Persian based weblog dedicated to literature and cultural interests author prefers to be called as Ali Chelcheleh if you are not inranian try my ENGLISH SITE 

 
  صدای بال چلچله ها ابرا رو برونه یه روزی
 

 
 
 
و خواب دیده ام



Patrick Zachmann China, 2009. Shanghai.
Prostitutes in a Karaoke.

Labels:

 

مثل فرشته ای لاغر
با اشکهای کوتاه یخ زده
انگشتهای بلند چاق
فرشته ای
عیاق ومهربان و طولانی
فرشته ای نازک
که اجاره ی زمستان را
 بدهکار است
شرمگین و ورشکسته و اینها
توی چاه های من ظاهر شد
و رودخانه ها من را مسخر کرد


 

یک لحظه ی تلخی هست توی هرمهمانی که دیر شده و دخترها یکی یکی جمع می کنند می روند خانه و دو تا پسر تنها توی مهمانی تنها می مانند فقط به این دلیل ساده که زشت ترند کم روترند یا مثلن ساکت تر. سه نفرتو اتاق تنها می مانند و توی تنهایی درباره ی برنامه های شکست خورده شان در مهمانی فکر می کنند
 
تلخ
 باد
درچشمهای تو پیچیده
مثل تواضع بادام
و سرد
نمک
 یخ زده
روی سینه هات
بسکه
گریه کرده ای
تو دیگر
تاابد آباد
برهنه در زمستانی
مثل سگ بلرز


 
باید بیایم
بوست کنم
بلندت کنم
روی میزت بگذارم
و سفت تو چشات نگاه کنم
تا که بی تاب بی تاب شوی

برای اینکه نمیرم باید...

 
- یک شعر طولانی تر بنویس یک چیزی که خیلی طول بکشد و توی لنگ و پاچه های کسی نرود عمیق هم بشود یک دری هم به دریدا بزند و اینجور خفن شو بعد خدا به تو هزار تا دوست دختر می دهد که تمام اشان برا نگاه کردن اند و بدون شعر عاشقانه لخت نمی شوند یا اینکه همینجور چشم هات را ببند بیلاخ بده چایی بخور و دنیا به تخم ات نباشد
- انتخاب من قسمت های خوب هر دوتاش ه تمام زن های دنیا و اینکه دنیا به تخمم نباشد
- الان قیافه ات رو دیدی؟ شبیه اینایی هستی که دنیا به تخم اشون ه؟
- آخرش قسمتای بد می مونه برا همه. آخرش حساب نیست آخرای هیچ چیزی حساب نیست
 
باید
تمام گیسهاش را بتراشم
لختش کنم
ببرم توی ایوان
بزارم به ماه بتابد
 
عین ژنرال چائوشسکو
که ستاره نداشته باشد
تفنگ نداشته باشد
با رکابی و تنها
روی اییوان خوابیده باشد
با مرور غمگین آب پاش چمن ها
و car های رد شده
اینجور آرامش دارم
در سکوت
اینجور خالی ام که رفته ای
 
خوب می کند که رفته است
و خوب کرده ای که
و خوب کرده ام تو را
و هر چه دست بمالی
آنجایت با وجود اینکه تا ابد خوب است
هرگز
خوب نخواهد شد
 

من آدم ساده ای هستم
با دو چشم چروک کرم رنگ
مثل کرم
و دماغی بزرگ و کلن استخوانی
مثل پله های حیاط
که کام می زنند
و عطسه می کنند
و خسته می شوند
گفته بودم بت آیا؟
من آدم ساده ای هستم
 
و خیال های صعب
بی خانمان ترین خیالها
کوچه کوچه گردیدند
تا بیابند
که آنچه یافته اند
آنچه جستجویش  می کردند
نابوده است


 

سرم را بریده اند
و اینجای گردنم خونی است
و از گلویم پیدا نیست
وقتی که مرده ام کردند
تا کجام تشنه بوده
 

