Persian based weblog dedicated to literature and cultural interests author prefers to be called as Ali Chelcheleh if you are not inranian try my ENGLISH SITE 

 
  صدای بال چلچله ها ابرا رو برونه یه روزی
 

 
 
 
آه
مطمئننم که گفت آه
آه
اندوهش را نشان می داد
پیشنهاد داد
آه اسم خداوند است
از آن گذشته آه
یعنی آهش
خوب طرز فکر من این طوری است
آهش
قدری سکسی بود
گفت
بیا نگاه کن
ملائک دارند
دوش می گیرند
آسمان طبق معمولش
آبی بود
گفت
الان صبح است
لبخند زدم
گفت
چند دقیقه دیگر
تق تق
پیامبری
وگفت
دنیا همینطور است
همینجور تخمی من
شما هم کلن
و بعد بی خیال شد
گفت ببین
آنجا را ببین
بیا نگاه کن
ملائک دارند
دوش می گیرند
ملائک سیاهپوست
با کپلهای برازنده
لبخند زدم
آدم شادی است
شادیش آدم را
دیوانه می کند
 
با دهان باز می خوابم
با دهان باز می میرم
ولی چشمهایم همیشه بسته است
 
خوب
این هم تمام شد
کار دیگری نمانده؟
آخرین نفر را هم
بعد رو به من کرد و گفت
گفتم
"من را
فراموش نکرده اید آقای عزراییل؟"
گفت
"بیلاخ
آنوقت خودم را
کی باید بکشد؟"
 
سه شنبه
روز رستگاری من
سه شنبه است
چون
رستگاری من از سین است
و سین
من را...

سه شنبه
روز پایان جهان هم
سه شنبه است
و بعد پایان دنیا
سین
که اول سه شنبه است
و من
که منتهای عین ام
و سین که ابتدای سه شنبه است
و جیم که پایان یافته
با هم
تنها می مانیم
 
بیا خدا
من
خدا بیا من
از سرنوشتم نمی گریزم
فقط حواست باشد
آرزوهایم برای تو
ولی آبرویم را
با خودم خواهم برد

 
درخت و
درخت و
درخت و
دیوار
و درخت و
درخت و
درخت و
دیوار
بدون دختر
بدون سردار
بدون دشمن
بدون حافظ
بدون شمع
عرفان
سکس یا
تنهایی
اسب می دواند...
 
حواست هست؟
چقدر هیولا در خیابان هست؟
چقدر میگ توی خلیج؟
چقدر آفتابه ی بی آب؟
برویم
بیخیال باش
حوض خانه را عشق است
 
- دلم لرزیزد
چایی داغ در دستم
دلم لرزید
گفتم
"نترس علی
نترس
خسته باش
نباید بریزی"
ولی دلم لرزید
خسته بودم
گفتم
"استکان نازک مبادا
چایی داغ است
مردم مبادا"
برای همه
باید
همه باید
حواسم بود
"خسته بودم
و خستگی
می آمد از چایی بالا
توی دستم"
فکر کردم که شاید
مبادا
نمی لرزم
نمی لرزم
قشنگم
قشنگم
"خوب این چایی"
گفتم
"این چایی"
توی سرسرا
هیچ کس نبود
ولی باد پرده ها را به هم می زد

- علی جان پاییز شده حواست هست؟ کم لباس می پوشی
 
تو را خام
من
خام خام من
که هر چه آمدم
آمدی و
سبز کاشتی
نداشتن من را
کی بود که؟
عادی عادی من
دل بودم
دو دل ساده
دل ساده
و هر چه آمدم
آمدی
و سبز کاشتی
نداشتن من را
و سبز هایی که
تو کاشتی
در سیاهی زمینهایم
گل قرمز داد
show down
نداشتیم
توی بازی دل
سیاهها بازنده ی همواره اند
 
حمله ها
بعثی بود
فرشته های حمله
سبیل داشتند
دستهایشان بلند بود
و چشمهایشان را
صورتی کرده بودند
حمله ها
به ما
لعنتی ها
پشت سنگر
عباس تکه تکه افتاده
پشت سنگر
کربلا نزدیک است
اف چار
زیاد بود اما
تشنگی بچه ها را کشت
تفنگی نداشتیم
چیفتن
کهنه بود
تفنگهای دشمن بزرگ بود
تانکها
خرطوم داشتند
ما مطلقا حیوانکی نبودیم
نه
این پایان شعر نیست
نه
کمک
نه...........
نه.........
کمک

حیف
تمام شد

 
انبان تردید

دلت می آید؟
با خودم می گویم
دلش نمی آید
دلم خوش است
دلت می آید ولی
خدا را شکر
 
شت
جنازه ام حتما
بد منظره خواهد بود
وقتی بمیرم احتمالا
خون سبزم حال دیگران را
و احتمالا
غیر از این
 
فکر می کنم خودکشی یکجور بازخرید کردن آدم از کار است. آدم می گوید سگ خور بعد خودش را بازنشسته می کند چون خسته شده و فکر می کند دیگر ارزشش را ندارد...
 
