Persian based weblog dedicated to literature and cultural interests author prefers to be called as Ali Chelcheleh if you are not inranian try my ENGLISH SITE 

 
  صدای بال چلچله ها ابرا رو برونه یه روزی
 

 
 
 
صبر كن
صبر كن
صبر كن ديوانه
آخر
شعر آخرم
خاك تو سرت
شعر آخرم نصفه ماند
خاك تو سرت

"Poet diary of death"
 
هدايت
سبيل دار سخيفي است
كه بدون اينكه بفهمد نابودي
يعني چه
مثل احمق ها
درباره مرگ حرف مي زند
به خدا
خدا الان اينها را گفت
من داستان هدايت را
دوست مي دارم
 
زن و مردا
تو صف خونه هان
همه
كه هم ديگرو
بخوابن
با هم
من با تو مي خوام
دلشون تنگ نمي شه
اصلا
ما هم

چلچله عليه الرحمه و براتيگان عليه السلام
 
كلمات من
روي سرم آوار مي شود
مثل باران كه روي پياده
مثل پياده ها كه توي خيابان
پياده ها دست هم را مي گيرند
مي برند خانه
شبها
و خيابان بيچاره شبها تنها مي خوابد
 
هميشه درد كشيدن از دانستن شروع مي شود. يك روز آدم از سر كار مي آيد خانه توي فكر اينكه امشب يك بچه بسازد يا فردا. اينكه زنش شورت زردي كه تازه خريده را آخر مي پوشد؟ بعد آدم برسد خانه و احساس كند كه از توي پنجره صداي هن و هن و چلپ چلپ مي آيد. بعد آدم مي رود چند تا ري چارلز قديمي پيدا مي كند و شيفت داده مي شود از مهر به بهمن سبيل اش را مي تراشد و به اين فكر مي افتد كه بابايش قبل اينكه بميرد عصايش را كجا گذاشته. هميشه يك راز را اگر آدم درست بفهمد فقط يكي را داغان مي شود. ببينيد خداي حيوانكي چ دهني ازش سرويس مي شود اگر توي قرآن چاخان نكرده باشد...
 
قسم به سفيديت
و
قسم به صورتيهايت
كه گم شدن در تو
آسانترين
كارهاي من بود
ويرانه ديوانه
پله پله رفتن تا تهش
و در تهش به اوج رسيديم
 
خواب
مي بينم
هر شب
كه خواب نمي بينم
روزها تو را
و من
و تو
توي خوابهاي من
و ما
توي خوابهاي من
و من هنوز از
ما
توي خواب هم
مي داني؟

 
نگو
نگو
به من سپاس
رودخانه ام درخت پير
راه تا
گفته اند كه
راه به
دريا گرفته ام
من و؟
محبت و؟
هاه
چه حرفها
 
چهار حرف بود
حرف اول اينكه
و دومي كه
و سومي هم
چهارمي هنوز
در گلوي من
گير كرده است
 
از تمام
رودخانه ها
كه ريختند
از تمام
غربالهاي آويخته
خسته تر هستم
طنابي كه گفته بودم بياوري
آوردي؟
 
ستاره
به راه
ماه
من
به راه
رفتن
عاقبت سياه
 
مثه رودخونه برا من
جفتا غصه ان
كه مي گذرن
كه گذشتي
مث رود
كه گذشته بيشه بيشه
تا ته
تنهاست

سرده رودخونه
مث من
اون تها
مردابه
رودخونه مث من
اون تها
تو دلش
مرده داره مث من به خودش ميگه
"جفتا
آخه
اين همه جفتا
رد مي شن و
يكيشون
مث رودخونه تنها نيست
مث من"
 
اين مساله روزهاي تولد و ماههاي تولد چند وقتي است كه روي تفسير من از آدمها تاثير مي گذارد. براي ودم خيلي مهم شده مثلا كه من و براتيگان يك روز دنيا آمده ايم و هر كسي ا هم كه مي خواهم تحليل كنم به ماه تولدش سري مي زنم. خلي خيلي لذت بخش است وقتي آدم مي بيند كه تا چه حد قابل پش بيني است.

 
نگاه کن
سخت نیست که
تحمل می کنم
مگه قبلا بودی؟
مگه بودی تو
قبل قبلش
عنکبوت
همیشه
توی تار نبودش
تنها بوده
مگه قبلا
پروانه داشته
مگه این همه ساله
مگه قبلش و بعدش
حالا
نگاه کن
سخت نیست که
آخری که نیستی
که پریده و نیومد
آخری که نیستی
تقصیر خودم که نیست که
هست که؟
سخت نیست که
یعنی
سخت هست
ولی ما عنکبوتا
به درد زیاد عادت داریم
به اشک ذره ذره
به تارای کوچیک
به عکس پروانه های مرده
رو دیوار

 
برای ما دیگر
دریا غروب کرده است
ما
الان
وسطهای بیابانیم
 
ما یک مشت زباله ایم
کسی به حرفهای ما دیگر
ولی کسی نمی داند که ما دیگر
و همه می گویند که ما دیگر
ولی ما دیگر
ولی ما دیگر
 
من
مرا
به جع
فري
كه سگ
پوز و
در
يوز و
باز
مي فهمي نه؟
لااقل تو مي فهمي نه؟
 
مثل دريايي
كه مي رود
كنار ساحلش دراز مي كشد
مثل آب حوض
كه صفا مي دهد به حياط از
سر پاشويه ها لب پر
امواج ملافه تو
خنك
تا دستهاي داغ من
رسيده اند
 
ولش كن
اهميت نده
ساده اش بگير
بي فايده است
احتمال ندارد
جنگ من با دنيا
در ميان تشويق حاضران ادامه دارد
 
آب از سر سنگ مي ريزد
يا سنگ از سر آب
موج از صخره بوده به دريا
يا از دريا بوده تا ساحل
من بيشتر تو را دوست دارم؟
من حرص مي زنم به سويت؟
يا تو مرا؟
 
