Persian based weblog dedicated to literature and cultural interests author prefers to be called as Ali Chelcheleh if you are not inranian try my ENGLISH SITE 

 
  صدای بال چلچله ها ابرا رو برونه یه روزی
 

 
 
 
من فدایی
دستهای تو هستم
درست مثل پشه ای
که چند لحظه پیشتر کشتی
و خون ما
روی دیوارهای خانه است
این
سرنوشت ماست
که بیهوده
لای دامنت می گردیم
 
از لاله زار
یک خودنویس
یک پالتوی کلفت
یک سبیل
و کمی سرفه خریدم
و چند کتاب
تا
زیر پایم بگذارم
روزنامه ی زرد
برای زیر بغل
و جوهای گندمی
برای گوشه های شقیق
غمی که روی دلم ماند
روی دلم ماند
روی دلم مانده
مانده
مانده
مان
میم
 
دقیقن به
هدف خورده
اگر سئوالی درباره ی
حالم پیش آمد
خودم را بفرست
تا گلوی خودم را بگیرم
بیاورم
پیش پایت بیاندازم
شک نکن
تیرت
دقیقن به
هدف خورده
و من وورت
از آسمان با
ایرهای پنبه ای
تپ پیش پایت افتادم
و استخوان گردنم
زیر دندان خودم
چرق صدا کرد
 
جوادترین شهرهای سیاسی دنیا

درخت
برگهای سبز ضربدری دارد

و دخترک
که در این شعر
نمادی از آزادی است
در کنارش نشسته است

پاییز نیست
و برگهای درختها سبزند
این هم یک نکته ی دیگر

دخترک
بر چمنها
-هاه فهمیدید؟-
بر چمنها نشسته
سیب می خورد
-به نشانه ی معصومیت-
و شراب می نوشد
-برای شادمانی-

از مسجد صدای الله اکبر می آید
 
دریم

شب کش دار بوده و طولانی
سکوت
اتفاق مبهمی بوده
شوریده بوده برکه و غمگین

پرنده ای
اما پرنده ای

 
داستانهای دنیا
بی نهایت ساده اند
و آدمهاش
بی نهایت غمگین
و آن وسطها چیزی
خیلی
خیلی
خیلی
خیلی
خیلی
خیلی
خیلی
خیلی
خیلی
خیلی
خیلی
خیلی
خیلی
خیلی
خیلی
خیلی
خیلی
خیلی
خیلی
خیلی
خیلی پیچیده است
 
به زبان رودکی مانه
یا زبان کودکی مانه
یا ایییییییییییه اسبانه
یا جفتک الاغانه
یا وول کرمانه
با تو هم گفتم
خیلی ابلهی اگر نمی فهمی
 
we talked
ما با همیم
و روابط ما با هم
کاملن سکسی است
and obviousely there is no love
وقتی برای شکسپیر نداریم
mais mon Amour
il y avait des points
que je ne vois pas
 
درک می کنم
ولی
بیخیال به درک
 
ساعتهاست
روی این پله نشسته ام
و می گویم
با سبیل کلفت و
لنگ ویژه ی
قرمز
که "عاشیقم"
و تلک
این گفتم که
که بدانی برایم دیگر
مهم نیست
که دیگران هم بدانن
"عاشیقم"
برای عاشیق بودن
سبیل و دوتار و آفتاب سوخته لازم نیست
و لهجه ی ترکی
من
همین طور
با سبیل و ریش تراشیده
-چون خودت گفتی -
نشستم
روی پله
و گفتم که
"عاشیقم"
و با دست های لرزان
به رد خون و خاکم
بر درت
اشاره کردم
- این اشاره بر درت
اصطلاحی مطلقن عرفانی است
گر چه
در تو هم
جایی عرفانی است
درباره اش صحبت نمی کنم
چون جواد می شود شعر -
اشاره لازم بود
همیشه باید
برای آغاز هر چیزی بهانه ای باشد
حالا
سانتی مانتالیسم را
بیخیال شو
برایم اصلن مهم نیست که
وقتی شروع می کنم
کاملن آماده نباشی

 
من
خرگوش صورتی رنگ
روی شورت سفیدت باشم؟
یا دانه ی آبی
چسبیده به شورت سبزت؟
من کمربند شلوار آبی ات باشم
یا پاچه ی پیژامه ی سیاهت
مهم این است که حتی وقتی
توی ماشین می چرخم
حواست
به ناله های من
حواست هست
 
خیلی خنده دار است شورت زنها اصلن برای پوشاندن هیچ چیزی نیست بلکه برای حفاظت از کثیف شدن است من واقعن این مطلب را نمی دانستم درکش برای ما مردها سخت است. کیر و خایه ما را فقط با لگد می شود خراب کرد...
 