گفتم
کباب می کند خستگی من را
گفتم
غمی ندارم
ممنون
جز اینکه
کباب می کند خستگی من را
گفتم
نه
اصلا
ابدا
کی گفته؟
حالم خوب است
فقط
کباب می کند خستگی من را
 
رستم از این نفس و هوا زنده بلا مرده بلا
زنده و مرده وطنم نیست بجز فضل خدا
رستم از این بیت و غزل ای شه و سلطان ازل
مفتعلن مفتعلن کشت مرا کشت مرا
قافیه و مغلطه را گو همه سیلاب ببر
پوست بود پوست بود درخور مغز شعرا
ای خمشی مغز منی پرده آن نغز منی
کمتر فضل خمشی کش نبود خوف و رجا
بر ده ویران نبود عشر زمین کوچ و قلان
مست و خرابم مطلب در سخنم نقد و خطا
تا که خرابم نکند کی دهد آن گنج به من
تا که به سیلم ندهد کی کشدم بحر عطا
مرد سخن را چه خبر از خمشی همچو شکر
خشک چه داند چه بود ترلللا ترلللا
آینه ام آینه ام مرد مقالات نه ام
دیده شود حال من ار چشم شود گوش شما
دست فشانم چو شجر چرخ زنان همچو قمر
چرخ من از رنگ زمین پاکتر از چرخ سما
عارف گوینده بگو تا که دعای تو کنم
چونکه خوش و مست شوم هر سحری وقت دعا
دلق من و خرقه من از تو دریغی نبود
و آنک ز سلطان رسدم نیم مرا نیم تو را
از کف سلطان رسدم ساغر و سغراق قدم
چشمه خورشید بود جرعه او را چو گدا
من خمشم خسته گلو عارف گوینده بگو
زانک تو داود دمی من چو کهم رفته ز جا
 
اکثر ماهیها برای اینکه به خودشان اثبات کنند دریا آنها را نبلعیده می میرند
 
ترب
برای یبوست خوب است
یا برای اسهال؟
شما که شاعر خفن هستید
دریدا دارید
نیچه پیچید
منتقد هستید
اگر مردید
ترب
برای یبوست خوب است؟
یا برای اسهال
 
غرورم را
در پلاستیک بزرگ گذاشتم
انداختم
توی رودخانه
خودم را
انداختم
به رودخانه...

دریا موج بود

تمام دریا موج است
و کوهستان
و غیر این
دنیا
آرام است دنیا
آفتابی است دنیا
و فکر بد
توی اذهان مردم نیست
حال موشک خوب است
حال ماشین خوب است
پیچها سفتند
کسی نمی شاشد
کسی نمی میرد
گریه ها پنهانی است
واقعا متنفر هستم
از اینکه من
متنفر هستم
و دیگران
از من
غیر اینها
غرورم را
در پلاستیک بزرگ گذاشتم
پلاستیک سیاه
مثل روده هایم
توی هم پیچید
به توالت رفتم
ولی نشاشیدم

 
همیشه ی عمرم از آدمهای رمانتیک متنفر بوده ام و همیشه فکر می کردم خودم آخر رمانتیکم. از هر چی که بدم می آید آخرش توی خودم پیدایش می کنم. فکر می کنم مشکل خدا هم با هستی همینطور است...
 
"بیچارگی هم مراتب است" وقتی که این را گفت ما همه جوگیر شدیم و به گریه افتادیم خندید گفت "مرتبه ی خیلی جوادی است البته"
 
کلمه هایم
رقیبهای عشقی منند
تو را بغل می گیرند جای من
با تو قرار می گذارند جای من
و با تو می خوابند جای من
آخرش تمام کتابهایم را
ریزریز می کنم
و مثل دشک پهن می کنم
و با تو با خیال راحت
می خوابیم
 
عاقبت روزی
تحملم تمام خواهم شد
خوابم خواهد برد
در ملافه های سپید سردت
خوابم خواهد برد
بعد سیاه می شوم
و جنازه ام
می ماند
لای سپیدی می ماند
لای یخ
سفت می شوم
سفت شیشه
نگران گرگهای تو هستم
وقتی
سراغ جنازه ام می آیند
جدا نگران گرگهای تو هستم
 
هدرون
نام دیگر من است
سیاهچاله های من
جهان را
خواهد
روزی
گاییدن
 
همیشگی
همانه بودنم
و اینکه نقد اجتماعیم
که لات و لوت
یه پوت ان
همین و جز که این
نبوت

 
رویا معنای مبهمی دارد گویا
 
از جنوب آمده بود
با غلیظی عسل
در تلفظ ِ هایش...

