گفت "خاک تو سرتان عرفای بیچاره"
 

شعری مناسب بنویسم باید
ظریف و تنگ 
حلقه‌ای صورتی
که آن را
تو عروسی
دور ران لاغرت بیندازی
شعری مناسب و زمخت باید بنویسم
برای دور پیشانی‌ت
که خار داشته باشد 
و خون داشته باشد
و جور ناممکنی تلخ و قهوه‌ای
خون را بیاورد 
در کنار چشم‌هات
و روی ابرو
شعری مناسب و سنگین باید بنویسم
تا صلیب تو باشد
و نیزه‌ای که قبل حرام گشتن از درد
لحظه‌ای 
تو را
از جان بگیرد
و توی آسمان رها کند
در همان زمینه‌ی آبی
در همان تشعشع تابستان

 

برف 
برای بیهده مردن
مکان سرد مناسبی است
داغی کویر
برای تشنه مردن
هرم مناسبی دارد
جهان
 بهترین مکان جهان برای تنها مردن آدم‌ها ست
 

وظیفه‌ی هر انسانی است که نایودی جهان خارج را بپذیرد و بفهمد اطراف هرگز وجود نداشته و آن‌ها که در اطراف خودش حس می‌کرده سلام می‌کرده معاشرت و خنده می‌کرده هرگز وجود نداشته‌اند. نبوده اند . همه چیز یک داستان خودساخته بوده با آدم‌های گشاد تصنعی که هیچ‌کار غیر بیهوده‌ای نمی‌کنند. وظیفه‌ی هر انسانی است که قبل از مردن واقف شود به زیبایی نادانی. فقط این اعتراف به نادانی محض این درک از خود می‌تواند انسان را از جهان نادان پاسداری نماید.
 

باید جهان را از نو بنویسم
حرف‌های عاشقانه‌ی مردم با هم را
خنده‌های ریز دخترانه را
و حرکت تن‌ها را 
در لباس‌های داغ
لرزش چشم‌ها را باید
دوباره بنویسم
می‌دانم
می‌فهمم 
جهان یک لمحه از خلا پر خواهد شد
و می‌دانم خلاء
عظیم‌ترین دردها ست
ولی وظیفه دارم
کار زیاد شده
دنیا به قدر کافی زیبا نیست

 
مثل شاعری لاغر
که در جیب کوچک پرهن آبی
قصیده‌ای زیبا دارد
با لاغری و زیبایی‌م تنها م
با چشم‌های داغی
که بی‌تابی نابی
در آن می‌سوزد

" چند بیت جمعن؟"
نگاه‌ش کردم
"خیلی زیاد بیت عزیزم
خیلی زیاد بیت"
"فقط حواست باشد"

 
براهنی
 شعرهای زیبا  نوشته
و یادش رفته
تو
لبان قشنگ داشته‌ ای
و از من گذاشته ای
دنیا
 رخوتی زیبا
از کلمات نگفته است
چیز زیبای غمگینی
میان سایه‌ی درخت‌های پارک
 تاب می‌خورد
روی این در‌خت‌های ِغمگین
زمانکی
باد بوده است
برف بوده است
غصه بوده است
و حالا چی..‌؟

 

   
 
  Susan Meiselas / Magnum Photos 
 

USA. Tunbridge, Vermont. 1975, Carnival Strippers

 
 

  Goolabi , Roozmashgh(Peyman) , Deep-hole , Sepia , Forb. Apple , Vaghti Digar , Pejman , Ahood , Bahar , Banafshe , Halghaviz , Hezartou , Last Jesus , Ladan , Costs , Tireh , Goosbandane , Tabassom , Aroosak1382 ,   Shahrehichkas

 
        Zirshalvari
        Welbog 
 
       Bi Pelaki (Me & Shahram)
 

   SHAHRAM