Persian based weblog dedicated to literature and cultural interests author prefers to be called as Ali Chelcheleh if you are not inranian try my ENGLISH SITE 

 
  صدای بال چلچله ها ابرا رو برونه یه روزی
 

 
 
 

یادم هست
فقط یادم هست
که سبیلش صورتی بود
و چشمهاش رنگ دستهاش
سفید بو
سفید بود
شعرهای من را
مثل دامن پوشید
و دستهای من را
مثل سوتین دور سینه هاش محکم کرد

یادم هست
فقط یادم هست
و همین کافیست

 
غسالخانه یا قربانگاه
گوسفند با علامت قرمز
سرنوشت اش ساطور است
شرح شرم روده های شسته
داستان تلخ کباب
اینکه با خنده
پشمهاش را
دور انگشتش لوله کرده بود
و روی پیشانیش
داغ ماندگار صورتی زده بود
رد ماتیک قرمز
افسانه است
گوسفند
سبک
چار میخ بر درخت
باد می خورد
 

فیلم های سکسی عزیزم
هیچ خنده دار نیست دیگر
و بغل خوابهای عزیزم
وقت خواب فقط
شورت و ریسمان و غصه دارند
باید دوباره دنیا بسازم
از خرده های خودم
باید دوباره دنیا بسازم
 

و صاحب رودخانه ها ماه است
مصاحب رودخانه ها ماه است
و بوسهای کوچک ماه
آب را زنده داشته
احساس تلخی در ماهی هاست
ماه 
دیگر تا ابد زنگ نخواهد زد
و قربان ماهی نخواهد رفت
و سفید چروکیده را
نخواهد گرفت
روی چمن ها ولو نخواهد شد
و آرزوهای دخترانه ی ماه
تا ابد مال ماهی نیست
احساسی تلخ
در تن ماهی هاست

 

انتهای تمام راه های جهان تنهایی است
و تمام شاعران جهان
کچل هستند
و زنان بی ناموسی
محصور و حاصر
در میان خط هایی
کم رنگ و منحنی
با نگاه نخوت بر پا
از سنگریزه های توی راه عبور می کنند
از تمام شاعران چاق کچل
عبور می کنند
می روند در دریا

- دریا مقصد تمام روندگان است
برای رفتن
باید به سمت دریا رفت -

جهان
پر از شاعران کچل ایست
که ر میان خططوط منحنی رنگ دریا
دنبال موی زنها می گردند


 

یک بار مرگ آنی از دیدن زن لخت
آدم را
رستگار نخواهد کرد
وگرنه
آخرش رستگار می مردم
 
کون قشنگ دختر پستان گنده

اگر برای خدا شعری خایه مالانه بگویم
 خدا من را به من پس نخواهد داد
و اگر برای دختر ها شعر خایه مالی بگویم
برای شعر
 کسی کس به من نخواهد داد
و اگر شعرم را بترکانم
حواس مردم
 همه اش پیش خدا و دختر هاست
شعر
باید برای  رضای خدا و دختر و مردم
اسم خیلی سکسی داشته باشد
 

و من عبوس
به کابوس نگاه کردم
و کابوس
انگار خیالی تنها باشد
از حصار رنگها گذشت
روی چشمهام دست گذاشت
گفت تمام شو
دیر شد
تمام شو
من 
تا ابد ادامه خواهم داشت
 
مثل داستان ما شاعرها

سخت ترین قسمت رقصیدن برهنه یا نیمه برهنه رقصیدن برهنه یا نیمه برهنه نیست سخت ترین قسمت برهنه یا نیمه برهنه این است که برهنه باشی کسی حواسش نباشد
 

تا مرا
مثل خانه های
کیت کت
تکه تکه کند

تا که 
مثل اشک
پشت پلکهام
خانه کند

تا که
مثل پلک
چشم هام را
تیره کند

تا
تا همانجا ها
سینه هاش را 
باز کرده بود

 
مرگ علاج است
علاج ممکن نیست
پس ما نمی میرم
 
باند معنی باند این است که کسی دوست ندارد زخم را ببیند
زخم برای همه آشناست هر کسی را یاد چیزی می اندازد
مثلن من یاد دنیا می افتم
یاد درد و همه چیز دنیا مرا یاد تو می اندازد
تمام چیزهای دنیا مرا یزاد تو می اندازد تمام چیزهای دردناک
تمام سیب های سبز
تمام مشکهای بزرگ
تمام شورتهای توری
و از آن گذشته دنیا خودش
خود خودش
خود خود خودش
زخم خیلی بزرگی است
زخم تو اما من را
یاد دنیا می اندازد
 