بر دلم نشست

- من آدم خفنی هستم
دیرجوش
الکی خوش
خفن
کمم می آید که
کسی راحت -

سبز پوشیده بود
شمشیرش را
ماه
توی چاه
عاشق حرفهایش بود
گفت
" رفیق شیم علی
هر دو تنها هستیم"

- رفاقت؟
رفاقت برای من
بی معنی است
شیرهای توی بیشه
فقط طعمه دارند -

شیرگیر بود
گیر بود
به دندان گرفت من را
و هن
هن
به خانه برد

- دیشب خوابش را دیدم
هر شب خوابش را می بینم
دیشب خوابش را دیدم
هر شب خوابش را می بینم -
 
آدم گاهی به چیزی آنقدر عادت می کند که نمی فهمد چقدر برای آدم عزیز است. به نظر خودم من دکترای از دست دادن چیزها را دارم و خیلی چیزهای قبلی را که میس کرده ام و قبلا خیلی عادی بوده الان خیلی دلم برایش می گیرد و یادم هست که چقدر چیز خفنی بوده گر چه ممکن است برای خیلیهای دیگر عادی باشد. باید مداوم به خودم بگویم که یاد گرفتم که قدر چیزهای عزیزی که دارم هنوز را بدانم...

 
جز عجیب بودن چاره ای ندارم
 
گفتند
"بیلاخ"
بلندم گفتند
"بیلاخ"
با وجود اینکه برونکایی
خرسها از تو نمی ترسند
چوبین قیام خواهد کرد
با اشعه قرمز
سگ را خواهد کشت
و تو
به انتهای سیاهچاله هدرون
سقوط خواهی کرد
ضایع
آشغال
با آن زگیل سیاه
بر دماغت

صحنه آبی شد
سوارهای زیاد آمدند
و روح من را
به هاویه بردند
به هاویه ی هدرون
همانجا که
همیشه دوست داشتم

چوبین بیچاره
هنوز درگیر مافیها بود
 
دستارش را کشید روی صورتش گفت "آدم درخت است دنیا باد باد کارش وزیدن است آدم کارش لرزیدن"
 
گفت و دیگر نگفت و در باد شد"آنچه مردم نمی فهمند را به آنها گفتن زیباست"
 
پشمهایم را تراشیدند
گفتند
از این به بعد
فیلی
مردم صدایت می کنند
دامبو
چون گوشهایت بزرگ است
نوک گوشم را چیدند
گفتند
آفرین دامبو
در همین حیات بمان

رقص پروانه ها
روی گلها زیبا بود
 
می خواهم
خرس بمانم
ریش نمی تراشم
ریش هیچ جایم را
من
می خوام
خرس بمانم
با هیچ کجای پروانه
کاری ندارم
غار من
درخت من
و کندویم
برای من کافی است
 
مرند
ایمان شد
اردبیل از نو
اردبیل از نو
مرند ایمان شد
مردهای خفندر ایمان
توی کردستان است
زنده باد غیرت رشتی
در خزانه
مرد لر می گفت
دست دریا لرزید
توی دامن شیراز
گیسهای گوروش در باد است

 
کوچه کوچک بود
دروازه کوچک بود
شوت روشن من
تا شیرودی رفت
مردم برایم
فریاد کشیدند
دی ری دیدید
را دیدم
احساس روشنی به من می گفت
رستگاریم نزدیک است
رستگاریم نزدیک است
 
شب را
دخیل بستم
به چشمانت
هر صبح قبل اینکه بیایی
 
دستهایت
من را
و من دارم
ناامید هم بودم
ناامید هم بودم
ولی اما
دستهایت من را
و من دارم
و این ارتباط مداوم دست
این چیز کوچک را
ببین
ولش کن اصلا
حسابش دستم نیست
خیال کن
فقط همین مانده
ناامید هم بودم
و دستهایت من را
 
با خودم می گویم که این چیز عجیبی که درش هستم می رود کجا؟ یعنی آخرش چه می شود؟ امیدوارم تهش لااقل همانطوری باشد که از آن می ترسم و انقدر وحشتناک نباشد که حتی به حد تخیل من هم نمی رسد
 
فروردین
غروب کرده است
و سال پارسال هم
تمام شد
رویا
دویدن است
و خوابیدن
رحمتی است
خانه ات ویران دنیا
خانه ات ویران

 
من از دنیا بیزارم
آزارم می دهد
و افکار با کلاسم را
به گند می کشاند
من از دنیا بیزارم
 
هی
من جهان را
نگاه کردم از
دماغ عقابیم
و هی کله ام را
مردم آن پایین
می چریدند
چرخ دنیا می چرخید
چرخ دنیا می چرخید
چرب بود
چرخ دنیا می چرخید
و رودخانه می ریخت
مثل دمب های موش
روی نقشه ها
هی من
جهان را
نگاه می کردم
زوم نمی شدم
کلا
جهان را
نگاه می کردم
 