تولد به ماه باد
به اميد مرگي كه هرگز
سرگردانم
سر
گر
دان
 
بهانه ها
بهانه هاي ما براي زندگي
بهانه هاي من براي زنده ماندنم
بهانه هاي آبها براي ريختن
بهانه هاي چاله ها براي آب ها
بهانه هاي پا
براي توي چاله ها
چلپ چلپ

بهانه هاي تو
براي رفتن چلپ چلپ
ميان آبها
بهانه هاي من
براي خستگي
براي بي اميد
توي چاله هاي آب ريختن

 
دلم برایت تنگ می شود هنوز
سر قولم
هستم
سر قولت هستی؟
 
چلچله
آواز نمی خواند
چلچله بال می زند
و یک لحظه بال نزند
اگر
سقوط می کند
 
در بیاوری
درنیاوری
دارم
من
می بینم
خودت هم می دانی
با تمام دستهای جهان
سینه هایت از من
جدا نمی شوند
 
هلاک جویبار
آغاز مرداب است
 
جویبار
به دریا نمی رسد هرگز
تپه هرگز
کوه نخواهد شد
تلاش شما بی فایده است
و راه چاره ای برای من
از من نیست
 
مثل چک چک باران
روی منقل کباب چند ساعت پیش
اشکهای تو
آتشی که در سینه من بود
و دیگر نباریدی
حقم بود
 
دریا
کمی دور تر از دریا
ما باریدیم
به ما گفتند
احتمالی وجود ندارد
گفتند
نمی شود دریا
نفهمیدیم
خورشید های سخت آمدند
بر ما باریدند
مردهای بد آمدند
در ما شاشیدند
کوهها
راه ما را بستند
خارها
به پای ما پیچیدند
زنها
رختهای اشان را شستند
چنگ و آب و صابون و
حرف می زدند و
خندیدند
بریده شدیم
از نفس
به کسی
و توی یک چاله
آخرش حرام شدیم
راست می گفتند
برای رسیدن به دریا
جز بخار شدن
راه دیگری نبود
 
کلمه های جدید
متولد می شود دارد
احساس خوبی دارم
بسیار
احساس خوبی دارم

 
اخلاق باید خلاق باشد باید بتواند وقتی آدم می خواهد با کسی بخوابد توجیه تازه بچیند
 
ببین
از ایلن لحظه
من
اینتراپت خورده ام
تحلیل کار توست
و هر اتفاقی که بعد این اتفاق بیافتد
 
حقیقت
به حقیقت
متضاد حرفهای ما بود
آن سوی
I love you های فیلم های 70
و آنسوی Fuck me hard های دوزاری
حقیقت را
جایی
بین سینه های تو
نوشته بودند
"اشکال ندارد
پسر
بخواب"
حقیقت زیبا بود
 
کلمه
آسان است
مثل موج دریا می آید
تا ساحل
لای پای زنهایی
که در آفتاب چشمانم خوابیدند
 
و پرچم
از دستهای مردمان توی خیابان جدا شد
از دامن زنها
و از روی شانه های مردها
و با میله پرچم شوهر کرد
مردان ناامید به خاک افتادند
و خیل زنها بی دامن ماند
انقلاب
انفجار نور کرده بود
 
می آمد
با دامنه دامنش در باد
و عطر بازیهای بچگانه در
پیژامه سرخش
می آمد
و لی لی می کرد
و دمپایی صورتی هر جا می ماند
برایش می بردیم
و پای صورتی که روی خط می ماند
به رویش نیاوردیم
و توی جبهه های جنگ کوچه
برایش می مردیم
[لبخند]
یادش بخیر
یادش بخیر
عجب روزگاری بود
 
- عشق
یعنی چه؟
- پرنده دیده ای؟
- دیده ام
- دریا چه؟
- دیده ام
- کوه چه؟
- دیده ام
- ماه چه؟
- دیده ام
- ندیده ای
از نو ببین
 
- مردم از من می ترسن
- چی می تونه باعث بشه آدم از یک زنی بترسه
زنا همه مهربونن
 
ممنونم
که توی این هوای سرد
بدون پتو خوابیدی
فردا درباره خودت
برایت
چیزهای جالبی تعریف خواهم کرد
آدم مناسبی را
برای دیدن
انتخاب کرده ای
 
تمام خاطراتم
توی توالت
فلسفه هایم
سبیل نیچه
عینک سارتر
توی سطل آشغال
و خاطراتم از
همه چیز
و شعرهای بند تنبانیم
خیله خوب این هم بند تنبانم
لخت لخت
می شوم از
هرچه داشتم
حالا
می آیی؟
 
درخت
برگهایش را مرتب کرد
و فکر کرد
این باد آخری که بیاید
چقدر خواهد ماند
پرنده گفت
چقدر خوب
همیشه
بادهای دیگری هستند
 
باشد
باشد
باشد
احترام می گذارم
می دانم
چه کسی در مقابل من ایستاده است
ولی خانم
شما هم توجه داشته باشید
این مرد بیماری
که زانو زده اینجا
خودش پادشاه ایالتی است
یعنی بود
 
چند وقت است که به این فکر افتاده ام که کارهای خیلی جوادی انجام بدهم. یکیش مثلا می خواهم سیاوش قمیشی گوش کنم و می خواهم کتاب کاروری که پریسا و شهرام دادند که برو بخوان را نخوانم پیش صالحی هم که نمی روم دیگر. شما یک دختر جوادی که بوی دستمال بدهد موی وزوزی سیاه و پستان آویزان داشته باشد با مانتوی اپل دار این نزدیکیها ندیدید؟
 
دلم تنگ می شود هنوز
فایده ای ندارد
که سعی کنم
که سعی کنی
دلم تنگ می شود هنوز

 
بيخودي
كمي
دلم گرفته بود
دلم
دلي ؟
كه من دلي
خيال كن
كه من
دلي نداشتم
خيال كن
كار داشتم
دلم گرفته بود
گرفته بودنم
و اينكه
مرد ساده بودنم
و اينكه خسته بودنم
هميشه بودنم
خيال كن
دليل داشت
خيال كن دليل داشتم
نداشتم؟
شبيه هيچكس نبودنم
و رفتنم
خيال كن
به من
كه رفته ام
بدون آمدن
بدون اينكه پا و
اينكه يا و
اينكه و
ببين دليل داشتم
دليل هاي من
ببين
دليل كه
نداشتم
مثل باد
مثل اسب
مثل دشت
توي باد
ببين دليل داشتم
حرف من
حرف تازه اي نبود
كار داشتم
بوق
توي خستگيم
صدا ندادنت
دليل داشته
من
دليل داشته
من
براي من
داشتن
نداشتن
كار داشتن
حرف و
برف و
سقف و
كوچه و
ببين
كه باز
بوق
با كه حرف مي زني ؟
گريه ام گرفته است
 
سپاس ماه به شب
بوسه اي است
سپاس خورشيد به دريا
بوسه اي است
سپاس من به تو
بوسه اي است
ماااااااااااااااااااااچ...
 
