Persian based weblog dedicated to literature and cultural interests author prefers to be called as Ali Chelcheleh if you are not inranian try my ENGLISH SITE 

 
  صدای بال چلچله ها ابرا رو برونه یه روزی
 

 
 
 

قناری زرد خونه مث آتیش روشن شد و از پنجره پریدو من تو اتاق خوابیده بودم. ظهر بود چیزای درخشان توی ظهرا خوب دیده نمی شن هیشکی باور نکرد ولی قناری زرد خونه پرید...
 

شنا یاد گرفته
و حذ بصر دیده از زنها
از دریا نمی ترسد
در بندرها
اژدها دیده
مومیایی دیده
پری دیده
فرانسه بوده
جنده دیده

برق خورده ی زئوس را
دست کم نگیر
فن
زیاد می داند
کل هر چه دارد را
توی دریا گذاشته
روی نفس پا گذاشته
سیبیل هاش را تراشیده
ساکت و کم رو است
توی آب نیاندازش

ماهی
هرگز
غرق نخواهد شد
 
پنج اسب
کالسکه ی سیاهی را می کشیدند
و به آنها
توی خانه
زنان تنگی
پیشنهاد داده بودند
با چشمهای بسته ی وحشی
توی راه طوفان بود
توی راه طوفان بود
 
شاید یک ترانه ای سرودم برات
باس فکر کنم درباره ی کلمات
همه اش بیخود
حواسم پرت یک کسی است
کلمه چی بود؟
کس با کس چه فرقی داشت
کدامشان کون داشت؟
کی شورت خال خال قرمز می پوشید؟
کار دارد شعر
باید افسرده شوم اول
یعنی اول باید هدف جدید پیدا کنم
توی زندگیم
بعد یاد تو بیافتم
و لبخند نزنم
سعی کنم
آهنگ غمگین بگذارم
بعد بنویسم درباره ی هستی

- هستی؟
نه نیستی الاغ
نیستی

که بیهوده است

- هدف فرضی
هدف فرضی

که بیهوده نیست

بعد ترانه ی تو را
با دو شروع کنم
بدون می
چون می نتی بیهوده غمگین است


 
شوخی نکن
نمی بخشم

خدا خندید

بنده ها
مخلصانه شادی کردند

 
پوارو

مرگ آخرش
در لباس دختر می آید
با سینه ریز بدلهای نارنجی
دو تا سینه ی بزرگ
و با
نزول عرق
در جوارح ویژه
با صدای نفسهای غیر تکراری
داکیومنت های کامل من را دارد
می داند خط سینه را چطور بسازد
و مردنم را چطور
خوب می داند که بوی کجاش تا کجاش را
بدبختم
مرگ آخرش
یک جور می آید که
فقط باید بگوید به آدم بیا

و راه افتاد
مرد توی جاده ها افتاد
بدون اتول
بدون کفش
بدون پا
مرد توی راه آسمان افتاد

حس می کنم باید یک چیزی بنویسم حدیث گنگی تو سرم افتاده فشار می دهد دو تا دستم را گرفته مرگ ولی باید بنویسم حتی اگر تنها کلام کوچکی باشد باید حتمن بنویسم

هیچکس جنازه را کشف نخواهد کرد
و خون توی رودخانه ها
سلولهای خاکستری را
آزار خواهد داد

 
تاکسیدرماسیون

احساس می کنم
دقیق
آرام می رود دقیقه
و قاف
به تپه ای که من هستم
با احتیاط نزدیک می شود

احساس می کنم
مومنم
خوابم ثواب است
سکسم ثواب است
حرفهام روایت است
دوست های دخترم فرشته اند
و شمشیرم دوشاخه شده

جبرییل برایم چای آورده
خود خدا دارد
دیگ بار می گذارد
ید بیضا
شوخی دستی است
شوخی نمی کنم

شمر پشت گردنم را گرفته
این هم جنازه ی عباس
شعری بخوان علی
شعری بخوان علی
ابن ملجم اینجاس
 
تکیه بده راحت
و بگو
کار سرنوشت بود

- با شمام آقای خواننده

تکیه بده
و بگو
کار سرنوشت است

 
غم را باید
قطعه قطعه کرد
و نوشت
غم مهیب
ترس را می ترساند

غم را
تکه تکه کن
در چمدان بگذار
و با خود ببر

مردقاتل از دنیا گذشته
قطره قطره
جاده های جهان خونی است
 
خودش را به شیشه می زند

شمع ته جعبه است
آقای خانه اسباب کشی کرده
پروانه
دیوانه ی خانه ی خالی است

 
تیرباران
آرزوی مرده های ما بود
آرزوی ما را
به دار زدند
 
Verizon

فرشته های آبی تیره
با بالهای خفاشی نوک تیز
غروب آمدند
و با احتیاط
شب را
پشت خانه چال کردند و رفتند

صبح
 زنگ زد
و پشت خط گریه کرد
 


"جنازه ام را به درختهای شما می سپارم  فرزندم را به خاک شما با کسی کاری ندارم به کار خود برسید" نه آمد نه رفت برهنه آمده بود با جرقه ی زیبا نگاه دنیا نکرد اخم هم نکرد خانه ای نساخت حرف هم نزد 
نرفت
بچه اش را پشت خانه چال کردیم و هر چه خاک ریختیم بچه ی گریان خاک نمیشد
 
جمریات


با جامه های جم جم و
سنگهای هفت
با بوی نای هروله بر پوست
عرقهای روی پیشانی
خدا به من گفت "برو"
و من خندیدم
خدا مرا بیرون کرد
نرنجیدم
آسمان کوچک بود
نگنجیدم


جمرات صبر می کند
همین که عدالت برای هیچکس نمی آید
حقیقتی کافی است

 
دریا را کشید و برد
و ساحل
مثل شورتی زنانه و سفید
روی تختخواب تنها ماند


دنیا را
کشید و برد
و ساحل
در کنار دریا ماند
بیخیال تنهایی شورت های سفید
بیخیال ردهایی از
سفید نمک
روی شانه هاش


ساحل رفت
دریا
بی نهایت شد

 
"علی خیالش نیست
علی حواسش کلن
فقط به پاچه ی زنهاست
زیر لباسهاتان  تی شرتهای اضافه بپوشید
این کس کش
خطوط آدم را
از هزار زیر لباسها می بیند
عین خیالش نیست
عرق نکنید
 مثل گرگها مشام دیوانه ای دارد
خیالتان راحت
علی خیالش نیست"

چرا پس من؟
فقط چرا پس من؟
 

یک لحظه ی مزخرفی هست که شاید برای هر مردی بیشتر از صد بار اتفاق افتاده وقتی او به حالت متفرعن اصرار می کند که دختر ها را به صورت کلی دوست دارد و دختر موئرد بحث اصلن نکته ی خاصی نیست و دخترک به اصرار می گوید همه اش که "No, No, You like me" انگلیسی سخت می شود برای آدم و آدم دیوانه می شود چطور باید حرفهای سختش را توی این قیف هایی که شبیه حرفهایش نیست بیاندازد. هم خودش و هم مردم را آزار می دهد مدام...
 
