Persian based weblog dedicated to literature and cultural interests author prefers to be called as Ali Chelcheleh if you are not inranian try my ENGLISH SITE 

 
  صدای بال چلچله ها ابرا رو برونه یه روزی
 

 
 
 
چروکیده و دورافتاده
با مشکلات مزمن خواب
مرگ از
کنون دنیا
به آینده می آمد
با صدای آرام استخونا
و لرزش رقصی در کونا
و رفتن از گرفتن از جونا
شانسی
از اون اومد
سر نمازا و
مثل یخه بازا و

سختم گرفت
اما
 چیزی نگفتا و
حتی

 
قصه ی زندگانی خسن


خسن
خس داشت
او را در کویر کاشتند
خسن
خسته بود
او را در کویر کاشتند
گفتند خسن
اینجا آب ندارد
گل نیست
موفق باشی

خسن مفید بود
خسن می توانست
با نبودنش دنیا را
بهتر بسازد

 
چقدر گریه لازم بودم
چقدر ملافه لازم بودم
چقدر خونه لازم بودم
خواب لازم بودم
صندلی لازم بودم
زن لازم بودم
کله لازم بودم
زانو لازم بودم
رون لازم بودم
کون لازم بودم

بغض کردم ولی فقط
 بعدنهاش
 
المپیکی که قهرمان بودی
بیست سال پیش بود
مدالت را
ها کن
نگاهی به بچه ها کن
عکس روی تاقچه را ببین
قلبت را بگیر
و در همین لحظه
کات خواهم داد
قرارمان 
با خدا همین بود
خواب رفته کس کش
خواب رفته نامرد
 

توی چشمهای شعر من
زار و یک شبی برهنه خوابیده
توی چشمهام نگاه کن
 


بیا خودت
جنازه ام را ببر معمر
این سرزمین لعنتی دانوب ندارد
ولی غصه هایش
آلمانی است
غصه های تمام ما عربها آلمانی است
دنیا ما را
به کیرها و نفت  و اسبهامان
به بمب های ترکیده
و زنان گریانمان می شناسد

می روم نماز بخوانم
بعدن
بیا خودت
جنازه ام را ببر معمر
برای عربها دنیا کافی است


 
همینگه گفته می آید
و نیمده مایه ی مباهات است
همینکه
مس نبوده علامت زیباییست
همینکه رفته
نگفته که می آید
همین که بلاک کرده
ولی نگفته...

علی
تو با تمام مدالهات میمیری
 

اگر آدمها کمتر کس می گفتند و رک و راست از کس می گفتند جنگ کمتری اتفاق می افتاد واقعیت مخوف دنیا این است که دنیا برای همهبه تعداد کافی کس دارد
 
فکر می کردم اگر شعر یک مقوله ی شنیداریست که فکر کنم هست نحوه ی نوشتنش هم باید احتمالن باید جوری باشد که خواننده ی احتمالی با نظر شاعر آشنا شود

مثلن اگر شاعر گفته باشد

کون لخت به شدت تراشیده

یا گفته باشد

کون
لخت تراشیده

یا گفته باشد

کون لخت
تراشیده

حالا به نظرم اگرمنظورش مورد سوم باشد و نوشته باشد مورد اول و گذاشته باشد خواننده خودش تصمیم بگیرد مختار است ولی آن چیزی که از متنش حذف کرده نحوه ی تراشیدگی است که فکر می کنم هدف شعرش بوده
 
جای گذشتن گودزیلا
هنوز لای آسمانخراشهای توکیو
لخت است
و مردم کور
با احتیاط
روی دیوارهای سوخته دست می کشند
بوداییان نگران موجهای دریا هستند
بچه ای
از مادر به عزا نشسته اش پرسید
"نکند مامان
اژدها شنا بلد نباشد"

 
پاییز
از توی چشمهای همه بیرون می زد
من به مدرسه می رفتم
و کوچه از بچه خالی بود
و تمام مردم می گفتند
هفت سینت به راست علی؟
و هیچکس پیش بینی...
"هواشناس هیچ چیز نمی فهمد
حرفشان هواست"
و هواشناسها
با کله های طاس
و چشم های غمگین
آسمان را نگاه میکردند
توی راه خانه لبخند می زدم
با کلاغها می گفتم
"پاییزتان بخیر"

 
امروز روز خوبی است الان یک دختری با موهای کاهی روبروی من نشسته که سفید سفید آدم را به  یاد بستنی می انداخت نگاه سردم کرد نشست روبرو و تکه های تنش را موقع حرف زدن تکان تکان می دهد دارد الان
 
هستی آمد 
و اصرار عجیبی داشت تا
نگاش کنم
کیرم را هم
نشانش ندادم
خسته شد و رفت
 
نمی خواهم از
نمی دانمت بروم
نمی خواهم از
اینجا
از تبادل پنهان عکس ها
و خنده ها و جوک ها
آن طرف بروم
بیا عزیزم
من
سیم انتقال برقم
امنم
نمی سوزی اگر
نوکت را به من نزنی
 
الان یک طور ملایم خیلی خوبی در حالت متفکر نوک قلمش را بالا گرفت و حرکت خیلی خوبی بود

برای ثبت در تاریخ الان بلند شد و رفت شلوارش سیاه بود و کون خیلی صافی داشت. از کنار من رد شد و حتی نگاه هم نکرد دو تا دختر هم این بغل نشسته اند که دماغشان هم اندازه ی من است
 
