Persian based weblog dedicated to literature and cultural interests author prefers to be called as Ali Chelcheleh if you are not inranian try my ENGLISH SITE 

 
  صدای بال چلچله ها ابرا رو برونه یه روزی
 

 
 
 
ممنوع است
ورود به دیوارها
و گفتن از باد
و فهمیدن
و شستن ظرفها اینجا
و شستن گیسو و سینه ای
که زیاده از همه حدها
زیبا باشد
همه چیز ممنوع است
اگر نکنید
به آمریکا
حمله خواهم کرد
 
در صحرا تشنه
بر سنگ قبری دیدم نوشته
"به دنیا غریب آمدم دیوانه
عاشق خورشید
و از خاک بیزار
و از ماسه بیزار
و از فراموش شدنن
خورشید مرا هلاک کرد
ماسه ها مرا بلعیدند
فراموش شدم"

Labels:

 
گفت جهان دیدن است و فهمیدن است و گفتن
و گفت نبینید نفهمید و سکوت کنید
و سکوت کرد
 
جهان پاره پاره
جهان تاریک و
بی انجام
جهان
بی ادعای
مست
پتیاره
دلم برای تو تنگ شد
ولی حیف
دیگر
مرده بودم

Labels:


 
پنهان پنهان و
تنها بیا
برهنه و سرد
بگو هیچ کس نداند
همه خطرناکند
تو هم هستی
مهم نیست
دستها و سینه هایت
ناباورانه
زیبایند
 
درختها
خانه ها
گلها
و یک پرنده تنها
نامش توست
هر که می خواهی باشی

Labels:

 
هیچ دنبال من نباشید
اسم ندارم
فامیل ندارم
کوچه ام خالیست
کسی مرا نمی فهمد
این خیلی خوب است
کسی که آدم را بداند خطرناک است
دو تا مرا بزنید
توی جیبتان بگذارید
گاز نخواهم گرفت
جیغ نخواهم کشید
فقط به آرامی
التماس خواهم کرد

Labels:


 
خیلی احمقند کسانی که از من انتظار دارند کس شعر نگویم خیلی خنده دار است این دو تا کلمه خلاصه معنی زندگی برای من هستند.
 
چقدر سرم درد میگیرد وقتی درباره سردردهای دیشبم فکر می کنم...
 
نماینده خدا در زمین بودن چیز زیاد خوبی نیست آخرش آدم را محاکمه می کنند حالا من گفته باشم.
 
از تمام کارهایی که دوست داشتم شرمنده هستم و از تمام کارهایی که شرمنده بودم حالا خوشم می آید...
 
جهان حماسه زندگی زنانی است که با بدی ذات مردان می جنگند و حتی برای یک ثانیه کوچک از آنها آدمهایی قابل اعتنا می سازند
 
هربار که می آیی
برایم چیزی بیاور
خودت که خوب می دانی
چه دوست دارم نه ؟
 
آسمان به حالت گریه
چمباتمه می نشیند
گربه ها خودشان را
به دیوار می کشند
درختها در انتظار ظوفانند
 
معتادم
به بودن
و از بودنم بیزار
ولی هر صبح
یک کمش را به خودم
تزریق می کنم
 
هر چه به حرفهای مردم فکر می کنم بیشتر قانع می شوم که همه داریم چرت میگوییم...
 
عکسهایت را زیاد نگاه می کنم یک شادمانی در تو هست که آدم را گاهی به دویدن تشویق می کند. به فکر اینکه ارزشش را دارد و ابنکه بیخیال می دانم ارزشش را ندارد ولی به هر حال برای هر آدمی یک چیزی باعث دویدنش می شود. همان داستان الاغ و هویج است آدم درست نمیفهمد چرا ولی از یک چیزی بیشتر خوشش می آید. خلاصه عکست را زیاد نگاه می کنم ولی درباره ات زیاد فکر نمی کنم. یعنی مثل اینکه درباره یک مرده خیلی خیلی عزیزی آدم فکر کند که گاهی از بهشت برایش عکس می فرستد. فکر می کنم اینطوری خیلی بهتر است. فکر می کنم فکر می کنم بیخودی زیاد فکر می کنم همیشه و مثل حالا هر فکری باعث یک فکر دیگر می شود. و هر خیالی یک خیال دیگر را بیدار می کند. خیالت راحت باشد. آرام بخواب سنجاقک خیالهایت بیدارند همه. عیم پروانه دور کله ام چرخ میزنند...
 
تنهایی چیز خوبی است مثل تریاک آرامش بخش است. جلوی ترس های آدم را میگیرد ولی ذره دره آدم را ذوب می کند
 
صدای باد و
حرف صاد
سین
ببین
صدای سوت
این
مثل حرف صاد

و پادِ
تن
ش ش ش ش...
من
کنار حرف میم
جیم می شوم

Labels:

 
خیلی از عزراییل میترسم. خیلی خیلی. کلا از بچگی از اسکلت میترسیدم. فکر می کنم هنوز که عزراییل جای صورتش یک تکه استخوان خیلی وحشتناک دارد. فکر می کنم بعدا که قرار است یک ماه بعد از مردنم جسدم را از سوراخم در بیاورند از ترس شلوارم را خراب کرده اند...
 
گلوله ها هم میمیرند
سربازها هم میمیرند
مرگ اما
همیشه هست
مثل عزراییل
 
مرگ میگوید توی کارش نبُر ندارد. گاهی وقتها می گوید وقتی جان کسی را بدجور می گیرد. مثل قیصرهایی که انتقام نگرفته چاقو می خورند. خود خدا هم اشک توی چشمش جمع می شود و می گوید "گفتم نبُر کس کش گفتم نبُر" می گوید آن موقع ها شانه اش را می اندازد بالا میگوید "ما توی کارمان نبُر نداریم" می گوید مردن آدمها اگر دست خدا بود زنها هیچ وقت نمیمردند. می گوید خدا شبیه این فئودالهای خوشبخت است. دلش نازک است ولی هزارتا هزارتا می دهد دم توپ. اوقاتش خیلی از دست خدا تنگ بود...
 
