Persian based weblog dedicated to literature and cultural interests author prefers to be called as Ali Chelcheleh if you are not inranian try my ENGLISH SITE 

 
  صدای بال چلچله ها ابرا رو برونه یه روزی
 

 
 
 

شب
آخر شد
و ساعت و مروارید
سرخی زنان را خاکستر کرد


 
زیبایی
اتفاقی عادی است
تمام زنها
برهنه های بیست ساله ی زیبا هستند
تمام زنها
برهنه های چروک خورده ی زیبا هستند
و هیچ قسمت از زیبایی اتفاقی نیست
زیبایی
به صورتی کاملن تخمی
اتفاق می افتد
 

انگار من
روباه کوچکی باشم
که با شعری کوچک زنده است
با دریغ مرغ
با دریغ مزرعه
دریغ بوته ی تمشک وحشی
دریغ اندوهگین خرگوش
دریغ تله
دریغ ذکاوت اندوهگین تله
دریغ نفس
روباهی که بیرون دنیا
با پرنده های مرغابی
پرواز می کند مدام
انگار من
حیوان کوچکی گم شده باشم
گم شده باشم
و بازهم گم شده باشم




 

و دردی
همان درد کذایی
خوره و
روح و اینها
مثل انگشتر
در خیابان افتاده
مردم نادان اند
فکر می کنند آتش است
آبش می ریزند ساکت اش می کنند
می گذارند از
گشنگی بمیرد
 

در رشت همیشه باران می بارد*

رشتی عاشق
 گرگ است
گرگ لاغر لرزان
با چشمهای سرخ
کله ی تنک
تنها
پیژامه می پوشد
ماست میخرد
روزنامه می خواند
سیگار می کشد
چای می نوشد

رشتی عاشق
دشمن دریاست
دشمن موج است
دشمن هوای بارانی است
رشتی عاشق زیباست

* برای بابا, نیما

 
جوجه ی کفتر چاهی

من
پره هات را دوست داشتم
پره هات قشنگ بود
پره هات نفس می کشید
پره هات
زنده بود
ییهوی مست
take off می زدی
 مردم انقلابی من را
دانه دانه قتل عام می کردی
بعد آرام
توی لانه ات
 لوله می شدی
می گذاشتی که کارشناس های من
روغنت را عوض کنند

 
دخترها
موهای پشت گوش انداخته را می بافند
و مردها
طنابهای دور بازو را
دور گردن می اندازند

"باید
با کلاس بود حدیثه
باید
برای بچه ها حرف زد
باید تمام سنگها را
قانع کرد
جویبار
همینطور
تخمی تخمی نمی آید"

دل آسمان پر بود
صبحها تمام دنیا شبنم می زد
 
دلم برای دانه های توی دوچرخه ام تنگ شده / یک دوچرخه ی سفید داشتم که دوچرخه ی خیلی زشتی بود. شما بروید بمیرید با آن نیش های بازتان ببندید فک داغانتان را. یک زمانی دو چرخه تمام آرزوی پسر ها بود کورسی مثل پورشه بود یک دوچرخه ی سفید برام توی زیرزمینی جایی پیدا شد و دایی خسرو به سفارش مامان بردش و تمیز و خوشگل و تعمیر کرد و برش گرداندجالب ترین چیزی که به آن اضافه کرد یک سری مهره های قرمز و سبز و زرد و آبی توی پره ها بود. که همین طور که چرخ می چرخید توی چرخ آبشار می شدند. اگر تند می رفتی همیشه کنفرانس می دادم که اگر تند می رفتی گریز از مرکز مهره ها را سفت نگه می داشت و دیگر صئای آبشار نمی آمد من صدای آبشار دوست داشتم به یک بهانه ای آرامش می کردم که صدای آبشار بدهد دانه هاش را یادم هست اولش که نو بود به آدم احساس خوبی می داد یک کره  بود با یک شکاف ریز برای رفتن توی پره و سوراخهای بیخود روش شاید برای قشنگی یا هر چه یادم هست دوچرخه ام که آمده بودیکی دو هفته ای داوطلب برای نان خریدن بودم

بعش بعدش چی؟

مثل تمام چیزهای دیگر دنیا عادی شد
 
مسلمانیات بیکاری
طلعت خزیده ی صبح
صلات
اذان خام مسجدی
اذان بد
و بوی نان تشنه ی عسل
خرت خرت دمپایی
در کهنه
و اتاقی پر از بوی دود و
بچه ی پف کرده ی خواب آلود