یک دختر خیلی سفید خیلی خوبی درست توی ده متری من نشسته و دارد یک کار جدی می کند. بگی نگی بهوش است موی نه خیلی بلوند با رشته های جا بجای قهوه ای رنگ و یک پیرهن ساده ی ارغوانی مدام توی آی پد دستش نگاه می کند و می نویشد توی کاغذهاش متمرکز است به کارش و این دیدنش را راحتتر می کند سفید خوبی است صورتی با رگه هاس آرام قرمز و من از اینجا کمر به پایینش را نمی بینم فکر می کنم یعنی اگر درباره ی زنها درست فکر کرده باشم احتمالن حواسش هست که دارم نگاش می کنم هی و می نویسم ولی این را حواسش نبود که وقتی داشت پشت گردنش را می خاراند زیر بغلهایش را دیدم. اینجا لعنتی ها اتوبوس ندارند یعنی دارند ولی بلیت اتوبوس از آن کاهی ها ندارند و نمی شود شماره داد حیف...

دخترک هم هی حساب می کند و هی صورتی ار غوانی و قرمز و نارنجی توی اعصاب من می رود

پس زمینه ی پشت شیشه از آشوب برگها هم بدتر
 
بیگاری عظیم جهان ساختن ان است
وگرنه بچه ساختن
- ماچ کردن
تاچ کردن
و فشار
درد کشیدن
تلمبه زدن که -
و تازه در حالتی فقط که
و در که ای فقط آلت
وگرنه فکر که؟
همان ان است
فقط مخرجش دهن است

 
میانه ی سال
از میان کجا گذشته بود؟

و من چمدانی را
که توی آب انداخته بودم
با سکوت نگاه می کردم
خدافظت مرد نگهدار
تو خوب بودی
و مثل یک مسلسل خوب
تا دانه ی آخرین گلوله جنگیدی
و هر چه بورگاندی غمگین
توی قمقمه بودت
نوشیدی
نگذاشتی کسی
هیچکدام از زنده ها
شکسته ات را ببیند

برو ددی برو
ما
روی پل مانده ها
آنجور که دوست داشتیم نمی شویم
فرزند شاعرت لوله  اش را از لای پای زنها بر
و فرزند رزمنده ات سیگارش را از  دهان کجش در
بهتر
بهتر
زندگیمان را می کنیم
بد
بهتر که مرده باشی

برو ددی برو
تو دیگر تمام شدی
داستان بازی بچه ها در ساحل
و داستان دویدن
و داستان مرد محکم رویای بچه ها تمام شد
تو دیگر تنها چمدانی ددی
تعدادی شعر وامانده
عکسهای بی معنی
داستان قصه های خوشگل برای بچه ها در شب
و داستان گریه های مردانه

برو ددی
برو تا دریا
ما همین چند دقیقه
روی پل می مانیم

برو ددی
برو چمدان عزیز
دنیا دارد صدا می زند من را

میانه ی سال از کجا گذشته؟
کجای رودخانه بود که چمدان را انداختیم؟
 

کوه
گفت
"این غروب که بیاید
تو خاموش می شوی
و من
همچنان روشن می مانم
بسوز
و باز هم بسوز"

خورشید لبخند زد
و قدم زنان به آن سوی دنیا رفت
 
برو سیاه بپوش
و از مردهای غریبه دوری کن
احساس کن
که ابری سیاه
دورت را گرفته
و از تو بالا
ها ها
هاهاها ها
زانو بزن سجده کن
فکر کن شغالی دارد
دورت می گردد
و هر لحظه ممکن است
وارد شود در تو
زوزه کن
آب بریز
جیغ بزن
ولی سرت را
از روی مهر بر ندار
در این پوزیشن
دوسترت دارم
 
مهتاب
کونی غمگین است
دریا
شاعری که شورش را در آورده
مرغابی ها
به سمت صخره ها پر گرفته اند
صخره از موجها نمی ترسد
 
بقیع

ابالفضل
 گریه
گریه
گریه کرد و گفت
تمام مردم دست دارند
حتی کاسه ها دست دارند
و بچه های دوساله دست دارند
دست می دهند
دستشان را به ضریح می گیرند
من چرا دست ندارم خدا؟
من چرا دست ندارم؟
ضریحم را بگیر
دستکم را دوباره بده
 
من سکوت نخواهم کرد ایمان دارم تمام این دریاها روزی چشمه ای غمگین بوده کافی است این دره ها پر شوند همه

 
داستانهای من
من را
نجات خواهد داد
ولی من را به جایی نخواهد برد
داستان جایی 
برای رفن ندارد
بیا و روی شانه ام بنشین
آفتاب زیبا
دیوار سایه های بسیارش را
قسمت خواهد کرد
 
 آقا علی...تیغت را بزن

توی حمام بود
و حضرت امیر نشسته بودند
با لنگهای باز
و ریزش آرام عرق
از شانه
حکم را شنیده بودند
لبخند معروف را هم زده بودند
و قطره ی معروف آب هم
افتاده بود کف حمام

سوز
جن های لخت را
و حضار گرامی را

- که نبودند -

آزار داده بود

-که نبود

که هیچکس نبود
حتی یکی
 ولی حکم را شنیده بودند
و قامتشان
توی گرمابه
نرم تر و نرم تر می شد

