Persian based weblog dedicated to literature and cultural interests author prefers to be called as Ali Chelcheleh if you are not inranian try my ENGLISH SITE 

 
  صدای بال چلچله ها ابرا رو برونه یه روزی
 

 
 
 
 خواپیش

و کل کل کلمات است
پشت حجره های چوبی
و نسیم بهار
پشت بسته های بنفشه

- دانه انه ی عروسکهاش
نقاشی آبرنگ ساده
و طرح های رنگ به رنگ دامن
و شیشه های قطور رنگی
و دستمال قرمزی که توی آب می رود

- خوبی؟
- خوبم
ولی خوبی
توی سرنوشتم نیست
توی بیمارستانی
که اسمش اسم خوبی بود
نافم را
کج بریده اند

-خودت هنوز یادت می آید؟
معنی حرفهاش را می فهمی؟

- گاهی ترانه ای کوچک

- ببر بابا

- لیلی پرنده است
دنیا پرنده نیست
کیر دنیا بزرگتر از
جان پرنده هاست

- بخواب علی
بخواب
تو هیچ وقت دریا را نمی فهمی

 
خدا رو شکر داره کار می کنه انگار
 
خوب بلاگر قشنگتر شده بزار ببینیم بهترم شده یا خاک بر سرم شده

 
بالهام را از سرما جمع کرده بودم

سفت توی چشمهام نگاه کرد
و گفت
"زیاد رویا می بینی
رویا اتفاقی مشکوک است
حرف زیاد می زنی
توجه نمی کنی به این زوائد"
و گفت
"زوائد باید
لاجرم زیبا باشد"
من به باد نگاه می کردم
که لای گیسوان دخترها بود
 
یک شعر اختصاصی زیبا
فقط و فقط برای من بنویس
از همین ها که هی برای این جنده ها می نویسی
جهان لبخند تلخی زد
دست به گوشواره هاش کشید
و لنگهاش را
نیمه باز
باز گذاشت
 

تو را هم چنان دوست خواهم داشت



بسيار پيش‌تر از امروز
دوستت داشتم در گذشته‌های دور
آن قدر دور
که هر وقت به ياد مي‌آورم
پارچ‌بلور کنار سفره‌ی من
ابريق می‌شود
کلاه کپی من، دستار
کت و شلوارم، ردای سفيد
کراواتم، زنار
اتاق، همين اتاق زير شيروانی ما
غار
غاری پر از تاريک و صدای بوسه‌های ما
و قرن‌های بعد تو را همچنان دوست خواهم داشت
آن‌قدر که در خيال‌بافی آن همه عشق
تو در سفينه‌ای نزديک من
من در سفينه‌ای ديگر، بسيار نزديک‌تر از خودم با تو
دست می‌کشيم به گونه‌های هم
بر صفحه‌ی تلويزيون

بیژن نجدی
 
 الله وکیل فردایش یادم نمی آید این را کی نوشتم

و آدم از تکه پوست گردنش آویزان
ماند می بر طنابها
و خواهد می بر
در عذابها
و خواهد که
ودکا تا
بنوشد تا
خرابها
و وقت خرابی
بر هر عذابی
به نوبت
بس باشد

شب صبر می کند
و اتفاق نمی افتد
 
بدترین اتفاقهای زندگی آدم درست از وقتی می افتند که آدم به تمام آرزوهایش رسیده

 
باد روی شانه های تپه تخم گذشته
و تخم نمی گذارد
باد مثل اینکه نیامده باشد
یکی دو تا گیس شانه
دست روی سینه های این و آن کشیده
تلخ
مثل تلخ
رد شده
و خاک را
آسوده کرده است
 
این دستهای بریده
دلیل حق حسینند
دلیل حق ابای عباس
این دستهای بریده را
دست کم نگیر
برای علی شیر نیاورید
علی باید
با زخم شمشیرش
خوش باشد
 
شلوار که به جهنم فکر می کنم خیلی از این چاقها وقتی که شلوار می پوشند کونشان پاره می شود
 
یک دختری الان به نرده تکیه داده که خیلی معمولی است همه چیزش به جز موهاش موهای زنهای اینجا اکثرن داستان دارد ساده نیست رنگ به رنگ می شود و برعکس هیکلشان حرف می زند با آدم تن سفیدها ساکت است خیلی. سیاه ها بهترند ساکت نمی مانند حرف می زنند حرف می زنند حرف می زنند
 
