Persian based weblog dedicated to literature and cultural interests author prefers to be called as Ali Chelcheleh if you are not inranian try my ENGLISH SITE 

 
  صدای بال چلچله ها ابرا رو برونه یه روزی
 

 
 
 
هالوین

 کون صاف
 از شمال
با جامه های کنده ی سیاه
 رد بنفش طناب سخت
روی مچ
و سرمه های ریخته
دخترانی مغرور
با لبان فشرده ی سفید
گیسها
 لبالب از جرقه ها و پروانه
پر از تمام چیزهای خوب
 توی کیفها
 روح سرگشته ی مرا
تکه تکه
توی جیبشان گذاشتند



 

حیات
پر از دیگهای سیاه
شانه تا شانه است
زنها
روی سینی زیبا
آورده می شوند
و تا آخرین غصه
خورده می شوند


 
شمشیر من
سر بریده در میان دشت می دوید
و مردی
سیاه
 پشت به آفتاب
قدمهای برونکایی بر می داشت
فرشته ها
پر پر زنان
روی دوش هاش
مار نصب می کردند
و چشمهای بسته اش
ریز ریز
سبز و
سبزتر می شد

یوسف
 ساکت بود
من
تعبیر دیشبم را
کابوس کرده بودم

 
من حالم خوبه غذای چرب مفرح خوردم برنامه هام کار می کنه و برنامه دارم سریال خیلی خنده دار ببینم. نگران بنده نباشید...
 
آدم افسرده از خودش بیزار است
و هر چه
او را
بوس کنید
تنهاییش
پر نمی شود
آدم افسرده
بسیار بیشتر از دکمه های شما
دورتر از شادمانی هاست
 
آدم افسرده از خودش بیزار است
آدم افسرده
کارنامه اش
داروخانه ای تخمی است
با دکتری
هشتاد ساله و لاغر
آدم افسرده
داروخانه ای تخمی است
پر از لوازم تخمی برای شستشوی دهان
الکل قرمز
اختصاصن برای کور شدن
و قرصهای درمان کس دهی 

فوری

آدم افسرده
قرصهای سفید برنج کشتن خود را
توی طاقچه های بالا
نگاه می دارد


 
آدم افسرده از خودش بیزار است
آدم افسرده 

مثل یک درخت لاغر بی آزار
شاخهاش را 
دراز می کند
و سینه اش را می دهد به شیرها
مثل جنده های سرباز خانه
مثل سینه های جنده های سرباز خانه
مثل خنده های سرباز های مست
مثل جیغ های کوتاه و
شرم
شرم بر شمای پدرهای روحانی
شرم بر شمای سایه ها و چادرها
شرم بر شمای لنگهای باز
و آدم افسرده
فکر می کند کلمات
که مثل آب بدن
از جوارح جنده های سربازخانه ها جاری است
برای او
welbutrin نخواهد شد
و فکر می کند که کیر کلفت
Zoloft بی اعتبار و تنهایی است
حدیث رفتن مغز
سل به سل
شرحه تا شرحه
رگ به مرگ
و آدم افسرده 
به شب تکیه خواهد داد
و صدای هق هق سربازخانه ها را
گوش خواهد کرد
و با بیزاری
ارتش را
ترک خواهد کرد
 
آدم افسرده از خودش بیزار است
ولی این دلیل افسردگیهایش نیست
آدم افسرده حق دارد
که تنها باشد از خودش
و حق دارد
دلش
تنگ شود برای خودش
و روی زانوی خودش
بنشیند
با سینه های لخت
کون لخت
عین جنده ها
عین  جنده های ناممکن توی فیلم ها
عیزن دخترهای خیلی سبک
بدون گوشتهای اضافه
موی اضافه
حرف اضافه
و تنها
خنده ای مضاف
خنده ی بی خیالی مضاف
مضاف علیه علی
چون علی
آدم افسرده
 از خودش بیزار است
 
آدم افسرده از خودش بیزار است

و اما من
جامه دانی برهنه ام
زیر تختخواب آدمی چاق و کاهل
که توی رویاهاش
غلت می زند

و تنها چمدان زیر تختخواب مردی کاهل
به قدر مرد کاهل
خوابان است 
مثل آفتاب تخمی پاییزی
که Fuck you کثافت بی ناموس
که Fuck you کثافت بی ناموس
که Fuck you کثافت بی ناموس
که Fuck you کثافت بی ناموس
که Fuck you کثافت بی ناموس
که Fuck you کثافت بی ناموس

 

زنگ می زنم تو را
مثل پیانویی خسته
که راخمانینوف را
جیر جیر فریاد می زند
و تب می کنم تو را
مثل یخچالی
که از گرمای ودکای توی سینه هایش
و برف می کنم تو را
مثل کبکی ابله
که روباه سرنوشت را
انتظار می کشید
دهان اژدهای آخر گرداب
از crew ی کشتی شکسته
غرق تر است
موج ابله
جنده
پیش من نیا
 
Breaking bad خوب بود حوصله ی توضیحش رو ندارم ولی احساس نزدیکی زیادی به شخصیت اول داستان کردم. واینکه بیشتر کارهاش به نظرم طبیعی رسید. حتی صحبتی که درباره ی My empire کرد. یه وقتی تو زندگی آدم هست که آدم می بینه کل چیزای مونده تو زندگیش یه فرمول کهنه ی بی مصرفه برای آبی کردن کریستال. می بینه که نبودنش دنیا رو خوشحال تر می کنه ولی سفت می چسبه به ثانیه های دنیاش چون دنیا آخرین و تنها چیزیه که داره. توی این لحظه ها عشق معنی خودشظ رو از دست میده و اخلاق بی معنی میشه آدم باید به واقعه ی از دست دادن عادت کنه به بی معن بودن دنیا به عادی شدن "بد" به "شکستن" عادت کنه. یه صحنه  خیلی خوبی داره چند دقیقه قبل از مردنش وقتی میاد توی آزمایشگاه یه طور مغموم و علاقه مندی درجه های آزمایشگاه رو چک می کنه انگار قراره باز هم کریستال آبی بسازه فکر م کنم من هم آخر عمرم بیام اینجا یه کم حرف ها رو ادیت کنم تایپو ها رو درست کنم مطمئن شم همه چی درسته ...
 
