Persian based weblog dedicated to literature and cultural interests author prefers to be called as Ali Chelcheleh if you are not inranian try my ENGLISH SITE 

 
  صدای بال چلچله ها ابرا رو برونه یه روزی
 

 
 
 
- اینجا
سرزمین روباههاست
ماه هر وقت دلش بخواهد
می آید
توی تابستان رعد و برق هست
و خرگوشها
از زنبورهای زرد هم
بلیه ترند

حیوان خاکستری رنگ بسیار عجیب
با حیرت به رنگین کمان نگاه کرد
به پرنده هایی عجیب
و احساس کرد
جهان
باد سرد و
زوزه کم دارد
 
شوهر آرش توی حمام ریش می تراشید

و او
تمام زهدانش را
به فرسنگهای دور
پرت می نمود
کنار خیالها
و رودها

"تیرت را نمی خورم آقا
تیرت زیادی گرم است
تیر گرم دوست ندارم
تیر گرم بد مزه است"

تیرها
از توران
با هق هق گریه
مامانشان را
صدا می کردند
 
تابستان خیلی گرم است

تنهای تنها که نه
برای خودم یک آدم ساخته ام
شبیه خودم
مثل تو
همانقدر دیوانه
همانقدر خیالاتی
با هم
چشمهایمان را می بندیم
می رویم توی کوچه
می دویم
می خندیم
برف می زنیم به هم
 
مال روباه مرضیه

خواب لغزان روباه 
پرواز می کند به دور
به زیر پرهای مرغهای چاق
به تردی تن
 تو دهن
و به نرمی دم
دم خود آدم
دم عزیز خود آدم
به معشوق قرمزی که
چون
خنده ی بلند داشت
شال گردن گردید

صدای سگها
به گرد پای 
خواب روباه هم نمی رسد...


 
 نمی خواهم بدانم دانستن هیچ چیزی بی ضرر نیست دانستن آدم را له می کند و از تو می پوساند کاش انقدر احمقانه به تمام چیزهای دنیا دست نمی زدم سعی نمی کردم جهان را ببلعم دنیا زیبا نیست دنیا ابدن زیبا نیست کاش پیش کابوسهایم می ماندم کابوسها دردناکترند معنی دارند  خوبند لااقل زیبا هستند مثل درد وقتی یکی توی چال شانه ی آدم خوابیده و سفت گاز می گیرد آدم را کابوسها هم همینطورند درد می گیرند ولی زیبا هستند نباید دنیا را تحویل گرفت دنیا واقعی و زیبا نیست دنیا پر از قرصهای ضد افسردگی است که آدم را اندوهگین می کنند قرصهای ضد اسپاسم که شل می کنند و قرصهای ضد خستگی که آدم را خسته می کنند دنیای واقعی پر از قرصهای بزرگ بزرگ بی فایده است قرصهای سفید بی طعم
رویا خوب است رویا نرم است می شود توی رویا دوید توی دشت خوشحال شد و هیچ چیزی را لقد نکرد تکه های قرمز هیچ گلی را و تردی هیچ سبزه ای می شود سبک بود توی خاک آکنده خوابید و از شارش حشرات ترسناک در شوارح و شارح لذت برد  می شود از شمارش دردها آمار مورچه ها را گرفت
رویا مثل بیداری است واقعیت را نمی خواهم
 
و از من همین نوا مانده
و من کمک نمی خواهم
کمک منم
دریا توی دستهای من است
و من می نویسم
اس
می نویسم
او
می نویسم اس
فقط برای زیباییش
من ناگهان فهمیدم که
دریا
هزارسال پیش بالا بود
و دنیا را
غرق کرده بود
من فقط می نویسم اس
چون که اس زیباست
مثل انحنای موی کسی
و می نویسم او
چون او
تمامی دریاست و من الان غرقم
می نویسم اس
و صدای بیب بیب من
پر می کند دنیا را
و ماهی ها
فراموش می کنند من را
بیپ
بیپ
بیپ بیپ بیپ
فقط صدا می کند ساحل در شبها
من خوبم
من خوبم
دریا را نجات دهید

 