فکر می کنم عین حسین که دلش برای شمر می سوخت و عیسی که برای یهودا دلسوزی میکرد زنها هم باید دلشان به حال ما بسوزد مثل مردی که زیاد می دانست یک پول کوچک کف دست ما بگذارند بگویند " تو را می بخشم چون ماموری"

 
پایانی بر
متصور نیست
بیهوده بر
تلاش نسازید
 
پرت می کنم
خالیت می کنم
گریه ات می اندازم
دستت
می گذارم که
شاید هم
رفته باشی
خری
باز هم نمی روی
 
آنکه میگوید دوستت دارد
احمق است
یا تو را احمق فرض نموده
به هر حال
نا امیدش کن

Labels:


 
می خواهد به من بیاموزد
می خواهد به من گفتن و
راه رفتن
و طریقه مودبانه
گفتن جمله مقدس
"می شود با شما بخوابم را"
بیاموزد
خدا برایش زیاد کند
معلم خوبیست

Labels:

 
فریاد زد یاد زد و مرد
مثل یک رعد و برق دیوانه
که در مزرعه سرد می جهد
 
همه چیز در
سلسله سلاطین اول
در دور تاریخ
آنجا که نطفه سرزمین سیاهمان را بستند
اتفاق افتاده بود
همه چیز تاریک است
همه چیز تنها بود
ما به سلسله ای طولانی
از عشاق آدمکش سبیل دار
پیوستیم
 
دویدم بیرون
پای برهنه
ماه بود
کوچه بود
سرد بود
دویدم توی کوچه
صدا زدم یا
صدا نزدم یا
دم نیست
فکر کنم بعد کلی گذشته از غروب بود
دشمنان اسلام
هی مداوم
به هلاکت می رسیدند
دویدم بیرون
جنازه بچه ها را آوردند
جنازه مرتضی را آوردند
سردار لایق یک مدال باز
بیشتر گرفته بود
آقا در خواب
روی ریششان دست کشیده بودند
تاریک بود
سرد بود
مدام خواب بد می بینم
زهرا را گرفته اند
مریم را گرفته اند
کبری را گرفته اند
همه یا شهید شدند یا به شوهر رفتند
از برره من ماندم و خودم
"خوب بید؟"

Labels:


 
کمپله کاری

دلهره داشتم. اولش دلهره ام اینجا بود. زیر سیب گلویم و بعد آمد پایین روی شکمم و همانجا ماند تا صبح بعدش که هیچ احساس عجیبی نداشتم جز آنکه بالشتی که رویش خوابیده بودم خیس بود و بوی بد می داد. عمه ام زن خوبی بود ولی زیاد نمیدانست زود سرش هوو آورده بودند و شوهرش یک جای دیگر می خوابید می گفت زانویت را بده به بالا اینطوری وگرنه درد می آید و خوابید زمین و پایش را بالا داد یک جوری که شورتش را دیدم. کپلش خیلی بزرگ بود سینه هایش هر کدام یک ور تن اش افتاده گفت زیاد طول نمی کشد. آخرش ده دقیقه بد هم نیست کیف هم می دهد گاهی. گفت مواظب باش بلای من سرت نیاید. لباس خودش را صاف کرد. بعد آمد سرم را فشار داد بین سینه هایش. بین سینه هایش بوی بد می داد گفت "می ترسی؟" فکر می کنم آن موقع دلهره هنوز آن بالا بود زیر گلویم نمیشد. حرفم در نمی آمد. بعدش آمد و گفت دستهایشان خوب است و بعد یک جور گفت خوب بود و بعد انقدر پشت هم گفت دستشان که دستشان مثل دستش صدا داد و بعد دوباره سرم را فشار داد بین سینه هایش بین سینه هایش خیس بود همیشه بوی بد می داد. مادرم در زد گفت "باجین؟ باجین؟ حرف زدید بش عروسکم باجین؟" سینه هام خیس بود. صورتم را ماچ کرد گفت "آمدیم جان آمدیم" صبح بعدش هیچ احساس عجیب نداشتم فقط میان سینه هایم بوی بد می داد...
 
دردناک است
ولی درد ندارد
سر می کنند آدم را
شکم آدم را باز می کنند
تا صدای فریاد آدم
مزاحم اتاق بغل نباشد
که در آن هم
آدم دیگری است
سر
 
رمز ماندگاری جهان این است که آدمها را همیشه روی لبه ارگاسم یک قدم مانده به رسیدن و یک قدم جلوتر از بدبختی نگاه می دارد. اینطوری همه به دنبال چیزی می دوند که وجود ندارد. یک چیزی مثل کویوت که امیدوارانه دنبال Road Runner می دود ولی میلیونها بار از او کندتر است و فقط به خاطر تفریح ببننده ها یا افتادن از روی صخره هاست که گاهی می تواند به او نزدیک شود. فکر می کنم آخر همه مان هم مثل اوست یک لبخند غمگین کوچک سقوط در ته دره و یک دایره کوچک که هیچ چیز را پایان نخواهد داد. و بازی دوباره از نو آغاز می شود امیدها و بدبختی و تنهایی و غم و سقوط ...

 
نمی خواهمت


© Patrick Zachmann / Magnum Photos
THAILAND. Bangkok. Patpong district

ما چاره ای جز تباهی و شما چاره ای جز نابودی ندارید...

Labels:

 
بدترین قسمت بدبختی این است که هیچ راهی برای فرار از آن وجود ندارد...
 
توری اول
جای پای تمام هوسهاست
دست زدن به آن هم ممنوع است
رنگ صورتی دارد
رنگ ممنوعی است
کلاس می گذارد
توری دوم
تنگ است
گوشه پهلو را خط می اندازد
توری آخر
تنهایی است
رهایی است
و آزادی است
به آدم میگوید آرام باش
به آدم میگوید خیالت راحت باشد
بو کردنش ممنوع است
چراغ را خاموش می کند
سر آدم را می گذارد روی قلبش
و قلبش را می گذارد توی دستهای آدم

Labels:

 
همیشه دست می گذارند روی سر آدم و می گویند گریه نکن پسر خوب. فکر می کنم یک عادت است چون آدم دیگر مثل آن زمانها که کوچک بود کچل نیست و سرمای دستشان را احساس نمیکند. دست سرد خیلی چیز خوبی است حتی اگر که آدم سرمایش را احساس نکند هم آدم را آرام می کند...
 
زنها همیشه به آدم میگوید عمرا ولی آدم همینطور امیدوار میماند...
بسکه ما مردها پررو هستیم
 
خیلی خجالت آور است که دنیا انقدر درب و داغان است و همه بلا استثناء عذاب می کشند و گریه می کنند. بعد صاحبش مدام به خودش حال می دهد. نامردی است که کسی از عذاب کشیدن دیگران لذت ببرد. واقعا خجالت آور است...
 