و من
سلطان کلماتم
شوهر تمام زنان جهان
صاحب بارو
کلمات قاتلم را
لشگر کلمات قاتلم را
به سوی تو می فرستم

- خرش را بگیرید
در همین کوچه
توی تاریکی کمین کنید
سرش بریزید
قلبش را fresh توی کیسه بیاندازید
و در مراسم صبحگاه
به پادشاهتان تقدیم کنید

هر چه لشگر می فرستم باز
صبح باز
سربازهای من
مست از تو
 چاق و قرمز و خندان برمیگردند

 

از شعر هام بدم می آید. مثل وقتی که عشق آدم لخت می شود می شود تا ته جایی که دیگر نمی شود شد درست مثل وقتی که بین بوی خودت بوی عشقت و موهای تو دهانت تنها می مانی. احساس می کنم که دوست ندارم مثل الباقی باشم سعی می کنم جدیدتر باشم عجیب تر و اینها خیلی عجیب اگر کسی گفته زلف بگویم پشم اگر کسی گفته دست بگویم کیر و اگر کسی  پنجاه تا شعر نوشته من پنجاه هزارتا بنویسم بعد مثل حالا از خودم و از شعرهام بدم می آید ولی دیگر که خودم گفته ام کیر که نمی توانم جایش بگویم دست, کیر عضو فایده داریست کیر که مثل دست بی مصرف نیست می بینید؟ حالا که گفتم کیر دیگر هر چه بگویم کیر علی السویه است دیگر تردی گفتن بار اول را ندارد دیگر مال فقط من نیست مال هر کس دیگری است. از شعرهام بدم می آید. شعر هام مال هر کس دیگری است. مال دنیای هر کسی دیگر که نمی دانم

 
مس تعطیل

شاید 
دو تا دایره ی بزرگ کشدم
در میان دایره ها نقطه های بزرگ کشیدم
شاید آرام شدم
سرم را گذاشتم
و روی عکس دایره هایم
خوابیدم
 
و این دقایق زیبا
دقایق لذیذ پس از کشتن خود است
دقایق پشیمانی
لذت پشیمانی 
و هول ندیدن چیزهای جدید
مثل بچه ها
که بعد بازی بسیار
روی پای چاق مامان
آرام
حرف می زنند
خواب می روند
 
جای شب را عوض کردم
شب زیادی sad بود
گریه می کرد
نمی گذاشت بخوابم
خوابیدم
خوب
خواب بد دیدم
توی خوابم شب بود
جای شب عوض شده بود
ولی شب بود
روی من نشسته بود
گیسهاش روی صورتش
و مثل شب
نفس میزد
باز هم
جای شب را عوض کردم

 

به حالت خمیازه
شاید از میان شما خوابیدم

- مرد خوابیده
خندان بیامده بود
دست روی شانه ام گذاشت
سلام کرد
گفت
"جواد
این تریپ های شکستن کلمات
مخاطب ندارد"

پرسیدم
از مرد خوابیده با خمیازه پرسیدم
گفتم
"ای آقای خوابیده
آقای خوابیده ی تنها
شما که در شیزوفرن منی
شما که تمام بچه های جردن
دوست دخترت هستند
چه باید با
بگویم ها؟"

مرد خوابیده
نگام کرد
خندید
دور شد
"چی می گی کس خل؟
داری چی می گی؟"

 

- احساس می کنم وقتی که حرف می زنم کسی حرفامو نمی فهمه
- خوب طبیعی یه خوب کس شر می گی
- من همیشه کس شر می گفتم اصن نقطه ی قوتم این بود


 

حال ندارم چیزی بنویسم و اگر ننویسم حالم گرفته تر است پس بهتر است ننویسم چون هر چه حال گرفته تر باشد بهتر می نویسم و ان ننوشتن برایم به صورت داف گونه ای حناق خواهد شد

 
و ما
ما غرور ثابت و تلخی داریم
غرور ما همیشه
با کت و دامن
با نگاه غضب
در کنار اتاق ایستاده است
غرور تلخ را نمی توان کشت
غرور تلخ را نمی توان به گریه انداخت
غرور تلخ ما همش
در کنار اتاق
ناظر و حاضر ایستاده است
و لایه ی نازک اشک
توی چشمهاش
به خاطر سرماست
غرور ما  
لبخند خواهد زد
با کت و دامن تیره 
در کنار اتاق خواهد ایستاد
و با ملالت
شما را نگاه خواهد کرد

 
بیا
کشیده ای بزن به من
و برو
من مداومن دارم
به
چیزهای بد
فکر می کم
به این بهانه
بیا
کشیده ای بزن به من
و برو
 
چند روز گذشت
دودول کوچک من
مبدل به کیر شد
و مرگ
از حوالی باغها
به من چشمک زد
باد با من خوابید
باد آنقدر با من خوابید
تا فراموش کردم
و بی بهانه
فرشته شدم


 
چرا اتفاق می افتیم؟
چرا چرا اتفاق می افتیم؟

- هر فاقی شلواری دارد
و هر افتراقی عشقی
هر یراقی اسبی
و هر طمطراقی
سلطانی
پس

چرا تنها
تنها به من بگو
چرا تنها اتفاق می افتیم؟
چرا تن
به های لامصب مزین است؟
چرا "ها" نه؟
چرا تنها "ها" نه؟
"ها" ی صبح
"ها" ی خوشبخت صبح
که قبل توجود  فانی
سهل پایان می یابد
 
Hand ooh!

