Persian based weblog dedicated to literature and cultural interests author prefers to be called as Ali Chelcheleh if you are not inranian try my ENGLISH SITE 

 
  صدای بال چلچله ها ابرا رو برونه یه روزی
 

 
 
 
حال علی خوب نیست
علی خیلی غمگین است
 
کس کش الان حالم خوب نیست و خسته ام و حرفهایم ته کشیده و اینها الان وقت خوبی است قول می دهم ساکت باشم این خنجر لعنتی را بزن و خلاص کن من را و تمام. بین اینجا بزن بین دو تا شانه من تحملش را دارم قول می دهم نگویم نامردی قول بده ولی که بازی دوباره از سر نشود.
 
وقتی آدم منتطر مردن است. نمی میرد. یعنی آدم مثلا هزار سال مردن را انتظار کشیده. صبر کرده دعا کرده حتی و اینها و مرگ نیامده. ولی توی زندگی هر کسی یک لحظه ای هست که شک کرده و با تمام وجود آرزو کرده زنده بماند. مرگ در یکی از همان لحظه ها می آید...
 
به آسمان رم نگاه کرد. "من دارم خسته می شوم علی. قرار نبوده انقدر طول کشیده باشد ماه را برای من آوردی؟" گفت. "اسبی از آسمان می گذشت باز صدای ناله می آمد" گفت " "هر بار که زنی آه می کشد اسبی از آسمان رم می گذرد هر بار که اسبی از آسمان رم می گذرد اسبی بر زمین شیهه می کشد هر بار که اسبی شیهه می کشد گلی می روید هر بار که گلی می روید کودکی به دنیا می آید هر بار که کودکی به دنیا می آید زنی آه می کشد" گفت "دنیا همینطور دنبال هم می آید مثل شهابی از آسمانی و آسمانی از شهابی" بعد گفت "راجع به خنجرت به نتیجه ای رسیدی؟" به من نگاه کرد و خنجری که توی دستهایم می لرزید.
 
کلمه هایم از من
بیزارند
 
یکجور مخوفی گیجم. نمی توانم انتخاب کنم. نه می توانم بروم نه اینکه بمانم. یکجور مخوفی گیجم. خسته ام از تمام آدمها. فکر می کنم باید کاری کرد. تصمیم راسخ می گیرم که کاری بکنم ولی یک طور مخوفی گیجم...
 
تمامی ستاره های آسمان با من است
شب دارد
التماس می کند من را
برای ستاره ای

 
گفتند
"این درخت مثل پروانه است
توی شاخه هایش نرو نسیم
درختهای اینجوری
برای بادهای این جوری بدشگونند"
گفتم
"این درخت مثل پروانه است
توی شاخه هایش نرو نسیم
درختهای اینجوری
برای بادهای این جوری بدشگونند"
گفتم
ولی می روم دارم
برای بادی که مثل من
برای هر بادی نه
برای بادی مثل من
توی چشمهایش چیزی است
و شاخه هایش آرام
وقت بوسیدن
من را
دست می کشند
گفتم
ولی دارم می روم انگاری
 
تی ر خام من
تی ر خام
بور به نور سیای
الا تی تین
دوسنه دارین
هر جان
که خاصه می
من
گین
من
قربون شما شم
من؟
تی ر خام
هی درن گونش من
گین
سلکت کن
سلکت کن
اولاغ
گوش کون
مین
تی ر خام
گات دت؟
 
ستاره ها
ستاره ها
ستاره ها
ستاره ها
ستاره ها
ستاره ها
و ماهی تو
مفتخر
در گوشه های آسمان می تابی
 
برا حیات
خرابه دژ
گلدون
علی مونه
یادش نیارید
به یادش نیارید
از این خونه کهنه
کیا رفتن
علی مونه
خونه اشو
نه برا
لونه اشو
نه برا
علی مونه
خونشه
برا هر طوری
 
من از
غفلت خودم
دفاع می کردم
آفتاب زده بود
با یال و کوپال و بیرق و بارو
با نم روی برگها
با چراغ ستاره رو کوه
با شمع نور بارون تو
آینه
خواب
من
از غفلت خودم دفاع می کردم
 
با قیافه ی
رپ خفاشی
آقای مردم ملت که
شما باشی
رفته بوندین
سر بون آخر و
پر کشینده بوندین
تو
پرکشینده بوندینو
رفته بوندین و
توی را مونده بوندینو
گریه کرده بوندینو
خط سیای چشمو درشت
تا که اوساط پی تون
کشینده بوندینو
آواز غمگین زاری
خونده بوندین و
حرفای غمگین
گفته بوندین و
بع
گفته بوندین و
بع
ییهو
از تو ستاره ها
سوراغ مانو
گرفته بوندین
آقای مردم تمومی عالم که
شوما باشین
مام
مثل خوابی
که آفتو چشممون خورده باشه
گفتیم
تمونه
خانون آخر
سوراغ ما ر گرفتن
خوشحالیم
آقای مردم تمونی عالم که
شوما باشین
مانه گذاشتین و
رفتین به رای جعده
انگار نه انگار
ما ول هنو
مبتلاتونیم

 
خوابیده


Alex Majoli

هند منطقه ماهاشترا بمبئی منظره داخلی یک روسپی خانه

Labels:

 
یک گل
روی قبرم
به قدر دنیا
ارزش داشت
به قدر خوابیدنم
کتابهام و
مردنم
ارزش داشت
یک گل
روی قبرم
و یک بوسه
که من
از آن پایین
برای سینه هایت فرستادم
به قدر دنیا
ارزش داشت
 
از جامه ای
دکمه ای
از کلافی نخی
از اصطبلی کاهی
از طوفانی نسیمی
دلخوش به اینکه
آنچه ندیدی
هرگز وجود نداشته
 
آدم در مقابل بی نهایت

این مفهوم بی نهایت چیز غریبی است. لااقل خیلی زیاد که ما الان با آن مواجه ایم. الان از خودم می پرسم که وظیفه آدم در مقابل بی نهایت چیست؟ فکر می کنم اینترنت و ماهواره آدمها را با مفهوم بی نهایت آشنا می کند قبل اینکه بمیرند. واقعیتی که نمی شود از آن فرار کرد این است که ما آدمها حدودا در یک بازه از توانایی هستیم ذهن ما توانایی کاوش این همه را ندارد یعنی در قرن جدید ما به جای غور، مسخ دیدنیم. دیدنی که اطمینان داریم برای دیدن همه اش ناتوانیم. یادم هست یک وقتی فهمیدن اینکه دیگر چی را باید بخوانم یا بدانم پروسه لذتبخشی بود که لااقل یکروز طول می کشید. این همه کس شرات به خاطر این بود که طبر برایم سه تا DVD آورد که همه فیلمهای کاستاریکا تویش بود. یادم آمد که با هر کدام از این فیلمها چه غور و تفحصی کرده ام بعضیهایش را چند بار دیده ام با بدبختی تکه هایی را که نفهمیده ام از روی ویدیوی داغان ریوایند کرده ام هزاربار آرزو کرده ام کاش اوضاعم مثل الانم بود. آدم وقتی یک چیزی را آرزو می کند باید مطمئن باشد که چیز خوبی است و واقعا ظرفیتش را داشته. کلا به مفهوم ظرفیت معتقد نیستم زیاد. ولی حالا که این فیلمها دارد کپی می شوند. و پشت سرم دارد 300-400 کانال برنامه پخش می شود و همزمان هم از یک دیتابیس اینترنتی دارم آهنگ گوش می کنم. دارم به این فکر می کنم که بی نهایت خوب نیست اصلا. و این مقدار از هستی برای من لااقل خیلی زیاد است. و غور کردن توی یک چیز کوچک احتمالا باید چیز جالب تری باشد. یعنی الان به خاطر ناتوانیم در جذب این همه ناراحت نیستم. فکر می کنم این جهان پر از تصویر و کلمه فی الواقع هیچ چیزی نمی دهد به ما. مثل یک شیر آتش نشانی دارد آبی را که نمی توانیم بنوشیم فواره می زند. وقتی به دنیاهای دیگر نگاه می کنم. این همه کلمه که مسلما یک اپسیلونش هم به من نمی رسدعذاب می دهد من را و راستش خسته ام می کند. من گاو نیستم اگر یک سیاره علف به من بدهند احساس خوشبختی نمی کنم توی چشمهایم فقط اشک جمع خواهد شد. کاش می شد توی اصطبل خودم می ماندم...
 
