Persian based weblog dedicated to literature and cultural interests author prefers to be called as Ali Chelcheleh if you are not inranian try my ENGLISH SITE 

 
  صدای بال چلچله ها ابرا رو برونه یه روزی
 

 
 
 
شادمانی



ترس انسانها را زیبا می کند

Labels:

 
"نگران من نباشید" گفت "تنهایم بگذارید" گفت "من ..." و دیگر ادامه نداد. غریوی از آسمان برخاست و صدای شیونی کوتاه و ما دیگر شیخی نداشتیم...
 
کلمه ها زینت جهان نیستند. جهان زینت کلمه هاست...
 
شبیه دست ابن مرتضی علی
که روی خاک خشک در
و یا میان آبهای تشنه فرات
بریده ام
مرا به خیمه های
خواهرم
و مشک آب روی خاک راه نیست
"برادرم
برادرم
مرا به داد رس
به داد رس"
 
نگرانت هستم
مثل همیشه
می دانم حق ندارم
می دانم نمی شود
می دانم نباید
می دانم ممکن نیست
می دانم
سرنوشت مردها
بیخیال دردهای دنیا بودن بوده
ولی نگرانت هستم
خیلی
مثل همیشه
 
باران که جرات باریدن داشته باشد
زنی که جرات رقصیدن داشته باشد
شاعری که حرفی برای گفتن داشته باشد
بچه ای که نای دویدن داشته باشد
توی این ولایت کمیاب است
می دوم
می رقصم
می بارم
فریاد می زنم
تنها هستم
این برای این ولایت زیاد نیست
ولی برای من زیاد است
خسته می شوم
می نشینم
کنار یک دیواری
کاسه می گذارم
به زاری
رییسم سکه می اندازد
 
آدمها
می روند توی تاریکی
و از توی تاریکی
در می آیند آدمها
ما همه مان مرده ایم
این اتفاقی نیست
که من
مدام
ضعیف می شوم
این اتفاقی نیست
حرفهای دنیا
پیام دارد همه
به آنها
باید
دقت کرد

 
تلخ بودن هم یک جور بودن است
زشت بودن هم همینطور
و تنها بودن
ما رتیلها هم حق زندگی داریم
 
سیزیف
رستم
ایزیس
هرکول
شما همه تان سرکارید
من قهرمان داستانهای مردم هستم
 
به آسمان نگاه می کنم
و نفسم می گیرد
نه
این سرنوشت من نیست
من
کوچک نخواهم بود
 
ببخشید خانوم
نصف کفترهایم
روی پشت بام شما نشسته
دلشان به ساق های باغ شما گرم است
و رگهای سبز زیر جلد درختان مو
و گیسوان بید که روی دریاچه می ریزد
کیششان بدهید لطفا
برای شعر بعدیم لازمشان دارم
 
خوبی زیباییست
و بدی زیباست
پس بدی خوب است
 
پنج شنبه
روز تولد ابابیل است
شنبه
یونیکورن به دنیا می آید
و دوشنبه
قطعنامه شورای امنیت خواهد بود
جمعه ها
مردان مسلمان بی اختیار نماز می خوانند
و زنهایشان می روند حمام
یکشنبه
ما
در کارخانه جلسه داریم
افسانه های دنیا مربوطند
افسانه های دنیا مربوطند
 
هکذا
بان
انی
و تلک
منی
ذهبت الی
رایت رویتی
که قلتنی که
ابدا
ذهبت
رایت
که هیچ
چیز نیست
و فزت به معنای هیچش
 
غریق ها فقط می دانند
که دریا چقدر بزرگ است
و راه خانه دریانود طولانی است
و اینکه یک غریق
تا کجا تنهاست
و اینکه غرق و بزرگی و تنهایی
به آب
ربط ندارد

 
افعی اختصاصی من
جای نیشهای تو
روی بازوان منند
بی گمان فرو خواهم افتاد
حتی اگر تو دیگر رفته باشی
 
کوهنورد خسته
هیکل مغموم یخ زده در
اعماق کوهستان
مغرور ترین کوههای جهان
دانه دانه قدمهایت
را
بر شانه های نحیفش به یاد خواهد داشت
تو در اعماق سینه اش جا داری
جنازه تو
به زمهریر کوچکی پا گذاشته
که زندکان را بدان راه نیست
 
با هر کسی که میخواهی باش عنکبوت بالای رختخوابت مهمان تو را مهمان خود می داند...
 
و گفت " هیچ از من بیشتر نبود گفتم تلذذی و خانه گردی و گذشتنی" و آنگاه گریست گفت "پوزم را زده است پوزم را زده است"
 
راننده هندی گفت "تنها می ماند" راننده های هندی زیاد می فهمند پیراهن سیاهی که روز آخر پوشیدی گویا بود...
 
تمام فلسفه هایم به ریش نداشته ات
خند گرفتی
تمام جامه هایم که
جا گذاشتم
آمده بودی رتیل شکار کنی جادوگر
می دانم
طلسم طلسم است
معجزه معجزه
این عنکبوت خسته
با تارهای لرزانش
از تو
جدا نخواهد شد
بیشتر از یک جامه
آن شب
توی آن اطاق جا گذاشتم
 
دانه دانه های انار
سینه های شاهد
در دهان حافظ
دستهای او بر پشتش
- جاودانه خواهی شد
یک شعر تازه برایت می گویم
- به تخمم جاودانگی یک کمی محکمتر میلاخ یک کمی محکم تر

 
وقتی آدم احساس می کند به جایی رسیده معنیش این است که به هیچ جا نرسیده. کلا همه چیزهای دنیا بر عکسند...
 
پایان جهان نابودی نیست
به حرفهای بی دلیل مردم
به کس شرات صادق هدایت
امیدوار نباشید
شما
و عذابهایتان
تا ابد الدهر دنیا
به ویژ ویژ
ادامه خواهید داد
 
مهربان شدن با باد و
تنها شدن با دریا
آغاز فلاکت کوه است
کوه باید
دیوار باشد به بادها
صخره باشد برای دریا
کوه باید
به سیاهی دنیا
ایمان بیاورد
و آرام آرام
به پیر شدن
کندش
به ریختن سنگ های ریزه
عادت داشته باشد
 
شبیه هیچ کس نیستم
فریادم از بالای
کوه هایتان آویخته
از من بترسید
 
یک بازی بود که از بچگی یادم می آید و الان فقط کامپیوتریش را می بینم. یک سری کارت بود که دوتا دوتا عین هم بود و همه را برگردانده بودند و آدم باید کارتهای شبیه هم را یکی یکی پیدا می کرد. خواب دیدم تنهایی همان بازی را می کردم و پشت همه کارتها عکس عبوس خودم بود با لبخند مسخره ام. همه را برداشتم جز یکی جرات نکردم که آخری را بردارم. هر چه هم که بود به هر حال بازی را باخته بودم.
 