لبخندت را
هزار رنگ کمرنگی
از
که دوستم می داری
بپوش
بیا روی نردبان پله ی
آخر
به شعمدانی برگشته
به باران چرت
لبخند بزن
به اینکه کثافت
و اینکه دیرم
و اینکه اما
تمام نمی شویم
زیرا
زیرش یادم نیست
هر چه دوست داری بپوش
این شعر را دکلمه نکنید
به کلمات احتیاجی ندارم
 
سه تا
ستاره خریدم
یکی برای خودم
دو تا برای برونکا
هر دو
ستاره ها را
روی شانه چسباندیم
و قهرمان جهان شدیم
و سگهای آهنیمان
برای ما دست زدند
سه تا ماه خریدم
یکی لاغر برای پرچم اسلام
یکی برای خوشحالی یک دانش آموز
یکی گنده اش را هم
برای رختخواب خودم
سه تا کشمش خریدم
هر سه ترش
هر سه تلخ
هر سه تا را خودم خوردم
چیزهای ناسالم
مال آدمهای مریض است
- راستش من این شعرم را می توانم تا ابد ادامه بدهم و این اصلا دلیل ضعف شعرم نیست من خوشم می آید و آن را دوست دارم باقی قضایای شما هم به تخمم -
 
بیا
این هم از
روزگار من
بیا مرا سیاه کن
توی مشمع بپیچ
و روی تاقچه بگذار
به درد عبرت دیگران خواهد خورد

 
باید امشب از شب شراب نوشت
یا که از تماس دست بای وقت خواب نوشت
 
با لباسهای سفیدی
هر شب
با شمشیرهای سفید
آمدند و
من را باز
شوالیه کردند
بیا برویم پانچو
دنبال من بیا
نگو
دیوهای قصه ی من
آسیابند
دنیا همینطور است
یک درخشش آرام
من را
و یک حرکت آرام کمر
مادرت را
این قانون هستی است
بیا برویم پانچو
کوله ات را بردار
این قانون هستی است
نان و شراب برای عیسی
و سکه های زر یهودا راست
باید تحمل کنی پانچو
من تحمل را
به تو یاد خواهم داد
فقط ساکت شو
به من نگو
تمام دیوهای قصه ات
آسیابند
آسیاب چیز بدی است
خرد می کند
مغز آدم را
و ار آدم
برای مردم
نان می سازد
نان و شراب را
برای جوادها بگذار
ما به دنبال افتخاریم
دنبال برقهای شمشیر
و دختران با دامن پفکی
سردارهای با کیرهای بزرگ
برای کشتن
و پرنسس با سینه های کوچک
برای تجاوز
بیا برویم پانچو
مزارع هشتگرد
برای ما بنشن ندارد

 
منو ببخشین
من از
سوزنای بزرگ ترسیدم
از دسای پشمالو
حلقمو ببخشین
که عق زد
دستامو
ببخشین که لرزید
درسته
قبوله
من جزو Favorites شما بودم
قرار بود اول شم
نمره ی یک آدم مریضا
شاعر آرتیست
کسی که عمق شعرشو بشه
کنه شعرشو بشه
نقد شعرشو شد
آدم خفن
ببخشین دستم لرزید
من قرار بونه
هی گفتین
هی گفتن
ببخشین منو
من دوس دارم همین شم
آدم قاتی
من دوس دارم همین شم
قاتی پاتی
شعرامو جایی تموم کنم
که کونتون آتیش بگیره
جایی که
دلم می خواس
 
من حواسم هوا بود
خدا رو ولی شکر
اون
حواسش
به تک تک دکمه ها بود
جای دنده ها رو می دونس
راننده بود
فرمون من دستش
من
پق پق
دنبالش
روی خاک کوچه می خوردم
 
ما بش می گفتیم گودزیلا بسکه زشت بود. خودش با قر و قمبیل می گف نازیلا. گردن به پایینش بد نبود ولی صورتش زشت بود. پر جای جوش با دماغ گنده. دستی ده تومن. با راننده های تاکسی می رفت. یه بار یه راننده ی قصردشت بم گفت. برای کردنش فقط باس چشاتو ببندی...
 
اینهمه آدما
که تو کله ی من
داد می زنن
 
یک لگد به شیشه های پای تیر زد گفت "دخترک کسی است. پرده و بابا هم نداره. آس آس یک برادر نی نی داره. یک مادر نصفه که اون هم برای خودش جنده ای است" گفت "رپی زده موهاشو تازگی کسی شده" گفتم "گفتی اینو قبلا حالا چی؟ خاطر خواشی؟" گفت " نه بابا شوید جنده هر دو سوراخش دروازه است با تمام کیر کلفتای محله خوابیده" گفتم " مال تو نازکه؟" کشید پایین گفت "می خوری؟" خیلی چت بود نباس می رفتم توی اعصابش...
 