چقدر این مردم
برنامه نویسهای خوب دارند
تایپیست های خوب دارن
جعبه های خوب
برای گذشتن اشیا
جه متین به حرکت چشمها
لبخند می زنند
و خیلی ارتباطات خنده دار برقرار می کنند
 
غم
مثل یک آدم
بیرون مردم ایستاده است
و عاقل
نگاه می کند ما سفیهان را

 
یه خواب جدید
یه بیخوابی جدید
یه شعر جدیذ
یه آفتاب جدید
میاد از سر مرد مرده
رودخونه به فردا نرسیده ماسیده
"لبخند زد بی بی خندید"
کسی جواب نمیده
آفتاب جدید
آفتاب جدید
آفتاب جدید
 
یک چیزی در جهان هست و در ما آدمها که بیهوده خودمان را انکار می کنیم مثل اینکه توی آدم لانه ی مورچه باشد این را کجا خوانه بودم که توی کسی لانه ی مورچه بود
نخوانده بودم اصلن داستان جدید

عسل

"اسم میزارن بشت از این کس شرا نگو"
و خندید لبخند زد و گفت "کل این شهر یکی به سفیدی تو نداره ماهی خودم یواشکی سر خزینه از پشت دیدمت دو لپ کونت مثل لپ بچه گل داره صورتت شبیه حوری چرا چرت می گی مرجان مورچه دارم یعنی چه؟"
سینی رو داد دستم "این آقای کلاهی وسط مرد خوبیه کلاهیه کار دولت کرده است دستاشو دیدی؟ دست بیل ندیده است مثل صافی تیکه ی تن زناس. مث این لگوری بابات نیس که هر شب جمعه وقت ناز کردنش عزاس. همه تا جای آدم زخم و زیله بسکه زبره میگم مرد مگه تو با جای دیگه اتم بیل می زنی تمون جاهات زبر و سخته؟"
یه مورچه می دوه رو دستم همیشه همینه وقتی که خنده ام می گیره یه مورچه می دوه رو دستم بابام حیوانی مرد خوبیه دوسش داره شبا صداشونو گوش می دم یک ساعت خواهش و التماس می کنه برا بوس. مادرم سفیده, سفید سرده
بابام همیشه می گه "مادرت رودخونه اس, سرده آب حیاته اینجور نیگاش نکن باس از فرصت ببینیش"
گاهی یه چیزی توم می جنبه علی الخصوص وقتای نزدیک روز خاک به سری یه چیزای ریزی نزدیک اونجام شروع می کنه به سمت قرمبه...
 می گم "ماما مورچه اس پر مورچه اس به خدا" می خنده می گه "شوهر که کردی خوب می شی"
بچگی گاهی با یه آینه ی آرایش اونجامو نیگا میکردم ساعتی یه دونه بود زمون بچگی مورچه با زور از اون سوراخ پایین از تو اونهمه شیره و نجاست خودشو می کشید بیرون طول می کشید ولی می کشید بعد خوشحال مثل اینکه آفتاب دیده باشه می دوید تا بالام.
تشر می زنه "باز حرف شوهر زدم. نیگاش کن یک ساعته حواسش به اونجاشه. پاشو پاشو چایی بده خدا نخواسته دارم خلاص می شم از شرت انشالله"
یه مورچه اومد دوید توی ابروش همیشه وقتی که اخم می کنه همینه...
 
گربه ها قشنگترین موجودات جهانند
و زنها زیباترین گربه ها
از این امروز مرد عنکبوتی لبخندش را
برای گربه ها باز می گذارد
و می گزارد
و می گزارد
که با تارهاش کاموا بسازند
نیمه ی سیاه زتسو
آشکار شد
سفیدی بیهوده است
سفیدی بیهوده است
 
چشمهام را می بندم
و به رفتن قطار در خودم گوش می کنم
به صدای دشت هزار کلاغ و
آهوی مرده
و به حرکت مورچه های شادمان از آفتاب
چشمهام را می بندم
و رویاهام را
یکی یکی شماره می زنم
ردیف شیشه های کهنه ی دربسته
هر کدام برای یک کاری
یکی برای خندیدن
برای جق زدن
برای شعر
گاهی هم تمام شیشه ها را در کمد می گذارم
می نشینم
برای خودم گریه می کنم
 
