Persian based weblog dedicated to literature and cultural interests author prefers to be called as Ali Chelcheleh if you are not inranian try my ENGLISH SITE 

 
  صدای بال چلچله ها ابرا رو برونه یه روزی
 

 
 
 
از رواه حرفات
دونیوا قفتن
فرانسوا طوری
ژاک سینه زدن
حنجر حنجر
خون کشیدن از خود
و مثل مادری زایمان کرده
درمیان شتک های قرمز مردن
کوردن
در میان افعال دری وری یا
عرییدن
بی که 
کسی از اعجام
نامت بداند

از رواه حرفات
قفتن از گف اعجام
از رواه حرفات
واصل شد عن
به مطلقی که
مردان دیگ
عر نمی رسند

 

مثل جنده ای
که چشم هایش مصنوعی است
و اداهای مصنوعی دارد
و توی کلاب
لخت و
تراشیده و
برهنه شده
و مردهاش
بازهم
بیشتر از او می خواهند
مثل پروانه ای که
برای رسیدن به خورشید
چار پنج بال ناقابل کم دارد
مثل مرد احمق پرداری
که از روی بام خانه پریده
پر می زنم
به نفس می افتم
و می افتم
آرام در دریا

 
برای خودم باید
چادری سیاه بگیرم
چادر
برای عزا و اینها خوب است
این بار که
- در حالت دوست ات دارم
وقت ات را ندارم
و توی اعصابی -
برای دیدن ام آمدی
برام
چادر سیاه هم بیار
و باد تند گرم
نه از این نسیم های آلرژیک
باد خاک دار
و سه چار لیوان آب
می رویم
سر قبر مرحوم کون بزرگ ات
و براش
مثل زن های شوهر مرده
گریه می کنیم
 

بعد این همه مدت که عمر کردیم و هی ملت مختلف ما رو پیچوندن یا به قول خودشون بریک آپ کردن با ما آخرش نفهمیدیم اینکه بعد بریک آپ هی سراغ آدم رو می گیرن و بوس می فرستن آیا برا این ه که محبتی دارن دلشون به حال آدم می سوزه؟ احساس مسوولیت و اینا می کنن؟ وجدان اشون درد گرفته؟ شک دارن اشتباه کردن یا قصد اصلی شون رفتن نبوده؟ می خوان بک آپ داشته باشن آدم رو؟ دل اشون گرفته ولی مورد بعدی برا درد دل پیش نیومده هنوز؟

راست و رک همه اینها خوبه ولی من برای فهمیدن اصل قضیه عقل کافی ندارم.  بابا خوب راست و رک به آدم بگید...

 

دنیا 
عمیق و عقیق و 
خاک بر سر دنیا
ورق زده دنیا را
راه نیافته دنیا را
به عزم عظیم رفتن
مانده دنیا را
همین نماندن بر دنیا
در ماندن
رمز دنیا بود
و ما
گرامرش را ندانستیم
 
من
هنوز هم زیبا هستم
توی آینه با خودم گفتم
من
هنوز هم پادشاه این سرزمین ام
باز هم برا خودم
عقاب می خرم
و برای عقابم کلاه چرمی
دستهام را
لخت
به عقاب تازه خواهم داد
من
هنوز هم پادشاه خواهم بود
و زخم های شانه را
زیر دوش خواهم شست
زن دوباره خواهم گرفت
نه زیاد
یکی دوتا
و با خودم گفتم
مهم نمی شود اصلن

- خدایا خدایا
نکند چشم راستم
آخرین چشم های من بوده

 

مرا 
کاغذ خط دار با
 دو خط عمود قرمز را
بوس
تا 
و روی رودخانه گذاشت

"رودخانه 
 از / این پس
 خانه ات خواهد بود
و من الان
فرصتی برای نوشتن ندارم"
و انبان قطور کتاب های خفن را نشان ام داد
"کار دارم
کار دارم الان
می فهمی؟"
و قایقی دریا
نفهم و بی اختیار
روی رودخانه ها می رفت
 