كه گفته شورت
كوتاه است

شورتهاي تو
بالاتر از تمام بالاهاست
سرچشمه جهان است
و تلقين موسي
و درخت آتش
و آرامش تمام اديان الهي
بايزيد
با ياد تو مي خوابيد
عطار تذكره براي او
هم
نوشته بود
حافظ
بهترين شعرهايش را
براي لامباداي تو مي نوشت
و كاليفرنيا
به همين دليل
اين چنين عميق ايمان آورد
و من توي رنگهاي تو
ايمان آوردم
توبه كردم
و رستگار شدم
 
سازه ها
و آوازه ها
ما مهندسها
گناهي نداشتيم
شاعران
به دنيا ريدند
و بكارت زنها را
پايين كشيدند
 
من هميشه
on ام
من هميشه
پايه

تو هميشه
ماهي
من هميشه
ضايع

من شبيه
ديوار
تو شبيه
كوهي

من شبيه
كشتي
تو شبيه
نوحي

من كجا
برم تا
من
كجاي دنيا؟
نوح مهربونم
رو به سوي دريا؟
 
حرفهاي من تمام نمي شود. اين را همه فهميده اند تنها راه خلاص شدن از حرف من اين است كه يك حرف ديگر پيش بكشند. محمد اين را خوب مي فهمد. محمد مي گويد خودت را كنترل كن. براي آشوب به دنيا نيامده اي. هدف هستي آرامش است. محمد نمي داند كه من توي سينه اش را مي بينم من مي فهمم آنجا چه غوغايي است. من دركت مي كنم محمد خيلي سخت است آدم فريب نخورده باشد ولي نشان بدهد كه انگار فريب خورده. من مي دانم كه آن چيزي كه توي سينه خيلي از ماها هست. و نمي گذارد دنيا آرامش داشته باشد و نمي گذارد خدا با آرامش فرمان دنيا را بدهد دست فرشته هايش توي سينه محمد هم هست. خيلي زيادش هم هست. و وظيفه ما شاعر ها اين است كه نگذاريم مردم توي آرامش فراموشي زندگي كنند. وظيفه ما تركاندن بغض هايي است كه مردم مي گويند حالم خوب است. اينكه نگران من نباشيد و اينها. حرفهاي من تمام نمي شود محمد. حتي اگر تو باز حرف زده باشي...
 
دستت را بالا بياور
زير بغل هايت را
نديده ام تا حالا
ممنونم
مي شود زبان بزنم؟
 
به شاخه اعتماد نكن
هميشه آماده پريدن باش

"توصيه سوم از كتاب راهنماي پرواز براي گنجشكان"

 
سپاسگزاري شب از روز
طول نخواهد كشيد
سپاس شمع از پروانه
سپاس دستهاي من از سينه هاي تو
ولبهايم از لبهايت
دنيا فراموشكارترين ها را
پاداش مي دهد
و زيباترين را
نابود مي كند
 
حقيقت اين است كه واقعيت اسم اتفاق مسخره اي است كه خيلي زياد مي افتد.
 
دلم مي خواست شبيه هيچ كس نبودم. زورم زيادتر از اين بود كه حالا هست. و وقتي كه از كنار هر چيزي رد مي شدم يا هر كسي دستم تا ابد رويش مي ماند. يك نفر شدم شبيه همه. كم ز.رتر از همه. و هيچ اثري از آثارم هيچ جا نماند. حتي براي يك لحظه كوچك. خدا خيلي نامرد است. خدا خيلي نامرد است...
 
دخالت بيجا كردم
سفارش كردم
به صبح
كه زيبا باشد
به شب كه تنها باشد

غروب را گفتم
احمق باش
و پرنده را سفارش كردم
نزديك گربه ها نباشد
دخالت بيجا كردم
خدا عصباني شد
 
ماهيها توي ساحل غرق مي شوند
سمت من نيا
ماهي كوچك
مواظب باش
 
يك شعر براي پيراهنت
يك شعر براي دستت
يك شعر براي بندهاي مانده
يك شعر براي سينه بندت
و شعر ديگري براي شلوار
يك كتاب شعر ديگر مي نويسم
فردا هم
تا دوباره لخت شوي
 
و خدا
دنيا
را
به هم زد
عرقهاي ما با
هم قاطي شد
و لاتهاي بازار شام
براي ديسكوي
روز بغداد
تذكره نوشتند
بايزيد بسطامي
لامبادا مي زد
و حضرت مولانا دي جي بود
و خدا
به منظور
اينترتين منت و الباقي
براي مان
فرشته باقي از
لاس وگاس مي فرستاد
دوران عارفانه خوبي بود
دوران عارفانه خوبي بود
آن زمانها من
براي
باربد
ريليكس مي گفتم

 
بالاخره به كمك فري آرشيوم درست شد. چقدر زود پير مي شه آدم. چه زود مي گذره هر جاش بوي كسي رو مي گيره. بوي يه جايي...
 
كلمه ها من را به آدمها نزديك مي كنند. ولي نه زياد كلمه ها من را براي خلوت خودشان مي خواهند. كلمه ها شب مي آيند خانه با من مي خوابند و ما از به دنيا آمدن بچه هاي جديد ذوق مي كنيم. من و كلمه هايم خانواده ايم...
 
