Persian based weblog dedicated to literature and cultural interests author prefers to be called as Ali Chelcheleh if you are not inranian try my ENGLISH SITE 

 
  صدای بال چلچله ها ابرا رو برونه یه روزی
 

 
 
 
مگر نگفتم به تو؟
بویت مگر نکردم؟
لمس نکردم مگر تو را 
بوس بوس سرد تا نخاع؟
مگر همین چکه چکه 
این جوی قرمز باریک
خون تو نبود؟
مگر این بالشت صورتی کونت؟
مگر تق تق 
نگفتم به انگشتهات؟
طناب طناب نبستم مگر تو را از مچ؟
مگر تکه تکه اره نبودی از بازو؟
خر خر
خش خش
مگر صدای شادمان ضجه ی تو نبود اینجا
مگر نگفتی مرا بکش؟
بخارم کن
آغشته و کشته؟

مگر کم گذاشتم به قصابیت؟
همت نداشتم
 به قصابیت؟


 

- لب بسته ایم ما
خسته ایم ما
لای رس
توی تاریکی
یخ بسته ایم ما
شصت و هفت بود؟
شصت و هشت بود؟
هر کدام چندتا بچه داشتیم؟

-اسم بچه ی من زهرا بود
-من حمیرا بودم
-لیلا بودم
-صفیرا بودم
-دریا بودم

درخت کاج از توی شب آمد
دست روی کوه ها گذاشت
و خراشهای سنگ
آرام
با شاخه های درخت ها صحبت کردند

- بزن از نو
و سوزن بزن از نو
که این خراش گرامی را تنها
تیزی سوزن می خواند
 

من انگشتری زیبام و
از من زمردی
من زنی وجیهه و اینهام و
بر من اسیدی
من
مردی سربازی حجیم ام
و در من شهیدی
ناامیدی نباس
اسم دیگری داشته باشد
علی
برای تمام ماها کافی است
برای تمام شاخه های شکسته
بوم های زیر باران
لباسهای سوخته
شمشیرهای شکسته
گریه های چاه
علی
به قدر پروانه ای
میان کندوی زنبورها تنهاست
بس ام کنید
بس ام کنید
بس کنید مرا کثافتها


 

دعا می کنم که
خدا
 انگشتر نجیب شش برلیان نصیبت کند
داماد فک افتاده
که توی کارت باشد
تمام روز برات
قلب تکست کند
و شبها عمیق بکند تو را
تا بخار کنی


دعا می کنم که
این همه کلمات ردیف من
رج بیاندازد بر تمام تن ات
مثل مار
بیاید بالا
از دو سوی رانهایت
و رویت
همانجا که دائم بخار می کند
و داماد خوش خیال دست گذاشته
تتو بیاندازد
 

تخلخل قرمز
خون
عبور الکترون طلبیده
درد می خواهم
درد شدید تلخ
و های های گریه می خواهم
بالش در بالش
های های سطل کلینکسی
همین غروب
ابر صورتی رنگ من باش
مرا از صدای بی تاب نفسهایم پیدا کن
کمی تر شو
جرقه بزن
نابودم کن
بسوزانم


 

ان نباش
لااقل اگر انی
با من نباش
 

هیولای صورتی رنگ ساده ی من
مادرت درباره ی روح ها چیزی نگفته به تو؟
داستان ترسناک نداشته ای توی زندگیت؟
کمی مطالعه کن
دقت کن
ارواح دندان ندارند
ولی روحشان دندانه دندانه
چرخ می کند چشمهای آدم را
ارواح خیلی لطیف بی توجه شبها
لیس می زنند مردم را
و داستن مردن مردم را
هر دم
تعریف می کنند با آنها
هیولای صورتی رنگ ساده ی من
شب نفس نکش
صورتی نباش
نفس های تو دارد
صدای مسموم من را
احضار می کند
 

و آتشفشان می شوم
رمانتیکلی آتش
فشان می شوم من
و گوزن های نیم سوخته ام
شره می کنند ازمن
جیغ