عیسی
بر توست تا
خفن باشی
گنده باشی
موبلند باشی
چشم آبی باشی
و بوس نکنی هیچ کس را تا
مردم
باید هدایت شوند

- مامان من کجاست؟
مامان من راکجا گذاشته ای بابا؟
 
و خواب کوچکی دیده ام
خوابم خیلی زیبا بود
خوب بود
بچه بود
ماه بود

دست نمی زنم بهش دیگر
تا می کنم
لبخند می زنم
نگه میدارم
 
ماه ی که شب ندارد
فانوس است
و طعام حشرات
مبشراتن به الطفاتتن  من ال داغی
و الباقی
تار و
 تیر و
تمام و
تاریکی است
ماهی که شب ندارد بسیار
تنها تر از شب بی ماه است

 
پیجامه ات را بپوش
و مثل پریها بخواب
صورتی و سبز و آبی
مثل انبوهی از
پروانه های خیس
که نور آفتاب خورده باشد
 
دلم را
از تو آسفالت کرده ام
آسفالت داغ بخاری
آسفالت صاف

و اطفال گرم آهو
توی لانه
زیر آسفالت
داغ
نفس می کشد هنوز
 

مهتاب
صاف و غمگین بود
مثل شلوار تنگ جین
پای دختری که
کون صاف داشته باشد
مهتاب
صاف و غمگین بود

 
هنوزآدمها
بوس می کنن هم را
هنوز هم زنها
ساپورت می پوشند
هنوز هم تو
از  مغازه های عزیز
با علاقه شورت میخری

هنوز هم من
قربانت بشوم حتی اما...

 
شب گف

برایم کمی ساز بزن سنجاقک
ساز خوب
ساز دلپذیر
ساز نرم
مناسب برای خوابیدن

شاید درد نداشتم
شاید خوابم برد
 
هفتاد سال داغ
تیس تیس
بر سینه ام
گذشته انگاری

هفتاد حرف راک
هفتاد مرد مست
از میان لنگهام
گذشته انگاری

هفتاد نفر انگار
طویله ی انبان را
ریده اند در گلویم

هفتاد بار انگار جمله ی تلخی
شعر بی هدفی را
بسته باشد


 
قفل سوتین
که سخت ترین کارهای زندگی است
مشق هر روز زندگانی زنهاست
زندگی برای زنها آسان نیست
 
سرنوششت از من می ترسد
می آید از کنار دیوار
لبخند تلخ می زند
باز
گم می شود میان تاریکی
سرنوشت بودن آسان نیست
 
شب که می شود
مثل آهوها
می دوم
و زار می زنم
و گریه ها دارم

مردم اشکهام را
روی برگها می بینند

- اسم دخترم را می گذارم اشک
و صدایش می کنم
شبنم
اشک و شبنم شبیه هم هستند

 
- حالا که با من
حالا که
نمازهای من
دعای من
حالا به من بگو
بگو
بگو دنیا چه می شود؟

- آممم ...
سرنوشت تو کیری است

باد
گیسهای سفیدم را پریشان کرد


 

مثل حیوانها
با لای پای عرق کرده
مثل حیوانها
با لای سینه های عرق کرده
مثل حیوانها
تشنه ی تمام
مثل حیوانها
عاشق شو
ولی
مثل من نباش
من 
حیوان بدی هستم
 
سیاهی زیباترین رنگهاست چون سیاه توی دنیا دیده نمی شود

 
خفاشی درزد و تو آمد

- هیچوقت اینطور نیست خفاش نمی تواند ملیح در را باز کند دو تا دندان دراکولایش را نشان آدم بدهد و بعدبگوید سلام و در را نرم و با احترام به صورت پاسپارتو گونه ای ببندد ولی آمد -

نگام کرد
دلش برای ماه تنگ بود
آبجو خورده بود
چشمهای مرطوبش را
روی سینه ام گذاشت
کرکهای گوشش به گردنم میخورد
آرام می پرسید
برایش کالیگولا خواندم
آرام بش گفتم
"ماه دیگر بر نمی گردد"