اسمت را مي گذارم پروانه
و مي گذارم
ياد تو
آرام
توي خاطرات من
بنشيند
مثل درد
توي شراب
كه مست مي كند
تلخ است
ولي ميخورد آدم
 
پروانه
يك لحظه
آزاد زندگي كرد
از پيله تا
آب جوش
پروانه
زندگي كرد
 
حرفهاي من
و حرفهاي تو
و حرفهاي ديگران
در قبيل حرفهاي ما
جهان همين
ببين
غير اين
جهان كه نه
 
بايد
درباره
خيلي از چيزها بنويسم
درباره
خيلي از حرفهاي خودماني
بايد
نفرتم را
بپوشانم
اگر بفهمند
اگر بدانند
بچه هايم تنها
مي مانند
 
حديث گفت
حديث گفت
حديث گفت
و ما نفهميديم بر او چه مي گذشت
 
به من مي گويند ديوانه ام
اينها
به من مي گويند
ديوانه
حق با اينهاست
خودم هم مي دانم

 
چاره اي نبود ما
به سكوتي دچار و
با ناچاري
مي داني نه؟
قصيده من
ته نداشته
اما
حقيقتي
در
يعني نه در
بر
حرفهاي من مستولي است
چرا توجه نمي كني ؟
هان ؟
چرا توجه نمي كني ؟
 
روي دورترين كوهها
بالاي بالاتر از خورشيد
آنجا كه
صبح به
دنيا مي آيد
زني ايستاده دارد
به دنيا
شير مي دهد
توي عميق ترين درياها
آنجا كه ماهيها روي هم مي لغزند
و باد
سفت
جامه زنها را مي چسبد
مردي خوابيده
هر دو به تنهايي
عادت دارند
 
غصه داري
من
به
چي كه حالا؟
نگرانم نباش من
كه چي كه حالا؟
 
اينطوري است
دست من نيست
زن لخت كه مي بينم
گريه ام مي گيرد
خيالت راحت
اشكهاي من بي رنگند
رختخوابت كثيف نخواهد شد
 
يك كمي
گريه مي كنم
باشد؟
بعدش
هر كاز كه خواستي
بكن با من
يكي دو سطل اشك
يكي دو سطر شعر
يك كتاب كوچك
يك كمي حرفهاي من در آوردي
يك كمي باز
گريه مي كنم
باشد؟
 
تنها
تنها
تنها
تنها
تنها
تنهايي
حقيقت دارد

 
یادت باشد یعنی یاد همه باشد که ناامیدی. این ناامیدی و اشرافت به ناامیدیت تو را و من را به زندگی امیدوار می کند. یادت نرود به هر چه فکر می کنب بنویسش نگذار بین فکر و حرفت یک لحظه هم فاصله بیافتد حرف خام بهتر از حرف پوسیده است. و اینکه دیگران درباره تو چه فکر می کنند به کیرت هم نباشد...
 
چه خوب خوابیدی. من حالا هر جا که دلم خواست را نگاه خواهم کرد...
 
توی آفتاب ایستاده ام
برهنه
هزار سال
و بوی آنجای تو
از شعرهای من دیگر
نپریده است
من
بوی تو را گرفته ام
توی خورشید
نگاه کرده ام
هزار سال
ئ نقش چشمت
از روی چشمهام
توی آب
ایستادم
هزار سال
و رد دستت
روی دستهام
چکار کرده ای مرا دیوانه؟
چکار کرده ای مرا؟
 
همیشه
در بازار
آبی
روسریهای قرمز
نمی فروشند
و همیشه
قایق بنفش
روی پررنگی دریا نیست
به همین آسانی است
به همین آسانی است
 
چه مهربان
چه نازک
چه آشفته
می آیی
می نشینی و
می گریزی
 
می گفتند
می شنیدی؟
قصدشان خاص نبود
کف دستشان
بوی خاصی نمیداد
آمدند
و دنیا را گرفتند
ما هنوز توی کار
حرف مردم بودیم
 
خانه ات را کجا می سازی؟
روی کدام کوه از کدام دشت کدام آبادی؟
اینها می گویند
مرا به دار می زنند آخر
روی کوهی بلند بساز
اینها
می گویند
مرا به دار می زنند
آخرش خانه می سازی نه؟
خانه ات را
روی کوه بلند بساز
دنبال تو هم هستند
دنبال همه ما
می گویند
نباید ما
درست نیست
نمیشود
اینقدر
متفاوت باشیم
حرفم را می گیری نه؟
توی دورها خانه بساز
روی کوهی بلند
که من بتوانم
شعر آخرم
را
آن بالا
رو به سوی سینه های تو بخوانم
دخترک مهربان آزادی

 
روي يك ديواري
مي نويسم من
بدون اينكه فك كنم
ممكن است
كسي
معني من را
فهميده باشد
بيخيال از
شمال رفته ام
اينجا
كولر گازي نيست
هوا بي نهايت گرم است
 
بيخودي سعي نكنيد
هيچ راهي
براي خوشبختي
كلاغ و
رتيل و
تيغ ريش تراشي
وجود ندارد
 
توي آسمان مي دويدم
كه يك كبوتر
با من تصادف كرد
نه اينكه تصادف
بد چيزي است
من احساس
هواپيما خوردگي مي كنم گاهي
دانه دانه پرهايم
درد مي كند
 
بميرم برايت
اجازه هست؟
دلت چه مي خواهد؟
چطور مي شود؟
چرا؟
بميرم برايت
اجازه هست؟
 
درخت احتياجي
به زمين ندارد
زمين احتياجي
به درخت ندارد
پرنده براي پريدن
احتياجي به بال ندارد
هيچ چيز دنيا
براي تكيه كردن مناسب نيست
به قانون دنيا
اعتماد
نداشته باشيد
 
از ديگران بيزارم
از خودم بيزارم
و از جهاني
كه بر وهم خودم
از ديگران بنا شد
مرا چرا نمي بري؟
مرا چرا نمي بري؟
كافي نيست؟
 
آنقدر شبيه منيد
كه پستان شبيه پستانك
بالاتر از همه تان دارم
پرواز مي كنم
دستهايتان
به حرفهاي من نمي رسد
 