دو تای انگشتهاش را
مرد عابر کلاف کرد
و از لای سنگها
عقربی در آورد و زیر سر گذاشت
"یادم باشد
غروب که شد
با همین عقرب
می میرم"
 

کویر از عابر خسته است
و این از رفتارش پیداست

- سراب تمام شده
و تمام عقرب ها لای شن ها هستند
دو تا انتخاب هست
همینجا بمانی و لای باد اسکلت شوی
یا دریا و اینها و امواج
ولی تا ابد هم بمانی
این صحرا دیگر
برای انگشتهای تو
عقرب ندارد

کویر از عابر خسته است
کویر دیگر هرگز
به مرد خسته
تشنگی نخواهد داد
 

قولنج تلخی از تو
با من هاست
مثل اینکه آدم
قولنج دردناک تلخی
بر تن کسی باشد
جور بی تفاوت تلخی درد
تو را انتخاب می کند
تو را بغل می گیرد
و اصلن احساس نمی شود
ولی آنجاست
قولنج تلخی از تو اما
با من هاست
 
بهار چابهار

دشت ها
 پر از زمازم زم هاست
هیس سکوت نبودن
با تماس بالهای صورتی رنگ شفاف اش
مدام
به تو
به خسته ی تکیده داده بر درخت
لزوم چیزی را اثبات می کند که اصلن
نیست

دشت ها
چکه چکه از باران
پر می شوند
ماهی در آنها می روید
و هر غروب
حتی
 وقتی نمی کشد
گرگی
از تلخی استخوان شانه
در جنگل
زوزه می کشد


 

می ماند آدم
با کلماتی
مادر قحبه و کس کش
که شکل تو را می گیرند
مثل تو
مغشوش حرف می زنند
لباس مدرسه می پوشند
و زلف شان را
بیهوده
روی چشم چپ می ریزند
مانده آدم
با هجومی از کلمات کوتاهی که
پق می کنند
معذرت می خواهند
می روند جای خلوتی
و توی تاریکی آرام
بدون دلیل و خانمانی
گریه می کنند
 

گرگ ها
رفته اند از دشت
و برف ها را
روی شانه برده اند
گرگ ها
رفته اند از دشت
و طبق وعده
خطی سرخ
کشیده اند تا افق از جنازه ی خرگوش
گرگ ها
رفته اند
رفته اند
رفته اند

- گاهی مسیج می زند هنوز
گاهی باد
برف می ورد
از فراز کوه ها
گاهی صدای تلخ جغدی صدا می زند وی را
و از توی دشت حتی
گاهی
صدای زوزه می آید



 

مثل آسمانخراشی سرد
که در پشت پرده هایش
دختر هاش
با لباس خواب و
پیرهن کوتاه
خود را
و شهر را به
بیهوده بودن
تشویق می کنند
مثل قبرستانی
با فرشته های سنگی
که عورت هاشان
از دستبرد پیچک ها و
شمشادهای کوتاه
رنج می برد
مثل تابوتی
که
برای مرده دار شدن
زیاده از حد
ورنی و زیباست

 

بروکسل غمگین ام
فرودگاه زیبای ام ترکیده
و مردم روشنفکرم
جرات سوار شدن بر مترو ندارند
صفحه ی نمایش فرودگاه هام
و تر مینال های خبریم
آکنده از زنانی زخمی اسست
با پای شکسته
که خون را
در زبان تلخ بلژیکی

- همان فرانسوی
با کمی لهجه -

تکرار می کنند
 

دلم می خواهد
روزی
شعری برایت بنویسم
تا دوان دوان و خیس
سوی من برگردید
تمام اتان
دلم می خواهد روزی
خودم را
چار پاره کنم
با میان بند چشم هام
و زبانی لغزان
و گردنده
که دیدنش حتی
مردم را
به درد می آرد
یا غزل بسازم از خودم
به سبک ابی
تا مردم
از میان لباس هام
فال حافظ بگیرند
دلم می خواهد روزی
خارهای بیابان را
کوت کنم در خودم
و آتش زنم خودم را کپه کپه
تا زردی و سرخیم
از خودم باشد