- آسمان خالی پر از ستاره بود گفت "سیگار می کشی؟" -

خسته رفت
یک پکی زد
و سوی ماه پرید
عین غمهای من شبها

 
با مداد

هر کسی به گوری
و هر گوری به دریایی
و دریا به مردی پناه برد
که او نیز
 می میرد



 
جورابهات را که می پوشی
به انگشت کوچک پات
کمی
تف دهن بزن
خوش می شود دلش
راحت
می خوابد
 
به دنیا بگویید
چشمهای علی بسته است
و در جای دوری خوابیده
مهربان و صمیمی
عین برنامه های کودک



 
بامداد
رو به کوه
چادرش به باد
دست بچه را گرفت
رفت
شب نفس نداشت
شب
نفس نداشت
 
و امشب باد
مشقهای ننوشته دارد
گیسویش مرتب نیست
بیخودی
دامن قرمزت را نپوش
 
و سریالهای خنده دار دنیا راجع به من اند
و فیلمهای زامبی دنیا راجع به من اند
و تمام باغهای دنیا که
درختهای غمگین دارند
و تمام دنیا اصلن راجع به من است
تمام این چیزهای خنده دار بیهوده
تمام کارتونهای تخمی
برنامه های غیرشاد
جوایز بیخود
من استم
و من دارم
مثل خون
لخته لخته می شوم
چرک می شوم
پیر می شوم
خلاص


 

گشاد
توی آفتاب بنشین
چشمهات را ببند
و مثل آنوقت ها
پلید و خودخواه و با لذت
 نفس بکش

مثل یک جاروبرقی خودخواه
مثل دختر بچه ای که
بابا ندارد
 
تمام اتاقت
همیشه پر از فرهاد است
فرهادها
سایه های ساکتی هستند
کتابهات را ورق می زنند
لباسهات را بو می کنند
و وقتی که خوابیده ای
با چشمهای وق زده
نگاه می کنندت
با اندوه

 
Bastards complement my ass!

زیباترین جای من
گیسوانم بود
آبشار بلند صاف سیاه

 
ماه لک
توی رودخانه بود
با نگاهی
 اضافه بر
دیدن
رودخانه وقت زیاد داشت
زنبورها
سراغ گلها رفتند
 
و مردم مرا
رها می کنند در
دوایر کوچک
حبابهای آرام صابون
خواب شط
و مردم مرا
مثل یک کتاب زیبا
ماچ می کنند
هدیه می کنند به مرگ
مرگ مثل آدمها نیست
مرگ می بیند
دقت دارد
مرگ
سلطان مستطیلهاست
باز می کند مرا
صفحه صفحه می خواند


 
در امتحان دوشنبه
آخرش در امتحان دوشنبه
یکی از عددهای مهم را
کج می نویسم
و مدارهای مجتمع را
نا امید می کنم
آخرش
مدارهای مجتمع اخم می کنند
آخرش
جهان مجتمع را از خود
کلافه می کنم
 
مثل مردها

برای خودم خانه می سازم
و آنجا
از گرانترین مغازه ی دنیا
نرم  ترین
سفیدتری بالشتهای دنیا را
ابتیاع می کنم
شب
تمام درها را  می بندم
بعد
 سفت
صورتم را به بالشت فشار می دهم
فشار می دهم
فشار می دهم
و غصه می خورم
 
و در آسمان من
از غروب
Ray-ban سیاه طلوع کرده است
عنکبوت ها
توی رختخوابها خوابیده اند
و زنهای لخت
روی تارهای بین برگها
لباسهای شسته را

و در آسمان من
شب
کلاغ بد
بخته ایست
 
اگر از تو نام من را پرسیدند
مکث کن
بعد ادامه بده
بگو تنها
در میان دریاها
مرد ماهیگیرم
عشق من تنها
در میان طوفانها
قایق ندارد
بعد
سکانت را
خودت به دست بگیر
و سمت خورشید پرتغالی
خرامان برو
 
عسل دارد
در دورها
قطره قطره می چکد
و این توی اعصاب زنبورهاست
عسل تنهاست
با بوی شیرین و رنگ زرد
و قطره قطره دارد
از شاخه های درختها می چکد
از شاخه های تمام درختهای دشت دور
و معنی دشت دور عسل است
و معنی رودخانه در دشت دور عسل است
و معنی بی تابی