از شما نيستم
خوشحاليد؟
سرنوشتم ديگر است
مي روم جاي ديگر
روي زانوي ديگري مي خوابم
با كس ديگري حرف مي زنم
جور ديگري راه مي روم
و آرام آرام
از بودن خودم خسته مي شوم
كه ايستاده باشم
يا نشسته
از شما نيستم
خوشحاليد؟
سرنوشتي اندوهگين
مرا
از شما جدا مي سازد

 
دور از مایید


Richard avedon

بالاتر از تمام بالاها
 
- یکی می گف
تو کم خونی
یکی می گف
نمی دونی
یکی می گف
که آسون نیس
تو که سخت و نمیتونی
یکی می گفت
دلت تنگه
یکی می گف
که دیوونه
برای چی دلت جنگه
برو باز از نو کاری کن
کی گفته آسمون سنگه
- توونستی؟
- توونستم؟
 
گلبولهای تنم
تمام قرمزی هایم
به سوی سفیدی تو
کشیده شده
آرامشی که در من بود
با موجهای قرمز
به سوی تو می آید
ببین چقدر زیباست
دانه دانه ام
در محاذات تو
دانه دانه
می ترکد
 
دلم برای سیاهی تنگ است
گورت را گم کن خورشید
خودش آمده دیگر
باید
تا زمان هرگز
نماز بخوانیم
 
از بار هستی
خسته ام میلانکو
از جاودانگی
و اینکه
ته مانده های نفسم
کم می شود
شعله کوتاه می شود
ولی پت پت
هرگز
خاموش نخواهد شد
 
و همیشه
داموکلوس آنجا بود
بسته به مویی
و همیشه من فکر می کردم
که دردناکی نیافتاده اش
ای وای
 
و گفت "آرامش نابودی مرا هرگز نخواهد رسید" گفتیم "ما نیز؟" گفت "شما که از همان اولش هم وجود نداشتید"
 
بیارامم
رامشگری باش
که سازی نمی داند
برای آوازه خوان بی صدا که منم
 
هر وقت به چیزی فکر می کنم فوری این کلمه ها می آیند سراغم و خیلی وقتها بدون اینکه به چیزی فکر کنم بدون هیچ دلیلی می آیند و من چاره ای جز گفتنش ندارم ولی کمی بعدش سر و کله دلیل گفتنش هم پیدا می شوند. خیلی اینجا آدم عجیب می آید که می خواهد دلیل این همه نوشتن بدون فایده را بداند. به یکیشان می گفتم نوشتن برای من مثل سکس است یا شاشیدن اینکه کی شروع می کنی دست خودت است. ولی اگر دیر شروع کردی بی تابت می کند. و اگر شروع کردی دیگر نمی شود جلوش را گرفت تا تمام شود و وقتی هم که تمام شد تا دوباره وقتش نشود هیچ گهی نمی شود خورد. خیلی حال کرده بود با مثالم مردم معمولا از مثالهای سکسی خوشحال می شوند...
 
من غرقه نیستم در تو
من در تو
تشنه هستم
کویر بوده ام
خاک بوده ام
کوه بوده ام
پرنده بوده ام
جویبار شو
رودخانه باش
طلوع کن
بگذار بر تو
بیارامم
 
دلم برایت
تنگ نیست
آرزوی تو را دارم
 
گفت
و سکوت کرد
گفت
و سکوت کرد
پرسید
و سکوت کردیم
پرسید
و سکوت کرد
 
کاغذها
تمام شد
و من
هنوز
از نوشتن
سیراب نمی شوم
شب
تمام شد
و من
هنوز
از بوسیدن
سیراب نمی شوم
 
در کار گلاب و گل
حکم ازلی
این بود
کان شاهد بازاری
وین
پرده نشین باشد

ما هم این شکلی
 
"هر کلمه ای را که نمی دانی
مگوی
بسپار تا بقیه بگویند"
این بگفت و سکوت کرد
 
صداقت
ترانه من است
برهنگی
زره ام
و شمشیرم
کلمات
تمام من
همین
سردار کون برهنه بی طاقت و سرودخوان
اگر خندق بکنی
با اشک چشمم پر می کنم
اگر خار بکاری
تنم به خار عادت دارد
دیوارهای تو
تاب کلمات من را ندارند
تمام پنجره ها را
باز خواهند کرد
تمام در ها را خواهند گشود
من اینک
سلطان شاعران جهانم
- به درک
به تخمم هم نیست
بی شرف به من تکه می اندازی؟
بامداد مرد
ما شاعران دنیا مثل همیم دیگر
چه فرق دارد
نوکر یا سلطان
برو نوبلت را بگیر دیوانه
دست از سر من بردار
اینجا من سلطانم
می بینی؟
هیچ گهی نمی شود بخوری
وبلاگت؟
مرا به خنده می اندازی
جوابت اگر
حسابی باشد
پاک خواهم کرد حتما-
سر حرف خودمان
کجا بودم؟
می شود فقط گاهی؟
هان؟
می شود فقط گاهی؟
 
می بینی ؟
غول آنقدر ها هم بزرگ نبود
شمشیر زدن با بزرگ ها ساده است
ببین خودت می خواهی که از تارهای عنکبوت کوچکی که عاشقت شده
خلاص شوی ؟
 
- ملاقات با خدا
زیاد طول نمی کشد
می روید تو
تعظیم می کنید
و می روید
به جهنم جدیدتان
- اگر نکردم چه؟
مرا بیشتر تنبیه می کند؟
- خوب فهمیدید؟
می روید تو
و تعظیم می کنید
 
چند سال
قبل تر از آنکه دنیا
پایان بیاید
هستی
از خودش ساقط شد
و زنها سرهای
ما را
از سینه هایشان دور کردند
ما
لرزان و گرسنه ماندیم
 
غروب
پایان خورشید نیست
غروب
پایان زمین است

گالیله کشف کرد
و مردم به او خندیدند

 
صداقت
به توان خوشحالی
من
از روی کسر تو افتادم
براکتی
به براکتی
توی
تقسیم مهربانی
حالا
من
ده به توان
منفی صداقتم هستم
 