دنیایم شده اینکه به همه اطمینان بدهم که حالم خوب است و عالی هستم
صب تا شب همه از آدم می پرسند "خوبی علی؟ خوبی؟" و یکجوری می پرسند انگار خوب بودن آدم چیز تعجب انگیزی است. دیگر جرات نمی کنم بگویم "معمولی مثل همیشه" آنقدر یواشکی برای نگران نبودن دیگران به دیگران گفته ام عالی که اگر بگویم معمولی سریعن گریه شان می گیرد
نباید به احساسات مردم احترام می گذاشتم این را کلن می گویم...

 
هاچ

این داستان تنهایی
امتدادستان است

این رو همون آن فهمیدم
در لحظه ی ملیح رهایی فرخ از بوته
بوس توت روی انگشت و از لرزش قوافی معمول
بر طناب شعرهای خشک شده ام
ام
ام
ام
من
ام
این را دوباره فهمیدم با
و یقین سردم را
توی ظرف آشغالها

جای یقین توی آشغال مولا
جای مولا توی آشغاله
موحالام
توی آشغالهام

و تربیت شب از همین نقطه های ساده است
کلید های ترسناک لامپ
شلاقهای جرقه
رعد و برق های بیخود
آتیش از سر بیکاری

داشتم فکر می کردم من
که این همه متضاد
که این همه تر

تر شدم
از اشکم
از تفم
از شاشم

هر چه باشم چه فرقی دارد؟

 
نون

رکودی مختل از دنیا
لای سینه های غمزده اش بود
برای تمام شادی جهان گریه داشت
مادرش مرده بود
فادرش مرده بود
باد هم
درش
مرده بود
خنده بود
دوست داشت باد را
برای نشستن و فایز
آنقدر آنقدر
کوچه داشت تا
 
نون

غمش از خودش
در خودش در
مچاله
ایکبیری
داغون شده
الاغ چرا نمی
ببی
دنیا تا
تما معنی با بودن نی
مسخره
الاغ چرا نمی فهمی؟

سوسمار سفید
به یخ
تکیه داده بود
 
لام

گربه ها خوبند
شب نمی خوابند
و روز از
سکوت طولانی خورشید
خمیازه می کشند
رد می شوند از
تمام قالیها
و با ملافه های مناسب
جرقه می زنند
 
سین

هیچکس
مخمور چشمهای متقاطع را
درک نخواهد کرد
هیچکسی نخواهد فهمید
چی دارد من را
آزار می دهد
من خونسردم
هر چه در من
در حد ترکیدن مویرگی
توی چشم راست است
یا کاهش غلاف حفاظ یک عصب از یک میلیارد
حالا بگیر دائمی
حالا بگیر برای همیشه
حالا بگیر یا نگیر
اما
هیچکس هرگز
مخمور چشمهای متقاطع را
درک نخواهد کرد
 
خسرو

کوچه معطر است
شب معطر است
روزها معطر است
عید آمده
من گل خریده ام
چرا زنده نمی شوی؟
 
میم

صد سال دخترک
با کون لخت
روی سنگ
سرد بود
 
و اینک از نو قافیه دارها

و مخصوصن غزل و این خوبه یک چیزی بود که من همیشه می گفتم و این بود که شعر کیری ما کلن به خواننده احتیاج داره احساس می کنم یه عده ی ما دارند کار شفیعی و سایه رو ادامه می دند و تصویر کارهاشون هم خیلی خوب و خوبتره خوبی قافیه دو تا چیزه چیندن شعر قافیه دار سفت خودش خود به خود هنره و یه چیز جذابه مثل این خارجی ها که هی برا نشون دادن هرچیزی عکس داف می زارن قافیه و وزن مخاطب رو جذب می کنه و این خیلی خوبه یعنی معتقد به این نظریات مهمل که مخاطب باید خودش رو به دیدهای مدرن شعر برسونه نیسستم فکر می کنم اینجور شعر حتی برای شاعرای کیری مثل من هم مخاطب سازه بسیار با علاقه دارم جریان غزل معاصر رو نیگا می کنم...
همین

