Persian based weblog dedicated to literature and cultural interests author prefers to be called as Ali Chelcheleh if you are not inranian try my ENGLISH SITE 

 
  صدای بال چلچله ها ابرا رو برونه یه روزی
 

 
 
 

بیت بساز
از همین بیت بزرگ ها
سید شو
سخنرانی کن تا من
الهام چرخنده ات باشم
 
دارم خرفت و احمق می شوم مدام چیزهای کمتری از آنچه مردم می گویند باس دیده باشم ندیده ام و چیزهای دیگری ندیده ام حال خواندن و دیدن هم ندارم دانستن خوشحال ام نمی کند و خوابیدن آرام ام نمی کند  و برای دورانی که خیلی بی قرار تر بودم تنگ شده دلم

 
چند وقتی است کابوس نمی بینم. و خواب ندیدن هیچی ندیدن رفتن صاف تو ته ته ته ته چاله ی تاریکی از دیدن کابوس خیلی بدتر است. احتمالن یکی از آشظغال های مختلفی که میخورم اینجوری ام کرده. گاهی قبل از خواب یکی از هیولاهای بیچاره ام را تصور می کنم شاید وقتی خوابیدم برگردد ولی هیچ فایده ای ندارد
 

یک اتفاق تلخی هست که در کندی کراش می افتد وقتی که آدم بیچاره شده و دیگر صدای دینگ دینگ لذتبخش شکستن شکلات ها نمی آید و آدم دارد Move به move به باختن نزدیک می شود آهسته آهسته و سخت شده بازی ماشین بی شرف یک حرکت بدیهی مطلق را مدام برق می زند نه با حدت و اینها با صبر و حوصله آرام. همه می دانند آن انتخاب به احتمال زیاد بهترین جواب نیست ولی ماشین در همان حالی که داری جواب بدبختی ات را بالا و پایین می کنی جواب بدیهی اش را پیشنهاد شیطانی اش را شمشیر داموکلوس اش را بالای کله ی آدم تکان می دهد. راستش من همیشه به کار ساده حساس ام به عقب که نگاه می کنم این کار مطلق پیچاندن داستان زندگی ام بوده و لذت برده ام از تمام کردن move هام از صدای مقدس دینگ دینگ شکستن. سالهاست در همان لول کراش که بوده ام مانده ام هفته هاست هفته هاست...
 

دلم تلک زده
دلت ملک زده
بیداریم
خواب های کمی بهتری داریم

 
سه چار بار تلخ
بی چاره واره تر از بیچاره
پرنده
بی افسار
چاره ای جز پریدن ندارد
و دانه های زرد زنجیرهای دانه ای
آب های تشنگی پرنده را
بیچاره واره را
نمی نگه دارد قفس در ان واری
باس اسمت زیبا باشد

عین نا پرنده ها
باس اسم آدم از همان اول
زیبا باشد

 

حرف می زند دارد از من شب
خودش را
به مستهای کوچه داده
به پیرمردهای اذان گو
ماتیک های تیره ی تلخ اما
دارد از من
حرف می زنذ با خودش
هرشب شب


 

و مد دارد می آید مرغابی ها
دوزیست های کون قشنگ بنفش پر
مد دارد می آید
و فردا که برگردد
ساحل دیگر
کبوتر زخمی نخواهد داشت

 

بچه ها معنای عشق را نمی فهمند

بیا هر شب
بزرگ می شویم بعد
دماغ بزرگ من
با سینه های بزرگ تو
حرف می زند
و سینه های بزرگ تو
با پنجه های بزرگ من
حرف می زنند
و تا دمای صبح
سفت تفاهم کنیم چنان
که داستانش را
توی سوترا بنویسند

 
آخرش روزی میمیرم
و زن ها بدون شعر
شعرهای مادرانشان را از هم می دزدند
آخرش
هر خواهری دشمن خواهرش خواهد شد
 
برای هر زنی دو تا شعر لازم است
شعری که او را بستاید
و شعری که او را بستاید

 
قرار بود
روی پیشانیت خط بیافتد
و من خوشحال
دانه دانه خط های پیشانیت را
ببوسم

 
پیشانی بر کتاب های نازله
صورت ام بر
شکمی صاف و کوچک
تو
من را
فقیه ته عبادت را
نیچه را
دکار را
کگار را
مشرک و کافر کردی
و یادم دادی کفر
منتهای تهای رستگاه آری است
پیشانی بر
سنگهای سرد کوه
صورت بر آسمان
من حساب آموخته را
به سر نوشت های خاکستری
پس دادم