و تو دستهای ات را
رو کپلهای ات می گذاری
خودت را در آینه می بینی
 و دستهات مثل اسب
روی راه خیس سربالایی
کاهلانه لیز می خورند اسب هات
قیژ

و خانه می شوم
آرام و مهربان و کراوات اشرافی
و دسته ی سوارکارهای من
با کلاه کپ پی قرمز
توی اصطبل هام
 شیهه می کشند

و تو دستهات را
بر کفل های اسب های من می گذاری

 
نباس هولش می دادم
خودم آن بالا اگرچه تنها بود
اگر چه اشتیاق زمین بود
توی چشمهاش
اگر چه
غم تمام جهان را گین بود
اگر چه سقوط
سرنوشت مردهای تفع مر است
نبایستی هولش می دادم
هنوز بوی خود
در دماغ خودم مانده
وقتی هول ام دادم
و از روی خودم افتاد
 
بسیار معمولی
طبابق معمول
مع
مثل بزها مع
مول کوچه ها هستیم
لبخندی
درخشش چشمی
اندوهی ما
مع
توی کوچه ها هستیم
 

تو مثل من هستی
 وقتی کسی شعرهام را نمی خواند
گفته باشم مثل منی تو
وقتی
  با غلاطک ویژه
می روی از من روم
به غلطک ام گفتم
تو هم
مثل من هستی
و ما
غلطک و آسفالت
با هم
بیهوده بی نهایت زیباییم
 

برام
 کمی ماهی
و کمی پرنده بخر
من مردابی بیمارم
برام ماهی و پرنده بخر
آفتابی کن
و قلاب تیزت را
در چشم های خیس من بیانداز
بانوی قدبلند خوشبخت با خود در تنهایی
 
پیشانی خسته بر دیوار
به آجر زرد گفتم ماجرایت را
و آجر زرد جوانه زدم
چون تازه ی درختی خل وضع
آرام
پیشانی خسته بر دیوار
به هره ها هم گفتم
و هره 
خاکستر در خاکستر
گنجشک های تازه زد
گنجشکهای جیک جیک پاک
جهان زنده شد
ولی نه قدر من
بیچاره ها فقط
داستان تو را شنیده اند

 
فال حافظ گرفتم و حافظ زد تو حالم فال حافظ گرفتم و حافظ مثل سگ زد تو حالم و من را چخ داد گفت نباس دنبال ات بیایم حافظ کس کش عاشق توست هیچوقت بام اینطور حرف نمی زد حالم گرفته شد اولش بعدن ولی حال هم کردم افتخاری است آدم توی برنامه ی مخ زنی رقیب حافظ باشد. ولی تو فعلن تا اطلاع ثانوی فال حافظ نگیر



 
لخت می شوی یک روزی
هر روز که لخت می شوی یعنی
یاد غمهای من می افتی زیرا
غم های من هم
مثل سینه های تو
ظریف و بیگناه و بزرگ اند
 
ارواح آبی
پیاله پیاله
توی جامها
شاپرک پریده طور
بی کلام ها

روح های مهربان نرم
توی مانتو
لای گل بته
روح های گرم

- ببین نگاه کن
این الف دکل است
و همین ه ها
همین بادبانهای باد افتاده
 ما را می برد دوزخ
می برد جنت
خاطره های ما مردم را

- ناخدا گفته پیرهن نپوش
پرت کرده روی تخت
گفته
این هم شلوار
و بعد مست
شلوار پوشیدن من را

- و پریدن از هر تابی من را
یاد آفتابی می اندازد
یاد چیزهای قبل مردن
سوپورهاش
مست هاش
کورهاش

- و جهان دختر است
و تمام جنده های جهان من را
می شناسند و تازه

- چشم هات را نبند همین دقیق بمان
بعد پرواز می کنیم
 
از ببریده های پپیراهن اش
ططناب ساخت
و کشیدم بالا
و در بالا بدون پیراهن بوسم کرد
برفراز برجی که از خودم ساخته بودم
بلندترین برجهای دنیا
دورترین و اینهاها
سنمار حلقه زده در خود
بر خود
افعی در افعی
چار چار چشم چمباتمه گوشه ی حمام
برد
تمیزم کرد
گذاشت لیف قایم بکشم آنجایش را
به بالای برجی که
فقط خود می توانستم
دیوانه
دیوانه شد
و برج ر ا پرت کرد
از آن بالا پایین
کاشکی
کاشکی
گردن ام شکسته بود

