Persian based weblog dedicated to literature and cultural interests author prefers to be called as Ali Chelcheleh if you are not inranian try my ENGLISH SITE 

 
  صدای بال چلچله ها ابرا رو برونه یه روزی
 

 
 
 
خوشم باشه
خوشم باشه
هلو هاوار
هاوار گلیس
تلپ و توپ و
لفت و لیس
هوار من
گرفته بی
گرفته در
هوار من
گرفته نیس
 
عینهو جونز
یک مهره را از من
بر می داری
تمام ساختمانم می ریزد
و جواهر خفن قرمز
تا ابد مدفون خواهی کرد
 
آب با من صحبت کرد
و من معنی دنیا را فهمیدم
وقتی به آنها گفتم
کس کشها
به حرفهای من
گوش نمی دادند
 
هر روز
برای آسمان کس کش
یک پلک است
آه من
روز چل هزارم را
نخواهم دید
 
باد از من دیشب
سراغ تو را گرفت
گفتم
"باد
حیا کن
من درباره اش غیرت دارم
گفت
"خاک تو سرت من
همه جای زنها را دیدم"
فوتش کردم
نفله شد
گوشه ای افتاد و
نوزید دیگر
من مرد
خشن و خفنی هستم
به قیافه آرامم
امیدوار نباش
 
چگونه یک سه نقطه را دوست دارید؟ (3)

به اندازه هستی
ابله بود
دراز و تکیده و کوچک
معنی هیچ چیز را نمی فهمید
هر بار اسمش را صدا کردم
ساکت بود
هر موبایلی آهنگی
قر می داد
توی باد هی
می رفت و می آمد
هر بار دیدمش
خفن تر بود
شاهکار در
لباس توری و
کمر باریک
فکر کردم
فکر کردم
فکر کردم
دود فکر های من
دود سیگارش
دود فکرهای من
دود سیگارش
 
آزیموس

روی پشت بام خانه
طوفان بود
دعوای باد و
پیرُهَنِ پاره
روی پشت بام خانه
افسانه می خواندند
من به باد دیوانه
تکیه دادم می
و گوش کردم می
به آواز های غم در می
باران از من
به سوی آسمان بارید
خورشید از من
به سوی افق
طلوع کرد
ستاره ها در من
ماه را
آتش بود
افسوس
باران نمی بارید
اما صدای باران
از توی ناودان
آمد
می آمد می
آمد
قحطی بود
تا من ظهور کردم
بر پله های بالا
دوان
روی پشت بام خانه
ساکت
رعدها
آواز می خواندند
موذن ها شب
سی جی سوارهای خیابان جی
بودند
صبح بود اما
خورشید را نمی دیدم
پرنده ها گفتند
"خودت را نگاه کن شاعر
خورشید هم
لیاقت چشمهایت را"
ندارد

 
چی میشه گاهی
که آدم اینطو میشه؟
مال نخوابیدن نیست؟
- نمی دونم
خوابم میاد

 
حشم
حشم
حشم
هشام
خشم
 
آسیاب
شکل آب می شود کم کم
 
کوت جنازه
در بازار
پرسیدیم
جوابمان این بود
انگشتهای شکسته در
هاون
منقل سرخ چشمهای گداخته
رد سیخ داغ بر پستان
ما چیز بدی نپرسیده بودیم؟
 
خسته بودن
دلیل نشستن نیست
فقط من نیستم
دنیا پر از
آدم خسته است
که راه می روند
 
شکوفه ها
رنگ بستنی هستند
یا بستنی ها
رنگ شکوفه؟

اول باران می گیرد
یا من؟

دلم برایت گرفته
الان باران می گیرد
 
چگونه یک سه نقطه را دوست دارید؟ (2)

همه چیز از
بند کفش شروع شد
از بوی پیچیده بر پاشنه
از
شلوار سبز
از خطوط آبی روی آستین
همه چیز از
چند منجوق سفید ساده آغاز شد
از مسابقه بلندتر خندیدن
از به دنبالش رفتن
بودن همیشه
در حوالی جایی
شاید صدایش
بادی
می فهمی که؟
همه چیز از آن اول
ملایم و طوفانی بود
مثل صدای
سهمگین افتاد ن برگ
توی دریاچه
اتفاق افتاد
مثل مور
بال اول
با اشاره کله بود
گفت
سلام
چشمهایش نمی گفتند
سلام گفتن
کاری عادی است
خیلی ساده اتفاق افتاد
اصلا قرار نبود اصلا
راستش
توجه نمی کردم
اتفاق چندانی نیفتاده
تحمل اتفاقی نیفتادن
خیلی از
خیلی
آسان است

 
یک کلمه حرف نزدیم
یک کلمه دیگر هم نگفتیم
مردم
مثل دیوانه ها ما را
نگاه می کردند
 
یادش بخیر بچه بودیم تلویزیون این فیلم را نشان می داد و ما هم بعد فیلمش تو حیات این شعر را قاتی پاتی باهم می خواندیم

علی کوچولو تو قصه ها نیست
مثل من و تو اون دور دورا نیست
نه قهرمانه
نه خیلی ترسو
نه خیلی پر حرف
نه خیلی کم رو
خونشون در داره
در خونشون کلون داره
حیات داره ایون داره
اتاقش طاقچه داره
حیاتش باغچه داره باغچه ای داره گل گلی
کنار حوضش بلبلی
لای لای لای
لی لی لی حوضک لی لی لی
این مادرش مادر علی
مامان خوبش چه مهربونه
علی کوچولو اینو می دونه
اینم باباش چه خالیه جاش
رفته به جبهه
خدا به همراش
علی کوچولو چه خوب و نازه
واسمون داره حرفای تازه
 