هیچکس توی راهرو نبود
اما
حکم را شنیده بودند
 
کجایی بروتوس؟ کجایی؟

در سیاره ی ویران
آسمان
افتضابی رنگ است
و افسردگی
جای خورشید
طلوع می کند هر صبح
سفینه خراب نیست کار می کند
ولی
سیاره ام به سفینه چسبیده
خورشیذ دردناک چسبنده
با لبخندی
عمیقن تلخ
طلوع می کند
و انتطار ماه
کالیگولا را خواهد کشت
 
نمایشنامه ای نووشتم
که توی آن
آدم اصلی داستان
تراژدی کهنه اش را
روی دوش می کشید
و چون تراژدیش دیده نمی شد
تمام مردم از او می پرسیدند
"سنگین چرا راه می روی برادر؟"
و سئوالهای مسخره
تراژدی او را
سنگین تر می کرد
 
در جواب آنها
لبخند کوتاهی زدم
سرم را بالا گرفتم

- قد آدم بلند که باشد اینطوری است آسمان را نگاه می کنی و فقط خدا چشمهایت را می بیند خدا هم که خوش به حالش وجود ندارد انشالله

در جواب آنها
سکوت کوتاهی کردم

- سکوت علامت چیز است چیز را فقط می شود به خدا گفت خدا هم که خوش به حالش وجود ندارد  انشالله

به آنها جواب ندادم
سکوت کردم
آسمان نگاه کردم
اما جواب ندادم

 
آب ریخته را نباس جمع کرد باید لبخند زد و از بخار شدنش لذت برد
 
خیلی از زنها فقط به آدم ثابت می کنند وجود دارند بعد به این نتیجه می رسند که وجود ندارند و این اکثرن تقصیر ما مردهاست و ربطی به چت بودن خودشان ندارد

بابا حداقل بذارید اینجا مطلب کنایی بنویسم کس کش ها


 
ای شورتهای آویخته در خانه ی علی
من را
خلوت کنید
و در بهانه های دیگر
جلوت کنید
زیرا من
روزه دار رمضانی
بسیار لاغر کننده تر هستم
 
این زبان آمریکایی کلن یک کلمه هم در گفتگوی عادی کنایه ندارد حتی محض شوخی هم نمی شود حرف کنایی گفت. از این شوخی های بمب ساعتی یا از این بازی های برعکس گفتن چیزها اصلن نمی فهمند. من معمولن شبها دیر می خوابم حالا به خاطر هر گهی خوردن چون کلاسهام شب است معمولن تا دوازده ظهر می خوابم به سبک دایی منوچهر خدا بیامرز امروز ساعت پنج این دخترها و جیکوب هم اطاقیم جیغ داد و و ولوله راه انداخته بودند خوب من طبعن به گا رفتم و نمی شد هم که دوباره بخوابم رفتم آن وسط سرکار خانوم توی حمام عنکبوت دیده بود ( من کس خول یک لحظه ترسیدم فک کردم خدا کنه سمانه نشنیده باشه)  و عنکبوت را دستگیر کرده بودند توی یک سطلی و جمع شده بودند دور تلفن که یکی ببره تو هوای آزاد ولش کنه چون خایه نداشتند ظرف رو بلند کنند. من اومدم یعنی حدود نیم ساعت کس شعر گفتم داستان تعریف کردم که یعنی کنایه بزنم که بیدارم کردید هیچکدوم نفهمید بعد یه ربع بعد سر صبحانه جیکوب اینطوری می کنه "علی ما مزاحم خواب تو شدیم؟ امروز خیلی زود پا شدی" به فارسی در جا بش گفتم "ای کیرم دهنت" می گه "هاه؟" بازم فارسی بش می گم "هیچی"
 
به یک دختر خانوم آمریکایی علاقه مند به ادبیات و مولانا می گفتم که اگر اژدها انگلیسی بلد بود ارنست همینگوی زیاد رقیب داشت
 
کنار این باغ
دوباره کوشک های خوشگل می سازم
در هر کدام مدام
دختری مشغول در مطالعه ی اشعارم
و بلبلی بر درگاه
و خوب شراب غلیظ همیشه
برای خودم هم فقط ویسکی
خشک خشک
چون گلوی سوخته شعر بهتری دارد
ماچم کنید
ماچم کنید
من ستاره ام
 
یک جمله بود که خیلی زیبا بود و طبق معمول اکثر جمله های زیبای دنیا مال من بود. کپی کردم که پیست کنم اینجا ولی یادم رفت حالا هر دفعه ناامیدانه اینجا شیفت و اینسرت و کنترل وی می زنم شاید عقل سیستم برسد چون مطمئنم خودش خوب یادش هست که جمله ی خیلی خوبی بوده...

 
نوار جدید شهرام شب پره خیلی خوبه
 
وقتی که خیلی خسته می شم می خوابم
وقتی می خوابم خسته می شم
 
تحملم نسبت به اتفاقهای کوچیک کمتر شده. احتمالن به خاطر مهاجرت یا به خاطر چیزای دیگه ولی یه اتفاق کوچیک کار نکردن یه برنامه یکهو انقلاب می کنه من رو


خوشم نمی آد
 
کلمات
بی تاب می شوند
آتش می گیرند
می افتند
کاغذ آتش می گیرد
دامن آتش می گیرد
و از لا به لای شعله ها
زمین لبخند می زند
سرد
بسیط
سبز
 