 

هنوز هم همان
شورت های پیچیده مان را می پوشد
سینه های گنده ی خودمان را دارد
هنوز هم شنبه ها
سیگار را ترک کرده است

ولی عاقل شده
عرق نمی خورد
فحش نمی دهد
حشرش نمی زند بالا
و دیگر
عاشق من نیست

 

What was said
Was said
What was sad
Was said
Then the touch happened
And the MUCH happened

 

"خیلی مهم است
خیلی خیلی مهم است
که خدای آدم
کون کوچکی داشته باشد
وآرام
نفس نفس بکشد شبها"

عابدان ملافه
کلافه و بد لاک
بالشت های اضافه ی سرد را
بو می کردند

 
غروبیكیشن

شادمان و گریه کرده
مثل بادی که از دریا به دریا وزیده باشد
ماچ ماچ و موج دار
شب
گیسوش را به ساحل برد
همان ماه همیشه ی پیشانی
همان کلافه ی سرد
روز خسته بود
شاعراش خوابیده بودن
مرده هاش خوابیده بودن
آفتاب تلخ بود
بلخ بو‌د و مولیان باریک
جوی آب گل آلود هدر رفته
به خواسگاری شب رفته
سرخ
تمام تنش
دستش
یک دسته از غم ها
 
یکی
دو بار دیگر آهو بودن
در جهآن گاز و گرازها
یکی
بر دار رفتن را
دوباره حل
احتیاج کرده بود
و بوی لاستیک عینک
لای دندان شعله های زرد
آزار پزقه های کودک ناظر
حاضر بود
شعر
ارتباط عاشقانه ای با کس داشت
دردها
از دال دامن
به اختیار تن ها رسیده بودند

 

هر چیزی باید نشانه یز چیز دیگری باشد. شاعر که باشد آدم دنیایش همینطوری است بوها چراغ ها چشم ها دستها دست به دست آدم را روی دست آدم را جای دیگری می برند و آدم چشمهاش را باز می کند و می بیند جای تازه ایست با آدم های تازه ای و جای تازه ای از او درد می کند. همینطوری است زندگی برای شاعرها همیشه همینطور است

چشمهام که باز شد دیوار ها سفید بود سقف سفید بود و دستهام سفید بود و هیچ درد تازه ای نداشتم. چشمهام که باز شد درد تازه ای نداشتم
 

یاد من نباش
یاد من نیافت
قسمت درست زندگی این است
پروانه نباس یاد باد بیافتد
ماهی نباید بیافتد به یاد دریا
ابر نباس یاد باران بیافتد
زمین کویر بهتر است
زمین
تشنه بهتر است

 

در تمام دخترها همان تورها و در تمام مردها همان ماهی هاست همیشه همان تورهای همیشگی در همان ماهی همیشه می افتد و می میرد...


 

و آدم از حسرت نمی میرد
آدم در حسرت می میرد.
حسرت
مثل رودخانه است انگار
مثل خانه است انگار

 
باید اسمت یادم
بادم
رفته ام پی حنای پر زده در خود
بماند از نو به یادت نامه ام
بدون نشانی
بدون زخم پیشانی
بدون ملجم
بدون شمر
بدون دست
با دو تا فواره های شادمان لاله
در باد
رفته در پی حنای پر زده در خود
آب آورده ام برایت بابا
فراتی و قاطی
رفته ات هایت را
تا بیایی کجا بگذارم؟

 
یک روزی به این هزار هزار هزار آدمی که عین فرفره توی کله ام حرف می زنند ناله می کند و اینها می گویم ساکت باشند و در سکوت با کلاس سرم را می گذارم به میز قشنگ با صدای دلخراش و مردانه دقیق برایت می گویم که جانگدار برات تنگ شده دلم...
 
اگر  آدمی خفن به جنده خانه رفته حامله برگشته باشد بچه اش از تمام خفن ها خفن تر تر تر تر تر ترتر تر تر خواهد شد ولی اگر آدمی خفن که از جنده خانه رفتگی حامله برگشته بچه اش را بیاندازد ولی اگر  آدمی خفن که از جنده خانه رفتگی حامله برگشته بچه اش را بیاندازد ...
 