10 کلمه اتفاقی بود
زندگی اتفاقی است
ولی حرفهای من
آنقدر خوب و ردیف
اتفاق می افتد
و زندگیم
آنقدر خوشگل
مثل یک کالسکه من را
می برد میان ملایک ها
که باورم نمی شود که
کلمه اتفاقی بود
زندگی اتفاقی است
ولی واقعیتش این است
که
کلمه اتفاقی بود
زندگی اتفاقی است
ولی حرفهای من
آنقدر خوب و ردیف
اتفاق می افتد
و زندگیم
آنقدر خوشگل
مثل یک کالسکه من را
می برد میان ملایک ها
که باورم نمی شود که
GOTO 10
 
چگونه یک ... را دوست داشته باشید؟

راستش
همیشه خیلی
به نقطه هاش
فکر می کردم
صبحها
آخر روز
وخت کارهای اداره
همیشه
به نخهایش
به منجوقها و گیره هاش
فکر می کردم
و اینکه وقتی که می بارد
و اینکه وقتی تنهاست...

زیاد از هم نمی پرسیدیم
خوشش دارم
حرف میزدم
می خندید
و هی با من
دعوا کرد
و توری لباسهاش را
از زیر مانتو نشانم داد

لخت
مثل یک فرشته ی سنگین
روی آدم می افتاد
مدام در گوش آدم می گفت
"چقدر آدم خوبی هستی"
و دهان آدم را
از خودش پر می کرد

هیچ ارزشی نداشتم
معنی شعرهام را نمی فهمید
وقتی که آمد می رفت
وقتی که گریه می کردی
مامان بود
وقتی که خسته بودی بالشت
وقتی که تشنه بودم
آب

همه چیز آدم می شد
عینهو گنجشک
روی آدم می خوابید
بعد از آدم
می پرسید
"هیچ دوستم داری؟"
باید جوابی می دادم
وظیفه ی من بود
حتمن باید
یک جوابی می دادم

 
زمزمه های خصوصی یک شاعر با همکارش

تبارک الله
پزش را به من نده
ولی تبارک الله
گفتم خفه
پز ساختنش را
به من نده الله
دوستت دارم
پررو نشو ولی
دوستت دارم
پررو نشو
ولی
تبارک الله
چی ساختی تو واقعا
جدا
الله اکبر
 
روی تمام درختها
گنجشکی
در تمام آبها ماهی
روی گلها پروانه
من مثل یک
بروس لی ماهر
از تمام شاخه ها تو را می زنم با تیر
از تمام آبها می گیرم با قلاب
و در تمام دشتها شکار می کنم با تور
تو شکار منی
تورا
خشک می کنم
ریز ریز می کنم
و توی سوپم می ریزم
 
یک خواب خوش خیالانه ی تخمی

دو تا گلوله قرمز و
ارغوانی
ارغوانی و قرمز
بد رنگ و ضایع
از بالای تپه با هم
قل خوردند
هیچ چاله ای نبود
هیچ ماهوری
و هیچ درختی نبود
برای همین هم
هر دو تا گلوله قرمز
با کمی خط ارغوانی
ارغوانی بدرنگ
از روی تپه قل خوردند
و توی رودخانه افتادند
توی رودخانه سنگ نبود
توی رودخانه ماهی نبود
دریغ از یک پشه
پس
دو تا گلوله قرمز
ازغوانی
ارغوانی و قرمز
بد رنگ و ضایع
با رودخانه رفتند
و به آبشار رسیدند
لبه آبشار
یک طناب غمگین
آنها را
از سقوط نجات داد
آنها
با هم خوشبخت شدند
و تا ابد
در کنار طناب
دور هم چرخیدند
 
تا دسته عزیزم
تا دسته
سئوالهای
عجیب و بدیهی نپرس
 
تو هم اندازه منی
کمی ابله تر
دیوانه تر گاهی
ولی اینکه اندازه ام هستی
از تو بیزارم
سرم را می گذارم روی زانوم
و در انتظار بوسه شمشیر
بر شانه هایم
به تنهاییم
ایمان می آرم
 
مثل آسمان
که بین هر دو تا ستاره یک ستاره دارد
روی پشتت
بین هر دو تا ماچ
می شود یک ماچ دیگر کرد

 
از شما معذرت می خواهم به خاطر گفتن این حرف


روز شد
شب گذشته
زمان شعر
باختین
هوگو
ویلیامز
سی سالگی ست
روز
زمان لاطاثلات گذشته
به سالهای چرت و پرت رسیدی
به روز روشن
سالهای حکومت کیر قانون
بر گله های سفید گوسفند
سالهای سکس پولی
سالهای قطع دول
سالهای بیخبری
و
شنیدن اخبار
سالهای نیشتر
سالهای انتظار آه
به حسرت
و خسران
گریستن در کفنهایت
روی دوش مردم
در حریم حرمت
لا اله الا الله
 