سحر ز هاتف غیبم رسید مژده به گوش
 که دور شاه شجاع است می دلیر بنوش
 شد آن که اهل نظر بر کناره می‌رفتند
 هزار گونه سخن در دهان و لب خاموش
 به صوت چنگ بگوییم آن حکایت‌ها
 که از نهفتن آن دیگ سینه می‌زد جوش
 شراب خانگی ترس محتسب خورده
 به روی یار بنوشیم و بانگ نوشانوش
 ز کوی میکده دوشش به دوش می‌بردند
 امام شهر که سجاده می‌کشید به دوش
 دلا دلالت خیرت کنم به راه نجات
 مکن به فسق مباهات و زهد هم مفروش
محل نور تجلیست رای انور شاه
چو قرب او طلبی در صفای نیت کوش
بجز ثنای جلالش مساز ورد ضمیر
که هست گوش دلش محرم پیام سروش
رموز مصلحت ملک خسروان دانند
 گدای گوشه نشینی تو حافظا مخروش
 
اشتباه نکن عزیزم
کسی که مرده
شخص ثالث نبوده
و مال من هم نبوده

- یعنی بوده شخصی بوده حالا قشنگ در یکی از داستانهای من که وقتی داشته اگر وقت داشته روی هر چه داشته
داشته
گریه می کرده
داشتی؟
فهمیدی؟-

و وکیل هم ندارد

- طبیعتن اشخاص داستانی من اغلبن جنده و هرزه و کونی و قاتل و خونی هستند ولی تو چون خواننده ی زیبایی بودی یکی خوشگلش را برات ساخته بودم که  دراز دراز می کشید و تا صبح برایت توی رختخواب قصه می گفت وکالتش را هم به من نداد و داده بود به تو, مرتیکه ی احمق -

پلیس هم ندارد

- اهل این حرفها نبود الاغ از تمام کتابها حافظ را و از تمام دخترها خاک تو سرش-

من دوستش داشتم

- انقدر دوستش داشتم که تمام جنده های ریز و درشت داستانهای دیگرم خاک گرفته بودند من با تبختر تکیه داده بودم به مبل پلنگی و با تحقیر نگاهش می کردم که پای تو را گرفته بود در بغل و گریه می کرد اشتباه کرده بود چاره ای نداشت ما نویسنده ها اول داستان می دانیم سرنوشت کدام قهرمان داستانمان مردن است-

من دانای اول این داستانم عزیزم
درست یادم هست
مردی که خواننده های ابله
صداش می کنند شخص ثالث
همان کسی که
وکیل نداشت
و پلیس هم نداشت
از همان ابتدای اول داستان
 با او
درباره های تریلی
اتمام حجت کرده بودم




 
کنیزهای درباری
با شکم های نرم
و آه های کوتاه
و سینه های کوچک
و رد آرام بندهای حریر
روی دستها
و جای خراش تیغ خواجه های حرم
بر اسافل اعضا
کنیزهایی که
معنی بوسه را نمی فهمند
معنی صبح را نمی فهمند
معنی خواب را می فهمند
و معنی شراب را
و دستهای خنیاگران
از صبر جنبش شان در عذاب است
پادشاه از چه
آسمان را نگاه می کنند؟
کالیگولا گفت
"ماه ! ماه کجاست؟
تکه ای از ماه را برایم بیاور"
 
بلندتر
بلندتربخوانید
چرخهای آهنگری
بگذار تا تن درختها بلرزد
تبر توی انباری
بیدار بیدار است

دوستهای دستهای من
مرد همسایه
اول با من
زنش را خواهد کشت
بعدش گریان
به سوی شما خواهد شد
داستان من را
بلندتر بگوییذ
 
دیگر حتی
مرد محو زندگی هیچکسی نیستم
مثل کلانتری بدون ستاره
مارشالی بدون تفنگ
خوابیده بر ننوی بعد از ظهر
وغیز
روزها گذر می کند
 
 بعضی از مرده ها همیشه در شب اول هستند

اجنه ها و اجانب
لهجه ی مزخرفی دارند
و صدای کلفتی
و چشمهای درشت
دستهایشان ظریف نیست
ارواح ناآرامند
که شب اول قبر
برای ملاقات مرده می آیند
مرده ی شب اول ترسوست
مرده ی شب اول تنهاست
مرده ی شب اول تنهاست
 
این همخونه ی من یه پرستاری داره که اهل تگزاسه حرف بزنم هست بشینی می شینه خاطره تعریف می کنه همه جام بوده آمبولانس بوده پذیرش بوده ای آر بوده همینطور افتاده بود خاطره گفتن به لهجه ی خنده دار تگزاسی. می گفت اونجا یه زن چاقی اومده گفته درد دارم تو شیکمم می گه خوابوندیمش بهش گفتیم که خوب چسیزی خوردی کاری کردی گفته نه می گه خنده و شوخی پرسیدیم آقاتون کاری نکردن؟ خندیده گفته چرا چن وقت پیش من خوابیده بو.دم پریودم بودم یهو دیدم مرتیکه ی پررو منم همینجور خودم رو به خواب زدم کارش رو کرد خیلی هم خوب بود صب که پا شدم تامپونم ام نفهمیدم کجا افتاده پرستاره می گفت "دکترو صدا زدم گفتم دکتر تو رو خدا تامپونش رو در نیار آدم شه"

 
مردم برای مرده اشک می ریزند ولی برای کسی که قرار است بمیرد فقط لبخند می زنند.