خسته بودن
برای
رسته بودن
دلیل فرخنده ای بود

 
معصوم نباش
تلخ نباش
ساکت نباش
عصبی نباش
کنجکاو نباش
گناهکار نباش
شیرین نباش
پر حرف نباش
آرام نباش
بی خیال نباش
سعی کن کلا نباشی
 
ارتباط من با درختها طناب است
ارتباطم با زمین صندلی است
آسمان قاب عکس من است
و در رگهایم دیجیتی متراکم
جاری است
قبله ام
در حال گردش است
و من دنبال قبله ام می گردم
گرد
کون تو
کاش قبله ی من بود
ای کاش
به قدر کافی ابله بودم
یا به حد لزوم
با جرات
رنگ آبی مورد علاقه ی من است
بیشتر بپوش
این قاب عکس لعنتی نمی گذارد
زمین را رها کنم
 
هی توی آشغالها
دنبال تاب گشتم
دنبال سرسره
دنبال بوی خوب

هی توی آشغال
شب بود
سکه بود
یا طناب

شب استفاده داشت
طناب استفاده داشت
سکه را دور ریختم
 
تیک تیک تیک تیک تیک تیک تیک تیک داآآن

راستش عزیزم
تخته سنگ شما
آبشار من را

راستش خانوم
لای چرخدنده های
ساعتتان
حشرات احساسم

و جیپ های شما
از دو سوی
لنگهای ویتنامی من را
پاره کرده اند

بمب شما
بچه هایم را سوزاند

شعرم
برهنه شد
توی جاده
دوان دوان
دوید بسویم
هلپ!!!
هلپ!!!
او مای گاد!!!

راستش خانوم
شما
از زمین و هوا
حمله کرده بودید
با خوشه های فجیع
ناپالم
و با رگبار
روشن مسلسل
اما
اما جنازه ام را کجا می برید
جسارت است اما
جنازه را کجا می بری جنده؟
 
دلم برای حرفهای قدیم خودم تنگ است
و قالی خودم
را
روی دار خودم
چوب می زنم
دلم برای دستهای خودم تنگ است
برای خودم
وقتی که با خودم مهربانتر بودم

 
می رم برنامه می نویسم. تو هم برو برنامه بنویس. اینجوری آدم کمتر فکر می کنه.
 
من به مربای تو عاشقم
خیال کن من
به مربای تو
به میوه هایت
محتاجم
فکر کن آدم مزخرفی هستم
به خاطر این لااقل
نرو هیچ وقت نمیر
قبل اینکه من
مرده باشم
 
غم آدمها
غمهای بزرگ آدمها
تو هم می فهمی نه ؟
دل ما به این خوش باشد
دانستن دردهای ما را
تسکین نخواهد داد
 
مامان جونم قول بده بعد از مردن من بمیری. می دونم که زندگی سخته. من قول می دم خیلی منتظرت نذارم...

 
وقتی که حالش نیست بهتر است آدم اصلا ننویسد؟
گه خوردید
 
در حیات خلوت آشغال هست
جمع کن
توی حوض آفتاب ریخته
ضرب کن
 
صدای صبح آمد
یکی توی کوچه داد زد
هوی گاریچی
و منظورش از گاریچی
نازنین برادر من بود
 
می گریزم از تو
و باز می گردم از تو
و می رسم به تو
از نو
انگار
سرنوشت من باشی
 
افهم
علی
افهم
مرده ای
و
مرده بودنت تو را
 
جهان شکل تو را گرفته آیا؟ یا تو شبیه جهان من شده ای؟
 
دانایی
دشنام است
خاطر مردم را
از خاطره هایتان
جمع کنید

 
"مراحل عاشقی سه چارتاست" گفت "اولش خودت هستی مایل به رفتن و خودش مایل به آمدن" بعد تو هستی مایل به رفتن و آنقدر می روی و سر می روی که آمدن یا نیامدنش یکی است" و گفت "مراحل دیگر هم رفتن است" گفتم "رسیدن؟" خندید و رفت
 
پرواز می کنم تا تو
و توی تو گم می شوم
راه درست رفتار با آسمان
این است
 
تهرامانیا

- توی صف
لای پیتها
چکه چکه باز
نوبتم را
سبد گذاشتم
نان گران نبود
اسب ها
نان نمی خورند
اسب نجیب بود
غرور داشت
شیهه داشت
اسب داشت
ماهیان روی شاخه ها
آواز

- رنگ کوهها دریاییست
رنگ دشتها دریاییست
رنگ دریا دریاییست
و این
منتهای رسوایی است
من
می گریزم از دریا
پرسپولیسیها کجا هستند
اسبهای توی صف
از نو