بیا درد
بدو درد
علی اینجاست
علی آماده است
پش بند اش را بسته
و دارد از غایت جهان
برای مردمان 
صحبت می کند
درباره ی تمام کلمات
رخوت کلمات
انگیزش کلمات تنبل
هول دادن وانت بار اسقاط
بیا درد 
بدو درد
لاستیک میخ دار بپوش
میخواهم ببینم
چطور من را پاره می کنی

 
فدص

و من
تمام من
دو دست سفید مصرّ است
با گوهری دردناک از آتش
که سال به سال
زیر آب
آه می کشد
و آه



 
دل من
پر از زبان غورباقه هاست
قورمه قورمه
 سیر
مگس مگس تنیده در هم
ورجه در ورجه
صبح ها
مثل مرغهای ماهیخوار
نوک در گلوم
غورباقه هام را شکار می کنند
و احشای حیوان بیچاره
توی صورتم می ریزد

 
خوففاش

و شب
Gotham دردی عمیق است
مثل بد
مثلن بد
که اصطلاحی دنیایی است
و قام قام
car های مختلف
دل شب را shit  کرده
fuck عامیانه ی fuck است
دو رکعت نماز شب
به قصد رفع تنهایی است
و شهر
روز شهر
داستان سیاهی Batman هاست
غار
زیر آبشار نیست
غار
زیر آبشار نیست
 

دریا
شبیه هیچ قایقی نیست
دریا
توی دریاییت اش تنهاست
دریا
جسد جسد مردم را دیده
تور به تور
معنی ماهی را فهمیده
دریا
نیازی به رفتن ندارد
دریا همیشه
همانجا که مد می کند دریاست


 
"بترسید از من
ایمان بیاورید به من
و تنها من را
ستایش کنید
زیرا من
خدای ستایشگران ام"

در تمام شهر
هیچکس نبود
مرد بی نام
اشکهاش را سترد
و  زل
جهان را نگاه کرد
 

ماه
آخرش
حرف کوه را باور خواهد کرد
و تو با بی خوابی
تنها خواهی شد
بلغز
لای سنگها برو
آفتاب قاتل
 تنهاست


 
کس چرخ های عیسای تابستانی

و دخترانی که از جاده می گذشتند

- دقیق تر بگویم دختر خاصی
آماندا
آمنه
آنت چیزی
که کون گنده داشت
کون گنده ی خوب
کون تمیز تریپ خیلی جوانی

و دخترانی که از جاده می گذشتند
صلیب موبوری را دیدند
که با مشقت بسیار
مرد لاغری را به دوش می کشید
دخترها

- دقیق تر بگویم دختر خاصی
آماندا
که عاشقانه های بسیاری برایش
آماندای سرد

دخترها
به مرد خوش تیپ لاغر زرد
که سوار صلیب بود
لبخند زدند
و عیسی به نشانه ی محبت

- دقیق تر بگویم
اصطلاح محبت
درباره ی مردها افراطی است
به خصوص اگر پیاده نباشند

و عیسی به نشانه ی محبت
چشمک ملایمی زد
و زنگ صلیب را

-  دقیق تر بگویم
دو بوق کوتاه دوستانه زد
یعنی
سلام عشق من
من تشنه ام
توی حالت خاصی
به من توجه کن

و دخترانی که از جاده می گذشتند
مشک هایشان را
سفت در بغل گرفتند

 
و من میله ی رنگی کوتاهی هستم
که جای دست بچه ها
رنگهاش را برده
و درست
در ارتفاع پنجاه و پنج
رنگ غمناکی از
فلز دارد
 