کوه را چه کنم؟
حالا که رفته ای
 چه گویم به کوه؟
نمی شود به کوه صاف گفت
"کوه 
اوه رفتاه است"
هر دره ی ابلهی می داند
زفته در زبان کوهی بی معناست
کوه 
رفتاه ندارد
کوه فقط بودش را می فهمد
فعل های کوه 
مطلقن خنثی است
مدام از من
درباره ی تو می پرسد کوه
"کوه؟
هاه؟
کوه؟"
و من 
من سخره
برای سئوالهای کوه 
جواب سنگینی ندارم

 
زیر ناخن تهرون

"بز باش  باس رنگ و جلاش طلا باشه بز باش روغن_مزه, شوم آدمای داشش نیست. این آشغال و بردار ببر برا من غذا بیار" یه "طورم گفت غذا انگار قراره چی باشه ابرام صداشو شنیده بود "کره بکن گلش یا یک نموره ناخن توش زعفرون بزن یک کمک  کوفت کرد رفت شاید" میگم "آبگوشت رو آخه..." گفت "زر نزن بالای طاقچه است این مردک کیری تا سیر نشه نمیره مشتری پرونه با یکی یخه میشه خر بیار و اینها میشیم"  توله سگ نشسه بود زل به مشتریها یه چیزیم توی دستاش می گردوند"  ابرام از ته مغازه داد زد "  "هوی غلام بجنب هر کار می کنی بکن شرشو ولی بکن" بعد زیر لب با خودش گفت "بشاش توش اصلن..."



 
زیر ناخن تهرون 

گفت "موهای دست و کسی نمی بینه باجی جان,  دست این جوجه ها دست کارگریه منی که نمی بینم میفهمم. ارباب زاده نصفه شب اینجا نمی آد همه اشون کچل و سربازن ماچ نکرده نصفه نیمه ول می شه " بعد یه چشمکی زد گفت "جای اینهمه حنا زرد و  مژه گیر و گلی یه بسته دستمال بیار" خانم پیر خرت خرت رفت تا ته دالون  زیر لب با خودش قر زد "مام جندگی کردیم این سلیطه سگ ها هم جنده ان..."
 
آنگاه
 اسبهای آبی
مردابهای سبز را
خمیازه می کشند
پروانه های صورتی
سفید می شوند از ترس
آنگاه
ابرها
با شکمبه ی پر از آتش
 زنبورهای قرمز را
خاموش می کنند


 

نام من زمانی زیبا بود
حتی خودم زمانی خودم را
زیبا صدا می کردم
مثلن گل پژمرده ی زیبا در روز
یا زیبای خفته
شبها
حالا اما
من
تمام نامهای جهانست
و مرده ها من را
توی نعلبکی ها
احضار می کنند
 
نباید از فردا بنویسم
خواننده ها
تنها 
تلخی ملایم را
دوست می دارند
 
آرایشگرت را عوض کن عزیز استخوانی بابا

موهای قرمزش را
کوتاه کرده است
و سخاوتمندانه
به مرد آرایشگر گفته
می تواند موها را 
برای خودش نگه دارد
مرد آرایشگر خوشبخت
موها را احتمالن به خانه برده
برای دختر پنج ساله اش
النگو درست کرده
و الباقی موها را
در بازار زرگرها
به قیمت فروخته است

مرد آرایشگر 
حتمن فردا
از غصه ی نبودن موها خواهد مرد

 

فاک! فروغ که هیچ فردین هم نشدیم

باران
صدای مردهای قوی است
کآبگوشتواریانه آواز می خوانند
 در تمام عرض سینه
چاک قیصر دارند
و در تمام عرض سینه
صدای ایرج دارند
و در تمام عرض سینه
عشق مرجانیانه به آکل دارند
لئوپارد طور
از روی کوه ها پرواز می کنند
لاپ
ماه تازه را
با دو دست می گیرند
و همانطور
قوی واریانه
ماه در بغل میمیرند




 
Nicole

 کیرم در دهان مرمر
خاک تو سرش مرمر
مرمر
آجری زردو ست

سرخ
خونی آرام است
که توی گیسهات به تاخت می رود

 
مردها را توی سطل آشغال بیاندازید

می نویسم "بوس"
و "بوس"
تمبر کوچکی است
هر زنی می تواند آن را
برای خودش
خود خودش کپی بگیرد
و هر جای پاکت

(وقتی که می گویم پاکت
منظورم چیز سفیدی است
که درش را با تف دهن می چسبانند)

هر جای پاکت
که دوست داشت بچسباند
مردی آبی پوش
سوار دوچرخه ای لاغر
بوسه را مهر خواهد زد
پاکت را
توی کیف گذاشته
با خود
به آسمان خواهد برد
 
گاهی یک چیز کوچکی می آید توی کله ام و وز می زند توی صورتم انگار کسی توی خواب گیسهاش را توی صورتم ریخته باشد (تا اطلاع ثانوی وقتی که می گویم کسی منظورم واقعن کسی است نه اینکه کسی منظورم باشد) مثل همیشه وز را به این سادگی نمی زنم کنار می گذارم همانطوری روی صورتم باشد و این سوزن سوزن بی اختیار توی صورت آدم مازوخیسم لذت بخشی است
 
تثلیث

عیسی به فکر god خودش بود
محمد به فکر اللهش
من
توی کار دختران مردم بودم

 