پسرهای چارده ساله
به سینه های عکس روی سینی نگاه می کنند

جهان رسیده است
غم تمام
غم تمام
 


V

اصن بیا روم روی
دلم گرفته وی
بریده سر و خون فشان
شراب شهد واعدت چشان
دلم دونده وی
خلاص وی
خلاصه وی
طلا و مبتلا ت وی
گرانه وی
کرانه وی
قتیل خون چکانه وی
خدات و وی
تمام کهکشانیا دیا
به پات و وی
ویا
دو  وی ویا
که وی ویاست دل
ویاست وی
ویاست وی

 
سوسیس درد می کند

کاش من هم
مثل آدم
شاعر خفنی بودم

- زنها
باکلاس را دوست دارند
باکلاس سیگاری
باکلاس بوی قهوه
باکلاس تنفر از دنیا
ولی شیک ها... شیک
شیک برقد
شیک لاغر
آدامس آبی و قرمز
آدامس ممنوع طعم سیگاری

خاک تو سرم
اگر شاعر باکلاسی بودم
به سرنوشت دنیا نمی اندیشیدم
هودی نمی پوشیدم
سیگار زر می کشیدم
و انگشت راستم
زخم عمیق قلم داشت

- زنها زخم های عمیق را دوست دارند
گاهی می آیند
توی زخم هام را
نگاه می کنند به من
که لخت لاغر
در ته زخم هایم نشسته ام

کاش
دردهای با کلاس داشتم
درد با کلاس هم خوب است
مثلن میگرن
مثلن درد گوش کوهنوردها توی ارتفاع سویس
مثلن
خود سویس

- زنها سویس را دوست دارند
سویس زخمی بزرگ است
عرق نمی کند
کوهنورد و سالم
سفید و پشمالو
همه اش فکر نجات آدمهاست

کاش لااقل این شعر لعنتی
که دردهای کهنه ی من است
می شد آخرش
 خوب تمام شود
صادقانه تمام شود
کاش لااقل توی پایانش
کمی کلاس داشت

 
بمان علی
در دنیا بمان علی
جهان
بدون ساهی نابیناست

"اوکی بز ببینم چی میشه"
 

شالای باریک قرمز
شالای باریک زرد
دخترای بی پیرهن ولی
بسته تو
تسمه های باریک قرمز
تسمه های زرد
نفس نمی کشن تو سرما
نفس نمی کشه کسی
بخار میدهن همه
از دهن هاشون
و دخترا
دخترای قرمز
دخترای زرد
عین پرچم آلمان
عین پرچم اسپانیا
نفس می کشن
بخار نمی دن
لباس می پوشن
محل نمی زارن
 
به نظرتون میشه؟
دلم چیزهای خیلی ساده می خواهد چیزهای خیلی خوب دوست دارم جوانی رونالدو باشم. بچگی های اینشتن. داس پنج گیتس. دوست دارم فیزیک بخوانم نمایشنامه بنویسم , لباس جینگول بپوشم جینگول زرد جینگول گی جینگول نارنجی بروم توی کار بازی نوشتن "نینجا" بنویسم "پک من" بنویسم رو بلیط برای دختر شماره تلفن بنویسم بلرزد قلبم وقتی بگوید "الو" دوست دارم اسمم را رو تمام این درختها بنویسم کاش این بلاگ جای چارده هزار دوس داشتم کاش صد و چهل هزار تا بیشتر و بیشتر چرت و پرت های لای پا و کمر به پایین بنویسم دوست داشتم زندگی را روشن کنم عین مهتابی و در عین حال دوست داشتم مثل سارت عین کامو مثل هدایت پالتوی بلند بپوشم بروم بایستم توی تاریکی و مردم بگویند "اوه این یارو عجب آدم خفنی است" و بعد بگویند به هم "کاش به من سلام کند کاشکی به من سلام کند" دوست داشتم به هیچکس سلام نکنم با خودم تنها بروم توی تاریکی...
 

