Persian based weblog dedicated to literature and cultural interests author prefers to be called as Ali Chelcheleh if you are not inranian try my ENGLISH SITE 

 
  صدای بال چلچله ها ابرا رو برونه یه روزی
 

 
 
 
نازکترین پیراهن جهان
برایش
خود جنگاوران قدیم است
بارها به او
به زبان جنگاوران گفتم
چرا لباس نازکتری نمی پوشید

 
هدشات رزها

یک روز آمدم خانه روی پله نشسته بود با همان دامن قشنگ همیشه, همیشه که می آمدم خانه مشغول یک کاری بود ظرفها را زیر شیر حوض می شست یا  مثلن با قطره چکان به زنبورها آب می داد یا اینکه دامنش را روبه سوی حوض تکان مرتب می داد می گفت ماهیها گرمشان است منتهی این دفعه روی پله ها گریه می کرد. گریه کردن پریها چیز عجیبی نیست. پریها کس خل اند اشک شان در مشکشان است به هر بهانه ای گریه می کنند صبحها به یک بهانه ای همیشه گریه می کرد گاهی یخ حوض شکسته بود مثلن. یا اینکه پروانه ای که می خواست نشان من بدهد پریده بوده رفته بوده یا اینکه باز تنهایی رفته بوده پابرهنه مغازه ی این مردک اخوان خاک بر سری آنجا  برای خودش یخمک بگیرد ازش پول خواسته بودند خندیده بودند همیشه می گفتم هر چه خواست بدهید گریه اش نگیرد رنجور است مردک ان بود گیر پیچ داده بود کلن آدم پا برهنه دوست نداشت می گفت چرا توی پاش شیشه خورده نمی رود؟ کی است این زنت؟ دهاتی است؟ کولی است؟ از کجا زن گرفتی؟
یک روز آمدم خانه روی پله نشسته بود دسته گلی را که برایش خریده بودم هزار شاخه ی مغازه ی گل فروشی حسن یوسفی را ردیف دانه دانه چیده بود روی پله هر کدامشان یک گلوله زده بود پشت گردنشان فیلمش را گرفته بود  ردیف دانه دانه را گرفته بود اشک ریخت و با هم دیدیم زیر لب می گفت گلها را اگر نکشد آدم پیر می شوند طاقت دیدن پیریشان را نداشتم
گریه کرد
گریه کرد روی پله ها
و هیچ جا نرفت
نشست روی پله ها
در کنار جنازه ی هزار گل
و من
داغ صدای تق تق
بودم
و تپ افتادن
دانه دانه ی رزها
خدا رو شکر عمر آدمها کوتاه است من بیشتر از هزار بار نمی رسم برنامه ی هد شات رزها را با مراسم اضافه شستشو و ماچ و بغل و عزیزی و ناز و بشین برات یه چیزی بیارم و تق ببینم

 
من الان
هوار بار
هزار بار
بی نهایت بار
از خودم بیزارم
من گوشیم را
شکسته ام
من دستهای عاجزم را نمی بخشم
همانا عذابی که بر من
سزاوارانه من را

 
شاعری عاقبت ندارد

آخرش رای مردم
من را
از مسابقات گوگوش
حذف خواهد کرد
و پول مفتی
و افتخار
نصیبم نخواهد شد
دپ خواهم شد
گی خواهم شد
تنها خواهم شد
و نفس بریده خواهم شد
آخرش
روی شانه های شعرهام گریه خواهم کرد
مردی کچل
به من لبخند تلخی خواهد زد
زنی با چشمهای غمگین
به من
هاگ خواهد داد
و من
با هق و هق
 جمع شرکت کنندگان را
ترگ خواهم کرد

 

کلمات من
برایم
چایی می ریزند
و اعصاب من
آرام می شود 
آرام آرام
مثل فوت زنانه 
که چشمهای بچه ها را
خواب 
آلوده می کند
 
پست کنید
بدبختی
و من را تگ کنید
پست کنید
تنهایی
و مرا تگ کنید

پست کنید
تنهایی
و تگ کنید من را

من
به غمهای عالم مربوطم

 
آهو
 از صدای پای خودش رمید
خودش خودش را ترساند
دست گذاشت روی چشمهای خودش
و تا لای دستهاش باز شد
از آفتاب ترسید
پرواز کرد
رفت
 
وقت مستی آواز بخوانید
شب از ترانه می ترسد
و مردم ترانه دوست دارند
چون ترانه زیباست
ترانه داف است
ترانه فروش دارد
ترانه ماندنی است
وقت مستی آرام
آواز بخوانید
 