میشه
میشه
نمیشه
میشه
آخرش
نفهمیدیم
نفهمیدیم
 
خدایا شکر
اگر ناراحت نمی شوی
به خاطر دنیا شکر
اگر بر نمی خورد
حسودیت نمی شود
ما خوبیم
خدایا شکر
اگر سر حرفهایت باشی
و زندگی
بعد مردن ما تمام شود
خدایا شکر
ما خوبیم
یعنی حالمان از اینکه الان
بدتر بشود هم
فعلا
ببین خدا
راجع به مردن و
صد ساله بودن کلش
خدا
نامرد نباشی ها
شکر
حال همه ی
ماها خوب است
 
هوا بد بود
یادم می آید
هوا بد بود
و من در خفا
به شدت سرفه می کردم
و روی شال گردنم
تسمه های هم بند آبی
به شدت تکان می خورد
یادم آمد
هوا بد بود
و شاید هم برف
و شاید هم باران
می بارید
سرما زیاد نبود
ولی هوا بد بود
بخار و
صورت قرمز
سیاهی جاده و اینها
الیور تویست را که می شناسید؟
غیر این حرفها
و جز که
تسمه های هم بند آبی
روی شال گردنم
به علت سرفه
محکم تکان می خورد
غم دیگری نداشتم
لندن بود
و اکثر زنها
چادر بلند پوشیده بودند
با صورت و پاهای
نتراشیده
هوا بد بود
گاری ما
به سرعت غمگینی
در حد امکان
به سوی سیاهی می رفت
هیچ چاره ای جز
مقاومت نداشتیم
که آن هم
بی فایده بود
 
از سر شلوغی
دنبال حرف های نگفته می گشتم
خاموشی بسیاری
فرا گرفته بود مرا
به طور اسلو موشنی
گریه می کردم
یک الاغی در من
کبریت روشن کرده بود
خطری نداشت ولی
باید توجه داشت
می سوزاند
منفجر می کند
چون من
امشب
به شدت
پمپ بنزینم

 
کلنگ را تکیه داد به دیوار گفت "فکر می کردم خوبتر است همه چیز ساده تر اتفاق بیافتد ریلکس مثل طوری که پروانه ها روی هر گل یا بارانها توی هر دشت. اصالت اصلی با باران است که هر قطره اش اشکی است و کلی داستان دارد" کلنگ را برداشت گفت "ولی خوب بارن که خوب نگاه می کند هر دشتی هزار درخت است هر درختی هزار برگ هر برگی هزار حرف دارد برای آدم" گفت "کار باران دیدن و به یاد سپردن اینهاست کار دشت دانستن و بودن اینها دشت مشتاق باران است باران تشنه دشت" باران شروع کرد به ریختن دانه دانه. گفت "نمی فهمم وقتی یادش می افتم باران می گیرد یا وقتی باران می گیرد یادش می افتم"
 
گفت "زنان بر دو گونه اند بر هر دو گونه شان را ماچ که هر چه داریم از آنها داریم" می گفت و ما می نوشتیم..."
 
مرغی خانم از توی آشپزخانه جیغ زد "مردم سر صدا می کنند گفتند موی پات دراز شده مونیک کون گشاد نباش اینقد کونتو که لااقل باید بتراشی" گفتم "مرغی خانوم اونجوری درد می آد خیلی" گفت "شوورم که داشتم هر شبه برنامه همین بود تو که بدتر" ظرف تخم مرغ هارو آورد تو اتاق جز می زد هنوز رقیه جمع شده بود گوشه اتاق. منیجه خوشال بود. مرغی تشر زد بش "لنگ و پاچه رو جمع کن یه چیزی بپوش" زیر لبی با خودش حرف زد "عفت و اینا سرشون نمیشه این نسل جدید" صدای خنده نرگس از اتاق بغل اومد همیشه همینطوره مشتریم داره بازم حواسش به حرفای اتاق بچه ها هست...
 
باید این
جمعه بیاید
باید این
جمعه بیاید

حرف زیاد
درد دل زیاد
مرگ زیاد
غصه زیاد

باید این
جمعه بیاید
باید این
جمعه بیاید
 
یک بلایی
بر سر من آمده
یک چیز بزرگی
به اسم بغض
در گلوی من گیر کرده است
و ماده سیاهی
در گلوی نازکم ریخته
نمی گذارد بگویم
من با گفتن نفس می کشم
بی گمان
به سرعت
هلاک خواهم شد

 
دستارش را در باد
پرنده ها دیده بودند
حکمتش را
در کتابها
حرفهایش
ورد لفظ مردم بود
خودش بر دار
چه فایده دارد؟
چه فایده دارد؟
چه فایده دارد؟
چه فا؟
 
شکایت کردم
تحویلم نمی گیرد
التماس کردم
تحویلم نمی گیرد
تهدید کردم
تحویلم نمی گیرد
پشت در خالی است
 
ما توی دستهای هم
به قدر کافی گریه کردیم
بعد روی ماه
سرنوشت ما بود
بیچاره بیچاره
ریخته از آب و آتش
ما توی دستهای هم گریه کردیم
 
پایداری
پایداری
پایداری
پایداری
و یک زمانی که آدم دیگر
پا ندارد
 
اوایل هفته آمد
غم
اوایل هفته
عین سایه آمد
و تا آخر هفته ماند
خودش هم
از بودن خودش غمگین است
 
شروع هفته بدبختی است
وسطهای هفته بدبختی است
آخر هفته بدبختی است
جمعه طبعن
روزی تعطیل و غمگین است

 
همه چیز از فوتبال شروع می شود


شاید به خاطر اینکه فوتبال دماسنج جهان است. یک ملت احساس کرد که وقتش رسیده که این دیوانه های الکی قهرمان شوی زمین خور لات و لوت وقتشان گذشته. و حالا نوبت با کلاسهاست آنها که زود به زود می روند حمام تسبیح ندارند نماز خوان نیستند و ریششان صورت هیچ زنی را زخم نمی کند.
شکست برانکو یک علامتی بود امیدوارم شکست قلعه نوعی و بعد هم این پیروزی معنی دار پرسپولیس هم معنی خوبی داشته باشد. وسطهای بازی احساس می کردم اعصاب سپاهانیها هم خورد شده بود. دوست داشتند زودتر ببازند. باخت سپاهان یک علامتی بود به نظرم. همانطور که برد سال پیششان هم علامتی بود. فوتبال همیشه علامت یک چیزی است...
 