خیلی خنده دار است که غیرتی می شوم و نمی توانم درباره ی شورتهای تو هیچ چیزی اینجا بنویسم. از این احساسها جدید است در من فکر می کنم باید هر چه زودتر سبیل بگذارم
 
قوس

تاپ، تاپ ترین اختراع بشری است و بی تاب می کند آدم را
 
شاید این جمعه بیاید 11

ساک دستیش
قرمز و مشبک بود
چاق و آرام و فهمیده
و تنش
بوی تابستان داشت

مثل یک بخاری چاق
کوچه را گرم کرد
و با صدای آرام هن
در کنار گریه نشست

"اینجا چه کار می کنی علی؟
مادرت کجاست؟"

من
در سکوت
روی دستهاش گریه می کردم
 
التماس کنان
اسم هم را
از باران پرسیدند
باران
مثل ابله ها
لبخند
نامفهومی زد
"خوب فکر می کنم
یعنی
تا جاییکه یادم می آید"

باران ایرانی کوتاه است
هیچ چیزی
یاد باران نمی ماند

 
احساس یک ماشین اسباب بازی را دارم که دارد پشت یک دختر بچه ی شیطان کشیده می شود و تق و پق توی چاله می افتد. و یکجور با کلاسی نگران بچه است...

هیچ ماشینی از این احساسهای من ندارد

کس گفتم
 
وقتی که مردم
به من گفتند
تو حالا شهیدی چون
خواب شقایق دیدی
و قرمز بود

گفتند
تو هیچ کار نکردی
سلام هم
و دنیا برایت کلن بی تفاوت بود

و آن قضیه ی آخر هم
خوب
جالب بود
عاشقی همیشه پایان خوبی است

وقتی که مردم
من را
توی پارچه ی سفید پیچیدند
و از ماتیکت
روی قلبم کشیدند

یعنی که اینها گلوله است

وقتی که مردم
همه
احترام می گذاشتند
و می گفتند
شما اول بفرما خواهر
به تو
نگاهشان پایین
انگار نه انگار که

وقتی که مردم
من را
توی قبر گذاشتند
 
خیلی خستمه و خوابم میادش خیلی از دنیا
هیچ برام مهم نیست که مجبورم چیز با کلاسی بنویسم
بدترین چیز دنیا همینه که آدم
خوابش بیاد و بهانه ای برای خوابیدن نداشته باشه
مثل اینکه آدم نوشتنش بیاد ولی حال نوشتن نداشته باشه

من معمولن همینطورم
 
دارد یک جایی از من که
چاق و
سالم بود
نحیف می شود
 
همه ی چیزهایی که فکر می کردم عمرن برایم اتفاق افتاده و هیچ کدام از حتمن ها اتفاق نیفتاد

 
سگرمه های آسمان توی هم رفت
پرنده از هیبت آسمان ترسید
و ابر گریه اش گرفت
کلاغهای خیس
غیق می کشیدند
 
مردی
لرزان و لنگ
زیر باران
به انتظار نشسته
غمی نیست
کمی هست
ولی اینها
تاثیر باران است
خجالت کشیده باران
بسکه بیهوده باریده
بسکه نگاهش کردند
و هیچ چیز دیگری نرویید
 
فکر کن من
هویج باغ بابایت هستم
یا
قطره ی عسل
چکه چکه
ریخته از قاشق
مرا از زمین بردار
حتی اگر
زرد باشم و رنجور
حتی اگر
غیربهداشتی و تلخ
نگذار سهم
الاغها و
مورچه ها باشم
 
تمامن
یادم هست
قطعه ای از جانم آبی است
می دانم
اینجا
لانه ی عنکبوت است
و گالوم
سرنوشتم را
خورده
ولی خیالم راحت
چون قطعه ای از جانم
برایت آبی است
 