دلم برای بابایت می سوزد
گلوله خورده ای تو
تیر خورده ای تو
در سینه ها و
گردنت
اما من
دلم هنوز برای بابایت می سوزد
 
تمامی
بر و بچه های ما را کشتند
تمامی کیرها ختنه شد
و پرده های بکارت را
دوباره دوختند
تمام شد
گفتند
صد سال دیگر
صبر کنید
باید

 
مردم دیگر
نگاه می کنند
به غروب کردن خورشید
خورشید می داند
مردم نمی دانند
خورشید غمگین است
مردم غمینند
 
نشسته بر کوهی و کوهی در اوست. ماه را می نگرد. خنجری در کنارش می گوید "تو هم نمی کشی من را نه؟" می گوید "اگر تو هم نکشی من چه جور غم بی ماه بودن را تحمل کنم؟" می گویم "ماه مال آسمان است ماه را نمی شود گرفت" می گویم "عاشق شو گاهی کمی گاهی شراب بنوش شراب زلال رومی از آنها که در سرسرای سلطانی جنگجویانت می نوشند" می گوید "به آدمها اعتماد ندارم نه آنها که تعظیم می کنند نه آنها که قد می افرازند نه آنکه با من خوابیده نه آنه از من می گریزد دنیا به دست آوردنی نیست مثل ماه دنیا با حسرت نگاه کردنی است" می گوید و آرام خنجرش را روی صخره ها می خراشد. "ماه را برایم بیاور علی ماه را برایم بیاور یا خنجرم را به من بزن و یا ماه را برای من بیاور" شب شب از زیادی ستاره ها مرطوب است. شب همیشه شاه را افسرده می کند. از توی دره صدای خنده می آید "کالیگولا جاوید کالیگولا جاوید" سرش را می گذارد روی زانویش و گریه می کند...
 
باد سنگ سرد
در قبایم افتاده
مثل مرده ها تا سنگ
می رود آرام
در استخوانش
- مثال خوبی بود؟
هیچ وقت تا به حال
مرده دیده ای؟
- رنگ مرده ها سبز است
توی قبر ساکت
می خوابند
باد سنگ می وزد بر...
- جان!
جان ادواردز!
باد سنگ می وزد بر من
باد سنگی مردم
باد سنگی شمشیر
باد یاد آدمی که می میرد
بادی از سرزمین خسروی مرده
جان!
جان ادواردز!
ریشه های درخت بلوط
شیرینند
ریشه های درخت گز
تلخ است
ریشه های علف ها را
جان ادواردز
به جان شما قسم
من در عمقی عمیق از آسمان دفنم
ریشه علف تا
باورکنید من را
ادواردز جان
جان ادواردز
عزیز دندان پیش اسبی ام
عزیز گیسوان طلایی بر باد
باد سنگ
از لای توی کفن هایم
جان ادواردز
اسم اصلی شما جان است؟
من مرده ام جان جان
ولی
مردن من هم
من هم
مرده من هم
اسم دیگرش جان است
 
deal کردن
با این
دل بریان بیچاره
دشوار است
and so
برای اینکه بگویم
چه قدر گیجم
قید دشواری است
تنها می دانم
که از آدمیان دورم
و دوری آدمیان من را
و نزدیکی آدمیان من را
و من کلا
 
برونکا
آخرش شکست می خورد
چوبین
پیروز می شود
مچ بند قرمز روزی
خواهد درخشید
خرسهای احمق
و پروانه های ساده
دنیا همین است
دره های تاریک و
عنکبوتهای فلزی
و روزها که
می پرند از هم
سرخ
قورباغه ای
در دهان قورباغه ای
 
عابری که از راه ناامید است
و از آب نا امید است
و از پای خود نا امید است
و مست هست
عابر بیچاره راه می رود
و راه می رود
و راه می رود
 
فکر می کنم تلاش من برای شبیه دیگران شدن مطلقا شکست خورده است. من دارم شبیه هیچ کس نمی شوم و رابطه های من با آدمها به شدت تخمی است. یعنی یک چیز مزخرف شکننده که خودم اطراف آن تصوراتی که به آن می گویم آدم، ساخته ام. آدمها خودشان را و هم را تبلیغ می کنند. تخریب می کنند. من را ارزیابی می کنند. و مطمئن می شوند که صحیح ارزیابی کرده اند و وقتی پیش بینیشان غلط در می آید. اندوهگین می شوند. و من باید برای اینکه خوشحال شوند همان کاری را بکنم که پیش بینی کرده اند. مثل موشی که برای رسیدن به جایزه اش باید توی همان راهی برود که دانشمند پیش بینی کرده. یک جایی اشتباه می کنم. من شبیه موش های دیگر نیستم و آخرش یک جایی را اشتباه می کنم. نه جایزه ام را می گیرم و خسته می شوم. می روم گوشه قفس و برای خودم فکر می کنم. بذار دانشمندهای ابله به من بگویند موش احمق بگویند موش مریض.

 
یک تنفس آرام
یک ملامت کوتاه
"ریدم به این زندگانی"
یک افسوس
"جدا خیلی محمل بود"
یک آرزو
"کاش غمهای کوچکی داشتم"
و یک تلاش ساده
"نه نمی شود
امکان ندارد دیگر
زنده باشم"
بعد هم تمام شد
خلاص
من
رفته بودم
 
شت
از توی دنیا من
شت
فقط
از توی دنیا من
من
فقط از میون آدما
طناب دارو
گردن من انداختنو
هول دادنم
میون دره
سنجابای نامرد
صدام زدن از
میون درختا
"کره خرو هوهو
کره خرو هوهو"
 
اگر می دانستید که با این ایترنت کیری توی ساوه برای هرکدام از این پست ها چه خواری دارد از من گاییده می شود. اگر فقط می دانستید...
 