جهان خیلی
قبل از این ساعتها
من را از خود
آویزان کرده بود
آسمان
پیش از این حرفها
خصوصی
گفته بود به من
که روی زمین چاره ای ندارم
خیلی ساعت قبلش فهمیدم
که زندگی کردن کار من نیست
خیلی قبلترش فهمیدم
که دنیا پایان ندارد
گریه هم نمی کنم
گریه ام تمام شده
من
حال گریه کردن ندارم
می نویسم
می نوسم
نوشتن علاج دردهای من نیست
ولی باز هم می نویسم
 
صلوات
برای اینکه
فردا بیاید
صلوات یعنی
به گیسهای او محتاجم
نه برای سینه هایش
به اینکه لخت
سیگار بکشد
و حرف بزند از دنیا

 
به زیارت دستت
و چشمهای مستت
به سبک حافظ شیراز
داستان سکسی نویسم؟
دلم برای وزارت در
مخابرات عالیه تنگ می شود
و مرغهای عام خانه را
کیش کیش همه
مات می شدیم
و سیاه وسفید آمدم من
از خانه خانه های پیرهنت بالا
و سرباز لبهایم
روی آخرین خانه
وزیر شد
 
یک کاکتوس تنها
خسته
شکسته و خشمگین
از پرنده های کوچکی که
از تیغها نمی ترسند
 
Andy... you need to look inside: Who are you trying to entertain? The audience... or yourself?

سئوال خیلی بزرگی است که توی Man on the moon کسی از اندی کافمن می پرسد و این حرفی است که خیلی ها از من پرسیده اند و خودم از خودم پرسیده ام زیاد. راستش فکر می کنم این قصد و اصرار هنرمندها برا لذت دادن به مخاطب فقط به این خاطر است که هنر و در معنی که من می شناسم شعر انقدر لذت بزرگی است که یک نفره قابل درک نیست. واینکه آدم می خواهد دیگران حال کنند فقط به این خاطر است که حال کلمه انقدر بزرگ است که روح یک نفر گنجایشش را ندارد. من خیلی به آدم این فیلم احساس شباهت کردم به نحوه نگاهش به زندگی به تنهاییش و اینکه یک حس غریب و یک احساس گناهی داشت به اینکه دارد زندگی دیگران را خراب می کند.

Andy, you're surrounded by what you create. You are the KING of negative energy.

تمام فیلم ممنون می شوم اگر دلتان خواست جای Andy. Ali بگذارید...
 
سه بار بگو خورشید
و شب خواهد رفت
سه بار بگو تشنه
و باران می بارد
سه بار بگو آرامش
تا سکوت بیاید
سه بار بگو زندگی
لااقل سه بار بگو زندگی
قبل از آنکه مرده باشی
 
و گفت حدیث خود با من گویید. گفتیم گفت "مهملات است ولی غمگین نباشید همه مهمل می گویند"
 
چراغ خانه ما روشن است
پرنده از کوهسار آمده
رود از دشت آمده
آفتاب از آسمان
همه جا تاریک است
ساربان ها شتر ندارند
نی چوپان گم شده
باد می آید
ولی چراغ خانه ما روشن است
خوشحالی؟
 
به فریاد طوفان توجه نکن
به آواز مرغان در
به تلک و به ملک و عزیزان باز
به فرق ِ سراغ ِ تکان می دهد
جسارت شده
خسارت رسید

 
در شب
سکوت ستاره فریاد است
احمق نباش
تو پیروز نیستی
صبح که بیاید
ستاره ها
خوارت را می گایند
 
سلامتم
رفیع برج دور
قامتم
و دستهام
و چشمها
نظیف و پاک و با شهامتم

"شعر گمشده از شاعر گمنام شعر یه توپ دارم قل قلیه"
 
راضیم به رضایت
دست بالایی
مهمانم
می دانم
آخرش هم تو
یک جوری
ولی به امام فاطمه ات این بار
نامردی
اگر
شیشه توی راه من بیاندازی
 
اولین عنکبوتی که تصمیم گرفت تار را بیخیال بشود چون کار پستی است اولین عنکبوت خانواد ما بود. من پسر نمی دانم چندم خانواده حالا هر چه نگاه می کنم یادم نمی آید پدربزرگم تارم را کجا گذاشته...
 
حدیث
شلوارهای نازک زرد
و حدیث
نور و شورتهای سفید ساده
که از زیر شلوار
دیده می شوند
صداقت زیباست
بیگناهی خوب است
پروانه بودن بد نیست
ما رتیلها
حشرات احمقی هستیم
 
زبان سرخ
سر سبز را
داده بر بادی
و رد سیاهی
بدون آبادی
و کویری
که انتها ندارد
پرنده می لرزد
کلاغ نیامده است
جوجوه کفتر مرده
باز هم
رسیده
پاییزی
"زمستان پیش کی تمام شد؟"
 
دستهای دور از هم ما
و شانه های تکیده
تنهایی تمام سرنوشت ما بود
تن لاغر لخت
و سرمای سیبری
و لرزش سخت تنهایی
که در تن آدم
می افتد

 
و گفت "کوهها کورند هر آن که لحظتی به دیدن توان یابند از هم بگسلند"
 
هی به درختهای در آمده در دشت
یاغی می گویند
هی سراغ کوهستان را
از پرنده می گیرند
و هی به مرغهای بیچاره می گویند
خروسهای سر تراشیده حق دارند
هی توی چاه آب مردم می شاشند
هی
توپ همسایه پاره می کنند
وهی نفت
پای درخت سیب می ریزند
و هی
حواسشان نیست
که دیوارهای خانه افتاده
 
عکس شهید کرخه را
روی درب تانکها کشیده اند
چه ربطی داشت
اگر که مرده بود و
است
و چشمهاش
من چرا ننویسم؟
چرا من نگویم یا
گلوله دوست ندارم اما
زیر باران گلوله
آدمها
زیبا هستند
 
صدای شب
توی گوشهای من
پیچید و من را
کر کرد
دستهای آسمان
یقه ام را گرفت
و سویچ مهتاب
آتش ماشین زمانم را
روشن کرد
تلخی حقیقت
با شکر پنیر شعر
شیرین نخواهد شد
می دانم
می دانم
خدا خودش باید
شعری بگوید
ما فعلا
ادا در می آوریم
 
اینجا
تمام جهان است
دور از دیگرانی
و مردانی که
حتی
اینجا
دارد از گلوله باران می بارد
وقت قصه گفتن تمام شد
تاریخ انسان
پایان یافته است
 
منو ببخشین خانوما
ول دیگ
جز گریه کاری نموند برا من و
حالا
ببخشین دامنتون و
چند دقیقه گریه و
حالا
بریم سر کارمون که
چی می شه

 
خیلی خنده دار است توی واضح آدم حتی حق ندارد با قلمش به آنجای زنی اشاره کند و توی خفا با هر وسیله ای می شود اشاره کرد. این خیلی خنده دار است. باید ایرانی جماعت یکسری از این چیزهای در خفا را بیرون بیاوریم.

برداشت بد نکنید. جدی گفتم...
باشد
دلتان اگر می خواهد برداشت بد هم بکنید. برای همین کارها می آیید اینجا...
 