و من
 برای شعر جدید
"زیاده از حد پیرم
زیاده از حد خسته
زیاده از حد نابینا"
من  فقط دردهای کوچکم را
زگیل خواهم زد
به زگیل هام دست خواهم زد
و درد
درد عمیق بنفش
توی کلیه هام سر
طان خواهد  شد
دست روی من نگذارید
پرده را بکشید
همین سرمای لامصب
برای درد جوجه بودن کافی است

 
می فهمی؟

مرا بکار توی دریا
همان وسطهای دریا
گفته اند دریا
 پر از خرچنگهای کرموک است
مرا بکار توی دریا
گفته اند دریا
 پر ازمرده های صدف چسبیده است

- من حال مرده ها را درست درک می کنم
من حال خرچنگهای کرموک را درست درک می کنم
من با تمام مرده ها و خرچنگها
دوست خواهم شد
موهام را بلند خواهم کرد
مثل نخلها
 بلند آنها را
ول می دهم به باد -

مرا بکار توی دریا
دریا پر از کوسه است
مرا بکار توی دریا
 داف داغان جنده

مرا بکار توی دریا
 من از ساحل تو را نمی بینم



 
ماه
دستش را
کاهلانه دراز کرد

پلنگهای جواد
برای یک بوس کوچک
بالا پریدند
 
پرت گاه

دور بایست خانم محترم
از من
دور تر بایست
نه عزیزم
کمی دورتر
آفرین همین جا خوب است
من
شما را به قاعده می بینم
شما
توی من را نمی بینی

 
به تخمم که رفته ای می روم پی دختر بازیم

شانس آوردم که عاشقت نشدم
اگر عاشقت شده  بودم
اگر واقعن با هم
 رفته بودیم بستنی خوری
بندری خوری
کیر و کس خوری
آش خوری
اگر به صورت من
 حمام نرفته کثیف
جور من
چسبیده بودیم به هم تا صبح
اگر حواسم نبود
اگر احتیاط نمی کردم
فکرم را
جمع نکرده بودم
مرده بودم لابد
کیر خورده بودم لابد
همیشه
مجبور بودم
بغض کنم
بگویم
"به تخمم که رفت
می روم پی دختر بازیم"
و مجبور بودم هی
دختر را
توی کله ام تکرار کنم
و تمام دخترهای دنیا
اگر عاشق شما شده بودم الان
شبیه تو بود
خوب شد عاشقت نشدم


 
این شعر هیچ نکته ی خاصی ندارد

دریابانها
کشتی ها را
تا لب دریا آوردند
سربازها شمشیرهایشان را کشیدند
اژدها جواب داد
"مال این حرفها نیستید
بروید سراغ کشاورزی"
و بعد خش خش کنان دور شد
 
و گفت "از دنیا یکی دو تا حکایت کوچک مانده خلاصه کرده ام برایتان نوشته ام توی چیت شیت" و گفت "سی سال بقیت را سرگرم فهم این دوحکایت باشید"

 
یادم نمی آد کی
یادم نمی آد چرا
یادم نمی آد کی یا کی
ول یاادم میاد صبح بود
نگام کرد
روم دست کشید
گفت
علی
تو
بهترین مرد دنیایی
یادم نیومد کی
ولی من
چند دقه ای
بهترین مرد دنیا بودم
 
من حق خورده شدن دارم
من هم
حق مرده شدن دارم
من هم حق به خاک سپرده شدن دارم
 شسته شدن
بوسیده شدن
کفن پوشیده شدن
قبری شدن
باریدن
باریدن
جمع شدن توی چاله
و آرام در خورد زمین رفتن
من هم حق دارم
حق خالص دارم
حق من را
به من خسته ام بدهید
 
چیزی خالی میان دلم که پر نمی شود هرگز

ماه ی که صدایش مثل ات نباشد
کیر است
رقصی که در میان رانت نباشد
تنهایی است
و سایه ای که از نورت نباشد
هاشور است
دلم را برات قطعه قطعه و ریز ریز
پاکتی کرده ام
فریزری و آماده
از همان ها که گفته ای فکر کن
گفته ای باشم
 تکه های سرد و کوچک و لیوانی

تحمل شب
تحمل سرما آسان است
ولی صدای ماه
شبیه صدای تو نیست
 

طول مدتش فرق دارد ولی یک لحظات دلپذیری توی زندگی همه ی مردها وجود دارد که زن می شوند. زن مطیع راضی پهن می شوند روی تخت هر جا که بگوید و هر کسی را که بگوید برایش پاره می کنند. می گذارند ببرندشان حمام نازشان کند کله اش را سشوار بگیرد لباس تنش کند. منت سرش بگذارد برای یک بوس یک لحظات خیلی کوتاهی هست که بعضی از مردها کمی زن هستند شعر می نویسند نقاشی می کشند خوشگل می شوند ایمان دارند فقط برای لحظات کوتاهی. خوش به حال زنها که همیشه زن هستند

