Persian based weblog dedicated to literature and cultural interests author prefers to be called as Ali Chelcheleh if you are not inranian try my ENGLISH SITE 

 
  صدای بال چلچله ها ابرا رو برونه یه روزی
 

 
 
 
لذت مطلق از تحریک کردن آدمها


Terry Rodgers

تری راجرز سرگرمی ساده من است. ایمان او به رنگ و به خوشبختی و کرمش برای تحریک کردن هم مردها و هم زنها تا حد مرگ احترام من را به او بر می انگیزد. برای اینکه حال واقعی این تابلو را درک کنید به این نکته دقت کنید که اندازه واقعی این تابلو دو متر در سه متر است یعنی اندازه آدمها یک مقداری هم بزرگتر از اندازه عادی است...
 
می گوید "فراموش کردن یعنی سعی به فراموش کردن جزو مراحلش است یک مرحله ای است که طرف فکر می کند به نفعش است و تو فکر می کنی به نفع خودت و اوست که فراموش کنی" می خندد می گوید "وقتی می فهمی که عمرا نمی شود فراموش کرد معنیش این است که این مرحله هم تمام شده" می گوید "آتش داری؟" می گویم "انقدر نکش فرهاد آخرش سرطان می گیری" می گوید "کتاب چرا نمی خخوانی؟ آخر داستان من در اثر سقوط از کوهستان می میرم"
 
هی ماچ برای من می فرستد
و هی می گوید
دوستت دارم ها
انگار من خر باشم
باور می کنم ولی
بسکه خر هستم
قند آب می شود در دلم
و شبها خوابش را می بینم
 
یک شعر کوتاه برای تاریخدانی که شرح زندگیم را می نویسد

بگو
دلیل مردنش اصلا
خستگی نبود
من به این خاطر
بگو
به این خاطر مرد
که اکثر کارهایی که دوست داشت را نمی توانست
و اکثر کارها را تا می توانست
دوست نداشت
همینطوری الکی بگو بعدش
کارش درست بود خیلی
بگو سطح فکرش بالا بود
خدا را چه دیدی شاید باور کردند
 
شیک پوشترین
بقال
مال فیلمهای صلواتی است
شیک پوشترین معلم
مال رگبار است
شیک پوشترین جنده را آدم
توی فیلم پورنو می بیند
شیک پوشترین حشرات
توی راز بقاست
قویترین نهنگها اما
می آید به ساحل آخر سال
آنجا می ماند
خفه می شود
در هوای آزادی
تا شیک پوشترین خبرنگارها
با استخوانهایش
یادگاری بگیرند
 
سگ مصبش از تو
بهتر است
سگ می رود
بهشت
تو توی این جهنم می مانی
سگ هم حتی
بعد ریدن کونش را می شورد
سگ هم حتی
بیشتر از تو
می رود حمام
سگ کلا
به تو شرف دارد
حتی سگم
من را
بهتر از تو می لیسد
همه اینها را به من می گوید
بعد شوت می کند من را
توی کوچه تا بخوابم
جدا خانوم مهربان و زیبایی است
اگر از دست آدم شاکی نباشد
 
و GOD
فرمان داد
و بعدش
رسول فرستاد
و در دم
افاضه هم می داد
فیکم الثقلین
و هی فحش داد
که خاک تو سرت
انک لکنود
و هی وعده داد
به فیها خالدون حوریها
و آخرش همین خالدون عذاب شد
جحیم شد
غم
حجیم شد
و ما
دور هم گردیدیم
از این
سیارتٌ به آن
و باز فرمودند
ای احمق ان دینک
زپرتٌ
و حرفهات
عکس من
چرت و پرتٌ
ودست و دلت می در آن نماز جینگولت
بده من آن Playboy وامانده ات را اسکل
دیشب چرا بوی واماندگی گرفتی
و باز
شمشیر روبسته اش را
و سیخ داغ تا دسته اش را
و عقرب و مار و سجینش را
از دور نشان من می داد
وهی می گفت
بیغیرت
دوستان جینده ات در غیاب تو
کس می دهند هر شب
تو هی بین عاشقی شان حیرانی
حساب من
از حساب خدا هم جدا بود
من پر نداشتیم
او پر داشت
با هم حساب داشتیم
آبسولوت زدم
در معیت فرشته هایش
و عکسهای playboy را
به دیوار خانه چسباندم
تا حالش گرفته شود
حالش گرفته شد
غمگین شد
صلح کردیم آخرش
و با هم
غصه خوردیم
ما از هم
چاره ای نداشتیم
او تنها خدای من بود
من هم
تنها بنده اش بودم

 
من مستم؟
مستی برای شرح من
حرف کوچکی است
هستی برای من
سه در چار است
من زده ام از دنیا بیرون
الان
مطلقا
عمیقا
در سطحم
خوشحالم
چیزی در من می جوشد
چیزی در من
تا صبح نخوابیده
اگر یک قطره از خونم
توی سد بریزد
تمام توربینها می ترکند
خونم را بریزید
امتحانم کنید
خون من
مال شما
من برای زنده ماندن
تنها
به گیلاس بعدی ام احتیاج می دارم
 
ضایع ترین چیز دنیا یعنی افتضاح ترین حالتی که می شود توی یک مهمانی اتفاق بیافتد این است که یک آدم گنده 190 سانتی مثل لات ها جلوی یک خانوم بگویی نگویی یک جورهایی کوچک و لاغر اندام را بگیرد. که بمان برقص نرو توی آشپزخانه بعد در اثر یک تنه همچین بگویی نگویی کوچک از غایت مستی و دست و پا چلفتیدگی و اینها عین سنده (تاکید می کنم سنده از همین سنده های سفت و بدبویی که آدم وقتی یبس است می اندازد و برای باز کردن توالت بعد از آن باید یک تانکر آب بریزی) تلپ پهن شود روی موزاییک ها. مطمئنم اگر بابایم این صحنه را می دید از اینکه به من توصیه می کرد با مردم بجوش و اینها پشیمان می شد...
 
عکس یک رتیل می کشم
یک رتیل ریش تراشیده و بی مو
یک رتیل
لنگ و غمگین
رتیل سالهاست آفتاب نخورده
عکس یک رتیل می کشم
زیرش می نویسم
از رتیل ها نترس
نمی نویسم
بی خیال
حرف من را که
عمرا
باور نمی کنی
 
مستی و
ببین
هستیمی
تمام آنچه هرگز دارم
مستی و
خوب الان
طبعا
احساس دل ضعفه دارم
احساس غصه خوردن خوب
خوب در
مستی و
راستی یادت می ماند نه؟
من قویتر بودم
سالهای پیشتر لابد
خوب
حتما
یادت می ماند
مستی و
ببین
من جینگولم
حرف راست که از من
مستی و
راستش الان
به این فکر افتادم
مستی و
خیله خوب سگ خور
دوستت دارم
 
بلندترین شلوارهایت را می پوشی
ضخیم ترین پیرهن هایت
گودزیلا
در خیابان است
تمام درهایت را
می بندی
بلندتر از
اصلا
نمی خندی
لب و لپ قرمز هم
طبعا خیلی خطرناک است
سر کوچه هم لابد
چند تا سگ دارد
می شود
پشت دیوار قایم شد
بعد با لگد ییهو
می زنی توی آبگاه سگها
نگهبان قلعه خوابیده
صاحب قلعه هم دارد
توی ماهواره
پورنو می بیند
چند مار کوچک توی راهرو ها هستند
از آنها نمی ترسی
از صدای گودزیلا نمی ترسی
زنگ می زنی
باز می کند
دردسر دوباره شروع شد
گیدورای قسمت بعدی
روی مبل خانه لمیده
چه کسی می گفت
"زن بودن آسان است؟"

 
داستان پارتی الهی پروانه ها

پروانه ای نارنجی
روی بازوی عباس نقش کرده بود زینب
پروانه ای که
فقط
خواهر و برادری بود
پروانه ای بنفش
بر گلوی حسین نقش کرده بود زینب
پروانه ای آبی
کف دست خدا بود
پروانه نارنجی
و پروانه بنفش
به سوی آبی پروانه خدا پریدند
خدا مشتش را بست
دنیا
از صدای قروچ مردن پروانه ها پر شد
 
سئوالات ساده ی پسرم که در واقع یک سمبلی از روح داغدیده خودم است که بی هدف توی دنیا گردیده و روی هیچ گلی ننشسته توی هیچ فصلی و از آمدن مداوم روزها عذاب می کشم و اینکه حالم خیلی بد است و اعصاب ندارم. آخر این شعر پسرم که در واقع گفتم که روح داغدیده من است در یک حرکت آرتیستیک با اجازه بنفشه و بهار یک پروانه خواهد شد.

می گه با...؟
می گم ها؟
پرسه
ای وانه-پر
که بالش نارنجه
آتیشه؟
می گُم نِه...

می گه با...؟
می گم ها؟
پرسه
ای پروانه
نارنجینه
شینه روی
بنفشه ها می شه؟
می گٌم نِه...

می گه با...؟
می گم ها؟
پرسه
ایکه نارنجیشه
اگه رف
توی آتیشه
اویُم...؟
می گم ها
اویم آخرش همو میشه...

میگه
بیچاره
با خودش میگه
بیچاره
همینطو
پر میزه توی تاریکی
یه بالش زرد
یه بالش نارنجی
 
صبح یک
روزای همین
به قول گفتنیها
بهاری و اینها
اسباب و جمع می کنم
و well
goodbye
آسونتر از
اینکه هر وقت دیگه
گفته بودم
تو صبح به
صبح زه
یا صبح پا
تا
یا حتی
صبح از همین
یکی دو روزای مونده
بال نارنجیمونیمو
که
به
رنگ مو
ها
ی
بافته ات می آد و
برات جا
می ذارم
عین مورچه
پر می زنم
می رم
علی نیومده بوده
علی نرفته بوده
علی نبوده اصلا
خیال کن
علی مورچه بوده
 
پرشن بلاگ کثافت
خرابیده
چیزی بنویس
ولی چیزی بنویس
 
یادش بخیر
یادش بخیر
پروانه
عاشق باد بود
توی دریا شنو می کرد
بال در بال ماهیها
یادش بخیر
پروانه
با سگ آبی
روی رودخانه سد می ساخت
با قزل
رو به بالای رودخانه
شنو می کرد
یادش بخیر
پروانه نارنجی خوبی بود
باد او را دزدید
دریا غرقش کرد
سگ های آبی
همه جایش را
سد کردند
قزلها
در مسیر برگشت از
تخم ریزی
پروانه را خوردند
یادش بخیر او
خیلی
پروانه خوبی بود
 
بیخود آمدید اینجا
من
برنامه ای
برای گریستن ندارم
علی مثل سیگار سوخته
خاموش است
علی حالش خوب نیست
آتش حرفهایش
به جان خودش گرفته
علی دارد
توی تاریکی خودش می سوزد
این تکه اش
خوب نیست
اصلا
زیبا نیست
حق دارید
باید
نگرانش باشید

 
سکسی تر باش
از تمام
به خاطر
برای
من
سکسی تر باش
 
یک شورت
قرمز
یک عالم توری در مهتابی
یک عالم
سایه چشم نامریی
که حتی
شبها
روی آفتاب سایه می اندازد
لخت و لخت صبحگاه
می گه گوید علی
ماجم کن
ببوم
همون اول
نرو پی اونچه می خواهی
 
به سگ ها
نگو سگ
به سگ بگو ایشان
به سگ بگو گوچی
به من بگو
سگ اما
به من بگو پوچی
من جواب هیچ سئوالی را
نمی دانم
من
همش
ویرل می شوم در چاه تنهاییم
من خسته ام
از مردم
از زندگی
و از حرفهای پوچ
ناشی از واماندگی
یعنی خودم
یعنی سگ
یعنی پوچی
به من غذا نده
مرا کتک بزن
مرا
توی چرخ
گوشت کن
تمام آمپولهای دنیا را
به من بزن
مرا شکنجه کن
ولی
مرا بگیر
نذار ویرل شوم
به ته
نذار غرق شوم
اوکی؟
 