 
و این آتش دیگر نگهبان من نیست
گرگها دنبال نور
راه تپه ی من را پیدا کردند
هیچ کس از آتش نمی ترسد
و هیچکدام را میلی به خوردن من نیست
کباب آدم
آرام آرام آرام
خواهد سوخت
 
مردم تشنه ی کلماتند
و من از کلمه سیرابم
چشمهای مردم پر از کلماتی هستند
که برای گریستن بهانه می گردد
و یو ها ها ی خسته ی من دنیا را
نبود خودش را
در باد فریاد می زند
جهان التماس می کند
تا
توی حرفهای من خرد و قطعه قطعه شود
 
صدا کرد
"ابراهیم ابراهیم"
پرنده صدایم کرد
و چاقو را کنار یخهای دستم گذاشت
ماه بود
ستاره بود
دشت بود
چیزای دنیا آنجا بود
من اما دنیا را دوست نداشتم
وگرنه گله گله یعقوب و یوسف بود برای قربانی
کلمه های گم شده
زیاد بود توی دنیا
و موجهای دریا بیرون
آماده ی موج سواری بودند
پیامبر زیاد بود هم
پیامبر یزرگ امیدوار
یحیی موسی یوسف یعقوب علیرضا یاشار مریم منیژه پدرام طبر محمد
دنیا پر از زیبا بود
من شک کرده بودم
و بتی در من
داشت آرام ترک برمی داشت

اشکال ابراهیم هم
از میل سیری ناپذیر خاتم به باقلوا و کوبیده آغاز شد
از تلاشش برای اینکه کاش
سلاله ی پیغمبران نباشد هرگز
درخت آتش نباشد
کوه و غار و اینها نباشد
سیل نباشد
کاخ نباشد
کشتی نباشد
غروب نباشد
شعر نباشد
دکترا نباشد
"ابراهیم ابراهیم"
پرنده با ترسس و لرز
چاقو را عقب کشید
باد شبیه گیسوان ابراهیم است
طلایی و غمگین
مثل موهای عیسی
مثل بند باریکی
که شورت زنها را
نگه می دارد

 
دیگر به شما درخت نمی فروشیم
و دیگر از اینجا
به شما
گوسفند مهاجرت نخواهد کرد
کلاغهای ما شاخه های شما را
تحریم می کنند
و ما شبها
پورنو ژاپنی می بینیم
برای شخم باغچه
بیل دیگری بخرید
و کود حیوانیتان را
از الاغهای دیگر استفاده کنید
 
اینجا یک نیمه لباس جدیدی آمده که خانم ها روی کمر بپوشند برای اینکه وقتی خم می شوند چیزی از عقب بیرون نیافتد به این دوستم جاش می گفتم که خیلی چیز بیخودی است و لطف زندگی را می گیرد او هم تایید کرد ولی به خودش گفتم "تو حتمن یکی از اینها بخر جاش" فکر می کنم خیلی ناراحت شد...

 
من و حوادث خبر کرده ام به دوشم
بای نای بدون اینکه من کوشم
سینه های گاوهای هوا کرده می دوشم
می پوشم
می نوشم
و دیوانه ی نیا
حرف می زند در گوشم

"دیوانه ی بوشم
بوشم
چشمه را آب دادی؟
ماده ای آبی
دارد
می زند از
تمام برگهات
شب شد
کی می خوابیم؟"

مرد خوبی باش
اگر مرد خوبی باشی
نامت را
گوشه ی همین کتاب می نویسم
 
اگر یک زن شوهرداری در چت از شما بپرسد "چت کردن زن شوهردار به نظر تو اشکال داره؟" این سئوال سئوال خیلی مزخرف پیچ داری است که از تو و جهان شکل می گیرد مثل یک طناب ساده با موبیوس احمقی به عنوان نقطه ی پایان که بی دلیل لبخند می زند
 
یک ماه اول بهار جور خسته ای مدام احساس می کنم که چیز درشت خسته ای را گم کرده ام که هرگز وجود نداشته. یادم می آید کلاس دوم راهنمایی یکبار معلم نمره ی یک امتحان کیری من را که طبق معمول همیشه خیلی کم بود به جای هشت خواند هیژده و من یک هفته با یک عدد رویایی زندگی می کردم عددی که می دانستم درست نیست عمیقن با روح و روانم نمی خواند و با بچه ها درباره ی جواب سئوالهایی که ننوشته بودم حرف می زدم برای خودم با هژده معدل می گرفتم بعد خوب طبعن معلم نمره را درست کرد و من منتظر این قضیه بودم بعدش احساسم یک جوری شبیه الانم بود