ببخشید
خانم قناری؟
تلقی شما
از این
کلاغی که به سوی درختتان پرکشیده چیست؟
شما اصلا
درباره کلاغها چیزی شنیده اید؟
سیاهی آنها
روح نوازنده شما را
تحریک می کند؟
 
درخت
پایان حقیقت خشکی است
خشکی بی معنی نیست
خشکی
انکار وجود باران است
و اینکه دریا
هرگز وجود نداشته
خشکی
پرستیدن آفتاب است
و مرگی که هرگز اتفاق نخواهد افتاد
 
می بینی ؟
حرفها
مثل آدم می ماند
می شود
سینه هایشان را فشار داد
می شود لبشان را بوسید
می شود از آنها به خاطر بوی خوبشان
تشکر کرد
می بینی ؟
 
یادش بخیر
رفته بودیم
شلوغ بود
گرم شد
تو عرق کردی
و مهمانی بوی خوب گرفت
و من
خوب نگاه که می کردم
لباست به سینه هایت چسبیده
سینه هایت
پیدا بود
 
کوچه ها
هنوز تاریکند
و چراغی که تو
آوردی
شب را روشن نکرده است
شب باید از خودش روشن شود
هی چراغ و
هی شمع و
هی یقین پاره را
نمی شود
با
شب را
روشن کرد
می دانم
می دانی
برای دیگران گفتم

 
طبقه دارد جهنم، بیخود ولی ناراحت نباشید. هر چه باشد از دنیا بدتر نیست. ما هم را دلداری دادیم. خدا به من آهسته لبخند می زد. چشمهای گناهکارش از اشک پر بود...
 
جهان جای صافی است
ما بیخود خسته می شویم
من حق دارم
 
چند وقت پیش دوباره مرگ را دیدم. حالش گرفته بود. مرگ همیشه حالش گرفته است. خودش فکر می کند که شغل مزخرفی است. من گفتم مثل تمام کارهای دنیا. گفت "فرق دارد. این یک کار فرق دارد مردن آدمها تلخ است خیلی تلخ است هیچ وقت ندیدی نه؟" گفتم "خسرو" گفت "مرد خوبی بود دوستش داشتم" گفتم "من هم" مرگ زیاد گریه می کند. گریه مرگ مثل مردن آدمهاست.
 
تنها بودن
تنها بودن
تنها بودن
تنهای
تنهای
تنهای
تنها
تنهایی
خودش
و حرفش
می بینی ؟
مدام توی سرم چرخ می خورد
- خودت می خواهی
- درست! ولی چه ربطی داشت؟
 
پستان و پستون
فرق دارن با هم
پستان
مال بقیه زنها
پستون
مال توست
که اینقدر به من
نزدیکی
 
زندان جایی
مثل خانه است
خانه هم جایی
مثل زندان
تاریکی
مهتاب
و تو
که گاه گداری
می آیی ملاقاتم
 
صد پاره شدن
ماه پشت سیخهای پنجره
توی برکه ها
و ریختنش از
حوض توی پاشویه
سرنوشت من و تو را
تغییر نخواهد داد
ولی
گریه کردن کافی است
بخند
نگاه کن عجب ماه زیباییست
 
می گویم
با
تو که دنیا
با
گریه های
ما
زیبا
نخواهد شد
اما
مدام
تو را که می بینم
گریه ام می گیرد

 
روی سینه هایت آن بالا
با زبان نوشتم
"نمی دانم این دوست داشتن چیست"
 
دفتر شعر کوچک؟
هاه
کلمات با معنی؟
به
چه خیال کرده ای دختر
آرشیوم نمی آید
اگر آمد نگاه کن
کپه های شعر توی خانه را هم
حساب کن
و آن همه کاغذی که دور ریختم
 
باور کن
این دستهای من
نیست فقط که دیوانه گشته
بند بند
لباست دارد
برای باز شدن
فریاد می زند
حرف های من را باور کن
 
می خواهم بخوابم
به پاییز من بگو الان
می خواهم بخوابم
سرم درد می کند
و اینهمه کلاغ
و اینهمه روباه
اینهمه شتر
بگو
حال حرف زدن ندارد
و تا تو نیایی
سکوت نمی تواند بیچاره
 
که گفته
خطاکارن تنهایند
همیشه
تنهایی
خطاکاریست
من تنها می مانم
حتی وقتی
با شما خوابیده باشم
گناه تنهاییم را
بر من ببخشید
 
همین چند روز پیش بود
تیشه های مردم
روی ریشه هامان
درد می گرفت
برخاستیم
به سوی افق رفتیم
و افق از برگهای ما
سبز شد
پاییز دیگر نیامد
 
خلق کرد ما را
و به ما اجازه داد
تا
کون هم بگذاریم
گفت بعد
فعلا مجازاتتان نمی کنم

 
سگرمه های شب
درهم است
صبح خالی است
یک نوار کوچک
از نور سب را قلقلک می دهد
لبخند می زند
لبخند می زند
خروس کوچکی با صدای مسخره می خواند
و قاه قاه بامداد زنهای خانواده را بیدار می کند
 
باران مرده
زمین سرد است
خورشید هم خوابیده
همان حرفهای تکراری
همان چیزهای ساده
که شاعران دیگر می نویسند
درباره آنجای زنها
توضیح بیشتری نخواهم داد
بیهوده هی به انتظار می نشینید
 
کلافه شدم
مثل کاموا
که از بازی گربه ها کلافه می شود
رنگ زرد
رنگ سرخ
رنگ سبز
رنگ زرد و سرخ و سبز کلافه
رنگ ژاکت خسرو
 