دستهای تو
آخ
دستهای تو
و یک
اتفاق آرامی
که
دارد
کم کم
در من می افتد
 
غروب ماهیها
مثل ماهیها
وقتی
خورشید
دیدید خورشید رفته
دیدید تاریکی دارد؟
دیدید؟
لخت لخت را دیدید
"دنیا برایم
بی اهمیت است
مردم دنیا وجود ندارند
من هم
ما
همه داستان هستیم"
 
و من
خودم را
توی مسترای زندچی
فلاش کرده بودم
من
خودم را
تلاش کرده بودم
شبیه آدم دیگر
شبیه مردم
من
اصلا
اصولا زیبا نبودم
هیچ چیز
دیگری نبودم
هر چه داشتم مال مردم بود
 
تکنو می زنیم
اوکی؟
تکنو می زنیم

 
پشت لپ تاپم
تپ تپ
دکمه های سیاهم
دکمه های تو را صدامی کند
نمی بینی
 
یک کتانی دیگر حتی
از من
پاره نخواهد شد
هیچکس دیگر
پایم را قلم نخواهد کرد
دیگر زمین نخواهم خورد
زمان شادمانی
پایان یافته
دنیا دیگر
فرچه است و
واکس است و
عطرهای دل پیچه
دنیا دیگر
با من
صاف نخواهد شد
 
سعی کن
بی طرف باشی
مادر قحبه
پرسیدم
جوابی برای حرفهای من نداشت
از سکوتش
فهمیدم
فکر کردم
حق ندارد
نداشت
می دانستم
طبعا
حق من بود
سعی کن
بی خیال باش
وجدانم
اینطوری
درد کمتری می گیرد
گفت
بی وجدان
کثافت
آدمی ؟
شرف داری ؟
اینجا
مردم می بینند
گریه ام گرفته بود
خیلی وقت است
خوابم نمی برد
امشب
برایت
شب سختی خواهد بود
یادت باشد
من یک بچه بیگناهم
تو جانی هستی
من عذابت خواهم داد
من عذابت خواهم داد
 
گربه ام
رفته بود آشغالخوری
با حرارت صدا زدم
"تی وی
تی وی
آشغال؟
تی وی
کثافت
تی وی"
و از صدای خودم توی کوچه
گریه ام گرفت
سیگاری خواهم شد
الان به این نتیجه رسیدم
 
هر چیز قشنگی برعکسش هم باید قشنگ باشد. باید به این نکته فکر کنم. لختی هم برای خودش فیگور مناسبی است. بهار می گوید همه آدمها مثل تو نیستند آدمهای دیگر خودشان هستند و تو ادای آدمهای دیگر را در می آوری. من اصلم چیست؟ دانشجون جوادم؟ روشنفکر غمگینم؟ هنرمند خالطورم؟ مهندس متوسطم؟ شاعر جینگولم؟ من باید این چیزها را جواب بدهم یعنی؟ من باید معنی این چیزها را بدانم؟ من نمی توانم خودم باشم؟ نمی توانم از زندگیم هم بتهوون را منها کنم هم آغاسی را؟ چرا آدم باید همیشه به هر حال یک طرفی باشد؟ اگر یک روزی تصمیم بگیرم تا ابد دیگر هیچ چیزی ننویسم می میرم؟ یا اگر تصمیم بگیرم کرفس را بیشتر از قفقازی و اسپرسو را بیشتر از آب طالبی دوست داشته باشم می میرم؟ نمی فهمم؟ از من می پرسند که چی دوست داری احتمالا می گویم دوست دارم بمیرم از کابوس اینهمه آدمهای دورم که یقین دارم وجود ندارند و یقین دارم هیچکدامشان حتی وقتی کیرم تا دسته در شکمشان است وجود ندارند. راحت شوم. دکترم اشتباه می کند. همه مطلقا اشتباه می کنند. معنی این جمله احتمالا این است که خودم دارم اشتباه می کنم. نمی دان چیزهایی که وجود ندارند می توانند اشتباه کنند. تخیل من از دکتر تخیل من از بهار تخیل من از بنفشه از فری از لاله از تبر از مسعودی می تواند اشتباه کند. همانطور که شعرها اشتباه می کنند با وجود اینکه هستی غیر از خود آدم ندارند. نمی دانم ادامه هستیم چی جوری است؟ فکر می کنم این در تعریف بودن است که چیزی که هست لزوما نمی داند چی خواهد بود. من جدا واقعا کجا دارم می روم؟
چقدر آدم باید ناامید باشد از خودش که مردن انقدر در نظرش نا ممکن باشد؟ کاش یک مورد از این فلسفه های لعنتی من غلط بود...
 
من
ردپای خودم
را
روی تن زمین
پیدا کردم
همه چیزهای قبلی
مناظر قبلی
آدمهای قبلی
حرفهای بیشتر
ولی نه اصلا شاعرانه
من سعی کردم
مطلقا شاعر نباشم
مهم نباشم
تنها نباشم
من یک آدم عادی خواهم بود
با لباده کوتاه
شورت راه راه
که دوست دخترش را
عمیقا
و اجبارا
دوست خواهد داشت
و در تابستان ازدواجش را خواهد کرد
من
می روم جهنم
به جهنم هم
که رستگار نخواهم شد
 
چیزی در من شکشسته
چیزی در من
رسیده به پایانش
مزاحمم نشوید
 
من
دارم
از عمق
من
از بحر
من
خوشحالی؟
 
امیدت را
نده
ایکاروس
به این سنگها
تکیه نکن
به این مردها
تو یک روزی
دوباره
پر.از می کنی
فعلا شنا کن ایکاروس
فعلا شنا کن
 
می گویند
می گویند
دوباره روزی
شهید خواهی شد
آقا خواهد آمد
برایت کتاب خواهد خواند
روزی می آید
علی رغم میلت
رستگار شوی
می گویند
این یکی که خواندی
بد بود
آن یکی هم بد بود
شایسته هستی تا
دیگر
ولی
می گویند
تمام خواهد شد
من دارم
فکر می کنم
فلسفه ای که همه
فکر می کردند
اشتباه می کنم
برایم ااتفاق افتاده

 
ماه قایق است
زمان بچگی
به آبش انداختم
فوتش کردم
تا به اینجا رسیده
دریا حوض است
زمان بچگی
شلنگ خانه را
انداختم
گشنم بود
یادم رفت شیر آب را ببندم
هر چه بزرگتر می شوم
مادرم مهربانتر است
من را دعوا نخواهد کرد
 
من هنوز حرف دارم
حرفهای من مانده
خیلی از حرفهای من مانده
فقط اگر بتوانم
فقط اگر می شد
 
یک کرم پیچیده غمگین همه اش در من وول می خورد. همه اش به من می گوید ارزشش را ندارد حوصله داری بی خیال باش بعد خفاش دور سرم می چرخد جیغ می کشد. من کورم تو کوری ما کوریم. همینها چیز دیگری نیست جز یک خرچنگ احمق که توی سینه من است و حوصله ا که سر می رود یک جایی از من را قایچ می زند. غیر اینها و غیر رتیلی که مثل سگ در سینه ام تنهاست و شبها روی دیوار خانه مثل گربه ها برایت جیغ می کشد. حال من خوب است. متاسفانه فکر می کنم که هیچ وقت نمی میرم...
 
گفت
سه تا تیرند
گفت
نترسی ها
اولی می آید
توی بازویت
درد می گیرد
دومی می خورد
توی شانه ات
یک صدایی می آید
"اه وول می خورد هی"
بعد گفت
"آخری مهم است"
تر تمیز و ناز می آید
توی سینه ات
بدون خون ریزی
و قول داد
قبل اینکه از اسب بیفتی
هیچ تیر دیگری
پرتاب نخواهد شد
گفتم
"قربان دستهای مبارکتان بروم یا مولا"
گفت
"مولا اسم کوچک برادر من است
تو راحت باش"
 
hold me
خودت گفته بودی
you
told me
پریروزا
که loved me کمی
یعنی
مثلا
از من
خوشت و اینها
گاهی
یادت می آید؟
 
من همچنان امیدوارم
هر بار وقت
خوابیدن
صدایم کن
بگو
"مردک احمق"
بگو
"دیوانه بیچاره"
وقتی برنامه امروزت باخ است
مرا بی خیال باش
آهنگ خالطور که می گذاری
یادت باشد
من
سی تو
توی گل پلاکیدم
ولی گاهی صدایم کن
من هنوز امیدوارم

 
گفت "بازی می کنیم با قهوه ولی بی شو داون اگه دروغ بگی می رم." گفتم "ول کن منصور اینها نباشن غمگین می شه." گفت "استریپش می کنیم" گفتم "چی فایده الان که هر دو لختیم." لباساشو پوشید گفت "استریپش می کنیم" بعد پرسید "علی اون تلفن دیشب چی بود؟ من حسودما ولت می کنم می رم." گفتم "نمی دونم روی لپ تاپت بنان داری؟" گفت بر زد کارت داد گفت "همون داستان خسته شدن مردا از زنا و اینا؟" دست من دوتا شاه بود دست اون هیچی نبود از شاهای خودم متنفر بودم پنج تا رو یکدفعه رو کرد گفت "چی داری؟" گفتم "هیچی" دست و رفتم پایین و نگامو زدم به سقف گفت "قهوه میخوری" گفتم "این وقت شب؟"
 
یک چیز تسلیتی هست توی مرداد نه به خاطر اینکه کسی یادم آورده بامداد مرده. کلا احساس می کردم از بچگی که توی مرداد یک چیز تسلیتی هست. فکر می کنم من هم آخرش توی مرداد بمیرم نه توی پاییز...
 
توی همچین روزی
نزدیکیای اول مرداد
در ساعتی
ولش کن چه ساعتی
تو مردی
تو مردی
مرداد وقت خوبی برای مردن است ؟
نگو امرداد و اینها
اوکی؟
مرداد فصل مردن است
چون اولش تو مرده ای
لااقل حالا که مرده ای
توی این زمان خسته
زمان گه
که من زنده ام
و تو مرده ای
و هوا داغ است
حتی زیر کاندیشن
کلا
از وقتی تو مرده ای
تمام مرداد ها خوزستان است
قبول داری نه؟
اکثر مرداد ها
خوزستان است
 
صید ماهی قزل در آمریکا

- لباس آبی بپوشم؟
- بپوش بپوش
- شراب عالی بنوشم؟
- بنوش بنوش
- با دختر
لی واس طلا
پیرن طلای
مو طلا
زنجیل و
دست و تاس طلا
می خوام برم به آنجلس
- بابا برو
بهش برس
برو تو gotta go
برس
- نمی تونم
- نمی تونی؟
- رام نمی دن
- رات نمیدن؟
- نه بابا گرین کارت نمیدن
- شوخی نکن
- به خدا گرین کارت نمیدن
- بیخود بیخود
- رفته بودم
- دروغ دروغ
- به خدا تو خواب رفته بودم
اونور آب رفته بودم
تو منهتن رفته بودم
تو "لاس" و "سن" رفته بودم
- خسته بودن؟
- خسته بودن؟
یار حسن مسته بودن
خدا و وارسته بودن
تهش بودن
دسته بودن
بلون بلون
شبق شبق
سینه ها ملون
عشق ورق
اسمای توپ
هیکل آه
صورت سیفیدُ
عین ماه
دیاراشون
خر تو خره
ستاره هاش تابون تره
تفنگاشون به خون تره
زبونشون زبون تره
اصا زبون اکبره
...تره تره تره تره
اونجا زمین بهتره
...
...
تو خواب بودم؟
- اوهوم اوهوم
- قشن بودن
- اوهون اوهوم
- چش هم بذاری رفتیدم
- پسره لات عوضی
- جونم جونم
- پاتیل کش صابون پزی
- آره همونم
من همونم
- زن بچه ها نون ندارن
دلاکا صابون ندارن
صابون آسون ندارن
خار بیابون بکشی
تو کشتیم کون بکشی
دریا رو تو خون بکشی
نمشه بری
نباس بری
- بذا برم
می خوام برم
بذا دوباره خواب برم
 