دستم گم شد
همین ورها بوده است احتمالن
احتمالن وقتی طرح شعر جدیدی می زدم را
توی راه افتاده
باید برگردم
دست نداشته باشم
دماغم تنهاست
باید همین الان برگردم
 
وقتی دانه های برف
روی کرکهاش می نشینند
مثل یک پرنده ی کوچک لبخند می زند
انگار
پرنده باشد و برف
روی کرکهاش نشسته باشد
اما پرنده نیست
پرواز می کند
اما پرنده نیست


 
خواهم که بر زلفت / هر دم زنم شانه

Vincent Boisot (Riva Press/Le Figaro Magazine)


در شهر داکار در فکر می کنم بنگلادش خیاطی دارد کوک آخر را به دامن یک مدل می زند. همیشه فکر می کردم وقتی این شعر را برای طرف می خوانده اند احتمالن همچین قیافه ی متفرعنی داشته احتمالن
 
مرح

از آفتاب و از زنبور
کباب
خودش می پزد به تابستان

گوسپند لاغر حالا
چهار سیخ کوبیده ی تنهاس
 تپه ای از
 جگر های سوخته
و دست شوخ لاغر پشمالو
طعام چشمهای وق زده ی سگهاس

کله پاچه
سیگار جان گداز می کشد

تشت ها پر از خون است
تشت ما پر از خون است
 

VpV

مثل باد
خطهای ساده ای
 در هوا
 کنده است و
ماند
ما برگهای جویبار
گفته ایم
رفته ایم
گفته ایم
رفته ایم

 
این سایتهای چینی نامرد
آمارهای سایت من را خراب کرده اند
هر کار می کنم
دیگر نمی توانم بگویم کدام بازدید کننده ها
تو
نبوده ای
 
مراتب قسمت

مرد اولی
درد اولی داشت

- خاک بر سرت عزراییل
گفتم بیا الان
بیگناه و سفید و آماده ام
نمی خواهم نمی خواهم
گوشم نمی کردی
حالا که عین ان
چسبیده ام به دنیا یا
حالا
ان بر گازیت را درآوردی؟
خاک بر سرت عزراییل
خاک بر سرت
که انقدر نامردی

مرد دوم
دردی کوچک بود

- خدایا  خدایا
توی بند دوم شعرم چی بزارم؟
خدایا مواظب آبروی من باش

مرد سوم
از سکوتش خجالت نمی کشید

 
باغز بانی

باید درخت زردآلو را
دوباره بکاریم
و برایش برگ بچسبانیم
و از میوه فروشی برایش
زرد آلو بگیریم
و برایش آهنگ راک بگذاریم
که یادش نیاید که
ریشه ندارد
 
زنده باد حر
زنده باد حر

حیف مرده است

 
گیکی که غمی مبهم داشت

می دانم
نام او مترادف ماه است
ولی نامش یادم نیست
صندلی داری؟
 شمشیرم خسته است
کنار دیوار استراحت کنم
و از آن نوشابه ی ارزان چربت هم
به من بده
اسم یکی از دخترهای اینجا توی ذهنم بود

دوست داشت با دکمه ی کراواتم
بازی کند و دوست داشت 
دستهاش را
بعد اینکه به من کشید بو کند
و دوست داشت هی بازی را بگرداند
از بازی تکراری خسته می شد
و برنامه های تخمی را
دوست داشت
و قهرمان زندگیش مرد زندگیش
 من بودم
نه اولش از اینها نبود
اول اسم ماه که با ت شرو نمی شود
یادش بخیر مثل ماه
انحنای قشنگی داشت
گلوپ گلوپ اشکهاش روی من می ریخت
و من بی رحم شمشیرم را
مداوم
و تا دسته

شمشیر من را می بینی؟
دسته ی این شمشیر
 تیغ خراطی است
خراشت می دهد تا بمیری
ولی نمیمیری
فهمیدی؟
تو هیچوقت نمیمیری
همیشه همین را می گفت
توی بندر به سایه ها تکیه می داد
مرا صدا می کرد

اسمش یادم نیست
ولی خدا مرا نیامرزد
تقصیر من هم بود
یعنی 
شبها نمی خوابید
نشانه اش اینکه
کنج لبهایش لبخند تلخی داشت

غمگین و بر و بر
نگاه آدم می کرد
 بعد برف پاک کن آدم را بالا می داد
نقاط حساس آدم را می فهمید
کس کش عجیبی بود

کون لخت
بی دامن 
بفرستش بالا

زود باش
منتظر هستم


 
شکست عشقی یعنی چه؟

فرفره ی آبی
واقعن چه رنگی است؟

مردی
غمگین_دونده ساحل را
مثل اسب متر کرده است
رفته است
زنی لکاته
به دویدن اسب لبخند زده است
خورشیدی قرمز
با چشمهای داغ
سعی کرده
دنیا را ببیند
بچه ای خانه سازیش را تمام کرده
و از اینکه شنهایش شبیه فیلم نیست شاکی است
مردی
غمگین_دویده
در کنار ساحل
دور ایستاده است
دریا همیشه این رنگی نیست
دریا همیشه همینطوری نمی ماند