 

ماه شاخ دارد
و شاخ ماه
من را
پاره کرده است
خونی و مالی
خاک و خل و خمار و کمی لبخند
خاتمه


روزنامه های قدیمی زرد 
نقش های برقد تاریک
عکسهای استخوان و داف و جمجمه
مرد ماهباز مرده است
خاک و خل و خمار و کمی لبخند
خاتمه
 
 از همین امشب
ماه این کوچه ها منیر است
و اسم صاحب کوچه هم چیزی

و از فردا
صاحب این کوچه
زن توست
و این کوچه
که مال تو بوده
گذر مشتی فلان علی میرزا آقا صالح
تا فعلن
برای همیشه ماه
 منیر است
منیر
بو و ماهش را
به کوچه های تو خواهد داد
دستهاش را
به  آبتون  مونسیون ها و پانسیون
ترمه خواهد کرد
در کنار سن
حرفهای با کلاس خواهد زد
غصه های با کلاس خواهد خورد

و تو
که سبیلت غیطانی نیست
و زیر چشمهایت گود است
تا ازل
نگاهبان کوچه هایش هستی
 
من کاملن موافق آزادی زنان نیستم ممکن است قیافه ام اینجور به نظر نرسد ولی کلن مشکلات عقیدتی با این قضیه دارم. باید اعتراف کنم که بارها شده بند لباس کسی روی شانه اش پیچ خورده و ضمیر انقلابی ام فریاد کشیده تا براش صاف کنم

بندهای صورتی حق ندارند که پیچ خورده باشند
 
باید این آواز نامناسب را
صاف کنم از گلوی دنیا
این تکه ی آخر را
بکنم از خودم
مثل سنگهای بسته به تیر
پرواز کنم

- دیروز سنگ سبز ی را دیدم
سنگ غمگینی که زوزه می کشید
و شبیه دل تو بود
و روی پشتش
مثل cleavage کون تو
خط داشت

ولی از شوخی گذشته
واقعن باید رفت
هستی کیری را
تنها گذاشت باید
مثل سرنوشت
که آدم کیری را
تنها می گذارد

- خدایا
خداوندا
چرا من این اندازه
کیری هستم؟


 
درد از سمتی
و سرما از سمتی
حامله ای شورت توری پوشیده
حامله از جنین کوچکی از یخ
در شکم دارم
درد از سمتی
و سرما از سمتی

 

شب
خواب خودم را می بینم
نشسته زیر دوش
که سردش است
سردش است
و برای شستنش نمی آیی
 
 Cristo Redentor

و این مناره
عیسای ایستاده ی تهران است
با دستهای
بریده ی حضرت عباسی

و  این منار بیچاره
نگاهبان تهران است
دانه ریز پرنده های کثیف
آمرزگار جنده های سالمند
آموزگار عشاق ناشی

و این منار بیچاره
به آب فکر می کند
به انتهای یادگار امام
و دستهای بریده اش دیگر
به حرفهای متی
ایمان ندارند


 
قلب

و من
من این خنجر بزرگ را
بسیار دوست می دارم
هر سرداری
خنجری دارد
مرا
با خنجر زیبایم
 تنها بگذارید
 

اگر نیامده ای
همین الان
دستور می دهم
دور شو برو
دست نزن به من
به رویایت بگو تا
بگو تا
رها کند مرا خیره
خراب
جنده
کونی
عزیز دلم
 
به این آقای تعلیم رانندگی می گفتم تا حالا پپش آمده به کسی تعلیم بدهی نتواند گواهینامه بگیرد؟ قیافه اش رفت توی هم گفت یک پیرزنی بود خیلی کوچولو و با دست های گنده اش نشان داد چقدر کوچولو و پنجه هاش را هم یک ذره جمع کرد تا بگوید که نه تنها قدن که هیکلن. اینجا ملت تا دم مردن رانندگی می کنند. رانندگی اتفاقی شبه نفس کشیدن است برایشان گفت پیرزن فلان مرض را داشت و اتفاقن اسم مرض را هم گفت یک چیز با ه و میم و شین زیاد مثلن همیشی یا هشام گفت یک جور مرض است که آدم در خیلی پیری می گیرد و مغز آدم خشک می شود کم کم. می گفت رانندگی بلد بود خوب هم بلد بود ولی گاهی مختل می شد. تا توی ماشین نشست  فهمیدم تکه ی موانع را امکان ندارد قبول شود. زنک بهش گفته بود کاریت نباشد بیا برویم بهش گفته بود رانندگی نکنم میمیرم تو فقط کنار من بنشین  مواظب ام باش بعد هم زده بود به جاده....