خیلی از آدمها را می بینم که فکر می کنند فلان کار واقعا خجالت آور است. این حرف مضحک است خیلی. چون دنیا پر از دیوارهای خراب است و قبرهای کهنه و تازه. هیج دلیلی برای خجالت کشیدن هم وجود ندارد. فکر می کنم خجالت کشیدن جزو کارهای خیلی خنده دار دنیاست. برای ترسیدن دلیل هست برای گرسنه بودن دلیل هست برای تنها بودن ولی برای خجالت کشیدن؟ فکر نمی کنم آدم نمی تواند توی چاهی که سر و تهش پیدا نیست سقوط کند...

 
به سینه هایت قسم
و آن دکمه کوچک
در پستانت
که در فاز اول
برای از کمر به بالایت
برنامه ای
منسجم دارم

Labels:

 
آدمها معمولا به آن چیزی که اعتقاد دارند عمل نمی کنند. مثلا من که فکر می کنم خفه خوان گرفتن بهتر است ولی همه اش کس شر می بافم و یا یکی از همکارها که میگوید درستش این است که آدم در کار صنعتی رو راست باشد و همیشه چاخان تحویل آدم می دهد...
 
خیلی از آدمها را می بینم که درباره رابطه صمیمانه اشان با مرگ حرف کس شر میزنند. خودم جزو آنها خودش میگوید ما با هم هیچ صنمی نداریم و اینکه من کاپشن سیاه معمولا خاک آلود می پوشم باعن نمیشود که روح من را بعدا توی آن قفس طلایی های خاک خورده کنار گیلگمش و انکیدو نگذارد...
 
خیلی ها را دیده ام که از این واقعیت که زنهایی که بیشتر با مردها گشته اند. سطح فرهنگ بالاتری نسبت به آدمهای هم طبقه اشان دارند این نتیجه اشتباه را میگیرند که مردها می توانند چیزی یاد زنها بدهند. خیلی خنده دار است مثل این است که بگویید چاقو از سنگ چاقو تیز کنی چیزی یاد میگیرد. برخورد با مردها تن زنها را درد می آورد ولی باعث تیز و شفاف شدنشان می شود و این اصلا معنیش داشتن شرایط ویژه در مردها نیست بعدا می شود همان سنگ را انداخت توی جوب یا به عنوان کاسه توالت استفاده کرد...
 
فکر می کنم وقتی که اکثر آدمها به آدم میگویند که یک کاری هیچ ترس ندارد. معنیش این است که آن مساله، مساله بسیار ترسناکی است. و برای ترسیدن از آن دلایل قاطعی وجود دارد. اکثر مردم عادت دارند دروغ بگویند. دروغ خود آدم و آدمهای دیگر را به زندگی ترغیب می کند...
اگر یکی از شما کس کش ها این را توی وبلاگش می نوشت. من هیچ وقت این پروژه آخر را قبول نمیکردم. برای اینکه روحشان بعدا سراغ آدمهای تنهای بیچاره نیاید هم به تمام کسانی که قصد خودکشی دارند پیشنهاد می کنم که حتما مطلب بالا زا بخوانند...
 
فال برای متولدین ماه بگیر هر ماهی

اتفاقی که میترسیدید که بیفتد به زودی قرار است بیافتد. آماده پذیرفتن آن باشید...
 
راستش نه فقط برای شما
دلم گاهی
برای خودم هم می سوزد
دلهره ام بی دلیل نیست
باور کنید
دلهره ام بی دلیل نیست
 
مهتاب یاد من نیفتد
بگویید
شبها
توی سوراخم می خوابم
و صبح ها کنار چاه کوچک
میروم به دنبال پروانه
خورشید بگویید دنبال من نباشد
اکثرا در سایه ها
تنها هستم
به جست و خیز
باد و برگها نگاه می کنم
دلم را خوش می کنم
که هنوز پاییز است
که هنوز فرصت هست

Labels:

 
دلم برای خستگیهایت از من
و اینکه شاید برای بعدا
و اینکه می توانی
و می توانم
و اینکه تنت با من
اینقدر مهربان است
تنگ شد
و یاد خاکستر افتادم
آسمان قشنگ شد یکباره

Labels:

 
همیشه همینطور است آدم می رود بین آدمهای دیگر و حرفهای خودش را به آدمهای دیگر می زند و بعد صدای خنده حضار آدم باید تا می تواند حرفهایش را برای خودش نگه دارد. و فقط برای سایه اش بنویسد به قصد اینکه خودش را بهتر بشناسد. آدمهای دیگر خطرناکند. تنهایی بهتر از تمام آدمهاست...

 
بوسیدن
و بوسیدن
و بوسیدن
و بوسیدن
و بوسیدن
و بوسیدن
و بوسیدن
و بوسیدن
و بوسیدن
و بوسیدن
و بوسیدن
و بوسیدن
و بوسیدن
و بوسیدن
و بوسیدن
و بوسیدن
و بوسیدن
و بوسیدن
و بوسیدن
و بوسیدن
و بوسیدن
و بوسیدن
و بوسیدن
تا صبح
الباقی را توی فیلمهای سکسی ببینید

Labels:

 
منظور

ظهر طولانی است
چنار توی
آینه جویبار
هیکل گرفته است

Labels:

 
خیلی خنده دار است که زنها از ما انتظار دارند به نظر من زنها خودشان باید تکه های به درد بخور ما را جدا کرده و استفاده کنند والباقی را توی خاکروبه بریزند...
 
تمام جهان در یک
و تمام جهان در بر
و جهانی پیش
و جهانی پس
ما به اندازه تنهاییمان
واقعیت داریم
 
مگس
در لیوان چایی
و من
در استخر خانه دایی

Labels:

 
جهان حکم کرد
ابن ملجم فرمان داد
شمر اجرا کرد
و مردمان
به نماز ایستادند
 
از من شبیه تر به پروانه
پیدا
نکرده ای؟
از من به تابلو
به میخک
به مرغانه؟
من واجد هیچکدام از شرایط آدم
و هیچکدام از شرایط شهریور در
و هیچکدام از حرفهای درباره مردن انسان
نبوده ام
من مثل یک کفن سرد
پوسیده و
تنها
پوسیده و
تنها
پوسیده و
تنها
پوسیده و
تنها
پوسیده و
تنها
پوسیده و
تنها
پوسیده و
تنها
پوسیده بودم
می پوسم

Labels:


 
سر فرود آورد بنگریست آسمان را و سر فراز کرد زمین را بنگریست. پس گفت آنکه با من نباشد از من نیست و آنکه با من نیز و ما را بدید که حیران ایستاده بودیم. شرمندهشد و گفت "اه ریدم"
 
دستهای ما را ببندید
ما دوتا شعر گفتیم
درباره آنجای زنها
- و من حتی یک شعر دیگر دارم
و در آن یک جایش گفتم کس
باورش سخت است آقا
می دانم
ولی گفتم -
دستهای من را لا اقل ببندید
و همینطور یک شعری دیدم
که یک جوری درباره ساق یک کسی حرف زد
که شکل آنجا که اسمش را گفتم به چشم می آمد
نه بهتر است که اصلا
ما را ببندید و بعدش
هر چه خواستید
ما را مثل دیوانه ها ببندید
لیاقت ما نیست توی دنیای
انقدر زیبایی
مثل مردم دیگر هی
آزاد بگردیم

Labels:

 
یک نفر بگوید به من که الاغ تو با این اخلاق مزخرفت و این خوی بسیار بسیار پلیدت و این همه اژدها و رتیل و سگ که هز دفعه از زیر لباست میزند بیرون و دل آدمها را ریش می کند و با اینهمه قورباغه و پروانه توی ذاتت که هر بار حال کسی را به هم میزنی توی جانت ولوله میکنند گه میخوری که سعی می کنی ادای بقیه آدمها را در بیاوری...
 