 
و ترانه ها در زمان
مثل ریسه های آرام پارچه
در بادند
مردانی خسته اند از آنسوی ناپرهیزی

- ترجمه زده نباش علی
کس کش
کثافت
گه
ترجمه زده نباش
حالم به هم میخورد از تو
حالم را به هم می زنی
یک زمانی دوستت داشتم
آدم انی بودی
ان خوبی بودی
نه مثل حالا بچه
نه مثل حالا -


 

در دیاران دیگر بنادری است
که زنان جنده ای با لباس صورتی دارد
و دافهایش دائم مستند
در دیاران دیگر
زنها
دریانوردان را
مثل شهزاده ها 
با تهیج ویژه
ماچ می کنند
کسی وحشت از بوی دریا ندارد
ماهی قوت غالب است
و افسران جوان
به افتخار دریانوردان کلاهشان را بر می دارند

روحت را به من بده
و از دریا بگریز


 
درباره ی زنها 

دریا باشد
ماهی و موج و بندر نباشد
یاشد؟

 

تو آمریکا حرکت شلوار زنها رو خیلی دوست دارم. کسی خیالش نیست من هم مردم رو نیگا می کنم. درست مث لئوناردو که کفتر پرواز می داد و حرکت عضله های زیر پرها رو نیگاه می کرد. اینجا رسمه زنها شلوارهای چسبون نرم خیلی کون گشادی می پوشند. بعد راه که میرن نگاشون می کنم به حرکت آهسته ی چیزای ریز بالا پایین رفتنای خطوط ساده چرخیدن پرزای براق طلایی. خشتکای سبز. تو آمریکا خیلی از چیزها رو دوست دارم. خیلی کم راجع به آمریکا نوشتم. دارم سعی می کنم کمی حواسم جمع تر باشه. دقت بیشتری بکنم. اینجا مردم زیادتر خودشون رو می شورن.کلی هم عطرهای بیخود مزاحم توی هوا هست . دیگه با بو کردن نمیشه دنیا رو فهمید. باید برم تو کار شکلا تو کار صداها
 
آخرش ده سنت

تمام این
شعرهای عاشقانه را
برای خودم پست می کنم
به خودم که رسید
با دقت
بوس می کنم
می خوانم
و روی شعرهای خودم
برای خودم
گریه می کنم
بعد دوباره دور جای اشک 
روی شعر
خط می کشم
و پست می کنم تا
خوشحالم کرده باشم

پست و
 آب
 توی آمریکا
 ارزان است

 
درست لحظه ای که قرار بود
مهتاب آفتابی بشود
خود آفتاب آمد
دل آسمان شکست
به حالت کلاسیکی
و جنده های خیابانی فهمیدند
امشب
ماتیکشان را
حرام کرده بوده اند
 
مردمانی که اندوهگینند
بی ستارگیشان را
پشت ماه قایم می کنند
پشت ماه
 آنچنان نورانیست
که غم از ستاره
پیدا نیست
 
به صورت تلخی
حقم این بود
به صورت تلخی
جدا شوم از دنیا
و تکه های  خون آلوده ای از من
بماند بر
و دریاچه های نه چندان
 شود از خون
و مردم در آن
 قرمز شوند
و تنها بمانند در کناره هاش
و هر دریاچه ای
خورشید داشته باشد
خورشید باکلاس
تمیز
سرخ
و سرخی بیش از
اندازه ی مردم
خورشید دریاچه را
به خنده بیاندازد


 
هیچ وقت داستان بیمزه تعریف نکن حتی
هیچ وقت چیزی نگو که کسی بهت بگوید بیمزه
هیچ وقت با آدمهایی که به تو می گویند بیمزه نگرد
کی به تو گفته بیمزه؟
کی گفته؟

- تمام آدمها

شت تو هم از این پس باید مثل الباقی مردم تنها بگردی
 
اگر نی های مرداب
داستان بادهای آمده را
فراموش نکرده بودند
سرنوشت آنها
مثل شیشه های شکسته ی پنجره ها بود

هست
در سینه ی هر نی
هزار پنجره هست
و با هر باد
هزار چیز توی نی شکسته




 
نگاه دخترک کرد گفت "پیامبری دو خصلت است صبر و معجزه" و باز نگاه کرد گفت "تو تنها بسیار بسیار معجزه داری"
 