جنده ها زن جهانند و جهان در مورد گیسهایشان غیرتی است برای همین موقع کردن هیچ کسی نگاهشان نمی کند
 
خطی مداوم است
من
خطی مداوم است
در امتداد
آسمان
خوابیده بر زمین
که خدا را معنا می بخشد
شبی
طولانی است
روزی پایدار است
من
تمامی هستیم
ناظر سزاوار نظاره
من
میخ کوچکی که
هستی از آن
آویزان است
 
جنده های عالم بیایید
با شورتهایتان
و رنگ
زلفهایتان را
در دستهای من بچکانید
جنده های عالم بیایید
با دستهایتان
و رنگ
 دستهایتان را
در چشمهای من
بچکانید
من
همانطور که هیچکس انتظار نداشته
دوباره
جوانه خواهم زد
 
دو تا گرگ آمدند
خواب دیدم
گوسفند که بودم
دو تا گرگ آمدند
و گرگ نر
من را
شرحه شرحه کرد
و در دهان ماده گذاشت
و گفت
واو......
یعنی
بیا
بخور مای لاو
دو تا گوسفند آمدند
خواب دیدم
شبدر که بودم
دو تا گوسفند آمدند
و گوسفند ماده
من را به شوهرش تعارف زد
و گفت
بع.....
یعنی
بیا
بخور مای لاو
خواب دیدم
آدم بودم
مثل یک شبدر تنها
سبز
خواب دیدم
آدم بودم
مثل یک گوسپند تنها
پشمالو
لرزان مضطرب
برای اینکه تو
از روی کوهها بیایی

 
آقا مردم
معنی من را آقا
مردم
نمی فهمند
نمی گیرند
هر چه می گویم من
نایب شما هستم
شال سبزم را
بازی می گیرند
شمشیرم را
می شکانند
و حلقه هایم را
نمی بینند
هیچ کدامشان حتی
معجزه آخرم را
باور نکردند
و نمازم همیشه
تک نفره است
پس ما کی قیام می کنیم آقا؟
کی قیام می کنیم؟
 
شب
حرف می زه با
تنت
شب حرف می زه با تو
برعکی مردمای دیگه
مردای دیگه
که
گوش نمی کنن
می کنن
می رن
شب شه
باید شب
آدم
تنها شه
شب حرفای آدم و
گوش می کنه
توی تنهایی
 
غم زمانه خورم یا فراق یار کشم؟

انم را
از توی گارشدم
بر می دارم
و تمیز می کنم
و آن را
توی دستمال می گذارم
تمام شب
با انم حرف می زنم
و صبح مامان
دعوایم می کند
انم را دور می اندازد
"توی اسپاک نوشته
گشنگی بچه را آدم خواهد کرد"
و باز من فردا
بدون اینکه
شام خورده باشم
انم را
از توی گارشدم
بر می دارم
 
حکومت می دانی؟
مستولی
حکومت می دانی؟
روی گرده فیل نشستن
سخت نیست
راه بردن فیل
توی جنگل
از درختهای راه
شاخه خوردنها دارد
حکومت می دانی ؟
 
دری وری
برای خاندان عبهری
دری وری
برای آن
برای مردمان و
اینکه
اخوان
دلش خوش است
دری وری
و حرفهای یک وری
و زهد و بعد زهد و
بعد زهد
و زهد در مرکبات
مرکبات بم
مرکبات زلزله
و هروله
به چاررا
و چاره ای که نیست
و ظلمت مرکبات
و ظلمت مرکبات
 
من
به دار شعر خودم
آونگم
سرریز از اینکه نمی خواهند
بیمناک از اینکه
نمی بینند
کاکتوسی غمینم
در مزارع گوساله ور ها
و این ورهای نابکار
شعر من را مدام
آزار می دهند
 
شمیم
شامه می خواهد
انقدر به خودت
مفتخر نباش
شمیم
شامه می خواهد
 
چرکویسهایی
که هر گز پاکنویس
نخواهد شد
وقتی که آدم
همیشه
چیز دیگری برای نوشتن
داشته باشد

 
چیزی از من به تو
چنگیز است
چیزی از من به تو
افلاطون
سوار اسب می شود افلاطون
شمشیر می گرداند
آتش می زند
در مزارع سینه هایم
فتح می کند
رد می شود
از تمام دیوار ها
درباره ی
بی گدار هستی
اندیشه می کند
سئوال می پرسد از خورشید
و باز از خورشید
زبانه می کشد
هیزم خودش
هم تو را
هم خودش را
قطره قطره
می سوزاند در آب
 