لیس زدن به سیب مردم ممنوع
چه برسد به اینکه گازت را
بکنی تویش
چنگ زدن به گیس مردم ممنوع
لبشان را گرفتن
و ارتباط دهانی در عمق
بوی پیراهن ممنوع
به آنجای زنها پنجول کشیدن
شورتشان را کشیدن پایین
به سیبهای توی کرست دست کشیدن
به زنها بگویید
رنگ صورتی ممنوع
حتی برای کرست
به زمینشان میفرستیم
اگر سیبهای ما را گاز بگیرند
امضا ذات باری کمی تعالی
پاراف حتما اقدام شود
برق چشمهای شیطانی

 
رویا بیدار می شود
و زندگی پایان می یابد
بعد
رویا بر باد می رود
و زندگی بر باد می رود

ریچارد براتیگان
 
ژاپنی زیبا
چهل و دو ساله
نیرویی نهان که بهار را از تابستان جدا می سازد

بسته به خردادش
بیست یا بیست و یک

پس می گویند
صدایش مثل یک اره زنجیری
فرشته وار است
که از میان عسل می ساید

ریچارد براتیگان
 
شن بلور است
چون روح
باد آنرا پراکنده می کند...

ریچارد براتیگان
 
رک و راستش
عمیق و چرک
دارم
به انتهای تشت
میروم
کسی مرا نخواهد دید
کسی مرا نخواهد شست
به تنهاییم احتیاج دارم
خوابم را به هم نزنید
 
کجا میروم دارم؟
اینجایت ممنوع است
آنجایت
درد می کند
چشمانت کوچک است
دستهایت
حرامند
بوسه ات مشکوک است
کفشت لک میشود
کجا میروم دارم؟
 
همیشه آدم را
از آنچه می گوید
باز می دارند
همیشه یک نفر هستند
همیشه پر زورند
همیشه میخندند
سفید می پوشند
و هی میگویند
به اینجا رفتن
از آنجا گفتن
ممنوع است
ممنوع است
همیشه می بینند
همه جا هستند
هیچ وقت نمیمیرند
 
دیوانه بودن
پریدن از بلندی
نپرسیدن اینکه
نگاه کردن
به پنجره هایی گرم
که ویژ ویژ از پشت آدم
میرود بالا
پروانه بودن
بدون اینکه شمعی
بدون اینکه باغی
بدون اینکه شاعری
پروانه بودن
به خاطر دانه دانه باران
که آدم را
به زمینی که روی آن نشسته
خیس
میخکوب می کند...
 
باور نمیکنی
ولی عمو جغد شاخدار
به خاطر خود بنر
این کار را میکرد
 
به همان سادگی بود که میگفتیم
آمدیم
رفتیم
به همان آسانی بود
شنیدیم
گفتیم
این خوب است
ما خاطره های هم هستیم
بهتر از آنچه اول
ما قصه های کوچک هم بودیم
پاکتر از آن چیزی که اول

 
الان پر از
میوه های ممنوعم
پر از کلمات تحریک آمیز
پر از فحش مادر و خواهر
پر از حرفهای بی ارزش
تنم دارد
مثل یک دیگ سحرآمیز
از خودش دارد
سگ می آورد این بالا
 
باد ممنوعه
کوچه ممنوعه
کوه ممنوعه
همه ممنوعن از اینکه غیر دیگرون باشن
همه خسته تر از اینن
همه بیشتر از اینکه
همه دائم دارن
همه میگن
میپرسن
میشه؟
هیشکس بزرگتر نمیشه
همه یه اندازه
همه میخوان
ولی برای هیچکس نمیشه
همه گریه میکنن بعدش
شهر از صدای هق هق پر
 
فکر می کنم دارم شبیه این دائم الخمرهای فقیر محله می شوم که توی این سریال خوشکل ها سر کوچه می نشینند و هر کسی که بلایی می آید سرش یک مدتی می آید و با او می نشیند و در شیشه اش شریک می شود. فکر میکنم ار نقشم توی این سریال طولانی راضی هستم...
 
یک مرحله بالاتر از تنهایی وجود دارد مثل آنکه یک مرحله بعد از غرق شدن در دریا وجود دارد. منیرو میگوید مرده ها در هزارسال اولی که آنجا هستند. میخواهند برگردند آن بالا همیشه سعی می کنند به ساحل برگردند. بعدش می روند آن ته و در آرامش آنجا به هیچ چیز فکر نمیکنند و آن پایین گر چه جای سرد و تنهاییست ولی همینکه ماهیها و آدمها وزیر دریایی ها بگذارند که راحت بخوابند. هر چه سرد باشد و تاریک، باز هم راضی هستند. فکر میکنم مرحله بعد از تنهایی مرحله ایست که با رفتن هر کسی آدم با وجود اینکه دردش میگیرد و اینها ولی از آرامشی که پیشش می آید و از فکر اینکه آن طرف دیگر آسیب نمیبیند. راضی است...

 
میشه؟


Patrick Zachmann / Magnum Photos

هیچ چیز عاشقانه نباشد بهتر است. بد بودن زیباست.

Labels:

 
همیشه با زندگی دو
قدم فاصله در دو
چهار بار گفته بودم ندو
تو
دویدی
زمین نخورده
و کوه کنده نشده
پرواز است
مرد خسته آواز می خواند
 
به هیچ کس نگویید که برای زنده ماندن به دلیل احتیاج دارید. اکثر مردم برای مردن دلیل می خواهند. آنچه وجود دارد برایشان همیشه بدیهی است. آنچه وجود دارد را هرگز پرسش نخواهند کرد.
 