 

برف ها و
چشم ها
برای مردن عابرین کافی است
و هیچ گلوله ای هرگز
به ماده گرگ خیلی بزرگ نخواهد خورد
اینگونه بود گفت
داستان تفنگ ها و دندان ها را

 

گرگ
صاحب نمی خواهد
آدم نخواهد شد
من
فقط
مواظب گله ات هستم
مواظب خانه ات هستم
شبها برات روی تپه زوزه می کشم
و پای در کلبه ات می خوابم صبح
و می گذارم که
پنجول هات را
توی یال هام بیاندازی
دزدهات را پاره می کنم
و ریشهات را
لیس خواهم زد
ولی نمی توانی
هرگز
صاحبم باشی

 

همین الان هم
توی تارهای منی
و تارهای تلخ من
از میان ماهیچه هات گذشته
تمام آسمان
تارهای من است
و جهان تارهای من است
من
در اشکال پنج ضلعی ساکت
سرنوشت تو را
رقم زده ام
و تارهام را
با درد عمیق نبودن پروانه
زرد و چسبناک کرده ام

همین الان هم
وقتی که بال می زنی
تارهام 
به زیبایی
آرام آرام
آرامش را
از عنکبوت پیر می گیرد

 
Penny Dreadful

اگر دل کوچک صاف ات گرفته
از کون بزرگ توانایت کمک بگیر
از ضخامت ران های زیبای  صورتی ات
و مثل همیشه
تند تند
برو از پله های مارپیچ ات بالا
مسترس نباش
آب زیاد بخور

- و از اب خوردن
یاد من نیافت -

دل غمگین ام را
از توی سطل آشغال خانه ات بردار
 دندانت را
فرو کن در دل
جانم آتش می گیرد

- زیاد درد می گیرد
تجربه اش را داری -

روح من حاضر خواهد شد
آه سرد کشیده
به دوزخ خواهد رفت
پنجره هات را
اما
تا مدتی ببند

- و از بستن
یاد باز کردن نیافت -

فقط می ماند
قدم های زامبی ام
شب ها
روی پله ها
و صدای خش خش چشم هام
روی سینه ی در
در شب

- که آن
همیشه پیش می آید خوب -
 

غم اینکه
در دهان من نیست
انگشت های کوچک پای ات
روغن عقرب هاست
زهردار و تلخ
چکه چکه و
قرمز قرمز
چکیده در من
و من الان
کوزه ی تلخی
پر از عصاره ی آرزوی از من گریخته ام
ولی
در ته کوزه
تکه ای لهیده از عقرب
در میان گرمای تابستان
هنوز می لرزد

 

نباید از من بگویم
من برای شعر آدم سم است
ولی
دل من
تنگ می شود برای زمانی که دوست ام داشتی
حالا که
رفته ای از من


 

خواب دریا را دیدن
به یاد تو مردن
و مرده طوری
خواب دریا دیدن


 
علی

و تلخی
روده های محجوب دختری
بر زبان تو است

چهار روز هست
که
نبوده است

 ولی
 تلخی
روده های محجوب دختری
در زبان توست

 
و قدر بوسه ای
که در زمان قهر
از مادرت گرفته ای
بی میل و غمگین است
سایه ی سیاه اژدهایی بر شهر
ماری برکشتی
گرگی بر خرگوش
هنوز درست نفهمیده
بر چه چسب دل آزار موزماری
دندان گذاشته است
 

کبوترم اگر آمد
دوباره لات می شوم
و به من زن نمی دهند
و می شوم دوباره
"علی کفتر باز"
فعلن ولی
من و
پشت بام و
تابستان و
 آفتاب ظهر و
بی کبوتری
 