ببخشید
آقای خارجی
ناسیونالیسم پنهان من
عین کیر
سیخ از شلوار من زده بیرون
مثل شمشیر از پشتم
ناسیونالیسم من
می گوید
برایش دوست داشتن نباید دلیل داشته باشد
ناسیونالیسم من
با من
بر یک سفره می نشیند
مثل من
از خارجیها بیزار است
غارت می شود مدام
و از تمام رییسها شاکی است
ناسیونالیسم من
عاشق جنگ است
تمام دختران دنیا
دوست دختر ناسیونال من هستند
عاشق سبیل های بلندش
هوش سرشارش
صفای باطنش
و موی روی سینه
ناسیونال من
به ضعفهای خودش
افتخار می کند
و توی کوچه مدام
مشغول کشتی گرفتن
با ناسیونالهای دیگر است
احترامش را اگر داشته باشید
بچه ی خوب بی آزاری است
آدم صلح طلبی است
ولی شب که می آید خانه
دستهایش به خون آدم
رنگین است
 
الکل سنگین تلخ است
حواست باشد
من را که می نوشی
من را که در خودت جاری
من را که می شاشی
الکل سنگین
تلخ است
الکل سنگین
 
اسبهای ولایات دیگر
طویله هایشان موکت دارد
و گالانشان سبک
و ماده هاشان
با سرین برهنه
بدون فرش
بی گلیم
جو شان بیمه
یونجه شان بیمه
مهمیز بی مهمیز
راننده های تاکسی می گویند
اسبهای ولایات دیگر
طویله هایشان موکت دارد
 
مثل
فرانسویهای احمق
گیلاس مارتینی ام را
زیر درخت زیتون گرفتن خواهم
و دعا کردن خواهم
برای آمدن باد
مثل یونانیهای احمق
مست خواهم کرد
یعنی
کرد خواهم
و با یقه باز
خوابیدن خواهم
و دعا کردن خواهم
برای آمدن باد
مثل انگلیسی های احمق
کراوات قرمز زد خواهم
لیبرال شد خواهم
حرف زد خواهم
و دعا کردن خواهم
برای آمدن باد
مثل عربهای احمق
انتحاری شوم خواهم
ریش می گذارم خواهم
نماز خواند خواهم
لنگوته بست خواهم
روی پله
و دعا کردن خواهم
برای آمدن باد
مثل ایرانی احمق
سگی خوردن خواهم
سبیل گذاشتن خواهم
با کلاه ماهوتی
تیشه داشت بر خواهم
آتش شدن من
خواهم
سینه سینه
تا خاکستر
و دعا کردن خواهم
برای آمدن باد
 
ریختن شراب در گیلاس مراتب دارد
ریختن شرابم در گیلاسم مراتب دارد
و زیتون توی تمام گیلاسها مال من است
شکلات سیاه محض گاز مال من است
دستهای با افتخار دور حلقه گیلاس
جهان را توی گیلاسم
نوشیدم
در گلویم افتاد
 
سه تار من را شکسته اند
سه تار نحیفم را
با لگد شکسته اند
بکشمشان اگر
سه تار من دوباره
ستاره ام نخواهد شد

 
روی پهلوی زنها یک جای خیلی خوب و مناسبی هست برای گاز گرفتن که اگر به قدر کافی بالا باشد هیچ کس دیگری جایش را نمی بیند...
 
شانسی
اتفاق آوردیم
دستهای ما
یکی شد
و جوانه هایمان
از هم رویید
برگهای تو
روی انگشت های من
و خارهای من
روی گردن تو
شانسی
کوله هایمان
روی دوش هم
آمد
شانه هایمان
در کنار هم
ما هیچ تلاش نکردیم
نه
ما تلاش نکردیم
ما مثل مردهای تنبل
توی آفتاب دعا کردیم
که سایه بیاید
همه چیز اتفاقی بود
 
فکر می کنم همه چیز یکهو وقتی که آدم حواسش نیست برای آدم اتفاق می افتد. آدم تخمی دنیا می آید. تخمی بزرگ می شود. اتفاقی می رود دانشگاه. تخمی کار گیر می آورد. تخمی عاشق می شود. الکی زن می گیرد. و تخمی می میرد . فکر می کنم که ما همه از خایه های خدا آویزان هستیم...
 
با بادها برو
پرنده جنگل
با بادها برو
آنجاست
کویری که
منتظرش بودی
 
سراغ گیر ابرها باد است
سرسره باز آبشارهای لعنتی باد است
دانه بیار عشقهای گیاهی
گیسوپران از سر دختر
ولوله دار دام-در باد است
غمگین و خسته می آید غروبها
وسواس و ولوله در جان و
پیچنده
در من می پیچد
می گویم
"راستی باد
راستی باد غروبی"
می گوید
"ولش کن
اعصاب کس شراتت را
ندارم"
 
غروبی که
باد شمالی
سست جنگل
دریای کف
در کناره ها
غروبی که
صخره سخت
غروب بدیهیات
شبش
شب چت بود
شب آخر
شب بد
شبی که مردنش
افسرئنش
همه گفتن
حیوونی
حیوونی
بیچاره
بیچاره

 
هو تو تو
ترسیدی هو تو تو ؟
دلت ؟
کجایت ترسید ؟
بامداد بنفشی از آسمان سیاهم دمیده
درد می کند هو تو
درد می دانی چیست؟
گیر می کند به آدم
و پرت می کند به آدم
و خنجر
و تیر
و گلوله
تمام تکه هی بنفش من
با شب هماهنگ است
مستی و
سرخی و
قرمزی و
بنفشی و
راستی
یادت هست ؟
 