مرح

زرد
وز می زند و چرخ
و تنهایی
محدوده ی دست برگهای مو را
از abuse دیوارها
کوتاه می کند
دشت خسته است
آفتاب می خورد
باد می خورد
تف می کند روی آسفالت
دشت
و چلوار روغنی رنگش را
دور دست هاش می پیچد
سبز
تن می زند زمین
 کمرنگ می شود از گرما

کس کش نگاهم کرد
انگار هرگز
با هیچکسی نخوابیده

 
و مرگ
دامنی مشخص دارد
با نوارهای قرمز روشن
و زردی طلای روی لبه

و مرگ دامنی مشخص دارد
و انتظار بالا رفتن
برای او تکراری است

مرگ
مثل حدقه های خالی
نگاه مرطوب می کند آدم را
هق
می برد نفس آدم را

روی پاش
می گذارد سر آدم را
به
صدای گریه هاش گوش می کند

 

خط کش ام را خورده ام
صف هم ایستاده ام
تند و تند پرتغال مامان گذاشته را هم
خورده ام
روی باریکه ی کنار تمام جوب ها راه رفته ام
لی لی
خسته می رسم خانه
سر جایم می خوابم
حال درس ندارم
امشب
ولم کنید
 

دیروز گفته
فردا برنمی گردد
ولی اگر فردا برگشت
تو هم با فردا برگرد

 
اگر در سنات آینده ی تاریخ
در باره ی من پرسیدند
بگویید بومرانگ
رفته است دور
چرخ می خورد
بر می گردد
 
و شاعری 
که همیشه حامله است
و خانه اش را پر از دختران جنده کرده
و شاعری که بالکن خانه اش دریاست
و توی قایقی به سمت افق
پارو می زند مدام
در ادامه ی حرف هاش گفته بود

" راحت کنیم دختران من
دریا
احتیاجی به ما ندارد"

 
همین

و من با اندوه
کله ی غلطانم را
روی پله ها دیدم
کله ی عزیز خون چکان خودم را
و کله ی عزیز خون چکانم گوشی را برداشت
گفت
"Siri! call my love"
خودم دیدم
کله ی من گفت
"Siri! call my love"
و از روی بی میلی
مرا کال کرد
با همان صدای مرطوبش
و با خرخر گلویش
 ناشی از بریدگی

و من زبان بریده
 با اندوه
دکمه ی سبز را زدم

 
گاهی
در تمام جانم
سینما می گذارند
لامپ روشن است
مشروبهای سکسی می ریزند
گاهی تمام جانم
یک هو
دامنش را می زند بالا
گردنی بند جواهری توی کار می زند
و خوشحال است
گاهی
جان من
پر از دختران زیبایی است
که به تفریح بیشتر فکر می کنند
پابرهنه می شوند
می دوند میان ساحل
و می خندند
جان من گاهی
به طرز درناکی
زیباست

 
سکوت
راهی به مردن است



 
به من encryption تازه ای بدهید
این خط باز نا امن است
هر کسی می تواند غمهایش را
روی خطهای من بگذارد
و تاریخ خودش را
پای شعرهای من بنوسد
می تواند امضا کند
رامتین
غلام
مجید
کیخسرو
به من encryption تازه ای بدهید
 
طاغیانه اش اینکه
دوستت نداشتم
هیچ دوستت نداشتم
و تنت
تمام تنت
وطنت برای من کافی بود
اگر تمام تمام تمام تمام تمام تمام تمامت را به من میدادی

 
خالصانه اش اینکه
مرگ اتفاقی عادی است
عاشق نباش
مردها
به پاره ای از همین دلیل ها می میرند
 
خاضعانه اش اینکه
تو از دنیا هیچ چیزی نمی دانی
و همین تو را از دنیا
زیباتر کرده
 
شاعرانه اش اینکه
زنان ظریف درختانی تناورند
و زنان تنومند هم
درختانی تناورند
و داستان این تن ها
داستان من را
 آورده
 

رمانتیکش اینکه
ماتیکی نزن
چونکه ماتیک تلخ است
من
من بزرگ پیچ دار
برا قرمز شدن کافی هستم
 