بگذر
به نرمی از میان ابرها
چون ماده گرگ با کلاسی
که از میان برف های تازه می گذرد یا
ا ژدهای سبیل دار سرخی
که از میان ابرها
برو لای خنده های مردم
بگریز از دنیا
و فکر نکن اصلن
مردم دیوانه
دارند به اشکهای که می خندند
 

آنقدر برف باریده
و تپه ها
از جنازه ی
سوسمارهای یخ زده
پر است
و جغدهای یخ زده
با دهان نیمه باز
شاغل به آوازی
تا ابد هستند
جهان شکستنی است
هیکل لطیف مارها
شکستنی است
دستهای رودها
 شکستنی است
و پره های نرم پرنده ها
خرگوش پیر
با حسرت
دسته ی گرگهای پاکشان از تپه را
نگاه می کند

 

اگر با من مهربان باشی
جوگیر می شوم
زیاد حرف می زنم
و حتمن
من
توی حرف هام
 دوباره یک بهانه ای
برای قهر کردنت با من پیدا خواهد شد

اگر قهر کنی با من
احتمالن 
گریه خواهم کرد
و همه چیز دوباره
خنده دار و مهربان خواهد شد
 

بمان در من
مثل پیچک نرمی
که نرده های شکسته ی باغ را
توی مشت می گیرد
مثل اسب گستاخی
که حضور قطار را نمی پذیرد
بمان با من
التماس دشت را ببین
و از شانه های من
جهان را نگا کن
از فاصله ی مقدس میان انگشت هام
ببین
دنیا حیوان است
بمان
و به روی ایوان نیاور
که جز فروریختن
چاره ای برایش نمانده


 

جهان لطیفی
در تنان گرگ هاست
که تنها
خرگوشان می بینند
خرگوشان آرزو می کنند
و خر گوشها به نیش می کشند
یادت بماند
وقتی که سرما
برف می زند به پرزهات
روی کوهی
و باد در گوشت
تکرار می کند
"به به
به به
عجب داف روشنفکر زیبایی"
یادت باشد
جهان لطیفی
در تنان گرگ هاست
که تنها
خرگوشان می بینند
 

آن چنان باید
سبحان ربی الاعلی را
لای بوسه هات بحمده کنی
که شمشیر از
دست ابن ملجم نیافتد
مرگ
تنها امید رستگاری توست
هر امام اولی باید
خون فواره دیده باشد
احساس هات را کنترل کن
چشمهات را ببند
اصلن
به مهر کربلا دقت کن
به درد ملایم سرد پیشانی
به صحنه فکر کن
به فریاد زیبای
"فزت"
به عکس زیبای سبزت
در کتاب دینی
به گریه ی آرام دخترها
تو می توانی علی
تو باید
آن چنان باید
اگر تو دست این مردک را بلرزانی
کربلا نخواهد بود
هیچ چی نخواهد بود
شیر هم
نمی آورد کسی برایت
نهج البلاغه ات بدون شهادت بی معناست
کندن در خیبر
کشتن عبدود
عمود خیمه اسلام

نرم پلک چشمهات را
روی هم بگذار
و آهسته حرف بزن با من
تنها لحظه ای دیگر
تکه ی مهمی از مغزت
روی سجاده افتاده
 

هی آقا
Sir
علی از مردم خسته است
وعلی
چیز بیشتری از نماز
برای رستگاری لازم دارد
هی
رستگاری علی آسان نیست
هی آقا
نگاه کن ببین من
چقدر معصوم ام
چه پاک ام
چه بی تعلق ام به دنیا
اصلن نگاه کن
ببین
چقدر توی سینه
برای خدا دعا دارم
مگر نماز الکی است
حضور قلبی که
نداشتن اش
شمشیر زهردار شما را
آزرده است
برای من یک لخظه است
ولی
در این لحاظات به قول تی وی عرفانی
هی آقا
دست نگه دارید
فکر کنید آقا
فکر کنید آقا
قبل از لحظه ی ضربت
فکر کنید آقا کمی با خود