احساس می کنم چیزی را از دست داده ام که امکان ندارد وجود داشته باشد
 
یک لحظه هایی هست که توی زندگی آدم برق می زند و زندگی آدم از آن لحظه دیگر شده. از آن لحظه آدم وارد یک دنیای دیگر شده به قول موراکامی از 1984 رفته به1q84 و این سال جهانی تازه است با همه چیز جدید که با قبلنها یکسان است. ولی یک چیز دیگر است و آن چیز قبلی نیست

سهل بیانگارم اگر و نگویم تمام لحظه های زندگی همین است و نرینم به زندگیم واقعیتش این است که از این نقطه ها یک ده دوازده تایی می توانم بشمارم نقطه های ریزی که می توانستند نباشند ولی بودند

این نقطه ی فعلی هم از همان نقطه هاست هستیم دو تا خواهد شد. هر اتفاقی که بعد از این لحظه بیافتد حتی اگر همان اتفاق یکسان پیشین باشد معنای تازه خواهد داشت...

 
مرغهای دنیا به اندازه ی خروسهای دنیا هستند
کرمهای دنیا به قدر پرنده های دنیا
و برای هر توالتی سوسکهای بسیاری
هر پیانویی بتهوون دارد
و باز هم هیچ جای دنیا کافی نیست

 
شب

مستی از باران و
مست از یاران و
کوچه از مردم
و مردم از هم
انتظار رقصیدن ندارند

نور از میان پریشان
به رودخانه می افتد
نرم می شود
دوباره به بچه ها بر می گردد

پروانه بی انتظار سوختن
کرم شب تاب را نگاه می کند
 
هه مهتاب از ما نمی ترسد

مثل ماهیها
که نور از سمت راست آبیشان به دریا و
جلبک ها از دریا و
رگهایشان از ور
و رگهای دریا در ورهاشان دیده می شود
با چشمهای بچه های پشت شیشه شوخی دارد
مات
حرفهای روزنامه را می خواند
عکسهای برنامه ها را می بیند
می رود پشت سنگهاش
و هر دوی حبابهاش را به شیشه می چسباند
چشمک
چشمک
چشمک
چشمک
همین برای خواب راحت کوچه ها کافی است

 
سالی
نوروز
بی‌چلچله بی‌بنفشه می‌آید،
بی‌جنبشِ سردِ برگِ نارنج بر آب
بی گردشِ مُرغانه‌ی رنگین بر آینه.



سالی
نوروز
بی‌گندمِ سبز و سفره می‌آید،
بی‌پیغامِ خموشِ ماهی از تُنگِ بلور
بی‌رقصِ عفیفِ شعله در مردنگی

احمد شاملو
 
داستان همیشه را یکبار دیگر به خدا یادآوری می کنم جهان بی فایده است و منظور من از جهان هستی است تمام هستی است از جمله آن هستی که خدا را هم در برمی گیرد و هیچ چیزی به جز کلماتی که زن را توصیف می کنند زیبا نیست و الباقی دنیا لاطائلات بیخود که مزه می کنی کتاب باز امتحان می دهی و همین

خدا هم چاره ای از هستی ندارد و ما مثل انگشتهای کوچک سوخته دردهایمان را به او انتقال می دهیم
 
زنهایی که نمی توانند خودشان شلوارشان را بالا بکشند اسباب خوشبختی مردها هستند

خوشبختی دنیا را از مردها نگیر خداوندگار کس کش
 
دستهای محبت دنیا
مواظب من اند

و صدای دنیا
لالایی

چشم هام را محکم می بندم
با خودم می گویم

"من شیر نمی خواهم
من شیر نمی خواهم"

مادر دنیا
به آرامش
لبخند می زند
 
رفتم در باران با کله ی خیس
و عین خیالم نبود که باران
خاک را
از تیزی موهای من دوستتر دارد
گذاشتم باران
کون خیسش را روی صورتم بگذارد
گذاشتم هم
باد بیاید بر اعضام
و گذاشتم شب
لطافتش را به بار دهد
به حالت تسلیم
ستاره ها با خشم
برهنه ی خوابیده ی من را
نگاه می کردند
 