 
اگر از تو نامت را پرسیدند
مکث کن
بعد
آرام اسم من را بیار
بگو
مرد لاغر لنگی عاشق من است
چشمهاش عین اسبهاست
و دانه های ریز حرف
دائم از تمام جانش می ریزد
اگر من را نمی شناخت
هم او
قاتل من است

 

درخت طبیعتش ناماندگاریست
ما علف ها هم در ختیم
ما را بخور بز
کیرم دهانت
 

نباس 
درباره ی هیولاهان
با شما بگم مامان
هیولاهان من
ترسناکه
گندس
شما خسته این
شب نخوابین
می میرین

 
کون بعضی از این دخترای آمریکایی خیلی گندس

خوب این جمله رسا نیس  همه چیز آمریکا اینطوریه کافیه ولی رسا نیست هر چی من می گم و می نویسسم و هر چیونا میگن و می نویسن همینطوره کافیه ولی رسا نیست یکی از کلمه های مهمی که اینجا رسا نیست کلمه ی بزرگه کون بزرگ یک مفهومیه که به فارسی نمیشه بیان کرد بزرگ اینجا توی فارسی لغت نداره مثل گاراژ بزرگشون که معادل نداره یا دانشمند بزرگشون یا هواپیمای بزرگشون نویسنده ی بزرگشون و قس علی هذا یعنی فکر می کنم مشکل اصلی ما توی رابطه امون با آمریکا همین کلمه ی بزرگه مث ما که میریم اونجا و داد می زنیم یه بستنی بزرگ لطفن بعد دو نفری یه تشت میارن برامون ضایع میشیم احتمالن تقریب بسیجی ها مون  هم مثلن از ناو بزرگ دشمن همینه که مدام سفارش می دن
 

علی ته دره اس
بابات ته دره اس
دخترم
چشای سیاهتو ببند
پرواز کن
باباتو نجات بده
بابات خسته است
نای راه رفتم نداره
شش برا سیگار کشیدن نداره
دستاش می لرزن
نفس نداره
و از این چیزا

نامه رو 
پاره کردم انداختم
توی دریاچه ی سیای خودم
که مثل چشای بچه ها صافه

خیلی سخته آدم 
تنها موجود زنده ی دنیا باشه
خیلی سسخته کلن


 

یک روزی تمام تمام تمام چیزهای دنیا را میخرم
و با تمام زنان دنیا میخوابم
از تمام شرابهاش می نوشم
حرف می زنم
حرف می زنم
حرف می زنم
و از حرفهای خودم
پروانه می شوم
 
داستان های پرداری مدام از پنجره ی اتاق من
داستان های سفید بی گناهی
داستان های شیرینی
مثل قند
مثل خاک قند
نامه های تلخ مرا می برند به دوش
و وسط های راه می بینند
نمی دانم
خانه ات کجاست
 
مردابی و بخارا

جهالت از پای دیوارها شروع شد
و تا لب هره آمد
پرده را تار کرد
و چشمهای درشتش را
به شیشه ی خانه ها چسباند

- بابا گفت
زامبی آمده
زامبی آمده
فرار کنید
و به در شلیک کرد
صدای ناله ای آمد
و عمو بر زمین افتاد

- مادرم همیشه چارده ساله است
مادرم همیشه چارده ساله می ماند
حالا زرد
حالا نحیف
مادرم همیشه چارده ساله می ماند

- پنج شنبه من را فروختند
پنج شنبه
روز بازی بچه هاست
روز چای خوردن است
روز عروسی
بچه ها را نباس
پنج شنبه ها فروخت

- زری یک نوار صاد ساده است
یک نخ بیخود طلایی
که وقتی در بیاوری
کش
می آید
زری تجمل بیهوده بود
زری را از خانه بیرون کشیدند

پسر عموها آمدند
و چشمهایشان را به شیشه چسباندند
دست بابا
روی ماشه می لرزید
 
چایی نمی تواند به قوری برگردد

لیوان که شکست
چایی
ویران و
هراسان است
نوچ می شود
بخار می شود
لک غم می شود روی رومیزی
 
