Persian based weblog dedicated to literature and cultural interests author prefers to be called as Ali Chelcheleh if you are not inranian try my ENGLISH SITE 

 
  صدای بال چلچله ها ابرا رو برونه یه روزی
 

 
 
 
زنده ام هنوز
و خون من
در تمام رودخانه هاست سرخ
می رود از تمام در ختها بالا
بارها
مارها
مرا
کشته و خزیده اند اما
جوندگان بی تابی از من هنوز
می دوند در جوارح زمین
جور بی تابی
و شترهایی از من
تشنه بودن را
خسته می کنند
زنده ام هنوز و باز
باز هم
مثل مار ها
گرسنیده
دیده ام که می آیی



 

اسم شب
هنوز هم علی است
می شنوند مردم
سلام می کنند مردم
می روند پشت سنگر
قروچه می کنند با غیض
و از پشت سنگر
جان بیدارشان را
تا گلوله ی آخر
شلیک می کنند
مرد تمام می شود
گلوله هم تمام می شود ولی

اسم شب
هنوز هم علی است

 

و ماده گرگ
روی تپه ها
زوزه می کشد
از سینه های نوک تیزش
و از استخوان برجسته ی کنار پهلوهاش

- باید آنجا باشی
باید حتمن آنجا باشی
می
می خواهد
پاره ات کند
قول داده از
از گلو بگیرد
و در سکوت
هوا را
و خون را
بگیرد از  تو را
 تا بمیری
گرگ
راه نجات گوسفندها از قصابی است
گرگ
گوسفندها را
رستگار می کند

شب میل گریه داشت
روز سرد بود
گوسفندها نمی دوند
گوسفند ها فقط
گاهی
گم شوند می
گاهی
در غروب های
های های

 

 دوست داشتن
زخم های تازه باز می کند بر آدم
زخم های خنده روی زیبای دردناک
که صبح ها
خمیازه می کشند
بیدار می شوند
دوش می گیرند
کتاب می خوانند
چای دارچین می نوشند
آرام نمی شوند
و شب ها
در جدال با نخوابیدن
نیمه های شب
نمناک
می روند از حال
و تا سالها
بعد دودر شدن آدم
تازه سال می مانند

 

کاشکی بزرگ با کلاسی بودم
 ماهیچه های کول ستبر
و فیله های مشت مشت تکه تکه روی آبگاه
گاه کاش
می توانستم ات
کف دستم بگذارم
و مثل یک موش کوچک آرام
نازت کنم تا
نرم و داغ و
گاه گاه
گاه گاه
گاه گاه...
کاش لااقل زمستان دیگری نبودم
مصیبتی علاوه بر این
 اینورژن
و کاش لااقل شانه داشتم
گیس هات را...

- که نداری
چرا گیس نداری؟
شانه زدن روی گیس آرامش زاست
خدای من
خدای من
چه غفلتی کردم
خدا مرا نیامرزد
 تراشیدمت با لذت
و فرصت شانه کردنت را
از جهان گرفتم

و کاش شانه داشتم
سر می گذاشتی
 گریه می کردی
آرام می گرفتی

- همین شانه هام ناقابل
استخوانی
محنت روزگار کشیده و اینها 
همین چشمهام هم
ناقابل و اینها
و دستهام هم
سرد و استخوانی
که ناقابل و اینها

می گفتم...

کاش
کاش من
لااقل
طناب نایلونی بودم
توی حمام خانه
بالای بالا
که توی دست و پا نبود
و صابونی ات 
کورمال و عاصی
شورت های خیس ات را
روی شانه ام می گذاشتی
 

مردی
لاغر و لرزان
که در انتهای صفی
از شاعران بسیار شکست خورده
ایستاده است
پادشاه لختی
با
تاجی از نقشه های تخمی برق
و لبخندی از ماتیک
که اندوه تلخی را
پوشانده
مردی لاغر و لرزان
که آرزوهای بزرگ اش را
پیش پای اش
در خیابان خوابانده