مثل هر شاعر دیگری یک تعداد شعر دارم که دیگر ندارم کسی گرفته نداده نوشته ام پاک شده ولی در تمام این شعر ها یک شعری بود که توی جوب انداختم خیلی سال پیش بود آنزمانی که خیلی روشنفکر بودم و مثل حالا انچوچک نبودم یک بار پیش بچه ها یک شعری خواندم که ترکید چیز بامزه ای بود جنگ بود ملت به هم بی سیم می زدند و یک مقدار زیادی کس شعر دیگر و الله وکیل کار خوبی بود هم فرمش هم تصویرش هم کس شرات دیگرش یادم هست کت زرد خوشگل داشتم که وقتی دستم را فرو می کردم توی جیبم خوش تیپ می شدم آنروز که توپ آن همه محبت ملت می رفتم خانه هر چه دست می کردم تو جیبم یک کاغذی مدام می خورد به دستم به قولی هارمونی من دماغ را به هم زده بود از جیبم درآوردم جور باکلاسی انداختم توی جوب و تا به آب نرسیده بود و فرت با جوب لامصب نرفته بود حواسم نبود که همان شعر کذایی را دور انداخته ام. فکر می کنم دور انداخته شده ی بهترین شعرم امضای پای شعرم بود. مثل جای کون زنهای توی بیچ که موج می زند بشش و پاک می شود و خلاص. درباره ی آن شعر احساس صاف روشن خیلی خوبی دارم
 
نیمه شب بیاید
برای هم چایی بریزیم
قصه خرد کنیم
دلبری کند
و روی صورت سفیدم نازک
ملافه لحاظ کند
مثل پارچه ی تر
روی ارزن ها
نیمه شب بیاید
با تمام ستاره هایش هم
من
بیدار نخواهم شد

 
گردی خونی دستهای استخوانی

یزدگرد
عین بچه ی من بود
روزهای عید 
همراه داریوش می آمد
و از مغازه ی ما 
آهنگ های تازه می خرید
فریادهای زیر آب
و کلی از نوارهای ریش دار قدیمی دیگر
و دستهای خیسش را
روی دیوار می مالید
و رد قرمز دستهای روی دیوارش
فریادهای ممتد الله اکبر بود
مثل نوچ های سبز گندم عید
مثل سبزه های زرد کرال توی رودخانه ها
یزدگرد 
عین بچه ی من بود
ستم کرده بود
ظلم کرده بود
زنجیر عبور داده بود
توی شانه ی مردم
دلیران تنگستان را
سر بریده بود
به حالت عین گنجشکی
و تا ته حیاط را
پر
کلاغ پر رفته بود
بچه ی من
و من
کفاش برهنه پای ساده ی عامی
یزدگرد را من کشتم
اگر چه جای بچه ی من بود
و دستهای خونین من
گردی تازه ی من بود


 

دارم از حضور قلبم می ترسم
از صدای پوک پوک ممتد توی سینه
رشح قرمزات  قصابی
و بوی انجماد زمستانی
 تر تر ترانس خداوندی
و پشه های بزرگ مهمانی
دارم از حضور آدم می ترسم
از نگاه برقدار مهلک
بالهای شیشه
دارم از چراغ ها می ترسم
از کلیدهای برق استخوانی
از نگاه استخوانی کله پاچه می ترسم
بیا قلب من را بگیر
چهار دست و پا بیا
قلب من را بگیر
چار دست و پای حسابی
جوری که از پشتت
کونت و آنجایت
 پیدا باشد
 
عشق من
عصبانی است
عشق من
خطرناک است
مست کرده
تریلی سوار شده
یساری گذاشته
یساری گذاشته
و خطهای جاده را
هراز هراز و دانه دانه شمرده
عشق من
سرش را گذاشته روی سنگهای سرد
مست
عشق من
مثل سگ
مثل سگ
گریه کرده است
 
