Persian based weblog dedicated to literature and cultural interests author prefers to be called as Ali Chelcheleh if you are not inranian try my ENGLISH SITE 

 
  صدای بال چلچله ها ابرا رو برونه یه روزی
 

 
 
 

هر وقت گفتم که دوستت دارم
در پاسخ ام طور سردی بگو
"هان"
هان تو
امپراطوری بزرگ چین است
هان تو
رگبار بوسه های چرب زوری است
هان تو
شمشیر می کشد
و درحرمسرای سلطان
و توی حوض
عر می زند دنبال دخترها
هان تو
قتل عام زیبای زیبایی است
هان تو
دلاوری حمام نرفته است
که دختران سفید دیداری
ورا
از اطراف انگشت هاش
با تنفر
به نیش می کشند
هان تو
می تواند از تمام سلسله ای که فتح کرده ای
زیباتر باشد
 

مثل وقتی هنوز
مانده تاکربلاش
بچه ها را
خوابانده
پرده های خیمه را کشیده
علی دارد
مثل زینب
گریه می کند
برای روزهای بی آقاش
 

تمارین (زامبی/دریا/شهربازی)

من را نجات دهین
من را
از مردم مرده
من را
از اشتهای فواره دار زامبی ها
مرا
از رفتن به اعماق دریا
از
به یاد آوردن  مهره هام
 تیله هام
دوست های دخترم
زنم
و کفش هام
نجات دهین
مرا
از من
از کوتاهی پدر در استفاده از شادی
از التهاب زخم های شهربازی نرفتگی
و از خواندن کتاب های تلخ
نجات دهین
برام نوشابه ی قشنگ سرد چرب بگیرید
و توی سینه هام بستنی بگذارید
و روی بستنی هام
چتر
مرا
مثل ابروی ریخته
از صورت جهان بردار
رهایم کن تا
چند ساعتی
برای خودم
پرنده ای غمگین باشم

 
لطیف و ملایم
مثل اینکه اصلن نباشد
بی توجه و ناامید
انگار مهم نباشی
تکه تکه از جانم را می خواهم
بخواهد

 
جهان
تنها
امتناع بی جانی است
بهانه ای برای اینکه
حرفهام را به آن بیاویزند
جهان تنها
حفره های غمین گینی از بی تابی
روی سینه های توست
چوب رختی که جای لباس
بچه ی شیطانی را
آویخته اند به آن
از بند هیکلش
 
مثل آمبولانس غمگینی
که بروس لی را می برد بیمارستان
مثل دکتری
که دنیا را
از دستهای امیدوار ام جی
ناامید کرده است

- دلم برای خودم و مادرم تنگ است
انگار هر دو
مرده باشیم 
یا
زنده باشیم در جای بسیار دوری از اینجا
دلم برای فریادهای بروس علی تنگ است

- چاره ای نبود 
باس
بچه را بیهوش می کردم
داغ بود بچه
خواب نداشت بچه
چشم هاش
قشنگ بود بچه
خوشبخت نبود بچه

مثل آمبولانس غمگینی
که
مریض اش را
در ملافه پیچیده
به سردخانه می برد
 

هراسین از اینهمه حرف
اینهمه رنگهای بیخود کیری
حرف های عیال وار
بچه دار
حرف های لاغری که
توی پاکت
برای خانواده
پرتغال خریده
از کار آمده و اینها
به درس های بچه می رسند

 

از آتش
 بترس پرنده ی گرسنه
از اژدهای بال دار نپر بترس
از حوض کوچک فواره های سیب
از آبشار طلا و مروارید
رخ می شوی در مردابش
غرق می شوی در غم
اژدهای مرد در
در سکوت و تنهایی

از آتش حضر کن پروانه
آتش
لبهای خیس ات. را بوس می کند
و در خودش می پیچد
خسته می شوی از نور
ولی دیگر
 سوخته
رفته ای



 
از من بگریز
و باز گرد به سوی من
مثل مرغ های پریشان
هی
این ور و آن ور شو
عرق کن میان دست هام
من دو سوی تو را
مثل هر دو بچه هام
بوسه بوسه
دوست خواهم داشت
 