دارم می روم دریا
به قصد گم شدن این بار
می روم دریا
به قصد نیافتن ماهی
تخته پاره واره می روم دریا
مثل از دست رفته ها می روم دریا
واز شدید دریا رفتگی
عق می زنم از سر کشتی
عق می زنم
و مهتاب آرام
شانه هام  را  ناز می کند
و سعی می کند مثل تو باشد
نذارد گریه کند مرد ماهیگیر

 

سرما خورده بودم به یکی از رفقا گفتم تایلنول داری؟ گفت دانشگا مجانی تایلنول می ده برو بگیر شیش دلار رو یه دسته آبجو بخر بزن به بدن بعدن. ما هم خر رفتیم در باجه علنن دست رو دراز کردیم گفتیم به لهجه ی مزخرف "دو تا تایلنول بدین لطفن" گفتن دکتر باید معاینه کنه اول اینجا آمریکاست آقا چشم شما روز بد نبینه سه تا پرستار بی شرم اومدن تمام سوراخ های بنده رو میله کردن به حدی که اتاق بوی عن گرفت بعد یک دکتری دوباره اومد سئوال جواب مزخرف کرد و یک کم بنده رو مالش داد آخر گفت شما به دارو احتیاج ندارید بهتره ورزش کنید و آب پرتغال بنوشید

 
باید از شب به جای دیگری می رفت
سلطان بی نهایت ماهی
غول لجن دار
تیر سه شاخ دار خیلی جادویی
باید از تاریکی جای دیگری می رفت
جهان گذشته بود
و فکر گشتن در دریا
زیر دریایی های گنده را
آزار داده بود
پریها
با صدف ها و شانه
روی سنگ ها رفته بودند
کسی باید می ماند
اما می رفت
این نهایت دریا بود
و خرسهای سفید سرگردان دریا دیگر
جای رفتن نداشتند
دریا باید
و باید دریا
تمام می شد سریعتر دریا
و سلطان بی نهایت دریا
باید از دریا می رفت
 

باید در آسمان گلی وارونه می کاشتم
تو را لای گلبرگهاش می گذاشتم
و خودم را
لای گلبرگهای تو
توی ابر باس ریشه می کردیم
و روزهای طوفانی
بادها بر ما می بارید
باید در آسمان می ماندیم
باید تشنه نمی ماندیم
 

تو رفته ای
و شیشه ای شکسته است
و پای من برهنه است
و راهرو
غروب و آسمان قرمز و ستاره هاست
 

کاش سگی خر باشم
از همان ها که با تمام چیزها موافق اند
و دنیا برایشان تازه است
و قدر سوسک حافظه ندارند
و کارشان
بو کردن دستهای صاحب هاست
کاش مریض بشوم
بغلم کنند
گریه ام کنند
مرا ببرند دامپزشک
ساکت ام کنند
دفن ام کنند کنار باغچه
کاشکی هیچ سگی بعد از من
و صاحبم سگ نباشد


 

یک اتفاق زیبایی در همه زن ها می افتد که دور از دسترس است هر کارشان هم بکنی باز هم یک جای دوری از تو ایستاده است  لبخند می زند مثل اینکه مرده باشی و عکست توی کاسه ی آبش افتاده باشد دور است رویاست و هر چه خاک تو سرت می کنی توی دست نمی آید و تازه وقتی که می روند احساس می کنی می شده و خاک تو سر تو می شود
 

بیا کنار من نمان
کنار من نماندن تو بهتر است
کنار من
دلم برای تو که تنگ نیست
و شعرهای مانده در گلوم
و آن گلوم
که لوله ی سیاهرگ به مقعد است
گرفته های چرک های بویناک نه
که بدتر است
دلم برای تو خر است
خر نباش
بیا کنار من نباش
که این حسین سربریده ی میان کربلای خون بپاش
برای هیچ
 هم  عزیز مادری
نه سر
پسر نمی شود
و هاد فر
که توی فکر سقف نیست
و توی فکر تیشه نیست
مرد رودخانه ایست
و وقف جنده خانه هاست
بیا و پیش او نباش
ولی نگو که کافر است
نگو که با همه برابر است
بیا
بیا کنار من نمان


 
و یادم می آید
گیسهات بلند بود
و می شد
مثل برگهای بید
گیسهات را
روی پیشانی بست
جیغ کشید
و به سمت تپه فرار کرد
و یادم می آید
پاییز
بچه های خنده روی من را
حرام کرده بود
روی تیغهای عیسی
بدون دمپایی
 