 
 برای سینه بندهای سپید
توی آسمان چشمهای دریایی ات
ملوان تازه پیدا کن
پیرمرد تو دیگر
خودش
برای خودش دریاست

 

و درخت غمگین
از باران امتناع کرد
و دستهاش را
به جویبارهای دیگر داد
درخت غمگین سردش شد
و روند زیبای خشک شدن را
میان آوندهای مغز پسته ای
 نگاه کرد
آنقدر آفتاب را
که چشمهاش خون افتاد
و خون توی ریشه هاش دوید
مردم آرام
به یاد عیسای لخت
صلیب می کشیدند
 
فاگاییل

"اسبها را گرسنه نگه دارید
اسبها را
ناامید و غمگین و گرسنه نگه دارید
شادمانی برای اسبها سم است
بازی باد توی یالها سم است
و سکس اسبها کلن
لزومن باید
 به قصد کره خر باشد"

بارون پرسید
" آم...
کراوات ات به قدر کافی قرمز نیست
یقه ات را
مثل گاوها بسته ای
و تازه دستهات هم
همیشه می لرزد
از خودم می پرسم
واقعن آیا تو
واقعن آیا تو
الاغ خوبی هستی؟"

اتاق نشیمن خانه
از سر بریده ی گورخر ها بر دیوار
و پوست های کنده ی خرسهای پررو پر بود
 
"اسب سلاطون گرفته را چند می خرند؟
اسبی از غایت اسبی بیمار؟
و چند می خرند
خفاش خون آشامی را
که آنمی گرفته است؟
برای هر سرفه ی آدم
پول می دهند؟
آیا توانایی در بد مستی برای مردهای خسته اعتبار است؟"

شاعر خسته
مثل پروانه ها
سئوالهای سختش را
روی دستهای مردم
تخم گذاشت مرد
جور تلخی انگار
پرواز کرده است
 
باید کوتاه ام کنند
من سبزه ی عیدی زیاده بلند ام از حد ها
باید مرا بگیرند
من ماهی قرمزی
زیاده رفته ام از سد ها
باید مرا
مثل سکه  های قشنگ
دست بچه بدهند
که با من
آدامس های زیب بگیرد
معروف کوچه شود
و قبل از اینکه بزرگ شود
بمیرد از حصبه


 

لحظه ای که نفسهایت داشت
برای رفع خفه
رفع خفای خفته با تو 
در تو 
بر تو
رفع دود
تقلا می زد
لحظه ای که گوشهات زنگ گرفت و من را
درد را
مثل زایمان بچه فیل
در تمام آن پایین
 احساس می کردی

با خودت بگو که
رخوت نبودن من
جای خالی عظیم ترین دیوهای دنیا در دل
رد دندانه دندانه های چرخ جهان در تو 
از عذاب الیم فعلی
بسی عظیم تر است
بگو که درد اصلی
درد کامل مطلق
درد تاریکی
نیامده هنوز

سفید و ناامید باش
 زیرا تو ناامیدتر
زیبایی 

 

فقط همین بچه های کوچک برای من مانده
همین شعرهای پردار کوچک
 وظیفه دارند
لباسهات را در آورند
دستهات را ببندند
چراغ ها را روشن می کنند
و تو را بدون ملافه کنار من می خوابانند
همین بچه های پیر کوچک پردار
آخرش روزی
 
خیلی آرامش دارم
مثل مرد پیری که مرده
و دخترش هم مرده
و دختر دخترش هم مرده باشد
خیلی آرامش دارم

 
من نگاه از بالام
مرد وحشی عقب مانده
تربیت ناموزون
جمهوری اسلامی یا هرچه
سبیل افراخته و
غبغب و اینهام
بد زبان غیر  روشنفکر
فرار کن حالا اگر توانستی
آدم از سرزمین تولد
و مردی که دوست دارد نمی تواند بگریزد
 