مودبانه اش اینکه
خواهر برادری
کاش من
به کون تو
نزدیک است
 
ابرهای سرخ
طالبی ها را
 نگاه چاق
 کرده اند و رفته اند

کلاغ های تیره
روی خط
سیم های برق را
مهتابیده و روشن
دیده اند

و کلاف زلف های هر زنی
توی رای دستهاست
گفته اند

باد
خواب دیده است
باد
خواب دیده بود

 
عملیات کبرای شانزده

خون خون...
 گلابتون
خون خون...
 گلابتون
صدا من و داری خواهر؟
اوضا ابریه اینجا
گریه  مفصل 
دو تا بچه ها پیش امام رضا رفتن
حرفی برا گفتن نمونده
منجوق کافی دارین؟
به بچه ها بگین گریه ها رو نگه دارند
این عذاب الیم رد می شه
آسمون میشه اینجا
خواهر خواهر... گلابتون
اوضاع اشکی اینجا
دشمنا زیادن
دشمنا خیلی زیادن
دشمنا یکی تا شون هم زیاده
الو الو
خواهر خواهر جان
الو...؟
بتول؟
بتول؟
مادر
مار جان بتول؟
حرف بزن بتول؟
چه واش کردی دخترم رو کثافت؟
بتول...؟


 
قبلن نوشته بودم که یک قسمت مهمی از مهندس ها و جنده ها شبیه هم است تفی می شوند خسته می شوند خجالت می کشند و پولش را می گیرند. شاید این را خدات سال پیش نوشته بودم حالا برای ثبت در تاریخ می نویسم که یک چیز دیگر مشترک میان مهندس ها و جنده ها ایام بعد ترد و جوانی است. دلشان لک می زند برای قدیم آنقدر که نکبت و یکنواختی دورشان را می گیرد که به تف های بچگی فکر می کنن به خاطرات کارهایی عجیب ماتم می گیرند حسرت می خورند به چین هایشان نگاه می کنند آه می کشند
 
Redemption of the کی هاست؟

و این زهراب
پلورال سالها برف اسـت
بزاق یخ زده ی دیو
ملبس با
 حریری از حشرات چسبییده
این لایف نیست
این خشم منجمد مردی است
در زمستانش
مرواری مناسب مهبل
pierced with respect
تا بیایی نگاش کنی
اژدهای خوابیده
پلکهای چرمی اش را بسته
و "یش" دیگر
غشی از چشمها ندارد


 
 درباره ی ماتم گفتن و اینها حرف تکراری است سالهاست همه دور موضوع ماتم دور زده اند و کار فرم کرده اند و سعی کرده اند ماتم را به صورتی قابل تحویل به دیگران بسته بندی کنند. منتهی معنی اصلی طور ترسناکی دست نخورده مانده. یعنی از همان زمانی که آدم ها تریپ باکومبا بوده اند  و برای خورده شدن بابایشان توسط شیر ماتم گرفته اند تا حالا ماتم عیین همان گلوله ی سیاه بی تفاوت غیرقابل توصیف در گلوی آدم ها مانده و این همه کس شعر که درباره اش گفته اند نه توضیح اش و نه تقلیل اش نداده است پس چرا الان یعنی دیگر باید درباره ی ماتم بگویم؟
 


و مرگ
و اما مرگ
آدم خفنی است
کلاه شاپو می پوشد
و وعده ی ازدواج دائم
می دهد به آدم ها

و مرگ
اما مرگ
یقه را می دهد بالا
تبسم نمی کند
و تنها می گذارد
آدم را

 
بام بام دارام دارام دام

من
دوشی
کهنه و تنهام
زنها می آیند
دوش می گیرند
چراغ را خاموش می کنند
چک چک
چک چک
آرام چکه می کنم
تا فردام
 
برف
مثل شراب یخ زده است
استخوانهایم را
از دراور درآورید
. فک لرزانم را
از روی تاقچه بردارید
چشمهای من
زیباست
حدقه ی خالی خوب است
لبخند بی لبی زیباست
من را
استخوان به استخوان
از سر شاخه ها بیاویزید
من
آویز تابستانم
ولی مرا
توی برفها بیاویزید
 