صداقت داشته باش و صداقت تو را پیراسته می سازد و پرواز خواهی کرد اگر بگذارند...

"متن کامل راهنمای پرواز مادر پروانه برای کرمهای ابریشم گلش"
 
این مساله خنده داری است که بعضی به لذت جسمانی و روحانی اشاره می کنند. مگر وقتی حافظ یا براتیگان می خوانیم کجایمان کیف می کند؟
 
غبار راه از دامن تکاند و گفت"خوب دیگر کجا برویم؟" یاران به شادمانی گفتند"جنده خانه دیگر" گفت"توی اشعارم می نویسم میخانه این مادرسگ امیر زنگنه گیر می دهد"
 
دل دریا مرواریه
دل عالم دریاس
دل تو
یه جای پاک و نرم و سرد و بیشعور و
تنهاست
از بی شعوریت مواظب باش
 
ایستاده نیستم
سوار بر امواج صخره هایم
بر دریا می تازیم

خوابیده نیستم
خوابیده ام
وقتی که خواب نیستم
 
فکر می کنم بد است که دل زنها خیلی کم برای هم جنسهایشان می سوزد عموما برای ما مردها مهربانترند تا هم جنسهای خودشان و راستش ما مردها در حقشان هر نامردی که از دستمان بر بیاید می کنیم و دلمان برای زنها نمی سوزد ولی یکجوری به هر حال به خاطر منفعتمان هم که باشد هوای هم را داریم...
نمی دانم لاله هنوز اینجا را می خواند یا نه ولی با وجود اینکه زن خیلی مهربانی است. من دو دفعه پشت سر هم دیده ام که توی یک موقعیتی به زنهای ماجرا زیادی سخت گرفته همه زنها همینجورند حتی مامان مهربانم هم به زنهای فامیل زیاد سخت می گیرد سر هر کاری. فکر می کنم بدون توجه به منطق و اینکه طرف اشتباه می کند یا نه. بقیه زنها موظفند که از هم حمایت کنند و هوای هم را داشته باشند. احساس می کنم زنها مدام دارند تنها تر و تنها تر می شوند به خاطر اشتباه های کوچک و سر سخت گرفتن خودشان به همدیگر. جامعه قدیم ما از این حمایتها داشته. حالا که مثلا مدرن شده ایم مردها هنوز آن برنامه تنهایی نشستن و بساط و حرفهای زنها نباشندمان سر جایش است. ولی زنها مدام به سخت گرفتن به هم اند یا تنها تر کردن آدمها. یا گنده تر کردن مشکل. فکر می کنم برعکسش بهتر است که ما مردها که اعتماد به نفسهایمان بیخودی گنده گندیده. یک کمی توی سرمان بخورد و زنها چشم بسته و بی منطق از هم حمایت کنند. زن تنها دو تا بدبختی دارد. مرد تنها فقط یکی...

 
بیا
دست من را
بگیر بیایم بالا
من به تو ایمان آوردم
ببینم
چه گهی می خوری حالا
 
"به خاطر
هر چیزی
به آفتاب خیانت کن
و پاییز بیا مدرسه
انشا بنویس
که خوشحالید"
ناظم گفت

بچه بودیم
می خندیدیم
 
گفت "کس کش ها من کس شعر می گویم؟ خار و مادرتان را خواهم گایید" عصایش را برداشت و سوی ما حمله آورد ما به هروله در بیابان می دویدیم. شیخ ما جنبه شوخی ندارد...
 
همیشه وقتی به آدم می گویند و وقتی آدم به کسی می گوید بیا یک برو کوچک هست تویش کلا توی هر چیزی یک کمی از برعکسش هست. به هر زنعفیفه ای اگر آدم دقیق نگاه کند می تواند جنده ببیند تویش...
 
سراچه ای
و دست مهربان و
پاچه ای

و خانه ای
و مرغ مهربان و
دانه ای

همین؟
پس مرا چرا؟

 
صداقت من
صاف بود
سفید بود
آبی بود
سیاه شد
قرمز شد
بنفش تمام دست و پایم
که درد گرفته
و سبز
تمام زبانم شد
رنگ دریا
 
اگر یک روزی به یک رتیلی بگویید که دوستش دارید احتمالا به پروانه تبدیل خواهد شد. ولی نگویید. رتیلها زیباترند...
 
شتاب
شتاب
شتاب

ما
بدون
آرامش
فقط شتاب

شتاب می کنیم
و هرگز
به هیچ جا
نخواهیم رسید
 
سرباز زیاد دیدم
به گلوله خورده یا
به سرباز دیگر
گلوله ندیدم
به گلوله خوررده باشد
پاتریوت ها
استثنائند
 
گرد
مثل
زمین
مثل
خورشید
مثل آبی چشمانت
مثل اشکهای
ناراحتی که می ریزی
گرد
مثل پستانت
 
پرواز پروانه
نشانه است
گل این را می فهمد
درخت این را می فهمد
کوه آنرا می فهمد
ما نمی فهمیم
 
تکه های من
توی جوب آبت
دستهای من
فدای پیچ و تابت
خیالت راحت
من سخت تر از تمام
کوه ها فرو می ریزم
با ترافیک این همه ماشین
در میان سوراخهای سینه ام
با خروش این همه دریا
در چشمانم
با طلوع این همه خورشید
روی شانه ام
من
بلندتر هستم
و آبشارهای جهان از من
فرو می ریزند
پرنده های جهان از درختهایم پر می گیرند
و در میان چمنهایم
دنبال دانه می گردند
من تنها هستم
تنها به دنیا آمدم
به همین اندازه
و تنها خواهم مرد
و مهربان و با لبخند
به صعود نا امیدانه دیگران
از تنم
خیره خواهم شد
"بیایید کوهنوردان من
کوه مغرور نمی گذارد
که بر زمین بیافتید"

 
بوش احمق است
دیوانه است
خودخواه است
بی شعور است
مریض است
دردسری است برای دنیا
ولی این
دلیل نمی شود که تو هم
اینگونه نباشی
 
سگها از گلوله می ترسند
به بچه ها سپرده ام
سینه ام را
برای هر گلوله ای که آمد
با نشاط باز کنند

"خاطرات مجید پر جسارت قبل از سگ کشی"
 
So am tired از دنیا
و all'o thing
ما فیهایش
و قل به هر کی که آمد
Bizzar ام
از حتی
آنجایش
و Depress مرا
کیلوی
قرص آبی
شفا نخواهد داد
Hoh Huh!
sooooooooooooo! تلاش بی فایده می کنی دکتر
Psycho از دنیا
خواهم رفت
 
دلم برای رختخواب تنگ شد
و بوسهای با دهان بسته
مثل شب
دلم برای روز دیگری
اگر چه دیر تنگ می شود
اگر چه روز مرگ اوست
دلم برای مرگ دائمم
تنگ شد
به خواب آخرم
نمانده بیش
صبح آخرین بیا
 