قام قام جنگل
اسب یال دار در شمالم
تخت گاز جاد های چالوس
اما
اما
چیز کوچکی توی جانم
برای چشمهایت دلکوست
و جانم
به سوی تکه های لختی در
پارچه های خمیده
پروانه ای بلند کشیده
با چشمهای سبز با
شاخک باریک
دستهایم را
قطره های کوچک بارانم
تلفظی تازه از
آنچه بایزید فرموده
عشق در
منتهای ببو کلاسی
دانسینگ ساکت
در چراغ برق
in the rain
و اشکهایی که
پاک می شود در باران
ساده است
ساده است
پایم را
روی فنس ها می گذارم
و می پرم
تا به دریا ها
عاشق که باشد آدم
گرمای ودکا و ردبول
پرواز آدم را
جراتم کافی است

 
من
قهرمان نخواهم شد
به آنها گفتم
په
من قهرمان نخواهم شد
دوم شدم
و افتخار کردم
به اینکه
مسابقه را نبرده بودم
 
مثل یک درخت آب نداده پلاسیدن
یا مثل یک جوجه ی مادر از دست داده پلکیدن
یا مثل یک الاغ گم شده خندیدن
 
نام من را می پرسی؟
شوخی می کنی نه ؟
به رد خون وخاک در خانه
به تکه لباسهای چسبیده به شاخه ها
به جای دستهای روی دیوار
به دایره های سیاه رنگ روی بالشت
به تکه های شکسته از طاق درها
به مردمی که
به سایه ای می خندند
به صدای باد که
مدام می گوید
اوف
حیوانی
توجه کن
 
امیدوارم جهنم یا وجود نداشته باشد یا درد نداشته باشد یا همین و اینهای دیگری در این باره
 
یک ثانیه بیرون را نگاه کرد بعد گفت "گاهی آدم یعنی من گاهی فکر می کنم کاش دابوم و همه چی داغان بشود سیاه بشود تمام بشود و اینها" بعد خیلی غمگین به زوار شیشه خیره شد
 
خوب حالم بد است مثل همیشه
فکر می کنم خرم
پیرم
خرفتم
و آدم همیشه اینجا نیست
که آرام بگوید در گوشم
که تخت سینه ام بهترین جای دنیاست

خوب حالم طوفانیست
بدون باران است
حالم تشنه است

از شکست خوردن
بدم می آید

 
نبینم


Larry Towell

ف@احش.ه ای توی جن@ده خانه ای در لیما، 2% از جن@ده های قانونی و 10% از جن@ده های غیرقانونی پرو، اچ آی وی مثبت هستند

Labels:

 
شاید این جمعه بیاید 10

بوی تابستان
توی باران است
بیشتر از
بوی تابستان
توی باران است
رانندگی در مستی
خیلی خطرناک است
علی الخصوص
توی جاده ی چالوس
ولی
چاره ای هم نیست
بیشتر از
بوی تابستان
توی باران است
"مستی ام درد منو
دیگه دوا نمی کنه"
احساس می کنم که
آرامم
احساس می کنم
بی غمم
علی بی غم
و دارم در غروب تابستان
بیشتر از تابستان
آواز می خوانم
شیطان هم اینجاست
"بزن کنار الاغ
رانندگی در مستی
خیلی خطرناک است"
توی دره
روی پل
پیرمردی بلند قد ایستاده
دست می دهد تکان
برای مسافرها

بیشتر از
بوی تابستان
توی باران است
 
آن چیزی که به یک شعر خوب منتهی می شود یعنی آن چیزی که حال می دهد نوشتنش و من تشنه اش هستم همیشه. ایده های جدید نیستند از آنها که دنبال آدم می کنند همش و عذاب می دهند آم را و به قول خل وضع های این کار آدم رویشان کار می کند تا. اینجور نوشتن به من یاد داده که رابطه ام با آنها فقط سربریدنشان است. چیزی که خوب است آن چیز عجیبی است که گاهی توی نوشتن سر باز می کند. و خودت حیران می شوی که اینها را کی نوشته اصل شعر اگر به این نیست حال شاعری در همین است...
 