Inversion

سرش را داد
گفت
شانه ات را بزار اینجا
خوب گریه کن فرهاد
و من گریستم
و اشکهای من
مردی بلند قد و غمگین بود
از همان ها که گوشه ی زیر چشمشان می لرزد
و من گریستم
و شانه های اشک آلودم
گونه هاش را
شیار شیار
خیس کرده بود
موهای ژولیده ام
به موهای کوتاهش چسبید
شانه ام به سرش
و هیکلم به اشکهام
من
باز هم مرده بودم
 
وار دیوانه
در گوشه ای
به دیواری از کلمات تکیه داده
و چشمهای قافیه اش دنیا را
نگاه می کنند

- لازم است تا اش را نزدیک تر به قافیه بخوانید
اش بسیار به قافیه ها نزدیک است -



 
برف می بارد
و دنیا
سکسی می گردد
ماشین ها
انحنای شاعرانه می گیرند
مثل  زنهای بسیار سفید پوست
درختها
قد بلند
موهای بور زا سفت می کنند
جهان پیکر ناامید سفیدی است
با قزنهای کوچک بند
پلکهای بزرگ خواب آلود
چشمها آبی
جهان زنی سرد است
می شود با او خوابید
و بیدار نشد

 
شاید اینهمه  دختر
 با بوهای مختلف 
شاید اینها 
همین شبیه هم های ایش گه با تو نمی خواهم ها
شاید از بین اینها کسی
و شاید همین
امروز و فردا کسی
باور کن

نفس بکش
سکوت کن
حوصله کن


 
مانداییل

روی موهای فرفری سفید
دست کشید
و با احتیاط
دستهای نحیف را
روی سینه کلاف کرد
و با دقت
 گوشه های لبها را
به سمت بالا کشید
قطره ی آخر سرم را
با دقت
 نظارت کرد
و چند لحظه ای
دست به سینه
به مبل کوچک کنار تخت یله شد
به سوت ممتد دستگاه
 گوش داد
و صبر کرد تا
 مردم دیگر بیایند
 
{کار قدیمی}

شب باشه
ستاره نباشه
جز چشات که باشه
شب باشه
رویا نباشه
مگه صدات که باشه

 
{کارهای قدیم 80 احتمال}
داف دریایی 

گرداب آه ها
حباب ها و آه ها
بر رفته تا به آتش افتاده بر زمین
خورشید تف زده
پیراهن هزار رنگ را
سر زده
بر گردبادی اندامش استوار
پیچیده
بر زده

 

یه جور عجیبی سعی داشت اون چیزی رو که من بهش می گم چیز ناچیز کنه دنیا رو می گم همیشه همین کار رو می کنه سعی می کنه من رو به چیز علاقه مند کنه بعد ولم کنه مثل این آدما بزرگایی که وقت بچگی با آم عین توله سگ رفتار می کنند یه چیزی که دوست داری رو تو هوا نگه میدارند بعد که می پری بگیری می برندش بالا دنیا قویتره سریعتره از بچه. همیشه یعنی گاهی به بچگیم فکر می کنم به کارای خفنی که باس می کردم و نکردم آمپول بازیا صحنه های گلی که شوت آخر رو زدم به تیر حرفایی که گوش نکردم و باس گوش می کردم یه کاری که عزاشو دارم همیشه اینه که باس زمخت به اون آدمی که اسباب بازی رو بالا گرفته ...زمخت نیگا میکردم روم رو اونور می کردم می رفتم نباس به دنیا رو داد دنیا ارزشش رو واقعن نداره


 
زنها شبها حق پیژامه پوشیدن ندارند

به من عرق کرده بود
عین پروانه
که دستها ش روی گل عرق می کند مدام

- من گلم
منظورم از گل دقیقن خود من است
مجبورم گل باشم
بو خوب بدهم
کثیف نباشم
لباس نارنجی بپوشم و اینها ... -

کرخ
بیدار شد
بسار کرخ چرخید
و پیژامه اش با جانم
جرقه های کوچک زد

- من
پمپ بنزین کوچکی هستم
با کارگرانی غمگین
که جان سخت کوششان
 بوی بنزین دارد -


 
هانی بند
{کار قدیمی}

می گه یادم نیس
یادش هست
می گه بی خیال
خیالش هست
می گه می رم با باد
یادش نیست
بارون همین خیابونه
 