دنیا
نشانه ی شانه های توست
سوراخ کوچک در میان گردن
که حق دماغ بیچاره ی من است
و ارتباط نا پیدای دوتا استخوان کوچک
مثل بال یتیم یادم تو را فراموش
دنیا نشانه ی شانه های توست
و کوه های شانه به شانه ی تنها
نگاهبان آفتاب تو هستند
گوزن خوب می داند
کوه جای مناسبی برای گوزن نیست
ولی گوزن فقط روی شانه های توست
چون بهتر از بز است
و چونکه شاخهاش
لای گیسهای پیچ دار تو
گیر کرده است
 
هستم که می‌نویسم بودن به جز زبان نیست
هرکس نمی‌نویسد انگار در جهان نیست
من آمدم به دنیا، دنیا به من نیامد
من در میان اویم، اویی در این میان نیست
آتش زدم به بودن تا گُر بگیرم از تن
حرفی‌ست مانده در من، می‌سوزد و دهان نیست
لکنت گرفته شاید، پس من چگونه باید
بنویسمش به کاغذ، شعری که در زبان نیست

مریم جعفری آذرمانی
 
روانی

و خیلی گذشته
خیلی خیلی گذشته
و من
دیگر
به جز سوتین هایت
گره های دیگر تو یادم نیست
 
باید برای مردن 
بهانه ای دست و پا کنم
مثلن در راه کربلا 
بخورم به حری تشنه ای کسی
یا مثل حبیب دیوانه
ول کنم خودم را میان دشمن
یا شبیه پروانه
با نظام دشمنی کنم
به هر صورت
این که هستم
خیلی برای مردن بهانه ای ندارد
و این برای مردهای ناامید
 عادلانه نیست

 

گفت "تمام سروهای خسته را قلم کن شش بار از تمام حرف های زشت دنیا زیبا بنویس تمام شد صدام کن بیام ببینم " 

 

وحیف
شاشی مدام
شاعران کون گشاد را
دیوانه کرده است
وگرنه الان خواننده دختر رویا داشت
عشق داشت
دریاچه داشت
توی دریاچه اش گوزن بود
و اشاره ای شهوانی
گوزن تازه سال زا به دختر و دختر را به ساقه های سفید
سیم ساق
لخت
کون
تلمبه تا ابد و خلاص
و حیف اما
شاشی مدام
شاعران شهر را دیوانه کرده است

 

لیاقت اش را داری
حق اش این است آدم
برای پلک چشمهات بمیرد

- هستی ادامه ی نبوده داری است
باید همین کلمات ساده
دانه دانه های بنفش را به هم برسیم
چاره چیست؟

- چاره نیست

 

و زیبا بگرد
دور خط چشمهات
چشمهای زیبا بکش
و برای خودت قرمز
لبهای زیبا بگذار
دماغ عضو مهمی است
داف مغرور من باید
کوچک و متقن
دماغ داشته باشد
دماغ عضو شریفی است
خوب در دهن می آید
مثل دستها
مثل چیزهای دیگری که پاک کرده ای
با ابرهای صورتی و آبی
مثل آرایشی که پاک کرده ای
سفید
مثل تخت خواب خالی هتل ها
که مردهای تنها آنجا می خوابد


 

چرا؟
واقعن چرا؟
خجالت نمی کشی خدا؟

 
هر کسی حق دارد
تمام مردم دنیاها حق حق دارند
گریه کرده باشند تو را با سازی بر لب چشمه
تمام مردم دنیا حق حق دارند
ولی حق من
جور دیگری است
حق من مثل توست
 جسمانی است
اشک و بوسه و کون و گردی کمر دارد
حق من ساده است
حق من
طبیعت دنیاست
و باید جایی بیرون من باشد

 

   
 
  Susan Meiselas / Magnum Photos 
 

USA. Tunbridge, Vermont. 1975, Carnival Strippers

 
 

  Goolabi , Roozmashgh(Peyman) , Deep-hole , Sepia , Forb. Apple , Vaghti Digar , Pejman , Ahood , Bahar , Banafshe , Halghaviz , Hezartou , Last Jesus , Ladan , Costs , Tireh , Goosbandane , Tabassom , Aroosak1382 ,   Shahrehichkas

 
        Zirshalvari
        Welbog 
 
       Bi Pelaki (Me & Shahram)
 

   SHAHRAM