هنوز هم
سر نوشتمان
مثل اسبهای درشکه به هم
گره خورده
و گرفتن پهلویت به پهلوهام
مدام من را
به دویدن تشویق می کند
همراه من بیا
پاییز است
 
پروانه های من را
دست کم نگیر
من
با همین پروانه
پریده ام از دنیا
در نهایت پرفرمانس
من
عبور کرده ام از
روی خاطراتی
سبز
توی ابر مرطوبت فرود آمدم
و پرستوهای زیادی دور من می پریدند
معروف بودم
یک زمانی
عینک آفتابی و
دختران خوشگل و
عکس روزنامه و اینها
من را تحویل بگیر
بگذار
در کنار جتهای خشمگین و بهانه گیر
پت پت کوچکی باشم
 
درختها
مسیر عبور باد نیستیم
ما
یا دانه ی شن
در کنار اقیانوس
اگر هستم حتی
بگذار دلم خوش باشد
 
قصیده ای برای پیراهنم

دکمه هایت
صدفی رنگ و کوتاهند
و نسیمی غلیظ بین ماست
عین ماست
که توی حفره های از ما می
به شیرینی
دکمه هایت
ستاره های آرام رفتن اند
مثل پله های روزها
مثل پولهایمان
مثل شب
وقتی که
خوابمان برده است
و من
سقف را نگاه می کنم دارم
دکمه هایت
صدفی رنگ و کوتاهند
و شلوار جینت
فقیرانه پاره است
ولی خوشحالی...

 
استعدادم پایین است
صدایش را درنیاورید
کمی کلمه بلد بودم
که یادم رفته است همه
کمی لاغر بودم
که چاق شدم
و کمی دراز بودم که
خمیده و اینها
صدایش را در نیاورید
ولی داغان و اینها من
الان
خیلی بی فایده و
مفتخر هستم
هنوز
ولی مثل همیشه
 
یک روز صبح
ارتشش
به ملت ما
حمله ی بی صدا کردند
دستهای سفیدمان را
توی دست گرفتند
و چنان
با تبختر
نگاهمان کردند
که دلم ترکید
حوس کرده بودم بیایم بنشینم و
اینها
رنگ تازه آمد تویم
از همان صبحی
 
توی رگهایم
کوکایی سیاه رنگ است
توی چشمهام
سون آپی از
اشکهای مخلوط دور می زند
خیالهایم
کانادایی
سرخ و شیرین است
دستهایم کیکهای کوچک من است
سلام دختر زیبا
از مغازه ام چه می خواهی؟
 
هر روز
حیف می شود
روز دیگری از من

به تخمم
به درک
 
یک نفر می تواند
قدبلند باشد
و لاغر باشد
و دستش نرسد به هیچ جا
و توی خودش
نشسته
باشد
در انتظار خودش
که درباید
از خودش
روزی

 
آسمان نوعی از دریاست
و دریا
جوری از آسمان است
چه قهر کرده باشد آسمان ایری
چه موج داشته باشد
دریای بیچاره
آسمان نوعی از دریاست
 
هی
به تلخی
اسم هم را
و هی
اسم من را
و هی
هی
هی
هی

های
 
ممد بهم گفت که پیر شدم نمی گیرم حرفای ملت رو دیگه. همش دارم به همین موضوع فک می کنم یعنی از قبلنا هم خودم به این فکر بودم. دارم ضعیف می شم به خوبی همیشه نیستم. سمانه میگه اگه کند می شی داری به هر دلیلی چرا هنو خوب می نویسی؟ خیلیا می گن که چیزایی که می نویسم بدتر شده...

اینو به سمانه نگفتم
 
حریر
حرفی خیلی
ساکت و
باریک است
حریر حرفی خیلی
کوچک و آرام
حریر
در مظان اتهام نبودن است
احترام حریر را
داشته باشید
 
غیرتی

دارم
فکر می کنم که
اگر مردم
و قیامت شد
و لخت بودند همه
و آتش از آسمان بارید
از کجا باید
لباس گیر بیاورم برات
که هیچکس
آنجایت را نبیند

 
"اینجور هم نیست که همه آدمهایی که زیاد خودشان را می گیرند آدمهای مزخرفی باشند مثلن من..." این را که گفت مریدان فی الجمله تُرُش کردند
 