من چاره ای از نواختن ندارم
شما برای چی گریه می کنید؟
شما چرا؟
 
خطوط دیوانه
رهایم نمی کنند
نمی خواهم از عکس تو تر باشم
می خواهم از انبوه کاغذها راحت باشم
مثل دیگرها
چشمهام را ببندم
لبخند آرامی را
تقسیم کنم
و ماهی بگیرم از قزل آلا
قزل آلا
قزل آلا
اما
خطوط دیوانه رهایم نمی کنند
لم می دهند بیرون من
و ساحل
و من را
جدا می کنند از دریا
دریا
خیس
در سکوت خودش
پژمرده می شود
سرنوشت لبخند می زند
و شرارت مادر قحبه
از آنچه کرده با من
راضی است

ولم کنید
کناه دارم من
ولم هم نمی کنید؟
 
هر چه هم بگویم ابر
باران هرگز نمی بارد
گشتن آدمها
و کشتن آدمها
و تکرار دنیا در
مصادر گوناگون
بیهوده گفتم باران


 
قتل من
روی تپه بود
در آن تکه از کشاله ی ماه
که از لای چمنها پیداست
جهان تصمیمش را گرفته بود
هر چه هم تراشیده باشی باز هم آنجاست
باید مرا لیزر می کرد
من مزاحم تمام چیزش بودم
مایه ی خارش
اسباب بی نمازی
باعث ناصافی اندک وقت برهنگی
باید از شر من راحت می شد

جهان
تصمیمش را گرفته بود
صبور موهای باریک
من
جای حساسی از جهان بودم


 
شاید این جمعه بیاید

همه چی حاضر بود
آقا
جامه رو تکونده
شمشیر رو
برداشته بود بیاد
قدم زنون
توک پا
از رو سر بچه ها گذشته بود
تمام لحافای پس رفته رو کشیده بود
دینگ
حتی
چشمک علامتو زده بود
همه چی حاضر ظهور بود
مکث کرد
صدا کرد
"هی الی ال..."

حیف شد
شهید شد
دیر رسیدیم
 
آسمان هفتم
جای مسلمین است
طبقات نهایه ی دوزخ
مال منافقین
و بدترین جای دنیا
برزخ است
و آنکه می اندیشد
در خود آنجا
خواهد سوخت
 

ابرها آمدند
اشک ریختند و رفتند

بچه جان
بگو هم 
بلند بگو که
این
خورشید نیست
ان دماغ روی شیشه است

پرده ها کشیده بود
ابرها آمدند
اشک ریختند و رفتند

دایره 
خلاص
 
یکی خرم را گرفت
و گفت
" از این پس نگاهبان آتش باش"
با کلاس گفت
و لبخند آؤامی زد
"بدان که من هم می دانم چه خوتهد شد"
گفتم
"نگهبانی آتش کار من است آقا"
مثل لورکا گفتم
تو مایه های من آب دریا را
کلن لبخندی به لب می داشت
تمام با کلاسها اینطورند
پرسیدم
"آتش دوست دارد روشن بماند چرا؟"
گفت
"از آتش بپرس"
تمام این مدت
در مکالمه با آتش بودم

 
برای هر کسی که بیاید

Alex Majoli USA. New York City. 2005. High-end escort Natalia MCLENNAN.

های اند فارسیش چی میشه؟ یعنی مثلن مث این یارو شهردار نیویورک و اینا؟ این سنت عجیب من رو دیوونه می کنه این عکس قشنگه دختره هم قشنگه ولی عکس خوبی نیست. به درد تبلیغات مجله می خوره. چرا این عکس رو گذاشتم؟ چی توی زنهاست که آدم رو به گفتن ترغیب می کنه؟ عجیبه عجیبه واقعن عجیبه

سرکار حانوم تو سال 2005 موضوع یک سری گزارش از نیویورک تایمز شد  که نشون می داد در کنار کار بازیگری در نیویورک با اسم مستعار ناتالی برای یک بنگاه خدمات جنسی هم خودفروشی می کرده به هممین دلیل هم 26 روز زندانی بوده شایعات می گه که همین خانوم همکار دیکه ای به اسم اشلی دوپری  رو تعلیم داده که رابطه اش با شهردار نیویورک طرف رو رسواکرد (منبع imdb (+) )

خوشم اومد
جالب شد...

Labels:

 
هی برای جهان طرح های تخمی می دهد آدم هی شکل های مختلف می سازد برای دنیا و هی با آدمهای ذهنی ودش حرف می زند و قهقاه مستانه می زند طرح می دهد طرحهاش پر از آسمانهای صورتی و زنهای سیاه لخت همه به حالت گیمبو همه منتظر طرح می دهد می دهد تا طرح دانش پاره می شود بعد می فهمد که خسته شده و خوابش هم نمی آید. 

سیاهی یعنی این تباهی یعنی این

خدا اینجور به دنیا می آید
 

و آفتاب لامصب
دست از مردم ...