نینجاییل

آمد
با لباس قرمز
و شمشیر
هلالی مرگابی رنگ
و لشگر بادی گارد های
قدبلند و ریش دار
گفت علی
وقتش رسیده
باید برویم با هم
جهنم
جراتش را داری؟
گفتم آقا عزراییل
آقا عزراییل
من ترسو نبودم
این عکس
بچگیهایم
نگاه کن
ببین چقدر
شجاع و تنهایم
دنیا من را ترسو کرد
گفت
به هر حال
بعد گفت خوب
بادی گاردهایش
من را گرفتند
و او
شمشیر آبی را
زد توی آبگام

 
جسارت نباشد
این چیز خون چکان بدبوی پوسیده
قلب من است
شرمنده اگر
به رنگ
مای تابه شما نمی آید
شرمنده اگر
احوالش
طوفانی است
شرمنده اگر فش و فش
خون بیش از حد
در و دیوار و
پیش بند شما را
به گه کشیده
این قلبم دربند است
آزادش
اسب سفید بوده روزی
از همان یال بلند توی فیلمها
که دختر
پادشاه زینش را می گذاشته
روی آنجایش هر شب
و با بوی او به خواب می رفته
آزادش
گاو بوده روزی
تمام
دهکده را شیر داده
بز بوده
تمام گوسفندهای منطقه
از او حامله هستند
قلب من را
دست کم نگیز
قلب من بسیار است
بهر رضای
شما
دخترو
توی گل پلاکیده
 
هی
همه چیزهای دنیا را
مرتب کردند
هی دور حرفهای من
دایره های قرمز کشیدند
هی سینه های دخترهای من را
بریدند
توی مایتابه سرخ کردند
و هی بهترین دختران من را
از عقب گاییدند
کیرشان را به من نشان دادند
گفتند
"ساک بزن حالا شاعر
بوی دخترت را دارد"

من را نگاه نکن بابایی
می دانی؟
شاعری خجالت ندارد
عادت می کند آدم
به مردن هم
بعد مدتها
 
مرد باش
رو به من گفتند
سرد باش
رو به من گفتنمد
شعر خالطور نگو
شعر ضایع
شعر گی
شعر کس
شعر مرد کیر کلفت بگو
شعر عالیجناب بامداد
یا حداکثر
سایه
نه شعر
اینطوری
خاک تو سرت
مردک بی خایه
من به اونها خندیدم
پر زدم رفتم
بالای تموم آدمها
از اون بالا
عینهون یک "کلاغ احمق"
روی کله های مردما ریدم
 
من کجا ذلیل و بدبختم؟
من کجا به توی خود پیچم؟
من
سر سختم
می خوامت
و می دونم
که آخر این داستان
که همه اش اژدها داره
وقتی به اندازه کافی
اژدها کشتم
وقتی که تیر اژدها رو
از تنم درآوردن
دکترها
تا چادرت می آم
روی کوه
بین صخره ها
و داد می رنم با گریه
با ششیر
با پشم زیاد رو سینه های عضلانی
با تمام چیزای دیگه
که مزدای توی فیلما دارن
صدا می زنم
مثل شب
اسمت رو
می گم
می خوامت
می گیرم
دستت رو
هیچ چیز دیگه ای ازت نمی پرسم
توی فیلم بچه هم باشی
آخرش
هزار جور مختلف
می گامت
 
و من
یکباره
به این فکر تازه افتادم
حال خیلی خوبی بود
چشمهای براقم
به مردم تیره تار مضطر از بالا
نگاه می کردند
من از آنه
ا قویتر بودم
مثل آرنولد شوارتزینگر
و مثل چرخ خیاطی زینگر
یا معادلش
پیف پاف
من تنها نبودم
بیگ بلو تنها نیست
تمرین می کند
با خودش شطرنج می زند
به آینده دنیا فکر می کند
و از بابت سرنوشت غمگین خودش
بعد از کشیدن دو شاخ فکر می کند
خیلی کار دارم
خیلی کا داریم
حواسم هست
 
کسی به من نگفت
کسی مرا صدا نکرد
درخت قدبلند سرو را
کسی خسی صدا نکرد
و بی کسی
تبار شد
و حرف های مرده در
خجند شد
پرند شد
پرنده شد
و روی هر دو شانه های من نشست
و روی سقف خانه های من نشست
آفتابه شد
برای مستراح بویناک شعرهای من
مستراح شد
برای حرفهای بویناک تو
و چاه شد
تهش نشسته یوسفی
به انتظاز کاروان
همین
- الان فکر کردم که این شعری خیلی تخمی است
و به تخمم هم نیست
بعدا جایش
یعنی برایش
یک شعر دیگر می نویسم -

 
به تکرار غم لاله

دکتر محمد مصدق - عکاس را کسی می شناسد؟

لاله از دست مملکت شاکی بود. دلش گرفته بود و اینها یک جوری می گفت برویم. من یاد هزار آدم مثل خودم و لاله افتادم. نه این دکتر عزیزی که اینجا افتاده. هزار آدمی که اسمشان هیچ جا نیست و لای این چرخهای بی مروت دنیا در این ولایت سترون هفت زنجیر له شدند. آدمهای خوبی مثل پسر دایی فری که توی تصادف مرد یا مثل دایی من مثل خسرو -ولش کن خسرو حرفهای تو بماند خیلی حرف داریم بزنیم با هم خیلی تنها بودی خیلی دوست داشتمت عینهون سرو بودی شاه- و عینهون خیلی های دیگر که حتی توی همین وبلاگ خرده هم ننوشته کسی براشان داستانشان به خورد قصه های مادر بزرگ ها رفته. آدمهایی که مثل بیچاره اسفندیار ذره دره تنک شدند خسته شدند از تو گندیدند یا مثل سعیدی سیرجانی به جرم نگندیدن خشکیدند. خیلی حرف باید بزنم؟ در این مملکت متوسطی کردن نمی شود؟ آدم باید حتما یا شمر بشود یا حسین؟ باور کن لاله از خیلی چیزهای این رفتن می ترسم. از خیلی چیزهای مملکتم هم. قربان آن نیمکت بروم که سرت را گذاشته ای آقا به لاله بگو اینجا جای عزیزی است گرچه مردمش خوار آدم را می گایند. بگو آدم دویده باشد خستگیش ارزش دارد اگر توی کوه دویده باشد، آدمی که روی این نوار چرخانهای تخمی دویده باشد کوفته است. سرت را بلند کن دکتر اینهمه مردم دارند نگاهت می کنند. نگاه کن با همان امید همیشه، ما هنوز هم ادامه داریم نه؟
امیدی هنوز هست نه؟
به ما بگو دکتر ما هنوز هم مردمی هستیم؟
درد می کنم دکتر
درد می کنیم
 
در کویر خیلی وحشتناک
از عقرب نترس
عقربها رفیق من هستند
قرار شد
نیش های از ره کین شان را
برای من نگه دارند
با آن همه پروانه ای
که دیشب برایت فرستادم
حال میکردی؟
همانجور که خواسته بودی
با پای کوچک
و بالها و چشمهای بزرگ
کبوترها کمی
قهوه ای بودند
اشکال از من بود
منتطر سفید ترها باش
امیدوارم جنگلی را که دیروز برایت
فرستادم
دوست داشته باشی
 
سکوت نکن
ادامه بده
چیز...
یادم رفت
 
ببین شیطان جان
آدم گفت
بالفرض هم که من
این را خوردم
فکر می کنی او به من
آخرش کس خواهد داد؟
اوهوم
اوهوم
شیطان گفت
در چه استایلی؟
آدم پرسید
نمی دانم
بستگی دارد
فشن چه باشد
یعنی چه؟
آدم گفت
بی خیال باش
شیطان گفت
می خوری یا نه؟
و شاخهایش را زیر کلاهش مخفی کرد
وورت وورت
نیش نیش
می بینی؟
من مارم
حوا آمد
دلش مثل همیشه برای آدم سوخت
برای شیطان هم
گفت
ولش کن
حرف با کلاسی زد
سیب را نخوری دیوانه
خوارمان گاییده خواهد شد
آدم خندید
خواهر هم داری؟
نمی دانستم
شیطان حالش گرفته شد
صحنه اصلا
مناسب یک هبوط دلپذیر نبود
 
شبکه سه یک برنامه کوله پشتی گذاشته و مجریش قاط زده انگار و سردار رادان را همچین توی هم پیچانده. من این مردک اصهانی را اصلا خوش ندارم البته این مردک اولین مردک اصفهانی نیست که من خوش ندارم...
 
و او بر کوه بود و با خویشتن سخن می گفت هر که آمد گفت "رو ما در عبادتیم"ما لختی بایستادیم تا پایمان خسته شدیم و فرسودیم و مردیم. هزار سال بعد که بر جهان بازگشتیم ورا دیدیم که بر کوه ایستاده بود و با خود سخن می گفت یک از ما با وی گفت "یا شیخ بی خیال شو پوز خدا را زدی" نیم خند زد. به تمسخر و با خود سخن می گفت "سبحاننی ما اعظم شانی بیشعورها سه بار مرده اید و نفهمیدید هنوز که من خدا هستم" فی الحال صاعقه آمد و وی را بسوخت بعد در خواب کسی گفته بود "کس کش از یک ثانیه غفلت من سواستفاده کرد"
 
پز کفلهایت را
به من نده
من خودم بهتر می دانم
شرط می بندم
خودت
یکبار هم
به کونت
زبان نزده ای

 
آدمهای دیوانه
افتخار می کنند
که تو گاهی
دوستشان داری
 
سکویا درخت بلندی است
آنقدر
که باید مدام این را
به علف های دیوانه
یادآوری کند
وگرنه او را
نمی بینند
و اشتباهی می گیرند
 
خورشید
از سایه ها غمگین تر است
آتش دانستن
در جان خورشید است
و التیام نادانی
در ضمیر سایه ها
تاریکم
آتش نمی خواهم ولی
من را نسوزانید
 
دکتر گفت
یک چیزی در تو سوخته
یهنی
با بوی دود کار می کند
دکتر گفت
چیزی در تو گرفته
از یک جایت
صدای گریه می آید
یک چیزی
دارد
آه می کشد در تو
یک عقرب در جانت
دارد
نیشهای آبدار از ره کین می زند
به ما فیهات
گفت
این
وظیفه ما دکترهاست
پیدایش می کنم
ساکتش می کنم
هلاکش می کنم
درش می آورم
من و دکترم
با هم
برای عمیق ترین غصه های دنیا
گریه کردیم
من و دکترم
به بازی ساکتمان
به صورتی بیهوده
ادامه می دادیم
راز ما را
هیچکدام از مردم دیگر نمی دانند...
 