جنگ من می شوی
و من
ناامید و برهنه و خونین
در میانه ات می افتم
پشت تپه بارو می گیرم
و از چشمهات
می گریزم
"من مردی آبرومندم رگبار
من مردی اسم دارم رگبار
نمی گزارم من را
خیس و گریان
  میان لنگهات ببینی"
 

شبح ات 
مهتاب است
مثل مار
دور افسانه هایم می پیچد
و سینه هاش را یهو
زارپ می گذارد به میز
؟دوست داری دوباره از سر آدم ات کنم؟
داغ صلیب بگذارم روی خال قرمز هندوت؟
دوست داری گربه ات شوم خمار
 روی زانوت؟
نازت کنم؟
نگاهت کنم؟
عاشقت باشم؟

 
بسیار قبل از اینکه زیبا نباشم





رقاص برلسک توی سن شصت و اند سالگی
سی ان ان
 

برای من کافی است تا
در گوشه ی دیوار
عنکبوت سیاه بدی باشم
عنکبوت امیدوار غمگین گرسنه ی ترسویی
که لرزش تارهاش 
تمام دنیاش است
و قبل پروانه 
بیمار گشته است
 
باید اختراع کنم از نو خود را
و بنویسم از نو
خود را
انگار دریایی
دوباره از نو ساحل می سازد
برای مرغ های دریاییش
برای خرچنگ های ابله اش
که شما باشید
عقب عقب روندگان
لنگ لنگ خوران
خوراکی فک ها

- یک فیلمی دیدم درباره ی فکی که هلف هلف خرچنگ می خورد و از صدای کراش شکستن خرچنگ و شارش طعم گوشت سیاه رنگ دو زیست
چشمهای گردش از شادی پر می شد


 
شاغول شاخ شکستگان خلق دیوان من
غمگین ترین دیوان قانونی
در های آیه های حضرت حافظ فالی
مانده توی خلوت سالی
مثل عقرب تلخی
کنج دیفالی
سال و ماهیان نیمه کرده را با
بی حیاییان رفتگان ازشما
سینک کرده ام
مثل دختر لختی
در کناره ی امواج
یو یوییده و وراج
می روید
می آیید
من به تخمم نیست




 
دهی که ده ده من شد
و صدتا صدتا از من بریده و رفته
به سوی آملیکا قرار کرد
دیوی پشمالو باد
درخت ابلهی که آرام آر
از سموت زوانواهایش
یخ می زد
سهای بی دلیل پریده بوده یا
یا هر چهچه بلبلی بلا لا به لابه لای دیگل
ده  داده
دوت داه ده
وه
رف
هته جایی
و وا
نیامده باز
یا شاهین
یا عقاب
یا خرگوش

 
Hibachi

و از سر من تنها
و از  ردیف مهره های گردن من تنها
کمی مهره های صورتی مانده
قطعه قطعه ام
سوشی سوشی
پیچیده لای برگ
آماده ی خوردن
از سرنوشت من تنها
چی چی تندی مانده
ضربه ی آخر
غرقه ی سویا
تا درد قهوه ای رنگ
زهم اعصاب باد کرده را بپراند
و تلخی سبز مرگ آور
ذره ذره من را از تو بترکاند
کاملن سرخ و قزل آلام
بوی رودخانه گرفته
توی رودخانه گرفته
خلاف تمام آبها رفته بالا
کیر زده به خرس
تن زده به سنگ
آمدم به قلاب ات
عین احمق ها
رها مکن مرا
بکن مرا
رها مکن مرا
 
ترس از
از ترس از
ترک خوردن دیوار
ستونهای خانه می لرزند
خانه ی خراب
قبر آرزوهای مردم خواهد شد
 
و جاهایی از تو
بدون شک
جاهایی از تو هست
که عادت به ماچ ندارد
و ماچ خواهد شد
برهنه  و حاضر باش
 
بنفش
سفید 
صورتی
ملافه های کوچک شفاف
روی مرز باریک بودن
ساکت
در عمق اقیانوس
آرام می خزد عروس دریایی
و سرنوشت سیاه ماهی ها
به خون در لفاف پولک آنها بسته است
"مردن تنها یک لحظه است
باور کن 
مردن ماهی ها
تنها"