رنگ مهتاب آبی است
باد هم آبی است
نور خورشید هم آبی است
حوض هم کمی
رنگ آبی دارد
ماهی قرمزی اما
توی فکر حوض ها می چرخد

 
مو هاویه

بهشت میرسد
و مردهای زن ندیده
در میان خنده ی زنها گم می شوند
و وورت وورت
شرابهای خدا را
می زنند به رگ
در کنار جویهای فراوان می نشینند
با پنکه ها و بادزن و هندوانه
بهشت میرسد
و من
با خاطرات بچه های کوچه
  فوتبال می زنم هنوز
 

یک در میان
 خوشبختی
دانه دانه دندانش را
یکی در میان کشیده اند
فک خوشبختی درد می کند
و چشمهاش پر از اشک است
و فکر سردی انبر
خوشبختی را
به هق هق می اندازد

باز
باید فردا
بیدار شد
و بعد
 دندان تازه ای را کشید
 
منظور آدم از خواب. 
فرار کردن از دنیاست
و منظورش از کابوس
فرار کردن از رویاست
و آدم بی تاب
دور مشکلاتش خط می کشد
دایره ها را به هم وصل می کند
دوایر منظومه می شود
و خودش را در مداری می سازد
دست کابوس دیشب را
توی دست کابوس فردا شب می گذارد
خیالش از مهار روزها راحت
شادمان ازبیگاریش
روانه می شود
در space

 

مولانا
کابوس دیده است
توی کابوسش
به ذات حق نپیوسته
شعرهاش را
 چاپ نکرده اند
توی کابوسهاش
شمس سقوط کرده است
و او
عینهون "شبگردهای مبتلا"
با پیژامه ی پاره
تو بیابان افتاده
توی کابوسهاش
مولانا
تشنه است
و هیچکس براش
آب نیاورده
توی کابوسهاش مولانا
احتیاج به رویش دارد
به ریش بلندتر
کیر بزرگتر
چشمهای قلمبه تر
دماغ عقابی تر
غم بزرگتر
گریه ی یبیشتر
مولوی صبحها بلند می شود
و احتیاج کابوسش را
از طریق گریه رفع می کن
 

و ماه
مال من است
و ماه
فقط
برا
من پروانه روشن است

 
باد توی پیرهن
Mud
روی چکمه ها
هر چه راه خواستی
به ظن آمدن
دویده بودنم تو را چراست

کاج توی باغ
مست
از گلاس زرد
زردی عقیق درج
توی چشمهای یاس

هرچه کار داشتی

اسم من چه بود؟
بال و پر کجاس؟

 
و من چاخانکی گفتم
الکی گفتم 
گفتم 
تو دل نازک زنان جهانی 
مرا ببخش 
مردهای عاشق 
فراوان دروغ می گویند 

 
Amerigo Vespucci

قراره بود
هر هزار مرد
که توی سینه ی من است
به ده زنی  که توی چشمهای توست
شب کنند

قراره بود دختران تو
برای مردهای گیس زرد من
تب کنند

قراره بود
بادهات
به موج بی خیال های من
غضب کنند

قراره بود
گیسهات
تمام فرشهای خانه را عصب کنند

و بچه هات
حرامزاده های بی پدر
به دیوهای بسته توی ناو های من
نسب کنند

قرار بود


قراره بود
و اسم تو
تمام بادبان پاره پاره بود


 

زمستان
 عاشق قطب است
توی کار مولاناست
عاشق سبیل است
کیر و پشم ویژه دارد
gay نیست
و انفعال صفاتش 
جاودانه اش می سازد
زمستان
معروف درماندگی هاست
سالها بدون فوتبال
حیاط را نگاه کرده است
سالها بدون دیوار
از سرما لرزیده
تنهاست
ترسان است
تنهاست
زمستان
توی خواب و رویای آفتاب و لیمو و فالوده 
هنگ است
و درخت فالوده
در خودش هیولایی کوچک دارد
زمستان ازبهار لای زنها
می ترسد

 
مصدوم

کاش
لباسهای در آورده را
دوباره می پوشیدیم
بازی دوستانه می کردیم
من از تو گل میخوردم
و تمام استادیوم
تو را
تشویق می کردند

 

پرنده ای از من
در لباسهای تو زندانی است
پرنده ای از تو
توی خوابهای من می گردد





 
یک داستان ساکت برای من بگو
داستانی که دریاش مرده باشد
و لورکاشظ مرده باشد
ابرهاش مرده باشد
و رنگ چشمهاش مرده باشد
بچه هاش مرده باشد
پرنده هاش مرده باشد
و تنها
آسمانش زنده باشد
طور آرامی
 

مثل مصر
مرده هام را
توی سینه هام 
حبس می کنم
مثل مصر
توله هام را
زیر آفتاب
نفله می کنم
مثل مصر
بر علیه خودم قیام می کنم
خودم را سرکوب می کنم
خودم را می کشم
و بر خرابه های خودم
کسی را می گمارم
که انتخاب خودم
و شبیه خودم باشد
 

و من به این دو شیار موازی دردناک
روی انگشت دست چپم
به وزن ادلیب آوازی
به این بیات بی برگشت
به مرگ ترانه های جینگیل
شروع افسوس های راکد قسم
من
اینگونه می میرم
من درد می کنم
و آهنگهام
دردناک و داکیومنتد موجود است
و هر کدام از این مارش ها
آهنگ کشوری است
و هر کشوری
هزار مرد غمگین دارد
با من نمانید
پلنگ نمایش
توی حلقه ی آخر خواهد مرد