الان که فکر می کنم این اتفاقی که در من افتاده باعث شده که تمام مردم دیگر غیر از تو که از من متنفر شده ای من را خوش داشته باشند. عادت من به تمسخر همه چیز آزارشان می دهد کمی ولی کم کم با من کنار می آیند. یعنی به این نتیجه می رسند که من زیاد هم آدم بدی نیستم. نمی دانی چقدر خوش دارم که تو مثل قبلا ها کمی دورادور حتی به صورت ملایمی من را دوست داشته باشی. ولی فکر که می کنم می بینم خودم را مثل احمقانه ترین شعرهایم یکبر و یکباره نوشته ام و پست کرده ام. معتقد نیستم که عوض شده ام من فقط سبک عوض کرده ام مدرن شده ام. هنوز هم به سرنوشت معتقدم و معتقدم اتفاقها فقط وقتی که قرار باشد بیافتند می افتند...
عجله ای ندارم هر چقدر که می خواهی می توانی صبر کنی...

 
چند جای من شکسته؟ سئوال خوبی است واقعا چند جای من شکسته...
دردش را احساس می کنم توی پوستم
 
شک
مثل ثعفذ
در جا
نم نم
شعله دوانده
ری را
پیش من تا
کنار ریشه
شک
به حتی خودم
در بیداریم
به زنده بودنم
به اینکه
دوستم می داریم
شب به من گفته
سعی می کنی از من
سعی می کنی من را
شب
به آنجای مادرش خندید
من از رو نخواهم رفت
 
کمیته نفهمد
ما مستیم
کمیته نفهمد
خندیدیم
کمیته نفهمد
من
کجای شب را بوسیدم
و بعد شب
عین گرگها
با من چه ها کرد
کمیته خر است
ببیند هم
دوزاریش نخواهد افتاد
 
ساشذ
حخقسهی شظ ئشد
ذش
اشغشاع
ساشذ
ذث ناشدثغث ئشد شئشی
رش حخقسهی شظ ئشد ذش اشغشاع
ثسئثسا زاهسف
یشق ذشقث غث نث اشقب ئهظشده ؟
ساشذ لخبف هد نه اشسف ؟
ذشقشغث نث یشقه لثقغث ئهنخده ؟
ثسئشف قش ذث ساشذ اشئ دشلخبفشئ
فشداش
ئشقیخئ شظ ذعغث
 
به درک من
طفلک من
ول

 
به خدا بگو
علی کل است
معتقد است باید
نمایشنامه اش را
دوباره بنویسی
بگو علی می گوید
گوساله این داستان
زیاده از حد غمگین است
و این هیولای آخر
که به خواب کوچکش فرستادی
زیاده ترسناک بود
بگو علی از دنیا
مطلقا غمگین است
و خیلی شاکی است
بگویید حواسش باشد
دم پرم نیاید
 
معنی من را نمی فهمد
غمگین است
و معنی من را نمی فهمد
هر چه می گویم
هر چه حرف می زنم
چیزی در من او را
آزار می دهد
باید ساکت باشم
باید یاد بگیرم که
ساکت باشم
 
کونت شبیه گلوله برف است
دستهایت گلوله برفند
و دندانت گلوله برف است
و سینه هایت گلوله برف است
و قدمهایت گلوله برفند
و گیسوانت آفتابی است
که شادمان بر این همه برفها تابیده
 
گام آخر عقرب

و نیش می زند
عقربی گریان
کج
در دهان ام
با ابروانی کج
و فک خون آلود
و نیش می زند
نیش می زند
نیش می زند
به آتشت خودش را
و زجر می کشد
خودش را
یخ می زند
و می جود
انگشت انگشت
تا قلبش
و تف می کند
به قلبی
که می نمی
که بسوزد
و تف می کند
خون مانده را
به صورت مستی
به حالت
عق
به عق عقرب
عق عاقبت مستی
به عق سر جوب
و عق کمیته
و عق می زند
عقربی گریان کج در دهانم
خودش را
ولی
در لرزش آخر
دوباره جان از تو می گیرد

 
می رویم حج
و روی سقف کعبه می خوابیم
ملافه سیاهه را
دورمان می پیچیم
که سردت نباشد
و با گلاب ناب ایرانی
دوش می گیریم
بعد یکی از این سفیدها
بدون دوخت ها
سرت کن
یکی از این لنگوته ها هم من
نه تنها سرم
تمام تنم را
می تراشم هم
نماز می خوانم
خیلی نماز می خوانم
مقدس ترین می شوم
وقتی همه
به من
ایمان آوردند
تو هم لا به لای مردم دیگر می آیی
نگاه کن
فرشته ها دارند
رختخوابمان را
روی کعبه می اندازند
 
هوت هوت
هوت هوت
جفت گیری مارها در دریا ممنوع است
هوت
چکمه پوشیدت زنها ممنوع است
هوت
هیچ کس حق ندارد شورت لامبادا بپوشد
هوت
سگ حق ندارد گاز بگیرد
هوت
ولم کن
هوت
خسته شدم
هوت
شورش را در آوردی
هوت
ول کن سگ
هوت
پاچه من را ول کن سگ
هوت...
هوت...
هوت...
سگها گوشی بر نمی دارند
 
در روابط من با تو
چیزی PG است
در روابط من با تو
چیز کوچکی دارد
به سمت R میل می کند
سکسم زیاد شد
خشونتم زیاد
مسلسل و
خون و
bloody و اینها
گفته باشم
 
دریل می کنند
دریل می کنند
کله مرا
دریل می کنند
زبانم را
لای فک ام کلید کرده محکم می بندند
و کله من را
لاینقطع دریل می کنند
و دستهای لرزان من را
انگشتهای لرزان من را
زانوان لرزان من را
 
آنقدر
به خواهرت
فحش داده ام
آنقدر
اسب برده ام
در اتاق خواب مادرت
آنقدر
گریه کرده ام
آنقدر که گفته ام که
" بی خیال
این
که هست
آن
که هست "
آنقدر که گفته ام
که کس خواهرش
و گفته ام که
کس خواهرش
آنقدر
بی جهت
در پیاده رو
بغض من شکسته است
بر زمین نشسته ام
آنقدر شکسته ام
آنقدر که
هر
برای تو
فحش های
داده ام
آنقدر
تریپ رفتن و
بی خیال باش و
در تریپ های بای
رفته ام
ولی هنوز
یاد کس کش تو با من است
قحبه عزیز
یاد کس کش تو با من است
 
باید بروم به درک
به درک باید بروم
به درک
باید بروم
درک کردنش آسان نیست
 
من
عشق شورت پایینم
عاشق کس تراشیده
من برقم
دو گل می زنم به پیروزی
باز
دو گل می زنم به پیروزی
من
بالاتر از تمام تیمها هستم
تیم دسته آخر
با لباس زرد خط دار
زرد از عرقهایی که
خط دار از هجوم شلاق
 
از صبح همه اش فکر می کنم یک کاری یادم رفته یادم آمد
بالاخره یادم آمد...