شب
دانای کل خواهد بود
گلوله خواهد خورد
و روی دست زنان خواهد رفت
و شب
دست زنان خواهد رفت
به حالت مولوی طوری
که زن نیست
ولی ظن مبهمی
نسبت به مولایش دارد
شب
دانای کل خواهد بود

 
مردم نمی نویسند

حرف های ننوشته
از انتظار و اینها خسته می شوند
درد می گیرند
مرا می برند و
دیوانه می کنند


 
مارکز مرد

چیزی که از گابو یادم میمونه یه بازار سنتی معمولی توی اول کتاب صد سال تنهایی ه اونجایی که داره بازار رو با دقت برای آدم تشریح می کنه راستش سال های سال ه که ملت بازار روبرای خواننده ها تشریح می کنند همیشه توی این بازارها یکی دو تا آدم فروشنده ی کس خول هستند که به جای ترب و مرغ چیزای عجیب می فروشند مثلن تو تام سایر دواهای جوون کننده بود فک کنم یا تو یه داستان دیگه ای دعای رفع چشم زخم از بچه اینجا یه مردی معجون نامریی کننده می فروخت بعدش هم ولی خلاف معجونهای دیگه خود ظرف معجون رو وسط بازار سر می کشه  ولی این دفعه طرف واقعن غیب می شه درست همون موقعی که باید ضایع می شد
چیزی که از گابو یادم میمونه بوی واقعی آدم هاست می شه مثل پدر سالار دست کشیدشون و بعد انگشتا رو بو کرد
چیزی که از گابو یادم میمونه آدم های واقعی اند که از واقعیت رد می شن روی تشک سکس می کنن تموم نمی شن بعد دو سر تشک رو می چلونن که خشک شه بعد  سکس و ادامه می دن
چیزی که از گابو یادم میمونه شبیه گابو نیست هیچ اتفاقی شبیه گابو نیست دنیا برای مارکز دار شدن پیر شده دیگه خیلی...
 

اگر هزار بار دیگر هم بمیرند برام کافی نیست هزار هزار بار دیگر هم اگر به من بگویند وحشی و بگویند این لباسی که از من پاره کرد را کلی پولش بود باز هم آدم نمی شوم فکر می کنم توی سرنوشت یک عده ای مقدر است که آدم نشوند تشنگی بکشند خاکی شوند به قتل برسند ولی بیعت نکنند با دنیا هر وقت درباره ی قوانین اش صحبت کرد قهقاه خنده بزنند پربگیرند و نا امیدانه از مکه به سوی کوفه بگریزند
 

دیگر کسی برای گرگ ها
شورت صورتی نمی پوشد
نوار خوب نمی گذارد
چای لیوانی نمی دهد
آتش روشن نمی کند
دیگر کسی برای کسی
رکابی سفید نمی پوشد
و اگر هم بپوشد
برایم مهم نیست

 

"پروانه باید بگیری
پروانه باید بگیری"
نگام کرد گفت
"احمق!!!
کودن!!!
گل...!!
آخر این بهار می میری"
 
مرض بگیرم
بیشتر از این که الان هم اگر
مرض بگیرم
جامع الامراض
و پوست پوست از همه جام
بریزد
من از من
اگر چشمهام
چشمهای زردم
 پر بگیرند مثلها زنبور
پرواز کنند از میان آتش ها
و قصاب های میدان بهمن
خیکم را بشکافند
جنازه جنازه از من
مثل بره های ابله
تو را
زندگی را
فریاد می زنند


 
Cat Banoo

روی میز
روی تخت
روی صندلی
تو کمد
خودت را هزار بار گذاشته ام
غمت را کجا بگذارم
حالا که رفته ای

 

شوپنهاور
انگار
در خلای تاریک ایستاده باشد
و صدای قطره را گوش کرده باشد
و با هر چلیک
یوبس تر شده باشد
اینطور
خاک بر سرم انگار
 

بی خیال جلای چشمهاش
 دخترک
غمی بزرگ انگار
توی سینه هاش بود

 
داشتم فکر می کردم در حال حاضر که هر چی آدم می نویسه به تخم کسی نیست و مردم همه با کلمات ما شعرا غریبه اند بهتره لااقل یک کس شعری بنویسیم که برای خودمون معنی آشنایی داشته باشه...