 
داستان شادمان رفتن غمها و خوشبختی

و اما حالا غمها
داستان غمها
مثل حرفهای زنها
 طولانی است
چاره ی گریه های زنها
تنها
مرگ آرام است
مرگ در خوشبختی
رفتن برگها از کوچه
و اینها
تمام اینها
تقصیر بچه های ناهاگوار باختری
در این حدهاست

- بچه های
ناهاگوار باختری
تنها
با وعده ی اکید مردن
اینجایند
تنها
نظیف و بی وق می میرند
با صدای خاموش تپ
و گاهی نه حتی
با صدای خاموش تپ
مثل بادها
که پیچیدن در
پاچه های زنها
آنها را
به دیار باقات بادها
تخلیص می کند

- برگی نبرده اند
بادها از کوچه ها
برگی نبرده اند
مثل بچه ها
آب حوض را به هم زده اند
به چیزها
لگد زده اند
رفته اند
مثل بادها

و اما غمها
داستان غمها را گفتم؟

- گفتی...

داسستان غمها
طولانی است


 
باید
هر شب
شاعر دیگری باشم
حرفی تازه
برای دنیایی تازه
توانی محدود
برای تاوانی تازه
باید
دنیا را
با صدای بلند شکستنم
بخوابانم
کار زیاد هست علی
کار زیاد هست

 
اجاق

گزیدن نور
فوتون به فوتون
تاول به تاول
و لرزه های آماس پوس
در گزیدن انگشت مهربانی مردم
و طبله کردن پوست
زیبا شدن
از سفید به صورتی
از صورتی به پرتغالی
از پرتغالی به سرخ
سفید پوستهای جدا مانده از پوست
تنکهای تا ابد
لاغر شونده
گذشتن کارد
از استخوان بازو
شکستن انگشت
تق و تق شکستن انگشت
فوت باد
گلهای بنفش ارکیده
روی زخمهای خسته ی ققنوس
 
تلفنن
سلام مرا
به باریکه هات تکیه بده
تلفنن
مرا
دستهای من را
روی شانه هات بوس کن
تلفنن
بیا
نیا
زنگ نزن ولی
تلفنن بیا
مثل اینکه اصلن نیامده باشی

من
اشغال ام
 
و من شعرهای کوچکم را
حرام شما کرده ام
حرامیان من
حرام چاکهای شما
گیسهای شما
دستهای شما
و من شعر های بزرگم را
در میان سطور شعرهای کوچک
چون چمنهای کوچک
به جبر فرم
لای پای اسبهایی کوچک
همان ستور
در میان چمنهایی غول آسا
چمنهای کوچک اطواری
با دامن صورتی رنگ کوچک
و اندام وارسته
و من شعرهایم را
حرام چمنهای جهان کردم
خودم را
بر جهان پاشیدم
و بر خودم شاشیدم
و ایش شما
از طلایی من بر من
حاصل جهان من بود

 
باد
خاکستر ققنوس را
فوت کرده است
و جهان
از نبودن جسمی عزیز
رنج می برد
فردی
در تمام عکس های عاشقانه ی جهان خالی است
سیاهی اژدها او را
از شب
ممیز می سازد
بیا برویم علی
بیا
امشب
با هم
 برویم

 
تخمی ترین شعرهام تقدیم تو باد تا از آن
 انتقاد کنی
دور حرفهای مشکل دار
خط بکشی
پاره اش کنی
و دور بریزی
شعرهای خوبم را نگه می دارم
من ضعیفم
بعد مردن
نمی توانم شعر بگویم
شعرهام را
بعد مردن
احتیاج خواهم داشت
اصلن همان یکی شعرم را  هم
پسم بده
شعر مثل سینه های زن هاست
تو به این چیزها احتیاج نداری
 

همه ی شاعرها شب ها خواب می بینند که معروف شده اند طرفدار پیدا کرده اند و بعد مجلس شعرخوانی دخترهای ترکه ای قربانشان رفته اند و با هم رفته اند فالوده خوری ولی فقط یکی از شاعرهاست که در ادامه ی خوابش دخترها می روند خانه و او با میز شیشه ای دایره واری تنها می ماند با زه سفید. فقط یکی از شاعرهاست که رنگ قرمز آلبالوی روی فالوده او را یاد مردنش می اندازد
 

به مردهای بعدی بگو
یک زمانی
تهران
من تنها زنی بودم
که جای لخت شدن
برهنه می شد
افاده بیا
بگو
من را
دست کم نگیرید
 
باید به طریقی می شد
مثلن
من کچل بودم
زن دار
 چاق
نه چاق کامل
چاق معمولی
شیرین
سفید
پولدار
تمیز
بچه هام را بزرگ می کردم
تو هم دوست دخترم بودی


 
با این مزخرفاتی که امروز نوشتم امروز دیگر حال شعر نوشتن ندارم برمیگردم سر برنامه نویسیم
 