داستان را دوباره بگو
حرفهات را نشنیدم
لای جای دیگری بودم
فکر کار دیگری
و همینم به از بسته شد
منم
بسته ای از حروف بی نقطه
که نقطه هایشان در روی آتش ها
با خنده
تفریح می کنند
 
کف کرده ام
و دلیلی برای دوش نیست

دوش دیدم که ملائک ره میخانه می زدند
خسته و
اندوهگین و
بی تفاوت بودند

تفاوت یک با یک
صفر نیست
دقت کن
یک با یک خیلی تفاوت دارد


 
یک چیز زیبا درباره ی زنها این است که چیزهایی که درباره شان زیبا نیست هم زیباست
 
باجی دنیاست
و کونی پهن
و سینه هایی بزرگ دارد
با شیارهای سرخی
از فشار زیاد زهار
و رنگ سیاه روی دندانهاش
از شدت میخواری است
سرنوشت می آید
و با دقت
دانه دانه ی لباسهاش را
روی میخ می گذارد
زیر سینه هاش را
که عرق کرده
دست می زند
بعد به تو
که روی تخت بسته ای
تجاوز می کند
فریاد نزن
ور ور نکن
چشمهات را ببند

شب
بزودی تمام خواهد شد
 
درباره ی گنگی

وقتی که مردم حرف می زنند و نمی شنوی نگاه می کنی نگاه می کنی و با خودت می گویی نه نه نه کره خر
نباس
بعد ولی گنگی می آید 
با صدای ترسناک یک سکوت ممتد 
مثل اینکه خواب رفته باشی
و خواب نرفته ای
احساس مهملی است مثل اینکه جق زده باشی آبت نیامده باشد
یا دختر آورده باشی 
سینه هاش را ندیده باشی
گنگی می آید
و تو می روی
مثل لغزیدن در برف است
نگاه می کنی مردم را که دارند جیغ می کشند و با خودت می گویی وای خدای خدایا رفتم و می روی
و هیچ اتفاقی نمی افتد
مثل اینکه خوابیده باشی و  همین
وقتی که برمیگردی همه وانمود می کنند که هیچ کس ندیده
واقعش این است که همه دیده اند حتی خودت هم و حتی همه
تکانش می دهی
و ابرهای توی کله بیرون نمی رود 
بازهم حرف می زنند مردم
و باز هم نمی فهمی
ابر رعد و برق نمی زند
می آید باز هم پایین
و باز هم غلیظ و
غلیظ تر
گنگی بر تو حادث شده
و تنها لمحه ای از سکند گذشته بر تو
رفته ای
 باز آمده و آدمی تازه
نگرانی
غمگینی
تنهایی
معذبی

نگران نباش پسرم
سآعت آینده
در سکندی گذشتن خواهد
 

آنچه درباره ی شما زیباست
این است که هر کدام
به سبک خودتان
بدبخت می شویم
 
مرابعات آپرکات

پروانه ی مربع
هرگز به ماه نخواهد رسید
تمام دشت می دانند
خوشبختی دور از دسترس
گاو و
ماه و
چمنها و
سگها و
گل ها و
رودخانه ها و
پروانه است
حتی چیزهای واهی
معانی تخیلی
مثل 
خدا و
سایه ها و 
ارواح و
سکوت هم
خوشبخت نخواهد شد
بالهای پروانه ی مربعی
نقطه نقطه و
خط خط خواهد ریخت
و در نهایت
پروانه ی مربعی
به هیچ تبدیل خواهد شد
هیچ لبخند خواهد زد
خوشحال از اینکه خوشبخت است
و ارتباطی با پروانه ی مربعی ندارد

 
موریانه ها صندلی را خوردند
آهسته آهسته
مرد بر زمین افتاد
مثل چینی شد
ریز ریز و
تکه تکه
و تکه هایش
موریانه های کوچک شد
دو تا چشمهای مرد
روی دریای موریانه های گرسنه
می چرخید
چشمهای مرد شکسته
هرگز
موریانه نخواهد شد

 

آخرش اتوبان دنیا
از میان سفره ی ما خواهد گذشت
آخرش ما دوباره
بدبخت می شویم
بعد مثل حالا
مدام زنگ میزنیم به هم می گوییم
آه چقدر خوشبختم

 
از چه می ترسد فریاد؟

در هوا پروانه ها هستند
و سوسکهای کوچک چوبی
اشتباه می کنید
حشرات هم گوش دارند
گوش می کنند
خفاشی که گوشش را گرفته
خودش به دیوار خواهد خورد
دلیلی برای فریاد کشیدنها نیست

- چی؟
چی؟
نمی شنوم
چی می گی؟

 