 
و شب ها به برف ارادتی مضاعف دارم
برف در شب
مشتی ازکلمات سفید است
صاحب تمام حرف های شریف
پر از کلمات مات تکراری
ارواح مات سرد
خرگوش های مات خیالاتی
آسمان برفی همیشه
پر از گرگهای نامریی است
که رو به ماه و دریاچه
بااندوه
سرفه
 سرفه
 سرفه می کنند

 

چند وقت است بنا دارم یک داستان معمولی بنویسم درباره ی ایکه لخت شده باشی و دراز و معمولی کنار من خوابیده باشی. چند وقت است بنا دارم یک داستان معمولی بنویسم که توی آن موهای آنجایت تکه های لخت من را به خارش بی وقفه بیاندازد.
 

می ترسم از دنیا ممد
بسیار می ترسم از دنیا
مثل یک ستاره ی دریایی
که از آفتاب و خشکی می ترسد
مثل چروک اسپانج باب
و دنیای ام از کلماتی
بی ربط و وزین و هماهنگ
آگین است
مثل روزنامه ی اطلاعات ام
سیاه و سفید و غمگین
لاطاثل سیاه سفید غمگین
که راس کار تمام پنجره هاست
من از دنیا می ترسم ممد
من از دنیا خیلی می ترسم
 

انگار من
من انگار
گاو زبون خسته ای باشم

و تو من را
قطعه قطعه
و استیک استیک
grill کرده
خورده باشی

راستش کاملن
درد عمیق خورده شدن دارم
 

مگر از سمت دریا ببیایی
مثل ببیاییدنی آرام
مگر از تمام دنیا ببیایی
قسم بخوری
مستی ات را به دریا حواله کنی
عق بزنی
و عکس عق زده ات را ببیابی در دریا
مگر که رفته نباشی
ساده و تنیده و تنها نباشی
عنکبوت بیطار خود
پر از حشرات
مگر چشم هات
کاسه دار چشمهات
ببینید از تمام سوراخ و روزنه ها
انگار من دوباره اسب گشته باشم
آستین دار خط هایت
تشنه
شتر شده باشم بدون پام
با شاخ عاریه تا
اینهمه بلبل هات
روی من ببنشینند
 

برای دردهام
فقط برای دردهام نور
برای چشم هام
فقط برای چشم هام نور
برای آرزوم
فقط برای آرزوم
چراغ و قوه ی من باش

 

و اگر این جرقه های کوچک چشم هام نبود
من هم چون شما
اسب ابلق احمقی بودم
با ترشح اضافه ی صفرا در پوست
و ترس لرزان از گرگهای زمستانی
من هم
داستان بیهوده ای بودم
درباره ی پریدن قورباغه ها در آب
و شتک زدن گل
از دهانه ی تمساح
و اگر من انقدر خفن نبودم
لابد
آدم اسکلی بودم
خواننده ای بگاه
از گدارهای سیاه رنگ وبلاگی


 
گاهی دلم خوش است

یک روزی صبرت تمام می شود
میایی دنبال ام
مرا با خودت می بری
خیابان خیابان به دور
و از دور دور بیراهه ها با من
دیگر
بر نمی گردی
 

سوزن سوزن
خارش گرفته مرد چوبی
آتش آتش
پرنده های زیباش را
miss کرده است
و دیگ داغ تازه
سرش را کباب می کند هر ظهر
و باد خواب تازه
گیسهای زردش را
شانه می کند
در عصر

 
شیار کوچکی را که
چیزهای نرم روش می گذاری
و
نگرانش را هستی
به مردهای دیگر بده
من
مرد چیزهای بزرگتری هستم
 
لخت
مثل یک خیابان تنها
تزار اینکه کسی
نیکلایش باشد
خوشبوترین بالشت هاش را
گیسوانی کرده
خوابیده بعد دوش گرفتن
بی من