به او بگویید
فکر می کنم کافی است
درش را ببندد
به او بگویید
فکر می کنم
احمقانه است
منطقی نیست
نمیشود
و نباید
اینکه
و شاید بیاید هم
به او بگویید
احتمال می دهم که
و اگر اشکم هم
حتی
به او بگویید
 
وقتهایی که آدم به بشریت فکر می کند. خنده اش میگیرد. اینهمه حرف مفت برای این چهارتا استخوانی که بعضی هایش مثل من مشکلات بنیادی هم دارد. خیلی زیاد است. فکر می کنم اگر جای آدمها بودم زیاد درباره انسان حرف نمیزدم و به همان آدم اکتفا میکردم آدم به مراتب از انسان موجود بهتری است...

 
به قدر پنجول یک گربه
به قدر مویی باریک
از سبیلی طولانی
با مرگی به شدت دهشتناک فاصله دارم
تمام اندامم پیشاپیش
به سوی فسادی که سر نوشت همه است
می روند
این دورها که من هستم
تاریک است
این دورها که من هستم
تنهاست
بیخود
خودتان را به من نچسبانید
 
برایم انار بیاور
و نارنگی
برایم کمپوت بیاور تیمارستان
به دکتر بگو
خراب
تو هستم
دیوانه تو
گناهی نداشتم
مرا آزاد کن
 
سبکبال کلمه ای به شدت رویاپردازانه است. رویا کلمه ای به شدت ابلهانه است. بلاهت یک رویاست که سبکبالی به دنبال دارد...
 
براتیگان یک داستان خوشگلی دارد درباره یک پسر بچه ای که صبحها با ماشین زره پوش روزنامه در خانه مردم می رساند. نمیدانم چرا این داستان را که خواندم یاد شریعتمداری افتادم.
 
فکر می کردم آخرش مجبورم یعنی براتیگان از من انتظار دارد بروم این کالیفرنیای عجیبش را ببینم. برای اینکه توی پیت نگوزیده باشد. و مذهب عجیبش و دخترهایی که کنار رودخانه لخت می شوند و پیرزنهایی که دائم سوار اتوبوسند را از دور نگاه کنم. فکر میکنم لازم نیست آنجا با کسی حرف زد فقط آدم میرود اتوبوس سوار می شود با چینیها و پیرمردها، و بچه های توی پارک را که سطل های شن دارند ناز می کند. بعد فکر کردم احتمالا باید با دکترم حرف بزنم راجع به معافی و بعد با اداره انتظامی و بعد با بابایم که چرا دارم میروم و بعد با رییسم سر مرخصی و پولش و بعد با خیلی های دیگر درباره اینکه چرا جایش نمیروم دبی. فکر می کنم براتیگان هم درک می کند که چرا نمیروم کالیفرنیا را ببینم. و تازه اگر اغراق نکرده باشد و جدا آنجور باران بگیرد من چکمه لاستیکی هم ندارم. فکر می کنم کالیفرنیا رفتن فکر بدی نیست ولی آدم بهتر است جلوی خودش را بگیرد. جایش میروم یک دور دیگر کتابش را می خوانم آقای براتیگان. اشکالی ندارد که؟
اگر مردهای دیگر هم می توانستند به این زیبایی شهواتشان را در یک مسیر درست منتقل کنند. دنیا انقدر بیخود کش نمی آمد و خدا از دیدن این همه آدم دلش غنج نمی زد...

 
زیانهای جهان نزدیک است
ای زیانکاران بیچاره
در انتظار وعده های من باشید
 
خط
خط
باریک
سوراخ
خط
باریک
یک
گل
یک ستاره
قرمز
سیاه
سیاه
صورتی
جورابهای توری پیامهای توری
حرفهای مهم دنیا
که از زانو به بالای زنها می نویسد
 
تاریکه
درد دارم
تاریکه
دستاتون منو گرم نمی کنه
دست به من نزنید
دستاتون سرده
نخندین
خنده ها منو به وحشت میندازن
آروم بمونین
زار بخونین
یا نوحه
گشنه باشین
خسته باشین
بترسین
باور کنین دنیا
تاریکه
سرده
تا همیشه
 
احساس می کنم اکثر آدمها از اینکه موجودات بدبین کم کم توی تاریکی دنیا حل می شوند خوشحالند. وقتی کسی نباشد که هی توی گوش آدم داد بزند که

تاریکه
درد دارم
تاریکه

آدم می تواند به خودش بگوید که صبح شده حتی اگر نصفه های یک شب بینهایت طولانی باشد.

 
می گوینددستهای مرده ها از زنده ها و زنده ها از مرده ها کوتاه است ولی باور نمی کنم هنوز هم که آنهمه زندگی بتواند توی یک افتادن ساده حالا بگیر حتی اگر خودش هم بخواهد که افتاده باشد به هیچ تبدیل شود. رنگ سبز سخت پاک می شود. می دانم می آیی می خوانی می آیی می بینی به بچه ها سر میزنی. می روی توی جنگل روی سنگ می نشینی. به سنگ ریزه ها دست می کشی. به خاطره های جوانیها. به برگ درختها و شبنم. می روی پشت ماشین یک نفر می نشینی. شورولت رویالی، مونت کارلویی بعد هم میگویی زنها نباشند میزنی به کوه آنجاها که از بس مه آدم دیده نمیشود. آنجا که می شود تنها بود صبح رفت به بهانه باغ توی علف و پر از رنگ برگشت خانه چایی خور کباب کرد و بیخود میگفتی زنها نباشند بیخود میگفتی هیچ کس را از تو مهربان تر به زنها ندیدم به آدمها به مردها و من دلم برایت تنگ شده به خواب همه می آیی جز من. دلم برایت تنگ شده خسرو دلم برای دیواری که هیچ وقت به پایان نمیرسد تنگ است...
 
جهان خالی اس معنیش این نیست که توی آن جا زیاد است و آدم می تواند راحت توی آن پایش دراز کند معنیش این است که انقدر دنیا از خالی پر شده که جا برای نفس گشیدن هم نیست. مثل مرده شودخانه که همیشه همه اتاقهایش پر است ولی آدم زنده تویش پیدا نمیشود...
 
دمادمای صبح من
و ستاره های بی دلیل
به گرد راه ماه
آسمان و
آسیاب بی بدیل
دل و دباب و دبدبه
به
دست
سوی باز با ترانه میرویم

 
همیشه
باران باریده
وقتی که جوجه ها مردند
و کبریت نم کشیده
بعد تبر بیدار شد
گربه بیدار شد
گاری خوابید
خورشید هم
غروب کرد
زمینه برای
قتلهای دیگر مناسب است
کسی مرا به قتل نمیرساند
کوه فکر می کند
 
دستهای من
ناتوانند
پاهایم از من گریزان
 
اینکه نظر من درباره دنیا چیست به تخمتان هم نباشد آبتان را بخورید...
 