- توی صف
نان تمام می شود گاهی
نوشابه
نوشابه ی رقیق
تمام می شود گاهی
مرد تمام می شود گاهی
سبیلهای این صف
همه کونی هستند
یک نفر از این همه
آواز

- باراباس غمگین
یک گوشه ایستاده است
باراباس غمگین
یک گوشه ایستاده است

- صدایت می کنم عیسی
صدایت کردم
گفتم عیسی
من
گفتم عیسی من
انتخابم کن
تو خوبی
دریایی
دریا
خیانت نمی کند به آدم
دریا همیشه قلبش دریاست
تنش نرم است
و دهانش شور
پر از حرف مردانه

- باراباسهای عزیزم
باراباسهای عزیز و خسته

- یه پیرن خریدم
سبز
پشتش یه کم بازه
می شه امشب بپوشم؟

- اینجا زخم شاعر
درست در همین نقطه
زخمهای غمگین شاعر
رو می آیند
مثل ماهی مرده
روی حرفهای دریا
اینجا درست در همین لحظه وقتش بود
وقتش است
همین الان باید
نوبل لعنتی را
ببین محمود
همه اش تقصیر توست
هی بگو حالا
اسراییل
نوبل لعنتی را
بامداد اگر نشد من
من که خوبم
خفنم
گروتسکم
تهش هستم
کارم درست است

- پشت مغازه
جنازه خونین اسبهاست
صف هنوز ادامه دارد
{صدای مداوم ساطور}

- باراباسهای غمگین
باراباسهای غمگین و سرد
 
سگ
سلام سگ
بیا
دوات سگ
کسی صدا نکرد
کسی منو نخواست
اوهو
اوهو
اوهو
مدام
 
آسیاب افلاکه
سیای پمپ هزار واته
تو خونم
رگامو بریدم
دستای بلندم
دست جهنمو گرفته تو دستاش
ها می کنم که
گرم شه دستاش
عذاب دیدن
آرزوی منه
مردم
نیگام می کنن
نیگا
که فواره های قرمز
پامی شه از من
عین تام
که توی تشت افتاده
رای باریک فواره های قرمز
که پا می شه از من
دستم
راس کار ساطوره
گلوم
طلبه ی چاقو
حق دارین
منو می بینین
گریه اتون بگیره
گریه حق تونه
گریه حق من نیست
برا همینه همیشه
نیگاه می دارم
اشکامو

 
یونجه ها تمام شد
و اسبها ملخها را خوردند
ملخها تمام شد
و اسبها
سوارها را خوردند
سوارها تمام شد
اسب چاق تمام شد
اسب آخر
گشنه بود
اسب گشنه
به تنهاییش فکر نمی کرد
 
شمشیرهای کج
انبوه
کوت شمشیرهای لرزان کج
روی هم
و پروانه های
لعنتی
که از لابه لای شمشیرها
می گریزند
گل بی پروانه
گل بی گلدان
آوار شمشیرهای کج
و زلزال باریکی
که بسیار نزدیکتر است
 
غصه دار نیستم
عادتم شده
گریه می کنم
وقتی که حرفی
برای گفتن ندارم
 
درختی
بر لب آتشفشان
پرنده ای
در دهان تمساح
علی
در آغوش آسودگی
 
خشم من
چیز کوچکی نبود
کوههای بسیاری ترکیدند
و کلاغهای بسیاری
فریاد کشیدند
گوجه های بسیاری
زیر کامیون ماند
فریاد خشم ما آسمان را
و معنای ما را هم
ما نفهمیدیم

 
نمی توانم با نمی خواهم و نباید فرق زیادی دارد
 
گفتند
شاعر خوبی بود
خدایش بیامرزد
توی خانه ام ریختند
هر چه داشتم بردند
گفتم
"زوربا جان
دارم می میرم"
هاف هاف آمدند
و لباسهای چسبانم را بردند
لخت بودم
گفتم
"زوربا جان
مواظب باش
من دارم می میرم
لااقل این یکی را نه
این یکی را من
خودت که بهتر می دانی"
صحنه ی خیلی کثیفی بود
گفتم
" از جهنم نمی ترسم زوربا جان"
زوربا مرا بوسید
و برایم دعا خواند
گیسوان من حتی
برای مردم ماند
اما من
باکلاس ترین آرزوهایم را
با خودم بردم
 
چهارشنبه قرار است یک آزمایش خفن بکنند و قرار است یعنی ممکن است که دنیا نابود بشود. دارند در سویس یک سیاهچاله می سازند فی الواقع. که امیدوارند به قدر کافی برای در خود کشیدن همه چیز نیرومند نباشد. فکر می کردم چه بلایی می تواند این فشرده شدن در سیاهچال سر اشعار من بیاورد. احتمالا بهار یک نگاهی به شعرهای به شدت فشرده ام می اندازد. و می گوید شعر خیلی خوبی است ولی کمی ادیت احتیاج دارد.
 