توی صورت من
نگاه کرد
من را بوسید
گفتم
بین
گفتم
کمی
آهسته در من پیش آمد
خیلی آهسته
آهسته
صورتم را میان دستها
گرفت
و بوسید
پرسید
من احمقانه
گفتم
ولی
رنجید
ولی
باز هم
من را بوسید
وقتی که رفت
کی گفته رفته؟
او هنوز اینجاست
او نرفته
این واقعیست
سیال ذهن نیست
دلش صاف می شود
دوباره
بر سرم دست می کشد
و مادرانه
پستانش را
در دهان من می گذارد
 
پیانو
تلفیق
آهنگ
جاز

 
روی کف دستم
نوشت
برو
کف دستم را بوسید
گفتم
"کور خوانده ای بر می گردم"
گفت هرگز
کف دستم را بوسید
نو شت برو
 
شب
تب دارد
یک چیزی همین الان
باید با تو
یک چیز کوچکی
یک چیز قلقلی در مایه های یک بوس
مثل گنجشکی که
از زمین
دانه می چیند
مثل گوسفندی
که علف
می چیند از دیوار
 
هی چشم
روی هم گذاشتیم
و هی برای کشتگی ها مان
بی صدا گریه کردیم
من چاره ای نداشتم
تشییع جنازه توی سرنوشت من بود
من هم
جزو مرده ها بودم
 
گربه می شوم
سبیل می گذارم
سبیل هایم رابتراش
هشت پا می شوم
وورت وورت
می آیم پیشت
از دست و پایم سالاد بساز
آتش می شوم
تو خاموشم کن
پرنده می شوم
تو گربه شو و گلویم را بگیر
من مار می شوم
تو را می خورم
بعد تو توی سینه ام بگو
میو
بگو
میو
بعد من می گذارم بیایی
بیرون
بعد می گویم
نازی نازی
چه گربه نازی
بعد
تو توی صورتم پنجول بکش
من را کور کن
کور هم که باشم
می توانم هنوز
با دماغم ولی کاری نداشته باش
خیلی جا مانده در تو
که من هنوز بو نکرده ام
 
من ؟
من کجا چه شدم ؟
من ؟
من و (vo)
این و (vo) مرا کشته
این و (vo) حرف بدی است
و (vo) چیز دیگری است
من را با
دیگران جمع نبندید
من از همه جدا هستم
رحم کنید آخر
من مثلا خدا هستم
هو هی به من و (vo) نگویید

 
ضایعگی وقتهایی که برنامه پوکر نیست این است که هر که آدم را می بیند به آدم می گوید "پوکر خوش بگذره علی جان" و خوب آدم از فکر اینکه امشب چرا پوکر به هم خورده اوقاتش تلخ است. سانی هم بگویی نگویی اوقاتش تلخ است با یک پیژامه چسبانش و پیرهن یقه بسته ای که از حزص من پوشیده هی توی خانه راه می رود و گیر های مزخرف می دهد به من انگار نه انگار که یعنی اینجا خانه من است پول پیشش را من داده ام من رهن کرده ام و شارژ خانه و انعام نگهبانش را هم من می دهم. هی لباسها را بر می دارد بو می کند و هی با خودش حرف می زند. می گویم "یه دامن بپوش سانی این پیژامه توی اعصابه دوست ندارم" می گوید "خفه بامزه بازی در نیار اعصاب ندارم" زنگ خانه را می زنند و می آیند بالا سانی هنوز هم شاکی است "می گوید "بپرس کیه بعد باز کن دزد باشه شاید" کاش دزد باشد. کاش یک چیزی بیاید این شب پک را یک کمی روشن کند. صدای سانی از توی راهرو می آید و صدای آن مردک موفرفری لعنتی سیامک "خوبی خوشگل شدی سانی چه کون و کپلی زدی به هم سر نمی زنی به ما" و صدای شرق در کونی و صدای خنده سانی می پیچد توی کله ام و من از خدا می پرسم چرا همیشه اینطوری است. چرا همه اتفاقهای بد در غروبهای پک می افتد.
- علی علی بیا سیامک اومده پای پوکرت جور شد
کس کش ، جنده، دیوس، مادر قحبه من می خواستم با تو بازی کنم. استریپش می کردیم. خوش می گذشت حال می داد. سیامک عین مارهای هشت خط نگاهم می کند می گوید "شنیدم قراره ببازی" سانی بساط پوکر را می دهد دستم و می گوید "من رفتم بخوابم خوش بگذره پوکر مردونه آقا جون" یک چیز خالطوری توی ضبط می خواند صدا می زنم "تو رو خدا اینو خاموشش کن" صدای سانی می آید که "لباسم بده" می گویم "سیامک که غریبه نیست" لخت می آید از عمد و پای ضبط خم می شود کامل که ضبط را خاموش کند. می گوید "چشا درویش" چشم من چرا درویش؟ من برای چی؟ این مرتیکه سیامک چه کاره است عین دزدها با همان سینه های برهنه می پرسد "سیامک راست می گه چاق شدم؟" سیامک پا می شود و می بوسدش می گوید "حوشگلی هنوز عین سگ دوست دارم کی برمی گردی؟" و بعد کارتها را جلوی من می اندازد و می گوید "من و تو حرف داریم با هم امشب" می گم "داریم" سانی دارد کیف می کند می گوید "نکشید همو ها" و می رود که بخوابد. بر می زند و می گوید "نامردی کردی" می گویم "خودش خواست من کاری نکردم" می گوید "سیاه شدم بعد که رفته زیر و رو شدم" می گویم "به درک کارت بده" کارت می ریزد می گوید "چند بریزیم چیپ؟" می گویم "هر چی عشقه" می گوید "سه سال پیش همینجا سر یه آس خاج که آوردی زندگیمو باختم" می گویم "شوخی بود خودت هم می دانی داستان تو و سانی تمام بود" می گوید "نمی دانم شاید حق با توست هیچ وقت ولی دلم با پوکر صاف نمی شود" بعد می پرسد "به رسم همیشه بنان نداری؟" پا می شوم بنان می گذارم. تفال را هم روشن می کنم تویش قهوه می ریزم که قهوه بزنیم. می گوید"تا صبح چیپ صد تومن بدون زنا بدون قهوه" یاد جوانی می افتم خوابگاه دانشگاه وقتی زیر چشمهای سیامک سیاه نبود و بغلهای موهای من سفید نمی شد. می گویم "بدون زنا با بنان با قهوه" می خندیم. صدای غلت و واغلت سانی از اتاق خواب می آید. می گویم" همه اش دارد توی خواب لگد می زنم همه جای تنم کبود شده" می خندد می گوید "خیلی دوسش دارم علی خیلس دوسش دارم خیلی کمش دارم سیا بوده همش برام این سه ساله" می رود دستشویی صورتش را از اشک هایی که نریخته می شورد کارتم را که بر می دارم توی دستم بی بی خاج است. یقین دارم سیامک هیچ چی ندارد آخرش نزدیک صبح موقع رفتن سفت خرم را می گیرد می چسباند به دیوار "اگه بشنوم دوباره بد تا کردی می کشمت اومده بودم همینو بگم و خلاص" توی چشمهاش نوشته که دارد راست می گوید...
 
لباسهای تازه پوشیده ات
رقیبان تازه منند
در خیال خامی
اگر فکر کرده ای امشب
لباس دار می خوابی
 
تاب مال بچه هاست
گل مال مادر است
سیگار مال باباست
و روزنامه هیچکس نخوانده نو
خالی
عینک هم مال باباست
هر دو تایش
یکس برای پیری
یکی برای دیدن
توپ فوتبال
مال بچه های همسایه است
سایه چنار
مال پیکان کهنه
تو
از دنیا سهم من هستی
با خودم گفتم
بابا روزنامه را پرت می کند
"هیچ خبری ندارد بابا"
هیچ خبری از تو نیست
واقعا الان کجا هستی؟
کی کنارت خوابیده؟
 
شبیه هیچ شده ام
تصویر خودم کجاست؟
واقعا
جدا
من الان کجا هستم؟
من شبیه چی هستم
من به چه؟
چرا اعتقاد ندارم به هیچ چیز؟
خاک تو سرم
عشق اولم چه پاک بود
شعر اولم چه ناز بود
یاد روزهای بچگیم به خیر؟
راز روزهای هیچکس نبودنم
بیسکویت دایجستیو
چای یک دانه
دنگی
خسته ام بچه ها
از دنیا خسته ام
من را
در بگیرید...

 
تنهایی
لذتی نگفتنی دارد
نمی توانم بگویم به شما
که چقدر دارم
حال می کنم
با خودم
الانه
نگفتنی است
کس خولها
نگفتنی است
 
هی از هم ترسیدند
و هی توی تاریکی
آنجای هم را دیدند
آدم دوید
و حوا فرار کرد
روی سنگهای خیس لغزیدند
آدم توی چاله افتاد
حوا خندید
حوا عرق کرد
لای پایش تر شد
بوی خوب
توی شب پیچید
آدم horny تر شد
آدم خستید
یعنی
خسته شد
کون لختش را روی سنگ گذاشت
سنگ سرد بود
آدم گریه کرد
دل حوا سوخت
گفت
"به درک
بیا بکن ولی بار آخرت باشد"
دل آدم روشن شد
 
شبها
شبکه دوی من
برایت برنامه دارد
خیال نکن
که از من می شود
یا مرا می شود
یا ممکن است من
به من اعتماد نکن
من آدم سالمی نیستم
جنگ من با تو
تا ابد
ادامه دارد
 
کسی من را صدا کرد
من نشنیدم
کسی من را دید
من بریده بودم
فهمید
و باز هم بیشتر فهمید
فهمید
من
عجب خری هستم
و میان علفها رفت
نفهمید
دیوانه
خودش خر بود
من دمبش را دیدم
من او را
از کون سفیدش شناختم
 
من را فروختند
سرخپوستها
من را
دو ریال ناقابل
هندی
به ترکها فروختند
ترکها من را
توی چپق های سرخپوستی شان ریختند
کردها
شکارچی دودند
عاشق چیزهای وجود ندارد
من را توی سینه ها کشیدند
لبخند زدند
یعنی بله
من
شما را می فهمم
من نابود شدم
من فهمیده نشدم
من از جمع آدمها اخراج شدم
رفوزه فوری
همه آدمها
دروغ شاخدار می گفتند

 
- از شب
زنهای کیردار می آیند
با دو دندان پیش
دراکولایی
- از شب
گفته بودم به شما
در شب
روایتهای
تازه از این برهه زمان
و با توجه به
وضعیت اجتماعی
- اصلا شما می فهمید
یک دسته زن می آیند
کیردار
شمشیر دار
شمشیر آبی
شمشیر هیولاکش آبی
- هیچ کس حریف ما نیست
کیرهای ما هنوز هم
کلفت تر است
شمشیرهای ما سرخند
و در تاریخ
- زنها
با کیرهای بلندشان
تاریخ را
گاییدند
تاریخ الان به ارگاسم رسیده
کار ما مردها تمام است
- خدا کند کمی گاهی رحم داشته باشد
رحم داشته باش
اوکی
من گه خوردم
بی خیال شو
باشد؟
 
اجتماع من را امنیت کردند
و تمام کوتاههای من را دراز
تمام برهنه های من را پوشاندند
تمام بلند ها را بریدند
معیارشان تخت خواب بود
 
و من برای سرم
کنار سرش خانه ساختم
برای دستهام
روی سینه هاش
و برای چشمم
زیر آفتاب چشمش
ما لباسهای هم را
در آوردیم
و توی
دریاچه های هم
شنا کردیم
از چشمه های هم نوشیدیم
و مثل دوتا مار مهربان
تا همیشه با هم
خوابیدیم
مردن خیلی آسان بود
مردن واقعا خیلی آسان بود
 
آنقدر هم را بوسیده بودیم
که لبهای من رنگ لبهای تو شد
و لبهای تو
مزه خودم را می داد
من داشتم خودم را می بوسیدم
من
با آینه خوابیدم
خودم را
توی آینه دیدم
و از شعاع نور خودم
بر خودم
در خودم
فهمیدم
به این جا
که بالا که
الان رسیده ام
خداحافظ
من
آشغال ترین مردهای دنیا هستم
ریزه آدم
نباید می گذاشتم
تو می رفتی
 
اینشتین دوس داشته
های فتز شه
های فتز
دوس داشته اینشتن
هیشکی
آخرش
به هیچ جای هیچکس نرسیده
همه توی گشنگی مردیم
گشنگی برای خوشبختی
همه اما
به سختی مردیم
توی بدبختی
با سرسختی
توی هزار تا بدتر
هم قافیه همین
اکبیرای ساده
 
شنل روی شانه ام
غم توی خانه ام
پلنگ بر پشتم
نحیف ترین گاومیشهای قلعه
گاومیشهای دیگر
خدا حافظ
من
با پلنگ اختصاصی
رفتم
و توی تاریکی
هر دو
از صدای ترکیدن رگهایم
و خرت شکم
و هولوپ نفسها
و درد
مست می شویم
شما ولی مواظب باشید
گله اتان دیگر
نحیف بدیهی ندارد
 
من از خودم بیزارم
من از خودم
و من
مثل مار
دور تو پیچیدم
مثل ماری کوچک
در زیر پای گوزنی آزاد و بزرگ
چشمهای من
چشمهایت را افسون کرد
و فک من
مخوف ترین سم جهان را
به آوندهای تو در
فرو کرد و
باز
تو افتادی
من از خودم بیزارم
مار به این کوچکی
از بیزاری خودش
از خودش
خواهد مرد
ولی به گزیدن ادامه خواهد داد
سم دنیا در دندانش می جوشد

 
می گوید "من باید دریانورد می شدم. اگر جای این همه پتک دریا را پارو زده بودم همه مسافرها را به خانه رسانده بودم" بعد می گوید " تو هم این کی بردت را ول کن بیا من را به خانه ام برسان" بعد هر دو با هم بغضمان می ترکد...
 