زنها
با لباسهای کلفت
عرق می کنند
عرق سوز می شوند
در کشاله ها
و عرق
توی جوب می رود
و جوب عرق سوز می شود
و عرق در جهان جاری است
و مردها
مثل گرگ
جوبها  را
به بوی کشاله
بو می کشند

قطره ای از اشک
در چشم ابرهاست
 
پرواز کردن یک فعل است
راه رفتن یک فعل است
سخن گفتن یک فعل است

افعال را
یاد می گیرند و فراموش می کنند
 

گرچه مرده است


یکی از
بچه های من را
زنده زنده
در حیات
دفن کرد و رفت
بچه ام
کتاب می خواند
و با ملامت آسمان را
بر و بر
نگاه می کند


 
سینزده بد نیست
سینزده تلخه

 

خواب مرده هامون رو دیدم
یکی
دوتا
یکی
نه خندون
نه گریون
 دست هر کدوم یه سرباز کوچیک داده بودن


 
"این زن آخری که بابات گرفته مادرت رو می کشه آخر" صدای مادربزگ مادر مث صدای قلاویز در تو شب مدام می رفت و می اومده که های...
که های
"اولی رو گفتم کنیزه دومی رو گفتم تازه ساله سومی رو گفتم دهاتیه چارمی رو گفتم جنده است پنجمی رو گفتم نمی خواد شیشمی رو گفتم کثیفه هی گفتم گفتم گفتم آخری جوونه" نگای خودش به آینه کرد "قشنگه دختر خانه طلاییه طلایی مث ماهی جاپون" نگای خودش به آینه کرد "من کدومتم؟
مادرتم؟
مادر بزرگتم؟
کی اتم؟"

خواب دیدم بابام زن گرفته بی بی
خواب دیدم بابا ندارم


 
خالی عالی


دختری برهنه خوابیده با عنکبوتی
که تف در دهان و لنگان است

- رنگ قرمز وقت رنگ قرمز الان است
ماه از دریا بیاید
و رنگ سفید برقی
که راس کار شماست
و تشریح پای خاردار
بر جوارح دختر

- ماتیک
ماتیک صورتی را کجا گذاشتی؟

- قرمز
گفتم که قرمز
صورتی بد است
عنکبوت بود
اسب که نیست

- اسب بهتر است
اسب هم دویدن می داند
هم هیکلی است 
هم سکسی است
عضلات پیچیده دارد
پای دختر را
دور اسب تصور کن

- اسب لنگ را باید کشت


- کشته ی اسبها قیمت دارد
می شود
لای روده های اسبهای مرده


- قامتش شکسته است
هر هزارتای چشمها قیامتی است
سرخ پرزهاش برق می زنند
اسب مرده
روی آب نمی ماند
رنگ آبی علاج  خشکی هاست


- ساقش بریده است
چشمهاش هنوز هم ساقی است
صورتی میان گوشه هاش
 حرف می زنند 
عنکبوت مرده روی آب نمی ماند
رنگ آبی علاج خشکی هاست


دختری برهنه خوابیده بر دریا
دیگر نیست
دنیا  دریاست
و سرنوشت دردناک دریا
 آبی است


- قرار بود صورتی باشد


- قرارمان قرمز بود

 
اسم این کوچه را می گذارم دریا
توی آن غرق خواهم شد
و خلاف مرده های دیگر دریا
چشمهام را خواهم بست
و خلاف کرده های دیگر دریا
دنیا را
رها خواهم کرد
و مثل یک شورلت بزرگ قدیمی
درسکوت
زنگ خواهم زد
زنگ خواهم زد
 

گفت "جیزی که مردم از جهان نمی فهمند تنها چیزی از جهان است که من می فهمم من درباره ی آن چه می دانم می گویم و آنها چیزهایی که می دانند را به من نخواهد گفت" و بعد دست انداخت توی گردن  جنده هاش و رفت هر جنده ای روی یک شانه و اشکهاش توی چشم

 
دو قدم مانده به آمریکا



Alec Soth
Magnum Photos

چه زود پیر شدم ژاک؟
چه ساکت و
لمیده پیر شدم
چه با تمام هر چه مونده پیر شدم ژاک
با تمام لک و پیسام و
سینه ریسام و
چیس میسام

 
توی کوچه دارد
مردی آواز می خواند
که تمام ترانه هایش را
از بادها دزدیده
و گوشه ی هر دیواری
او را
به یاد گردن کسی می اندازد
مردی که
مومن نیست
و آنقدر مرده است
که کشتنش ممکن نیست

پرواز کنید دخترها
پرواز کنید دخترها
 
اژدهای هفت سر
بهترین پارتنر
برای oral آدم است
ولی برای بوسیدن
کله اش گرم است
تنهایی را
یاد بگیر و
ساکت باش
 

انقلاب
دشمنان خویش را
خوب می شناخت
تمام دشمنان انقلاب کشته شدند
کله ی انقلاب
سر اول
  در ته سبد بود
 
شاش نامه

رستم
کس کش
پوتین خاکیش را
روی صورتم گذاشت
تیر را بیرون کشید
با کنار پیراهنش پاک کرد
و گفت
"تیرم را
برای شکارهای  بعدی لازم دارم"
چشم من
به من
لبخند تلخی زد
اسفندیار خونین حالا
کاملن رویین تن بود
 
دنبال اسم گم شده ی خودم می گشتم
و تو پیدا شد
تو را گم کرده بودم
که خودم را پیدا کردم

 
شب واقعن واقعیت داشت


شروع می کنند به سرد شدن
از تمام جهات گوشه هام
و یخ
در کمال آرامش
به صورت
بی تجملی
مخفی
جنبش داشت


- و جنبش یخ
بدترین جنبش هاست
سبیل ندارد
تفنگ ندارد
و مشعل چاره اش نخواهد بود
چیزی که یخ سوزانده
سوزانده
دیگر
نه گاوی
نه گوساله ای
نه سرگین داغی
نه شبنمی -


ایرهای چاق سفید
و تکه های کلمه
که از انتظار می افتند
 بلورهای متقارن ساکت
اشکال معصوم ناشی از رشد برخالی


و خالی که روی سینه ی کسی بوده
یا روی کون کسی
یا گوشه ی لب دیگر
خاطرات هم یخ می بندند


- سرما گرماست
نمی فهمی تا
تا یخ نبسته ای
 
در باره های من زورم زیاد است


جایی که ماه نیست فرشته ها هم نمی آیند
ستاره می آید
ولی می پژمرد به تلخی
ستاره 
به شاعر احتیاج ندارد
ستاره
محتاج چشمه است
و چشمه ها را اگر که ماه
چند روز به چند دست نگیرد
چشمه می میرد
ماه برای دریاچه لازم است
شاعر احتیاجی به آب ندارد اما
سفیدی نزدیک
برای تواتر حرف
 و ترتیل قوافی کافی است
چاس
 باس 
ماه داشته باشد
 