 
روی سنگ قبرم نوشتم
خدافظ و رفتم
گفتم
خدا فظ و رفتم
دوس داشتم
دنیا رو اما
مه اشو
وا
گذاشتم و
رفتم
برا من فقط زیادی خالی بو
پس
رو سنگ قبرم
نوشتم
خدا فظ و
رفتم
 
اینجا نشسته بودین کسی سراغمو نگرف؟
گف
من یه قایق خسته ام
مهتاب روی دریاچه
یا
عکس قوی بی قوی توی مرداب
اینجا نشسته بودین کسی سراغ منو نگرفت؟
گفتم
شالتون همراتونه؟
هواتون سرده
خندید
دستی که توی دستم
گف
من قیافه ام اینه
ماه
گرمتر از خورشیده
اگه شما
شمای ما باشین
 
حدودای بودا
طرف رف
اونجان آخرش که مردم
گفتن
علی مرده
خانومی که قرار بو
رفته چو
با یکی دی
قرار داشت
سختای بختی
هیکلای مردای
تختی
کفشای پاشنه کوتای پاتخت
سرفای خز
او ور تمون بودا
تمونه ؟
میگم تمونه خانوم؟
تمونه
تمونه
 
گاهی وقتا فک می کنم که بی معنی معنیش این نیست که خود اون جمله بی معنیه معنیش اینه که طرفی که اونو خونده نتونسته معنی براش در بیاره. فک می کنم برای یه سازه کلمه زیبا بودن کافیه. بعد فک می کنم این زیبا بودن یعنی چی؟ بعد گه گیجه می گیرم گه گیجه می گیرم گه گیجه می گیرم...
 
خواب دیدم
آب توی کاسه سرم می ریخت
خواب دیدم لبات
رو لبای من بود
شب
توی من می ریخت
نفس تو نفس ما
به هم
پیچیده بودیم
پستون راستت
تو دست چپ علی بود
دست راستم
برا تو حرفای تازه داشت
بزرگ
سخت
مثل صدای بارون که رو تن زمینه
خیس نیس
اشکه
مث بارونه تابسون
که فقط اشکه و بیماری
خواب دیدم
صدات
توی کاسه سرم می ریخت
عین آب جاری
آب روون توی بیشه
 
بین تمام کشورها
من اسراییل ام
تنها
خسته
تنها
تنها
تنها
که فلسطینی ها
دشمنش می دارند

 
مونالیزا


Miguel Rio Branco BRAZIL. Luziania. "Mona Lisa"

با نگین های سرخ
با نگین های زرد
شب تاجی است
که از آتشی مبهم می سوزد
یک شب
شب را
بر سرم می گذارم
و به سوی رودخانه پرواز می کنم
یک شب
می آیم
که خوب دویده باشم
و خوب عرق کرده باشم
و آنقدر خسته باشم
که تا صبح فردا
بیدار بمانم

Labels:

 
ضربت زدی به من
گفتی بمیر
من طبعن مردم
یعنی اولش افسردم
بعد مردم
ضربت زدی به من
گفتی بمیر
پیرنم خونی شد
چشمام ام اشک اومد
دستام ولی دستاتو گرفتن
یعنی
نگرفتن
فکر کردن که گرفتن
یعنی
گفتم
کاشکی که
بگیرم
دم مردن
بعد اینکه ضربت زدی به من
و من مردم
و قبلش افسردم و اینها
بم حق می دی؟
که مردم؟
و اینکه قبلش افسردم؟
ضربت زده بودی به من آخه
مردم دنیا
خو
دل برام سوزوندن
یتیمای حیوونکی
شیر آوردن
شیر چیده بودن
همینطو
پشت هم
روی آسفالت
اونور اونجایی
که من زمین خورده بودم و
مرده بودم
به من حق می دی؟
به من حق می دی؟
واقعیتش رو بگیری
حق با من بود
 
من
جوون نیستم
من اعصاب ندارم
منو
buzz نکن دیوونه
بسته علی
خوشگله
ولی توش
پر از هیولاس
 
عکس خودم را
توی بوردا دیدم
طلایی و مهربان
آویزان بند کیفی
که صاحبش شبیه شما بود
من به شما خیانت نکرده بودم
من زنان زیادی را
توی بوردا
با شما اشتباه گرفته بودم
من خیانت نکرده بودم
من درست نگاه نکرده بودم
خیالتان راحت
با زن توی بوردا صحبت کردم
کیفش را
یک روز بهاری
روی پله های خانه شما جا می گذارد
 
مای مای مایی

مینا خریدم
از مغازه آبی فروشها
مینا خریدم
تسبیح فیروزه چرخاندم
دستبند فیروزه بستم
آب آبی خوردم
اه اه نوشابه نخوردم
آب آبی خوردم
جانم آبی شد
انار آبی
دانه کردم
دستهام آبی شد
اسب آبی شدم تا
تک شاخ آسمان آبی
دوست من داشته باشد
توی مردابم
با علفهای آبی
شبها
آتشم آبی است
صبحها
مادرم
تکه های سوخته جانم را
از رختخواب آبی ام جمع می کند
تکه های کوچک مینا
یادگار اینکه من...
یادگار آبی کافور

 
کش تنگی برای دامن زشت

اشعار ضعیف
مثل دامن زشتند
اشعار زیبا
مثل چشمان زیبایند
اشعار غریب
مثل دویدن دختر
در دشتند
اشعار بی پایه
مثل دویدن دختر در دشتند
اشعار لعنتی
مثل سایه توی شبند
اشعار مندرس
مثل سیگار توی شبند
اشعار لطیف
مثل جوراب دخترانه اند
اشعار با حال
مثل هیچ چیز نیستند
شعر با حال
عین همین شعر است
درست وقتی سراغ آدم را می گیرند
که از شاعری نا امید شده
غریبند
ملایمند
تنها هستند
هیچکس دوستشان ندارد
ولی جایی در آنها
شبیه دخترهاست
 
خانوم کوچک
ظریفترین و
آراسته ترین و
دست نیافته
خانوم غمگین
با ویزی
مبهم در
گیسوانش
از توی شب من را صدا می زد
با بوق کوچکی در دماغش
و بوسه مهربانی در چشم
من را صدا می زد
 
احساسهای کذایی
من را
مثل عیسی بن مریم
با دستهای بریده عباسی
با گلوی بریده حسینی
به صلابه می کشند
و من
مثل مریم
تا ابد
زجر می کشم
زجر می کشم
از مردن عیسی
 
خاموش
روشن
روشن
خاموش
درد ستاره بودن
درد کودک بودن
درد پرنده بودن
درد بودن
نبودن
 
الان اصلا احساس خوبی نسبت به آن کارهایی که کرده ام ندارم. پنج سال پیش فکر می کردم حالم خیلی بد است ولی الان تازه فهمیده ام بد یعنی چه. فکر می کنم پنج سال بعد هم حالم همین باشد. نوشتن دیگر آن کیف چند سال پیش را برایم ندارد و نظر دیگران به طرز بیمارگونه ای برایم مهم شده. توی خودم پیچیده ام به قول خانوم بهار و مطلقا حس خوبی نسبت به آنچه می سازم ندارم. نوشتن برعکس قبل راحتم نمی کند. همه اش موقع نوشتن ملت جلوی چشم من هستند که دارند به من می خندند یا تعریف می کنند. برعکس پیشتر این فکر که ملت هیچ چیز نمی فهمند آرامم نمی کند اصلا. معنی مسخره ایست. مسلما نسبت به پنج سال پیش طرفدار بیشتری دارم. خیلی ها به من می گویند که بااستعدادم. سرکارم هم همینطور. از این که با دیگران قابل مقایسه باشم. از اینکه با دیگران هم جنس باشم. از اینکه کسی جرات کند به من بگوید ما یا خطابم کند شما. از اینکه من را با کسی قابل مقایسه بدانند عذاب می کشم. کلا عذاب می کشم به هر بهانه ای. وقتی از من ایراد می گیرند عذاب می کشم وقتی تعریف می کنند عذاب می کشم وقتی اهمیت نمی دهند عذاب می کشم و عذاب من اصلا کمتر نمی شود. چت که یک وقتی رستگاری من بود به حالت دائم و عذاب من تبدیل شده. کلمه هایم رقیبم شده اند. با هم و با من مسابقه می دهند. فرار می کنند از دستم و چیزهای عجیبی به من می گویند که نمی فهمم. حالم خوب نیست. حال اصلا خوب نیست. از شما متنفرم. بیشتر از مه از این متنفرم که برایم دل بسوزانید...
 