 
مثل مترسکی مست
راه رفتن یک پا
و سوزن سوزنی از دشت
با علف های خاکستری

مثل آفتابی تنها
لغزیدن در آبی
بی خیال ابرهای خاکستر
بی خیال دیروز و فردا

مثل اسبی ابلق
که حرف زدن را
از خدای اسبها
یاد گرفته

 
و او
آن سوی شیشه است
با گیسوان سبز برق دار
 هوس نیانگیز و مهلک
او
آن سوی شیشه
مثل کیسه ی صورتی رنگی از درد
برای خودش عروس دریایی است

و تو
مثل بدبخت ترین ماهی دنیا
این سوی شیشه ها
آرام و سالمی
 
گلویم گرفته است
بیا
برایم عسل بیاور
و زلف داغ
بیا
همینطور که نمی خواهی
برای من جامی

من تیوپ هم می خواهم
تمام غریق ها
تیوپ می خواهند
من غریقی سنگین ام
من غریقی بد بخت و سنگین ام
برای من تیوپ بیاور
یک دانه

عطر هم بیاور
عطر چرب آرامش بخش
عطر همراه با فریاد
عطر ریش تراشیده
برای من قدحی
برای زبان من قدحی
برای چشمهام

یادت باشد
وقتی که می آیی
بی زحمت
خودت هم همراه ات باشد
 
بی نهایت عمیقن تنها
جایی آن ته ها
که رد پای آدم و گرگ عین هم اند
خون اشان همرنگ
خوراک شان خرگوش
جایی دورتر از تمام آدم ها
با قطره ی آرام سردی
چک
شعر
آغاز می شود
 

touch کردن بعضی از چیز ها بدبختی است بعضی از آدم ها خاموش کردنی نیستند ساکت شدنی نیستند بعضی از آتش ها مثل دود نامریی آرام دور آدم را می گیرند و وقتی خیال می کند که دور رفته بی خیال و اینها در همان نزدیکی به سوزاندن اصرار می کنند

اینها را گفتم که گفته باشم آن کاری که نباید می کردی را کرده ای و دهانت سرویس است
 
شب

- و پیچیده در من
مثل دود
که چشم های عابرین را به گریه می اندازد
و پیچیده در من
از غایت نپیچیدگی

- من از دنیا تنها
عسل و خامه می خواستم
چشم های عمیق دختر ها
و دستهای بی تاب شتابنده
من از دنیا تنها
عسل و خامه می خواستم

- خوابیدن
برای خوابیدن
چشم های بسته کافی نیست
سری باید گاهی همیشه روی سینه ی آدم باَشد
کودکی باید
فوت کند پرهای آدم را

- تمام عنکبوت هام حاضرند
ما محکم و غمگین ایم
مثل باد آمده
و برای تن تو بی تابیم
برای تمام آنچه نمی خواهی
برای تمام آنچه نمی گویند

 
مثل پرها
یا سنجاق
می شود بیایم آرام
بعد توی گیسهات بمانم؟

شب پر از چیزهای اتفاقی نیست
شب از اینهمه چشمک لابد
منظوری دارد
از این همه غلت های بیهوده
شب منظوری دارد لابد
از این همه نخوابیدن ها

مثل پرها
یا سنجاق
می شود بیایم آرام
بعد توی گیسهات بمانم؟

 
مرو پر از حوادث است
بلخ پر از حوادث است
پر از حوادث شده دنیا
به سوی من بیا
من علفزاری بزرگ و آرام ام
که گیسهای زردش
ظهر ها
موج می زند به سوی ات
به آرامی
 
باید تو را بکنم
و هنگام کردن تو
فکر دریا باشم
مثل ماهی ها باید
بروم در تو
خیس بیایم بیرون
و مثل پریهای دریایی باس
گیس های چربم را
توی آفتاب شانه کن
حتی اگر نمی شود باید
تخم چشمهام را فرو کنم در تو
و در تو پلک بزنم انگار
آب شیرین زون آما باشی
باید از آب شیرین تو
بریزم در چایی
و چایی چرب ام را
قورت قورت
بنوشم به آرامی
یا Relax
مثل اینکه کار ساده ای باشد باس
بکنم تو را
طور آرامی
 
- می شود آیا که یک دوست معمولی کنار دوست معمولی اش دراز بکشد نگاه کند شکوه نفس کشیدنش را؟
- نع!!!
- یک ذره حتی؟
- نع!!!
 