حیوانکی دختران خسته
حیوانکی تمام دخترها
حیوانکی که خواب ندارند
حیوانکی دستهای خسته من
که هنوز
برای غمهای جلف و مودار دنیا
شعر می گویند
 
زندگی زیباست
من خوشحالم
تولید می کنیم
و دست علی رضا
توی ماشین تراش قطع شده
و لبنان باران است
توی کوچه اشک می ریزند
دخترهای خسته
لخت می شوند
توی TV
روی خانه های خشکیده
برف باریده
در فرانسه مردم
شراب غلیظ می نوشند
من خوشحالم
آخر الزمان شده
آقا
چرا نمی آیی؟
گلویم به شمشیرت
احتیاج مبرم دارد
خوشحالم ولی
گریه ام گرفته آقا
چرا نمی آیی؟

 
سرباز
پرواز کرد
به گلوله خورد
و گلوله در
سینه ستبرش
شهید شد

سرباز
آغاز کرد
آوازش
تنهایی بود

منیژه ها
توی پارکینگ
انتظار می کشیدند
 
تکرار می شوم
در
به خواب رفتن و
بیداری
و گذشتن از
مزار مرده های بسیاری
تکرار می شوم
در صلیب روی قبرها
و قبرهای بی صلیب و
عکس های خواب آلود
تکرار می شوم
در این همه پیله
پیله های در پیله جهان
دست و پا می زنم
و مرا هرگز
از من رهایی نیست
 
می دانی سنجاقک؟ فکر می کنم این همه پر هم که زدی امکان ندارد دنیا را بیشتر از من دیده باشی. فرق دارد اینکه آدم دنیا را به عنوان یک جزء دنیا ببیند یا به عنوان ناظر دنیا. فکر می کنم اینکه من هیچ وقت توی آسمان مرداب پرواز نکرده ام و هیچ وقت آبشار ندیده ام به من قدرت داده تا ناظر مردابم باشم. یعنی آگاه این همه سنجاقک که آمده و رفته اند. اینکه من و سنجاقکها همیشه درباره غمگین بودن مرداب و تند بودن آفتابش همیشه اختلاف نظر داریم به خاطر همین هاست. من مرداب را می دانم و شما دارید تویش زندگی می کنید. نمی دانم کدام بهتر است. یک چیزی که می دانم این است که آدم برای آن چیزی که می شود به دنیا می آید. یعنی قورباغه هر چه سعی هم کند نمی تواند پروانه باشد یا سنجاقک و تو هر چقدر هم که سعی کنی نمی توانی این مدت طولانی در حالت فکور یکجا بنشینی و به هیچ چیز و مطلقا هیچ چیز فکر نکنی. خسته می نی آخرش بال می زنی پرواز می کنی می روی. فکر می کنم بال زدن ارتباطی به پریدن ندارد یعنی من بال هم اگر بزنم وضعم همین است که هست. من راده پرواز کردن ندارم و توی سرنوشتم نیست. حالا هم دیگر برو نمی خواهد توی رودروای بمانی آبشار دارد انتظارت را می کشد. من اینجا راحت نیستم ولی می گذرانم. به قورباغه بودن عادت دارم...
 
دریغ و
افسوس و
هیهات و
هزار درد دیگر
کرمهای
پیله های
توی پیله های دنیا
و کرم کوچک مستی
که دوست ندارد
پروانه باشد
 
همه می گویند بهتر است آدم بماند توی پیله اش و با مردم دیگر دنیا حرف نزند زیاد تا بیشتر زنده بماند. همه می گویند به من "خفه شو" این هم مشکل بزرگی است که زندگی من توی کلمه هایم شکل می گیرد و خفه شدنم با مردنم مساوی است. فکر که می کنم می بینم این مساله که به این وضوح باعث آزار دیدن دیگران و خودم می شود. اوج لذت دنیوی من است...
 
و آرامش
پندار است
و ایمان
آرامش
و خورشید شک
که از میان کوههای ذهن
طلوع می کند

 
غروب کرده خورشید
در سیاهی چشمانت
طلوع کرده مهتاب
از میان پستانت
به من نگاه کن گاهی
برهنه ایستاده در بیابانم
 
معنی کوتاهی دارد باد
ولی درختهای بید
که گیس به باد داده اند
به معانی بلندتری فکر می کنند
و باد
با خجالت
به تن و گیس هایشان
دست می زند
 
جغرافیا آسان بود
من معنی دریا را
معنای کوه را
معنای دشت را
معنای سپیده را
معنی غروب را
در تن تو دیدم
چشمه را بوسیدم
به کوه دست کشیدم
سینه خیز از
دشتها گذشتم
و در سپیده
به دریا رسیدم
تو
جغرافیای من بودی
 
"سپاس خداوند بگویید شاید شرمنده شود" این بگفت و ما دوان از سنگ کودکان به سوی بیابان می رفتیم...
 
کولیگان

همیشه وقتی اثاثش را شهرداری به هم می ریخت می گفت "خوب بچه هایم که شهید شدند" و من نمی فهمیدم که این به آن چه ربطی داشت رقیه صدایش می کردند گردنش دراز و لاغر بود و برعکس همکارهای دیگرش هیکلش بزرگ نبود برای همین از همه شان فرز تر بود اینها یک قبیل زنی بودند که نمی گفتند از کجا ولی گاهی می آمدند رو به روی مغازه های ما بساط می کردند و چیز میز میفروختند. گاهی که خلوت بود اگر صدایشان می کردی، می آمدند بدو توی مغازه و زل زل به چشم آدم نگاه می کردند می گفتند "دویست تومن" بعدش می آمدند جای تاریکی پستویی جایی دامنشان را می کشیدند بالا راست راست توی چشمهای آدم نگاه می کردند که یعنی سگ خور تو هم بیا بکن. من فقط یکی دوبار رقیه شان را صدا کردم. بچه جنوبم اسم شهید تنم را می لرزاند هنوز. گفتم دستی گرفته باشم و اینها. از طرفی کولی چاق دوست ندارم بین سینه هایشان عرق می کند بوی بد می گیرد کمر آدم می شکند وقتی که بخواهد هیکلش را روی آدم بیاندازد. هیچ جیغ نمی کشید. سفت آویزان می شد به آدم و بی صدا نفس می زد. تند تند. با ته دامنش لای پایش را بعد زیر چشمهایش را پاک می کرد بعدش بدون خداحافطی بدو بدو می زد به جعده تا کجا نمی دانم. بار آخری که شهرداری بساطش را جمع کرد و او هم نفرین همیشه اش را کرد یکی از همان چاقها بهش می گفت "بچه اگر داشتی تو که شوهرت میان خیابان ولت نمی کرد" خیلی وقت شد که دیگر نیامد کسی خبرش را نداشت...
 