آخر زنهای جهان باشی
معنی حرفهای دنیا
یا
خفن ترین خانم ها
 
سراغ من را
از درختان خانه گرفتند
دروغکی گفتند
وقت پروازش تمام است
زیادی پریده
سراغ من را
ازتکه های دامن پاره گرفتند
 
چرک
مثل یادواره آذر
چرب
مثل
بوزینه های پشمینه
من
دیگر
نمی دانم

 
شما از این پست هیچی نمی فهمید. اصلا برام مهم نیست rsdoran که مرده شاید حالا زبون فارسی بفهمه...

امروز بعد مدتها رفتم فرومی که راجع به کار خودمه و قبلنا که بی سوادتر بودم زیادتر سر می زدم بهش. جدیدن کمتر می رم سراغش. را افتادم تقریبا فهمیدم چی به چیه. امروز یه پست غم انگیز دیدم درباره یه user ی به اسم rsdoran یه دیوونه ای که زندگیشو توی صنعت گذاشته بود و همیشه جواب همه سئوالا رو می دونست خانوم بهار به من میگن همیشه که ما مهندسا هیچی سرمون نمیشه آدمای مهمی نیستیم ولی من میگم اینکه rsdoran صد کیلومتر راهشو تو بیابون نوادا کج می کرد که بره کار یه بیچاره ای رو که اصلا نمی شناخت را بندازه شعره. اینکه خودشو به در و دیوار می زنه که برای یه بدبختی که احمدی نژاد از تموم دنیا بریدتش کاتالوگ گیر بیاره. اینکه برا آدم بنویسه یه پسری دارم هم سن تو که عکسش گوشه آینه ماشینمه. زنش امروز به اسم rsdoran پست آخرو گذاشته بود یه چیز ساده غمگین خالی از اعتماد به نفس همیشگی همراه اسم رفیقم که گفته مرده من اکانت آدم مرده رو چی کا کنم و اینا. خانوم بهار به من میگن هنرمند بودن به این نیست که آدم هنر تولید کرده باشه. برای اینکه کسی رو دوس داشته باشم لازم نیست هنرمند باشه حتما. rsdoran دیوونه هم قشنگه همونجور که آبشار نیاگار قشنگه یا طراحی داس پنج قشنگه یا ماشین بخار. فک می کنم به rsdoran حالا که احتیاجش ندارم بیشتر فک می کنم بهش. حالا که مرده. ما مهندسام آدمیم ما مهندسام حق داریم گاهی برامون یادنامه بنویسن. مث من که الان برای rsdoran می نویسم.
 
تو را می بوسم
مثل قرآنی
و با احترام
روی تاقچه می گذارم
تمام جانم با توست
حضرتت مرا نمی خواهند
حسرتت با من خواهد بود
 
من مست می عشقم
هشیار نخواهم شد
از خواب خوش مستی
بیدار نخواهم شد
 
خوب می فهمم
بر عکس من
حرفهای من
تو را لمس می کنند
پاپیون می زنند
با کلاسند
لبخند می زنند
دست شما را می گیرند
"will you join me my love?"
کلمه های لعنتی ام
حواسشان هست
به موقع می گویند سلام
به موقع خدا حافظی می کنند
به موقع تعظیم می کنند
به موقع لبخند می زنند
و اصرار خاصی
برای خاص بودن ندارند
ولی خاصند
کلمه های من
رقیب عشقی منند
و من را
شکست می دهند آخر سر
کارامازوف شده ام
آنچه از من است
بر من شد
 
من دنیا رو به صورت یه سری کار نمی بینم که آدم باید انجام بده دنیا یه سری داستانه که اتفاق می افته. ما گاهی توصیفش می کنیم. همین. برای اینکه شنیدنش قشنگتر باشه...
 
یک کت
سر کوچه بازار
کت روی شو
مف توی تف
دس روی دس
انگش به زنجیل
شومای مایی
چادر سیای
چش روشن
رفته از بازا
دس بلور
سینه غرق عرق کرده
"گی با نذریه خواهر"
"خودا عمرتون سردار"
"خدا عمرتون خواهر"
"خودا شرک ای
که شوما سایه سر مایی"
"مرهون خدابیامرزتونیم"
"دعاگوی محبتات"
همیشه همین طوره من
سفیدتر شده سبیلامو تو
چروک شده پشت دساتو
قسمت نبوده من
بیشتر از چشاتو
دیده باشم
 
کان لم یکن
کان لم نبود
همین بر منت
بگو چاره بود
من اما کجا؟
من اما چه سود؟
 
هر جایی
هرتک
حقنه
خالطور
علی از فراز مردم گذشته

 
گفت
همیشه همینطور است
تو هم
حق داری
خیار عاشق گیلاس است
الاغ عاشق تک شاخ
تو هم
من را
دوست داری
گفت
خداحافظ
نامرد نبود
ولی مثل گیلاس ها
به سرنوشت سرخ رنگش
احترام گذاشت
 
و از کوچه
سوسک ها
و گربه ها
واز درختها
کلاغها و
مورچه ها
و از هوا
پرنده ها و
ابرها
مرا صدا
مرا صدا
مرا صدا
 
نه بر مزاری
ماری
نه امیدی
برای دیرکی بر
استواری
نه حتی
گلی
مریمی
خاری
دشت گورستان است
نیزه قاتلین در دست
پاکوب مزار اژدهایان
پرندگان قیق کش

قرار ما
به جنگ با
قرار ما
به جنگ با

به سلطان نگویید اما
از تن اژدها سری
و از سر اژدها تنی
می روید دارد
 
باریکتر از باد است
و تمامی چار
در پنجه هایش هستند
عقابی است
کبوتری است
پروانه ایست
و بدترین قسمتهایش این است
از من نمی هراسد

 
صورتی
رنگ مهتاب است
مهتاب و گریه مال شبهاست
الان صبح است
خنده ات را
بزرگتر بکش
هیچ کس نباید بداند
پشت ماتیک قرمز
لبهای صورتی رنگی
گریه های شب را
انتظار می کشد
 
هق...
 
انصاف شبکه یک تلویزیون از تو بیشتر است
من هیچی نمی گویم
اعصابم هم اصلا
اصلا هم توی مود
ببین ولی
همین را بدان
انصاف شبکه یک تلویزیون از تو بیشتر است
 
داغم کرده ای
و سردم کرده ای
و پولادم

تابم کرده ای
و خوابم کرده ای و
بی تاب
 
خستگی
یک
خستگی
دو
تنهایی
سه
مرگ
چار
هستی
بیشتر از چارپا ندارد
 
روی غمهایم
دست نگذار
من
قبل اینکه
آدمی بودم
من
قبل بعدش هم
قبلش هم
 
صل
صبیه
صی
صک
صنام بل قبور
تگ
به تاگ تم تنی
قبل
تمی
قلاوزد
 
کوچک
کوچک
کوچک
کوچک
کوچک
کوچک
کوچک
کوچک
کوچک
کوچک
 
صبح خوابم می گیرد و شب خوابم می برد و ظهر خستهام غروب هم که طبعا غمگینم و خیلی از چیزهای دیگر. می فهمم به عنوان پسر پدرم و به عنوان دوست دوست دخترم ، کارمند رییسم و به عنوان آدمی که قرار نیست بمیرد وظیفه دارم که خوشحال باشم ولی شما که غریبه نیستید غمگین بودنم حد ندارد اصلا و اصلا برایم مهم نیست...