 

برای هر مرد مرده ای
درختی بکارید
زیرا
حتی
مردهای تنها
توی تخت بیمارستانی هم
حتی
کشتگان طوفانند
پاروزنان دشت های سوخته
دنبال کنندگان آرزوهای نپختنی
جنده های نکردنی
آب های زود ریخته
یا اصن نریخته

برای هر مرد مرده ای
درخت مرده ای بکارید
زنان را ولی رها کنید
زن مرده بودن
برای خوشبختی هر کسی کافی است
 
ساید افکت

توی زندگی نه
وقت کار نه
وقت بوس کردن کسی نه
یا غذا خوردن
هر بارلخت می شوی
 می روی حمام هم اومممم
نه
هر بار لخت می شوی
می روی حمام
و شام هم نخورده ای
جنی قرمز از
توی انباری خانه

- که فکر نکرده بودی هست
فکر می کردی نیست
بهش گفته بودی  نبوده هیچوقت
آدمش نبوده هیچوقت -

با سایه ای دراز
و صدای آرامی شبیه هیس
صدا می کند تو را دوباره
"اسکیزو...
....
اسکیزو..."
 


حالا تو
اگر دلت خواست
یوگسلاویا
یا 
پرو
من
در همین گوشه از دنیا
آلمان ام
جای قرتی بازی
تایپ می کنم
آن قدر
که شاش ام بگیرد
و وقتی که شاش ام گرفت
با خودم می گویم"عه"
بلند می گو یم "عه"
و لک و لک می روم پشت خانه
و در توالت حیاط خلوت
خوشبخت می شوم
حالا تو
اگر دلت گرفت
و خواستی
یوگسلاویا
یا اینکه
یوگسلاویا و یک زنگی
لائوس کوچکی بزن با من
و فکر کن
رواندا که باخت ام من
از سرناچاری ام نبوده
قوی بوودیم ما
لباس قشنگ داشتیم
ولی
مهاجم نداشتیم

 

"تا وقتی بیاید
و خسته باشد و روی سینه بنشیند
همینجا هستم"

"هر چه آفتاب"
سنگ با خود گفت
و درباره ی دنیا
تفکر کرد
 

تلخ می شود مدام من
و شعرهای کله اش بریده در
داد می زنند و
شانه می کشند و
می دوند
مرغ سر بریده طور
هزل می زنم 
به خون
به خون و خون و خون چکان دوبار
هزل می زنم به مردمان در پیاده رو
دوبار
و جیغ می زنم برا یکان یکان عابرین دوبار
و هشت بار
توی خاک ها براش 
توی خواب ها براش
ولی دلم هنو نه سیر اوست
ولی دلم هنو اسیر اوست

 

اگر بشود می خواهم
لای پای تو بخوابم امشب
اگر نشود می خواهم
لای پای تو
بخوابم امشب
 

بریدن
کار تبرهاست
طوفان تلاش بیهوده می کند
درخت
توان بریدن ندارد از طوفان

 

هال خانه
پر از
وال های مرده است
ماه فلارسنت
ویز می زند
عصای کوتاهی
روی پله ها
بیمار است
دیگر برای زخم شدن دیر است
کوه برای مردن پیر است
تمام شعرهای غمگین دنیا
مثل برهنه ات آدم را
به بوسه های پیاپی
تشویق می کنند
 

خوب
خونی که گفته بودم
می زند به سقف
نریخته
پیر که می شود آدم
کدر می شود دردهاش
شعر کمتری می گوید
و خون کمتری دارد
مثل مارهای مرده ی بدون قلب
فقط
قلپ قلپ کوچکی است
دردناک
دردناک
و آرزوی لطیفی که مثل همیشه نیست

 