غار خالی بود
و فقط همان اژدهای همیشه
حالا صداش کن عصا
صداش کن درخت
بگو طور
یا هر فحش خوار و مادر دیگر
گوشه ی غار خوابیده بود
سرش روی دستش چشمهاش بالا
با صدای  نفسهای آرامش
و نوازش نسیم روی کرکهاش
کرکها زیبان
به تو نگفته بودم زلیخا جان
باد می آید
و توی مهتابی
لرزش موهای ایستاده بر پشتت هنوز هم زیباست
هستی می تواند
اتفاقی
بیافتد یا نه
فکر کن که بازیگر
از نو آغاز شده
اما
من هنوز هم زیبا هستم متاسفانه
و کس گفته هر که گفته
"جایی که ماه نیست
فرشته ها هم نمی آیند"
 
من واقعن حرف زدن دوست ندارم. یک جایی این را گفتم و همه خندیدند ولی واقعیتش چیزی است که در زبان کذای ما ناپیداست من خیلی دوست دارم درباره ی رنگ شورت کسی یا فیلم مزخرف گریه یا خنده داری که دیده ام و یا حتی ندیزده ام حرف بزنم. حرف بی ارتباط حرف بدون هدف بدون فایده ولی حرف واقعی زدن  خسته ام می کند. توجیه کردن خودم خسته ام می کند حرف جدی د درباره ی کار که جوک وسطهایش نباشد خسته ام می کند و دوست ندارم وگرنه کلمه ها کلن برادرهای منند همه...
 
آبونمان غمهای دنیا را
بادهای گذشته آوردند

غمها را بیاور بالا
من بزرگ شده ام دیگر
روزنامه ام را
خودم می خوانم

 
دکتر هو می بینم. برخورد خنده دارش را با تراژدی خیلی خوشم آمده و ابدن فکر نمی کردم انقدر خوش ساخت باشد. نکته ای که مداوم برایم جالب است برخورد بی تفاوت سازنده ها با باور پذیری اتفاقات و یا علمی بودن اتفاقات است دکتر هو سریال بچه هاست یا آدمهایی که دوست دارند بچه باشند.

من دوست دارم بچه باشم...
 
ابرهای سرخ
گریان می آید از
سمت اقیانوس
و پرنده های سفیدبه آسمان رفته پرهها را
سیاه می کنند
بادام و گلابی ها
چاره ای از آسودگی ندارند
 
به این کلمات رمزآلود
فرمان بده
عاصی نباشند
اینگونه
لرزان و
بی هدف
وگناه آلوده
با شبنم زنانه در
زیر بغلهاشان
و هراس مردانه
از مرگ
بگو زاری بس است
سفت باش
محمد گفته

 
آنگاه جادوگر اوز
به مترسک
قلب عطا نمود
و خیال کرد جادویش اثر کرده
آنگاه
به مترسک
لبخند عطا نمود
و خیال کرد جادویش اثر کرده
و بعد
از اختراعش راضی شد
لبخند زد
و توی آفتاب دراز کشید




مترسک
نگران کلاغهای سیاه بود
که از ابرهه
پرواز کرده بودند
 
علی
دو بخش دارد
و هیچ صدایی ندارد
علی ساکت
خدایا علی را بخور

 
مثل یک ستاره ی دریایی
که آرزوی سفر به مریخ را دارد
قرمز هستم
 
یک ساعت توی این مصاحبه ای که رفته بودم کس شر گفتم فکر کردم ترکانده ام همه اشان را دیگر. آخرش کس کش ها وقت دادند یک ساعت امتحان گرفتند. این نامردی بود این یکی دیگر خیلی نامردی بود...
 
شادمان نبودن
گونه ای بودن است

 
مثل مردهای عرق کرده ی تب دار
ردیف درختهای بی تاب
انتظار سوراخ آفتاب را می کشند
رودخانه رفته است
خنده رفته است
رودخانه رفته است
 
جهنم را روشن کن
بنده ی تازه داریم
غصه دار تازه
قصه دار تازه
خاکستر آماده
برای جرایان آتش سرد
جهنم را روشن کن
 
این قراقر از نوار آرزو را
نمی فروشم
طلایتان برایتان
من
شوهر خواهم کرد
شر فروش بازاری گل بته دار نیستم
قمه هایتان را
قلاف کنید
می روم اصن الان
می روم
هم دارم

جمع کرد و رفت
دوایر آرام کلمه هاش را
نگاش را
جمع کرد و رفت

 
فکر می کردم پرومته ی ابله آتش را به آدم نداده که آدم را به آتش داده
 
وقتی که آدم توی دریا میمیرد دریا جنازه ی آدم را سر دست می برد و به تمام مردم جهان نشان می دهد یکی یکی, تنها کسی که جنازه ی آدم را نمی بیند خود آدم است...

 
این کیست مبتلات؟
مبتلات منم
به جام جامه ی مکروب
هلاهل کشیده تا ناف
مبتلات منم
لاتی
مبتلات منم
در بواطلات
مثل ابرها بیا
همانها که هیچوقت نمی آیند
و آفتاب محو و
خواب لازمند
مثل ابرها نیا
 
بوی مردم
مثل بوی سگ آزارت خواهد داد
و از لمس پشمهای مردم
به صورتت
لزج
مشمئز خواهی شد
تو فرزند منی
و من
توی جنگهای صلیبی
در کعبه
اقدامت کردم
صلیبت را بردار
بیا دوباره
فتح کنیم

- با من سخن بگو پدر
با من سخن بگو
 

ببینید آقا
من مهندسی خوشبختم
ترانه هایم کافی
بهانه هایم کافی
تمام هایم کافی است
کافی حتی
به قدر هم کافی
من
دیوانه ی نقشه هایتان هستم
دیوانه ی غولهای معصوم فلزیتان
و دیوانه ی خوابیدن
روی آسفالت سرد