بهش گفتم "داستان خیلی غمگینی  بود" کله اش را با تاسف تکان داد  بعضی از غمها آنقدر سرد است که مردم داکوتای شمالی هم آن را درک می کنند...

 
به شما ها چه؟

می خواهم از لهیده ترین جنده های جهان بچه دار شوم و بچه ام لهیده ترین جنده ی زمان خودش باشد و لهیده ترین جنده ی جهان هم مادر خودش باشد می خوام جهان من در دایره ای سوزان مثل آتش گازهای آشپزخانه با خودش بسوزد تا تمام شود
 
چرا بچه دار نمی شوم حتی اگر بخواهی

بعضی از فیلم ها قسمت بعدی ندارند. مردهای خیلی از فیلمها مدام کون لخت توی خانه می گردند.به هر بهانه ای راست می کنند. زنهای خانه را روی تخته ها می خوابانند به آنها چک می زنند و دامنشان را روی کله شان می کشند توی خیلی از فیلمها مردها تنها با غیق آخر زنها ارگاسم می شوند در خبلی از فیلمها مردها تا زنی را نکشته باشند شلوار نمی پوشند روی مبل نمی نشینند و توی لیوان فلزی برای خود کافی نمی ریزند توی خیلی از فیلمها زنهای مرده با لباسهای چیت چاک چاک آویزان و لای پاهای نتراشیده ی وحشی در هیات روح و زامبی به خانه برمی گردند در خیلی از فیلمها زامبی ها مردهای فیلم را با کاردهای آشپزخانه  به صندلی های چوبی کهنه نصب و با شوکهای تایمردار نیم ساعته سالها شکنجه می کنند بعضی از زامبی ها تا مردهای داستان کاملن خاکستر نباشند به تباهی مطلق تسلیم نمی شوند. بعضی از فیلمها در همان قسمت اول از غیق زنها و ضجه ی مردها و بوی عرق خلاص می شوند. صنعت سینما هم راضی است بعضی از فیلم ها در همان قسمت اول تمام می شوند
 
جهان
راحت به من گذشت
مثل نسیم ها
که مهران ها را می بینند
می خندند
بیلاخ می دهند
دور می شوند
جهان
راحت به من گذشت
 
فعلن
برهنه ی هم را
بوس کنید
با خنده
شورتهای هم را
گوشه ی اتاق پرت کنید
هم را بغل بگیرید
به هم بگوید "هیس"
و از هراس اینکه کسی
قبلن اینها را گفته
قرمز باشید
شاعری هم همینطور است

 
روزی
علیه این همه  بادهای موافق
انقلاب
"و از جهان و "من
تنها
آن که زیباتر است را
انتخاب خواهم کرد

روزی من
با لنگه ی دمپایی
مثل سوسک
"من" را
خواهم کشت
و مصیبت دنیا را
پاک خواهم کرد

ولی فعلن
همانگونه که فرمان دادم
جنده باشید

 


ادیسه ی کذایی

و به آرامی گفتم دنیا
 - اشاره کردم به دنیا
به دنیا که بیرون ما بود
دنیا که
دور از ما بود -
و گفتم دنیا
 از همین حالا به بعد این دنیا
 دنیا نیست
چون
 تو
 دوست دختر سلطان شاعر ها هستی
هم ردیف جنده های مست حافظ
هم ردیف زن اثیری
هم ردیف صحنه های سکس_بوس_ ماچ_تف
هم ردیف الی آخر
و تمام این یو نیورس
اشاره کردم به دنیا
تمام این یو نیورس
و گفتم این یونیورس
 تو را
میس کرده است

و دریا
تمام این دریا
اشاره کردم به دریا
تمام این دریا
 از حالا
این دریا
تو را
از تمام نفتکشهای شرکت شل
حفظ خواهد کرد
و برای موهایت از شن مفت
صدفهای تازه می سازد

سفت
شانه هاش را گرفتم
مصر  نگاهش کردم
"مبروک
 مبروک
کالیپسو
 خدای رویاها
بسیار دوستت دارد"

"باید برگردم
زن و بچه ها توی خانه
منتظرند

بچه ها توی خانه منتظرند
همین حالا باید برگردم"