غمگین ترین ماه سال را به من بدهید
ساعتم را باز می کنم و
بی ملایمت لباسهاش را در می آورم
داد می زنم
"زود باش زود باش
ماه و سال غمگین
علی فرصتی برای نگاه کردن ندارد"

 
ماهی قرمز آهسته
بادبزن هایت را
آرام نگه دار
بگذار که جویبار خودش بیاید
بهار نزدیک است
تابستان اینجاست
پاییز همین فرداست
و زمستان هم
تو هم مثل این همه ماهی
چاره ای از دریا نداری
 
مهاتما
ترنی برقی است
با نورافکنی قرمز
روی پیشانیش
و با پرده های سفید
که بر ستونهای نحیفش تکان می خورند
 
از کنج خانه کلوچه ها
زنهای قدبلند را
کنار پرده می ذارند
افسانه ای می گوید
شبها
زخمی بزرگ
که مردی کوچک را
بر بدن دارد
لنگان می آید از ته کوجه
آنها را
با احتیاط تمام بر می دارد
می رود لب آب
و رودخانه از
دیدن خودش
توی مردهای زخم
دیوانه می شود

"هیچ اعتقادی به داستان زنها ندارم
زن فقط تن است
نحیف می شود فقط
ضعیف می شود"
مرد بی خیال
روزنامه رو آروم
روی میز گذاشت
و رویش زخمی
روی کتف فاطمه خانم شروع شد
 
در پشت صحنه
آرامش
نماز می خواند
بچه ی محزون
گلهای چادر مادری را شمرده
که مرده است
مهر بوی دریا ندارد
سرد نیست روی پیشانی
سجاده جای پا ندارد
کیر خوابیده
خوابیده
عیدانه
بی مادر
بی دختر
بدون سمنوست

{تکیه می دهد مرد خسته به ستونهای نامریی غم که از آسمان و سرش را روی شانه ی خودش می گذارد و از لرزش شانه هاش }

 
سرماخوردگی تمام شد ولی هنوز دوشنبه و سه شنبه و چهارشنبه امتحان دارم

 
قهوه ای و لاغر روشن یعنی مرگ
مرگ خندان
توی جامه های لطیف
با نظافت آرام چشمک
برای حباب سفید
و حباب سفید
سفیدی چشمها یعنی مرگ
مرگ
خندان و خیلی آرام
می آید و
سفیدی پیشانیش را
روی پیشانی آدم می زارد

" من از تو
من با تو
تو الان حرفی برای گفتن داری؟"

سایه ها آرام
از کوچه ها می گریزند

 
عادی مادی بادی دادی


Mikhael Subotzky
USA. May 21, 2011. (From the Postcards From America group project.)

Labels:

 
ذهن من مثل مهتاب است
دشت خالی را روشن می کند
تختخوابی را که تو تویش خوابیده بودی
تکه های استخوان چسبیده در لباس عروسیت
و موشهای زیر تخت
تارهای عنکبوت روی انگورها
کمدهای پر از خالی
ذهن من مثل مهتاب است
و عابرین خوابیده زیرش شبها
خواب دختری را
که پرده را کشیده می بینند
 
سفیدترین
سیاه بخت ترین زنهای دهکده است
و دهکده است
توی دهکده سیاه
همین یعنی
سیاه ته یعنی
ححالا
صورتی یا سفید اگر
با تور غمگین روی شانه
سفیدترین
سیاه بخت ترین زنهای دهکده است
 
لااقل بیا نگاه کن
چارده است امشب
و ماه عریانا
ضجه می زند دارد
و گربه لای گیسهای گیتار برقی
گیر کرده است
و خونریزی هندوانه ها
تا تریشه ی آخر قطع نخواهد شد
بیا نگاه کن
زنبورهای وحشی به زنبورهای وحشی حمله کرده اند
بیا برق پرهای شکسته را هم
و آب را که می رود بدون اینکه بخواهد
بیا توی چشمهای زنبور کوچک
خودت را ببین که
رفته با چشمه
بیا نگاه کن
گوشهات را بچسب
و دشت را نگاه کن
ماه دارد ضجه می زند
 