دیو بیمار است
پروانه های قلاده بسته
مواظب باشید
دیو بیمار است
اگر قهرمانی از مقابلتان گذشت
پارس کنید
اگر بوی اسب شنیدید
بوی آدم شنیدید
پارس کنید
دیو خیلی از بیماریش عصبانی است
دیو دارد
برای سینه فراخش
زره می بافد
"پروانه ها
گشنه شان است
باید برای پروانه ها
نواله بریزم"
دیو با خودش می گوید
"شاید هم
قلاده ها را
باز کردم
بروند شکار
باید بروم چشمه
برای دخترک
آب بیاورم
بروم دریا
ماهی بیاورم
بروم داروخانه
ویاگرا
چقدر کار دارم من
چقدر کار دارم
این زره که تمام شد
می روم یکی دوتا
قهرمان
ریز ریز می کنم
برای خوراک پروانه هام"
دیو خیلی مغرور است
دیو تنها نیست
دیو خفن ترین دیوهای دنیاست
نباید بمیرد دیو
باید
خوب شود دیو
دیو خیلی آرزو دارد
مدام با خودش می گوید
"داروخانه یادت باشد دیو
داروخانه یادت باشد دیو"
 
آفتاب
دیو را بیدار نمی کند
دیو بزرگ است
آفتاب برای دیو دایره ای کوچک است
دیو تنها
از صدای پای پروانه ها بیدار خواهد شد
 
پیراهن کتانی
روشن به آتش کبریت
دختری سفید
چاق
که حالا به آتش
سیاه و پیرزن شده
کلماتی لت
مستقیم
توی صورت خواننده
مقاله اجتماعی
حرفهای حوادث
اسمهای عجیب
کبری
رقیه
معصومه
میوه های عجیبی
چند کاسه
قدیمی
مینا ترجیحا
و یک تسبیح
یک پشتی
و مردی که
سعی می کند
جهان تلخ را
فراموش کند
لاپای مزه تلخ کشمش
 
پنج تا جوانه گندم
روی قبر شاعر مرده
پنج تا
پنجه ابوالفضل
کمی کفن
برای پانسمان قلب پاره پاره
شستشویی کوتاه
در اسافل اعضا
و تکنیکی
برای پاک کردن
غمها
آخری خیلی مهم است
دفن مستقیم شاعر غمگین
خاک را
بی حاصل خواهد کرد

 
تختخواب بچگی

Alec Soth از کتاب پاییزهای کوچک

یک چیزی در سوث من را یاد براتیگان می اندازد شاید عکسهایش شبیه آن چیزی است که من تحت عنوان سطحی عمیق دنبالش هستم. شاید هم اشتراکشان علاقه شان به آمریکایی های واقعی است. نکته لذت بخشش این لذت کوتاهی است که از فهمیده نشدن می برد اینکه آدمهای دورش اکثرا مجبورند به لذت بصری اکتفا کنند. ولی برای دیگران داستان کوچک آزاردهنده ای شروع به روییدن می کند

Labels:

 
زمان

باد
دانه های خاک را توی چاله ریخت

مکان

چاله
در دستهای باد سر گردان است

نتیجه

دنیا
بیابان است
 
oh My
I said
Oh my
و دنیا دوباره دیگر شد
 
حالشو ببر ولی پررو نشو

و بعد
بعد
من را
نصفه کرد
و نصفه من را
پیوند زد با خودش
و روی شاخه های پرتغال من
شکوفه هلو رویید
و روی شکوفه های او
پروانه های من نشست
سبزه کرد
حرفهای من را
روی دستمال سفیدش
و من
ریشه کرد
در
دستمال سفیدش
روی قبر گناهکار آب گذاشت
پای حرفش درخت
باد شد
وزید در لا به لای موهایم
بوسه ی جامد بود
خودش آمد
خودش نشست
برگ داد
ریشه کرد
ریشه کرد

 
رجز شدنم
و گز شدنم
و پاره پاره به شب
و خز شدنم
کتا مکتا کنی شدنم
تنی شدنم
سبل ملتا
ترا به سبی
سبی ملنا
صلی شدنم

 
کاش یک جلبک بودم
ته دریا
همه شبیه من بودند
همه شبیه من بودند

اگر یک جلبک بودم
ته دریا
و همه شبیه من بودند
همه شبیه من بودند

باز هم من
اگر چه
جلبک بودم
ته دریا
و همه شبیه من بودند
همه شبیه من بودند

{حال جمله ی تعیین کننده ندارم}

شعر در همین حد جلبک کافی است
 
شب مریض است
پرستوی من
شب مریض است
وقتی پرستو
از شب پرسید
...
شب از لبه دیوار
نگاهش کرد
خودش را
از پشت عینکش تکانی داد
گفت
شب مریض است
پرستوی من
آخر شب مریض است
و پشت انگشت زبر و پهنش را
روی سینه کبوتر
پرستو پرسید
...
شب جواب داد
نمی تواند
شب مریض است
پرستوی من
آخر
شب مریض است
پرستو پرسید
...
شب جواب داد
نباید
نمی شود
قرار نیست
و تک انگشتش را
روی نوک کبوتر زد
پرستو پرسید
...
شب گریه کرد
جواب داد
نمی دانم پرستو جان
همه چیز انگار
همه چیز انگاری
و گفت
می دانم
آوازت را بخوان پرستو جان
پرواز کن
برو
صبح خیلی نزدیک است
این را گفت
بدون اینکه پرستو چیزی
پرسیده باشد

پرستو
پرسید
پرستو
پرسید
و شب جواب نداد
صبح در رسیده بود
 
به نظر من تمام مردم جهان باید حق داشته باشند توی انتخابات آمریکا شرکت کنند. آمریکا مرکز جهان شده. ستون دنیای مادی. بیشتر از آنکه نگران انتخابات آینده ایران باشم نگران انتخابات آینده ی آمریکام...
 