 
غم جامد نیست
 مایع هم نیست
 غم پلاسماست
. در سرمای مطلق اتفاق می افتد
 و کش می آید
 از این سو به آنسوی دنیا
 
برف نداشتیم
ولی کوچه
پر از آدمهای حرفی است
که ذره ذره آب می شوند
به ثانیه های تکراری
توی پیله های کوچک
در لغات کوچک تنها
مثل صفحه های گیر کرده
روی حرفهاییییی لق لق
مثل شورتهای منجوق دار آویزان
از طناب رخت
آب نداریم ولی...
 
چقدر از رویای خودم متنفر شدم از احساس های رقیقم و از این پارچه های بی رنگ بی الیاف از این همه زلمب های زیمبوی آویزان از شاخ اسانیتم و از این همه پارو پارو بدون یک قطره برف
 
نباید که
دنبال چیزی می گشتم
دنیا به گشتن حساس است
نباس دست می کشیدم
دنیا آماس است
نباید
بو می کشیدم
دنیا مستراح است
نباید بالا می رفتم
دنیا چاه است
نباید التماس می کردم
التماس اشتباه است
نباید می پرسیدم
خودش هم گمراه است
بیخودی نگاهش کردم
بیخودی گذاشتم اسمم را زمزمه کند
بیخودی برایش آهنگ گذاشتم
گاو فقط شاخ دارد
گاو آهنگ نمی فهمد
 
از تمام مستراحهای جهان
سیفونی به من بدهید
نمی کشم فقط
کله های گرد نارنجی را
یادگار
نگه می دارم

 
اسم این دخترک ترانه است و کسی نمی داند
 

Massoud Hossaini Afghanistan بمبی منفجر شده و هر که نزدیک این دختر بوده مرده دخترک به سمت دوربین عکاس فریاد می زند. عکاس برنده ی جایزه ی پولیتزر شد. خنده دار اینجاست که اسم دخترک ترانه است. شاید حالم خوب نیست مثل همیشه و شاید هم چیز دیگری به هر حال به این بهانه کمی گریه کردم. حالم بهتر شد
 
به قدر یک بوسه از تمام زنهای دنیا دور
به قدر دامن چارخانه ی کوتاه
ساده تر از ماه
سرخپوست
دوست دار
مست مست
مست ماه
دستش از تمام زنده ها کوتاه
روح  زندگی نکرده ی بچه
میان روحها هم غریب است
 
باز یا بسته
بالا یا پایین
چشم باشد یا لنگ
چشم باشد یا شورت
 
 Hills have eyes

گفتم این تپه
اگر چه شاخه ندارد
ولی درخت چمن است
اگر چه پا ندارد
ولی دونده ی خوبی است
و وقتی که فکر می کند
چشمه ها از او
گفتم این تپه
به حرفهای موسا نزدیک است
به سینه های دختر نزدیک است
به بوی بی ناموسی
و به لرزش درد
 توی دافهای ظریف
گفتم
قسم به تمام این جاده ها
که از پشت من گذشته
روزی
دوباره بلند خواهم شد
و توی چشمها نگاه خواهم کرد

 
 باغچه بان

عین خیالمان که تابستان بود
ما برای گنجشکها
 دانه داشتیم
ماشینمان خانمی برهنه بود
و برهنگی هامان مثل خانوم قصه
تختمان برهنه بود
خانه مان برهنه بود
صندلی هامان برهنه بود
وانمان برهنه بود
دوشمان برهنه بود
و تو
برهنه بر تمام برهنگی های خانه می نشستی
و سفتی ها
روی کونت خط می انداخت
و من
خطهای افتاده بر کونت را
ماچ
ماچ
ماچ می کردم

 - خانم صاحبخانه زنگ زد و گفت "یک صندلی دراز توی خانه جا مانده" من و سمانه رفتیم و دیدیم یک صندلی دراز و غمگین تنها توی خانه ایستاده است سمانه گریه کرد نه به خاطر صندلی نه به خاطر خانه ولی به خاطر صندلی فقط به خاطر خانه من سرش را روی شانه ام گذاشتم و به ساقهای بلند صندلی خیره شدم-
 
مردم به دنبال حرفهای شیطان به جهنم می رفتند
و خدا در لباس مبدل
آتش بود
بهشت بیابان
خیابان انقلاب بود
روزهای نماز جمعه
و حوری ها
بدون حوصله
پشمهای اسافل را
دور انگشت ها لوله می کردند
و گیاهان نیلوفر
دور شاخه می پیچید
خدا
باز هم شکست خورده بود

 
قهرمان فیلم های خودم می شوم
خنده رو و برافروخته
از آنها که از بچگی انجیل
در بزرگی داماد
از آنها که توی سینه
تراژدی های غمگین دارند
و تفنگ توی دستشان بچه است
معادن طلای دنیا را کشف خواهم کرد
و به مردم خواهم داد
قول می دهم
در زندگی بعدی انقدر بی خیال نباشم
تو رو خدا اجازه بده
ایندفعه را بمیرم
 
فکر می کنم دنیا , که چیز بیخودی است کلن مجلس ترحیم من است. مردم می آیند به نوبت به حضور نگاه می کنند و می روند نگاه می کنند و می روند نگاه می کنند و می روند بعد کشیش یک صحبت قرا درباره ی عیسی دارد بعد هم سرود مذهبی است بعد در جعبه را می بندند و همین...
بعدش هم که خوب تعطیل...
 