مرتیکه ی ابله احمق کس کش کیری من اگر می خواسستم به تلفن حضرت زنگ بزنم به نظرت مرض دارم که دو روزه ای میل می زنم به حضرتعالی

 
در بهترین وقت ممکن سرما خوردم دوشنبه سه شنبه چهارشنبه امتحان دارم

کیرم دهنت آمریکا
کیرم دهنت آمریکا
 
احتمالن این خاطره های کوچک
باز هم سراغم را می گیرند
احتمالن عین بچه های کوچک
بزرگ می شوند و می پرسند از من
"بابا بابا مامان کجا رفته"
احتمالن می گویم
"مامانتان توی آسمان است
رفته پیش خدا"
بچه ها احمق نیستند
فراموش کارند
می روند دنبال بازی
من
احمقم
ولی فراموشکار نیستم

 
شاهین ترازو
چشم بند سیاهش را بالا زد
و مردم توی کوچه را نگاه کرد
زنهای چاق را
دختران کوچک را
بچه های بازی را
مردهای گنده را
جهان هنوز همان جهان قبلی بود
دختران لخت توی کاپش فقط
چادر پوشیده بودند
 
جاش این یارو کارگر دیوانه یی که برا هم خونه ی من کار می کنه اومده به من میگه "به نظرت اینکه شاش من انقدر زرده علامت مریضی خاصیه؟" میگم "بهت حسودی می کنم جاش بهت حسودی می کنم" و نمی گم به چی نمی پرسه به چی می گه "مشق می نویسی هنوز؟" می گم که "سعی می کنم دارم که بنویسم" می خنده میره
 
افسرده ترین شعرهایم را
توی HOmework هام خسته نوشتم
و حرفهام آرام
به سمت صفر میل کرد
دلتای غمگینم
هرگز
از رسیدن به صفر
ناامید نشد
ناامید نشد
ناامید نشد
ناامید نشد
مثل نقطه ها
نگاهش می کردم
 
خستگی سایه اش را
از دوشم بر نمی دارد
علاقه مند نمی شوم به دنیا
و این جق ممتد
ارگاسم نمی شود
 
در اوایل این بروج
به شدت تنها هستم
سقف نزدیک است
و در اتاق
برف می بارد
برف ساکت
از آن برفها که
"می شیند"
چشم قرمز خرگوشهای مدفون
دمب نازک سنجابهای افسرده
بخار نفسهای گرگ
جنگل زنده است
کلاغ
نفس می کشد هنوز

 
فکر می کنم ارتباط بین تصویر و شعر مثل ارتباط ماتریس و فرمول است گاهی یک فرمول کوچک که در اثر بازی و بدون فکر ایجاد شده می تواند مجموعه ای از عدد بسازد زیبا و گاهی هم تمام فرمولهای دنیا هم نمی توانند یک حقیقت ساده را بسازند

ولی نمی فهمم که تصویر و شعر کدامشان ماتریس و کدامشان فرمول است
 
باغچه داشت توی جوجه
به گوشه های درخت نوک می زد
ایده های بزرگی توی چشم باغچه بود
ایده های بزرگ
خف کرد
خف کرد
پریده شد
گربه را گرفت و
رفت
 
و این زمستان
پر از پرندگان خیلی سرد است
پرنده های یخی
با چشمهای یخی
و دستهای یخ
درخت اما
اگر چه یخی است
سبز هینگیل کوچکی دارد
در ته جانش
 
- دوست دارم بخوابم
- خوب خواب که خوبه بخواب
- مشکلم با خواب اینه که بیدار می شم
 
مشکل رسیدن، ناامیدی بعد از رسیدنه اینکه هیچ جا نداری بری و اینکه به هیچ چیز خاصی هم نرسیدی ناامیدی این قضیه یه جور اتفاق سردیه نه مثل برف مثل سرمای یه روز اینورژنه تو زمستون تهران

 
طرف را می خوابانی
لنگهاش را باز می کنی
باز باز نه
باز نصفه
بعد آرام صورتت را
روی پشمهای آنجاش می کشی
نفسهای تو می خورد به آنجایش
و بخار آنجایش
می خورد به صورت تو
می روی پایین
می روی بالا
و تماس دماغت را
برای مدتی بسیار
بسیار
بسیار
بسیار طولانی
از او دریغ می کنی
 