مگر تو قهر نکرده ای با من؟
چرا هنوز عصرهای من
بوی مانتوی در آورده تو را دارد؟
 
روانپزشک من مرد خوبی است. به من اطمینان داد که دیوانه نیستم حتی بیماری روانی ندارم حالم خوب است. گفت افسرده نیستی. دیوانه نیستی. شیزوفرنی نداری. و این چیزهایی که می بینی همه واقعی هستند و گفت برای مشکلات من در ارتباط با آدمها زیاد کاری از دستش بر نمی آید. مرا معرفی کرد به یک نفر دیگر و گفت پیش او هم نرو از او هم کاری بر نمی آید. خوب است که دکتر آدم انقدر با آدم صمیمی و مهربان و ساده باشد و گفت در مسائل سکسی با من رو راست باش. من دکترت هستم و وقتی که رو راست بودم. کم آورد و گفت دیگر نمی خواهد بیشتر توضیح بدهی و من گفتم آقای دکتر من دوست دارم توضیح بدهم. همه چیزهای زندگیم را دوست دارم برای همه توضیح بدهم. و همه کارهای دنیا را انجام می دهم تا بتوانم بعدا برای مردم تعریف کنم. به این هدف کتاب می خوانم که به بقیه بگویم به به عجب کتاب خوبی و با بدبختی مزخرف ترین فیلمهای دنیا را می بینم تا بعدا داستانش را برای فری و لاله تعریف کنم. و فکر می کنم به این دلیل احمقانه زنده ام تا بعدا داستان زنده بودنم را برای خدا و مرده های بیچاره اش تعریف کنم. داستان خسرو را برای خسرو. داستان بامداد را برای بامداد. روانپزشک خوب من عینکش را بالا داد و به این فکر کرد که دیگر برای تغییر عقیده دیر شده...
 
قوی ترین
بزرگ ترین
سنگین ترین
مهیج ترین
مهربان ترین
ترسناک ترین
عمیق ترین
کلماتم
مال آنها باشد
من و تو
به حرف های ساده
مثل ملافه
مثل لخت
مثل دست
مثل کون
قانع می مانیم
 
این داستان نقطه ندارد

من فکر می کنم که من و سیاوش و مرتضا دیشب روبروی بانک ملتی کمی آنورتر از کتابفروشی داستانی را که همیشه دلمان می خواست بنویسیم را خواندیم یک نفر به اسم آبکنار آن را نوشته بود که آدم تکیده و مو بلندی است. بدون اسپرسوهای معمول آدمهای موبلند...
من و مرتضی منتظر سیاوش بودیم و سیاوش منتظر ما بود و دژبانها همه جا منتظر ما بودند و آخرش معلوم نشد که کداممان مردیم و کداممان زنده بودیم. مرده های زیادی آمدند رد شدند. زنده های زیادی هم و مرده های زیادی که شبیه زنده ها بودند و زنده های زیادی که شبیه مرده ها بودند هم. جنگ رفته بودیم بعضی از ما ها.جنگ هم نرفته بودیم بعضی از ما ها. و همه مان از صدای گلوله می ترسیدیم و صدای چرق فلز روی هم که زنده بدن آدم را تحقیر می کند و می گوید در گوش آدم پنهانی. "مردی به سلامت"
داستان از یکجای تاریکی شروع می شد و کلمه هایش با آدم می آید توی بمب ها می ترکد، توی دم عقرب کج می شود و توی آتش می سوزد. چیزی که من را، یعنی من را بیشتر و سیاوش را کمتر جذب می کرد. این بود که کلمه یکجور چسبناکی به آدم می چسبید. این چیزی است که من یعنی ما. من و سیاوش را می گویم. نمی شود گفت که دوست داشتیم. گرفتار شدیم تویش و وقتی ولش کردیم که ولمان کرد و چه جور هم ولمان کرد. مرتضا که حرف نمی زند تا که ما هم حرف می زنیم گریه اش می گیرد. قضیه پیچ پیچ شده. الان که این را می نویسیم یادمان نمی آید که کداممان مرد کداممان ترخیص شد و کداممان معاف شد از جنگ انگار همه مان با هم توی یک جنگ بودیم توی یک جنگ مردیم و از یک جنگ ترخیص شدیم همه چیز دنیا قاطی است همه چیز قاطی است این را مرتضی می گوید و گریه می کند. می گوید آدم باید مواظب عقرب باشد عقرب خطرناک است حتی اگر قبلش آدم را شهید کرده باشند...

بروید کتاب "عقرب روی پله های راه آهن اندیمشک" را بخوانید از این قطار خون می چکه قربان

 
گفتند تا وی را گردن زنند. شمشیر نمی برید از غایت بغضی که از کودکی در گلو داشت. گفتند تا وی را به دار آویزند. زمین آنچنانش بخواست که تمامت سپاه از زمین جدایش نتوانست. گفتند تا ورا از بلندای کوهی به زیر افکنند. پرواز کرد و رفت.
 
گوش کن
گوش کن
یک پروانه آبی
توی شب
بال می زند دارد
می بینی ؟
صدای پر زدن پروانه
مثل صدای ملافه
بر تن زنهاست
گوش کن
گوش کن
 
- این حدیقه که می گفتی
حقیقت داشت؟
- دیوانه ای پسر؟
حقیقت وجود نداشته
حدیقه ندارم
اگر اینها را نمی گفتم
همه اتان خودتان را
می کشتید
 
گوشه چشمانم اشک می نشیند
دستانم می لرزد
و دماغم می گیرد
شبیه بچگی هایم شده ام
مامان
وقت رد شدن از خیابانها
دستم را بگیر
و دیگر
هرگز هایم نکن
 
کف دست مرا نخوان کولی
سرنوشتم
تو را
به وحشت می اندازد
توی چشمهای من نگاه نکن
دست روی قلب من مگذار
پای حنا بسته ات را
به پنجه های پایم نزن
همان گوشه رختخواب
بخواب
باد بوی زعفران و دارچین
می آورد برای سردار
در کنار تکدرخت نشسته
 
عاشقانه ات را بگو
و گورت را گم کن شاعر
این دنیا
جایی برای شعر گفتن ندارد

 
نگران نباش
یک کار مانده دیگر هم دارم
یادم هست
نگران نباش
 
خسته ام
به بالشت سینه هایت تکیه خواهم داد
و موهای آنجایت را
دور دستم می پیچانم
شب طولانی نیست
تو راحت بخواب
من لختی بیدارم
 
همه چیزها ادامه پیدا می کنند و در آخر به سکوت خم می شود و سکوت با صدای گریه من بعد از مردن تمام می شود...
 