تغییر در شعری ناامیدانه و قدیمی به معنای یک امید تازه


غروبها
به یاد تو افتادن
شبها
که عشق می آید و
آتش را
می رماند
غمها را
بارانی است
در صدای جویبار زمستانی
 
فرشته های سیاه پرورش اندامی
مرا برده اند جهنم
جهنم پر از مرداب است
من از
رنگ قهوه ای ترسیدم
از ملخهای مردابی
و از جنگل دایناسور
صدا کرده ام
خدایا
من را نجات بده
خدا من را
به کیرش حساب نکرد
و به من خندید
مردم
یعنی مرده بودم
تا تو آمدی
من را
care نمودی
و لوسم کردی
من را
شستشو نمودی
توی خاک و
دفن نمودی
و بعد دفنم من
مثل یک نیلوفر جوانه زدم
و قورباغه های چاق
توی دستهای من نشستند
و بعد
تو داغ
عینهو ملافه
بر
قورباغه های من تابیدی
و قورباغه های من
زیر نور ملافه های تو
خوابیدند
و تابلو
Sweet Home ات را
روی قبر من گذاشتی
تو از خدا با من
مهربانتر بودی ای
فرشته داغ
گر چه من
قبلنهای
مهربانیها
مرده بودم
 
خوشحالم که فعلا که چشمم توی چشمش است. وبلاگم تعطیل است و نمی تواند که این چیزی را که اینجا دارم برایش می نویسم را بخواند و اینها ولی رفتن طبر که دیروز با تمام شدن کار ویزایش قطعی شد. برای من پایان یک دوره ای از عمرم است که مثل تمام دورانهای قبلی به آن احترام می گذارم. چیزهایی که من از این گوسفند یاد گرفته ام فکر می کنم تاثیر روی تمام زندگی مابعدالطبیره ی من بگذارد. نمی دانم دوره ی بعدی چه جور دوره ای خواهد بود. ولی توی دوره ی قبل به هر حال طبر آدم مهمی بوده من را با یکسری آدمها و اخلاقیاتی جوش داده و رفته که احتمالا تغییر می کند.
خوب شد رفت. احتمالا زیاد میس می کنمش ولی خوب شد رفت. خیلی به درد آمریکایی ها می خورد و آن مملکت هم به دردش خواهد خورد. و من دارد از رفتنش یک غصه ی خنده داری رو دلم قلمبه می شود کم کم. که زیاد هم بد نیست. امیدوارم آمریکا خوش بگذرد بشش و اینکه بتوانیم باز هم با هم برویم شمال زیاد مست کنیم و آن لاین شعر بگوییم به هم در حالت مستی...

 
روی شکمبه های طبله کرده
نوشتیم اسب
ملخها به
خوردن ما
آمده بودند
رود
روی حرفهای ما جاری بود
شب
معنای ما را می فهمید
ما به قدر کافی
هم شان شب
مکدر بودیم
 
موریانه ها
که رفته بر تنم
این منم
علی
کوه ِ تر
بزرگتر
قایم تمام عالمم
و غیبتم
حسرت جهان دیگر است
 
شعمدانی را آب بده
وقتی مردم
حرکات شاعرانه بکن
به شعمدانی
آب بده
توی تیپ
گل گلدون من بگذار
دوباره شعمدانی را
آب بده
و دوباره
گل گلدون من بگذار
چاره ای نداری
آنقدر دوست داشتم
که وقتی مردم
جهان از معنا
تهی خواهد شد
 
و اژدها
توی چشمهای تو
جوانی خودش را دیده
روی زین محکم باش
دستهای تو
دستهای کوتاه اژدهاست
و هیهای تو
تند آتشش
او
توی تاریکی
سرنوشت خودش را
خودش را
به نیش انتظار می کشد
 
یکی دو تا ترانه نوشتم
برای خاک
ماه حسودی کرد
یک زمزمه کردم
برای ماه
دریا گریه اش گرفت
کمی ناله کردم
دریا را
ناله هایم
به شعرهای عاشقانه ای
که برایت گفتم
حسودیشان شد

 
فکر می کنم زیبایی یک اتفاق کاملا دو طرفه است. در واقع یک تشویق است برای اینکه مخاطب چیزی را یعنی لذتی را در خودش ایجاد کند. آدمها چاره ای جز لذت بردن و درد کشیدن و حتی لذت بردن از درد کشیدن ندارند. یک شعر فی الواقع تنها تریگر یک اتفاق عظمی در جان مخاطب است. شعر بی مخاطب شده. خدایش بیامرزد...
 