اینهمه هشت پا
که فرت فرت
تو دلم
چنگول می زنند
و این هم جوهر
که از من
به دیوار دنیا پاشیده
این همه چیزهای پت پت که توی
کی برد من
تایپ می شود
in farsi
یا انگلیش
این همه کلمه
آخ جون
که توی سرم
وول می خورد
چون شپش
ولش
چرا نمی رویم یک جایی
تو شاپی کافی
و من
با حسرت
از دور
نگاهت کنم
و اینها
- آخرش تخمی شد
من را می بخشی؟ -
 
خوشبختی هر آدمی بدبختی یک آدم دیگرست. و این چراغهای نارنجی که گاهی توی شب دیده می شوند. و این فریادهای شادمانی که گاهی از اتاق بغلی شنیده می شود. معنیش ناله ها و جیغ های دیگری است که از دردهای کوچک و بزرگ می آیند. یکی دودره می شود یکی دیگر یک عشق تازه را شروع می کند این قانون دنیاست. فکر می کنم جور دیگر نمی شد. این همه آت و آشغال و لات و هرزه را به هم چسباند. خدا حق دارد خدا جدا حق دارد...
 
{شاعر همین طور نشسته و با صلابتی غمگین متن زیر را برای حضاری که شما باشید به صورتی افسرده می خواند خودش هم قبول کرد او آدم گاوی است پارانویایش مصنوعی است، در اصطلاح علمی به شدت هیستریونیک است بی خطر است ولی اگر به او توجه نکنید مثل سگ افسرده خواهد شد این
ادای دیوانه ها را در آوردن در آخر این شعر واقعا تهوع آور است بد هم اجرا شده من به خودش هم گفتم اینکه فکر می کند خدا شده و شما همه بنده هایش هستید فکر جالبی است به اعتقاد من هم درست می گوید اما این شعر یک شعر عاشقانه است عاشقانه رسم دارد و اینکه او در انتهای شعر سعی می کند ادای دیوانه ها را در بیاورد واقعا کار مضحک و ضایعی است این را به خودش هم گفتم ولی او اصلا حرف گوش نمی کند تحملش کنید شاعری شغل سختی شده توی این ترافیک و این همه چیزهای جالب واقعا نظر خواننده را جلب کردن کار سختی است. دروغ چرا؟ من بگویی نگویی کمی دوستش دارم}
مردم می گویند
"علی مواظب باش
سامانتای این دخترک
بی نهایت فاکس است
{به نظرم این بهترین قسمت شعرش است همیشه همینطوری است اصطلاح اولش را هیچ وقت نمی فهمم از کجا در می آورد من مطمئنم که هیچ وقت هیچ فیلمی از سامانتا فاکس ندیده کلا فیلم قدیمی کم می بیند چون فیلمهای قدیمی صحنه های سکسی کمی دارند}
تمام رازهای تو را فهمیده
نگاهش نکن که
رو به دیوار آشپزخانه
سه نقطه های طلایی می نویسد
{واقعا منظور شاعر از سه نقطه چیست؟ من واقعا معنیش را نمی فهمم به نظر من او این را کلا الکی نوشته برای موسیقی شعر و این حرفها توی کتابها درباره اش زیاد می نویسند ولی او همینطوری ادایش را در می آورد قدر یک ورق هم از این خزعبلات نخوانده از خودش پرسیدم
ولی آیا اشاره به رنگ طلایی ممکن است سرنخ خوبی برای درک کنه مطلب باشد؟}
او
آخر راسوست
به چشمهایش خیره شوی سنگی
گیسویش
گنده های مارهای دریاچه است
ژانوس یادت هست؟
- بامداد می گوید
نیمرخ حیاتبخش و اینها -
{به این شعر بامداد اشاره دارد "آن روی دیگرت زشتی هلاکت باریست" الباقیش یادم نیست یاد شاعر هم نیست چون من و شاعر فی الواقع یک نفر هستیم شاعر دارد من را برای فاصله گذاری می .نویسد به هر حال باید اعتراف کرد اشاره خیلی قشنگی بوده}
این هم اوست
بلاترین دختران بالاست
{به نظر من هم
این ترکیب بلا و بالا اصلا قشنگ نیست
به خودش هم گفتم
زیادی کلاسیک است
ولی می گوید به تخمش هم نیست
آخر او واقعا بلاترین دختران بالاست}
هشت ریشتر است
{دخترک را به زلزله تشبیه کرده}
به گایت خواهد داد
{واقعا معذرت می خواهم
آدم بی شعوریست}
و تکرار می کنند او
به گایت خواهد داد
{دیگر واقعا شورش را درآورده تکرار این حرف سخیف اینجا هیچ موضوعیتی ندارد}
می گویم
افسوس می خورم و می گویم
برای همین دوستش دارم
و تکرار می کنم
همین می شود که من
دوستش دارم
{جقدر رمانتیک
آخرش گفت
از آدم گهی مثل او واقعا بعید است}
و بلندتر می گویم
{این همان تکه ایست
که صحبتش را می کردم}
دوستش دارم
دوستش دارم
دوستش دارم
دوستش دارم
دوسش دارم
{شاعر می دود به سمت کوهستان روی سنگ داغی می خوابد و زیرلب می گوید}
ظهرها اینجا
آفتاب گرمی هست
{چه جالب می بینید به قلبش اشاره دارد}
دیوانگی توی تابستان هم
برای خودش عالمی دارد
{به کله اش اشاره میکند}
شما اما نمی فهمید
{ها ها منظور شاعر شما هستید
او کاملا جدی است
او اصلا با هیچکس شوخی ندارد}
 
توی تاریکی
کوروش
آسوده خوابیده
کسی آمده
خوارش را
گاییده
ولی کوروش
خیلی آسوده
خوابیده

 
بعد از اینکه کتاب خواندن را قطع کردم و فیلم دیدن را هم. حالا دیگر سیاست را که همیشه یک تفریح مورد علاقه ام بود بی خیال شده ام. چند روز اول کمی سخت بود که نروم سر سایت های سیاسی بعد به این هم عادت کردم. فکر می کنم باید دنیا را مثل سیگار ترک کرد. تا هیچ چیزی از آن توی خون آدم نماند. احساس می کنم با مردم راحت تر گرم می گیرم. ساده تر شده ام. ابله تر و خوشحال تر. شاید اثر لووکس است به هر حال من اعتراضی ندارم. احسان می گوید ابله ها می روند بهشت. من دیگر تمام خصوصیات یک ابله را دارم...
 
حیف شد به تیم روسیه باختیم. دلم می خواست روسها ببازند و آن مربی سیلشان به سبک روسها برود و در کنار رودخانه مست آواز بخواند. و در آخر هم گریه کند به سبک فیم های روسی و یاد عشق اولش بیافتد و توی یک دستمال بزرگ فین کند. از آن آدمهایی بود که برای این برنامه ها جان می داد...
 
گیسوانت را
توی دریا نریز الکی
نهنگها می میرند
تنت را
به آب نده
آب بوی ماهی می گیرد
مثل وقتی
که عکس ماه می افتد
در اقیانوس
شب آواز نخوان
آوازهای تو
توی شب غمگین است
مگذار کسی
برای جوجه های مرده ات
که آخر پاییز می شماری
روضه بخواند
من گفته باشم
بعدا
که بوی آب دریا گرفتی
نیایی
بگویی
سمیه سمی است
راضیه قد مرتضی سبیل دارد
اشکالهای دنیا از توست
من تازه اشکال دنیا را
کشف کرده ام
خشکت می کنم
می کشمت
نابودت می کنم
سیاه می شوی
می میری
بیماری تو خواهم شد
 
آدم یک مدتی که پوکر نمی زند دستش خسته می شود. کارتهای آدمهای دیگر پیشش مات است. احساس آدم کند می شود. مثلا هر چه فکر می کنم نمی فهمم خانوم هدایتی شاه دارد یا سرباز؟ مطمئنم که بی بی نیست زنها از بی بی می ترسند. زنها از هم می ترسند کلا. مطمثنم دست خانوم هدایتی بی بی نیست. بی بی توی دست من است. بی بی مورد علاقه من بی بی خاج بی بی فرفری خودم. همیشه مطمئن بودم که بر میگردی به خودت هم گفتم گفتم مطمئن بودم که برمی گردی. خیلی نامردی که گفتی مغز ندارم و توی اعصابت هستم و دیوانه ام و اینها. مگر من چه کار کرده بودم آن شب؟ خوب هر مردی به هر حال گاهی این قضیه sex abuse و اینها کس شعر است. خیلی نامردی یعنی اگر ما نروژ بودیم جدی زنگ می زدی پلیس؟ جدا انقدر نامردی؟ منصور مثل همیشه دارد گوشه سبیلش را می جود. تو هم که انگار نه انگار. وقتی می آمدیم هم همین را گفتی. وقتی پرسیدم که به منصور اینها چی بگوییم گفتی فقط خفه شو. با تحکم به من گفتی. و بعدش هم گفتی این زیپ را بکش و من همینجور که زیپ دامنت را می کشیدم کونت را بو کردم. تو خوشبوترین کون جهان را داری. منصور برای اول بازی یک چیپ می آید. منصور همیشه اینطوری است وقتی دست دارد کوچک می آید وقتی ندارد بزرگ. همه بلوفها را هم می بیند. همیشه ریده به بازی حالا تو All in کن دست قبلش هم تری داشته باش مسعود باز تو را می بیند. دیوانه ایست برای خودش یک شب آنقدر باخت که من دلم نمی آمد چیپ هایم را change کنم یک شب هم یک طوری برد که دعوایما شد سر پول تقریبا. خوب من خسیسم آن شب هم خسیس بودم شاک زده بودم تو هی خودت را به آنجای منصور و مرتضی می مالیدی. بدم می آمد دستش روی کون تو بود. و جدا فشارت می داد. خودت حواست نبود مست بودید. ولی جدا کونت را فشار می داد و لمبرهایت را از هم باز می کرد. من خودم دیدم. بعد که شاک زدم تو هی به من قهوه می دادی که مستیم بپرد. من مست نبودم. من عصبانی بودم. من مطمثن بودم دست مسعود بوی کون تو را گرفته بود خودم بو کردم. سه تا کارت وسط دو تا بی بی دارد بی بی خاج همیشه برای من اقبال است. بقیه کارتها مهم نیست. من هیچ وقت به اندازه فول هاوس خوش شانس نبوده ام. شما هم نیستید. من می کنمش چار تا منصور دیوانه می بیند. مطمئنم هیچ چیز ندارد و دست را می بیند. خانوم هدایتی می گوید شت. و دستش را می گذارد زمین. تو هم می مانی. همیشه از نماندنت می ترسم. ماندنت برایم خوب است از فکر اینکه سینه هایت را دهان کس دیگری بگذاری دیوانه می شوم. از فکر اینکه یارو را از من بیشتر دوست داشته باشی. فکر اینکه به او هم بگویی شبها یک ساعت از شب گذشته با زیرترین صدای خواب آلوده که "دیوونه جونم بیداری؟" من از صدای قدمهای مردهایی که هی به تو دور و نزدیک می شوند و هی به کون تو دست می زنند شب خوابم نمی برد. کارت بعدی مهم نیست. بی بی مهم است. که توی دست من است. من چهارتای دیگر raise می کنم تو دیوانه می شوی. چهار تای دیگر اضافه می کنی. آنقدر مطمئن که منصور هم می رود جا. من خوشحالم. من تا آخرش هستم. تا خانه پرش که تو داری پر از بی بی و سرباز خوشحالم که زندگیم را به زنی می بازم که خوشبوترین کون تاریخ را دارد. چهار تا اضافه می کنم می گویم "منصور بنان بزار سانی احتیاج به آرامش داره." خوشحالم که می فهمی که دارم عمدا به تو می بازم. التماس می کنم از پیش من نرو...
 