کپه ای از خاکستر
در نگاه حریص باد
دسته گلی از پروانه
روی بالکن
و بالکنی کوچک
با فواصل بسیار
بسیار
بسیار از زمین
جایی که می شود روی مبل حصیری نشست
چای لیوانی خورد

- که هرگز تمام نمی شود -

به چیزهای زیبای دنیا اندیشید
و باز
نشسته شد

 
گفت: چرا می‌گریی؟
گفت: دوستی داشتم بمرد.
گفت: ای نادان چرا دوستی گیری که بمیرد؟

ذکر ابوبکر شبلی - تذکرت الاولیا

و در این چیز غمگین که عطار نوشته یک چیز غمگینی برای آدم سنتی بوده که در جوابش گریه می کرده می رفته پیش دوستش که نمی میرد
توی دنیای مدرن و با مردن کسی که قرار بود نمیرد بازی به مطلب ان و گهی تبدیل شده است

غمها, هجوم غمها
و مردهای برهنه ای که عاشق طوفانند

 
صماغت بیان

گفت
یعنی
"سر فرا گوش من آورد و به آوای حزین"
پرسید
- خوبی پسرم؟
چیزی می خوای؟

مردانه بین مان باشد
از دیشبش
پریود بودم
و خون از من
اصلن بدون واو
خون از من
فواره می زد مدام
توی کفشهام
و وورت وورت
اصلن بدون واو
تر تر
تلمبه ای مداوم من را
با لخته هایی سیاه از خون
پر می کرد
ودریا غلیظ بود
غلیظ بود
غلیظ بود
و ماهیان دور و ورم 
بی خیال غلظت آب
مثل پروانه ها شنا می کردند
و دستهام مال من نبود
چشمهام مال من نبود
پا نداشتم
و خونی که از من می ریخت
جورابهام را
کز می داد

و آب
پاک
صاف نبود
ان بود
معدنی نبود
دلم
دلم 
دلم گرفته بود و خواب هم نداشتم
سئوال هم نکرده بو جواب هم نداشتم 
دلم درد مهیبی داشت
مثل اینکه وقت وضع حملم بود
لنگهام باز
روی گارشد
بچه هم نداشتم
دلم
دلم گرفته بود سخت

- من خوبم
نگرانتون هستم 
شما چطورین؟


 
سلام
اسم من علی است
من هم مثل شما بدبختم

مردم 
غمگین لبخند زدند
هر کسی کلمه اش را برداشت
و از من گریخت

من بودم و
فش خون
که تا پشت بام

سلام
اسم من
علی است

 
"و این کلمات
 آخرش
یا تو را می کشند
یا نجات می دهند
خودت چه فکر می کنی؟"

وقتی که پرسیدم
جهان آرام این راگفت
 
جای من خالی
دنیا چه چیزهای جالبی دارد
چه باران مزخرفی باریده
دشت
عجب ابری مزخرفی است
و کوهها به سمت تاریکی
عجب شیب مزخرفی دارند
عجب زنها
خنده های مزخرفی
عشوه های مزخرفی
و عجب
بندهای مزخرفی
از شانه های  سفید مزخرفی
چه کافه های مزخرفی
خط چشم های مزخرفی
آه های مزخرفی
واقعن جای من خالی
دل تمام چیزهای مزخرف دنیا
برای من تنگ است

 
خیلی وقت است
یادم که آمده
دیده ام که
خیلی وقت است
که اتفاق جالبی نیفتاده
 
از آن برفها که مامان می گفت نمی نشیند گرفته و از آن شجریانها که بابا درباره اش می گفت آخ آخ گوش می کنم از آن غمهای خنده دار من را گرفته از همانها که یک دفعه یادش می افتادم و اعصاب خانم لاله به هم می ریخت نوستالژ چیز خوبی استآدم باید بتواند از نوستالژش لذت ببرد

 
رحمت الله و بازهم رحمت الله

داش آکل
یک روز صبح
پریود داشت
و از مرجان نوار بهداشتیش را
قرض خواست
و گفت
"مرجان جان مرنجان
همینجان می مونم
تا که بیای برارجان"

و هی منتظر شد
و هی از او خون رفت
و مرجان هرگز نیامد
 
ملکه ی برفی
در قطب استوا مانده
رابین هود
زندان است
کسی برای نجات فرشته ها نیست
ملکه ی برفی
سرطان پوستش را
به درختها
منتقل خواهد کرد
جهان باید بمیرد
جهان باید بمیرد
 
مردن
برای مهمانی
جامه ی ارغوانیش را پوشیده
داس کس کشش را برداشته
کلاه شولایش را روی کله ی طاسش کشیده
لبخند زده توی آینه
و دندان طلاییش
توی آینه رخشیده
گفته
"آم...."
و باز گفته
"آم...."
بعد فکر کرده
بابای Lion King
به من بیشتر احتیاج دارد