برگ برگ برگ برگ برگ برگ
برگ شاخه برگ برگ برگ شاخه
برگ برگ شاخه برگ درخت
شاخه برگ برگ برگ شاخه برگ
برگ برگ پرنده شاخه برگ برگ
شاخه شاخه شاخه شاخه شاخه
شاخه شاخه شاخه
تنه
تنه
تنه
تنه
تنه
تنه
تنه
تنه
خاک خاک خاک خاک خاک خاک خاک خاک
خاک خاک خاک خاک خاک خاک خاک خاک
خاک خاک خاک خاک خاک خاک خاک خاک
خاک خاک خاک خاک خاک خاک خاک خاک
خاک خاک خاک خاک خاک خاک خاک خاک
مهم همیشه در طبیعت این است
که آدم پرنده را دیده باشد
وگرنه همیشه برگ
همیشه برگ
 
خوب من
به التقای جهان با
فکرهای هر
رسیده ام
به فکرهای با
پرانتز
خدا حافظ
رفتم الان
 
هل هل هل هل هل
هل هل هل هل
هل هل هل
هل هل
هل

این پرتگاه شادمونی خومه

 
جمعه می تواند اتفاق خوب بیافتد
یا می شود
اتفاق بد بیافتد
برای خیلیها
از خیلی جهات
 
جالینوس می خوام
جالینوس می خوام
اوف شدم
دلم اوف شد
و جالینوس می خوام
ضماد خوب کن مخصوص الان دو
با محبت اضافی
و تیمار پرستاری قسم خورده
درد می کنه دلم
جالینوس می خوام
جالینوس می خوام
 
دوتا تیله ی چشمت
مار را
در سبد نگه می دارد
و پیراهنی که روی بند
پهن کرده ای
افعی غول پیکرت
به لمس ملایم از
پس کله
آرام است
طرح خالهایش را
عوض می کند برات مدام
و حلقه می زند توی جعبه
با صدای مداوم فش
و طرح مقیم مار آماده
مار آماده
مار خطرناک همیشه آماده
 
تلوزیون
امیدوارم
برنامه ی مناسب بگذارد
که حواسم به شب
تلف نشود
امیدوارم
فیلم های امشب
ترسناک نباشند
 
دست بریده ی عباس
توی کوچه افتاده
تن تیرهای بررق
کبود است
شهر دارد
با بمبهای نیامده ی اسراییل
با حرفهای نگفته ی مردم
منفجر شده
تایتانیک
به صخره ی الماس
برخورد کرده است

 
سیر نمی شوم ز تو
نیست جز این گناه من
 
احساس کردم
که رشد می کنم کرده ام خواهم
و هر جای دستم از
غایت
عاشقی
مو در آورده
ریشهام
به سرعت بلند می شوند
مثل دار قالی
مثل آبشار های
تا زمین ادامه دار
خواب رفتم
خواب آرامی که
بیداری
در آن نبود
 
دینگ دینگ ساده ای در من بود
نوای ماتمی که نمی دانستم
مثل پابرهنه ها
روی پارکت آمد
و کون لختش را
به سرامیکهای سرد صورتم چسباند
من داشتم
درباره ی الماس فکر می کردم
چشمهای سیاهش هیز
من را نگاه می کردند
تلقی قرار بود
شبیه انفجارها باشد
این شعر هم
قرار بود
ولی مرتبش کردم
مجبور شدم
آخر تو از انفجارهای در من
کم می فهمی
 
سرنوشتت قرار است
توی من بپیچد
لنگ من روی صورت تو
و
سینه هایت
توی دستهای من
سرم لا به لای لنگهات
و دستهات
دور گردنم
سرنوشتمان قرار است
این شکلی
تا ابد توی هم پیچیده باشد
نگاه کن که من
چه جور می خزم
مثل مورچه ها در تو
نگاه می کنم
چه جور می خندی
عین دیوانه ها بر هم
سرنوشتمان ولب
باید
پیچیده باشد

 
همیشه
با من
مهربانتر است
تا نگاهش می کنم
خندید
دستهاش بزرگ است
و دارد
توی باغچه
دانه دانه
چمن می کارد
هر روز صبح
خندان می پرسد
"تمامش کنیم؟"
و می خندد
نان می گیرد
بعد می پرسد
"برویم؟"
از نگاه خندانش
آرام می شوم
 
مثل مردن مسلم
در افتادن از
بلندی
احساس کردم
بچه هایم
تنها هستند
زن ندارم
و این کوفی ها
همگی نامردند
احساس کردم
کاش
کشته بودم
یزید را
با ضربت شمشیر
کاش شمشیر بهتری زده بودم
دستگیرم نمی کردند
همان موقع هم
یادم نمی آمد
مادر بچه هایم کی بود
 