باند بستند
زخمهای عریان لب را
و خون از دست بریده
می ریزد
 
رتیل تیغ رتیل تیغ
رتیل و تیغ و دست و داس
دست و داس
دست و داس رو برو
جهان کجاست
ما چه چیز؟
چرا به تو
مگر هراس من جهان B نبود؟
مگر من از تو، دستهای تو واینکه
باز
ایدز
سرنگ تیغ باند
تیغ
باند زخم
زخم چرک
چرک مرگ
مرگ؟
مگر همه هراس من جهان B نبود؟
 
دلم خیلی برایت تنگ شده سنجاقک. عادت ندارم که تنگ شوم آدمهای مثل من باید سر هر حوضی که می نشینند یا کنار هر مردابی. یاد همان حوض و مردابی باشند که هستند. یاد همان سنجاقکی که می بینند. می دانی؟ یکجورهایی راضی ام که پریدی یک جورهایی نه. به چشمهایت فکر می کنم و بالهایت که پر پری کوچک بود ولی تند می پرید. پدربزرگم می گفت قورباغه باید کم حافظه باشد. میگفت خاطرات آدم مثل برگهای روی آب رودخانه می ماند. قشنگ است ولی بعد می رود گیر میکند یک جایی و رودخانه را خفه می کند. پدربزرگم همه اش می گفت. و همه اش ادامه می داد تا چند وقت پیش که یک برگ کوچک خفه اش کرد یک خاطره محو. نمیدانم شاید من هم دارم خفه می شوم از تو از همین برگی که اصرار دارم روی آب رودخانه ام بماند همین نزدیکی ها. ما قورباغه ها باید به خاطراتمان پناه ببریم به چیزهای محو وقتهایی که آفتاب اینطور تند می شود و گرما مردم را پرواز می دهد. راستی برایت گفتم که دلم برایت تنگ شده؟
 
داستان شهرام را بخوانید توی شرق خیلی خوشگل نوشته خیلی وقت است که دارم بهش امیدوار می شوم. افت ندارد این بچه...
 
آذر
بوی سقوط می دهد
مادرم
بوی تعطیلی
و سلامت باشید
بچه ها
صبحانه می دهد
قوی باشید
تیم ملی
پرتغال
نارنگی
برره
مکزیک
من باز هم گل خوردم

 
زنها گاهی با یک نگاه کلی اطلاعات رد و بدل می کنند. و طبق معمول ما مردها حالیمان نمی شود. مثلا آدم همراه یک زنی است و توی خیابان چشمش به یک جنده میخورد. جنده با اطلاعات کد شده که توسط زنها قابل درک نیست حجم عطیمی از اطلاعات را درباره سایزهای مختلف بدنش و اینکه چه کارهایی می کند و چند میگیرد و این قیمت چقدر قابل چانه زنی است را به آدم منتقل می کند. بعد زنی که با آدم آمده با یک سیستم ویژه که زنها به آن مجهزند بیگانه وارد شده به حریم خودش را جستجو می کند و اطلاعات profile که زنها برای هم می سازند را اتوماتیک دریافت می کند. بعد یک نگاه تحقیر آمیزی می کند به تو که یعنی توی سرت بخورد و بعد حجم عظیمی از اطلاعات قدیمی را درباره اینکه کجاها رفته اید و چه کارها برایتان کرده و دلیل اینکه کارهای دیگر را نکرده و نمیکند چیست را روی اطلاعات قبلی درباره خانم ایستاده سر خیابان می نویسد یک طوری که شما کلا قضیه خانوم سر خیابان و اینکه توی کدام کوچه دیدیدش یادتان می رود. بعد هم یک اخطار بزرگ برای آن حیوانکی رد می کند که " این لنگ و آن لنگت را میگیرم جر میدهم اگر تو را دفعه بعد دیدم اینجا و جواب میگیرد می بینیم. کلا فکر میکنم زنها برخوردشان با حرف زدن مثل بازی گلف بوکسورهای حرفه ایست که فقط برای اینکه کار با کلاسی است و از آن لذت میبرند انجامش میدهند وگرنه حرف زدن در مقابل مقدار اطلاعاتی که می توانند از راه نگاه منتقل کنند خیلی کوچک است. مثلا بعد از این اتفاق ممکن است این دیالوگ رد و بدل شود.

- حیوونکی دختره رو دیدی سر خیابون واساده بود چه مردای بیشرفی پیدا می شن واقعا
- نه ندیدمش کجا بود؟

و همراه این جمله این اخطار نگاهی می آید که حیف که خوشم می آد هنوز ازت و گرنه پرتت می کردم توی جوب. خجالت نمی کشی مرتیکه حشری هیز دریده آشغال؟ و درست در همین لحظه است که آدم احساس می کند که باید درش را بگذارد...
 
باران پر از
و دریا سرشار از
و آسمان لبریز از
تاریکی است
دنیا را تعطیل
اعلام کنید
برای سلامتی بچه ها خطر دارد

 
همیشه اولش برای آدم سخت است این را کدام احمقی گفته زندگی برای من اولش خیلی آسان بود ولی هر چقدر دارم میروم جلو مهیب تر می شود.
 
می آید
می گوید
می نشیند
می بیند
می رود
و بسیار می های دیگر
می بینم
می گویم
می نشینم
می مانم
می گریم
و بسیار می های دیگر
 
فکر می کنم این هدف که آدم توی زندگی هدف نداشته باشد از اکثر هدفهای درپیت آدمهای دیگر هدف والاتری است.
 
فکر می کنم اینکه احسان من را برده کنسرتی که فکر می کرده چیز خوبی است کافی است تا دوباره درباره اش تعریف کنم. و هیچ اهمیت ندارد که کنسرتی که ما را برد فقط چند تا ژیگول موبلند بودند که دیرتر از آدمهای معمولی می رفتند حمام. دیگر اینکه امیر زارعیان آنجا بود و هنوز هم قیافه اش مثل مدیرکل هاست فقط اشکالش این است که انگار متاسفانه مدیرکل هم شده با آن لبخند مزخرفش که آدم را یاد دراکولا می اندازد. دلیل اینکه مجبورم بزنم زیر حرفم و پول بلیت را بهش بدهم این است که گاهی وقتها بلیت های خوبی میگیرد مثل آن دفعه که شجریان گرفته بود به هر حال خودش که میگوید چند وقتی است نمی آید ولی اگر از فامیلشان کسی آمد اینجا بگوید بهش زیاد نگران نباشد پولش محفوظ است ...
 