توی کارتون مانده
گذاشته آدمها
در سیاهی و نکبت
تک تک
بمیرند
 

یه داستان خوب خوندم از یه آدمی که یک بار بیشتر ندیدمش هیچوقت. حال داد داستان یعنی جا خوردم اولش مطلقن با کس شعر شروع میشه داستان از همین یه یوو یوو عر عر معمولی وبلاگی شروع میشه و تهش هم با یک پایان بندی تخمی تموم میشه. مثل یک جعبه ی با رنگ قرمز و صورتی نارنجی آنا کارنینا بعد توی جعبه یه چیز جالبی بود یه عکس هیولای واقعی از اونا که عنکف و اینا میشی و گوشه ی جعبه یک دختر گه عنقی نشسته بود می ترسید ولی به رخ نمی آورد. همون یه باری که دیدمش نویسنده رو میگم وگرنه دختره ی توی جعبه رو که مدام می بینم. هر از گاهی
دختره بهش میخورد از این آدمای گه مودی باشه که حتمن هست تریپ خودم نثرش عالیه و توصیفش از دنیا معرکه است., و داستان بلد نیست بنویسه از قلم سواری نگرفته قلم رو دوشش نشسته سواری گرفته ازش. نکته ی غول توی جعبه اینه دختره الان دارم هر دوتای دختره رو می گم غول توی جعبه است. خجالتم نداره داستان نوشتن بلد نیست. مثل صادق چوبک تیکه های دردناک روی صورت آدم رو با ناخون می ترکونه می ترکونه می نویسه ولی نوشتن بلد نیست. ساده ترین مساله دنیا رو جلوی خودش گذاشته یه آدمی که از آدمای مرده ی زندگیش عروسک می سازه و بعدن از زنده هایی که براش مرده ان. نکته ی گه داستان اینه که یه جادوی ژنی تو کلمه هاش داره که ندیدی یعنی راستش من انقدر خودم خیر خیک سرم نوشتم که دیگه سخت جا میخورم داستان داستانه منتهی میدونی یه چیزایی توش داره که تو همه هست ولی جالبه.
توی همون برنامه ی مخ زنی بودم آدم شعر بخونی هم هست دخترک خواهش کردم بیاد گاهی چلچله بخونه اونم گفت رمان من رو خوندی؟ راستش فکر نمی کردم اهل این بازی باشه
می گه نشر چشمه قرار بوده چاپ کنه ارشاد نذاشته دوبار هم رفته برگشته بازم نزاشته به هر حال گذاشته روی اینترنت برید بخونید به من لااقل چسبید.
 (+) شایدم مثل همیشه جوگیر شدم نمی دونم ولی بسیار بسیار خوش گذشت خوندن داستان "عروسک ساز" مریم صابری


 
کاش اندوه من را
مثل دانه های اناری برداری
و روی میز کارت
با فاصله های مساوی از هم بگذاری
تا مادرت
 نیامده توی اعصابت
تا برادرت بازی نکرده
و تا زمان / ایستاده باشد برای همیشه
کاردستی خوبی خواهد شد
 
شهر من در انتهای یک زخمی است

- اجازه بدهید زخم را توصیف کنیم دختری را به صورت سینمایی لخت تصور کنید معمولی لخت کافی نیست معمولی لخت معنیش این است که موهای تنش را نتراشیده و و عرق کردنش هم به صورت کلاسیکی نیست نه اینکه این واقعیت زیبا نباشد ولی برای اکثر آدمها که شما هم جزو آنها هستید تصور این قضیه آسان نیست. دو جورید اصلن آدمها دو جورند یا با تصور دختر راست می کنند و حواسشان به زخم نیست یا اینکه زخم را می بینند و کلن محل زخم را بی خیال می شوند اصلن ولش کن جای شلاق در پشت یک دخترکی را توضیح نمی دهم -

مثل جای شلاقی
بر پشت دخترکی
 
تاریخ
 اسم دیگر  بلخی است
که جنده های چل ساله دارد
با خنده های بلند غول آسا
جورابهای سیاه چرمی
شلاقهای بلند
تاریخ
شبها
ماتیک سیاه می زند
سرمه ی بنفش می کشد
روی سینه هاش اکلیل می زند
و شلاقش را
شترق
می زند بهم
تاریخ
پر از صدای نارنجکهاست
آمبولانس های حمل مجروح
برادران تشنه
صدای فریادهای غیق غیق
شیمیایی
تاریخ برای زندگی کردن
جای خوبی نیست
بهتر است آدم
از روی ابرها
حیات خانه ها را در شب
نگاه خیره کند
ببیند شبها
آخر شبها
ته شبها
آنجا که مردم دیگر نمی بینند
جنده های چل ساله
چادرها را به کله می اندازند
دوست پسرهای بیست ساله را صدا می کنند
گریه می کنند
و برایشان نوشابه می خرند
 