جنازه حرف تازه ندارد آقا
یک گوشه افتاده
یک گوشه خوابیده
پای دیواری سرد
با تنی خسته
و رد گلوله ای یا
خنجر سردی
جنازه کاری نکرده است
کاری نمی کند
جنازه راحت است
ایمان نمی آورد
امیدوار نمی شود
به قتل نمی رسد
دستگیر نمی شود
بیخود ایستاده اید این بالا
جنازه برای نجات
به یک مسیح احتیاج دارد
ببخشید می پرسم
اسم کوچکتان گفتید
چه بوده است؟
 
مرده های غمگین
مرده های خوش حال
قدیس های خوشبو
مردارهای مرده از بوی گند
کفتارها
رتیل ها
و لاشخور
دنیا همین است
دنیا همین بود
ما هیچ وقت زنده نبودیم
 
جوانتر از
همیشه
این همه چمن سبز
بر تنم روییده
بی خیال اینکه
چند وقت پیش
این همه مرده غمگین
توی خاک
دفن شدند
 
علی بی همتا را دیدم و علی آل داوود را، مردهای گنده ای شدیم دور از آن بچگی هامان. ولی تنمان بوی 4/3 می دهد هنوز. کلاس عجیبی که بهترین کلاس دنیا بود و اگر روزی من کتابم را درباره زیبایی بدی چاپ کردم تاثیر عمیقی روی افکار من داشته بچه هایی که به معنای کامل بد بودیم و نبودیم و هنوز جای دستهایمان روی دیوارهای دنیا هست و 1/3 هیچ وقت آن همه گلی را که آنروز بزرگ بهشان زدیم فراموش نمی کنند. یاد خیلی ها کردیم آدمهایی که ستاره خورده اند و رفته اند و آدمهایی که دارند همین جا دور خودشان دنبال همان چیزهایی که گم شده می گیرند. مثل بی همتا که تپل شده اما آن طوفانی که توی 4/3 درش بود ته چشمهایش هنوز هست. انگار آدم مهمی شده ولی هنوز راجع به 4/3 و خاطره هایش که حرف می زنیم برق می زند توی چشمهایش علی آل داوود زن گرفته است. و راستش وقتی که زیپ باز مانده لباس زنش را می بست فهمیدم که هنوز عوض نشده. نمی روم دیگر مدرسه نمی خواهم آدمهای جدید را که جای ما نشسته اند. ببینم می خواهم فکر کنم علی بی همتا هنوز همه را دریبل می زند آنجا و پاس می دهد به من و داد می کشد سرم که "اخو! تریاکی! گل خالی رو بزن دیگه" و نیایش که حالا می گویند توی استانفورد دانشمند شده یک گوشه ای دارد برای خودش از ظرف غذای استریلیزه با فکر غذا می خورد. چیت ساز الان ایلی نوی است. پیمان رفته تگزاس. یکی دیگر آلمان یکی سوییس چند نفر دیگر رفته اند کانادا. اسی می گفتند سیاسی شده رفته زندان. و من هم با زنها و کلمه هایم تنها مانده ام توی تاریکی. نه علی! علی بی همتا! ما حرام نشدیم ما زندگی کردیم دنیا ما را فراموش نمی کند. گلهای تو را و شعرهای من را. پاس بده علی پاس بده اینجا اخو می خواهد گل بزند این دفعه....
 
سینه های آرام و نرمت
سوت صداقت دارد
با تلفظ آرام اعرام
و چشمهایم همیشه توی
قاف صداقتش گیر می کند
وقتی که
باز می گزاریش
 
خیلی وقتها می شد که پنج شنبه می آمد و پیش صالحی نمی رفتم این بار کمی فرق دارد. این بار قرار است دیگر نروم قرار است خاطرات خوب و بدش را بدهم جزو index های گذشته الان که نگاهش می کنم مثل همه اتفاقهای دیگرم بود. کیف داد و رنج و گذشت بدون اینکه برایش تلاشی کرده باشم.بیشتر بچه هایی که دوست داشتم دیگر زیاد نمی آیند آنجا. یعنی همان وقتی که شهرام رفت من هم باید می رفتم یعنی وقت رفتنم بود ولی اینکه نمی توانم دلم نمی آید یا جراتش را ندارم یا به هر حال نمی خواهم به کسی بگویم خداحافظ کار دستم داد.آخرش کلاس خوبی بودیم شعرهای خوبی خواندیم. آن دفعه که جمع شدیم رفتیم باغ خوش گذشت خیلی و آدمهای خوبی را شناختیم که هر کدامشان بک خاطره ای برای آدم می سازد. نمی دانم دیگر همچین کاری را بکنم یا نه ولی یک لحظه هایی از کلاس همیشه یادم می ماند و خیلی از آدمهای اطرافش...
غیبتم را نکنید زیاد من برای ماندن نیامده بودم. به یادم باشید خیلی ممنونم که آمدید کلاس باز هم به وبلاگم سر بزنید. قربانتان بروم خداحافظ
 
ما نمی دانستیم
رفتیم
کورمال کورمال
تا ته زندگی
که
تاریک بود
نور باریک آسمان
خاموش شد
و ما گم شدیم
بدون اینکه حتی
ما ته صف
بودیم
به ما
تنها می گفتند
ما نمی دیدیم
و حالا
خیلی وقت است
که هیچ کس دیگری نمی بیند

 
ما
زندگی را
سمبل کردیم
سکس
سمبل
حماقت ما بود
 
به خودم می گویم چند بچه پنج ساله باید بمیرد تا مردهای پنجاه ساله یاد بگیرند بهترین راه هدایت جهان به حال خود گذاشتنش است...
 
صداقتت
و طاقتت
مرا به رفتن
نرفته ها
مجاب می کند
سئوالهای کو به کوی
هر گدای دستهای من
جوابهاست
دلم گرفته بود
شکوفه کرده است
 
"فکر می کنم که احتیاجی به هیچ کدامتان ندارم گورتان را گم کنید" این بگفت و در چاله ای افتاد از ته چاه می آمد فریادش که "کمک! کمک!" ما برو بخندیدیم...
 
سپاس از
زمان
گذشته گزارم می
به اینکه نمردم
خوشبختم
و دخترها
روی ایوان خانه اشان با من
مهربانند
سپاس از زمان رفته
گزارم می
به اینکه نرفتم
مثل دیگران که رفتن یا
نگفتم مثل دیگرانی
و اینکه دیگرانی
بدون بی دلیل با من
مهربانند
 
دستهای کوتاه از دامنت
و پیامی که در رادیو می گویند
شادمان باشید
صبح دیگر
خداحافظ
ایمان که حتما
نماز هم بعدش می چسبد
و دستهای نا امید و ناتوانم
که از پستانی
مثل پروانه از بستانی
دورند

 
زیبایان تنهایند


Werner Bischof / Magnum Photos

تنهایی زیبایی است

Labels:

 
جهان دو پاره بود من به پاره اول و اوی به سوی دوم بدویدیم و به هم رسیدیم و ثانیتی جهان یکپاره شد و زان پس از هم گسیخت. سوختیم
 
جهان
پر از نمی توانم و نمی دانمهاست
نمی دانم چیست
نمی توانم بفهمم
این می خواهم نا شایست
گلویم را ول
نخواهد کرد
 