 
بر کوه شد ، فریاد زد "ضعیفان بیایید و دردهایتان را در زخم قلب من بچکانید و بارهایتان را بر دوش من بگذارید" مردم آمدند و روی او بار گذاشتند به فاک رفت خارش گاییده شد...
 
آژی د خاک

گفتند
"ضحاک دریایی
اسمش اختاپوس است
شعور داشته باش
از تو ماهی تر
زیاد توی دریا هست"
گفتم
"تقیه کنم نمی توانم / مذهبم را
تازه
ضحاک پادشاه بندپایان است
جای بند پایان دریاست"
گفتند
"بند پایت سنگین است
غرق خواهی شد
بگو تا
بند از تو بگشایند"
گفتم
"زنجیرهای من
قصر فیروزه منند
بی قصر فیروزه
ضحاک هم
فریدونی است"

رفتم دریا
پشت دریا
دریا بود
 
چیزی در من
فریدون بود و
تو
دوست می داشتی
چیزی در من اینک
فرخزاد است و
از من بیزاری
من همان فریدون اول هستم
کمی سیخ تر سبیلم
و خنجر ضحاکان در پشت
من
همان فریدونم
کمی لاغرتر
کمی بی کلاس تر
 
شهرم
منقلب است و
overcast است و
غمناک است و
دود آلود

من
دود آلودم و
غمناکم و
منقلب و
overcast ام

تمام شهر از من
من به خاطر تو
 
City Accidental

با سبیل پنسی
عینهون فریدون من
توی چاررای هستی
واستاده بودم
دختران غمگین لاغر می گذشتند
شادمان و
High و
پایه...
روز خوبی بود

عینهون یک boss
از ته همان خیابان
تشریف آوردید
از همان که
دیگرانش عین مورچه می آیند
و از روی من گذشتید
عینهون یک bus

در نتیجه برخورد
اسب سفیدم له شد
سبیل پنسی ام له شد
کت کرم رنگ خط دارم له شد
و پاهای عین پرگارم
توی هم پیچید
فریدونم
مهربان و رام
پشت ماشینتان کشیده می شد
درگیر با
گوشه سپرهایت...

 
دراکو

سفیدی دستهای تو
سبزی جنازه من را
آزار می دهند
و خواب از
کابوس هر دو سینه هایت
من را

دستهایم
شرق است
در نهایت سرما
و ناخنهام
عینهون پروانه ی مرده
جدا می شوند از هم
در باد
سرم درد می کند برایت
تا که بازم کنی
کلیه دربیاوری
استخوان سینه بشکنی از من
گره بزنی به هم
روده هایم را
سرم درد می کند
برای ساطور
سرم درد می کند برای دشنه
برای بریدن انگشت
برای انگشتهای مهربانت
روی رد تازیانه ها
بر من

بر شمار دردها امروزفت
شانه گیر از من
سفیدی دستهای تو
سبزی جنازه من را...
 
حمید برادر خیلی خفن من برای معرفی خودش یک سایت ساخته و فعلا از فضای akha1.com برای سایتش استفاده می کند. بروید اینجا (+) ببینید سایتش خوشکل است خیلی...
 
روی دریا نوشتم اسمت را
باد بود
ستاره بود
غروب بود
تمام عوامل شعری
حاضر بود
من بی نهایت احساس تنهایی می کردم
و به اندازه لازم
مغموم و افسرده بودم
غم
و تنهایی
برای شعر عاشقانه
بسیار لازم بود
و اینکه تو
به قدر کافی
محل من را
نمی گذاشته باشی
اوضا برای شاعری
بی نهایت مناسب بود
مایو ام پوشیدم
و روی دریا
نوشتم اسمت را
دریا
طوفان شد
 
سهره ها
زبان رتیلها را نمی فهمند
سهره آواز می خواند
رتیل غش می کند توی سوراخش
باران می آید
و بر صورت رتیل آب می زند
"بیدار شو
حشره ابله
بفهم
سهره ها
سهم آسمانند
سهره ها
سهم آسمانند"
 
کراوات من را بر
سفت تر ببند
شاید خفه ام
زیباتر شد
شاید وقتی مردم
معنی دنیا را فهمیدم
و شاید شد
روی ابرها
دراز می کشیدم
کراوات من را
سفت تر ببند
و اشک چشمهایم را
پاک کن با گوشه های سفیدی
کتم را
مرتب کن
نگران چه هستی ؟
هیچ احتیاجی نیست
بوس کردن بعدش
مال توی فیلماست
 
در آن شب تاریک
که بوی ماهی می داد
و رختخوابم از دریا پر بود
کویر من شیزوفرنی باران گرفت
و رتیل احمقم تازه
فهمیده بود
تشنه است
در آن روز مشئوم
خودم را
از چزخ گوشت رد کردم
به سیخ کشیدم
و روی منقل سوزاندم
کوبیده ام هم هنوز
تو را صدا می داد

 
ایمانم را به خودم از من نگیر. ببین این قضیه را بفهم جای بدی هستی که می توانی من را آزار بدهی. یکبار یک داستانی می خواندم درباره اینکه میز خانه مردی به سیاره ای دور وصل بود و هربار که او میخ تازه به میزش می کوبید در آن سیاره زلزله می شد. می فهمم که طبعن کاری از تو برایم بر نمی آید. من کلا خیلی هستم. و ما با هم فرق داریم. فکر نمی کنم اگز مزاحمتی باشد برایت اگر کسی عاشقت باشد. تو احتملا به این بازیها عادت داری. من خیلی آرام اینجا می گذرانم خیالت راحت باشد. هر کاری خواستی بکن ولی ایمانم را از من نگیر. من خدای هستی هستم و برای ادامه بازی به اعتماد به نفس الهیم احتیاج داارم. نمی گویم که من را عبادت کن. می گویم انقدر کفر هم نگو...
 
خودکار بویی آبی رنگ
و جامداد صورتی
که دکمه مداد تراش داشت
نوار برقی از گیس مهسا
لی لی لاله
و مشقهای زیاد
که زودتر نوشتنش آدم را
رستگار می نمود
 
ضحاک خودمارم
آمیخته در مارهای خودم
از مغز خودم
نواله ای
برای مارهای خودم
از شراب خودم
پیاله ای
برای مستی خود
و خسته از
حمل پیکر خود
و ناتوان از کشتن خویش
من
ضحاک خودمارم
 
قیافه می گیرم
و از عکس خودم
توی آینه می ترسم
از گیسوانم که
شانه را راست نخواهد شد
و از نگاهم
که عینک پنسی
حفاظ آن از مر
و مر از آن
نخواهد شد
قیافه می گیرم
کلافه بودن از
منگ بودن از
خسته بودن بهتر نیست
اما باز
قیافه می گیرم
 
شکوه حرفهایم هم
از من رفت
و با گفتن اینکه
دوستت دارم
دیگر
از دردهای من
چیز دیگری دوا نخواهد شد
شکوه هایم هم رفت
چیزی برای
ابراز کردن ندارم
بی حس
خسته افتاده ام توی خانه
دستهایم عین دیوانه ها
می نویسند و
می نویسند

 
انتظار


© Antoine D'Agata / Magnum photos

Labels:

 
نوشتن من از کار افتاده و وقتی که حرف می زنیم زبانم به هیچ کارم نمی آید انگار سنگی که رعد و برق را تاب آورده را باران سوراخ کرده باشد. صبر می کنم. صبر می کنم ببینم چه اتفاقی می افتد. عصبانی نمی شوم دعوا نمی کنم. سعی هم نمی کنم. مثل یتیم ها فقط وقتی حواست نیست نگاهت می کنم. همین هم از سرم زیاد است. همین هم برای من کافی است...
 