تمام اتفاق های بد در دنیا
به همین بدی می افتد
بز می رود بالا کوه
گرگ می رود در جنگل
اسب توی مستراح
قتل عام می افتد
و هر وزشی
رفع آرامشی
کس کشی است
تمام ترس ها ولی
تمام می شود ییهو
چون اتفاق تلخی که می ترسیدی بیافتد
افتاده
بد در دنیا
به همین سادگی می افتد

 
نادان میروم از دنیا
نادان و زیبا
زیرا که اسب های دونده در باران نادان اند
زیرا که آسمان که می بارد بر جهان نادان است
زیرا که پروانه ها چاره ای جز
ادامه بر نادان ندارد
نادان می روم از دنیا زیرا نا
دانی هم قسمت من از دانایی است

 

آن دوه خشمگین
توی ابرهاست
با نعره های تلخ زرشکی
چشمهای سرخ عقابها
و بارانی به رنگ صورتی
رقیق تر کمی
نه نع
بد شد
غمگین تر و رقیق تر
کمی سیاه
کمی آسمانی
مقداری آبی
و سرخ خجالتی
غروب کرده ماه
وقت مدرسه است
دوست داری بمیری
قبل خانم معلم فرداه


 

هم برفی که بر دشت باریده
هم خرگوش لرزانی که در برف
هم گرگ بی خیال جنگاور
هم درخت مداوم  طوری زیباست
زمستان آمریکاست
یک دسته گوزن ابله درش
سر می خورد بر یخ دریاچه
زخم می شود از زانو
و صبر می کند برای گرگ سرنوشت اش
در شب

 

فریکی در تو است
که یخ
بر اندام های گرم و کول من است
نویز بر مدارهای بسیار حساس ام
و منطق دردناک تو
مثل درد دندان
کتابت من را منکوب می کند
تو خسته ای
پس اینجا آخر دنیاست
تو رحم نداری
پس جهان شهید می شود
تو لرزانی
پس  باید
راهی بیابم برای گرم کردن دنیا

همچون نهال سبزی تو
آنقدر طریف و زیبایی
که سوزن سوزن
خواطرات ات
باغ کاج را بی
دردباک کرده است


 

و تو جانی
و تو
جان را بهتر می دانی

و تو آلیسی
و تو جونزی
و تو اسمیت ی
سبیل زرد دار تمام برده دارها
پوتین زفت دار
شلاق دار
اسب دار

و تو
شوهر تمام قبیله ی من هستی
تمام این صف دختران لاغر حلقه بر گردن را
و صاحب مردهای میمونی
که در میان شاخه هام می پرند

تو
اسبهای قبیله را
و عصب های قبیله را
با تن و روان و سبیل زردت
غصب کرده ای
زنان دهکده دیگر
برای تو نان های گرد می پزند
و مردهاش فقط
جایی می خوابند
که تو
صاحب آفتابش باشی

خیالت راحت باشد جان
تو
صاحب آفریقایی
صاحب تمام چشم ها و چشمه ها
 شیرهای در کنار رود
راحت بخواب جان
راحت بخواب جان


 

و من
مثل پشه های درخشان خورشیدی رنگ
از هوا  می ترسم
و نور مرا صدا می کند
و داغ می کند
و خاکسترم
و وقتی که آتش گرفتم
مردان رهگذر
از بوی پشه های سوخته می فهمند
آتشی گرفته در جنگل
ولی خاموش خواهد شد
چون هوای رشت همیشه بارانی است
 

تن تو
 از قرابه های لرزان آکنده است
و من
بارمن چاقی آشوری هستم
که مثل مسلمان های افراطی
دویده است بازار
و برای شراب هات
کالباس و
خیارشور و ماست خریده
شمع خریده
ریش گذاشته
کتک خورده از کمیته ها
خودش را
به هر لجن کشیده تا
نگاه کند
و بو کند شراب را در شب
که آرام آرام
در قرابه های خاکی می لرزد


 

تابوتی
از افق
بر دوش فرشته ها
تابوت خونینی
طلوع کرده است
با دراکولای کت شلوار پوشیده ای در قلبش