انگار نه انگار قرار است طوفان بیاید
همه درگیر درسها هستند
و مشق های طولانی
عینهو کتابهای جادو
مردم را
به داخل کشیده است
 
من واقعن به ترک شدن عادت دارم یعنی اعصابم را ناراحت نمی کند مثل اینکه در ضمن یک مخابره ی تا مگاهرتزی یک باره سیستم مقابل خاموش شود. یک سکوت ساده است که سویچ مربوطه می تواند مدارهای داغش را آرام کند و به پورتهایش بگوید فعلن لازم نیست منتظر Acknowledge خاصی باشید و به سی پی یو بگوید که اگر دوست داشتی می توانی گاهی چشمهات را ببندی. ببند داد بزند ببند انقدر سقف را نگاه نکن. چیزهای جدید می آید توی زندگی آدم فکرهای جدید مثل یک سیستم جدید خیلی آرام و آهسته روی آدم بار می شود واقعیت ها خاطره می شوند یکی یکی بعد اگرها یکی یکی واقعیت می شوند مثلن ده سال پیش با خودم می گفتم اگر ام اس بگیرم یا دو سال پیش می گفتم اگر زن بگیرم سه ماه پیش می گفتم اگر طلاق بگیرم حالا می گویم اگر فوق لیسانس بگیرم. واقعیت دنیا این است که نه تنها جهان ثابت است ما هم ثابتیم گاهی لباس تازه تنمان می کند من از لحظه ای که جهان لباس تو را در آورده بود تا لباس تازه تنت کند خیلی خیلی خیلی خوشحالم
 
most این تایم ها علافم
فکر آزادم مشغولم می سازد
مثل اینکه یک بچه را
در حال جیغ کشیدن
توی آب انداخته باشی
غرق نمی شوم
خیالت راحت
من به ترک شدن عادت دارم
 
وانمود کن حالت خیلی خوب است و توی فکرهای قدیم و اینها نیستی
صبر کن صبر کن صبر کن
درست وقتی خیال خدا راحت بود
وقتی که زیر سایه بان آبی
توی آفتاب
با گلاسه ی قرمز توی لیوان خوابیده
لبخند بزن
صبر نکن
ماشه را فشار بده
برو کنار استخر
بزن روی شانه ی خدا
و بگو
"من خسته بودم ولی حال نداشتم این را بهت بگویم"
 
جنازه ام را ماه
توی شهر
تف کرده
زنها نگاهم می کنند
زنها نگاهم می دارند
 
از سمت جمجمه آمده است
ملیح
دردرا ملیح
سیاه و آغشته به بد دیار
دیدار می کند
باید راهی
برای افسردن باشد
باید ماهی
برای غصه خوردن باشد
باید چاهی
برای زنده مردن باشد

سیاهی
سیاهی
فاصله بگیر از من
دیگر نمی توانم آرام بمانم
 
ماه عقرب
در زمینه ی آبی
مرد مغروقه را
روی آب

"عقرب را اگر بکاری
درخت اژدها می شود
ریشه می کند در نگاهت
نسجش با نسوج
گیسش با گفتار
زبانش با زبانه هات
آغشته می شود"

جسد مثل قند
حل می شود در دریا
و ماه از بالا
مرداب را
نگاه می کند
 
در ساعتی که شبیه ساعت هیچ کس نبود
سیکو نبود
چراغ نداشت
در ساعتی که
نوشته
خوانده نمی شد
در قامت سون سگمنت
هفت آسمان و
کبودی گنبد را
مثل کون سیاه پوستها
زمزمه کردم
بوس بوس تا بالا
شب
طولانی بود

 

   
 
  Susan Meiselas / Magnum Photos 
 

USA. Tunbridge, Vermont. 1975, Carnival Strippers

 
 

  Goolabi , Roozmashgh(Peyman) , Deep-hole , Sepia , Forb. Apple , Vaghti Digar , Pejman , Ahood , Bahar , Banafshe , Halghaviz , Hezartou , Last Jesus , Ladan , Costs , Tireh , Goosbandane , Tabassom , Aroosak1382 ,   Shahrehichkas

 
        Zirshalvari
        Welbog 
 
       Bi Pelaki (Me & Shahram)
 

   SHAHRAM