 

یادم هست بچگی دو سال تمام زحمت کشیدم یک شعری بنویسم درباره ی اینکه زندگی یعنی چه؟ که شبه هیچکسی نباشد و مال خودم باشد و خفن باشد و اینها الان که نگاه می کنم می بینم زندگ کلن همان دوسالی بوده که سعی کرده ام راجع به زندگی بنویسم
 

صدایش غریبه بود
و کونش غریبه بود
دستهاش غریبه بود
چشمهاش غریبه بود
و حرفهاش
 در نوک زبانش زندانی
توی خواب او را
از نوک سینه هاش می شناختم
 

باد
 دامن را
 باده داده است باد

مست باد
توی کوچه است

توی دوردست  باد
هر چه هست  باد

مست باد
دامنی و دست باد

 

"و من از حدود هستی
دوباره از جهان به تای کویری رسیدم
که تا ته سرابها ادامه داشت
سرابها ادامه داشت
غروب های طولانی
و بارش بی امان باران
و تشنگی..."

- باید اینجا گیومه باز کنی اشاره کنی به اینکه خیلی خفن هستی و باران, تشنگی هات را علاج نمی کند -

"تشنگی اما
قوت موت ما بود
مثل سایه ها که قوت زمینند
و خورشید
که حب نان دریاست
و مردها که حب خانه ها هستند
و حلقه ی گیسهای طولانی
که انبان روسری را پر کرده"

-باید اینجا گیومه بازکنی بگویی که تشنگی آخرش مردهای خفن را هلاک خواهد کرد -


 

گفت "دامنی که زیرش شلوار پوشیده باشند فلسی نمی ارزد" بعد گفت "برای همین زمانه ی شما تخمی است"
 

شما باکلاسید آقا
فلسفه می دانید
ادبیات  غرب می فهمید
تند تند می روید حمام
دیر به دیر شعر می نویسید
سیاسی هستید
قلم به دستید
کله اتان برق می زند
نگاه خیره و اینها دارید
طرفدار حقوق زنها هستید
ولی من
معنی دامن را بهتر می فهمم
 

بدترین اتفاق جهان اتفاق افتادن جهان است و ما آدمها مدام سعی می کنیم با فکر کردن درباره ی اتفاق های مختلف آن را, فراموش کنیم
 
باد
سست از تمام چیزهای نیوشیده
خزان
خزان

ماه
 قرمز از پیاله های نوشیده
کشان
کشان

آفتاب
هر چه را نباید دیده
کران
کران

آسمان
برای پایان
نیازی به آن ندارد
 

انگار من
مسجدی بی تفاوت و آبی باشم
که سالهای بعد هجرت را
روزه گرفته
و قطره قطره
گنجشک های مست را
از شراب گل آلود 
پیاله کرده است
انگار من
درخت تکیده ای باشم
با دستهای کوچک لرزان
و سایه ای باریک
برای یک دقیقه گریختن
مورهای گرمایی
انگار
قدر بادی که حال وزیدن ندارد
خالی و تنها باشم


 
برای تمام آبشارها

Burt Glinn/Magnum Photos
تاهیتی - پولینزی فرانسه

شب بدون اینکه بخواهد زیباست
شب بدون اینکه بداند 
تنهاست
 و درد زیبایی را
بوس بوس
به مستهای کوچه انتقال می دهد

 