گلوله برای سرباز
شربت سینه است
زخم خنجر شاعر
روی سینه شاعر
یادگاری
نامزدها نامردند
با انگشتر آدم را
شکار می کند
آدمها به زمین می چسبند
زمین به آدمها می چسبد
همه
خسته می شوند
و ناگاه فرو می ریزند
با آوای خسته ای
 
ستاره
ستاره
آرامش
شب بیدار است
به چشمهای خسته
زنها نگاه می کند
و پتو را
روی شانه برهنه
بچه می گذارد
شب
بیدار است
 
محمد می گوید این منم که دارم تغییر می کنم یعنی تغییر کرده ام. و این حرفهایی که می زنم حرفهای راحتی است. و دارم می زنم که بزنم از دنیا بیرون و فقط قیافه اش گاهی خوشگل است و فقط همین. می گوید باید بروم با زندگی مواجه شوم و دست از اذیت کردن مردم دیگر دنیا بردارم انقدر ادای آدمهای مهم دنیا را در نیاورم و بروم سراغ دنیا. محمد فکر می کند که باید هوای من را داشته باشد. فکر می کنم حق دارد که اینطور فکر کند و مدام اشتباهات بدیهی من را به من یادآوری کند اینکه کیف را چطور گردنم می اندازم یا وقتی می رویم استخر ساعتم را توی کدام جیب ساکم می اندازم. همه اش می گوید مسخره است نکن ادا درنیار مهم نیست و از این حرفها. هر چه کردم نشد که حرف بزنیم. سخت شده نمی دانم چرا اینطور شاید برای اینکه بزرگ و عوض شده. دیگر نمی توانیم از آن بحث های لذت بخش در مورد اینکه ما چقدر خداییم و چه قدر با مردم دیگر دنیا فرق داریم و چقدر کارمان درست است با هم بکنیم. شاید به خاطر اینکه من هم بزرگ شده ام. این وبلاگ لعنتی مرا بزرگ کرده. مثل زن آدم که یک شبه همه رازهای دنیا را به آدم یاد می دهد. نمی دانم نمی فهمم به هرحال. به محمد حق می دهم که نگرانم باشد. نگران راه رفتنم تلو خوردن هایم. قیافه خنده دارم، یقه کجم. حق می دهم که از حرفهایم برنجد و بترسد که با تکرار این حرفها دیگران را برنجانم. ازش خیلی ممنونم. فکر می کنم حق دارد که فکر کند از من بزرگتر شده. و دارد به آسمان نزدیک می شود ولی فکر می کنم اگر می خواهد کمکم کند که مطمثنم که میخواهد و می خواهد که زندگی به من سخت نگذرد که شک ندارم که می خواهد. فکر می کنم که بهتر این است که کمی هم به حرفهایم گوش کند هیچ کاری برایم آرامش بخش تر از حرف زدن با محمد نیست...

 
و از تمامآتش گذشتم
به آخرش رسیدم
و جان ناپاکم
با غرور گنگی
در جهنم
رستگار شد
من شاعر خوبی نبودم
و گناهکار خوبی
گناه را
به کلمه آلودم
و کلمه آغاز من شد
درایو
تنم شد
برای رفتن به سوی بی نهایتی که وجود ندارد
به تاریکی جهان افزودم
نام من را هم
توی تبت یدا بنویسید
 
و گفت "آن کسی که می داند سکوت نمی کند و نمی گوید گزافه می گوید بدون اینکه هیچ چیز دیگری بدون معنا بدون اینکه فکر کند دیگران وجود دارند" و اضافه کرد "خلاصه اش اینکه من زیاد می دانم"
 
سیاه جامه و
سپید مو
بگو زبان بچگیش
حرف تازه داشت
چیزهای تازه گفت
مردمان
دوستش نداشتند
 
سیاستی
دوباره در
و سینه ای
و قلب پاره در
هزار ها زبان ساده تر
گرفته شد
به سر مرا
 
غصه
اشکال ندارد
قصه ها طولانی است
مرد مهربان همسایه
عاشق پیش بند آبیت
خواهد ماند
بچه ها
برای پاچه شلوارت
شعر خواهد گفت
و زنهای زیر پنجره می دانند
شوهرت
بوی دستهای آبیت
را نمی فهمد

 
ببخشیدمان فرمانده
این همه شهری که ما
آزاد کرده بودیم
یک کدامشان شبیه اولش نبود
و یادمان نمی آید
حالا که
گلوله خورده ایم
اولش چگونه بود
سئوال نداریم
ولی مجید باز
دل دلاورش گرفته است
 
دستهای سزاریم را بدهید به
منیژه
موبایل زخمیم را به نازنین
و یکی دو بوسه ام در پاییز
آرامشم را به کبوتر
کلمه های توی راه مانده ام
به بنفشه
حرفهای مودبانه ام
به بهار
بی ادبی هایش
برای سارا باشد
فری را
به ارث می گذارم برای لاله
و الباقی شعرهایم
تکه تکه بماند
برای شاعران بیچاره ای که
هم
کلمه کم دارند
شب می آیم
شب می آیم
وقتی که بمیرم شبها
با ماه و
صدای گرگها و
فیلمهای
دراکولایی می آیم
منتظر شعرهای جیدید من باشید
 
جهان جدیث ساده ما بود. آمدیم دیدیم گریختیم.
 
سر قبرم
بنفشه بکارید
من زیاد درد کشیدم
یه جرعه آب رودخونه بذارید
من هیچ جاشو ندیدم
دست دوس دخترا رو بگیرید
بیارید
من با هیشکس
نپریدم
در دماغتونو
سفت بگیرید
بوی تنهایی میاد
از تن من
هزار سال پشت هم حتی
اگه بعدا
پوسیده باشه
 
Broken FLowers را دوست دارم فکر می کنم داستان پنجاه سالگی خودم بود و آن شاخه های رز شکسته اش داستان روزهای رفته خودم الان که فکر می کنم می بینم. زندگی عجیب برای من FFWD رفته است. و خیلی از کارها بوده که قرار بوده ولی هرگز. به هر حال وقتی مردم همه اتان بیایید سر قبرم. گلهای صورتی بیاورید. بعد بروید همه سراغ زندگیتان. گریه کردن خوب است. نمی دانم درست است من هم زیاد گریه می کنم ولی آدم پر احساسی نبودم می دانم ارزش شما بیشتر از اینها بود. ولی از دست ما همین بر می آید.
قرصهایتان را به موقع بخورید و هیچ وقت بچه دار نشوید. دنیا آمدن کار خیلی دشواری است. بودن سخت است. می دانم می دانم Broken Flowers راجع به این چیزها نبود. ولی که چه؟
 
من سنگ خورده ام
فریاد آخ من
مال من بود
من
دست شکسته ام را
بسته ام
روی سنگ کوچه
نشسته ام از گرما
و در زل آفتاب تموزی
سردم است
حقیقت مرا بی تاب کرده است
و اینکه هیچ دیگری مرا نمی خواهد
و اینکه بی نهایت عاشق خودم هستم
برایم آب بیاور
مهربانی
برایم آب بیاور
 