برهنگی شاعرها از تکنیک

یک سایتی هست که عین هویج انتگرال های سخت را حل می کند و این ربطی به شعر ندارد و یک ربط هایی هم دارد. خواننده های احتمالی این بلاگ و کسانی که این تیتر برایشان جذاب است و تا اینجای مطلب را خوانده اند احتمالن از انتگرال دبیرستان چیزی یادشان نیست و احتمالن یادشان نیست که این گرفتن انتگرال و حل معادله های دفرنشال چه مساله ی تلخ و سخت و عمومن بی فایده ای داشت ولی یک خوبی هم داشت برای ماها که  این تجربه ی ما از  جهان انتگرال گیرها باعث شد ما یک فاصله ی ایمنی از بقیه ی آدمها بگیریم بالذاته برای مان این موهبت را داشت که اجازه ی انگشت کردن آدمها را توی کارمان نمی داد مثل یک فنس خوب ما را از دیگران جدا می کرد الان هم هست به محض اینکه کسی درباره ی کامپیوترش کس شعر می گوید ما به یک صورتی قضیه را می کشیم به وادی تکنیک و انتگرال و یکهو طرف می بیند که خودش هویج توی مزرعه است و ما پرنده ی روی ابرها ایستاده ایم گه می خورد که یک حرفی بزند این فاصله ی تکنیکی به ما مهندس ها آزادی عمل می دهد و در کنارش باعث می شود کسی توی کارمان دخالت نکند
حالا قضیه ی ما شاعرها هم همین بود صنایع مختلف ادبی و عروض و قافیه باعث می شد که ما بتوانیم از مردم متمایز باشیم یاد گرفتنش طبعن مثل هر تکنیک دیگری سخت بود ولی بلد بودنش باعث می شد که چیزی تولید کنیم که به طرز واضح و غیر قابل تقلیدی از زبان عامه  متفاوت بود مثالش هم شعر شاعران قدیم مثلن "در ازل پرتو حسنش ز تجلی دم زد" حافظ, شاعر ها فاصله اش را با خودشان از نظر تصویر و مفهوم و فرم متوجه می شوند و به طرف احترام می گذارند ولی الباقی آدمها به حافظ احترام می گذارند و سعی در تقلید شعرش با تصاویر و اشّیائ دیگر نمی کنند چون این تکنیک را نمی شناسند و نمی توانند انتگرال بگیرند مثلن یک خانم خانه دار نمی نویسد "توی آشپزخانه ام کتری تفلون بخار کرد  و به بچه ها وعده ی چایی داد" و سعی نمی کند با حافظ رقابت کند چون مشکل اولش در این رقابت به فرم در آوردن منظور است. و هر کس که می خواهد شاعر باشد باید لااقل تا مرحله ی "ثلث نویسان خط عنبری" آمده باشد و بتواند عروض و قافیه را جور کند.
اتفاقی که در جهان افتاد این ساده شدن مساله ی تکنیک به دلایل مختلف بود که جای حرفش اینجا نیست. خودتان را بگذارید جای مردم  می بینید که تقلید شاملو یا سهراب از نظر تکنیکی بسیار ساده تر است  ساده تر می شود گفت "و کتری / بخار  ناامید خود را / تفلونانه در کودک / توعدون بالچای  / چای سرخ / داغی سرخ چای" و از آن ساده تر می شود گفت "کتری / بخارروشن صحراست / بچه ها هم دریا می خواهند" و ما حتی به این قانع نشدیم در شعر نجدی و صالحی و احمدی وقتی صحبت از فرم است مشکل بسیار بزرگی برای شاعرهاست که حالی خانم خانه دار کنند که وقتی دارد غیبت می کند از همسایه و می گوید "این زنیکه ی همسایه خر است" شعر نگفته در حالیکه شعر "منیژه خر است" نجدی یکی از شعرهای درخشان صد سال اخیر است
این دقیقن همان بلایی است که با آمدن برنامه های محاسب سر مهندس هاآمد حالا هر منگولی می تواند چارتا تیر و تخته بکشد و ساختمان را محاسبه کند و خلاص و فرق مهندس ها را با بقیه فقط عده ی کوچکی می فهمند که خوب فرقی ندارد نظرشان برای کسی اوضاع شعر وقتی بدتر می شود وقتی هر ننه قمری (مثلن خود بنده) می تواند عین هویج استتوس شاعرانه بگذارد برای بسازهای بفروش. و چاپ و اینها هم که در حد تخمیش برای همه هست و حسابیش را هم هیچ کدام نداریم. داستان باعث شده که چیزی به اسم شعر, خالص شعر , نه گراور و نطق و فیلم و بازی, اصل شعر, هویج گشته بعضی ها رو بیاورده اند پناه برده اند به همان کارهای سخت قدیم و بامزه اش این است که این حفاظ شعرشان را از نزدیک شدن دیگران  مصون می کند مثلن ابتهاج و کدکنی هنرشان را با تسلط اشان به تکنیک حفاظت می کنند و کار کرده جواب داده این روش
خودم که هیچی من بادکنک هوا کرده ی بیل بیل بین همان اسکل هام ولی شاید چاره ی شعرا برای محو نشدن رو بیاوردن به همان داستان قدیمی باشد همان چیزی که با مرارت و با لذت در طول این صد ساله آرام آرام حذف کرده اید. هنرمندهای با اختیار هنرهای مدرن ترکیبی  احتراماتشان واجب ولی کسانی مثل بنده که جز نوشتن هنر ندارند لااقل می شود آن موقع قیافه ی غم ناک بگیرید سکسی نباشید صدا پیشه هم نباشید برای فروش شعرتان تثاتری نشوید به خواننده هایتان کس ندهید ولی شاعر باشید شاید این روش, از بازی زبانی های شاگردهای آقا براهنی کار بهتری باشد



 
خیال زنهای تهران راحت باشد
مردهای غمگین
 شورت های توی مغازه ها را
دست کشیده اند
تا از نرمی تویش مطمئن باشد
خیال زنهای تهران راحت باشد
 
شعری کوچک در حیاط خانه روییده
از همان درخت ریزها
که برگهای کوچک دارد
از همانها که هرگز بزرگ نخواهد شد
 
درخت تکیده ی بیابانت
همان که گفته بودی
امیدی به دیشبش نیست
از فردا شب نمی ترسد
 
یک فیلم قدیمی یادم می آید از اینها که تریپ عجیب و غریبند و زنهایش همه از این بندها دور کمرشان بسته بودند که یک پارچه ی قهوه ای را پشت و جلوشان نگه می داشت یادم هست بچگی خیلی دلم برای آن یک تکه از دو گوشه ی تن اشان که معمولن زیر شورتی چیزی پنهان است غش می رفت. هنوز هم غش می رود دلم. بزرگ نمی شوم انگار
 