تمارین (ماركو پولو/ذوزنقه/شیر)

مارکو
مارکو
صدای شب را شنیده ای مارکو؟
شرق دارد از شیرهاش
که منقرضش شده اند
و از عمود بر
عرشه های ذوزنقه های کشتی هاش
صدا می کند تو را دارد
دریا گرفته ای؟
زن گرفته ای؟
کجا رفته ای مارکو؟
جنده های دربار
تو را
میسد کرده اند مارکو
و عموهابت
و بابایت
عرق خورده اند
و مست
توی کوچه افتاده اند مارکو
سیسیل
مگر چه دارد که شانگهای نداشت؟
کرمان
از کرملین
مگر
چه کم دارد؟
بیا مارکو
چین
دیوارهای بلندش را
مثل ران های فاحشه ای چاق
برای خش خش ریش نیم تراشیده ات
گشوده است

"عقیق سرخی به من داد
و شال سیاه
و بوری های من را
به سمت سیاه غمگین هایش
شانه کرد باد"

 

خواب من مثل ماهی است
و تو چشمه ای
و خواب های سیاه کوچکم
با باله های لرزان نارنجی
مثل بیشمار دسته ی ماهی ها
که سرنوشت شان فراموشی است
توی برکه های تو
دور دیوانه می زنند
مثل پولدارهای ناامید جواد
عینهو جوادهای تشنه
که دور می زنند تهران را
دور دور فراموشی

خواب من نهنگ است
و تو دریایی
سینه های کوچک تو
نهنگ گرسنه را سیر می کند
و نمک سود تو
زخمهاش را
زیبا می سازد
زیبای سرخ خون آلود
زیبای قاچ قاچ صورتی

خواب من دریاست
و آسمان مثالی تکراری است
و شاعران قبل از من
استعاره را جواد کرده اند
تازه آسمان
سوتین دارد
خشک و نرم نیست مثل تو
و مثل تو
بوی شورت غمگین نمی پوشد

خواب من
تنها
دریایی است
و دماغ کوچک اش در تو
شبها
کرال سینه می زند
 

یادت بیافتم
و بوی ملایم ات
بپیچد در من
کاری ندارم جز اینکه
یادت بیافتم
و بوی ملایم ات
بپیچد در من
 

تو
تو که از من بهتر می دانی
و از دکترا خوان اتریشی
دوس پسر داری
و اسم تمام مردمی که توی کتابها هستند را
بهتر از من می دانی

و دیالوگ های
تمام فیلم هایی که دیده ای را از بری حتی

و هر چه من
فکر می کنم هرگز
نگفته ام را
حرف به حرف یادت هست

تو که خوب
فرق دیمیتری را
با ویتیا می دانی
و  احتمالن
شعر مورد علاقه ات
مال شاعری است که من اسمش را نمی دانم

تو
تو بگو به من
به شاعر عمله
یادم بده چطور بپرسم چگونه
می شود با تو بیشتر بخوابم ملافه ها را؟


 
همینجور نرم
در آغوش من رویید
مثل پاستیل لاغری
که وقتی حواست نیست
در جیب پیراهنت روییده
و انگشت های لاغرت را
نوچ کرده است
 
تمارین (سارامون/ آینه/ خرما)

و نخل های گمنام آسمانخراشانه
با دختران کوتاه غمگین موخرمایی
که ازپشت پنجره های آینه دار آبی
کلاغ های لاغر را
برای خواسگاریشان
انتخاب می کنند

وکوه های غمگین آتش فشانانه
با ارک های شمشیردار زمخت
تمسای فیل های بی اختیار
و باد
باد سیاه تلخ
 که درمیان جامه های پیرمرد پپچیده


 
تمارین (ونگوگ/مهمان‌خانه/شلوار ورزشی)