آمد
و کمی با هم
در باره کار دنیا
غصه خوردیم
آمد
و کمی حرف زدیم
دستهای هم را
گرفتیم
و به هم لبخند زدیم
خواب خوبی می دیدم
خوابهای خوبی می دیدم
 
یکی دو تا حرف
از قدیم مانده به آنها گفتم
چند حرف قدیم مانده
که من
به شماها نگفته بودم
یکی شان سر تکان داد
یکی ادای افسوس خوردن
در آورد
یکی کمی فکر کرد
و یکی بی هدف
دستش را در هوا
تکان می داد
یعنی
درت را بگذار
خیال آمدن ندارم

 
جنده خانه


Vincent van Gogh

راجع به ون گوک خایه ندارم که حرف بزنم. گرچه بدم نمی آید بهار و بنفشه حالم را بگیرند ولی خوب پررویی هم حدی دارد...

Labels:

 
اینهمه
کلی
آواز تازه خواندم
این همه
کلی
صدا زدم در شب
"هی
پرنده های
کله طاس من
هی لاشخورهای
عقاب شکل
کله طاس آمریکایی
من از شما نمی ترسم"
صدا زدم و
هی رفتم
با اسبها
توی دشت
پیتیکو
پیتیکو
با ماشین
در جاده
قام قام
قام قام
و با هواپیما
ووووووووووووووووو
ووووووووووووووووو
بلاانقطاع و ممتد
به قصر دیوان می رسیدم
روی دیوار قصر دیوان
آواز تنهایی می
با پریهای زندانی
"تموم
می شینه دنیا
آخر
همینه دنیا
هنو
جوونیم ما می
روونیم ما
به مه
مونی
تموم
می شینه دنیا
سر بالا ما
بی پیرن
می ریم تو تو
توی مهمونی"
دنیا تمام نشد اما
دنیا ادامه یافت
و هیچ کدام از پریهای زندانی
عاشق نشد
کبوتر نشد
و با اسب های پیتیکو
فرار نکرد
قصه ها به من
دروغ گفته بودند
لاشخورها
ولی آمدند
کمی چرخیدند
و آرام آرام
زمانی دور را
انتظار کشیدند
 
شبکه چند
چه فیلمی دارد؟
برنامه فیلمها را دیدی؟
قرار است
بگویند به من
و کف دستهای من را بخوانند
قرار است
چند نفر کولی
از اسپانی بیایند
به من یاد دهند
چطور بگویم به مردم
خیلی ساده
که بسیار دوست دارم
که بسیار تنها هستم
قرار است
کانالهای خفیه
زنهای فرانسوی دبش داشته باشد
به من
گریه یاد بدهند
و روسها
مستم کنند
و ترکها لزگی برقصند
می دانم
که خیلی برنامه بود
پر از گیسوی ریخته
و سینه های مهتابی در شب
پر از صدای آه و اوه
و بیداری
در شب
پر از مستی در شب
ولی کانال چند بود
چه ساعتی
یادم نیست
بسکه هی کانالها را گردیدم
دستم خسته شد
و درد گرفته
این ریموت لعنتی هم که کار نمی کند
اصلا
- خسته نشو بهار
من تازه گرم شدم قرار است
کلی چیز تازه بنویسم
نامردی است اگر تمامش کنم اینجا
زنهای بلغاری را نگفته ام
و رقص هندیها را هم
این داستان ادامه دارد خیلی -
اوکی باشد
چون خواننده
خسته شد
نه
شما کلا به کیر من هستید
چون بهار خسته شد
بسش می کنم
اینجا
 
خدا را چه دیدی
شاید یک
خبری شد
شاید یک
پرنده ای
بدون بال
به خورشید رسیده
شاید
مرغ ماهی خواری
بدون نوک
نهنگ شکار کرده از آب
شاید
فراری
قهرمان فرمول شد
شاید
این همه شوماخر
همه سرما خوردند
نگو امیدوار نباش
نگو امیدوار نباش

 
خوابت را که می بینم یک چیزی مثل یک ماچ کوچک است بین ما. مثل حرفهایی که گنجشک های کوچک برای سنگهای غمگین بیابان دارند. یک ماچ کوچک بین ماست. یک دست کوچک که دستهای من را بزرگترین دشتهای دنیا می کند. فکرش را که می کنم. فکرش را که کردم. فکر کردنش که اشکالی ندارد. خواب خوب دیدن که اشکالی ندارد. حتی اگر آدم قدر من دیوانه باشد. و شبیه هیچ کدام از رنگهای دنیا نباشد انقدر کمرنگ باشد که آخرش نشود فهمید آبی است قهوه ای است یا سیاه است. هر چقدر هم که عوضی باشد. حق دارد گاهی خواب و رویا ببیند. در حد یک ماچ کوچک می رود خوابم. در خد همین حد. در حد یک ماچ کوچک. از من عصبانی نباش. در حد یک ماچ کوچک آن هم توی خواب وقتی خوابی که اشکالی ندارد...
 
ویز ویز ترین
از تمام گیسوان دنیا
من هنوز اینجا هستم
مثل یک چراغ دریایی
روی دورترین صخره های دنیا
 
جهنم توی سینه من است
مرا کجا می بری یعنی؟
من آرام نخواهم شد
 
شبها
ماه را
توی دریاچه آسمان
فوت می کنم
خودم می پرم رویش
و تو گیسویت را
توی شب می اندازی
صحنه خیلی شاعرانه بود
نه؟
من خیلی خوبم نه؟
کارم درست نیست؟
 
نگران نباش رییس
هیچ چیز
روی راندمان کاری من
تاثیری ندارد
همانقدر که می خواهی
من اسیر پیچ و مهره هایت هستم
حواسم گاهی
به رنگ مانتوی جدیدمنشی ات پرت می شود
یا به تایپ در وبلاگم
ولی هر چرخی
درست وقتی که باید
می چرخد
نگران کارهای من نباش رییس
من حالم خوب است
 
شبکه
شده ایم
یک پکت اضافه روی سیمهای تو
من را
به قدر مردن
بی تاب می کند
 
I had this feeling
always
که رو اسب نقره می آیی روزی
خوشگل تر از تمام دخترها
و دور اسبت
سکه های نقره آویزان است
 
کرم بریزد
تا صافش
مثل معاویه از سر دیوار
و مرغهای چاقش را
مثل راسوی دم دراز
توی مرغدانی
کرم بریزد هی
گیسو بریزد تا
تاب دهد
تا که من
مثل مشت وا شوم
مثل شهریور
و مثل تابستان
تمام رنگ
گلهایش را
تمام سبزی را
به بی حالی مفرط
تبدیل می کنم
 
یک چیز ساده تایپ کن علی
بگو که دوستش داری
به همین آسانی
و عین خیالت نیست که تحویلت نمی گیرد
یک چیز ساده می نویسم
دوستت دارم
به همین آسانی
و عین خیالم نیست که تحویلم نمی گیری
می گیری؟
یک چیز ساده نوشته
توی این مایه ها
که دوستت دارد
و عین خیالش نیست
که تحویلش نمی گیری

 
گفت "قرن حاضر قرن پلیدی است" یک از یاران که با وی طی القرن می فرمود گفتند "قرن بیستم هم که بودیم همین کس شرات را فرمودید" گفت "اوهوم این دفعه دنیا را خیلی تخمی ساخته بار پیش بهتر بود" و گفت "باید باز درباره اش گفتگو کنیم" ما توی کف مانده بودیم...
 
عنکبوت
برادر رتیل نیست
فحش خوار مادر رتیل است
 
Hi
کاپتان جاسم
انا باشو
پارو did
در کنار دریا
جارو did
کنار خیابان
شما را ندید
که در چمران
با لنج آبی تان می رفتید
انگریزی
داغان است
فرانسه ؟
voy اصلاً
but
a little speak ی...
can I talk with you in ?
No I can not
زبانم می گیرد
وقتی
یادم می آید
که
I love you
loved یوده ام بارها
اما
این دفعه فرق دارد
قایق نجاتم
توی کشتی آخری جا ماند
حتی
برای اضافه
یک پارو ندارم
و پریهای دریایی
قرار گذاشته اند
در دریا
خوارش را
می گاییم
هی به هم می گویند
طرف جینگول است
یا چیزی در این مایه...
می رم
آن وسط ها تنهایی
بین اژدهاهای دریایی
شما هم
طبعا
save my life
save me from deep sea
you see ?
I am badly harmed
I am lonely though
and I am sadly
madly
دردلی
سردلی
and I am lost
will you help me now?
 
جوجوترین از تمام پروانه هاتم. تا همیشه مامان من باش...
 
سبک
مثل باد
بادبادک تمام هستی در
من
غیژغیژ تاب بی تابی
تو آرامی
پابرهنه
در مهتابی
سیگار چار فصل می کشی
 
بنزینت تمام شد
می توانی
خون من را
قطره قطره
توی باکت بریزی
ماشین کوچکت
سریعترین پراید دنیا خواهد بود
زیاد گریه کرده ام ولی
چند قطره خون توی رگهایم دارم
سهمیه ات از من زیاد است
نگران پولش هم نباش
 
من مفقودم
و از درجه اعتبار
به شدت ساقط هستم
این را نوشتم
تا همه بدانند
اگر کسی آمد
و گفت اسم او علی است
گولتان نزند
علی فقط من بودم
که مفقودم
و از درجه اعتبار ساقط هستم
تمام صاحبان من بدانند
آدم مفقوده
هیچ صورتی دیگر
المثنی ندارد

 
حال و حوصله حرف سیاسی ندارم به خودم قول داده ام کاری به کار سیاست نداشته باشم. ولی یک عده آدم بی شعور کلا این ور آبی یا آن ور آبی مو زرد یا مو سیاه کلا دارند به گایمان می دهند. چی باعث می شود من بگویم ما؟ اعتماد به نفسم آمده پایین در یک حدی که به دیگران احتیاج دارم. خجالتی نیستم خجالت نمی کشم برایم خجالتی ندارد...
 
شجر
در
شجاعت
خبر
بر
خدا
منم
در شما
در
و از
خود
جدا
 
و گفت "هستی دره چهار جیغ است" گفتم "کدامین جیغ؟" گفت " اول آنکه کودک شوی مادر ببینی. دویم آنکه مرد شوی دنیا ببینی سیم آنکه پیر شوی مرگ ببینی" گفتم "چارم چه؟" گفت "یادم نیست شاید سه تا بیشتر نبوده از همان اول"
 
آدم گنده خواهد شد. و غیرعادی بودنش مثل تیغ. به صورتی آخ توی صورتش خواهد رفت و می فهمد که وقتش است که هستی آدمهای اطرافش را بپذیرد چون آن ها هم به هستی اش احترام می گذارند. کار خیلی سختی است. به تلاشی سخت احتیاج دارد. ولی احساس می کنم آخرش...
خدا می داند شاید هیچ وقت موفق نخواهم شد...
 
خوشا عرق
با segalit بالا
خوشا مردن
خوشا تلخی

 
"یک حرف تازه بزن" هر روز می آید به من می گوید "یک چیز تازه بگو وگرنه بر میگردم پیش نظامی ها" بلوف می زند. فرهاد خودش هم بهتر می داند. قسمت من است برای همیشه...
 