کیر دنیا به آدمها

 آدمها به کیر دنیا هم
غم ها هم
غم ها هم
غم ها هم

آدمها
کیر دنیا هم
کیر دنیا هم


 
پلنگها
تمام شب
ماه را نگاه می کنند
و روزها
می خوابند
و خواب ماه را می بینند
 
غروب یاقوتی توپ ماهوتی

و من
در کنار خیابان
دامن قرمز در مشت
همچنان ایستاده ام
مثل صخره ای قرمز
در میان اقیانوس
از همانها که هرگز وجود نداشته
از همانها که پرنده ندارد
پری ندارد
موج ندارد
کشتی ندارد
از همانها که به اندازه مرجان ها
بدبو و سرخ و خطرناکند

و من به عابرین
عابرین خوب
عابرین بد
لبخند میزنم
و خرده ریزهای آرامم را
هدیه می کنم برای انگشتر
برای تاج
برای گردنبند
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
- اما
دریا
بدون غروبش
بی آبی است

 
قطار بهتر از هواپیماست وقتی مسافرت اینقدر سریع اتفاق میافته خاطرات آدم بریده میشه تیکه می شه مث مرغ سر بریده ی بی خبر قطار خوبه آرومه فرصت می کنه آدم خاطره هاش رو به هم وصل کنه

خاطره های رفتن من اینطوری شده
- مامانم تو بغلم گریه می کنه
- سمانه سرش رو میزاره رو شونه ام گریه می کنه می گه می خوام برگردم
- می خوابم
- تو آمریکا از یه آقای سیا پوست راجع به چمدون می پرسم

خاطره باید به خاطره قبلی وصل باشه وگرنه کات میشه آدم احساس می کنم انگار کانال تلویزیون عوض کردم بعد کسی ریموت و ازم گرفته مبل راحته چیپس فراوونه ولی فیلم رو دوس ندارم کاش می شد بخوابیم کاش می شد برا همیشه بخوابیم
 
زندگی بیهودگی است درست ولی همین بیهودگی شکل عوض می کند براق می شود خطی می شود گرد می شود کج می شود ولی هنوز هم بیهودگی است مثل معشوق آدم که هر کار کندهر شکلی بشود باز هم معشوق آدم است

بیهودگی معشوق زندگی است
و عشق هیچ کوچکی است
مثل چرک
از تن جهان سبک می شود هر حمام
و هر چه می کند
باز هم
چرک می آید دنیا
بسکه کثیف است

 

دستمال ظریفی
روی چشمهایت بگذارید
مبادا کسی
توی برکه غرق شود


 
و اژدهاک
شانه های خودش را بوسید
و از جای بوس هاش
دو مار رشد کرد
و مارها از مغز سر اژدهاک می خوردند
و دیوانه تر می شدند
و اژدهاک دیوانه وار
خودش را می بوسید
 
من
حرفهای خودم را
مثل یک هدفون قرمز
توی گوشم می گذارم
و حرفهای شما را نمی شنوم
من گه ام
اباطیل و بی خاصیت
از همان بدهاش
و لاطایلات
قوت روزانه ی من است
 
با خودم گفتم
اکثر ارواح پرواز می کنند
پرنده ها
پشه ها
ایرباس ها
تو چرا پرواز نمی کنی علی؟
نگاه کن ببین مولوی دارد پرواز می کند
سعدی دارد پرواز می کند
روح آقا بزرگ پرواز می کند
و آسمان پر از صدای هواپیماست
تصمیم گرفتم سبک شوم
نفس بکشم
جوک بگویم
سبک شدم
سبک توری
مثل سطل آشغال مدرسه
وقتی که ما به خانه رفته بودیم

 
به روانشناسم می گفتم اگه روتین ات اینه که بزاری که مریض انقد حرف بزنه تا حرفش تموم شه یعنی بعد یکی دو جلسه به این نتیجه رسیدم و یاد یک کتابی افتادم که گفته بود بزارید حرف بزنه تا حرفاش تموم شه بهش گفتم اگه برنامه ات اینه که حرفای من تموم شه ول معطلی من همینجور حرف می زنم داستان میگم میگم تا بمیرم پیش خودم یه قراری گذاشتم که پنج دقیقه یک بار می گم استاپ بدون توجه به اینکه حرفی  نداشته باشم خیلی خوشحال شد و یک کمی سئوال پرسید منم خوشحال شدم و جواب سئوالهاش رو دادم خیلی صحبت خوبی شد مشکل از بار چهارم و پنجم پیش اومد که حیوونی گفت من چیزی برای گفتن ندارم چرا مردم انقد کلمه ندارن؟ حرف بزنین شمام یک کم.