چیزی
لرزان است
در استوانه این کاخ لعنتی
چیزی لرزان است
بین این ستونها باید
یک دکمه باشد
وگرنه چرا می لرزد؟
وگرنه چرا تنهاست
اوهوم
بین این استوانه ها
حتما
دکمه ای هست
که با نشستن یک پشه
دومینوی سیاهی
تکرار می شود
 
تمام خبرهای بد را به من
با هم دادند
گنجشکهایم یهو
با هم
از روی شاخه ها افتاد
بارانها
بسیار polluted بر من بارید
اند
مطلقا هوا را
بدتر کرد
غیر آن
سیل آمد
غرق شدیم
ولی آتش خانه را
خاموش نکرد
غیر از آن
بیماری شد
برف آمد
دوباره بیماری شد
برف آمد
و دوباره بیماری شد
غیر آن اینکه
هوا سرد بود
و مردم
لباسهای بیشتری پوشیدند
دئودورانت با نامردی
بوی زیر بغلهایت را
از من دزدید
حق داشتم که
افسرده گردیدم
یکهو
حق داشتم که
افسرده گردیدم
 
یک
فرق دل با کیر این است
که کیر مطلقا عضله ندارد
فرق مغز هم
با دل این است
تمام کیر رگ است
تمام مغز چربی
قلب هم کلی رگ دارد
این بود شعر من
که یک نگاه برجسته
به آناتومی انسان بود

 
یک لحظه با او بودم و
انگار
دیگر نبودم

"از یادداشتهای یک پروانه"
 
تمام هستی یک فایل خیلی بزرگ است پر از صفر واین صفرها انقدر ادامه دارند که آدم نتواند برسد به تهش و بفهمد که آخرش یک ندارد...
 
ستاره هیولاست
ماه نگهبان است
شب دشت است
من قهرمانم
دانه دانه هیولا کشتن
کار من است
رمز جادو را می خوانم
و چشمانم را می بندم
دشت و نگهبان و هیولاها
نابود می شوند
تنها صدای باریک یک پرنده محو می شود
در خیالم و همین
خواب می بینم
که قهرمان
بر بدیها
پیروز گشته است
 
توله سگها
جایشان توی منجلاب است
به من نمی گویند
منجلاب کجاست
فقط می گویند
توله سگها
جایشان توی منجلاب است
و اصلا نمی گویند
منجلاب کجاست
منجلاب اتفاقا
جای سگهاست
توله سگ بچه سگ است
جای بچه سگ آنجاست
سریعتر به منجلاب برو
می گویند
فوری به منجلاب برو
اما نمی گویند
منجلاب کجاست
 
سوراخهای بزرگ هستی
عقده های از
و رویای دیگر نبودن خورشید
سایه های غروب
مثل من درازند
مثل من لاغر
مثل من غمگین
مثل من لرزان
سایه های
نارنجی غروب
با صدای غمگین قدمهاشان
پک می زنند
پوکه های سیگار روی آسفالت را
 
چاره دیوار است
گربه دیوانه
چاره دیوار است
گفتند
از سگها
تنها
چاره دیوار است

 
طبیعت
دشمن من است
سگها به من
پارس می کنند
گربه ها به من
چنگ می زنند
و راه پله ها هی
راهها هی
طولانی و طولانی تر
قدمها سست
دستگیره ای به من بدهید
و یک فراری کم مصرف
یک آی پاد تازه
گوشیم را نگاه می دارم
بعدش
می روم
طبقه بالای یک
برج غیر طبیعی
یک جایی که
سگ نباشد
و گربه نباشد
و آسانسور داشته باشد
آنجا
برای رفع دلتنگی
یک گلدان کوچک بی آزار
برای من کافی است
چون طبیعت
مطلقا
دشمن من است
 
از همان زمانی که
باد آمد
و صورت سفید رز
جوش پروانه ای زد
از همان روزی که
درخت بزرگ
عطسه کرد
و شاخه
شکسته بالاخره
راه خاک را پیدا کرد
از همان روز لعنتی فهمیدم
من
از همان روز لعنتی فهمیدم
و فهمیدنم قل خورد
و لا به لای شاخه هایم بازی کرد
بی خیال روباه منتظر
بی خیال روباههای منتظر
 
کوچه عطر
کلوچه گرفته
و دستگیره های در داغند
روی دیوارها
گربه ها دست کشیده اند
خاک را
کلاغ نوک به نوک گشته
کل این محله
پروانه آباد است
کی دارد می گذرد از بازار؟
کی دارد؟
 
من دخترم
و باد
بوی فرند من است
دست توی دست هم
می روم با باد
هر جا از نفس می افتم
دستم را می گیرد
هر جا گریه ام گرفته
شانه اش آماده است
هر چیز که خرید کنم
حساب می کند
هر درختی که دست دراز کند
هول می دهد
باد
بوی فرند خلاف من است
زنگ می زند به من گاهی
و تا نیمه شب با هم
حرف می زنیم
 