همه می گویند دارم ضعیف میشوم به عقیده شما چرا این مطلب من را خوشحال می کند؟
 
من داغ شدم
من داغم
خسته ام
تحملم تمام شد
من
می بایست
به یک عمر مثال نقض
حرفهای فیلسوف و پیامبر بودن
پایان می دادم
حالا می توانید
روی منبرتان
کس شرات ببافید
 
اگر زورش را داشتید و دیدید یک نفر درباره همه چیز ریش پرفسوریش را دست میگیرد و فیلسوفانه می گوید "چرا؟" دهانش را خرد کنید که دیگر نتواند بگوید...
 
ما را گفت تا به شهر رویم. خویش بر سنگی نشسته بود بر دروازه. چون بازگشتیم پرسید : " مردان آنان چگونه بودند؟" گفتیم "دروغ گویان لاف زن و تزویر گران دیرین" پرسید" از آنان نبود خستگان سیاه پوش در خود غنوده؟" پرسید " از زنان چه دیدید؟" گفتیم " کنیزکان بر پهلونگان گاوان غنوده" پرسید" دوست دختر مرا ندید بر جامگان ارغوان که از بازار می گذشت؟" خجل شدیم رو به سوی غروب کرد و گفت به جهان که نیک بنگری آنچه بر ظاهر است گرانمایه تر از آنچه بر باطن آدمهاست می یابی. خجل شدیم
 
علاج واقعه قبل از وقوع باید
میکردم
و تهنیتی برای
هویتی موهوم
که
زندگی نامیده بودم
 
در حوالی بودن
نزدیک رودخانه ای
که از باران یکی یکی
شکل میگیرد
در خانه ای کوچک
که دری به شکی داس داشت
شعر کوچک را
روی بند پهن میکردم

 

Thomas Hoepker

گیشای ژاپنی یکی از بارزترین آن چیزهایی است که من توانایی میگویم. او یک فرا انسان است می تواند به خواب دیگران برود یا آنها را بیدار کند. ادبیات ژاپن فراوان از داستانهای گیشاست.

Labels:

 
بهترین جای دنیا برای سر مردها میان دو پای زنها یا میان دو پستانشان است. سر شما عضو با ارزشی است آنرا برای کارهای دیگر هدر ندهید...
 
دیروز یک ساختمان از ما
هواپیما خورد
سالهای پیشتر مردانی از ما
گلوله
 
پریروزی دیروزی
که نام و ننگ دنیای تریاکی
یکی بود
گشتمت
همون ِ جای ِ همیشه
عینکت روی تاقچه بود
چشات گم بود
 
فکر می کنم سقوط کردن کار خوبی است یعنی کاری شبیه اوج گرفتن است وقتی بالا و پایین معنی ندارد و خوب و بد نیست سقوط کردن مثل اوج گرفتن است فریاد زدن مثل سکوت کردن است. سوختن مثل یخ زدن است. مرگ مثل تولد...

 
فکر میکنم زنها اگر می خواهند به این بازی مسخره پایان بدهند باید روی پای خودشان بایستند. درختها هیچوقت به عابرینی که رد می شوند تکیه نمی دهند.
 
سلام الله
بعدش
سلامک
که به ای نحو کان
مهربانی
و پستانت
بینهایت
زیبا است
 
درمانده ام
نمی دانم
سرم درد می کند
و شانه هایم
تقصیر تو نیست

دیوانه ای
می دانم
درد می کند پاهایت
و چشمهایت درد میگیرد
تقصیر من نیست

دست جهان به خون ما آلوده است
 
بیچاره ها دیگر دوباره
بیچاره ها دیگر مگر که
بیچاره ها هم اتفاقاً
بیچاره ها در خانه گاهاً
بیچار ها دیوانه ها هم
دیوانه های بی تفاوت
بیچاره های دم سفیدی
خرگوش گشنه در گلزار carrot
بیچاره ها هم تا ولی که
بیچاره ها هم تا مگر But
خوشبخت ها از خانه رفتند
بیچاره ها اما ولی not
 
درخت خشک همیشه دو تا ریشه دارد یکی که توی زمین است یکی که توی آسمان.
 
ببخشید
می شود آیا
این گلوله را
به صاحبش بدهید
بگویید درد داشت
و اینکه خون آمد
و اینکه بچه ها گفتند
صدایش زیاد بود من
صدای هیچکسی را نشنیدم
گوشهایم قرمز بود
بچه ها می گفتند
و فقط رگ دیدم
درخت میدیدم
کف دستش برگ
و باد توی گوشش
صدای ملیح توی آبادان بود
و مردی که داشت
دختر آبادان می خواند
با صدای بی انقطاع تپانچه
بچه ها با گلوله ها تنها بودند
به صورت متساوی
ما زرنگ بودیم
اکثرش را خوردیم
مادرم درد می کند
 
همه دارن که حرف می زنند و
هیچ کس
همین که گفتی
باور کن

 
آدمها اکثرا چهار تا دسته اند آنهایی که خودشان را فریب می دهند و بهشان میگویند خوشحال، آنهایی که هم خودشان و هم دیگران را فریب می دهند و بهشان می گویند انرژی مثبت، آنهایی که با خودشان رو راستند و بهشان می گویند غمگین و آنهایی که هم با خودشان و هم با دیگران روراستند و بهشان می گویند انرژی منفی...
 
همین که با
و اینکه ما
به دور هستی که در
و جز نمانده مستی که ما
و بیخیال پستی که در
و باز ما
و باز ما
اسیر استی که نیست
راه از آن
 
انرژی مثبت کلمه خیلی چرتی است. کافی است به اندازه نیم ساعت با سردبیر یا مدیر مسوول مجله موفقیت دیدار داشته باشم تا اسم مجله اش را به بدبختی تغییر بدهد...
 
همین که من شبها به یاد تو می افتم
و اینکه من تنها به یاد تو می افتم
و اینکه بارانی
و اینکه هر ستاره ای توی هر بیابانی
و حوض کوچکی توی خانه ای در خیابانی
و هر نیمکت سبز پارک
و هر دست کوچک
و هر چشمهای گربه های مامانی
که می بینم
به یاد تو می افتم
نکته خطرناکی است
 
برای هر
و یا که با
و اینکه تا
به حد می
تو جز
جوانه و همین
زمین و باد و آینه
چه ای؟
کجای؟
تو رفته ای
و من به جای
 
احسان (+) برای ما بلیت گرفت و رفتیم کنسرت شجریا قبلش هم بلیت گرفته بود و رفته بودیم تیاتر بیضایی کلا احسان رفیق خوبی است که گشتن با او ارزش ریده شدن به تنهایی آدم را دارد...
شما هم برای من بلیت بگیرید تا از شما هم توی وبلاگ تعریف کنم.