توی سفره
عکس های زیادی گذاشتم
از مرده های سالهای پیش
توی سفره ام که با کلاس بود
خاطرات زیاد داشتم
ولی غذا نداشتم
.
.
.
.
خیلی گشنه ام بود
 
گم شدم در تو
نمی توانم تصور کنم
که با هم نخوابیم
 
ناممکن است که آدم بتواند. وقتی این را می شنوم به زندگی امیدوار می شوم فکر می کنم آن چیزی که باعث خوشگلی زندگی آدم می شود اهمین تلاش آدم برای اچیو و گراب کردن ناممکن هاست. همین است که باعث می شود که آدم زنده بماند...

 
فیلاسفی آف گریف


Eve Arnold

فاح.شه ای توی یکی از جن.ده خا.نه های هاوانا
 
املت

خوب بودن یا نبودن
شما بگو
آقای جمجمه
می شود آدم
باشد
و بعدش هم
کس کش نباشد
تجاوز نکرده باشد به کسی در کهریزک
قلب افیلیا را
توی یک درام عشقی
نشکسته باشد؟
می شود آدم
بدون یک شب
که خواب باباش را
خوابیده باشد
باد نیامده باشد در موهاش
عجیب است
زمان جوانی
مرغ دریایی
توی خشکی هم بود
و کشتی ها
حالا چی؟
شما به من بگو
آقای جمجمه
شما بهتر یادتان هست
خوشبخت ترید
می خندید
چون مغزتان سوخته و اینها
همش دارم
خوای باد کردن پف
توی دامن می بینم
همان موقع که
با رودخانه تو
دریا می رفت
هیچ قسمتش سکسی نشد
حتی توی نسخه ی روسی
که زنها مداومن در آن لختند
خوب چه ارتباطی داشت؟
راستش نمی دانم
ولش کن اصلن
شمشیر من کوجاست؟
 
تمساحهای زیادی
در جستجوی پروانه
بال در آورده
تا آبشارها
پریده اند
 
ندیمه ی ماه
زیر پرده های شب
خواب است
باد سردی می بارد
قورباغه دشت بود
یک ابلهی تلویزیون را روشن کرد
 
Very Gharibon Men Al Aghareb o Menni

رو به آفتاب
کسی دارد
گیسوانش را
با برگهای سرو
شانه می کند
کمر باریک
با نگاه اینکه
اصلن نمی فهمم اینجایی
و فکر اینکه
کی گفته من خطرناکم
او دارد
گیسوانش را
رو به آفتاب شانه می کند
"نکاهم کن
توی آفتاب ببینم
طلایی شفاف
وحیوانکی ترین از
تمامی چیزهای زرد"
لبخند مرموزی
تا دمش ادامه دارد
عضلات دمبش انقباض دائمی از تلخی است
از تمام آن چیزی
که نه
از ره کین است
مرد بر زمین افتاده
که قد بلند بود
و فرز بود
از پایین
غروب کردن خورشید را نگاه می کند
بر دم عقرب
"پایم حتی دیگر
یک ذره هم درد نمی کند
تشنه ام نیست
و احتیاجی
برای نفس کشیدن ندارم"
خورشید را
نگاه می کنم
و سایه ی طلایی عقرب
روی صورتم می افتد

 
مزارع دستهای مردم
میوه داده است
دانه های اشک شیرین
برای عصرانه
تفاله های کوچک چایی برای کود
داستان
بی انتها و
آرام است
داستان
بی انتها و آرام بود

همین
 
بریلیانت
بریلیانت
حرفهای خوبی زد
و تحقیرم کرد
و گفت
امشب
باس
بیرون تو
حیات بخوابی
من
پایه های میز را
سفت چسبیده بودم
 
از همان اول
از دستهای سبزش
واضح بود
که عجب
عجب ابن ملجمی است
چشمهای قرمزش هم
دلیل دیگر این مطلب بود
و خون مردمان بیچاره
از دستهایش می ریخت
من چشمهای مادرم را دیدم
که چسبیده بود
روی خرقه اش
و زبان بابایم
هنوز لای دندانش بود
شمشیر سنگی برای کشتن دیوها کافی است
در کتابها بیخود نوشته بودند
"مرد می خواد کشتن دیوا"
بابایم گفت
"دست بده من
دستت
دست دیو کشی اینه
دست مرد"
من واقعن می ترسیدم
به هر حال
او
شبها با
خواهرم می خوابید
کلاس کار
حفظ باید می شد
پیش فامیلم
آبرو داریم
با خودم گفتم
"فکر کن مرد
فکر کن
قهرمانهای داستان
همیشه برای دیوها
چاره ای"
شمشیر سنگی
کافی نبود
فقط این را می دانستم
روی دیوار ها نوشته بود
"تو هم یکی
مثل مردم دیگر"
 