 
زیباترین اتفاقی که ممکن است برای آدم های مجلس ان کنی مثل من بیافتد این است که وسطهای مخ زنی و کنفرانس و مزخرف و گه گفتن آدم و قتی که داری درباره ی گوز شقایق حرف میز زنی کیف کرده ای و صدایت گرفته. یک دختری یک طوری که خود آدم بشنود به یکی دیگر بگوید این یارو چه چیزای با حالی میگه و این صدای دینگ فقط همین صدای دینگ مزد تمام حرفها و مخ زنی است...

زنها
تمام
تمام
تمام
تمام
دنیا هستند
 
اذ ان

آقای محمدرضا دیگر
برای من
ربنا نمی خواند
و خدا دیگر
تمام گناه های من را نمی بخشد
زیر چشمهای سیاهم را
نگاه لرزانم را
صدای لرزانم را
تو تلفن
و شماره تلفنم را
روی کاغذ با خط آبی
نمی بخشد
و عکسهای لختیم را
نمی بخشد

دیگر
توی عاشورا
 اشکهام زینبی  نخواهد شد
و دیگر کسی
زنجیر به من کرایه نخواهد داد
کتل ها مال امیدوار های هیکلیست
علم ها
مال امیدهای هیکلی تر است

من تنها
دستهای لرزانم را دارم
و دوستهای دخترم مدام
عجیب و  پیر می شوند
 
هر آدمی توی زندگی  احتیاج به چراغ دارد چراغ من به کون زنبورهای جنگل چسبیده باشد
 
من از تمام صدفهای این دریا می ترسم
می ترسم مردم
مرا روی گوش برگذارند
و کنار صدفهای دیگر پرت کنند
بروند بازی
نمی روم ساحل
مرا پیش خودت نگاهم دار
 
سلام آقای میکروفون
و ماچ برایتان زیرا
شما بیشتر از من می فهمید
سالم تر از منید
و می شود شما را
به مردم دنیا اجاره داد
می شود با شما
نوار قصه ضبط کرد
ساز زد
و تمام اینها
شما مثل من نیستید
هام ندارید
ودنیا یادتان می ماند
سطح فکرتان قدر ماهی نیسـت
و ماهی یک بار
می روید پیش کسی
و به حرفهاش گوش می کنید

سلام آقای میکروفون
و خداحافظ آقای میکروفون



 
باباها
 غمهایشان را
درحیات
دود می کنند
مامانها
باغچه ها را آب می دهند
درختها رشد می کنند
رشد می کنند
تا رشد نمی کنند
دختران ریز جزقاله
در کوچه
ترانه و پروانه می شوند
اکبر
درشت و بی ادب
تنهاست
اکبر همیشه
تا ابد
تنهاست
حتی وقتی دارد
ترانه و پروانه می کند
 
خواب دیدم که
خوابیده است
و من سقف را براش
 نگاه داشته ام

 
به هیچ درد نمیخورد مهتاب
بر چه باید بتابد مهتاب
مثل تاب خالی لق لق در مهتاب
وقتی که دخترک مرده است

- از همون که دنیا اومد خبر داشتم مردنیه دختر باس گوشی تنی خونی داشته باشه نه مثل ایشون زردنبو با سیاه ویز ویز فرفر گفته بودم به آقا باز بچه بساز سد حسبیب. عمر این بچه زیاد به دنیا نیست ولی از حق نگذریم چشای خوبی داشت خنده هاشم قشنگ بود کل برنامه ی تابستون و هندونه رو از دو سالگیش عوض کرد بزرگتر که شد هنو کوچیکتر بود می شست رو به مهتاب دمپای صورتیشو از پاش هی سر می داد هی می پوشید هی از بالای پلکا مهتاب و می پایید آخرا می گفت همیشه جامو رو ایوون بندازین می گفتم سرده مریضی دختر گریه می کرد گلوپ گلوپ بزرگ اشک از چشاش در میومد به چه چاقی بعد خودش اینقد اینقد لاغر اینقد نحیف