 
پاییزان

Amelie...
Jane...
Catherine...
De...
 دختران زرد
 کوچه را
افسرده می کنند
 
خانومی که موهای قرمز و طلایی قاطی دارد و اصلن نمی داند من

خاک تو سرش چقدر نفهم است
 

آیدیهان

کلاف سرخ و سیاه موهایت
همان که توی کوچه افتاده
دعا می کند که یادش نیفتی
هوا بارانی است
بهتر است گم شده باشد آدم
ولی صاحبش
سرما نخورده نباشد
 
یک نفری از یه بنگاه هنری با بی بی سی حرف می زد چیز خوشگلی گفت میون حرف هاش گفت هنرمند باید مقدار تولیداتش رو کنترل کنه و جالب این بود که درباره ی افت کیفیت و مسائلی که همه همیشه به من میگن حرف نمی زد یک طور حرفه ای یی درباره ی این میگفت که وقتی تولیدات ارسالی به بازارت رو زیاد می کنی طبیعتن بازار رو اشباع می کنی و توجه به کارهات میاد پایین و طبیعتن قیمت کارهات کم میشه یعنی تو اگر هنرمند نقاشی مثلن و روز پنج تا نقاشی رو عرضه کنی به ملت روز ششم ملت از نقاشی هات کاغذ دیواری می سازن و طبیعتن کسی کاغذ دیواری رو جدی نمی گیره حداکثر توجه به کاغذ دیواری یه لبخند ساده است یه جمله ای شبیه اینکه "او چه بامزه"و همین  و کار کاغذ دیواری پوسیدنه...

  طرف به نظر منطقی می رسید و تریپ قلم مو پشت گوشی و من خفن ام نیگام کنین و دسته گل صدام کنین نمی ذاشت درباره ی پول صحبت می کرد مواد و البته اعتبار. درباره ی نقاشی احتمالن بچه ها نظر دارند درباره ی طرف ولی در مورد شعر من فکر می کنم این کار در واقع یک جور تبدیل لذت به لذته مثال علی چلچله ایش میشه اینکه تو حال سکس شونزده سالگی رو سکس ترسیده ی خوشحال بازم بازم رو تبدیل می کنی به ناز و بوس و کلاس و دوا و اسپری به سکس بیست و ان سالگی

راجع به خودم فکر می کردم و راجع به نوشتن همیشه به من راجع به داستان معروفی می گن راجع به آیدین که مغز چلچله خورده بود و حرف زد به صحرای کربلا و داستان اون راهب نفرین شده ای که به خاطر یک گناهی یک بار که شروع به نوشتن کرد دیگه نتونست دست از نوشتن بکشه اونا خوشگل کاری قضیه است ماچ و بوس و شورت لامبادای داستان ه ... داستان من داستان بچه های پونزده ساله ی همیشگی ه  مردهای هولی هستن عاشقایی که طرف رو دیده اشک از چشم و آب از دهان و منافذشون میره و خلاص. اینجور آدم دون ژوان نمی شه همفری بوگارت نمشه اینجور آدم به درد داستان نوشتن نمیخوره اگه اوضاع خیلی فرانسه باشه کلاهشون رو بالا بزارن داستان عشقی خلاصه اشون و مردن توی جوب اشون رو توی داستان بنویسن  شایدم نه فوقش چار صفه پنج صفه رومن رولانشون نمی کنه کسی...

یاد کسی هست چطور شد که آیدین مرده بود؟ آیدین مرده بود اصلن؟ به هر حال اون یارو کفنی ه پشت جلد کتاب آیدین نبوده. آیدین اگه مرده بوده حتمن بدون کفن مرده بوده
 
از یه جایی ویندوز جدید مفتی جور کردم. یک دونه مانیتور اضافی توی آزمایشگاه رو هم تصرف کردم. چیزای جدید خوشحالم می کنه. خیلی ناراحتم که نمی تونم دیگه گیم بزنم ولی همینکه چیزای دور و برم جدیده یه حس خوبی بهم داده. باز هم آپ گرید شدم یه چند ماهی خوبه یه چند ماهی راضیم مثل بچه ها درست مثل بچه ها

بیست ساله از زمان خیلی قدیم. از زمان مهران کیت و تی وی گیم. چیزای جدید می بینم چشمام رو می بندم احساس می کنم نشستم تو سفینه الان هم همینطور ام

 
دو جور آدم داریم
قسمت مهم ش زنها هستند
و این تا اینجا
جمله ای زن مدار است
و باید در همین نقطه ساکت شد
همشه شعر همین است
باید جایی ساکت شد
لحظه ای درنگ کرد
لبخند زد
و هیچ نگفت در آدم مهم
کجاها مهم تر است
 