روی تپه
یک درخت نقره ای بود
خیال کن
با برگهای زرد
و یک سیب بلوری قرمز
در مایه های دینگ
آه پیدایش کردم
بعد خیال کن
پشت تپه
فکر کن
تپه
دریا داشت
چمنهای ریز کوچک
می روی بالا
و سر می خوری پایین
و حال و حول می کنی
در هوای یک
بالا رفتن دیگر
تکرار خالی نیست
هیچکدام از تکرارها خالی نیست
اگر وقت رفتن
حواست
کاملن به بالا باشد
به علف های سبزی
که لیز می خورند زیر پات

 
کوهها
برای غولها
تپه هستند
تپه ها
برای مورچه ها غول
ماهی
بهتر است
راه بیرون از دریا را
ندانسته باشد
 
تمساح
در مقابل تو
حشره ای بی آزار است
من می فهمم تو
تا چه پایه خطرناکی
 
همه اش
مثل دیوارها
مثل کوچه
علت رفتنم را
از من پرسیدند
گفتم
"تنش
راستش تنش
عین خاک بود
و یک عالمه گل
توی دامن داشت"
گفتم
"به این نتیجه رسیدم
که باید
توی دشت منزل کرد
گل ها را نباید چید"
خیلی
با کلاس و
دیوانه شده بودم
موهایم از سمت شقیقه ها
سپید تر می شد
 
سرم را
روی دستهاش گذاشتم
- کمی رعایت ادب لازم بود -
و زانو زدم
- از برای مراتب اخلاص -
کلاهخودم فشرده روی سینه
با صورتی آرام
پیچ و مهره های زره ام
چرق صدا می کرد
گرمای صورتش را
حس کردم
و سنگینی شمشبرش را برشانه
"شما را ...
شما را من
من...
شما را از این پس"
چرق چرق
زره هلاکوییم می لرزید
"فعلن خدمت کن
شما را می گویم"
کله ام را بوسید
من
واقعن فدایش بودم
نیزه ام
توی دستم بود
 
فکر می کنم
تلفیق
کرم
با هیولا
جانور جالبی است
که شاخ ندارد

و خدا انسان را آفرید
 
پارسال
وقت مردنم
به فرشته های سیاه رنگ عجیبی برخوردم
که زیر بغلهاشان بوی بد می داد
و جای پایشان
داغ و آتش بود
و زنبورهای ضد گرمایی
دور کله هایشان
می گردید
حواسم نبود
پارسال
به حرفهایشان
زیاد توجه نکردم
زیاد خاطرم نماند
یک حرفهایی
درباره ی زندگیم
و تهدیدهایی چند
و درباره ی زیاد خوردن مشروب
حرف زدند
معنی حرفهایشان را نفهمیدم
اصلن
بی خیالشان شدم
و تا فکر کردم نکن
یکون شان قاطی شد

 
حالم خوب است
شنس آوردم
از بیخ گوشم رد شد
ولی جدن درباره اش فکر می کنم گاهی
 
خیلی خسته ام
و خوابم می آید

یک سرور کس کشی
یک سرور کس کشی را نمی شناخت
یعنی رفیق شد هی
و هی دیس کانکن شد
و این داستان وصال و فراق خوار من را گایید

 

   
 
  Susan Meiselas / Magnum Photos 
 

USA. Tunbridge, Vermont. 1975, Carnival Strippers

 
 

  Goolabi , Roozmashgh(Peyman) , Deep-hole , Sepia , Forb. Apple , Vaghti Digar , Pejman , Ahood , Bahar , Banafshe , Halghaviz , Hezartou , Last Jesus , Ladan , Costs , Tireh , Goosbandane , Tabassom , Aroosak1382 ,   Shahrehichkas

 
        Zirshalvari
        Welbog 
 
       Bi Pelaki (Me & Shahram)
 

   SHAHRAM