- از همون شب شد کمینه ی نیمه. ایل , سیاه قیل با گریه برگشتن  مراد بیل و پرت کرد تو حیاط داد زد مال خودتون باشه
- راستی بیل و چه واش کردین؟
- زیر تاب اش توی مهتابش دفنه
 
بسیار خوب موجهای عزیز
بیایید
همین دانه شنها را بشویید
صاف صاف
فلوریدایم کنید
انگار علی اصلن نبوده
 
ریپ

به محمد می گفتم دلیلی ندارد که همه ی کارهای آدم براساس منطق باشد. می گفتم فکر می کنم که خوشگلی آدمها لااقل در نظر من به دیوانه بازی هایشان است. فکر کردم کلن آن مزخرفی که بهش می گویند نبوغ همین لحظات ساده ایست که آدم غیر منطقی رفتار می کند کار عجیب می کند. اینکه شعرهایش را توی رودخانه می شوید یا مجسمه های شنی اش را می دهد به موج. فکر کردم زندگی من تلاش برای همین شدن است برای تجربه ی این برقهای کثافت که گاهی گداری درخششی
و فکر کردم ایراد دارد اگر آدم این لذتش را به دست زندگی محدود کند و فکر می کنم که حالت محدود شده ی بی منطقی دیگر زیبا نیست. یعنی آدمی زیباست که مطلقن گاهی ریپ می زند در همه چیز ریپ می زند. نه اینکه کلن دیوانگی هایش را به یک چیز خاصی محدود کرده است.
به محمد نگفتم ولی با افتخار به خودم گفتم من در تمام این سالها ریپ زده ام به صورت همواری در همه چیز و به این ریپ ها افتخار می کنم...

 
کافه پر از داف های روشن بود
و من مرد خوش تیپ ساده ای بودم
کت برقد
دستهای ظریف
مثل حالا سرم را روی میز گذاشتم
و گریه کردم
تمام کافه دورم ریخت
و بوس ها
و نفسها
چشمهای دردمند مرا
گرم کرد

و من مدام
روی دستهام
مثل حالام گریه می کردم


 
مایکل

و مرد
 کلاه کاپش را برداشت
کتش را پوشید
بشکن ساده و صافش را زد
نیمرخی از دماغ ظریفش را
به رخ کشید
و فرمان داد
چراغهای زرد را خاموش کنند
 

بمیرم
یا نمیرم
تو
به من بگو
زخم دردناک عزیزم
از همین دهان باز قلپ قلپ خونریزت
که لا به لا پیرهن به تن
صورتی و سرخ می کند
صاف و فواره
بگو
مرد بی هدف
که پای رفتن ندارد
چرا
چرا
چرا
باس باز سینه خیز


 
نگاه من 
شاخه ایست
که قناریم روی آن نشسته
و قناری من
کسی ایست 
که نظّاره نشسته

کسی
من نیست
کسی
اسم مرد پنهانی است
که دیگر من نیست
و شاخه های من را
به نظّاره نشسته

 

واین اتفاق مهیبی برای شاعر است یعنی باید بتواند زنها را مثل پروانه ها در کله اش تصور کند لخت همه را ببیند لخت تمام آدمهایی که دوست داشته و نداشته و نباید برای هر خاطره ای حتی خاطره های آدم های دیگر یک نفر مدام سراغش بیاید

سراغم آمده بود
ولنکار و عجول و دست در پاچه
با قطره های درخشان روی پیشانیش
و بوی آرام مادرت
وقتی که عطر نمی زد
- با خودت می گویی
نباید بگویم
یادم باشد
نباید بگویم
و مثل قورباغه  پلکهات
روی هم می افتند
روی قلبت خالی نیست
روی قلبت خالی نیست