می شود بخوابی و مورچه ها
تو را به قبرت ببرند
از لای شمشادها
آرام
تو را توی قبرت بگذارند
و مردم زیادی از نقاط اقصا
گرمای هوا را
برای عرق کردن بهانه کنند
و مثل مورچه ها
جذب عرقهای هم شوند
جذب حرکت مداوم زمین
شبها و روزها
می شود که آرام بخوابی
می شود که آرام بخوابی
و زمین هم بچرخد
 
من را هم به تاریخ ببرید
 من شاعر خوبی بودم
شاعر باکلاسی بودم
بااحساس بودم
 گریه هم حتی بلد بودم آ
های سایه های سیاه کثافت
هوی
تنها نرو
مرا هم به تاریخ ببرید
 
"هرچه پیشتر می روم، تنهاتر می شوم. گمان می کنم به روز واقعه باید خودم، جنازه ام را به گورستان برسانم. راستی مرده ای که جنازه خودش را به دوش بکشد، چه منظره عجیبی دارد، غریب، بیگانه."

حدیث نفس، جلد دوم شاهرخ مسکوب
 
ای دخترک عزیز شصت و هفتی
در جامه ی نازکای آبی نفتی
گفتی که بیا شراب صافی بخورم
یک جام به جام ما زدی و رفتی

 
در عشق ها
چکامه زدن
و ان
توی خامه زدن
و بدن را
و تن را
و من را
که نام اصلی من
زقنبوت بود
عنکبوت هم
مثل توت بود
شامه ام را نمی فروشم
 
چند وقتی است
خوابم رفته
و دیگر
نمی آید

 
خداخافظ
پدران خانواده
مردهای مبادی آداب
دهقان فداکار
پطرس
پیتر پن
من و عیسی
با مریم مجدلیه قرار گذاشتیم
با خنده های پیرمرد خنزر
با خود شخص صادق
اعلیحضرت هدایت
من و عیسی
کتابهایمان را
لای پای دختر
جاگذاشتیم
و شعرهایمان را
به بهاهای نازک دادیم
زیر پنجره ی حافظ
سوت زدیم
و با بوسه
کورها را
درمان کردیم
من و عیسی
برهنه شدیم
و روی صلیب
اسافل اعضامان را
نشان دنیا دادیم
خداحافظ مردهای مبادی آداب
امتحان نمی دهیم
ولی
از شما سئوالی نمی آید
 
خداحافظ ای آدم نزدیک
دارم از تو گراجوال
دور می شوم
در اتاق را
باز گذاشتی
و چراغ قرمز روی پیشانیم روشن شد
و یخها آرام
از روی
پلکهام
شرو شد به آب شدن
دستهام
با لرزشی آرام
جم شد
باز شد
و من
دوباره روی پام ایستادم
حالا دوباره پرواز کن
هلی کوپتر بفرست
نسل بشر تمام شد
مگاترون
افسار گسیخته است
 
به زخمهای مرده
دست نزن
بگذار مرد مرده
برای خودش مرده باشد
هیچ چیز
مرگ را آرامش نخواهد داد
آرام را
به هم زدن بیهوده است
مثل ایستاده بر بلندی
نگاه می کند شما را
و هر چه از او بپرسی چرا
با شیطنت نگاه خواهد کرد
به چرایت برس اسب بیچاره

 
بچه هام جمع من شده بودن

- مریضین حالتون خوب نیست بابا

- خیلی نگرانتون هستیم
 شما رو باس کسی بیاد دستتون رو بگیره

دست نداشتن
چشم داشتن
ولی دست نداشتن
نیگای بچه هام نمی کنم زیاد

- ما جراتمون زیاده بابا مثل تو نیستیم هوای هم رو داریم برای مردن هم جرات داریم

من و
روی شونه هاشون
به دشت سبز معنبر بردند
لبخند زدند
گریه کردند
و توی قبر گذاشتند
 
تنهایی
 جلد دوم صفحه ی سی و چار

پخ
دیگراز چیزی نمی ترسم
 
سرت روی میز بود
خوابیده بودی
اسکوترت را
به برق زدم
برق را خاموش کردم
و تو را خواباندم

- آقایم فقط گاهی توی خوابهام ادعای بیخود می کند هنوز
 

واقعن که چاقهای این سیاهپوستها واقعن هنرمندند خیلی هنر می خواهد که اندازه ی شکاف لای سینه های کسی از خود سینه هایش هم بزرگتر باشد
 
 چاخو

از اولش
خوب نبودم
از همون اذونی صپی
حموم خونه بوی چاقو می داد
خون
 لخته و آروم
 را گرفته بود از
کنار دزاشیب
گوشه ی دیوار
رفته بود لای سبزای توی جوبا و
متین و حسابی
گوسفندای دکون قصابی
نگاش می کردندنون پنیر
پنیر همیشه نبود
در
صدام کرد
"عزیزم"
انگار من
فامیل دورش باشم
پنجره  گفت
"عزیزم"
انگار گلدونم
و ماشین لعنتی
خودش برام
آهنگ کول گرفت
سرد نبود اصلن
ساکت نبود اصلن
صدای خنده می اومد
کمی غمگین
کمی هم ریز
عادی نبود اوضا

 
فکر بارون نباش
برهنه بیا تو
من با ابرا
از این حرفا ندارم
مستم
مستم
مستم
خیلی بیشتر از این سه دفعه
و هیچ شاعری به جز خودم
برای بیان شعرم
حرفی ندارد
شعر از حرف فرق خیلی دارد
مثل باران از برف
مثل جویبار از آب
مثل شاشیدن  از آب کیر
تاخیر لازم نیست
مجرم را اعدام کنید
 