آقام تختی رو راه نمی دن المپیک
گفتن آدم عرق کرده دوست نداریم
با سینه ی پشمالو
آدم باید
با کلاس و تمیز باشه
با لباس پلاستیک زرد یا صورتی
آقام کنار خیابون نشست
بارون گرفته بود
کون آقام تختی 
خیس شد
دمای پاییز بود
لباسش کم بود
سردش بود
سرماش بود
آقام تختی کار بدی نکرده
آقام تختی گناه داشت 
آقام تختی رو ببخشید


 
باید برای سه شنبه اسم تازه ای بگذارم

به تلخی بگو
مرا رعایت کند
من داف گمشده ای دارم 
که هیچوقت وجود نداشته
مثل سیاره های درخشان صابونی
پاف ترکیده
و نفسهای من را
سخاوتمند
با باد تقسیم کرده ای
کجا رفته ای کثافت؟
با توام 
حالا که کسی اینجا نیست
حالا که توی تاکسی هستیم
و سکوت مبهمی و 
صدای نفسهایی
حالا بگو 
بگو بگو
و به تلخی بگو
و مرا رعایت کن
من 
شلوار آبی زیبایم را
نرده ها
و بلورهای صابونیم را
هوا
پاره کرده اند
من
کودکی پاره ام
تکه های چسبیده از کله
روی آسفالت 

- جریان ترکیدن کله زیباست پسرخاله ام می گفت یکبار یک موتور سوار که کلاه ایمنی نداشته و حتی اگر داشته بود هم همین می شد دیده که اولش تصادف کرد و بعد بوم کله اش زیر چرخ کامیون دشمن ترکید و صدای ترکیدن بوم را تمام همسایه های جغد هزاران کوچه آنورتر هم 
شنیدند  -

چی می گفتم که یادم رفت؟
یادم است توی تاکسی بودیم
تاریک بود
عرق کرده بودی
وصدای نفسهایت می آمد
با خودم فکر کردم تمامت کنم
یادم آمد
هنوز
 لازمش

 داریم
 
پادشاه تاتوی عقرب زردی بر بازو داشت و گفته اند عقربش بازویش را زد و  روی ستون های قصر پرید و رفت. پادشاه روی بازویش تنها سفیدی تعجب برانگیزی و درد کوتاهی داشت  و می گفتند مدام دردش را با خودش تکرار می کند زیرا از عقربش همین برایش مانده...
 
باران من
از من
بر دنیا 
و من مدام ابر کوچکتری شدم
سبک تر
سفید تر بالاتر
و دخترها
نم من را
بر خود
احساس کردند
پرواز کردم
ودر افق دور شدم
جهان سبز بود دیگر
جهان کلن
سبز بود

 
گفت "آتش دو سو دارد این ور آتش و آن ور آتش " بعد گفت "مثل زنها وقتی کنار آنها می خوابید." بعد دیگر تا آخر شب به آتش زل زد
 
جانی دپ

آتش برآتش
و خاکستر بر خاکستر
من از مردگی بلند شدم
از خراباتی پیچیده در شولا
فرشته ها مطایبه ام کردند
بوی ماه
پروانه را
مست کرده بود
بین بوسه ها کسی
دستهام را گرفت
و دیگر رها نکرد
حیاط آرام
و آرام آرام
در رگ و ریشه هایم رفت
در تمام پوزیشن ها
در تمام شکل های غیر حیاتی
و مردم از دیدن نور
توی شریانهام
 وحشت کردند
از درخشیدن چشمهام در شبها
از اینکه هر شب
نمی خوابیدم
و اینکه موهایم
مدام سیاهتر می شد
سپس جوانی بر من عارض شد
بازگشت یک یک
تمام کفن در هایم
و تکه های کفن بر من
اتو و مرتب شد
و من مداوم و مرتب
کودک و کودک شدم
بچه ی قنداقی
وقنداقم را
کسی سر خیابان گذاشته بود

دستش را
از روی چشمهام برداشت
گفت
"خوب
خوب بود؟
خوش گذشت
شولا تو کجا گذاشتی؟"

 
دانای خل
چل و خسته است
داستان را
ادامه دهید...
 