- تصویر مناسبی است
اووم
الان وقت نتیجه ی اخلاقی است
به شعر قبلی ات اشاره کن
برای خودت
کردیت بساز سگ
خودت را
توی صحنه تصور کن
تو به این امتیازها
نیاز داشتی

در
زمینی که داشتی
درختی که کاشتی
سروی شده است
لرزان و گنده بک
با هیولاهای
زشت و آویزان
ستاره ستاره
روی شاخه هاش
 
پرنده ای
برای درختی که مرده است
چون
دلیلی برای زندگی نداشته
پرنده ای
سیاه
کلات روی شاخه های تیره
لرزشی زیبا
بر انگشتانی
که مرده است
گنجشکی
که توی کربلا
بین اسبها گردیده
جنازه ی امام را دیده
وامام را
هن هن
 تا تپه
کشانیده
و ایستاده است در غروب
منتظر
تا خورشید
از گریبان مرد مرده
طلوع کند

 

و هر شعری باید
تکرار چیزی باشد
مثل بوسه های احمقانه ی تو
که تکرار دردی
قدیمی و جانکاه اند
رپیت تمام دردهای کوچک آدم
از زمان بوی بچگی
از زمان بوی ملایم زیر بغل هایت
رپیت
نبودها
نکن ها
نباید ها
 ساده نیست
بگویم هزار بار تر
کمی لطیف تر هر بار
لطیف تر یکجوری
که باز هم
از هزار بار
 لطیف تر از این نبودگی
گریسته باشم

و هر شعری
تکرار چیز اسرار آمیزی است
تکرار خوابیدن هات
و فردای خوابیدن بات
بی رمق می شود کم کم
خسته می شود
قهر می کند
و به آغوش باز آدم بر نمی گردد

 

حسین مرده است دیگر

- حالا چطور
 بماند
دشنه ای
چماقی
شمری
اسبی
گلی
حری
سپاهی -

آدم زیاد بوده
بگوید چگونه
حتی
مثل من هم
که مرده باشد از غم
زیاد است

اما حسین
حسین
که در میان اسب ها
فرشته بود
مرده است

باد
می وزید در میان چادر خالی
و پرده های ناامبد را
به چوبه های خیمه می کوبید
ماه هم نیامد دیگر

 

درفشی
بزن در گلویم
و از دور دست ها
مثل گرگ ها مرا
نگاه کن
مثل گرگ ها
که نگاه می کنند آتش را از دور
و فواره های خاموش خون را از دور
و حوض های خالی خون را از دور
مثل جلادهای کیری
کبوترت را نگاه کن کبوتر جان
این دستهای لاستیک دار صورتی فدایت
پر کن دلش را از غم
پاره پاره اش کن
و مثل جلادهای چاق
لخت و
تپ تپ
پرواز کن از این میدان
جای تو اینجا نیست
کبوتر
پر کنیده شده اینجا

 

مثل پیراهن زنی نازک
که در می آرد از گردنش بی تفاوت
به امید اینکه
آن که خواننده
مرد زندگی
و ایده آل  بچه ها و زخم های ات باشد
و آرامشی غریب
در
نوشتن و برهنگی است
زیرا تو
تمام آنچه را
که می توانسته ایده
بوده ای


 

   
 
  Susan Meiselas / Magnum Photos 
 

USA. Tunbridge, Vermont. 1975, Carnival Strippers

 
 

  Goolabi , Roozmashgh(Peyman) , Deep-hole , Sepia , Forb. Apple , Vaghti Digar , Pejman , Ahood , Bahar , Banafshe , Halghaviz , Hezartou , Last Jesus , Ladan , Costs , Tireh , Goosbandane , Tabassom , Aroosak1382 ,   Shahrehichkas

 
        Zirshalvari
        Welbog 
 
       Bi Pelaki (Me & Shahram)
 

   SHAHRAM