دوباره دارم
به صورت نا مفهومی
بدون اینکه بخواهم
یا
نزدیک شوم
یا
اینکه
دارم
بدون اینکه
جوانی
پیر می شوم دارم
عصای من را بیاورید
عینکم را
من از نفس افتاده هستم
من
دیوانه ای
در گرما
سنگ خورده و
بسیار خسته هستم

 
سی سال ازدواج کردی و آخر، چه حاصلی؟
دیوانه ای و سر به هوا و خل و چلی

"شعر به مناسبت جشن سی ام ازدواج مادر و پدرم"
 
عشق ناکامی است سعی هزیمت است و بیماری تندرستی است از فرهنگهای لغت بپرهیزید
 
"از او حدیث گوی" گفت
گفتم "از که؟"
گفت " آنکه نامی ندارد و پاسخ است"
گفتم "چگونه؟"
گفت "در خود شو"
 
آب آزادی است
مرا بشور
تن گرانبهایت را
به من بیالای
سرمایت را
به آتشم
آلوده کن
من
تو را
برهنه می خواهم
یخ را بشکن
من از تو
جرعه جرعه می خواهم
 
آتش
معنی گرما نیست
آتش
تمام دنیا نیست
آتش تنها گناه را می سوزاند
من بیگناهم
برهنه از تمامی
عاری از تمامی
افتخار بده
بگذار
من هم
هیزم تو باشم
 
باد
بیاید باید
میان لباسهای عالم
دستهای باد آدم را
می گیرد آدم را
بغل در
بغل در
مرا بگیر
باد سرد شمالی
می سوزم
مرا بگیر
 
مرا بکار
تشنه نیستم
به خاک و آرامش نیاز دارم
به خفتن برهنه بر خاکت
به فرو رفتن در خاکت
به ریشه دوانیدن
مرا دفن کن
جزیی از خود
بی حفاط
و نترسیده از
تمام فاصله های
ممکن
ثابت کن
که آرامش امکان دارد

 
روان پزشکان دنیا
بیایید
با تستها و
لبخندهایتان
اینک من
مگسی که از تمام شما
مگس کش ها می گریزد
تمام فلاکستین جهان
مرا شفا نخواهد داد
 
دشمن انسان باش
برده می خواهد تو را
یا
مرده می خواهد تو را

"بند دوم از یاسای گرگهای شمالی"
 
آکواریوس
توی بی راهه های شب
آب می برد
"کسی نیاید
کسی نرود
کسی نباشد
تشنه نباشید
به تنهایی خودم ایمان دارم"
 
حلبچه شیمیایی شد
هیروشیما ترکید
وقتی که تو
مغرور
شورت کوچکت را
پایین کشیدی
 

در باد می دوید دوید
و باد شمالی
گیسوی جنوبش را
به عقب شانه کرده بود
و من دیدمش
مژه هایش
زیر باران آسمان خم بود
و تاریکی چشمانش
از صبح
غمگین تر

دیدمش
پر می زد
در بوی خش خش مرمر
بر
مرمر
بوی چای
توی باکینگ هام
بوی بی خیال دختران جلف
که ران به ران
بی خیال من
توی جردن
فرسوده می شوند

نان نرمش را
توی فنجان من چایید
جان گرمش را
به چراغ های فرتوت لامپا داد
دود سفید شد
مفید شد
مفید شد

 
باد
بود
بد

همین
 
صبا
صدا
صبح

همین
 
"جز من که درباره جهان فکر می کند؟ که نواله اش می داد؟ که به روزگار تن می داد تا بر شانه اش تکیه کند؟ ای کاش جهان خدای دیگری داشت. ای کاش من انقدر تنها نبودم"

از درد دلهای خدا برای پیامبرانش

 
آخر این پشت بام
دیگر
پس از تمام درختها
پس از
کلاه سرد در
کوه بی عقاب
آشیانه ایست
امیدوار باش
امید مردمان
به نامه ایست
که بر پای توست
خسته ای ؟
شتاب کن
راه دیگری نمانده است
کبوتری ؟
شهر با صدای بالهای تو
می پرد
عقاب کن
پرنده می پرد
صدای بالهای او
در صدای برگهاست
تمام شهر می پرد
خسته ای ؟
شتاب کن
 
تنهایی انتهای آدم نیست. تازه آدمیت از تنهایی آغاز می شود. حیوان تنها نیست. تنهایی برای حیوان آرامش بخش است. درست از آن لحظه ای که حیوانی در یک گوشه ای خوابیده تنها و از نبودن هیچ در کنارش آرامش احساس می کند ولی درست از همان دقیقه یکباره آدم می شود و ترس از تنهایی بدون اینکه نیاز به تنهایی ناشی از حیوان بودن فرو بکاهد در او تازه می شود. حالا او بیچاره است هم از تنهایی می ترسد و هم از دیگران بودن. پس آدم منحظ می شود و انسان می شود لای کلمه گیر می کند لای حرفهای متناقض حالا او به بنده نیز محتاج است و نیاز او به تنها بودن و تنها نبودن هنوز فرو نکاهیده...
 
سینه های سرباز و
صدای جنگ سرنیزه
سرخ است
سیاهی در سر سرب گلوله
سرباز
از سرب بترس
خسته شو
برگرد به خانه
میهنت
چیزی برای دفاع ندارد
 
درختهای دیگر چه مهم اند؟
من اینجا ایستاده ام
بائوباب
توی گوش چند پرنده
زمزمه می سازد
اشک می ریزد
و پیرترین درخت دنیا خواهد شد
 
جهان
بزرگ نمی شود
جهان
پیر می شود
جهان
خسته می شود
سرش را
می گذارد
روی زانویش
جهان
گریه می کند شبها
شما نمی بینید
 
برنامه بنویسید
مشق هم بنویسید
صدای آرامش آبی است
کوچه های تنهایی با هم تقاطع دارند
ما تنهایی هم را
پر نمی کنیم
دستهایمان
توی دستهای هم
تقاطع تنهایی است
- سلام عابر
- سلام عابر
- احوالت
- معمولی
مثل همیشه و دیروز
خنده دار است
در خداحافظ
بیهوده اشک می ریزند
 
واسه دختر شما!