کلاه قرمزی برای خودم خریده ام
و دماغ سرخ رنگ تلخ
یادت افتادم
گریه کردم
چشمهام هم قرمز شد
برای بازی آماده ام
"قرمز تنهاست " کی روی پرده می آید؟

 
بابان

روحم را
در سطل آشغال خانه پیدا کردم
صورتش کثیف بود
چشمهاش قرمز بود
و  بغض کوچکی
مثل یک لقمه ی بزرگ
گلویش را
گرفته بود

چرا
در نگهداری از وسایلت
دقت نمی کنی؟

 
به کیرم دایره اش کنید

خیلی از دنیا می ترسم
بیا صمیمی باشیم
خیلی از دنیا می ترسم
دنیا
برای شاعر جماعت سم است
من به سم حساسم
سم مرا لمس می کند
چشمهام را می بندد
و می روم در کابوس
خیلی خیلی
خیلی از دنیا می ترسم
 
چن وقتیه

دیگه رد شدن زمان رو احساس نمی کنم
رد شدن زمان هم من رو احساس نمی کنه
 
 و در تلاش سخیف ام من نتوانستم که  Be a cool guy

و هات هم نشدی بیچاره
خاک توسرت
نه سرد نه گرم
حتی
افسرده هم نشدی
سارت هم نشدی
زاقارت هم نشدی
و در تلاش سخیف ات
هم
برای
Being a cool guy
لااقل
آدم شادی هم
شاهدی نشدی
قاتلی
مقتولی
هیچ چی نشدی
و این نشدن عواقب دارد
خود کونی ات می دانی
نشدن نبودن نخواستن نکردن
عواقب دارد
نگاه کن
ببین
عاقبت دارد
مثل یک قطار فلزی سرد
بدون سوت و آتش می آید
حتی حتی
تحقیرت نخواهد کرد
چون لیاقتش را نداری

 
همیشه توی زندگی نشون داده ام که دارم خیلی زحمت می کشم و هیچ وقت زحمتی نکشیدم هیچ وقت دلم نخواسته گرچه همیشه گفتم که خواسته همیشه ساعت خودم رو می خواستم بیکاری خودم رو خواب خودم رو تنهایی خودم رو همیشه صدا زدم بیاید و بعد فکر کردم برید و "برید" رو بلند نگفتم هیچوقت ساکت نشستم و آدما رو نیگا کردم
حالا که فک می کنم همیشه همینطوره
یا
الان فکر می کنم همیشه همینطوره
 
سوز تن و
سوز شب
جهان هنوز و تن هنوز
شب ِ کویر
دستهای سُخته ی مرا
مرا رها نمی کند
جهان هنوز و
من
 هنوز
 
قبلن
جهان
تا بدین حد شبیه تو نبود
عجول نبود
حرف من را می فهمید
مرگ
قصیده بود
چکامه بود
حجت بود
و دستهای بلند جهان
مداد بود
مداد بیست و چار رنگ
که هرگز
 تمام نمی شد
و کوتاه نمی شد
هر چه می تراشیدم

بعد از تو
جهان تنها  / زیبا بود
و هیچ چیز دیگری  نبود

 
اسم این شعر درختی آمد تو نیست این شعر اسم ندارد

درختی آمد تو
- من تو خانه بودم
بازی و پورن و جق و اینها
برنامه ریزی برای کردن کسی
خوردن کسی
از همین کار عادی ها
داشتم شام میخوردم
درختی آمد تو
لبخند زد
شلیک کرد
خندید
و دور شد
 
باید باز چیز خیلی شاعرانه ای بنویسم باید برای هر زنی دوشعر برای هر سربازی دو شعر و برای هر رودی دوشعر و برای هر زنی که خودش را در رودی می شورد بیست شعر و برای هر سربازی که زنی را در رودی می شوید دویست شعر بنویسم به ادیت کردن نمی رسم به ادیت کردن نمی رسیم وقت نیست وقت نیست وقت نیست فقط دو تا درنای کاغذ دیگر بسازم تمام است می توانم چشمهام را ببندم و آرزو کنم نگاه کنم ببینم تو لخت مثل یاس توی گلدان خانه ای و نرم مثل لیف صابونی زیر دوش خانه ای و سفید عین ملافها ها وا روی رختخواب نشسته ای و راحت عین مبل دستهات را باز کرده ای تا تلوزیون ببینم الان یادم آمد که فعلن ولی باید چیزهای خیلی شاعرانه بنویسم
 

دوش حمام عاشق توست
و کمد عاشق توست
میز آشپزخانه عاشق توست
و دسته ی  برنجی در
رخت آویز
در ته انباری
برای اینکه گم شده است
آرام
اشک می ریزد



 
آدم بخار می شود
و از آدم
 آرزویی کوچک می ماند
آرزوی سیاه سفتی کوچک
که مُصِر
نگاه می کند دنیا را


 
محبوبه های مرده ات را
ناز می کنند
روی گلبرگهات
دست می کشند
تمام چیزهات را
که مال تو نیست
مال من است
حق من است
هامون من است را
باز می کنند
و من حتی
تفنگ کوچکی ندارم
کتاب کوچکی
کگار کوچکی
دریای کوچکی ندارم
صحرام
سوار قایق کوچکت شو
از گوشه های دریا
صحنه را ترک کن
بگریز
صحرا
دیگر
دیدن ندارد