 
رویای نیمه شب پاییزی

ایمان نیاوریده
مثل دانه های شفاف انگور تابستانی
که شیرین اند
و توی قلبشان مستی است
انسان نیافریده
مثل خدایی زیبا
که از خلقت دنیای بدون آدمهایش راضی است
لب هایش
متفرعن و بی باک
پیچیده اند در میان تاک های زخمی پاییزی
و با لذت
رمق های انتهای درخت را
برای سبز شدن
و شیرین شدن
و گس ماندن
نوک میزنند مرا
و به بازی می گیرند

دلش مرا می خواهد
باور نکردنی است
ولی واقعن گاهی 
کمی
دلش مرا می خواهد
 

دخترک
خط کش نداشت
و مثل عن هی ها
از بال های من
برای دفتر سرخش
استفاده کرد

دخترک حتی
لحظه ای
مرا
لای دفترش
نگه
نمی می داشت

 

لیویولیاله مانتی سانتال

سیده تر 
از گربه های کوچه
زور مم باران
سیده تر ترین و
 پلاسیده
دخترک رد شد از کوچی
صورتی های اسمش تیک
چس روبای لبهایش بیده
ردان زدان
و غمی 
بنفش رنگ دردناک کمی
لای هیکلاتش بود
در دوسوی پیچیده ی شکلاتش
در کبودی روی دنده هاش
و
 سوراخ های صورتی
عورتی رنگش
گذشته بود از کوچه

- زیاد خودش را می شست همیشه مدام زیادخودش را می شست
و تنش همیشه
بوی گس می داد
و روی بازوهاش
سیخ سیخ داشت
بسکه پشمالو بود

- ساعت هفت آمد گفت خسته است و درد می کند و حال ماچ و foreplay نداشت گفت تف بزن کمی زود تمام ام کن و من فکر آبروی من بودم مش کرده بود و مش زبر کرده بود گیسوانش را شورتش را همراه شلوارش در آوردم

بیده تر
حالا خوا
عبز تر از رنگ سین
پشت دندان هام
من
به عفریته ای که درمن بود
واقف بود



 

گرگ کوچک از دنیا می ترسد
و حتی از این
کبوترها می ترسد
و گرگ کوچک
در لا به لای درختها خزیده
دنیا ندیده
و تو
پسر بچه ای تنهایی
با شریان هایی از خون پر
و دست هایی از خون پر
و چشم هایی از خون پر
که قدر باغی از بی باکی
فواره های زیبا دارد


 
"می توانی
هر چه دوست داری گه باشی
گه بودن
حق دوس دخدرهاست
ولی غیر انسانی است
اگر نشود من شبها
سرم را
لای تو بگذارم"

مرد غمگین با خود گفت
"این را هم اما
می تواند
حتی
این را هم می تواند"
و ناامید
به چک چک خون جنازه اش
از دهان گرگ چشم دوخت
 

و ما نوشتیم
اگر چه دنیا
فریاد زده بود 
"خفه خوان"
و مردم
گفته بودند
"ساکت ساکت"
و گرچه آنچه
صدایش کرده بودیم
نیامده بود

- اینجا به خودم گفتم ما
زیرا من
خیلی سرد و تنهاست
و برای نوشتن
 شهامت کافی ندارد
ولی شما که غریبه نیستید
خودم هستم و خودم
تکیده
لاغر
 پیژاما
نمی شود
ادم علیل زمین زده
که تازه حتی
سیگاری هم نیست
برای خودش
 نوشته بسازد
درکم کنید
درک کنید خوب
من شاعر را  -

و کسی ما را ...
و هیچ کسی ما را...