- بابا جان
علی جان
عزیز جان
آقای منتقد دوباره آمده اند
برای خواستگاری به دخترت
یادت هست ؟
بگو
چایی بیاورد دوباره
آقای منتقد گفته اند
مهم نیست که سکسی نباشد دختر
می گویند
برای سکس باید
شاید
می شود رفتش بعدش جنده خانه
یا
دختر آورد خانه یا
هر کار دیگر
در توالت
یا حمام
اخلاق دختر مهم است
و اینکه تق به تق
بلغ ملاقه در
تپ به تپ
زبانش
هُخی
پُخی
خودت که می فهمی نه ؟
چایی غلیظ نباشد
قند ریز نباشد
هی دریده نباشد
ظریف باشد و
خوشبو
سبز باشد و
کمرنگ و متعالی
از باد های قطب شمالی
در میان گیسویش
مهتابی دریاچه
چشم دیگران سویش
آه چشم آهویش
آه چشم آهویش
خودت که می فهمی نه ؟
همین رنگی خوب است
البته لپهاییش را زیادی قرمز کردی

- دخترم کجا می رود بعداً آقا ؟

- دخترت
دوست دختر محبوب آقای منتقد خواهد بود
می برد به خانه و اخلاقش
می گوید
به مرور
کم کم همه چیز بهتر خواهد شد
می برد به خانه و بعدش
به اتاقی و بعدش
روی تختخوابی و بعدش ...
خودت که می فهمی نه؟

-می فهمم آقا! می فهمم!
سانسور شدید شده
آقای صالحی هم گفته دیگر
توی کوچه هم مردم می گویند
دخترم جلف است
علاف است
برود بیرون
پیرمرد ها را
انگشت خواهد کرد
و لباسهای جلف می پوشد
- تمام ما می پوشیم
زن ملا شبها
با چادر که نمی خوابد -
اصلا
ببین آقا
برایم مهم است
خواسگارش حتما مهربان باشد
تمیز باشد
خودم می آیم
هر شب
بو می کنم
دست می زنم
ببینم آیا تراشیده؟
اتاق خوابش را باید
ببینم می دانی ؟
مهم است
چراغ خواب آدم
حتما قرمز باشد

- دخترت نرود می ترشد
هر که نرفته ترشیده
باد می آید
می برد آدم را
تنهایی سخت است
بدتر
پیری و تنهایی

- می گوید نمی ترسد آقا
دلش بزرگ است
کفش ساتن می پوشد و
کیف آبی
می رود خیابان
با مردهای غریبه لاس سکس می زند
اسمش خورشید است
خورشید خواستگار نمی خواهد
هیچ وقت از باد نترسیده
می گوید
ترشیدن افتخار دخترهاست

- هر جور خودت می خواهی

- کاری اگر ندارید
بگویم از حیات با ت
بیاید بالا
قربان پای برهنه اش بشوم
زیات
توی این حیات دویده

 
چاقو بیاورید
جهان برای سلاخی ما
به کمک احتیاج دارد
رهایش کنید
بگذارید بزرگترین چاقویش را بیاورد
بگذارید رگهای من ببینند
این همه که صدا کرد
با تن من چه کار داشت
بگذارید غمهای دنیا بیایند
من قوی هستم
من قوی شده ام
صدای فریاد های من را نخواهید شنید

آآآآآآآآآآآآآآآخ
مامآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآنی
دردم می آد
مامانی
خیلی سرده
خیلی درد دارم
مامان
 
نگران دستهای من نباش
به تنهایی عادت دارند
همانجور باش که میخواهی
به من رو نده
جدا جنبه اش را ندارم
 
سیاه کاریت را
می بوسم
به دستهای لرزانت
ایمان می آورم
و چشمهایت
یادگاران دوران هاست
قهرمان هستی
ادامه بده
ادامه بده
سیاهی پایان ندارد
به تابیدنت ادامه بده
 
سخاوت
معنای دیگری ندارد
ممنونم
سپاسگزارم
حالا می توانی
دکمه هایت را ببندی
 
همین کلمه
دوستت دارم مثلا
مثلا همین کلمه
که ما
که من
ساخته بودم
شما ضایعش نکردید
شما به گایش ندادید
من
خرابش کردم
بسکه روی دیوار هر خانه ای که دختر داشت
نوشتم که
دوستت دارم
دوستت دارم
 
بیا هم زنجیر
بیا روی زانوی من بنشین
درد می کنم
و قصه هایم
شبیه قصه های دیگران نیست
اگر چه تکراری خواهم شد
 
با دفن شدن و دئودورانت بوی شما را بهتر نمی کند ولی آدم را امیدوار می کند که بوی آدم برای خودش آن زیر ها می ماند...

 
لطفا مرا دوست نداشته باشید
حتی شما دوست دختر عزیز
 
تلخ است و
تاریک است و
بادها

خاموش است و
سنگین است و
کوهها

تنهایست و
غمگین است و
من

دیگران وجود ندارند
 
کوچک شده ام
نوک مدادم شکسته
و دستهایم
درد می کنند
نمی توانم بنویسم
مدادتراش من را بیاورید
 
جدیدا متوجه شده ام که وقتی که حرف می زنم آدمها توجه نمی کنند زیاد و دیگر مثل قبل به حرفهایم توجه نمی کنند نمی دانم که این جدیدا پیش آمده یا اینکه درکم از کارهای مردم بیشتر شده...
 
دارم حرف می زنم آقا
حرفم را قطع نکنید
حرفهایم زیبا نیست
مهم هم همینطور
احتیاجی به
گفتنش ندارم حتی
ولی حق من است
زیاد حرف بگویم
حق من است
حرفم را قطع نکنید آقا
من حق حرف زدن دارم
 
می دانی سنجاقک؟ آدم توی خودش مانده یک هزار ساعتی اینجا و تنش گرم شده از آفتابی که حتی نصفه شب هم می تابد. و فکر می کند و فکر می کند و فکر می کند به اینکه از همه شماها دور است به اینکه بی نهایت تنهاست و از این زمین تا آن نی خیلی راه است. و اینکه این نی خیلی بالاست و خیلی غیر ممکن است که آدم بیاید بالا. و روی نوکش بنشیند آن طوری که شماها می نشینید. پس فکر می کند بماند بهتر است. گل بعد یک مدتی روی تن آدم خشک می شود. و کمتر اذیت می کند آفتاب آدم را و راحتتر می شود برای آدم که اینجا بماند. و هی اندوهگین بشود و هی به آسمان نگاه کند و خورشیدهای تنهاییهایش که می تابند و هی اندوهگین این می شود که آخرش چه خواهد شد وهر کدام از سنجاقکها آخرش به کجا پرواز خواهند کرد. می دانی سنجاقک؟ الان که فکر می کنم می بینم نمی دانم کدام گوری رفته ای. یا سر چه نی ای از کدام مردابی نشسته ای که حالا، ولی خوب به هر حال این حرفها مهم نیست زیاد می دانی سنجاقک؟ هیچ کدام از حرفها مهم نیست. آفتاب می خورد توی کله ام و حرفهایم را جدا می کند از هم. بیا سایه ات را بیانداز روی سرم. کله ام زیاد داغ شده...

 

   
 
  Susan Meiselas / Magnum Photos 
 

USA. Tunbridge, Vermont. 1975, Carnival Strippers

 
 

  Goolabi , Roozmashgh(Peyman) , Deep-hole , Sepia , Forb. Apple , Vaghti Digar , Pejman , Ahood , Bahar , Banafshe , Halghaviz , Hezartou , Last Jesus , Ladan , Costs , Tireh , Goosbandane , Tabassom , Aroosak1382 ,   Shahrehichkas

 
        Zirshalvari
        Welbog 
 
       Bi Pelaki (Me & Shahram)
 

   SHAHRAM