من را انتخاب کنید
تو رو خدا
من را انتخاب کنید

{مرد تعظیم می کند و از گوشه ی صحنه خارج می شود فرشته ای آویزان از طناب ظلایی پایین می آید یا نمی آید کروشه مهم نیست متن دیالوگها را بخوانید}
 
به هر سمتی که نگاه می کنم
حشرات بزرگی
بی اینکه وجود داشته باشند
توی ذهنشان
تصویر می کنندم
انگار من
رویای این حشراتم
توی جمله هایشان
ورزم می دهند
می برندم سلمانی
تکه هایم را در گیومه می گذارند
بعد
داغ
روی پیشانیم می نویسند
"این
مرد
کلمات است"

 
طوفان گفت
"این تخته ها را
پاره کن و به صاحبش بده"
باد لبخند زد
بغض آسمان ترکید
مرد دریا خندید
"از امشب دیگر
قایقم دریاست"


 
بعد مردنم
شمشیرم را
به گردن گاوها دادند
دور تابوتم
زنجیر بستند
زنم را فلاحن گذاشتند
به دریا انداختند
و بچه هایم را
تالاپ
تالاپ
عین تیله
توی رودخانه انداختند
جهان ساکت
ساکت
ساکت بود
مرده اصرار دارد 
همیشه
ساکت بود
 

داشتیم حرف می زدیم درگیر بحث بودیم اصلن من بودم که پرسیدم "اگر طبیعت فیها در مراتب مافیهاست پس مافیها چیست؟" کس شری در این حرود در وزن اینکه "استاد نگاه کن چه خوب می رینم" نگاهمان نکرد

و تنها
تنها
تنها
تنها
تنها

گریخت
 
تنهایی را
کجا می فروشند؟
چطور می شود 
کمی غمگین بود؟



 
و من
به صورتی پشت هم
راهم را جدا کردم
و خیل مردم پشت و رو
جهان دیگر را برمن بست
سنگریزه های دیوار سیمانی
ته نشین نمی شوند

 
حدیث مغفول ریشه و خاک داستان قفل دستها به دور بازو است
مردمک نیست که هی گشاد شود
تنگی دنیاست
به سمت هرس دلبخواه کنید

 
جای ببری در کوهستان خالی است
خدا رو شک
خروسها می خوانند
باد می آید
آفتاب می آید
مهتاب هم
اما

جای ببری در کوهستان خالی است
 
خسته نباشی مهتاب"
آفرین که اینهمه تایبدی
حالا بیا  بشین
سنگ سرد را من
برای تو
تهیه کرده ام"

- هیچ کس به من نگفت

مهتاب گریه کرد
صورتش توی دستهاش
 گریخت

 
امروز از کون آوردم. با همین قیافه ی منحرف جنسی ام از استخر می اومدم عینکم چشم نبود. رفتم توی رختکن زنونه. الله وکیل حواسم نبود شانس آوردم هیشکی اونجا نبود یه ده دیقه ای که گذشت فهمیدم راستش رفتم تو جای لباس عوض کردن دیدم سر درا همه سوتینه همه ام کوچولو کوچولو

 
خود نامردش
شب و می گم
خود بی شرفش
ان اش
می دونه من
به نور سیا حساسم
باز کس کش
تا چشامو می بندم
زاغ صاف تو چشام خیره می شه مادر سگ
 
نشستم رو یه مبلی که یه دختر چاقی تازه از روش بلند شده, مبل گرم دوشت نداشـم هیچ وقت. ولی باید تحمل کنم...
 
گفت "بعضی پرنده ها از باد پرواز و یاد می گیرن بعضی ها از ابر بعضی ها هم از ماه" گفتیم " از ماه کیا یاد می گیرن؟" خندید
گفت "اون ها رو شما نمی بینید"
 
- ناراحت نیسـتی اصلن حالا؟
- به از دست دادن چیزها عادت دارم...
 
 تمام منجوقای پیرن دخترک رو دونه دونه کنده بود دوخته بود رو تن خودش سفید لخت نشسته بود غریب رو به دریا افق نگا میکرد گفت "بر نمی گرده نه؟" هیچ کس جواب نداد هیچ کس جواب نداد
 
باد من را جای دوری نبرده است
چرخ داده
داده
داده
می دهد
مثل برگی که از دور ساقه های درختی
پاش داده باشد
دلیلی ندارد
گم نمی شوم
دنبال خودم نمی گردم

 
اسم نوکرت اسماعیل
اسم شما غلوم
خدا دونه خودش
اسی کیه ؟
غلوم کی باشه؟
دست کی به ضریحه
خود خدا دونه
دست کی به قمه
خنجر از کجا رفته رو
خدا دونه
کاش خنجر دست شما باشه
دعا می کنم هر شب
کاش خنجر دست شما باشه
دست مام به خنجر
که خنجر توی سینه
ضریح حضرته
می فهمی؟
دستو ول کن
می گم
دستمو ول کن
 
و باد از شب بیدار پرسید "ای شب بیدار شبها که من می خوابم به چه می اندیشی؟" شب بیدار گفت "شب تخمهایی که توکاشته ای ریشه می کنند و صدای ریشه کردن جهان را می گیرد درختها نسل به نسل زاده می شوند جد به جد و زمردها  به سینه وار خاک عقیق می سازند و پرنده ها پرواز می کنند پرواز می کنند تا تو بیدار شوی" باد پرسید "صبح صبحها با فرق شکافته هایت چه می کنی؟" شب بیدار گفت "صبح را به تو می بخشم یک ضربت زده از پشت یک ضربت از رو به رو به او بزن و بگذار مستهای عالم جامهایشان را بیاورند جامها لااقل دردهای من را مرهم خواهد بود" بعد گفت " حالا بخواب باد بازیگوش دویده ای خسته کرده ای خودت را بخواب باد بازیگوش"
 
باید بری حمومی
تو بچه ی کدومی؟

باید بری قنادی
باد بدی در دادی

باید بری عطاری
اینا کورن, بیطاری؟

باید بری کفاشی
نباید اینجا باشی

باید بری مجله
برسی کارا حله

باید بری خراب شی
بی خیل کار و بارشی
فک بکنی تمومه
دیگه نماز حرومه

تو سوراخ کاپوتی
زنگوله ی تابوتی
بسه دیگه تمومه
مرد لوطی تو قوطی

وقتشه پا رکابی
عین آدم حسابی
بری راحت بخوابی
تو کفنا بتابی
 
و من
عذابهای کوچکم را
بین مردم قسمت کردم
هر تکه ی کوچکی به کسی
و بعد گریه کردم
مردم خودم بودم
و من کپی عذابهایم را
دوباره
به خودم دادم
 