تراولینگ
{یک کار قدیمی احتمالن مربوط به سال 78 }

در باغ پردرخت بی در
سردار جنگهای افسانه می تازد
درخت و درخت و درخت و درخت و دیوار
و درخت و درخت و درخت و درخت و دیوار
"چگونه آمدم باغ را که در نداشت؟"
"همینجا بود
درست اینجا
میان همین درختهای تاریک"
می گوید اسب
درخت و درخت و درخت و درخت و دیوار
و درخت و درخت و درخت و درخت و دیوار
"چگونه بگریزم ؟"
می پرسد سردار
"لااقل به سایه بنشینم
خاک برنیانگیزم"
می گوید اسب
درخت و درخت و درخت و درخت و دیوار
و درخت و درخت و درخت و درخت و دیوار


 
خستگی چیز ناجوری است

مشکل مهمی نیست
وضع خوابم عالی است
مزاج ام مساعد است
سر تایم می روم پی پی
flu shot  دکتر
من را
از flu و درد سینوس هام
نجات داده است
فقط کمی شبی گاهی
فریادهای کوتاهی
خوشمزه اینکه
یک مرض هم گرفته ام
نقطه ی کوچکی روی پیشانیم
 درد مبهمی دارد
و زبانم کمی مو در آورده
 ارتفاع شانه هام هم یکسان نیست
و وقت راه رفتن گاهی
کمی زمین می افتم
غیر اینها خوبم
ممنون
غذایم مرتب است
سردم نیست
اکثرن با همان پیرهن پاره ی چارخانه
راحتم
و می گردم
ولی حالا
خواهر برادری
نصیحت
اگر افتادی
اگر حالا
حالا اگر افتادی
توی دریا بیافت
وضع دریا عالی است
مرده هایش مرتب اند
شنیده ام در دریا
مثل ما ها
کسی
توی کوچه راه نمی افتد


 


دلم
Zeldaست
با قبر و صلیب و
شمع های تخمی ماست
دلم
استریپ تیز لیز عجوزه هاست
دلم
متروست
بوی نای مردها
لای مردهاست
دلم
hop e bar هاست
دلم
گریه های
 جنده های مست
زیر کارهاست

دلم بدون داستان
گرفته است






 
عروس وسمه برادر جنازه سقف

خطهای ساده ی دنیا
کلمات را
به هم وصل می کنند
مثلن می شود
"عروس" را
در لباس توری
و لپ قرمز
و cleavage خر کن داماد
به "جنازه" وصل کرد
به هق هق مامان
وقتی برادرش را
مرگ برده بود
"برادر" را
می شود وصل کرد به "خواهر"
و راستش این چیزهای خواهر برادری
و مادری
زیاد اتفاق می افتند
می شود
هر دو سوی "آسمان" را
"کوه" به "کوه"
وصل کرد به هم
صداش کرد "افق"
و "افق" را
همزمان
با تمام چیزهای بسیار دراز ارتباط داد
مثلن به سایه های "مرد"
که توی باد رفته است
و باز آن را
وصل کرد به "عروس"
عروس را
وصل کرد به "خانه"
و در کمال قساوت
 می شود "جنازه" را
 از "سقف"
آویزان کرد
 
حالا جنازه ها را چه کار می کنید؟
یعنی سلام
خلص خالص
سانتی مانتال ذبح شده
آرامش ساکنین محل را گرفته است
خون توی گربه هاست
خروس های شل
لاری گرفته اند
ما را چه می کنید؟
خانم سلام
ما را چه می کنید؟

 

   
 
  Susan Meiselas / Magnum Photos 
 

USA. Tunbridge, Vermont. 1975, Carnival Strippers

 
 

  Goolabi , Roozmashgh(Peyman) , Deep-hole , Sepia , Forb. Apple , Vaghti Digar , Pejman , Ahood , Bahar , Banafshe , Halghaviz , Hezartou , Last Jesus , Ladan , Costs , Tireh , Goosbandane , Tabassom , Aroosak1382 ,   Shahrehichkas

 
        Zirshalvari
        Welbog 
 
       Bi Pelaki (Me & Shahram)
 

   SHAHRAM