علی خسته نیست
علی خسته نمی شود
علی خاص است
شبیه آدمهای دیگر نیست
به من نگو
حتی اگر مطمئنی هم به من نگو
بگذار با رویای زیبایم بمیرم
 
می گفت "شیرین نیست که مهم است فرهاد هم اهمیتی ندارد چیزی که می ماند این کلنگ است" بعد کلنگ را از بالای کوه توی دریا انداخت
 
کیرم تو دهان منتقدها

گفتم
اینها
اسباب تفریح منند
مال منند
خانه های من را
خراب نکنید
بچه ها حرفهای من را نمی فهمند
خانه هایی که می سازم
خراب می کنند
تیله هایم را بر می دارند
پشتم
می نویسند خر
و زیرم آدامس می گذارند
باید بگردم
یک جایی پیدا کنم
که هیچ کس نباشد
و آنجا
دور از تمام بادها و بچه های بد
بزرگترین خانه ام را بسازم
کارتهای ماشینم همراهم هست
تمام کارتهای ماشین را
با خودم بر می دارم
 
زرد
مثل سنجابهای فی طور سینا
زرد
مثل مارهای دریایی
زرد
مثل آمدن خورشید
در بیابان افریقا
زرد
رنگ جهانی من است
رنگ درخشان طلایی
نه مایل به سرخ
نه مایل به شادی
مایل به مرگ
مایل به سمت انحنای پیزا
کج
کانادای بیابان
زرد
رنگ ملی من است
رنگ خاموشی
 
از هر وری
از هر جایی
که درباره خودم فکر می کنم
جواب آخرم
بیلاخ است
 
your pictures
are in my pictures
and I will look at
your pictures
when I
کلا
everyday
و فکر می کنم
که
of your pictures
و فکر می کنم
به اینکه
روزی که
نباشی هم
I will
look at your pictures
دلم خوش نیست
دل شاعر خوش نمی شود هرگز
 
پیش ازینت بیش ازین اندیشه عشاق بود
مهرورزی تو با ما شهره آفاق بود

یاد باد آن صحبت شبها که با نوشین لبان
بحث سر عشق و ذکر حلقه عشاق بود

پیش ازین کاین سقف سبز و طاق مینا برکشند
منظر چشم مرا ابروی جانان طاق بود

از دم صبح ازل تا آخر شام ابد
دوستی و مهر بریک عهد و یک میثاق بود

سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه باک
ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود

حسن مهرویان مجلس گرچه دل می برد و دین
بحث ما در لطف طبع و خوبی اخلاق بود

بر در شاهم گدایی نکته ای در کار کرد
گفت بر هر خوان که بنشستم خدا رزاق بود

رشته تسبیح اگر بگسست معذورم بدار
دستم اندر ساعد ساقی سیمین ساق بود

در شب قدر ار صبوحی کرده ام عیبم مکن
سر خوش آمد یار و جامی بر کنار طاق بود

شعر حافظ در زمان آدم اندر باغ خلد
دفتر نسرین و گل را زینت اوراق بود

 
احساس می کنم مثل یک بلور احمق بدون اینکه هیچ نظارتی بر خودم و اطرافم داشته باشم تنها و تنها رشد می کنم فقط و به راهم ادامه می دهم و یکطوری به خودم پیچیده ام که انتقادات مردم به من اثر ندارد. یک چیزهایی را زیبا می بینم که دیگران به آن می گویند زشت و یک چیزهایی را می گویم زشت که الباقی به آن زیبا می گویند. یعنی نه کس شر گفتم حقایق حتی اگر در خودم اتفاق افتاده باشند در یک حالت ریلکس از قضاوئتم خارج شده همه چیز به همان اندازه که خوب است بد هم هست. دو روزی است که دارم نوحه های هلالی و حاج منصور را گوش می کنم توی شرکت...
 
باد را
در اطراف من
روغن زده
گرم کرده
با من حرف زده بودی
کلن
تمام باد را با من
سخن گفته بودی
و دقت کرده بودی
خوار کرده بودی من را
و وقتی
که اشک آمد
ول کرده بودی
دقت کرده بودی من
سعی کرده بودی
بگویی که بودم
یعنی بودی وقتی
و نیستی حالا
و اینها
باور نکرده بودم
باور نمی کنم
باورم نخواهد شد
 
Tey was born
then
Key was born
first suzan was there
then May was born
Richard was badly injured
and somehow back to safety
teddy 40 did not survive
they were all kids
kids were infants
من همه آنجاها بودم
 
باور نکن
به باور شدن
احتیاج ندارد
با فهمیده شدن
به دلسوزاندن
فقط کافی است
نمی دانم
نمی فهمم
تو
تا کجا کافی است
 
I got that
I said
و دور او
خطی کلفت کشیدم
I got that
I said
و هیچکس ندید من
درد ناامید نبودنم را
I got that
I said
و صبر از
لبه های من سرازیر است
i got that
I said
ولی
تو باور نکن
من آدمی خاصم
به این سادگیها من
به همین سادگیها من
 
آنکه می گوید
oh sorry
معنی پروانه را نمی داند
معنی دشت را نمی فهمد
دویدن را فراموش کرده
و خورشید در ولایتش
بی معناست

ولی باور کن
شبها
کلمه اشک از
کلمه چشمش جاریست
کلمه فریاد
از کلمه جانش
ویران است
و جمله هایش بی تابانه
کلمه تو را
اتنتظار می کشند

 
چنجه
شیشلیک
کوبیده
جگر
گردن
حتی استیک
تصمیمش با توست
ذابح تویی
ذبیح به الباقیش
کاری ندارد
 
غاز
اردک
ماهی شمشیری
سوسک
مورچه
آب دزدک
تو
که از تمام مردم جهان
زیباتری
من
که افسانه ام را
خدایان می نویسند
 
و فیلمهای من را
توی یوتیوب گذاشتند
و گفتند
"آفریرن شما
شما آقا
شما شاعر معروفی هستید
کی می میرید آقا؟
کی می میرید؟
مردم در انتظار جان سپردن شما هستند"
و زنها
دستهای لاغر و لطیف را
روی دستهای من گذاشتند
"کی می روید به آن دنیا استاد
لباس های سیاه ما
در انتظار مردن شما هستند"
گربه ها
توی ایوان
فیگور خواب و گریه گرفتند
"نه
من به آنها گفتم
نه"
التماس کردم
"نه"
آنها
دست روی دست گذاشتند
و من نگاه کردم
صفی از جنده های غمگین را که
سروده بودم
و همه
در کف
کردن و دفن کردنشان بودند
 