منظورم همین بود

 
بیا
ساده گفگو کنیم
من روی یک برگ می نشینم
بعد
فوتم کن
نگاهم کن

خودت هم برو خانه

کسی توی رودخانه نمی ماند
میزهای خانه تنها می مانند
رویای بچه ها تنها می ماند
و گلدان چینی هم

- و می توانستم این پایین به خدا می توانستم این پایین درباره ی هزار چیز دیگر هم بنویسم و این شعر می توانست بهترین شعر دنیا باشد بچه ها آن را از کتابها بخوانند و زیر لغت های سختش خط قرمز بکشند یا گوشه ی بالاش ستاره بگذارند اما می گذارم همینجور غیر بسته بماند خیلی از حرفها را نباید گفت خیلی از شعرها را نباید بست

 
کودکی در باغی پر از پرنده

و تمام این پرنده های بر درخت ها
میان سینه ی من بودند
 که بر شاخسارها پریده اند آوازه خوان

و در من سکوتی مانده
که بیکاری یک ظهر کودکی در آن
زوزه می کشد


 

روانشناسم نگاهم می کند و لبخند می زند و دماغ خوکیش را بالا می دهد و از اثر دوایش می پرسد. بهش می گویم "فرض کن کله ی من هزار اتاق داشته پر از چیزهای مختلف مدار دختر شورت کلیشه خاطره کوه بستنی و در یکی از اتاقها یک گربه بوده که زار می زده زار می زده زار می زده" می گه "خوب" می گم "تو در اتاق رو بستی می گه هنوز از اتاقت صدای گربه میاد؟ می گم نه ولی احساس می کنم هنوز داره اونجا رنج می کشه" می پرسه "اوضاع درست چطوره؟" می گم "دارم بهتر می شم"

 
و من لباس سفیدم را پوشیدم
و ابر بی دلیل شدم
ابر بی دلیل باران دار
ولی
مغرور و
چاق و گنده از مردم گذشتم
با بغضی عمیق و طولانی
و اشتیاق عظیمی به رعد و برق
و من آرام
مثل ابرها آرام
تنفس کردم
و صدای عبور باد  از منخرینم
جهان را پر کرد

- می میرم
محو می شوم اما
گریه نخواهم کرد
 
و من
جهان  را
از دست داده ام
مثل بادکنک کم بادی
که از کیف مادری افتاده باشد

 
یکی از بچه ها نوشته برام که خواب دیده من دارم درخت می خرم. این فکر خیلی خوبی است درخت خریدن کار خیلی خوبی است درخت به خانه آرامش می دهد مثل داستان طوبی مثل خیلی از داستانهای دیگر. خودم هم دارم احساس  می کنم که دارم به زندگی ثابت درختها نزدیک می شوم. به نرفتن ماندن و با تحقیر مردم رونده را نگاه کردن با غیض
 
گفتم "آقا فرانس چیست؟ بلاد فرانس کجاست که اینهمه طاق و جفت عساکر و اعراض حمایل و حایل دارد چه جور می شود به زبان این اجانب وارد شد؟ " گفت "همان زبان ماست فقط توی حرفشان زیاد ق دارد"
 

 حل مشکلات از پلک زدن شروع می شود
 از اتمام حالت بهت و از اینکه دیگر حتی نمی توانی
 دستهای خواب آلوده ات را دراز می کنی
 بی هوا
 برای دراز شدن
 نه گرفتن
 دراز شدن
 و بالهات
 تپ
 تپ
 از سر شانه هات می افتند

 

   
 
  Susan Meiselas / Magnum Photos 
 

USA. Tunbridge, Vermont. 1975, Carnival Strippers

 
 

  Goolabi , Roozmashgh(Peyman) , Deep-hole , Sepia , Forb. Apple , Vaghti Digar , Pejman , Ahood , Bahar , Banafshe , Halghaviz , Hezartou , Last Jesus , Ladan , Costs , Tireh , Goosbandane , Tabassom , Aroosak1382 ,   Shahrehichkas

 
        Zirshalvari
        Welbog 
 
       Bi Pelaki (Me & Shahram)
 

   SHAHRAM