ونگوک هم احتمالن شلوار ورزشی می پوشیده وقت خواب
یا پیژامه ای
شورت کوتاهی چیزی
و وقتی که از توی شلوارش
کیرش را می دیده
از قرمز هاش
به شدت خجالت میکشیده
"آخر آخر
چرا باید ؟
چرا باید کیر آدم قرمز باشد؟
چرا بین این های بدبخت ها من؟
چرا من؟
من باید قرمز باشم؟
می توانستم
نقاش خوابیده ی کلیسایی یا
نگهبان گنده ی مهمانخانه ای باشم
می توانستم
توی کافه ای
پیانیستی تنها باشم
یا آواز خوانی خوشبخت
روی عرشه ی کشتی
چرا من آخر؟
خدایا چرا من باید
توی این شب کیری
من باید
تمام شلوارم را
از قرمز
پر کرده باشم؟"
 

و تابستان
که کوتاه و غمگین
گذشته است
با سوت های بی خیالانه ی خیابانی
و زنجیرهای چرخنده ی ارزان
تابستان هم
همانطور غمگین که وعده داده بوده اند گذشت
و باران که قول آمدن داده بود روز
تا شب نشد
گریه اش نگرفت
و توی قاب تصویرها رخنه نکرد تا
تابستان
گذشته نبود تا
ولی
پاییز خوب آمده
وکیل الله
پاپاییز
مثل مامان آمد
نرمالود
مثل اینکه قرار بوده بیاید
کم عقل
مثل اینکه بنای رفت ندارد
تلخ
مثل اینکه چاره ای از او نداری


 

کلماتم اینجا نیس
و از من ناچیز
تنها همین
تن بی حال لاغرم مانده
دو تا کفش داغان هم بود
که همان
نرسیده
به تخت تان درآوردم
برادرم هارون هم هست
که با خودم نیاوردم
پدرم هم بود
که توی را پله ها
در آوردم
حالا که آمدم
اما
کلماتم اینجا نیس
و من
بدون آبشار حرف هام
مرد لاغر کوری دونده ام
که دستهاش را
و عصای سه لاش را
به باران و
چارراه و
چشمک و چراغ شما بخشیده



 
تمارین (کاترینا/گروشنکا/میتیا)

باید برات
پیش بند بگیرم
که دستهای خیس و سرد پاک کنی با آن
گروشنکا طوری
خیانت کنی به من در آن
گروشنکا طوری
دودر کنی من را در آن
گروشنکا طوری
و گریه کنی در آن بعدش
گروشنکا طور
صدام کنی
"میتیا
میتیا
بهترین دوست پسرهای سابق ام
میتیا"

باید برای خودم
خرابه ای چوبی بسازم
با زحمت زیاد
باید
میان باران
برای خودم
خانه ای تلخ و چوبی بسازم
و آتش روشن کنم در آن
چای بگذارم در آن
سیاه پوست شوم
 در آن
هیزم شکسته داشته باشم
و لخت بخوابم همیسه
با آنکه کلبه ام سرد است

باید
نیمه خوابیده در کناره ی سیلاب ات
سیاه مرده از کاترینا باشم
وقتی که طوفان ام دیگر
با پیش و پیش بند سفید
به شهرهای دور رفته است



 
هر چه ازمن بگریزی
توی دام من تر خواهی
و من
مثل مرداب نکبتی در لیورپول
تو را چون
گوزن بی گناهی
ببین حالا

 
باید اکنون حکایت ام کنند
انگار عارفی پشمالود و عبرت گرفته باشم
بدون کتاب
بدون خرقه و دستار
توی بازار مسگرها
که دارم از صدای چکش خودم
بر خودم
می رقصم

باید
اکنون
حکایت ام کنید
 

تمارین (اخوان/پیچک/۱۹۸۷)

در 1987
که یک وقتی آخر دنیا بوده
سالی عزیز بوده لابد
اخوان
هواپیمای زمین ندیده ای بوده
حیران خیل دختران فرودگاه
و هر پلی براش
گیس تابدار گناهی بوده
و در نمازهاش
گریه ها کرده برای آن لابد