OSCAR

من را
از میان مردم صدا کردند
- and the OSCAR goes to -
و همه من را
همه من را
- نگاهم نکن
من
زیر نگاه تو
من
بچه می شوم
لاغر و برهنه و کمرو
- and the OSCAR goes to -
و همه من را
همه من را
- نه
من خنده دار نیستم
من
بسیار
گریه دار و غمگینم
این شلیته ها
این بزک
خاک تو سرم
چرا شما نمی فهمید؟
- and the OSCAR goes to -
چیزی dark
مثل آمدن خورشید
روی من سایه می اندازد
- وحشت مردم -
- فی الواقع همان وحشت مردم روی من
سایه انداخته بود فی الواقع
و من ترسیده بودم طبعن
- ترس چیز غریبی است
یک وقتی که حال آدم خوب است
دور آدم را می گیرد
- کی گفته حال من خوب است؟
چه کسی گفته من خوشحالم؟
- و من درست در همان لحظه فهمیدم
از رنگ طلایی دردناکش که سووتمان
چیز دردناک لذتبخشی است
و من به طرز غریبی ییهو
زبان فرانسه فهمیدم
به حالت امی و امل
مثل ممد که
قرآن را فهمید
مثل ممد که
رفته آن بالا
"دیوم دیوم
دیوم دیوم
دارم میشنوم
دارم میشنوم"
 
اسم ندارم از وقتی
مرا صدا کن ایوب
و توی جورابهای من کادو بگذار
مرا صدا کن یونس
ریز ریزم کن
و توی حوض بریز
مرا صدایم کن
عیسی
مرا بگذار
به عنوان تابلوی دوزخ
زشت ترم کن
مرا به هم بریز
تا مردم از من بترسند
ولی نگو که نمی شود
هرگز نگو هرگز
این حرف ناپلئون است
فرانسه را که
فرانسه را لا اقل...

 
سرما خورده ام و خارم گاییده است حال نوشتن ندارم...
 
صبر می کنم
 
سکوت
برای خودش التهابی است
صبر می کنم
صبر می کنم
صبر می کنم
 
تمام شب را
من تمامی شب را
و حتی روز بعدش

 
باغ
طباق من بود
خسته و سرد و اینها
سرد
سرخ
باغ
عینهون دماغ من بود
دلش مثل من سرد بود
و یک کلاغ نداشت
ندارم حتی
چند وقت قبلش حتی
مثل دیوانه ها گریه می کردم
لنگ رفته بودم تا
تهای خستگیهایش باغ
با من گفت
من با باغ
هیچ اتفاقی نیفتاد
من
چیز تازه ای
باغ
چیز تازه ای
من و باغ
عینهون هم بودیم
 
درست وقتی که فکر
می کنم
تو
من را
خسته کرده ای
چیز دردناکی در جانم
ترکانده می شود
و آغاز می شوم
دوباره من
از نو
 
: )

راحت راحت
مثل یک دانه کاه بیر جامه
پوچیده
مثل نوار مربع
روی شلوار سربازی
نوار آبی
یعنی سرخ
مثل دانه عرق
روی گردنت آرام
فکر کن به من
همین کافی است
من کاهم
یک نسیم ساده هم
من را
پرواز خواهد داد
 
از فرانسه متنفرم حالم از فرانسه بیزارم. اذیتم می کنید اذیتم می کنی اذیت می شوم دارم. دلم یک صحرای بزرگ آمریکایی می خواهد با مردهای بزرگ بوی کاه توی هوا آواز سیاه پوستی شادمان. دلم نمی خواهد که توی آن صحرا اسب باشم یا مرد باشم یا دختر هیچ از این چیزهای با کلاس نمی خواهم دلم می خواهد سبک باشم. لاقید باشم. مثل یک دانه کاه توی دست باد پیژامه پوشیده...
 
چه جور می شود دوتا آدم انقدر دور باشند از هم انقدر همه چیزشان متفاوت باشد و یکیشان انقدر آن یکی را دوست داشته باشد...؟
 
جای سگ
توی خاکروبه هاس گف
من نفهمیدم
تو سگی
منظورشو نگرفتم
منو از گوشم گرفت
بین سگهای دیگه
توی خاکروبه انداخت
 
واسه چی من؟
چرا من
واسه چی من؟
تمون دنیا
پر حرفای من شد
من گفتم
من دویدم
من دیدم
فقط من
تنهایی
واسه چی من؟
چرا من؟
واسه چی من ؟
 
یک خط ساده هست
که سی سالگی لاغرم را
به گودالی
وصل می کند
یک خط که تا لبش رسیدم
مثل ماهی
با صدای وورت
من را
قورت می دهد در حلقومش

 
فکر می کنم اینکه عاشق کسی باشی که تو را به کیر نداشته اش هم حساب نمی کند احساس بی نهایت خوبی است...
 
دیشب
هم
دیشب هم
یا
دیشب هم
شما تو
خوب دیشب هم
من
شا
دیشب هم
نبودم اصلا
اشتباه می کنید کس شر نمی گویم
چت می زنم
همه را به اسم شما صدا می کنم
به اسم شما خواب می روم
دیشب هم
کلا شما
توی
نه اصلا
جرات خواب دیدن ندارم
 
دوریان گوریان

شب از ماهش
کس داده بود دریا را
دریا
بوی ماهی گرفته
نور سنگ مرمر بر
دریا
زبان شده بود
شب زبان دریا می دانست
پرنده قایق بود
قایق دریا بود
سنگ ماهی بود
صخره دریا بود
با حریر بوی روی کناره
کناره دریا
زنجیری بر پایش
دریا
زیر نور ماه
برنزه تر می شد

برهنه ی من بر ساحل
چه ارزشی دارد ؟
از صدای موجها پرسیدم
برهنه ی من بر ساحل ؟
برهنه ی من بر ساحل ؟
 
تربیت شده ام
که وقتی
صدایم کنی بیایم
و وقتی کسی
واق و
وقتی که چوبی
دویدن
تربیت شده ام
آدم شده ام واقعا
نگاهم کن
 
حواسم نبود
خوب
پروانه پیشم بود
بوس پیشم بود
دانه دانه انگشتهایم هم آمد
اشک هم توی چشمهایم گردید
ستاره ای توی حرفهایم بود
خوب فهمیدی
حواسم نبود خوب
شب را فراموش کرده بودم
چراغ لازم بود
مهتاب لازم بود
و موسیقی ملایم
برای پستانت
و تازه لبهایم
ترک ترک و خشک
آب لازم داشت
خراب شد
فرصتی عالی را
چیز بسیار مهمی را
کلا ...
 
خوب
من کمی
از اوایلش هم حتی
شاید من
خسته تر بودم

 

   
 
  Susan Meiselas / Magnum Photos 
 

USA. Tunbridge, Vermont. 1975, Carnival Strippers

 
 

  Goolabi , Roozmashgh(Peyman) , Deep-hole , Sepia , Forb. Apple , Vaghti Digar , Pejman , Ahood , Bahar , Banafshe , Halghaviz , Hezartou , Last Jesus , Ladan , Costs , Tireh , Goosbandane , Tabassom , Aroosak1382 ,   Shahrehichkas

 
        Zirshalvari
        Welbog 
 
       Bi Pelaki (Me & Shahram)
 

   SHAHRAM