در خیال من اسبی
جای هر چهارپاش زخمی داشت
و با زخمهاش راه می رفت
اسب
در خیال من
با زخمهاش
 جای پاش
راه می رفت
و طبعن جایی رد سم
رد مسمومی از رنگ زرشکی و قرمز داشت
و در خیال من
اسبی
با چار زخم 
جای چار پاش
آنقدر دوید
تا تمام رویای من را قرمز کرد
بعد 
روی زخم هاش
جوراب پانمای پاریزین پوشید
لنگهاش را باز گذاشت
و عابرینی را
با تمسخر نگاه کرد
که هر لحظه
قرمز و قرمزتر بودند
 
ردیف بارانی های روی چوب رختی
و پیرمرد خشک
که در خیال دویدن
به چارچوب در
خشک می شود

فردا هم هوا بی تابی است

 
خوابیدن در باران
و شاشیدن در سایه
با جهان جنگیدن
نجات نیافتن
رفتن
فردا
 
فیلم "فصل کرگدن" رو تا نصفه دیدم اینهمه بازیگر و نیمه بازیگر و ایرانی تو خارج هست کلن یعنی احساس می کنم بالکل تمام جمعیت مهاجر ما بازیگریم. حالا فرض هم بکن که بازیگر فارسی زبون نداری مرض داری فیلم به زبان فارسی بسازی؟ متوجه نمی شم چرا باید نقش زن بهروز وثوقی رو مونیکا بلوچی بازی کنه.  خوب خوشکله که خوشکله ولی فارسی بلد نیست قبول پیریش افسرده شده ولی آخه با این چشا چه جور نقش زن ساکت رو به حیوانکی دادن اونم که حرفه ای هر کار تو قراردادش گفتن بکن کرده. فیلم کلی ایده های خوب داشت حداقل تو اون تیکه ای که من دیدم ولی بازیگر نداشت حوصله ام رو سر برد ولش کردم رفتم سراغ کار علافی

 
آمریکا خطرناک است
آمریکا کلمه ها را از تن برهنه می کند
با تفرعن . با لبخند
شعرهای نصفه ی آدم را نگاه می کند
و کله اش را
تکان می دهد با افسوس
آمریکا
برای شاعران قدبلند لاغر
بسیار خطرناک است

 
VVVending machine

دخترک
مثل ماه
روی راه خوابیده بود

طفلک شب
یاد دوست دخترش افتاد

- یادش بخیر دخترک
عین ماه توی راه خوابیده بود
و بعد از همان اول دیگر
کلمه ی خوابیدن

- صبح بخیر دخترم
جیغ می زدی
بازم خواب بد دیدی؟

- صبح بخیر پدرم
به خوابم خوش اومدی
من قبلن همیشه کابوست رو می دیدم

و دنیا پر از کولا بود
دراکولا
کوکاکولا
پپسی کولا
وگوزنی دونده در میان دشتهاش
یا کوالای چسبیده
لا به لای شاخه

جهان زیبا بود
من
آرامش بودم
سر تمام زنهای دنیا
روی شانه ام
و گردنم
زیر چرخ خیاطی کولا

من را خراب نکن کس کش
بگذار وقتی که نقطه می گذارم بمیرم خاک
 


vvv

ولش کن شب را
شب به حال خودش زیباست
فضانوردها ماه هایش را
آزار می دهند
شاعرها ستاره هایش را
می دزدند
مردم مدام
زخمهاش را نگاه می کنند
دختر خوبی باش
به درسهات برس
چشمهای قرمزت را ببند
خواب
برای دراکولا خوب است

 
درخت را کنار چشمه بخوابانید
درخت مال صندلی ها و میزهای مردم نیست
درخت ازشما خسته است
از خشکی زمین خسته است
و از زخمهای التیام ناپذیر ریشه هاش

- شت
هر بادی آمده من را پیچانده
کاش سرو بودم
نادان و سفت
بلند
از آن سروهای بلندی که می دانی -

منظره زیباست
چشمه مرده است
درخت نابینا
چشم دوخته است

لااقل
منظره
زیباست

 
صحرای عرفه
پر از شمرهای قد کوتاهی است
که سنگ به دست
سوی من می آیند
خدایا مرا نجات بده
خدایا مرا نجات بده

 

   
 
  Susan Meiselas / Magnum Photos 
 

USA. Tunbridge, Vermont. 1975, Carnival Strippers

 
 

  Goolabi , Roozmashgh(Peyman) , Deep-hole , Sepia , Forb. Apple , Vaghti Digar , Pejman , Ahood , Bahar , Banafshe , Halghaviz , Hezartou , Last Jesus , Ladan , Costs , Tireh , Goosbandane , Tabassom , Aroosak1382 ,   Shahrehichkas

 
        Zirshalvari
        Welbog 
 
       Bi Pelaki (Me & Shahram)
 

   SHAHRAM