و من
 و من او را
هبل را
از شانه های نحیفش می شناسم
از زمرد میان چشمهاش
از آتشی که توی دستهاش
و ااز بازوان گشاده اش
من
چون شما مسلمانها
کافر هبل نستم
من
پیرمردی با ایمانم
بتم را به من بدهید
بتم را به من بدهید
 
من عاشق تابستانهای اینجا هستم
من خیلی عاشق تابستانهای  اینجا هستم
تابستان زنها
لباس لختی می پوشند
و وقتی لباس لختی می پوشند
و فقط وقتی لباس لختی می پوشند
من اینجا هستم
 
و تو
مهمانی تولد من بودی
پیراهن صورتی رنگم
اس آخر قبل از خواب
تمام آنچه دوست خواهم داشت
و تو
آرواره ها و دندان من بودی
برای بلعیدن دنیا
دیدن دنیا
بودن دنیا
و رفتنت برای تخم های من
فوق العاده
بزرگ و سنگین است


 

کل لاغبا بودن
در این کبوتریده ی دنیا
زیرا همین یک قبا هم
بر تن پیلان همرایی است

و جز مایی
که از من و تنهایی 
هر مایی
تنهایی است

برف باریده
و انبوه خرگوشهای خوابیده
ماهتاب را
زیبایی است


 

و زن ها
تمام کفشش های جهان را پوشیدند
و تمام درد جهان را
توی پاشنه های بلند
 با خود بردند
مردهای جمع
خوشحال
تخته می زدیم
 

من بکارتی پاره
از زنی عفیفه هستم
که در میان مردهای گرگی نشسته
فریاد می کند
 
دستهای امیدوار سرد
و خط کش مهربان ناامیدی
جهان میان پاهای بی قرار توی صف
اتفاق می افتد
خارش پشمهای تازه
لب های کال و سبز
شماره های تنها و اشک آلود
باجه های زرد
جهان مثل جوب بی توجه
از میان پای ما
رفته است
هر چه از دست ما افتاد

 

یه لحظه هایی تو زندگی آدما هست که درباره ی زندگی فکرای خوب دارن سخت گیر می شن شاکی می شن فک می کنن دنیا راهی نداره کلن و اینها یه آدمایی کلن به همین لحظه ها زنده ان یه سری آدما هم به خاطر این لحظه ها می میرند
 
از قلات و دخترها

هیش هیشم برا تو
هیش هیش افرخته
تیشم برا تو
کوچیک تنها
نارنج آخر زمستونم
ترک ترک رنجا روی گونه
ترک ترک سرما
روی شونه
ماه بی تابم
مثل تابستون
بی قراری بارون
وقت دلگیری غروب بیکاری
یاد دختر همسایه
نیشم برا تو
تا تمون دندونام
دونه دونه کنده از فک
ریشم برا  تو
رد وایتکس روی دست دختر بی کس
پنج انگشت روی کون  کوچیک
فینیش و بی مایه
با کلا و شاخ و گرز و کشتی
دارم میام که نمونم
دارم
می رم برای همیشه
نگه می دار

 
یک فرق مهمی که بزرگی با بچگی دارد این نیسطت که آدم توی بچگی چیز مهمی از دست نداده باشد این همه اسباب بازی خراب شده تعطیلی تمام شده پولهای عیدی تمام شده دختران همسایه ای که رفته اند و گل هاییکه آدم به تیر روازه زده است مدام توی بچگی دیوانه می کند آدم را ولی فرقش این است که آدم در بزرگی دیگر دنبال برگشتن آن "چیز" نیست فقط دارد التماس می کند زمان به همان جایی برگردد که آن "چیز" بوده است
 
سرما مردا
من بودم دودم دودم
سرما مردا
با چشمهای قرمز و خاکستر در
مثل گرگهای پرنده
بال زنان از افق آمده بودیم تا
 مثل گرگ بوس کنیم تا بمیریم
و بوس اول من
بوس اول مرا
به فریزر چسبید
برق رفت
و من تاهنوز
به بوسم چسبیده بودم