در 1987
که یک وقتی آخر دنیا بود
و الان اول دنیاست
اخوان
قایق کوچک امیدواری بوده
عکس ها می گویند
با پیچک ناامید طناب لنگر
دور بازوهاش
و لرزش آرام مژه های طلاییش
و فکر ماهی ها

حالا ولی
رزمناو خسته ای میان آب ام
با صدف های چسبیده بر سینه
جنده ای تتو شده هستم
که دیگر
مادرش حتی
توی فیلم هاش
نمی شناسد او را

 
افسوس کوچکی مانده که حتی زیباست



Peter van Agtmael
USA. Queens, NY

Labels:

 
از نامه های بیست برای سیندرلا

یادت باشد
لعنتی بودی
و عرق هایت را
توی سوراخ حمام ها خالی
و مستهای کوچه را تشنه
 رها کردی

یادت باشد
بیست دقیقه تمام من
جز ملافه های تمیز
چیزی برای بوییدن نداشتم
و تو
در تمام آن وقتهای سخت
مثل دژخیمی لخت
آرزوهای من را
با صابون
از سفیدی شورتت می شستی

یادت باشد
این همه آفتاب بود
و تو
عین جنده ها
از سایه ها رفتی تا
 عرق نکنی
خبر  دارم

یادت باشد
صابونی و
لعنتی بودی
معفن و
باطل
و تا تف ات نزدم
تمام جاهابت
هنوز
غیر قابل خوردن بود

 

حرفی که مردم نمی فهمند را
قایم کن
مردم بعدی هم
و مردم بعدی هم
و مردم بعدی هم طبعن نمی فهمند
حرفهای تو
مثل اجساد موشهای مرده
گوشه ی جعبه ی میوه می ماند
بو می گیرد
تلخ می شود
و رد دستهای کنجکاو بچه ها
روی حرف هات
واقعن طرح شعرهای خوبی خواهد شد
 


مثل دختری
که درگیرودار ماشین ها
جوراب های مزخرف می فروشد
وقتی حواسم نیست
از تمام شما زیباتر هستم
 
تمارین (پله/ چهارخونه/گربه)

با من صنما
بیا
از همان دکمه های تلخ چارخانه ی آبیت
و تلخی پرز دار جوراب های خاکستری رنگ ات
بیا و با من
دلت را

- وقتی که شاعری مثل من
که با کلاس و مدرن و گروتسک است
وقتی که "من" می گویم دلت
منظورم
یک کف دست جای دور نافت نیست
شاعری مثل من
به تمام حدود دلت
ذکاوت دارد -

بیا
با من اما
که دلت را می شناسم
تا دانه دانه های موی پایینش
یا رد آبله مرغان زیر خط کمر
و سرمای آرامش نبخش بی تفاوت برو گمشوش
با من اما
با نباه گربه های روی پله
قدم های بی تفاوت داف بگذرنده باش
پاشنه دار
بی صدا
خوار کننده
اما گرم
سبز
با نوار طلایی نیمه چسبیده
با جای دردناک زخم سرخ
روی انگشت دوم پات

ما گربه ها
حتی ما گربه ها هم
که دکترا نداریم
چیزهای کوچکی
از قدمهای تو می فهمیم




 
تمارین (البو/خط‌کش/ دامن)

مثل فیلم های خیلی سکسی
مرد چاق داد کشید
"Put your elbows on the chair"
و دامن دختر را
با نوک خط کش بالا داد

خانه ای که من بودم داشت
از صدای جیغ های دختری که من بودم
می لرزید

 
حرف
در حروف بی صداست
مثل کاف خسته ی ساکت
حراف کاف های تو
یا باء بی تصور لب
خشک
انگار
توانسته باشد
که دوست
نداشته باشد
لام
انگار
لام لای کشاله هات رفته باشد
تشنای بیرون کشیدن با دال
انگال
اشکای تو در چنگال
من به غین غنیمت رسیده
قاف غیبت
- شت -
غین غیبت را
بسته باشم به حای حضورت
بدون تای هیچ کس
دویده
بی صدا
خانه تان رسیده باشم
با کاف تیر کشیده
با تای توی قوریت
با سین سرنوشتی که
روی حای حرف هاش ایستاده است