این حدیث
حدیث کیر و عزراییل است
داستان لطیف داوود نیست
ماه ندارد
دریاچه ندارد
عکس لختی ندارد
شکاف نازک کون
نان برهم ندارد
داشته باشد هم
یخ و ساده
بی نور

داستان بی بی تمام شد
از این پس تنها
شیر سماور است

 
هستی کلیشه شد
عنکبوت همیشه
در کنار تار
چسبیده بر شیشه
و زنبورهایی که
به هیچ دلیلی
از شیشه رد نمی شوند
و چشمهای دخترک تنها
که توی تارها نمی افتد
باد هم برای پاره کردن تار
از شیشه رد نخواهد شد

 
به فوتبال معترضم
به راه رفتن مردم
به شمع های در حال سوختن

- یک نفر زد روی شانه ام
"هی پل
خوبی" -

خوبم آقا خوبم
خیالتان راحت
نمایشتان
با سقوط من ازصحنه
تمام نخواهد شد

قهرمان
دستهای خونیش را
روی پرده کشید
 
اگر کجاوه بمیرد
کودک بزرگ نخواهد شد
کودک
بی تکان
چشمها را خواهد بست
و به روزهای دویدن
فکرخواهد کرد

 
نشسته ام زیباتر است
و غمی در من
ایستاده زیبا
مثل نی ها
درخت بی شاخه
 
تمام خانه پر از مهرهای کوچک
پر از جا نماز است
و من
برای نماز
قبله ندارم

 
سرنوشت این کلمات
یتیم ماندن است
سرنوشت این جغدها
بیداری
رودخانه باید
غلطان بماند
وساری باید
بمیرد از زاری
این سرنوشت جهان است
و این
سرنوشت جهان است
 
فکر ماه
دشت را دیوانه می کند
آخرش
فکر ماه دشت را دیوانه می کند
به سینه ی تب دارم
بدوید غزالها
و
آرامم
چون
فکر ماه
آخرش
دشت را دیوانه می کند

 
داغ



Olivia Arthur

 ترکیه استانبول - قبل از مراسم عروسی عروس اسم داماد را روی تنش خالکوبی می کند
 


بیا با هم صمیمی باشیم من ارتباط خودم را نمی فهمم یعنی تو فکر کرده ای قرار بوده از اول؟ برو ...نمی شود که پس چرا فقط من چرا فقط در من چرا اینطور؟ بیا با هم صمیمی باشیم تو خوب گنده تر بودی و همینجو تخمی مثل من که تخمی نوشته ای و من کلن کلمه ی سرگردان بوده ام به حالت انزجار مطلق در تمام جمله هام خوب؟ بعد آنوقت مثل نویسنده ها به کلمه ی من علاقه مند شده ای  و جای من را هی عوض و عوض کرده ای برو... نه بابا... همینجور تفریحی؟ بیا با هم صمیمی باشیم من اگر قرار بود کلمه باشم که کار خراب بود الان تو توی جمله ی منی و بر می دارم می گذارمت جای سخت

چطور شد؟
آم .. من چاره ای نداشتم
ناراحتی؟
همیشه
 توی چشمهای من نگاه کن هوی با تو ام توی چشمهای من نگاه کن
محکوم در صدای گریه شکسته می شود

 
خیلی احمقانه است که زنهای اینجا موقع رخت شستن لباسهای باز نمی پوشند خسته نمی شوند و عرق نمی کنند
 
کرشمه هایتان را هدر ندهید
کرشمه هایتان را
به مردهای تشنه بدهید

 
جای مردن
یک کار تازه کردم
مثل زنها که جای گریه کردن
رخت میشورند
شاید شب
گریه کردم
فعلن رخت های چرک بچه ها مانده

 
کلمه ها
به باریک دنیا گریخته بودند
کلمه بر میگردد
باز هم برمی گردد
زنها خوابیده باشند یا
رفته باشند
تا ساحل هست
موجها بر می گردند
صدفهای کوچکی که راه می روند
خرچنگهای ظریف
مرغهای نوک دراز سینه برجسته
و خط مهیب مرغهای دریایی
که از صخره ها
افق را نگاه می کنند


- خدایا نوبل را به او بده


 موجها
تمیز و تازه برمیگردند
 
زنها آرامش جهانند خنده های زنها آرامش دنیاست هیچ کاری در جهان به اندازه ی خندیدن زنها زیبا نیست . به قدر شمردن دانه دانه های لرزیدن. خطوط ناموازی گیس ودکمه های کوچک و رای برای لباس خنداندن زنها افتخار مهمی است. من جایزه ی نوبل نمی خواهم. حقوق نمی خواهم به من مدام کار بیشتری بدهید...
 
و صدای آرام این گردیدن هاست
این چرخهای بیشمار بی شماره
اعداد کوچک و نامفهوم
گردش آرام کله های زرد
احترام
خنده
احترام
احترام
و همین دخالت دستها در معیت هم
و دخالت هم
در کسالت دستهاست

- ببر ببر
چشمهام توی چشم
کله ام پایین
نشسته ستبر
- شمشیر اول را زدم
 پاره ام
بیا سعید باش و حالا مرا
ببر ببر
 
سرنوشت
آی
بی پیر سرنوشت
خاک تر
الک
باد
سرنوشت

 
تا افق همینجور ماهی ماهی


دریا
با غولهای بیابان رفته
مرد ماهیگیر
ماهیان عزیزش را
یکی یکی
توی تنگ می اندازد

 
ماه
از مردهای مرده نمی ترسد
بیا برقص مرد مرده
جهان خالی است
ماه و دریا
تنها هستند


"باب براب باباباباپ
با باباپ
دین"


خوب بود؟
یا


"براب باپ بیپ؟"


باراب باراب باراب ها تا
ملافه های ماه
تمام می شوند
و مرد مرده
با قدمهای آرام به قبرش بر می گردد


"باراپ
باراپ
باراپ
بیپ"


هان ...
جوابش این بود
جوابش این بود


شب بخیر مرد مرده
ماه مثل مرده ها نیست
ماه زنده نمی ماند
 
دام کرد
صدام کرد
بنام کرد
رهام کرد



 
با یکی حرف می زدم درباره ی اینکه خیلی از چیزهای دنیا بادامهای تلخی است که آدم ورق ورق لای شکلاتهای با طعم مختلف یعنی کلمات و رویاهاش پیچیده. می گفت بعضی از چیزها را نمی شود شکلات پیچی کرد. می گفتم کلمه های نامرد من بادام تلخ که هیچ میز تحریر را هم در شکلات می پیچند...
 