کیلوی اول
برای اعتبار شاعران دیگر مرده
کیلوی دوم برای آنها
که سینه های بزرگتر دارند
کیلوی دیگری
برای امانه دختر دبیرستانی
- فکر نکن محمد همه خاطرات من که به یاد آوردنی نیست-
کیلوی بعدی را
کنار در می گذارم
برداشت
هر که خواست
کیلوی آخر را
برای تو می نویسم
ای عصاره زنهای دنیا
پر رنگ و
با جوهر قرمز
پر از فریاد
تقدیمش می کنم
به خوابت
به داغیت
و اینکه هیچ وقت نمی آیی
 
باور نمی کنید؟
تمام مرده های این سالها
به حرفهای من احتیاج دارند
به اینکه یک نفر بیاید
برایشان شعر بگوید
مرا نمی خواهید؟
به درک
خداحافظ
 
حیاط خانه کوچک بود
و دختر همسایه مهربان
مرد همسایه توپهای ما را جر می داد
اگر پیش دخترش می رفت
و دخترش را جر می داد
اگر دامن نازکش را می پوشید
 
یکی دو تا شعر دیگر
و بعدش
سبزه ها از
کنار جنازه ام برویند
گل بروید روی قبرم
گل بدبوی بنفش
به خاطر زجر های کوچکم
به خاطر دخالت بیجا
در کار مردم دنیا
به خاطر اینکه
چهل سال ناقابل
نتوانستم
سکوت کنم
چند حرف دیگر
باشد؟
فقط یکی دو تا کار دیگر

 
یک لحظه بزرگی است برای من
یک لحظه مقدسی
خاک حق دارد
به خاطر رنجی که از آدم بودن کشیده
به خدا شکایت کند
 
ترجیح می دهم که اسراییل به لبنان حمله کند و تمام آدمها را بکشد و نصرالله آنقدر موشک در کند از خودش که حیفا آتش بگیرد. ولی تو وقتی که شورتت را در میاوری و بوی خوب توی اتاقت می پیچد یاد من هم باشی...
 
پول رایج
کلمه رایج
حرفهای رایج
بی سوادی
من کون برهنه میان بیابان تنهاییم
نشسته ام
 
باز
یاد بازویت افتادم
که به سینه ات وصل بود
و تنت
که مال من شده بود
و آرام در گوشم می گفتی
با وجود اینکه انقدر مزخرفم
هیچ کس دیگری را نمی خواهی
 
به حرفهای خودم فکر می کنم و بعد به این فکر می کنم که حرفهای من بی فایده های عزیزم که توی این شب گم خواهد شد. به چه کاری می آید؟ دارم به حرفهای خودم فکر می کنم و به خیلی از چیزهای دیگر. مشکلات کوچکم و مشکلات بزرگم که شبیه مشکلات کوچک دیگران است. به تاریخ فکر می کنم وسطهایش و به بارانی که هیچ وقت نباریده و هیچ کس نگفته بود که می بارد و من بیخود برای خودم خیالات کرده بودم الکی کلا فکر می کنم که دنیا جای مهملی است قبلا هم این حرف را گفته بودم. ولی الان که فکر کردم راجع به دنیا و مشکلاتم و تاریخ به این نتیجه ریدم که دنیا جای مهملی است و هیچ کاری در آن مهمتر از اینکه از زنها بپرسی شورت چه رنگی پوشیده اند و بعد چشمهایت را ببندی و تصور کنی که احتمالا چه جور بویی دارد وجود ندارند...
 
همه می گویند حقت بود. درس خوبی گرفتی. باید آدم بفهمد و هیچ کدامشان به فکر تو نیست. به فکر من هم حتی همه می خواهند حرفشان درست در آمده باشد.

 
کم است


Cristina Garcia Rodero / Magnum Photos

تمام مردهای دنیا
برای یک زن کافی نیست

Labels:

 
من مقاومم
توانم زیاد است
می توانم از شما
همه
بهتر باشم
می بینیم
 
خانه به خانه
زنها
سرزمین من را
جستجو کردند
نخ به نخ
تمام پیراهنم را
و کل مه
به کل مه
از حرفهای رکیکم
بعد بیخیال
گفتند
"عجیب بود کمی
ولی چیز تازه ای نداشت"
 
کونتو می خوام
سینه هاتو
دندونتو
که به دندونام تق
بیخود از فلسفه و
درس حرف می زنی
 
- یادته؟
- چی رو؟
- همون که خدا رفت و ما هی
نای شعر گفتن نداشتیم
یادته؟
- آره بابا قدیم نبود که
رفته بودیم یه جای دوری
یه احمقی به آسمون گوله زد و
بعدش
تالاپ جنازه خسته خدا
خورد زمین
- ما اون موقع با هم؟
- نه اون موقع تو هنوز
خوب نبودی
Errection نداشتی
 
نمانده بود
راه
حوصله نداشتیم
نه بوسه داشتیم
نه داغ داشتیم
داغدار حرفهای خود
توی دشتهایمان
اسب نداشتیم
روی کوهمان
آهو
تفنگ نداشتیم
دستخاله هایمان
خالی
بود
دست نداشتیم
همه از
خایه هایمان آویزان
هزار سال لعنتی رد شد
برای رضایش ما
یک Errection کوچک نداشتیم
اعصاب خدا داغان شد
و بازی را بست

به همیاری شهرام (+)

 

   
 
  Susan Meiselas / Magnum Photos 
 

USA. Tunbridge, Vermont. 1975, Carnival Strippers

 
 

  Goolabi , Roozmashgh(Peyman) , Deep-hole , Sepia , Forb. Apple , Vaghti Digar , Pejman , Ahood , Bahar , Banafshe , Halghaviz , Hezartou , Last Jesus , Ladan , Costs , Tireh , Goosbandane , Tabassom , Aroosak1382 ,   Shahrehichkas

 
        Zirshalvari
        Welbog 
 
       Bi Pelaki (Me & Shahram)
 

   SHAHRAM