 
فکر می کنم جمع من ها ما نیست ما یک کلمه ایست که از مردن من حاصل می شود و به هیچ وجه از من بهتر نیست. من خیلی خوب است خیلی تاریک و تنهاست ولی به آدم آرامش میدهد...
 
دارم فرو می روم و توی خودم غرق میشوم اینجا خیلی تاریک است. خیلی بدبوست...
 
به من اعتنا نکن
من به تکرار اینکه بگویم
چه خوب است که اینجایت آنجایت بوی خوب می دهد
و به اینکه دستهایت
و به اینکه دماغم را فرو کنم توی موهایت
و یه اینکه بگویم بعدا
بپرسم آیا
و اینکه بدانم چه رنگی پوچیدی
معتادم
به من اعتنا نکن
امثال ما انگل جامعه و جوانها هستیم
 
بسیار بر کویرها به پای برهنه رفتیم با هم بسیار از شهر بدیدیم و دیاران از بسیار. تا به کوهی رسیدیم که وی از آنجا به آسمان رفت و هر چه کردم و هر چه کرد مرا به آسمان راهی نبود. گفتم" جنیانی؟ که بر آسمان بتوانی" گفت"حیوان بتواند آسمان را بر کویر که تو تشنه ماندی من شراب نوشیدم و با زنان به شهر بخفتم یکی مرا گفت در لحظه بیداد پستانهایش آن زمان که زن و زمین به یکدگر می پیوندد و فریاد میزنند در تو که آن زمان که زمان پریدنت رسد به این بیاندیش که تنها حیوان است که پریدن داند.
 
و شب مثل او بود
عینهو
گیسوان پرستویش
و باد توی او بود
توی شب
در میان موهایش
درختان در سینه هایش
میان رگهای آبی
ریشه داشتند
و آهوی کوچک
از کناره چشمانش می نوشید
آخرین بند را هم گشود
باران شد
و بر کویری که در من
بارید
من و او دیگر
تنها یک
بوسه بودیم
 
این که یک زنی به آدم بگوید نه خیلی خوب است. گریه ام میگیرد وقتی می بینم زنها گاهی انقدر خوب می شوند که هر کاری که مردها بخواهند یعنی هر بلایی را گردن می گذارند. و آخر داستان مردها مجبورند تنهایشان بگذارند فکر می کنم اینکه زنها بتوانند بیلاخشان را به موقع بیرون بیاورند برای سلامتی روحی مردها هم خیلی خوب است...

 
بدی ابتدا و انتهای جهان است. فکر میکنم برای اکثر آدمهایی که توی شب می خوابند مهم نیست که بالششان چه رنگی باشد.
 
خدای من
چقدر آدم جدید
چقدر آدمای تازه باز
می آن و باز
چقدر شعر تازه گفتن و
به فکر هر کجای دخترا
چه خوب و کیف دار و ناز و
دل من و به حال دیگه میبره
 
کلا از فلفل خوشم می آید چون رنگش قرمز و سیاه است و علاوه بر آن باعث می شود آدم تحریک بشود و من معمولا وقتی تحریک بشوم شعر میگویم. شعر گفتن خیلی کیف دارد.
 
دلم درد می کند. دیروز وقتی به پاهای خودم را تحقیر می کردم یکباره کشف کردم که لنگ کلمه بسیار تحریک آمیزی است. خیلی وقتی که چیز تحریک آمیز کشف می کنم خوشحال می شوم...
 
چرا دلم برای تو
و اینکه در هوای تو
و اینکه بر سر تو بوس می کنم
چرا دلم گرفته است؟
مگر چکار کرده است؟
که دست بسته خسته است
دلش هوای بی کسی
کسی که تو
به غیر کس
همان که درد بیکسی
ورا به درد بسته بودنش
دوباره باز و
باز هم
دوباره باز
دچار کرده است
دلش کمی گرفته است
گرفته است
به خاطر نبودنش

 
مردن بی معنی است
جهان پایان ندارد
و ما تا ابد ادمه می یابیم
تسلیت میگویم
 
همه میخواهند بگویند که دنیا پر از مسایل مهمی است که فقط آنها می دانند. من هم همینطور. مساله ای که من فکر می کنم خیلی مهم است و فقط من به آن فکر می کنم این است که چیزهایی که دیگران به آن فکر می کنند شبیه هم است و اصلا مهم نیست...
 
از سرم نیافتاده
از سرم نمی افتد
ولی حالا که می خواهی
سکوت می خواهم کرد
 
زمین خشک بود
و باد سرد

کوهها گریه میکردند
فانوس بود
باد زد
تاریک بود
مرد مرد
زن
فریاد زد
کوهها گریه میکردند
 
دارم از تو می پوسم این را خوب می فهمم اگر مردم هیچ کس حق ندارد این حرفهای اینجا را سر قبرم بخواند. مردها از خودشان شعر بنویسند و اگر ممکن است دخترها الکی هم که شده کمی برایم اشک بریزند اشک زنها خوب است اشک زنها آدم را به زندگی امیدوار میکند. آدم می تواند با خیال راحت سرش را بگذارد و بمیرد. وقتی که بمیرم دنیا جای وحشت انگیزتری می شود. نه به خاطر اینکه آدم حسابی بوده ام فقط به خاطر آن، که روحم وحشت انگیز ترین روح دنیا خواهد بود جنازه ام را دستش میگیرد و می رود توی خواب دخترها. به خیال اینکه خوشحالتان کند.
 
درخت به آرامشی فکر میکرد که در پاییز است و به ریختن دانه دانه همه برگهاش امید بسته بود...
 
- وقتی آدم حال کار جدی نداشته باشه نشونه رشده
- نخیرم علامت مرگ زودرسه
- رشد خیلی بعد از مرگ زودرس اتفاق می افته

 

   
 
  Susan Meiselas / Magnum Photos 
 

USA. Tunbridge, Vermont. 1975, Carnival Strippers

 
 

  Goolabi , Roozmashgh(Peyman) , Deep-hole , Sepia , Forb. Apple , Vaghti Digar , Pejman , Ahood , Bahar , Banafshe , Halghaviz , Hezartou , Last Jesus , Ladan , Costs , Tireh , Goosbandane , Tabassom , Aroosak1382 ,   Shahrehichkas

 
        Zirshalvari
        Welbog 
 
       Bi Pelaki (Me & Shahram)
 

   SHAHRAM