آرامشی مثل ابر
می آید روی مردابم
و حشرات زرین را
محو می کند
فقط گاهی 
صدای کوچک چلپ
چشمهای شکاک سگها را باز می کند
مرداب من 
پر از سگ است
پر از بوم است
ولی سلطان مرداب من
درناست
چشمهاش را باز نمی کند
پر نمی زند
لب نمی زند
ساکت نیست
 
قسم به دریا
و قسم به صبح
و رودها در زمان بارانی
قسم به نور
که جان تمام جنده های جهان آبی است
و خداوندگار شما
بوی زن را
از رای و 
از ورای پارچه
 بسیار
دوست می دارد


 
قطاری را که
از اتاق خواب من رد شده را
توی تابوت نگذارید
چرخهایش لطیف است تمیز است
زیباست
قطاری که رد شد
و پر از مرده های آبی بود
شیشه های بی گیلاس
شامپاین ها
و خنده و
عروسی
فرست کلاس اند ایت واز
به شدت افنسیو را
توی تختخواب بگذارید
و زخمی هایش
پشت در باشند
و زخمهاش را ببندید
تکه های طلایی خونینش را
قطار من را
با احترام بگذارید
حالا من زخمی
قطاری که از تختخواب من رد شده
نباس خونی باشد
خون
آخرش
دراکولاست
بسته بمانید
زنجیرهای من
بسته بمانید
 
اوضا درام است
شما روشنفکری؟
شما می فهمی؟
فقط گاهی شب می آید مغازه
برای دل دردش
کمی چراغ می گیرد
همین
دیگر
برای شعر گفتن دلیلی نداریم
انگشت بلند و
دماغ گنده
غنیمت است
و جوهر سفید
رد سرخ طناب
روی دستهای سفید
و دانه های اشک
رهایمان نمی کند
اگر ده نفر داشته باشی
و براساس پریود
تنظیم گشته باشند
همیشه آدم غصه دار به حد کافی هست
من دواروی سفلیس را کشف کرده ام
من
تاریخ آمریکا را
نجات خواهم داد

 
احساس می کنم دارم روی یک کامپیوتری سافت ور می نویسم که یک مشکل سخت افزاری بنیادی در حال عود داره. این مشکل رو قبلن هم داشتم این موقع ها تو با اطمینان و راحت برنامه می نویسی مثل کسایی که نامه های توی بطری می نویسن یا زنایی که عکس لختی بی هدف از خودشون پست می کنند روی نت. هیچ چیزی برای بردن وجود نداره...

این قشنگه این خیلی قشنگه...
 
سریال دهقان فداکار تمام شد
همانطور که تلاوت قرآن
الان مجری دارد
درباره ی برنامه های آینده
فکر می کند
 
عشقش شده بود اینکه دم عید ماهی تازه بخرد بیاندازد توی پاشویه بعد راه آب را باز کند و هری ماهیها بروند توی چاه آب نگاهمان کند بگوید "ببین ببین خوشحالند خوشحالند لااقل ماهیا موقع مردن خوشحالند" وقتی که می رفتیم اصلن غصه دار نبود آدم کثیفی بود دوستش نداشتم ماهیا رم همینطور...
 
عصر جمعه
ناموس کلاغهاست


 
"صید ماهی قزل آلا در آمریکا" کتاب فرم نیست فحش خوار و مادر به معناگراها و فرم گراهاست فی الواقع تلاش یک "مرد" است برای رهایی از کلمه به بهای پیچیده شدن درش التماس یک انسان است برای رها شدن از یک زن به بهای تکرار همیشه ی آن از صب تا شب و زیبایی آن این است که در لحظه ی رهایی از کلمه دوباره به کلمه عاشق می شود...
 
اگر مهتاب دست داشت
لابد
این همه دختران لخت خوابیده بر ساحل را
دست می کشید
این ردیف ممتاز حرفهای خوابیده های بر ساحل
زنان مطمئن از
تراشیده بودن موها
تا خطوط مایو
ماه اما
گاهی
از خودش می پرسد
چه می شود گاهی زنها
شبها
حمام آفتاب می گیرند
 
نوشابه
نوشابه
ماه را می نوشم
داستان می گویم
ماه لبخند می زند

 
Dismissed

چکار کنم؟
کلمه هایم هستند
و انکار نمی کنم که مال من نیست
درد من
محمدی است که از جانم
به غار می رود
و بسیار سرمایی است
من از
ردیف پیروان روی کوهم می ترسم
ردیف مردهای ریش دار
که اسبهایشان به خارها
از آب تشنه تر هستند
من از عروسهای بسیار ادباری
و بوی عطر یمن
لا به لای حرفهای مدینه می ترسم
شراب شیرازی
چاره ی غمها نیست
تیغ تاتاری
Quested

 
رویت ماه
علامت باز بودن پنجره نیست
مرداب تاثیری
در پریدن پروانه ها نداشت
ولی پیچیده ها و مفتونها
اکثرن گل هستند
و آدم اگر بمیرد هم
باز هم جنازه اش مردم را
یاد مادر بزرگ می اندازد

 
مردم

آسمون
یه مربع آبی بود
با چشای غمگین
که زنای کون برهنه
سر میخوردن از ستوناش

آسمون
یه دایره ی بزرگ سیاه بود
با یه نقطه ی قرمز روی پیشونیش
که مردای شونه به شونه
صف کشیده بودن
رو شونه شونه های
هر کوهاش

آسمون
بود
ستونا نبودن
کوها نبودن
 

گفت "من نماد تمام چیزهای پاکمو ناپاکی هم و بی باکی هم علامت من است منم که به بندگان تو می گویم منم که می تراشم منم که می سازم تو چه کاره ای؟" از آسمان صدای غرش می آمد گفت " همین رعد را نداشتی ه میکردی باشد استخدامت خواهم کرد"
 
راستش کاری که آمریکایی ها می کنند تلاش مفرط برای غافلگیر نشدنه. مثلن این چند روزه همه دارند به بنده اخطار می دن که طوفان می آد و برقهای ما قطع می شه و بدبخت می شیم و اینا کلن دو روز برق قطع شد ...
حالا ایران یه دفعه بی خبر یه اتفاقی می افته خوار آدم گاییده می شه...
 
