Persian based weblog dedicated to literature and cultural interests author prefers to be called as Ali Chelcheleh if you are not inranian try my ENGLISH SITE 

 
  صدای بال چلچله ها ابرا رو برونه یه روزی
 

 
 
 
برای دنیا چارپایه گذاشتم و دنیا دار زد خودش را مجبور بود مجبورش کردم نمی شود که همه تا ابد زنده باشند
 
یک مرد قد بلندی هست
با سبیل های بور
و دستهای نرم
چشمهای آبی
و گوشهای تیز
با سوراخ محکمی روی چانه
و اتوی شلوار
سیگارهای برگ
اسکاچ های تند
یک مرد قد بلدی هست
که هر چه
چپ چپ نگاه کند من را
من از او نمی ترسم
هفت تیر هم که داشته باشد نمی ترسم
بچه هایم توی خانه
نگاهشان به باباشان
زنم برای کارگرها
آش گذاشته
بمیرم هم
پسرهایم
باز هم بمیرم هم
پسرهایم
 
توی میدان حر هنوز
ممکن است
من آمریکام
ولی
توی میدان حر هنوز
یک نفر
اژدهایش را کشته
قلب میدان مادر بیرون است
وبی اعتنا به دودها
فردوسی
روی کله ی زال دست می کشد
هر بار که
اح..مدی نژ**اد حرف می زند
میدان آزادی می گوید هه
هر بار که قهر می کنی
سقف های خانه
آتی ساز است
اینجا توی سینه ی من
همه چیزی تهران است
و تو هم ها دائم
با خودت ها ها
حرف می زنی
من گوش می کنم
گوش می کنم
خیالت راحت
تهران
دادگستری ها تعطیلند
 
توی طوفان باید
دستهای آدم قدر دریا باشد
بادبان آدم قدر دریا باشد
کشتی آدم
قدر یک سنگریزه ی کوچک
قدر یک دانه نان
نرم
برای خوردن ماهیها
توی طوفان آدم باید
پشت سدهایش
آب بیاندازد
 
حواست باشد علی
یک چیز کوچکی بین ما بود
که دارد تمام می شود
ماه هم که
همیشه
روی شانه ی راستت
می دود لای بوته ها
نه
اشتباه نکن
ماه نیست که رفته سنگ
ماه
من که ساکنم
تو رفته ای
من که
من که ماهم
من همیشه باید
راه را به مردم
سنگ دویده است
تمام کویر را
سنک دویده است
"ماه باید
ماه
باید
بماند اینجا
روی شانه ی راستم
روی شانه ی راست"

 
این ماشینهای توی سوپر مارکت چیزهای معرکه ایست برای امثال من که راه رفتن سختشان است. خاطره ی اول ایندفعه مال یک پلیس چاق سیاهگوستی است که با مهربانی به تلاش محتاط من برای پارک کردن یکی از این چار چرخه ها نگاه می کرد و کلی راهنماییم کرد درباره ی گارک و اینها و بعد که کارم تمام شد نگام کرد و گفت اینجا جای پارک نیست باید آنور فروشگاه قراضه ات را پارک کنی. ملت اینجا یک ط.ر مهربانی شوتند و آدم واقعن از اینکه دل کوچک این آدمهای خیلی خیلی خیلی گنده را شکسته باشد همیشه نگران است.
 
او هر ماه
شورتهای کوچکتری می پوشد
من واقعن به آینده امیدوارم
 
شبها
که خوابیده
من ساکت
به ذره های هوا
از دهانش نگاه می کنم
به رویش دانه های رطوبت
در زیر های بغل هاش
و اخلاصی ناامیدانه
من را
به بیداری ها
تشویق می کند
شبها
که خوابیده
من
سقف را نگاه می کنم
 
آبشار
چند قطره بیشتر نداشت
که آن را هم
پرنده ها خوردند
آبشار
غمگین نبود تر
قطره هاش
پرواز می کردند
 
فاصله من
خط فاصله
فاصله فاصله من
با سمانه
با خودم
با
آسمان خودم هستم
فاصله
فاصله
نقطه
 