بک آپ تمام برنامه هام رو دارم دونه دونه تیکه های تو رو از توی رجیستریم بر می دارم خورده های ریزه رو دونه دونه ی شورتایی که پوشیدی اون شورت کوچیکی که عکسش رو برام کشیدی اون سبزه که پاره کردم اون سیاهه که یه خط داشت اون یکی که پر از گوله های قرمز بود بک آپ تمام برنامه هام رو دارم سرور داره یواش یواش روی خط برمیگرده دعای مومیایی رو خوندن راه افتاده توی شهر. چشاش گردون حیرونه خندونه ولی افسرده نیست. سی پی یو مثل یه کارخونه ی قدیمه پر شادمانی شده. این مدار تولید و دوست دارم این مدار توولید خوبه قشنگه خوشم می آد که خوشگل باشی دوست داشته باشمت ولی مهم نباشی تخمام داره دوباره بزرگ میشه. باشلوار جین می خوابم. ابروهام و نمی زنم بهتر که موهام ژولیده باشه. هیولا بودن خوبه آروم میکنه آدم رو دقیقن. خرسه به غارش برگشته. همه خوشحالند

امروز نبودی کجایی؟ خوشحالی؟
 
واقعن چرا من به تو اعتقاد ندارم؟ تو که من رو مسخره می کنی هوام می ندازی بازی می کنی عین بچه ها با من مثل بچه ها که با سوسکای قرمز و نگاهم می کنی که از روی میز نیافتم. واقعن چرا من به تو اعتقاد ندارم؟ فک می کنم برا اینکه کونت بسوزه
 
از حقیقت متنفرم
حقیقت آزارم میده
چروک کون بیرون از شلوار آزارم میده
بوی نای بعد خواب بعد از ظهر
و عرق کردن خودم بیخود در شب
آزارم میده
واقعیات خط دار زندگی هم
خط مرگ
خط می تونی نمی تونی
خط میشه
دنیا همیشه باس
مثل من باشه
شل
نرم
بی اعتقاد
لات
ان
کثافت

- فکر کنم این ممکن بود
واقعن فکر می کنم
 
اگه یه داستان ترسناک شنیدی
گوشی رو بردار
به درخت زنگ بزن
درخت یا شنیدن
حرفای امثال کرما
جوونه می زنه
گنده می شه

 
دیروز داشتم توصیفتان می کردم با عینک کلفت که خم شده بودید روی برگ نارنجی کنکور و با فشار خانه های انتخاب رشته را پر می کردید و یادم رفت توصیفتان کنم با عینک کلفت وقت درس پرسیدن با عینک کلفت پشت ویترین کتابفروشیها و با عینک کلفت پشت فرمان روزنامه ی اطلاعات (می گویند سنگینی راننده های جاده گاهی تریلی را به چرق چرق می اندازد بیچاره اطلاعات که پیکان دل مرده هم حتی) و راستش نگفتم آن شب را که زلزله آمد و من فقط هیبت شما یادم بود که دستپاچه می گفتید "خسرو خسرو بچه ها بچه ها" و راستش نگفتم داستان مشت کلمات فشرده ی عمیق روی نیم صفحه های کاهی را که به آنها لایحه می گفتید و داستان چمدان قهوه ای رنگ شما که اسمش سامسونت سنگین بود و تویش ممکن بود کتاب وشاید حتی کانگورو داشته باشد. و داستان نیم لباسهای قرمز و صورتی رنگ چینی که به صورتی وسواسی یکسان برای بچه ها از جنوب آوردید و داستان کیک های شادکام با ژله های یکسان قرمز و دانه های گیلاس مساوی چون بچه ها میوه ی گیلاس دوست داشتند و یادم رفت استرس های کوچکتان را درباره ی امتحانهای کوچک من نمره های ریاضی و اینکه با قیافه ی نگران همیشه بگویید هیچ اتفاقی نیافتاده دنیا عادی است. و اصلن یادم رفت داستان پیژامه را تعریف کنم داستان صندلی روی بالکن را داستان غذا دادن به تمام گربه های دنیا را داستان بسته های فرستادن یزد را و داستان ردیف مداد های تراشیده و پاک کن نو را برای امتحانات ثلث و برگشتنهایتان به خانه در تابستان و توصیه های ایمنی برای شل نکردن لوله ی بخاری برای آرام گذاشتن همسایه برای خواندن درسها. و یادم رفت بگویم از توپ چل تیکه ی چینی که حق داشت به مدت پانزده دقیق مطلقن همه چیز را بشکند اگر ما قبلش چهل و پنج دقیقه درس خوانده باشیم. چند روز پیش لیست دوستهام را نگاه می کردم و یک غمی من را گرفته بود. هر کدام بچه ها چیزی برای افتخار کردن داشتند. مقامی عنوانی چیزی و یا لاقل لبخندی خالصانه برای عکاس و یا لطیفه ای که دیگران را بخواند و راستش یادم آمد که شما همیشه دوست داشتید ما از این چیزها بیشتر از دیگران داشته باشیم . می خواستم بگویم اگر موفق نشدید از هیچکدام از ما دانشمندی هنرمندی چیزمندی بسازید که "در کنار علم و دانش دستی هم در هنر داشته باشد" و ما به قول محمد آخرش هیچ پخی نشدیم برای ما علاوه بر شادمانی های کودکانه مان باعث مقام هم شدید بچه هایتان پسرهای آقای اخوان شده اند که مقام بالایی است حتی اگر همه شان در تلاش برای آقای اخوان شدن شکست خورده باشند.