بار اولم که نیست
بار آخرت که نیست
بگرد تا که
ما که
می گردیم
 
چه جوری بگم دوست دارم؟

هیشکی
نیومده
والا
علیکی
به سامبول
ما نکرده
هیشکی
چادر عفیفه پس
کشیده نه حتی
یه بارم نشد
یه توری با اقل یه حوری
یا اقل یه حوری یه جوری
یا
یه ویلا با ژیلا
یا
یه ژیلا
تو ویلا
همیشه همینه
اولش مهربونی دنیاس و
بعد
حیله های خاص و
بعد که آدم عینش شد
گودزیلاس و
گودزیلاس و
بعد
گودزیلاس
چرا ما تهش نفهمیم دیم؟
چرا ما همش دیم دیم و
بعدش
دیم دیم و
آخرش
آخ؟
چرا ما تهش نفهمیم دیم؟
هی میگه هترناکه
گم شو
چیش خطرناکه؟
از چیم
ترسوننی می؟
من آخراشو دیدم
اونجا که ترسناکتره
آدمای دیگه چشما رو بستن
چشمای من تازه
وا شد
داد کشیدم
"اوخ زون
خدا زونم
پیدا شد"
منو از چی می ترسونی دیوونه؟
منو از چی؟
من آخرای تهای آدمای
دنیادم
من تمام رازای عالمونو فهمیندم
من دیندم
انقذ
حرفام قشنگ شده
دیم دیم
ادامه دارن
مداوم
دارن
مثل عینهون زنا
لباس در می آرن
لخم
یه دقه توی آفتاب بعد
قهوه ای میشن
حق داری نفهمیدی
من آخرای دنیادم
بالای شاعرای دیگه
دیووندو
گرفدارت
من خدام؟
خاک تو سرم
کی گفته؟
این شمشیرم
تبرم
تیرم
اینم
عصام
یوهو
من
دارم
می آم
با کلاه حصیر و با
شورت استرینگ توری
ته حرفای دنیا رم برات
سوغات
آخر آوردم
چشمارو مارو سیا نکن نامرد
این قلمبه
قلبه
تخم نیست
تخمی نیست
می ترکه
اصن میگم
گه خوردم
من میگم
غلط می کنم و
می گم هی
گه می خورم و
می گم باز
گه خوردم
کثافت
وقتی میگم گه خوردم
لااقل این دفعه
وقتی
واقعا
گه خوردم
آدم باش
 
احساس می کنم الان
ویکتور هوگو هستم
به حالت اصلا
مطلقا
نو فقانس
و کمی اسپیک انگلیسی
احساس می کنم
الان قدر مایکل جردن
دیوانه هستم
می توانم
ضمن رقصیدن
خایه هایم را
توی دست بگیرم
احساس خوبی دارم
یعنی
فکر می کنم
پر
دارم
این برای شما کافی است؟
 
و ما
settled
و ما
به راه برتری
به جاده های
conquer
رفته ایم
فنای فاک ما
داستان تازه ای نبود

 
- خدا خر زیاد ساخته
- من
اختراع آخرم
ملافه می کشم سرم
در تنهایی
خواب نازک می بینم
- تر از تمام جوراب شیشه
تر از ماچی طولانی
تر از دختری پا
برهنه با
یا
برهنه با
ناخن قرمز
- هم همانجا می مانم
صبر می کنم
- در ملافه تا
در ملافه با
در ملافه یا
روی موکت
با تو
- شناختی؟
منم
عاشق کله پوکِت
صابرم
همکلاس ایوب
- دوست دختر یوسف
برادر موسی
- همون که هزار ساله الان دیگه
تو انتظار سوراخ کونت
تموم تنش زبونه
عینهون سگ
- می دانم
دوری و نزدیکی
- خوب با منم سخته
و هر کسی که
خوب منو دیده
هر کی منو ندیده
بدبخته
و خاک تو سرم
خودم هم بدبختم
- و مثل سنگی سخت
گرم و سرد دنیا
من را
ترکیده
فکر می کنم
جدا
من هم
بدبختم
یک چیز دیگر بخواه از من
شعر دیگر می خواهی؟
هوا خیلی گرم است
فکر نمی کنم
بشود
تا بیایی
زنده باشم
 
باد قسم می دهد
پرنده ها را
که به گیسوانت آشفته ات
بگویند
من هنوز هم
مثل سگ
دوست دارمت مرغابی
 
فکر نمی کنم که
مهم باشد
ولی من
وضع من اصلا
و اینکه با خودت گفته بودی بعدا
موقعش همین حالاست
توضیح بیشتر لازم نیست
خودت فهمیده ای حتما
 
این دیوانه ها بلاگر را هم فیلتر کرده اند. برای چی را واقعا نمی فهمم شاید به خاطر اینکه همه رو بیاورند به سایتهای داخلی که اگر مشکلی پیش آمد بشود آن را زودی بست. مشکلی که برای من درست می شود این است که ملت نمی توانند برایم کامنت بگذارند اگر آنتی فیلتر نداشته باشند. فکر می کنم مشکل همه مان از شاعر و مست و داروغه این است که فی الواقع نمی فهمیم چه گهی باید خورد. من هم نمی فهمم...

 
بنفشه های مرده را
و مار زخم خورده را
شبق بزن به آسمان
که من هنوز هم از آن
دو تا تبر نخورده ام
درخت سخت نیستم
عقاب بخت نیستم
تحملم زیادتر
از این گیاه و غازهاست
راجر واترز لعنتی
و هر نتی
تله پتی
آکوردهای حاشیه
بدون رقص و جازهاست
تمام من
سلکتد است
ولم میان عربده
شنو تو این
لبک نی ام
که اندر او
به رازهاست
منم
تمام سمفونیک
منم
تمام لندنم
سکوت رهبرش
ببین
که اجتماع سازهاست
 
سراغ من را نگیر
دست از دنبال من گشتن بردار
از من خسته شو
و برو
من کلا
به سوی جهنم
direct ام
من کلا
در شبکه موجود نمی باشم
بیخود نیست که
no response to paging
حتی
با صدای زنانه
 
پوکر مردانه پر از رویای زنهاست زنها می گویند حال بازی نداریم روی مبل آن طرف می نشینند و از وزش رویای مردهای دور و برمیان اسافل اعضایشان لذت می برند. حالا تو هر چقدر می خوای و دیگران هر چقدر می خواهند بگویید که من دیوانه هستم. برای من همینکه تو بعدش من را ماچ می کردی و می گفتی همین دیوانگی ات را دوست دارم کافی است. پوکر چیز عجیبی است برایم هنوز حتی اگر ساعت سه باشد و پلکهایم به زور قهوه از هم وا باشد و انقدر سیگار کشیده باشم که خس خس افتاده باشم ولی باید بازی کرد. پوکر مردانه سریعتر است. غمگین تر است و پر از فکر زنهاست دو تا بی بی توی دست من است و من تو را دوست دارم. الان که نیستی من بی نهایت تنها هستم و وقتی هستی من بی نهایت تنها هستم. ولی هیچکس جای تو را نمی گیرد حتی بی بی سومی که قرار است بیاید هم و توی کارتهاست و قرار است من را تری کند را به اندازه تو دوست ندارم. ی بی باید حتما پیر باشد. باید حتما توی نگاهش یک تکه ای از نگاه تو باشد و مثل تو سفت سینه هایش را توی پیرهن بسته باشد شبیه مردها. ولی باید یک بوی دیگری بدهد بوی پیرزن مثل بوی آرام قهوه که توی خودش یک جوری تند است. مثل صدای بنان که هم آرام است هم تند. منصور سه تا کارت می گذارد. بی حوصله می گوید "شت" وقتی منصور می گوید شت معنیش این است که لااقل دو pair است دارد باد می زند. من دو تا می گذارم. من مطمئنم که بی بی من قرار است بیاید. دیر و زود مهم نیست ولی بی بی من می آید. این آدم کت و شلوار جدید جلوی چهار چیپ من جا می زند. منصور خیلی خوشحال است. یک جور دیوانه ای من را تا هشت raise می کند من ایمان دارم من تنها نمی مانم بی بی من می آید. odd و این حرفها را باید بیخیال شد. این داستانهایی که درباره پوکر می گویند چرت است بی بی من می آید مطمئنم. منصور یک جور گرفته ای می گوید "سانی به مهناز هم..." چرا باید به زنی که سینه هایش انقدر آویزان است همه حرفهایت را بگویی. خوب است الان به منصور بگویم. چه فرق می کند منصور جان که آدم تنها باشد یا نه. شک ندارم که منصور کارتهایم را دیده. یکجور لعنتی all in می کنم. بی بی من می آید مطمئنم. منصور یک جور خسته ای می گوید "بازی را کثیف نکن آن بی بی که منتظرش هستی عمرا نمی آید" چیپ ها را جمع نمی کنم می روم. سر میز پوکر نباید گریه کرد. از آن گذشته مردها حق گریه کردن ندارند. باید همین امشب زنگ بزنم باید همه حرفهایم را بگویم. گریه ام می گیرد ولی اشکم در نمی آید. چیپ ها را که می گذارد توی قوطی می گوید "سانی را اذیت می کنی دی..." می گویم "تلفن کوفتی کجاست؟" می گوید "گفته امشب اینجا بمانی زنگ هم نزن تلفن را کشیده..." می گویم "جمع نکن سگی بیار امشب مردونه می زنیم" مهمان منصور بگویی نگویی از چشمهای سرخ من ترسیده...
 
ببین
حلال کن
ما اولش
ایمان آوردیم
ولی بعد خسته شدیم
خوب دلیل اولی که
سگی که
توی دشت اول
و چوپانی که
همه از ما
دیوانه تر بودند
ببین چاقو
ابتدای هستی که
قصاب نبوده
قصاب مرده باشد
حلال کن
تحمل دنیا سخت است
 
زندگی جای
ببین حرف بد نمی زنیم
اوکی؟
زندگی جای خیلی
گفتم حرف بد نمی زنیم
چیز خوب می گوییم
درباره
قطارها و
گلبرگها و
فرشته ها
بی خیال اینکه
قطار نیست
فرشته نیست
و گلبرگها هی
پژمرده می شوند
مطلقا حرف بد نمی زنیم
 
گفتم "shit"
و گفتم "آه"
و گفتم "My God"
و My god بی خیال سقف را نگاه کرد
حرف دیگری
وری
دری نمی زدیم
حرف دیگری نمی زدیم
گفت
نماز و اینها چه؟
گفتم
همین شعر پاره هم
خجالت کشید
گفت
فش داد
به زنده ها فش داد
و به روزهای نرفته
و گفت "آخر دنیا خیلی..."
متعجب شد وقتی گفتم می دانم
بهش گفتم
هی
و هی به من هم
گفت
هر دو از حرف شنیدن
خسته شدیم
 
اگر پرنده آلباتروس بودم
می رفتم دماغه امید نیک
و آنجا
رو به سوی دریا
داد می کشیدم
"دنیا خالی است"
اگر دماغه امید نیک بودم
عمرا نمی گذاشتم
آلباتروس
روی شانه ام بنشیند

 
گفت "گنجشکها به آدم عاشق زود عادت می کنند آدم عاشق قلبش اتوماتیک مهربان می شود یک دانه برگ که می افتد اشک می آید به چشمهاش" تمام سر و صورتش پر از گنجشک بود همانجور ایستاده رو به ماه گریه می کرد. داد زد "من چی را می خوام علی؟ من جدا چی را می خوام؟" خواب بودم یادم نیست فرهاد بود خسرو بود یا کالیگولا ...
 