آب
جهان
تمام جهان دریاست
ماهی
هر ماهی که می آید
تمام دریا ها
پر از قایق هاست
قایق
هر قایق
پر از مرد است
مرد
پیرمرد و دریا تنهاست
 
برای ثبت در تاریخ امروز بعد مدتها آمده ام شرکت. تا اینجا اوضا بد نبوده گذشته شده کلن

 
دوس دختری به من بدهید
که با من بخوابد مهربان طوری
بخوابد مهربان مهربان طوری
و خسته شود از شعر های عاشقانه ام بعدن  مثل اکثر دختر ها
داغان کند مرا بترکاند
نابودم کند
عذاب ام کند
خاکستر خاکستر
و بعد از نو
دوس دختری به من بدهید

 

باید از نو تو را بنویسم
توی مایه ی دوست های معمولی
باید از نو تو را بنویسم
و مثل هیولا ها
مثل دیوهای عمر شیشه شکسته
باید از نو
بروم
سر بگذارم در
تمام بیابان ها
باید این همه حرف های نخوابیدگی با تو را
بروم جای مردم دیگر بنویسم
و لخت تو را
حذف کنم از تخیلات
باید بتوانم آدم باشم
همیشه گفته ام
مثل مردم دیگر آدم بودن
شاید آسان بود
باید این همه کلمات را
کوک کوک
بگشایم از پیراهن هام
تی شرت تازه بپوشم و نو نوار
دیگر
روی سینه ام
عکس چشم هایت نباشد
 
من
تنها
هفتاد و دو نفر هستم
و لشگر شب ها ده
ده
ده
ده
ده ها هزار تاست

 
و من تنها
شعر کوتاهی بودم
با شعر های نصفه ی کوتاه
نسیم آرامی
توی پیراهن ات
و سرمه ای توی چشم ها
سرمه ی شهید اشک طور
سرمه ی تلخ بر لب ها
و من تنها
داستان کوتاهی بودم
یوسف طور
کربلا طور
قرآن طور
که خوانده شده
گریسته شده
سینه زن شده
و گم شده در شکاف سینه ی زن ها
و من
تنها
شهید شدم آخرش مسلمان طوری
مسلم طوری
حر طوری
علی اکبر طوری
و شاهد شهادت من
مثل تو
همیشه زیبا بود
 

اگر می تواستم
از هایی هایم تن
از تن هایی هایم
زیبا شوم تر
و رامش بگیرم آ
اگر می توانستم
با خودم
دم خو ها تن باشم
اگر می توانستم
قلاب کنم
دستهای خودم
گرد شانه های خودم
و اگر گرمای من
به خودم آرامش می داد
اگر لااقل
برای گریستن می شد
سرم را
به شانه ی خودم بگذارم
بعد مثل تمام مردم معمولی می شد
اگر واقعن خودمها تن
بدون عشق های لخت زندگی ام
واقعن من بودم
واقعن می شد آرامش داشت
می شد واقعن آرامش داشت
 
و هر  زنی شعر زیبایش را
برداشته رفته است
و من تنها هستم
در زمین سر خار ها
انگار
عیسی
توی راه جاده
بدون شورت مانده باشد

 
و این دوست های معمولی
دست های سرد بی دلیل هم را می گیرند
می روند توی شب های معمولی
توی تاریکی های معمولی
سیگار های سرد معمولی را
پک های ناامید معمولی را
تلخ می زنند به هم
نگاه می کنند مرا
آدم تنهای معمولی را
که داستان تلخ شان را بنویسم
 
زنگوله زنگوله
تمام این دشت جادو پر از گاو است
سرگین قهوه ای
 علف های سبز
که مستعد سرگین قهوه ای شدن هستند
و من به تنهایی
تمام دشت جادو را
پروانه گی هستم
برای پریدن از روی دنیا
نماندن به دنیا
که پر از سرگین است
با تکه های سبزه در
اره شده
زیر دندان ها
پروانگی های اندوهی سرد
شبیه قلب فشرده ی دختر
شبیه من
که پرهایم
شبیه قلب فشرده ی دخترهاست