 
امید نیک

مثل دریایی
با حجاب کامل امواج
بزن باد ابرهاش
در مقابل چشمش
زن
خیل نهنگهای بی دلیلش را 
به سمت ساحل زد

ساحل
خسته و
تشنه و
سیر از رطوبت 
ساحل
صخره صخره
رفته با دریا دور
صخره صخره
برگشته با دریا از
ساحل

جهان
اندوه متراکم اش را
از تکاتک عرق کرده هایش
پس زد
شب نمی وزید
شب
اصلن
نمی وزید
 

چقدر خوب است این حرف های ساده
مثل گوشه ی ناخن انگشت کوچک
مردم را
از بندهای روی شانه
دکمه های پیرهن
رها می کند


 

غروب
دیدار مرده است
و موج
حظ خطها را
تا حضور زنهای خوابیده
تقدیم می دارد
جنازه ای سفید
توی دشتها افتاده

- تمام جنازه های افتاده
رنگشان سفید است
نمک سود و بی خون
تمام جنازه های توی دریا سفید است -

خون از موج
موج از خون
ساحل
 زخمی تنهاست
و تنهایی
برای تشنگی های ساحل
کافی نیست
 
May boos be with you
کنار سرخ سوراخ کونت
ری تکه های تور دار لباسهات
روی گودی چانه ات
و در کناره ی گردن

May boos be with you
و May be
سفینه ی آبیت
در کناره ی پهلوم
سامان بگیرد




 

هربار
درد تلخی که می آید
و جوارش کلماتم را
از مچ گرفته پیچ

هر بار
یاد دوست دخترتنهام
حظ باریکی
که آه می کشد سیاب
توی تاریکیش

هر بار
روشنفکرانه
به یاد کتاب های نخوانده ام می افتم

هر بار
هر بار
و هر دیگر بار
 
انگار
تنها نمانده ام من
صخره ی دوری
طوری

انگار
تمام دنیا دارن
جای
دوری از من طوری
توی دورها
وید می کشند
با شعله های خندان قرمز
 در ونده هایشان
پی
ونده هایشن طوری

انگار
جهانی از من رفته
و من حتی
غمش را ندارم


 

اژدها
به طور ظریفی قیام کرد
در حد چند دود کوچک از بینی
کمی تحرک شناور طور
و لرزش پره های طلایی طور
اژدها با حیرت
گرگ صورتی رنگی را بوسید
که تمام خر های دشت عاشق اش بودند

- "تا ابد در همین حوالی می مانی
افسانه هایت مضبوط
خواب خر نبین سگ توله
تا ابد دیگر"


 

کار دشت ها
فتح کردن نیست
دشت
جز توی سینه فرو
شمشیر و مرد و اسب ندارد
دشت
می ایستد
توی داستان مختلف
و میگذارد که
پنجه های ظریف
سیاهی خاک هاش را
در جستجوی اجساد مرده هایش
بکاوند

 

تمارین (گالیله/ فندک/ شاخ ماتی)

شاخ ماتی همان checkmate کذا و کذا است انگارکمی خوش صداتر شده و خشونت روسی در آن دمیده شده.

پاپ فندک دارد
و گالیله فریزر ندارد

- "چرا پدرم؟
به خاطر علم پسرم"

چرا آدم باید
به این سادگیی بمیرد؟
در شعله های آتشی
که مردم احمق آوردند؟
چرا باید آدم
دلیل بودش را
از درستی بگیرد؟
از نبودن رویا
اسفندیار چرا باید
صد بار
توی توران
کربلا بشود هربار؟

- پاپ فندک دارد
و گالیله یخمک ندارد

- یک دختری
یک جایی از خاطرات اش را
آزار می دهد
یک اسمی
مردم دنیا را
بغض میدهد
گریه می اندازد
تعریف تلخی از نیودن زیبا
زیبا نبودن آدم را
توجیه می کند

- پاپ آتش دارد
و گالیله
نیازی به هیزم ندارد

گفت
کیش و ماتی
و هیچکس نگاه نمی کند
که وزیر
روز شاخ مات
کجا ایستاده بوده
شاه
کجا
با قساوت وتلخ
Stark شوده است یا
سرباز
کجا آب داده یا
کجا رفته زیر پای اسب
مشکل ات
با خودت
این شکاف عمیق شمشیر است
وگرنه تو
کلن
زمین میانه را
فتح کرده ای

- پاپ
سرخ
زبان و زبانه دارد
و درد می کشد
درد می کشد
درد می کشد در آتش
 گالیله

 

تمارین (چارخونه/یال/شیش و هشت)

چارخانه
مثل تار تار عنکبوت ها است
پر از طناب های چسباک
بزاق زرد توی آفتاب
و یال خرسهای
چسبیده بر درخت
"سلام
این بدیختی
زیاد نمی ماند
زیاد نمی مانی
بیهوده و لرزان
مثل پاچه های کند تارهای عنکببوت"

- "به مقصد نمی رسی عابر
نه چون مقصد نداری
یا
مقصد نیست
چون
عنکبوت الان می اید
دینگ دینگ
قدم قدم
و توک توک و
توی باد..."