مهمل
آزادی
مثل پشمک
مهمل است
از دورها زیباست
ولی چرت است
وقتی آنرا خریده باشی
 
ضرب گرفتن باران روی شیشه ها
عینا
تکامل ثانیه های عمر من است
و روییدن برگ
دلیلی
برای مردن من نیست
هر علف یک شعر است
من یک شعرم
یوهو
علفها و من
با هم
مساوی هستیم
 
نوبتی ما
دامنت را باد
دامنت را من
می کشیم و
دیوانه می شویم
تر
 
یک غروب
غمگین
حسابی بود
بزها
روی کوه ها
شاخ
ایستاده بودند
سبزه ها غمگین
و ماشین چمن زن پارک
اوضاع برای دویدن
و از تو حرف زدن مناسب بود
رویای کوچک من
رویای اندوهگین و مهربان و کوچک من

 
Solo Suicidal


تقدیم به برادر خاکستری رنگ خندانم محمد
و حمید تا ابد تازه سال
که برایش فحش گذاشتم

- خاکستری الهام است
به روح پرفتوح داریوش بگو
خاکستری در
روی پرده ها
ارغوانی ِ الهام است
صبر کن
یکی دو تا ستاره ی دیگر
و باد
کاغذ آدم را
غیژ می دهد
تا دیوار
جیش می دهد
تا دیوار
به روح داریوش بگو
صورتی آسان است
و طلق طلایی در
زامسکه ی شیشه
هره ی دیوار
بگو هنوز اینجا
زنها
گریه ها
شب
حریرها
و سینه ها دارند
رحم کن
هنوز پای در
خرماست
هنوز هم اینجا
شب
فرشتگان
سرفه می کنند
کوهها ترک بر می دارند
و مرغ دریایی
فلس نشخوار می کند تا دریا
به او بگو من
برای روح رفتگان دریا
فحش گذاشتم

- آه...
دریا
دریا
دریا
چه فا...ی ِ...ده آدم
عا...شق باشد؟
ناباکف مرده
مستی نرمال است
زندگی خاک بازی است
سگها
توی دریاچه های عادی
با فصیح فارسی پارس می کنند

- به تخمش هم نیست
ناباکف را می گویم
او مرده
تیراژش
به تخمش هم نیست

- ممد
به قرصای صورتیش می خنده
به خاکستر الهام
به نارنج بدبختی
به رنگ قرمز جنگ
کم مست می کنه
زیاد می ره حموم
همش برنامه می نویسه

- تاریک می شوم
و فحش می گذارم برایت هرشب
فکر می کنم سگ خور
یکی دو تا ستاره ی دیگر مانده
و بعدش این باد لعنتی...

- بعدش این باد لعنتی
به تخمش هم نیست
مثل
توری زنها
شب را
به غیژ
تشویق می کند
 
دستهای سرخم را
خط کش زد
و ناخنم را
از ته کند
ناظم دنیا با من بد بود
 
چسبیده مثل سنگ
لرزان
مثل صخره
نرم
مثل کوه
مهربان چون عزراییل
می گذشتم از
جهان کهنه پاره
نه کسی در
آغوش می
گرفته من را
نه کسی فر
آموش کرده ام در
من
از فراز کوه غلطان رفتم بالا
و آب گوارا
چکید از گیسوان من
قطره قطره
 
من داشتم
توی دشت پرواز می کردم
مردم مرا
به هوای دانه گرفتند
برای آوازم
نه دانه ام دادند
نه کسی شنید من را
 
افسوس خوردند
و روی قبرم
گلهای سبز لاله کاشتند
گریه کردند
اشک ریختند
سیاه پوشیدند
گفتند
"آزاد بود و
تنها
از تمام مردم دنیا آزاد بود
گرم و سرد دنیا
بلور سینه اش را
همین"
بعد برایم دعا کردند
روی قبر آب ریختند
"خدا حافظ
خدا حافظ"
علی ماند و حوضش
علی ماند و حوضش
 
خوار تمام شما را گاییدم
همان شما را
کلمه هایم بس بود
مثل کرم شب تاب آنها را
زیر سر می گذارم
تا می توانی
برای من
آرزو کن
 
برای حال اکنونم
اندوه کوچک است
و نمی تواند من را

 

   
 
  Susan Meiselas / Magnum Photos 
 

USA. Tunbridge, Vermont. 1975, Carnival Strippers

 
 

  Goolabi , Roozmashgh(Peyman) , Deep-hole , Sepia , Forb. Apple , Vaghti Digar , Pejman , Ahood , Bahar , Banafshe , Halghaviz , Hezartou , Last Jesus , Ladan , Costs , Tireh , Goosbandane , Tabassom , Aroosak1382 ,   Shahrehichkas

 
        Zirshalvari
        Welbog 
 
       Bi Pelaki (Me & Shahram)
 

   SHAHRAM