 
سنگین ترین سر دنیا مال آدمی است که مست نیست و گشادترین کون دنیا مال دختری است که باکره است و سیگاری ترین آدم جهان سالهاست ترک اعتیاد کرده است نباس مست می شدم باید مثل سگ عرق می خوردم و می خوابیدم نباس می گذاشتم کلمات .  حرفهای بیخود سرم را به دوار بیاندازد باید در مقابل خواست کلمات اول کلمه ی اول این بلاگ کیری تخمی طولانی قبل این چارده هزار پست بی گناه صبر می کردم نباس آلوده ی حرفهام می شدم آلوده ی زبانی که مثل زن ها تر می شود آتش می گیرد و خاکسترش هم هنوز نفس های ساده می کشد صبر می کند کمی. و باز دوباره گلوی آدم را می گیرد پروک می کند زیر پتو و می گوید زیق و می پرسد بیداری؟ و تو یکجور دوباره بیدار می شوی انگار هیچوقت نخوابیده بودی. گرفتاری کلمات بدترین گرفتاری است مثل بز آدم را از شاخ هاش می گیرند می برند قصابی مثل زنها آدم را وادار می کنند برای آن چه می گفته هرگز التماس کند کلمات بدترین تکیلای آدم اند تکیلای عمیق غلیظ که در تهش جای کرم عقرب دارد
 
و من
مثل جن کم رنگی
که در خزینه خوابیده
زیر نور ماه
گرم شدم
وضو گرفتم
و انتقامم را
از جهان گوزو گرفتم



 

مرگ آمد
و در کنار من نشست
و با من صحبت کرد
گفت خیلی نگران من است
دستم را
توی دستهاش گرفت
و گفت
"خیلی عزیزی"
و گفت
"عزیزم"
گفت
"عشق من"
و هر بار چیزی می گفت
در ته صدایش چیزی می لرزید

مرگ آمد
در کنار من
دایره شد
و درباره ی خوابهاش
با من صحبت کرد
 
انگار
خاطرات تو
با خاطرات من
قهر کرده باشد
پشت کرده باشد
انگار
خاطرات من
آرام
روی خاطرات تو
دست می کشند

 
برهنه روی کاشی ها
خوابیده بودم
 و زیر تنم سرد و خیس بود
بوی شاش مبهمی
از دور دست ها می آمد
و چاق ترین زنهای دنیا
روی سینه ام نشسته بود
و کون چاق ترین زن دنیا
تصاویر شعریم را
له می کرد
دیگر
به جز کار فرم چاره ای نداشتم
 
دختری بی خیال
 در چمنها دویده است
باد بوده
دامنش توی باد
 چرخیده
و فکر کرده
بی خیال
سنجاب خر است
سنجاب که
معنی کون دختر را نمی فهمد

دختری بی خیال
 در چمنها دویده
آفتاب بوده
سینه هاش زیر آفتاب
عرق کرده
جا به جا شده
و فکر کرده
 بی خیال
سنجاب خر است
سنجاب که
معنی سینه های دختر را نمی فهمد

تمام شب
سنجاب
پیشانیش را
هزار بار
به شاخه های درختها کوبیده
 
مرده ها
شبها
زیر ماه جمع می شوند
صدای گرگ گوش می کنند
غصه می خورند
حرف می زنند
زندگانی مرده ها زیباست
مثل ما نیس که سال به سال
عشق و تفریح نداریم
 
به من
کمی
مردن
اضافه کنید
زنده ی من
زیاده از حد تلخ است
 
مهتاب
غمگین ترین لامپهای مهتابی است
و از شدت غم
بدون بوستر
بدون برق متناوب
بدون جریان متناوب آی
دور از محافظت زمین
شب
روشن می شود
و غمگین می تابد

 
گفت "مواظب باشید یک وقت خودتان را نکشید" بعد گفت "می دانم نمی توانید همینجور گفتم دلتان خوش باشد"
 
قلب من
مندرس شده
پوست پوس بی حالی
قلب من
واکس نمی خواهد
قلب من
میخ نمی خواهد
قلب من
عید می خواهد
تا به افتخار کفش جدید
دورش بیاندازند
 
کلاهش را برداشت
و توی کلاش را نگاه کرد
بیرون هوا پس بود
مرگ بود
در ناله های ناگزیر مردم کوچه
مرگ بود لای آشغالها در کنار تیر
مرگ بود روی جلد سیگارها
مرگ بود
جای تمام عابران پیاده
مرگ بود
روی سیم
چل کلاغ
مرد
کلاهش را برداشت
و توی کلاش را نگاه کرد
 
و تو بادبادکی
با تمام منگوله ها و لحاظات
و تو بادبادکی
با تمام نخهای داده و کشیده
و تو بادبادکی
با تمام رد های استخوانی نی
و تو بادبادکی
با نوار روزنامه های دنبالت
و تو بادبادکی
توی نقاشی بچه های ده ساله
طرح خودکاری کوچکی معصوم
که توی دفتر املا
پرواز می کند
 
مرد کوتاهی خواهم شد
مرد کوتاه غمگینی
مرد کوتاه کله طاس غمگینی
و سکته نخواهم کرد
و تا ابد
زنده خواهم ماند
مثل سنده ای لاغر
که هرگز بخار نمی شود

 

   
 
  Susan Meiselas / Magnum Photos 
 

USA. Tunbridge, Vermont. 1975, Carnival Strippers

 
 

  Goolabi , Roozmashgh(Peyman) , Deep-hole , Sepia , Forb. Apple , Vaghti Digar , Pejman , Ahood , Bahar , Banafshe , Halghaviz , Hezartou , Last Jesus , Ladan , Costs , Tireh , Goosbandane , Tabassom , Aroosak1382 ,   Shahrehichkas

 
        Zirshalvari
        Welbog 
 
       Bi Pelaki (Me & Shahram)
 

   SHAHRAM