گفتم
عینکم را بالا زدم و گفتم
دکتر
یعنی آقا
یعنی محترم
متخصص
با کلاس
من را نمی شود تحلیل کرد
نمی شود پرسید چرا
نه به خاطر اینکه
خیلی پیچیده هستم
یا ساده
به خاطر اینکه مطلقا
وجود ندارم
عینکم را زدم بالا
و به حرفهای احمقانه اش
خندیدم
 
از تموم آدما که می بینی
من
دیوونه ترت هستم
نه اینکه کسی نمیشه
انقد دوست داشته باشه
اینکه عمرا
نمیشه کسی
از من دیوونه تر باشه

 
حالم گرفته بود
قلبم گرفته بود
و بیچاره بودم
رویای تو را دیدم
از پشت
و شورت رویایت را
پایین کشیدم از پشت
و کونت را بو کردم
فراموش کردم
تمام خنجرهایی را
که می خوردم از پشت
مثل همیشه در این مواقع
ساکت بودی
یعنی رویایت ساکت بود
من خسته بودم
چون
حالم گرفته بود
و بیچاره بودم
فکر کردم رویایت
درمانی برای من است
اما بیچاره تر شدم
شورت رویایت را
بالا کشیدم
سر گذاشتم روی کون رویایت
و مثل بچه ای که سر
روی کون مادرش بگذارد
گریه می کردم
 
گفتم
هوی
کثافتها
رنگین کمان اینجاست
سیاه و سیاه و سیاه و بنفش
شب رنگین کمان من است
همانجور که دوست می داشتم
با چند ستاره بی شعور قرمز
که خوابم را
آشفته می کند
ولی آنها را می بخشم
 
مرا بریده اند
کمک
کمک
من را
عین طفلی
طفلک
من را
از هستی بریده اند
گفتند نگاه کن
گفتند دیوانه باش
گفتند فریاد بزن
گفتند چون
ما نمی توانیم
 
باز هم
بادها آمدند
و سراغ بابا را گرفتند
خدا
بادها را دیوانه کرده است
تقصیر باد نیست
خدا دیوانه شده
می چرخد
به بادها گفته
به گردبادها گفته
خدای دیوانه تر
بادها را دیوانه کرده است
 
پرواز می کنی
پروانه ها
جای پای تو می شوند
قرمز
قرمز
قرمز سرخ
پرواز می کنی
و پروانه ها جای پای تو می شوند
می خوابی
و رودها
رویایت
می خوابی و
دشتها
ملافه ات
می خوابی و
آسمان
تختخوابت
بر جهان وارونه می خوابی
پرواز می کنی
و با هر پرواز
باران
بر تو می بارد
می روی
می روی
می روی
قول می دهم که خواهی رفت

آمد
در گوشم گفت
و پرید

 
این همه ساعتی که من
دمر خوابیده بودم
حرام دشت
این همه بادی که
بر پشمهای کونم وزیده اند
این همه پروانه
دور کله ام
این همه بارانی که
بر من باریده
آبی که
آفتابی که
حرام دشت
حرام اسبها
حرام کوه و
مردمانی که بر من
خانه ساختند
خانه ساختند
خانه ساختند
خانه ساختند
خانه
خانه
خانه
 
کدام چسبیده؟
کدام چسبنده؟
مگس یا تار؟
کدام مگس؟
کدام تار؟
بی تاب بالهایم باش
بی تاب تارهایت هستم
عنکبوت وحشی بالدار کوچک من
 
اگر
غولی خسته بودم
اگر غولی خسته بودم
و در حیات کارخانه
زیر آفتاب خوابیده بودم
برای بردنم
کرین لازم بود
اگر غول بزرگتری بودم
تاور کرین لازم بود
غول کوچکی هستم
از آب
تاور کرین کافی نیست
کاسه ام بیاورید
و گرنه بخار خواهم شد
غولی خواهم شد
از ابر
و روی سقف سوله خواهم بارید
 
تو آنجا بودی
وقتی من
برهنه بودم و
چکه های آب مرا صدا کردند
تو آنجا بودی
معلق در
آسمان و
دانه های ستاره
ازت می ریخت
سبک شده بودی
با رشته های طلایی
تا زمینی که من
بدان
چسبیده بودم
تو آنجا بودی
تا من
زنجیرهای سنگینم را
به خرت خرت بیاندازم
غول خوابیده
دلیل زیبایی اکنون
برای بیدار شدن دارد
 
من خزانیم
من
اینک
خزانیم
در
بی خیال بهارها
سر روی شانه هایت
تن در کنار تن
من خزانیم
 
پروانه های غار
پروانه های غار
با بالهای رگ آلود
روی سنگهای دیگر می نشینند
دوستشان ندارند
شکارشان نمی کند کسی
دست لرزانشان را
نمی گیرد
پروانه های غار
پروانه های غمگین غار

 

   
 
  Susan Meiselas / Magnum Photos 
 

USA. Tunbridge, Vermont. 1975, Carnival Strippers

 
 

  Goolabi , Roozmashgh(Peyman) , Deep-hole , Sepia , Forb. Apple , Vaghti Digar , Pejman , Ahood , Bahar , Banafshe , Halghaviz , Hezartou , Last Jesus , Ladan , Costs , Tireh , Goosbandane , Tabassom , Aroosak1382 ,   Shahrehichkas

 
        Zirshalvari
        Welbog 
 
       Bi Pelaki (Me & Shahram)
 

   SHAHRAM