 

سگی که مرده بود را توی غصه هام دفن  کرده ام
و غصه هام را به دست
و دست
که از حضور سگ مدام
رعشه می زند
دل است
‌‌
"نکن نکن نکن
علی بسه "


 
دره ها همیشه یک جذابیت نازی  دارند مدام آدم را تهدید به افتادن می کنند و تشویق به پریدن. یک لحظه ایست که آدم رو لب لب لب دره است و شن های کوه زیر پاش جیرجیر می کنند آدم می ماند که بگوید به دره بگوید آیا که حالا که آمده بالا و خسته شده استخوانهای بیمارش برای خرد شدن تنگ شده؟ واقعن آدم آیا باید بگوید به دخترها؟

 
بچگی هایت را به من بده
تا در آغوش اش بگیرم
و زار
گریه کنیم
 
زنی بی سیرت
از راهرو گذشت
یک دشت پر از زن عرق کرده
در پیرهنش می دویدند

 

اگر عاشقت بودم الان حالم بهتر بود
می توانستم از آن قرص سفیدها بخورم
بمیرم
و خوب شوم
مشکل خدا بزرگتر است
وقتی یکی از بنده ها که دوست دارد می میرد
دلش تنگ می شود
و هیچ قرص سفیدی
او را
درمان نمی کند
 
باید سبیل بگذارم
شقیقه هام سفید شده
و تک تک خونم آرام
وقتش حالاست
باید
پیپ خوشگلی بخرم
از مایر خودکار بگیرم
انگشتهام را جوهری کنم
عکس سکسی بگیرم
و مشکلات بشر
به تخمم نباشد

- منظورم برعکسش بود این به تخمم چیز باحالی است چه به تخم آدم باشد چه به تخم آدم نباشد معنیش پیچیدست  قبل اینکه سبیل بگذارم باس در مورد تخم یکی دو تا شعر بنویسم -

 
اگر آتش
برای ما اسم می گذاشت
تا تمام ماه
ما ه
نور نور و روشن بودیم
گیس توی هم
از عبور دستهای سنجابی
از صدای ریک جغدها
می شد از شب لذت برد

 
زیبایی  کافی نیست دنیا پرفرمنس احتیاج دارد و کار مفید و اینها... چه می دانم کد نوشتن امتحان دادن کتاب درست کردن تلمبه زدن دنیا به صدای هن هن تپ تپ چلپ چلپ معتاد است نمی شود سرش را کلاه گذاشت. مثل لنگ باز دختر, لبخند ساکت می زند دنیا و مجبور می کند آدم را که کارهای کیری انجام بدهد
 
ماه
که مثل ما آدم نیست
ماه
تریک و حرف های ما را نمی داند
زوزه هم که یاد نمی گیری
پس
 خفه شو

***

باید
جنازه ام را بگذارم  بر دریا
یک شمع هم کنار کله ام روشن کنم
تو با همان جین پاره ات بیا کنار دریا
نان را
روی سینه هات فشار بده
کلاس بزار
گریه کن

***

ابروی مشکی
با چشمهای زرد
مثل اژدها
از همان پولک پولک ها
ولی نرم
مثل گربه ها
که خف
مثل ابله ها
برای شکار فریزر می آیند

 

   
 
  Susan Meiselas / Magnum Photos 
 

USA. Tunbridge, Vermont. 1975, Carnival Strippers

 
 

  Goolabi , Roozmashgh(Peyman) , Deep-hole , Sepia , Forb. Apple , Vaghti Digar , Pejman , Ahood , Bahar , Banafshe , Halghaviz , Hezartou , Last Jesus , Ladan , Costs , Tireh , Goosbandane , Tabassom , Aroosak1382 ,   Shahrehichkas

 
        Zirshalvari
        Welbog 
 
       Bi Pelaki (Me & Shahram)
 

   SHAHRAM