 
اجتماع میارزوهای  غمگینم
و میاهستگی های غمگینت
و برخورد اندوهگین
آرزو با تلخی
زبان با تن
متاتن
رقیق و شعلان و آتش گرفته
در تمام لوله های خانه
تشنه ی جرقه ی گاز
تشنه ی آنکه دیشب
لای لاش هات
عرق خورده
از هم
باشیده باشوی
 
مار را
از زبان دوشاخه اش
بدون فیوز
وصل کرده اند به برق
و رنگ بنفش چشمهاش
جرقه های طلایی دنیا دارد
چی را نگاه می کنی توی چشمهام جنده؟
چیزی نبوده اصلن
جوگیرم
مار را
از زبان دوشاخه اش
بدون فیوز
وصل کرده اند به برق
و رنگ بنفش چشمهاش
جرقه های طلایی دنیا دارد
 
و لابد پرنده ای بوده
وگرنه
چطور پریده
رنگ صورتی
که آبی نمیشده است
و لابد ماری بوده
وگرنه
چطور
لحتمالن خزیده لای ملافه هات
و بر تنت
زبان دو شاخ کشیده
 
cling کنم
مثل بچه های عقرب
کوچک
سینه هات را و
بیا ما موزم
 ازت
آنچه نمی دانی را
سیاه کنم تو را از خود تر
از نخواستن دنیا ها و
خواستن تن
و اصرار شامش بو
بر سفر سفره های
آنچه مردم نمی گویند
بیا
اوراد من کامل است
من
شیطان را
توی نلبکی های جبراییل
احضار خواهم کرد


 
تمارین (لپ تاپ، تلفن،لامپ)

بدون اینکه اصراری داشته باشد 
مرگ
روی لپ تاپ اش
اسم من را دیده
در نور صورتی رنگ وحشتناکی خندیده
و خرت خرت رفته است
به اتاق منشی ها
با خنده ی ریز و
چشم های درخشانی

بدون اینکه اصراری 
داشته باشد مرگ
دنبال من گردیده
پرده ها ها را کشیده
لامپ را روشن کرده
و به فکر
مرگ دهشتناک من افتاده

بدون اینکه
اصراری داشته باشد
روی شمع دست کشیده
آه بلند کشیده
تلفن زده به مغازه های لباس فروشی
و گفته است
دیگر
برات
لباس توردار نفروشند

 

مثل پیرزنی معتاد
در گوشه های خرابه ای
تریاک می کشد
می خندد
چرت می زند
چرک می شود
و تریاک را
معتاد کرده است
به مس لب هایش
 
تمارین (ژاکت/ خاج/ غوزک)

هر ژاکتی
سوراخ های کوچکی دارد
که زبان می رود از لایش تو
و سرما می رود از لایش تو
و غم
می رود از
لای سوراخ هایش تو
و آدم را
مثل کشتی سرد
 قلپ قلپ
می دهد پایین در پاییز
سرد می شود آدم
پوسیده می شود
و از سمت ژاکت سردش
غرق می شود در پاییز

و او زنی
مثل هر زنی تنها است
پره های صورتی رنگ لای پا دارد
خط باریک بر کفل روی سنگ چون پری ها دارد
و زخم روی غوزک از بی حواسی هاش
کاملن
 مشکی و عادی است
ظرف می شورد
مایتابه بر می دارد
قر می زند
گوز می دهد
اشک می ریزد
با خودش
سرد می گوید مغروق
"حتی
این کچل هم
احتمالن
زنی عادی است"

پاییز
با تتوی سرخ رنگ خاج
روی پیشانی اش
شادمان
ورق های آدم را
 پلک می زند
قهوه می ریزد برای وراجیش
 و مرد بسیار مرده را
غرق و
غرق و
غرق تر می سازد