جهان پر از
تباهی و
سیاهی و
نمی خواهی و
باد و
شیش و هشت ما
 پروانه های پیچیده در تار هاست

"به مقصد نمی رسی عابر
به
مقصد هم
نمی رسی"
 

تاپ زیباتری بپوش
زیبایی این تاپ ها برات
به قدر کافی زیبا نیست
این تاپهای غمگین
تنها
تو را
بلوری ترک ندار می نماید
که خشونت بر اندامش عبادتی دنیایی است
انگار بلوری که
باید
قبل خرد کردن
یکبار
و فقط یکبار
ماچ شود
و تمام

تاپ زیباتری بپوش
و خدایا
 مرا ببخش
 
رویای نیمه شب تابستان

ماه
نگران دریاچه بود ماه
بی تاب افیلیای توی آب افتاده
توی موجها رفته
آرام نگرفته ی پیکری
که مورس می زند به دنیا  با
لهجه های اسکاتیش
"هاه...
هاملت...
هاملت جان...
هاه...
هاملت..."

ماه
نگران دستهای ظریف زیر آب رفته بود
"کنجکاو بیخود اند ماهی ها
نوک میزنند بیخود
ورجه می کنند بیخود در
لا به لالای اندامش"
ماه نگران چشمهای بسته بود
" چشم نباس زیاد بسته باشد
چشم بسته خوب نیست
چشم بسته
خراب می کند خاطرات آدم را"

ماه احساس کرده بود
که این یک شنای معمولی نیست
به اعتقاد ماه دخترک
زیادی سفید بود
"دختر در این سن باید
بیشتر از اینها
قرمز باشد"

ماه ساده بود
ماه بسیار ساده بود
هاملت
دور از تمام دریاچه های دنیا
آرام
می گریست جوان بیچاره

 

به راستی گفتم
دوستش دارم
 و آوند تلخ ام را
در میان فک غمگینش
و نفسهای بی طاقتش را
روی تاقچه بگذاشتم
تا خنک شود
در من
در آوندهای من
چیز تلخی بود
که شبیه دیگران نبود
و تکه های تنم
میان پیرهن ام
و ماهی که در چاه است
و جان پاره ی یعقوب
داد می زد شبها
"یع
یع
یعقوب
یوسفی را که گرگ خورده
برده اند بردگی
و به جرم عاشقی
زلیخاکش کردند"
بیرون طویله در کنعان
ماده گرگی کوچک
من را تلخ
از میا ناخنهایش می لیسید
 

سکوت
مطلقن سکوت
هیولای چاق پاره پاره ی سکوت
به چشمهای ترسیده ام نگاه می کند
و دستهای لاغرش را دراز می کند
و چرق های آتش را
با نگاه خاکستری رنگش
می پاید
و چیزی نمی گوید هرگز
زیرا گفتن
حد فاصل گرگ تا
پوستین غمزده است
می گوید
و در سکوت
مطلقن سکوت
عابر بیچاره
یخ می زند
توی استوا کم کم

 

   
 
  Susan Meiselas / Magnum Photos 
 

USA. Tunbridge, Vermont. 1975, Carnival Strippers

 
 

  Goolabi , Roozmashgh(Peyman) , Deep-hole , Sepia , Forb. Apple , Vaghti Digar , Pejman , Ahood , Bahar , Banafshe , Halghaviz , Hezartou , Last Jesus , Ladan , Costs , Tireh , Goosbandane , Tabassom , Aroosak1382 ,   Shahrehichkas

 
        Zirshalvari
        Welbog 
 
       Bi Pelaki (Me & Shahram)
 

   SHAHRAM