من برای مردم اینجا احترام قائل هستم یعنی اگر ده سال پیش آمده بودم آمریکا احتمالن این ملت به نظرم یک عده آدم با کلاس بیخودی مذهبیه کمی اوسکل می رسیدند ولی حالا باید بگویم الان یعنی در حال حاضر به این تلاش ابلهانه ی خنده دار بشری برای نفهمیدن دنیا به شدت احترام و اینها می گذارم و فکر می کنم که خوشیاز سر ناامیدی خیلی زیباست چون ناامیدی خیلی زیباست

 
امروز توی شرکت سرم به خداحافظی ها شلوغ است.
به کردن آپدیت نمی رسم
تو
تقاصش را پس خواهی داد

 
خیلی خیلی لذت بخش است که یک کسی که اصلن آدم را نمی شناخته و کلن آدم به کیرش هم نیست بیاید به آدم بگوید که سالها پیش یک شعری از آدم خوانده و این خواندن دارد توی کله اش زنگ می زند مدام و اصل شعر آدم را که خود آدم یادش رفته برای آدم بخواند فکر می کنم خیلی از دیوانه های دیگر دنیا برای همین خاطر ساده شعرهایشان را چاپ کرده اند
 
هر کجای عالم هم که باشیم
پنج شنبه ها باران می بارد
و روزهای پریودت زمستانی است
همیشه من همیشه
یک قدم عقب تر از تو دارم
دنبالت می آیم
حالا دیتون
حالا مراغه
 
اکثر کلاغها را اگر به مرگ بگیری به هیچ چیز دیگری راضی نمی شوند
 
اتفاق های عجیب دنیا همیشه پرطنین نیستند بعضی از اتفاقهای عجیب بی صدا و ساده می افتند با نگاههای اشک آلود چکه چکه می افتند صاف رو به سقف
 
وقتی سمانه نیست
شبح هایش هستند
با چادر بلند عجیب
شلوار غیض تنگ
دور تختخواب هتل می چرخند
یکیشان که خیلی وحشتنک است آرام گریه می کند
و می گوید
"لیاقتت همینه"
و می رود از در بیرون
بعدش دوباره برمی گردد
"خوابم می آد حرف دیگری برای گفتن نداری؟"
یکی مدام
راه می رود
توی راهرو
"داره ضعیف می شه ضعیف می شه ضعیف می شه"
به تمام شبح هایت هم گفتم
سفت دارم افق را نگاه می کنم
و این ارتباطی به یک شبح سفید ندارد
که دست روی سینه هاش لخت الان
از توی حمام بیرون پریده

 
یک سال بر کوه ایستاده بود و شهر را می نگریست و مای اوی تا چه خواهد گفت یک سال رفت و باز سال دیگر و باز هم و او بر کوه فیس بر فیس شهر را می نگریست مردمی که در بازار زنانی که بر سرای مردانی که به تیشه به شمشیر شهر را می نگریست و مای اوی تا چه می گوید آخر از کوه فرو گشت با لبخندی کوتاه "خوب فهمیدم اینجا هم..." و دیگر هم نگفت
 
اگر احیانن
موقع آمدن
آن بیشرف را می گویم
همان که قرار است از پستانهات
همانکه قول داده ام کاری
بهش نداشته باشم
اگر
وقت آمدن
یک قطره خون از تو بریزد
سرش را
همانجا
پق
مهم نیست برام
هر چه گریه کنی
مهم نیست هر چه گریه کند
گریه کارساز نیست به من
اگر که جوشی باشم
 
"درخت
حیوان مرخصی است
نداند که چیست باد
نیست باد
نیست باد"
طوفان می خواند

" ماخ باد
وزنده ی سولاخ
بیلاخ
بیلاخ"
درختان در جوابش می گویند
 
رویای نیمه شب تابستان

اگر پلنگ بودم
تو را می خوردم
عین بز
از رگ گردنت می خوردم
عینهو نوشابه
و سینه هایت را
می کشیدم
گره می زدم به همدیگر
که بیچاره تر
و بامزه تر
و قرمز تر باشی
بعد زبان بزرگم را
که خیلی بزرگ و قرمز بود
آرام روی پشت لرزانت می کشیدم
یک لیس
تمام پشتت از بالا
یک لیس
بعدش هم
آرام آرام
از رگ گردنت تمامت را
بعد آرام
طاق باز می خوابیدم
و روی شکمبه ی پر پشمم
و کون قلمبه ی تو
دست می کشیدم