 
- دقت کن پسرم
- خوب
-بببین تو خوب می نویسی
- خوب
- والان می خوای یه چیزی رو تعریف کنی درسته؟
- اوهوم
- و اصل اون اتفاق چیزجالبی بوده درست؟
- آره خوب
- خوب مردم باید رویا ببینن؟
- خوب آره می بینن زیاد رویا می بینن مردم گیر کلمه نیستن مردم مث من دیوونه نیستن خودم دیدم رویا می بینن
- ولی کس کش رویایی که مردم می بینن در اثر تعریف تو نباس کمی شبیه اصل داستان باشه؟
- ...
- فکر کن یک کم وقتی می نویسی
- وقتی که فکر می کنم مردم دیگه رویا نمی بینن
 
بی تابانه و
ناکامانه
مثل فریادهای یک مگس
پشت شیشه های سرد مغازه ی لباس فروشی
زیبا بینم تو را
و نورانی و چسبناک
همان که دوست دارم
و خیابان سرد
 من را
فعله و
 سرد و
انقلاب می سازد

شب می شود
لامپهای هزار عوض می شود
مگس احتمالن
می میرد از امشی و یخ بندان

شب می شود
و هیچ احتمال مفیدی
برای نتایج روشنفکری
و حتی جنازه ای وجود ندارد

بی تابانه و
ناکامانه
مگس وجود نداشته انگاری فردا
مگس وجود نداشته
 
بی تاب کلماتی مبهم بودن
بی تاب تورهای سفید ظریفی
که پیراهن سفید ساده را
عطری تازه می بخشد
داستان کوتاهی
که مرد بی تابی را
می خواباند
و یا چند دلنگ تخمی کوچک
که با غرور
بین باخ
و رودخانه های پایین تپه
ایستاده اند

- ببخشید آقا
من شعر کوچکی داشتم
همه گفته اند خوب بوده
تحت تهثیر گذاشته دنیا را
ولی رها شده در آب باران رفته
 راستش دلیل ول کردنش این بود که کاغذها
جیب شلوار جین را
آزار می دهند
راستش آقا آقا
چیزی از من در دریا
احتمالن در دریا رفته
ببخشید آقا
اسم من ها را
در کتاب کلاس پنجم بنویسید

تازه بالغ
و بی تاب کلماتی بودن
که مثل زنهای لخت چاق همسایه
دیگر
به رویای تو
برنخواهد گشت
 
ببین
 ما با هم تفاهم کامل داریم
من
شاعری بعضن
درونگرا هستم
و سینه های تو هم
نوکش
غمگین و رو به تو ست
و چیزی در تو انشالله
اگر خیال عامی نباشد
و ترسیم بیخود نکرده باشد
توی خواب های من از خود
احتمالن
کمی
داناست
و من بی دریغ
مثل رودخانه ها
مردی احمق هستم
و تازه پاهات کوچک اند
و در دهان من جا خواهد شد
می شود مرا
مثل بچه ها و  رودخانه ها
پای تخت بخوابانی
و پات را
مثل بچه ها و رودخانه ها
توی آب بگردانی
غروب شویم با هم
خورشید بیاد غروب کند در من مثلن طوری
و ما
با هم
ارتباط جامعی باشیم
تو هم مثلن
"غم سنگینت، تلخی ساقه ی علفی که به دندان می فشری. " و اینها باشی
و من هم که آن پایین رودخانه و ماهی واینها باشم
بعدش
"به خیال سست یکی تلنگر"
رودخانه آشوب شود
تمساح بیاید
گاز گاز بگیرد تو را
وقتی خوابی

 
تمارین (خرگوش/تخت طاووس/جوان)

تخت پادشاه هنوز
با دانه های بزرگ جواهرش
و رنگ طلایی غمگین
شانه بر شانه ی بهشتی است
و دختران جوان
مثل خرگوشهای کوچک هنوز
به مردهای سالمند ناامید
لبخند می زنن

- من از سلین چیزی نمی دانم
تولستوی زیاد خوانده ام ولی
و کابوسهام
توی مایه های
فیودور داستایوفسکی است
علاوه بر آن
تعداد بسیار زیادی از مدرک
و کمی هم غم دارم
مرا به شاعری بپذیز
مرا به شاعری بپذیر