به پیش

شاید آبادی"
اسباب دلشادی بود
شاید قلعه
فتح ناشده ی غمگین
بهتر بود
شاید اشتباه ظهر این بود
که غروب را کشاله می کرده"

تیمور اما
فریاد زد

 
نبودنت

کیرم در مغازه های لباس فروشی...
که هر چه درباره هایشان بنویسم
غمگین خواهد بود
 
کاش غم بزرگی را که مدام تبلیغ می کنم دارم واقعن داشتم و کاش غمهای کوچک من انقدر تابلو نبود...

 
اوضاع ردیف شد الان خونه ی خودمم کاندیشن هم کار می کنه. تایم دادن آمریکایی ها مثل منه کاری که یکشنبه تموم شد رو تا چهارشنبه وقت داده بودند
 
یک کار خوبی که این ملت می کنند این است که با هم حرف می زنند و هم دردی می کنند. الان اینجا طوفان شده و یک تیر برق را انداخته و در نتیجه برق سه چار تا ساختمان قطع شده برای یکی دو روز. حالا مثلن یک جماعت بیست نفری پناه آورده اینجا نکته ی باحال اول این است که اینها مدام مثل مورچه دارند باهم حرف می زنند

غیر از آن رئیس ها مدام می آیند معذرت خواهی بابت اتفاقی که افتاده و هیچ اشاره نمی کنند که تقصیر آنها نبوده فقط معذرت خواهی می کنند و می گویند که اینهمه چیزهای مفتی را برا شما گذاشتیم و اینها  بعد مردم بهشان دلداری می دهند و می گویند نه تقصیر شما نیست خیلی ممنونیم به خاطر این امکانات اضافه هی جمله های کوتاه به هم میگویند و موقع حرف زدن هم کله هایشان را به علامت تایید تکان می دهند. آرامند همه و به آرامش عادت دارند...

ملت خنده دار خوبی هستن کلن

زنها شورتهای خیلی ساده می پوشند و سوتین های ارزان می بندند مردها هم معمولی هستند
 
یک شماره ای مدام
عددهای من را کم می کند
یک ستاره ای مدام
بزکهایم را می تراشد
و از من
من می ماند
کنیز نالایق دور
دور از پادشاه
با صدای قدمهای بی اختیار
قدمهای لنگ
و این کلاک نابجا
که هماهنگ کلاک دیگران نیست
و این ستاره ی قرمز لامصب
توی پیشانیم

"بختت بلند دخترم گرچه خیلی بدبختی"
 
خودم را می بخشم
چون تو نادانی
 
این برق رفتگی کذایی باعث شد بنشینم و کتاب مرشد و مارگاریتا را بخوانم. نمی خواهم درباره ی حرفهای آدمهای با کلاس راجع به کتاب بدانم. در یک کلمه خواندن کتاب بسیار مفرح و لذت بخش بود و مدام می شد در این جشن زیبای شخصیتهای رنگارنگ قیافه های آشنا ببینم. خودم را ببینم و چیزهای دیگر. نگاه بولگاکف به اسطوره بسیار تحسین برانگیز بود. بسیار این روند شهری سازی اسطوره را می پسندم بدون توجه به اینکه هدف اصلی نویسنده از نوشتن کتاب چه بود. بسیار خوشوقتم که جهانش به سلامت به حوزه ی انسانی بازگشت و آدمها همه به آرامش رسیدند
شخصیت های رنگارنگ در عین عجیب بودن به صورت پاترانه ای عادی شدند مردک اسطوره های خودش را ساخت با نیمه خدایان و مینی خدایان و سوپر خدایان خودش و از این واقعیت که می تواند لذت ببخشد لذت برد. تمام داستانهای دیگر را هم به خواننده واگذاشت که هی با خودش بگوید این من بودم نه همین دیگر من بودم...
 
دو تا زن سیاهپوست چاق این بغل دارند درباره ی اینکه در زمان پریود تامپون و شورت و وسایل کذاییشان را چطور ست می کنند حرف می زنند. بعد از آمدنم به آمریکا برای بار اول است که آرزو کردم انگلیسیم یا انگلیسی سیاهپوسستیم کمی بهتر بود.
 
خوب اینجا یک اتفاق ماجراجویانه افتاد

روایت من اینطوری است که آفتاب داغ بود و هیچ ابری توی آسمان نبود بعد یکهو  ابر بسیار بزرگی توی آسمان آمد
ابر بزرگ
قهرمان ابرهاست
تنهاست
و سینه های ستبر دارد
و اراده ای قوی
مثل زنهای سیاهپوست تر
آمد
و روی سقف خانه طوفان کرد
چراغ ها را شکست
سیمها را پاره کرد
و سینه هایش را
به شیشه ی خانه چسبانید
دو روز است
برق نداریم
اینترنت نداریم
حتی زن پستان گنده ی سیاهپوست هم نداریم
آفتاب داریم
و هوا خیلی گرم است

 

   
 
  Susan Meiselas / Magnum Photos 
 

USA. Tunbridge, Vermont. 1975, Carnival Strippers

 
 

  Goolabi , Roozmashgh(Peyman) , Deep-hole , Sepia , Forb. Apple , Vaghti Digar , Pejman , Ahood , Bahar , Banafshe , Halghaviz , Hezartou , Last Jesus , Ladan , Costs , Tireh , Goosbandane , Tabassom , Aroosak1382 ,   Shahrehichkas

 
        Zirshalvari
        Welbog 
 
       Bi Pelaki (Me & Shahram)
 

   SHAHRAM