من 
خسته ام
مثل مرد تشنه ای که
جامه دان سنگین عیالش را
توی ایستگاه
حمل می کند
و غمگینم
مثل مرد تشنه ای که
جامه دان سنگین عیالش
از پله ها پایین افتاده
و  می ترسم
مثل مرد تشنه یی
که می ترسد
نیمه شب برود سر یخچال

 
دنیا
دلش برای خوابیدنت تنگ شده
غروب شده دیگر
نگا کن
ببن
چشمهای من هم بسته است
من
با چشمهای بسته معصوم ترم
با خیال راحت تر
 می شود کنارم خوابید
 
باید از نو دوباره با کاریزمای بالایم
دنیا را اراده کنم
حواسم نبوده به دنیا
شل شده دنیا
زنها در انتخاب شورت دقت نمی کنند
ابرویشان را کج بر می دارند
کیفیت مردن مردها کافی نیست
ماچم کنید
زیاد ماچم کنید
من طاقت دنیا را ندارم
 
زرافه ها
فیلهای لاغری هستند
که رنگشان زرد است
چشم شان گنده است
و بوی گاو می دهند
فیل های لاغر مدام
برگهای زرد را میخورند
و زردتر می شوند
 
وقتی که دنیا آمد
ایشان را
در وراق سبز پوشاندیم
روی پشانیش حنا گذاشتیم
در گوشش اذان خواندیم
انگشتهای کوچکش را 
ماچ کردیم
کفش های کوچک برایش خریدیم
گوشواره های ریز
اضافه های تشبیهی 
به کارش زدیم
چارپاره های رنده رنده ی مطبوع

وقتی که دنیا آمد
کسی را براش کباب
 توی سینی گذاشتیم
و برای پاک کردن عرق هایش
کفن های کربلایمان را دادیم
هر چه کردیم
بزرگ نشد
هر چه ها کردیم
هیچ بزرگ نشد

 
وقتی که اعصاب ندارم توی کوچه راه می روم و به عابرین محترم فحش می دهم

من یک ده سالی توی جماعت شاعر یا به قولی شاعر جماعت گشته ام. مدام سعی کرده ام به اصل قضیه شعر برسم یک کاری شبیه کاری که رازی با الکل کرد. تخلیص و تقطیر و تزکیه. رهایی از فرم از معنی و هر مو و پشم اضافه ی دیگر. کلن اخلاق گهی در این مورد دارم. مشروبم سک است. غای مورد علاقه ام نیمرو است. ارتباطم با زنها زیادی بر پایه ی سکس است. چیزهای خالص و ساده را دوست دارم یعنی همیشه به حالت خاک تو سری سعی کرده ام اصل قضیه را پیدا کنم بدون رنگ اضافی تور اضافی عطر اضافی. این حالت یاس فعلی حالت آدمی است که کادویی را ورقه ورقه باز کرده جعبه جعبه و به هیچ رسیده شاید کادو اصلی عطری بوده در یکی از لایه ها که پریده و رفته و به هر حال نمی شود دیگر آن را سک کرد. چیزی که متوجه می شوم این است که ما به یک اجتماع بیشماری از شعرا رسیده ایم بدون خواننده و برخورد خودمان هم با شعر این طوری است که شعرهای رفقایمان را "لایک" می زنیم . این لایک ی که می گویم منظورم لازمن لایک فیس بوکش نیست منظورم همین تایید از سر بی حالی است و منظورم 3> هایی است که با عچقم و عزیزم و اینهاست و داثم رد و بدل می شود بین شاعر ها بابایی چاهی برایی هانی صالی حاهی خدا بیامرزی چیزی نوشته و بعضیش حال خوب یا خفیفی داده ولی نکته ی تلخ قضیه این است که هیچکدام هیچ وقت ندیده ام برای کسی که رفیقش نیست لایک بگذارد. جلسات نقد کتابهایتان را ببینید. مقاله های روزنامه هایتان و آدمهایی که کتابهایتان را میخرند. تا حالا شده توی مصاحبه ای کسی که نمی شناسید اسمی از شما برده باشد؟ کسی حتی گفته باشد اسم آقای گوشکوب یا مثلن خانوم دامن توری را هم که رفیق فاب من نیست باید گفت؟ هر وقت کسی اسم من را آورده که البته پز داده ام که آورده و احتلام شده ام شب ازذوقش, هر کسی که اسم من را آورده رفاقتی داشته با من و نکته ی تلخ این است که ترتیب اسم آوردن هم به میزان تعداد دینگ گیلاسی است که زده اند با هم و جالب تر اینکه تمام شاعران مطرح دختر, داف اند و همین و تلخ تر اتفاق دست گرفتن برای بالا رفتن از هم است دست گرفتن به هره ی بام آویزان شدن از پشمهای  نصرتی آهنی مشیری مربعی مثلثی چیزی یا کراوات دریده ای هاوری شوپنی چیزی و تازه بدترش هم هست خیلی خیلی بدترش هم هست خیلی خیلی خیلی بدترش هم هست