 
احتمالن آن چیزی که می پوشی
چیز دیگری غیر از شورت است
باید خودت را کلن چیز دیگری خطاب کنی
من
خفن ترین شاعر دنیا هستم
و معشوقه ی خفن ترین شاعر دنیا
حق ندارد
نمی تواند
نباید فقط یک زن باشد
نباس شورت ساده بپوشد
نباس cleavage ساده داشته باشد
مثل باقی زن ها
معشوقه ی خفن ترین شاعر دنیا
باس
چشمای دیگری داشته باشد
دستهای دیگری و اینها
و باید بفهمد چطور
خفن ترین شاعر دنیا
می تواند
زیباترین عاشقان جهان باشد
 
پیرمرد می شود آدم
و هنوز
دلش دریا می خواهد
قلاب های من را ببخش
بازوان نحیف کم مویم را
و اشتیاق توی چشم ام را
می فهمم ماهی سهم امسال من نیست
پیرمردها باید حصیر و لنگوته ببافند
من
داستان تلخ دنیا را می دانم
ولی
باور کردن ام هر چه
پیر مرد ماهیگیر
تمام هر شب
تا ابد دریا می خواهد


 
ساحل
دریا ندارد
دل تنگ ساحل
پر از ماسه است
و ساحل
در انتهای این شب تار بی دریایی خواهد مرد

 

منتزع شدم
انگار خیال ناامید کسی باشم
رویای دختری
خری
پرنده ای چیزی
و حرف های من دیگر
کلماتی سرگردان و مادر مرده اند
مثل هندی ها
برای ریدن به جنگل رفتم
ترسیده
دامن ام را بالا کشیدم
و سرمای صبح
تمام جانم را گز داد

- آخرش روزی
تامیل ها سراغ ام می آیند
در همین حال بالا کشیده مرا
سوخته و سپوخته
به درختهای ستمگر سرد
دار می زنند

 

اگر خدا بودم
برایت پرنده ی نرمی
می آفریدم
پرنده ای آبی
تا خودش را به صورتت بمالد
و درباره ی من بگوید با تو
اگر خدا بودم
برایت پرنده ی گرمی می آفریدم
بزرگ
تا لای پرهایش بخوابی
اگر خدا بودم
تمام کارهای دنیا را
برات می کردم

 

ترسناک زوزه کشیده
قدم های کوتاه اش را
شماره کرده آمده از قطب
هنوز
لک برف های پنبه ای
توی کرک هاش
گرگ از قطب آمده
گرگ شب شناس
شکم دریده و تنهاس

"شنل قرمزی های من کجاست؟
آه ...
شنل قرمزی های من کجاست؟"
 
دوستم دارد
مثل یک عروس سرد دریایی
که ماهی تنها را

دوستم دارد
و به اینکه استخوان دارم
طمع طمع کار است
به باله های توان نان ام
به داستان رودها
توی روده هام
به خاطرات استخوان ترقوه ام
آرام
انگار احتمال زنده بودن هست
تن را
با دستهای دردناک لمس می کند
و تمامی دریا
توی دستهای او دختری تنهاست


 
و من
مثل گربه های گه
مالیده می شوم به تو از روی ناچاری
و تو
با نوک انگشت
به رد شدنم از کنار پات
کاهلانه نگاه می کنی

 

   
 
  Susan Meiselas / Magnum Photos 
 

USA. Tunbridge, Vermont. 1975, Carnival Strippers

 
 

  Goolabi , Roozmashgh(Peyman) , Deep-hole , Sepia , Forb. Apple , Vaghti Digar , Pejman , Ahood , Bahar , Banafshe , Halghaviz , Hezartou , Last Jesus , Ladan , Costs , Tireh , Goosbandane , Tabassom , Aroosak1382 ,   Shahrehichkas

 
        Zirshalvari
        Welbog 
 
       Bi Pelaki (Me & Shahram)
 

   SHAHRAM