هی من می آیم
پایین
و تو هی
مرا Raise می کنی
هی
می دهی مرا به باد پنکه
هی از توی ماشین
دست تکان می دهی که
یعنی
برو
هی التقاط می کنی با من
و التفات می کنی
و بعد قاط می کنی
و هر چه در من است
بر زمین می ریزی
من
عادت ندارم
اعصاب من نحیفند
چند رشته بیشتر از من نمانده
چند تار کوچک از
ناتوان و ملایم
چند دانه بیشتر سلول
زنده ام نمانده در
مغزم
چند دانه دیگر خون
نمانده در رگهام
من دوچرخه نیستم
نمی شود با من
رکاب زد و
من را
در حیات انداخت
من اسبم
اسب سفید سرخپوستی
تنم لطیف است
فقط نصیب دره خواهم شد
 
کس کش
قحبه ی سگ فلونی
نامرد
دیوس
قهوه ای تر از
درخت استواس مادرت
خار ملت و گاییدی

ببخشین آقا
گه خوردم
با شما نبودم آقا
با خودم
حرف می زنم گاهی
برم حالا؟
 
بیا
مرا کباب کن
مرا بکش
مرا بزن
مرا به سیخ میخ آخرین
مرا به تخم اژدهای
بربرین
مرا به ترکها بده
مرا بکش
به سبک کردها
مرا به فارسی
به سبک خاصی
خلاص کن
تو رو خدا
نگو به من
که بار آخری که رفته ای
بار آخر من است
 
shit
دنیا مو
به خداوندی خدا مو
دنیامو
به سگی
و دادن از در عقبی
و ناله های زیر لبی
به من
رکب زده بودن
من آدم دنیا نبودم
اصلن
قرار نبوده
shit
my god
غصه داد و
درد داد و
چیز دیگه ای نداد هم
جز تو
که حالام
خاک بر سرم
فک کنم
رفتی
shit
من انگار
قبل دنیا و
بعد دنیا و
اینا
مرده بودم
shit
خاک عالم
من از همون اول اینو
فهمیده بودم
 
کاش آدم می توانست خوشگل قسمتهای عمرش را واقف به اینکه این قسمتها قرار است خوشگلترین باشد یک بار دیگر زندگی کند و بعدا می مرد. اصلا کاش زندگی برعکس بود قسمت های خوشگلش زا می گذاشتیم آخر مثل زمان بچگی که مامان برایمان سهم میوه می گذاشت و ما اول خیارها و سیبها را می خوردیم بعد می رفتیم سراغ گیلاسها. این چیزها در دیزاین دنیا بدیهی بوده. از ما که گذشت ولی بار بعدی توی طراحی دنیا کمی دقت کن...

 
شب سکوت کرده است
ماه هم فهمیده
دختری که دوست داشت خوابیده
شب باید
آرام بماند
 
تو داری من را
مثل یک چیزی
شبیه
کمی
بالاتر از
نفرت
نگاه می کنی
این پیشرفت بزرگی است
خدا
عکس من را
به دیوار اتاقش چسبانده
همین مطلب
کمی من را
امیدوار می کند
همین به من
امید می دهد
به تلاشم
ادامه خواهم داد
 
همیشه بی بی را دوست داشته ام یک چیزی از چشم هایش شبیه توست. منصور کلاس می گذارد همیشه می گوید کوین به هشت هم می گوید عینک. به قول منصور دست من بی بی و عینک است تو هم به نظر می آید چیز مهمی نداری. خانم هدایتی نه خودش چیزی دارد نه منصور دست منصور را دیده خودم دیدم البته این چیزی داشتن تا سه تا کارت وسط را نگذارند معلوم نمی شود. از این پسرک که تاز آمده خوشم نمی آید. از مردهای هیکلی خوشم نمی آید کلا. به خصوص اگر ریش بزی هم داشته باشند. یادم نیست فکر کنم بهش گفته بودم قبلا که تو دوست دختر من هستی. از همان اول هم فکر می کردم برای مردهای ایرانی این یقه تو زیادی باز است. وقتی که ماچت کردم و گفتم قشنگ است. یاد این حرفها نبودم. آن از منصور که آنقدر سینه های تو را نگاه کرد تا خانم هدایتی رفت برای آن سینه های آویزانش پوش آپ پوشید. این هم از این پسرک تازه فرامرز که استریت خودش را نمی بیند حواسش مدام به سینه های توست حقش بود که لااقل آن سوتین سیاهه را که همیشه می پوشی می پوشیدی. جدیدا مد خنذه داریست شاید هم حق دارند زنها برای کلاس گذاشتن گاهی سوتین نمی پوشند. این رفیق پرورش اندام تو بدجوری کف است چیپ اولش را هنوز نگذاشته. می گویم "تازه کارت سهم ما رو نمی زاری؟" پرروست. از مردهای پررو خوشم نمی آید. چهارچیپ می گذارد وسط. هیچ چی ندارد. محض سینه های توست. من هم می گذارم. خانم هدایتی می رود کنار. منصور دیوانه توی بازی می ماند. تو را اصلا نمی فهمم چی داری. همیشه همینطور است. شبها هم درست وقتی که انتظارش را ندارم. غافلگیرم می کنی. فکر کن تا صبح هی بو می کنم صدای خش خش در می آورم تحویلم نمی گیری بعد نزدیک صبح که تازه خوابم برده یک نفر مثل گرگ به من می پیچد. درس خوبی می دهم به این فرامرز کوینم pair شد. دلم می خواهد لات بازی در بیاورد پول شامش را هم می برم که دیگر به سینه های تو اینجور نگاه نکند. پرروست جواب raise را می دهد. هیچی ندارد. بلوف می زند مرتب. نه ببین سانی دیوانه نیا من pair ام می بازی. سر تق. منصور طبعا جا می زند. خوشحالم که باخت. کارت بعدی رفیق تو را pair می کند. کوچک تر از من است به هر حال بگذار دلش خوش باشد. نگاه کن حیوانی چه سیپ احمقانه ای می زند به قهوه حقش بود به خانوم هدایتی می گفتیم برایش چایی بیاورد منصور بنان را عوض می کند. عمدا اینکار را می کند معتقد است بازی هیجانی شده. باید پینک گذاشت. من raise می کنم حال این بچه را باید گرفت ده تومن که رفت توی پاچه اش می فهمد. اینجا جای گوزیدن نیست. خاک تو سرت سانی از دست تو اعصاب ندارم تو چرا هی عیینهون تاز کارتها جو می گیردت. خیال می کنی که چه؟ شت دوتا کارت آخر عین هم آمد. فرامرز توی کونش عروسی است. هی کارتش را به منصور نشان می دهد. تو دستت را روی دست من می گذاری ممنونم عزیزم خوشحالم. مطمثن بودم بیخود بالا نمی آیی...
 
شبها گاهی فکر می کنم که شاید امشب همان شب باشد. بعد با خودم می خندم و می گویم "برو بابا خوش شانس هستی ولی از این خوش شانسی ها نداری باید درست بفهمی امکان ندارد نمی تواند اتفاق بیافتد" قبل از اینکه یاد چیز دیگری بیافتم می خوابم...
 
نمی دانم آرزویم چیست مطمئنم خیلی از این چیزهایی که الان هستم یک وقتی آرزویم بوده. الان ولی واقعا نمی دانم آرزویم چیست. شاید الان که فکر می کنم شاید دوست داشتم توی یک جای خنک زیر آب پاشها مربی تنیس بودم. برای دخترها طبعا نمی دانم راضیم می کرد یا نه. یعنی می دانم که راضیم نمی کرد ولی احساس می کنم برای سلامتی روانیم بهتر است به روی خودم نیاورم...

 
پلیس ها می آیند
و شعرهای حیوانکی های بیچاره های مثل من را
به جرم اجتماعی
امنیت می کنند
بعد شعرهای دیگران می رود
توی پستوی منتقدها
به جندگی
این شعر پر از مفهوم است احمقها
من با
این شعرم
به شعر دیگران
ریده ام
و از طرح امنیت اجتماعی
انتقاد سازنده کرده ام
من درخشیده ام
من ترکانده ام
ترکیده ام
فی الواقع
من الان
کاملن
او
پو
زی
سی
یون
شده ام
به همین
طمطراق و طولانی
من را تشویق کنید
زود باشید
من را تشویق کنید
 
بتهوون خر است

کوپن فروش می
میان در
محله های عشقهای بستنی
و کود می
برای زردهای از
بنفشه های مرده ات
بهار می
به حالت دلی دلی
پر از ترانه های خالطور می
شوپن کجاس؟
اوپوس شصت و چار را
به تخم خود گرفتمی
به هیت هُوَن چرا؟
ببم! موزار یک فرشته بود
و روی پارتیتور آخرش نوشته بود
علی خدا شده
علی از این جماعت خل و چلان
جدا شده
علی الان
برای
حرفهای من
سلیست است
علی خداست
{ماچ}
بیست است
و کامران و هومنی شده
سلکتد از میان حرفهای گی
علی الان
میان شعرهای مانده
در دلی
براهنی شده
برای شخم این زمین سو
کدام سو؟
حرف مفت می زنی
کجا قرار بوده او؟
دل علی گرفته است
دل علی گرفته بو
ایهی
ایهی
ایهی
اوهو
 
از زندگی زاضی هستی؟

الف) اوهوم
ب) حتما
ج) خیلی
د) هیچکدام

از مردن چی؟

الف) اصلا
ب) ولش کن
ج) عالیه
د) هیچکدام

توضیحات:
من هیچکدام از شما را نمی خواهم حتی مرده بودن هم برایم هستی سنگینی است...
 
قال با من
می گویی
قال با من
که می خواهی
بعد
اینکه
ولش کنم حتی
و بعد اینکه مهمانم
و اینکه عمرا نمی مانم
و اینکه فردا هم
حال من را
می گیری
بعد دوباره از سر هی
حال من را می گیری
جای اشک ها
بعدا
روی صورتم می سوخت
من گفتم؟
دست من را
نمی گیری؟
می دانم
یعنی
قبلا
دانستم
داستان من
شبیه کومار است
مثل فیلم های راجو آخر
توی تابستان می میرم
 
شاعری
مریضی است
مثل سل
مثل وبا
ذره دره آدم را
در خودش تمام می کند
قطره قطره و
شعر به شعر

 
تختخواب خانه
بوی گیلاس گرفته
خارهای من
دارد
تن تو را
آزار می دهد
من هم باشم باشد ؟
کاکتوس پای من هم باشد؟
مثل خارهای دیگرم
ولی
چیزی
جاندار
از لبهام
بر شکوفه های تو
دیگر
لب گذاشته
 
باور نمی کنی
ولی
من
با دانه دانه مو
از آن همه شبقهایت
ارتباط گسترده ای دارم
همکار
قوانین ننوشته من را
شکسته ای
خیلیش را
دارم دوباره خودم را
تا سقف کد می نویسم
فقط آدم مهندسی مقل من می داند
این شکاف کوچک در
دیوارم
هیچ علامت خوبی نیست
 
صبح
آمد
صبح آمد
ستاره ها مردند
خوار ماه سرویس است
دیگر نمی شود بخوابید
خواب دیدن کافی است
 
ngl ld o,hin \v,hc ;kl , nv qlk \v,hcl fhc il odhghj ffhtl , fun fo,vl fi d; nd,hv , ilhk krxi lk vh fi aihnj fvshkn nv jhvd;d...
 
رفت روی کوه شلوارش را گایین کشید و توی دریا شاشید. گفت "نجس شد؟" خندیدیم گفت "چرا فکر می کند یک سلام و علیک ساده با من کلاسش زا خراب خواهد کرد؟"
 
و شب شد و من هی تا صبح خواب آشفته دیدم و فکر کردم صبحی که هیچ وقت قرار نبوده بیاید می آید و من آخرش پر در می آورم و اینها...
و شب شد و من خوابم نمی برد و یک چیزی به من می گفت که تا نخوایم صبح نخواهد آمد...
 
هی ببین
یک چیزی در من
دارد
سراغ یک چیزی در تو را می گیرد

 

   
 
  Susan Meiselas / Magnum Photos 
 

USA. Tunbridge, Vermont. 1975, Carnival Strippers

 
 

  Goolabi , Roozmashgh(Peyman) , Deep-hole , Sepia , Forb. Apple , Vaghti Digar , Pejman , Ahood , Bahar , Banafshe , Halghaviz , Hezartou , Last Jesus , Ladan , Costs , Tireh , Goosbandane , Tabassom , Aroosak1382 ,   Shahrehichkas

 
        Zirshalvari
        Welbog 
 
       Bi Pelaki (Me & Shahram)
 

   SHAHRAM