گاهی می ترسم که حتی حس من میمون آویزان از شاخه ی درخت دیگر هم همینطوری است همین حالا اگر از من اسم ده تا شاعر خوب هم سن و سال را بپرسند حتمن اسم هفت تایشان بچه های همین صفحه اند و فکر می کنم این بد است باید اصل حب موجود باشد که بتوان بعدن آنرا توی چایی گرداند نباتش زد و سر کشید. اصل حب باید پیدا باشد. این نبودن معنی و خالی بودن از سک آدم را دیوانه می کند...




 
ما شاعرها, تا ابد باید به خاطر حرمتی که "از کمر به پایین زنها" به حرف زمخت "دامن" داده از "کمر به پایین زنها" متشکر باشیم
 
بیا
بیا تا کمی تو را
ماچ کنم
شعر
برای بیان حالم
مدیای کافی نیست
 
شاعر
 تریپ غمگین گرفته که
"مرا برای تماشای باد حوصله نیست"
و چند بیت دیگر و اینها  گفته
درباره ی اینکه
با مردن از غم و گریه
"هیچ فاصله نیست"
و "شرح غربت و غم ها" و "بسته بودن درها" گفته
تا می رسد به این مصرع تخمی که
"برای گریه برای دعا بیا نگه دارم"
و اشاره به اینکه
"گله نیست"
و اینکه
"معامله نیست"
و اصلن اشاره نمی کند
به اینکه درد اصلی
"چیست"
و نمی گوید که
پایه ی ارتباط غیرسکسی
"نیست"
و اینکه فعلن
در کامیت منت
"باکره ایست"
که خطی و لعبتی و
این امور
شاعر شعر نصفه اش را
ادیت می کند
جای "غم و گریه"
می نویسد که
سوختن شمع
و خط می زند
و یادش می آید که
فعلن
پروانگی مد است
شاعر
تمام فکر و ذکرش
پایان با کلاس شعر و
دامن دخترهاست
 
به حرفهای خودم بدگمان شدم فکر کردم یه کار تازه یه کار حسابی بکنم یه چیز جدید مثل این آدمای تازه که یک مدتی که ازدواج می کنند فکر کردن تازه می افتن مثلن ببینن پشمالوش چه جوریه یا خسته اش چه جور حالا ولی نه همون نفر یه نفر دیگه یه چیز جدید مثلن تست کنن بعد ده سال ازدواج با آدم فکل کراواتی چک کنن ببینن اون رتیکه ی اصولگرا چه جوریه

واقعن حال نوشتن ندارم

دلم یه چیز خیلی خیلی خیلی تازه میخواد
 
یک شاعر تکراری
یک شاعر کیری تکراری
سرنوشت یک شاعر کیری تکراری
در غروبی کیری و تکراری
و پاییزی کیری و تکراری
و با جملاتی کیری و تکراری
که اشتراک آنها تنها
کیری و تکراری است


 


شاید
 روزی
یک روز دوری
با یک نفر از زنها
سکس آرامی کردم
تریپ رمانتیک با کلاس لاو و اینها
ولی فعلن
تا نمرده ام
همین گه که هستم
کافی است

 

   
 
  Susan Meiselas / Magnum Photos 
 

USA. Tunbridge, Vermont. 1975, Carnival Strippers

 
 

  Goolabi , Roozmashgh(Peyman) , Deep-hole , Sepia , Forb. Apple , Vaghti Digar , Pejman , Ahood , Bahar , Banafshe , Halghaviz , Hezartou , Last Jesus , Ladan , Costs , Tireh , Goosbandane , Tabassom , Aroosak1382 ,   Shahrehichkas

 
        Zirshalvari
        Welbog 
 
       Bi Pelaki (Me & Shahram)
 

   SHAHRAM