تهران
اندوهگین
چشمهای تشنه ی شاعر را
بوس می کند

 
زیر باران دارد
نفس نفس میزند تهران

تهران به تف عادت ندارد
قرار تهران و ابرها
تف نبود
کمی بوس عاشقانه ی تیک های قرمز
کمی شورت های غمگین کوچک
بعد هم خواب شبانه
ولی حالا
عرق کرده تهران
خجالت کشیده تهران
و فکر کرده تهران
نباس وارد ارتباط های اینجوری
با بخارهای زشت آسمان می شد

 


و نوشیده می شوی
از سوراخهای کوچک ات
آهسته
و سرخ می شوی

- زیرا تو روشنفکری
و تقلیل روشنفکر
به حد جسم
به حدی از تیله پیله های لغزانی از کلمات
سرخ میکند آدم را -

 - باید
بر من
برمقام زن
به دانش جیز
که حضرت زئوس
به من بخشیده
باید اعتراف کرد
راستی چرا دیگر
کتاب نمی خوانی؟

هرگز
هرگز
هرگز
چنین بارانی
بر تهران نباریده


 

 تمارین (جنگ/بالش/نارنگی)

نرم طور
نارنگی و هندوانه تا
تشنگی نماند را ماننده
جنگی برای بردن ندارد
آمده
دیده
بریده من را از من
و رفتیده

من
هیولای  حلقه دار خسته
با دقت
بالشت می گذارم زیر لمبرهاش
لنگهاش را
گشاد می گذارم
از هم
نفسهای منخرینی تند می کشم
و بی
 تابانه تا...
مفتون
به دیوارهای طویله می کوبم



 
بازت کنم از هم
و تو را از نو
با میل های داغ انگشتم
پرده های تور ببافم تو را طوری

بازت کنم از هم
و چشمهات را
جوجه های  خیس  از خون را
ناز کنم
و به دست دشتها بسپارم

بازت کنم از هم
و با زبان
- من شاعری نام آور هستم
و زبان من
تلخ و
کاریزماتیک و
پیچیده است -
بشناسم تو را
به خودت
چون کم عقلی

بازت کنم از هم
و از تو
راه راه زرد و سرخ ببافم باید
مثل خشم آفتاب به پنجره ها یا
عکس خورشید روی دریا طوری




 
تمارین (کنجد/پیچک/حوله)

کم عقل است
بوی  کنجد
توی
لا به لاش
زرد و کم رنگ است

"همینطور نرمالو
 در همینجا باش
در کنار خاطرات مردهای دیگر
که حتمن از تو بهترند
خوش صداتر اند
سالم ترند
قوی ترند
و
وقتی  ترند
دوش چکه می کند ازشان
انگار
آتنای کوه
دور خود
حوله پیچیده
آخ
یاد مردهام بخیر
ببین چطور من
به روز تو افتادم"

کم عقل است
بوی  کنجد
توی
 لا به لاهایش
زرد و کم رنگ است



 
تمارین (جی‌آر‌ای/ دستکش/تاکسی)

عرفان را
باید از امتحان شروع کرد
تافلی
کنکوری
یا همین
جی‌آر‌ای منحوس
باید به همین تلخی ساده فکر کرد
که آدم را
تکه می کند از آدم
و می برد آمریکا
برای اینکه در آمریکا
دستکش توپول بپوشد
شورت زیبا بپوشد
...نباشی برای بوسیدن تو
تا  کسی بشود باید

 

   
 
  Susan Meiselas / Magnum Photos 
 

USA. Tunbridge, Vermont. 1975, Carnival Strippers

 
 

  Goolabi , Roozmashgh(Peyman) , Deep-hole , Sepia , Forb. Apple , Vaghti Digar , Pejman , Ahood , Bahar , Banafshe , Halghaviz , Hezartou , Last Jesus , Ladan , Costs , Tireh , Goosbandane , Tabassom , Aroosak1382 ,   Shahrehichkas

 
        Zirshalvari
        Welbog 
 
       Bi Pelaki (Me & Shahram)
 

   SHAHRAM