 
فشار بده دنیا
فشارم بده
نشون بدمت می خوام
که جراتشو دارم
 
حسود

روی پشت بچه مان درشت
می نویسم خائن
می نویسم کس کش
او را
تو زمین دفن می کنم
و مطمئن می شوم
که نیست باشد
نباشد
و بدبخت شود

بعد با خیال راحت
به خودم می گویم
آخیش
تو را نگاه می کنم
در کنار ساحل
که به خاطر جرم کوچک
برای کشتن یک خائن
با من
قهر کرده ای
 
از روی برجهای بلند
نگاه کن
بفهم

- نمی فهمم
دلم کش می آید همش به سوی این مردم
ولی نمی فهمم
گریه می کنم باشان و می خندم
ولی نمی فهمم

از روی برجهای بلند
نگاه کن
بفهم
 
هر چاقو سازی یک سنگی دارد که خیلی سنگ است چاقوهایش را می مالد روی آن سنگ و نکته اش این است که سنگ کذایی زیر هیچ چاقویی آخ نمی گوید

منظورم را می فهمی؟ تو که منظورم را می فهمی
تیز باش تیز شو بهترین چاقوساز عالم باش
 
اگر بچه ام پرسید
می گویم
تو را تخم گذاشت
تمام اژدها ها تخم می گذارند
می گویم
تو تخم گرم بزرگی بودی
زیر چشمی هوای من را داشت
تو را گرم کرد
گرم کرد
تا بچه شدی
بعد ما
من و تو
دو تایی
گوشه ی گرم خانه ی اژدها زندگی کردیم

لباس بلند ساده می پوشم
عین بودا ها
بچه کوچک است
درست نیست خیلی از چیزها را
فعلن بداند

 
آمد عین پرنده ها
و میان سینه ام را
کو کرد
دست زد به سرم
رفت دنبال کوها
من مثل یک آهو
دنبال کوهی می گشتم
که اسمش
دیگر من بود
 
احساس می کنم نمایشنامه ی خدا درباره ی زندگی من دچار اشکالات داستانی شده. یک اتفاقهای غیر منطقی دور و برم همه اش می افتد نمی شود گفت که این اتفاقها بد است ولی غیر طبیعی است مثل فیلم آخر تارانتینیو که اتفاقهایی که مطمئنید نمی افتد می افتد و شما حیرانش می مانید با وجود اینکه خیلی هم از آن چیزها خوشتان می آید

فعلن خوابیده ام و به سقف نگاه می کنم و حال می کنم
 
می روید آمریکا
درخت توی ساکتان نباشد
فکرهای عجیبتان هم را
توی ایران بگذارید
فکر اینکه می شود آیا؟
بله اینجا
می شود همه چیز های دنیا را ساخت
ساخت
ساخت
خسته شد
و با خستگی ها هم ساخت
این معنی این رویاست

وقتی که پیر شدید
کنر صندلی
یک حافظ کوچک هم باشد
کمی خاطره های کمرنگ
همین
مردن در
آمریکا آسان نیست
آماده ی آمریکا باشید
 
بی مایه و افسوس
با طراوت ذاتی
یک علف
توی صحرا در آمده
بود بود
بود
بود
بود بود
بود
بود
مال خیلی پیش
مال خیلی قبل
 
این دفعه که قهر کرده بودم
به قدر کافی التماس نمی کردی
یعنی می کردی
ولی پشت اشکهات ذره ای شک بود
شک بد است
باد نیست
یاد من می ماند
عاشقم هستی
ولی نه قدری که باید
اصلن این
آهان این
دیگر این
دلیل خیلی خوبی است
فعلن
متنفر هستم از تو
بعد دست من را
مثل یک ان دماغ از روی زانویش برداشت
و روی زمین انداخت

من
عینهو پشه
دوباره رو دامنش
نشستم

 

   
 
  Susan Meiselas / Magnum Photos 
 

USA. Tunbridge, Vermont. 1975, Carnival Strippers

 
 

  Goolabi , Roozmashgh(Peyman) , Deep-hole , Sepia , Forb. Apple , Vaghti Digar , Pejman , Ahood , Bahar , Banafshe , Halghaviz , Hezartou , Last Jesus , Ladan , Costs , Tireh , Goosbandane , Tabassom , Aroosak1382 ,   Shahrehichkas

 
        Zirshalvari
        Welbog 
 
       Bi Pelaki (Me & Shahram)
 

   SHAHRAM