 
 پیاده برم

فک می کردم چقدر از پیاده رفتن تو خیابون تهرون دورم. از پیاده گز کردن چهارراه ولی عصر تا سر نواب حرف زدن فشرده ی تند تند با خودم ورق زدن کتابا نگاههای بیگانه ای به دخترها قهوه خوردن تو کافه ی گودو بحث مزخرف با آدمای غریبه تو تئاتر چار سو تو سینمای شهر فرنگ نفس کشیدن توی لاله زار ول گشتن تو چارراه حافظ نه حافظ هشتاد حافظ شصت و هشت حافظ مهران کیت نوار کومودور فروشگاه آراد چقدر دورم از نوشتن اسپرایتهای شونزده رنگ تایپ یه انگشتی برا پریدن یه ماهی مربع سبز فکر می کردم چقدر دورم از شیرینی فرانسه قهوه خوردن روپا به عشق دیدن مردم موزه ی هنرهای معاصر کافه ی بالا همون پای شیرینی فرانسه چایی توی فنجون چینی گدار تارکوفسکی کوبایاشی اوزو کوروساوا دعوای فیلم فرانسه و آمریکایی چقدر دورم از پاریس تگزاس نسخه ی سانسور خیلی کیفیت داغون تو جهاد دانشگاهی دانشگاه با زبان داغون پیاده رفتن تو خرابه گریه کردن. چقدر دورم از اون شب بعد تئاتر نمی دونم کی التماس خدا کردن که کاشکی کاشکی نمایشنامه بنویسم چقدر دورم از دنیا
فک میکردم
چقدر همیشه
دورم
دورم از دنیا
چقدر بهانه های بیخود دارم
برای گریه کردن
میون سینه های کسی
توی خاطرات کسی
توی خواب خودم
فک می کردم چقدر همیشه محتاجم به اینکه نمی دونم به چی و به اینکه اون کت زرده ام رو بپوشم با شلوار جین کمرنگم زیرش یه تی شرت سفید کیف سورمه ایم رو بندازم دوشم
را برم
را برم
را برم
برم
دور شم از دنیا
 
یه زمانی خیلی از چیزا رو که دوس داشتم درباره ی خیلی از چیزا بنویسم رو به خاطر تو ننوشتم یه مدتی ام خیلی از چیزا رو که دوس داشتم درباره ی تو بنویسم رو به خاطر تو ننوشتم گفتم برای ثبت در تاریخ بنویسم تاریخ ادبیات ایران رو به اندازه ی یک هزارتایی شعر فشل کردی
 
بمان هینجا درد
بیا و بنشن
صاف روی پیشانی
نرو از اینجا درد
من یار مهربان تو هستم
بگو که می مانی
بگو
بگو که می مانی
 
زنبوری
در شقیقه ی من پرواز می کند
و هر دوتای چشمهایم کندوست
 
بلیل زرد است
قناری زرد است
گنجشک قهوه ایست
جغد قهوه ایست
کلاغ قهوه ایست
خاک
قهوه ایست
کوه قهوه ایست

سینه سرخ قرمز است
چشمهای کلاغ قرمز است
لای پای زنها
قرمز است
غروب قرمز است
خون
قرمز است
کون
قرمز است

زمان خاکستری است
 
بیچی
خالی
سفید و ساکتم
با حرکت آرام موجهام
و صخره های ضد پرنده
یک ملیون سال
دو ملیون سال
سه ملیون سال

 
من به خستگی
یاد خواهم داد
و درد را
در شقیقه ها
راه خواهم داد
و افسردگی را
به بازی دنیا
توی خوابهای شیزوفرنی مردم
ظاهر خواهم شد
کتابی در دستم
با نگاهی به شدت غمگین
قیافه ای حق به جانب

- آقای دکتر
شبها
خواب مردی دراز و لاغر و غمگین از میان من کذشته
نجدی می خواند

دروغهای دنیا را
نشان دنیا خواهم داد
اثبات خواهم کرد
تخته را پاک خواهم کرد
و به صفحه ی بعدی خواهم رفت

- صفحه ی آخر کتاب سفید بود
نامردیه کتاب
 آخر نداشته باشه
 
ما دیگر
کبوترهایمان را
پیدا نخواهیم کرد
و آزادی
دست زیبایی را
نخواهد گرفت
کسی به گلهای خانه آب خواهد داد
و روی مبل های خانه دستمال خواهد کشید
و درباره ی دنیا تا
خنده خواهد کرد
تا جا ها
ولی کبوترش دیگر کبوتر ندارد
و خانه اش خانه نخواهد داشت
و کتابش عکس پروانه
کبوتر ما
گم خواهد شد
و هیچ چیز
دست هیچ چیز را
نخواهد گرفت
حتی اگر گرفته باشد
 
حصارها
هزار
از کلمات لکنته می ترسند
کلمات یک شاعر
قاطی اگر کند
ماتیک کشیده در خیابن
زنجیر گردان انجیری
حصار و قصار نمی فهمد
له می کند
و می کند
و می رود
و

 
همینجا رو
زمین خالی می نشینم
و افق را نگاه می کنم
و شماره ی کامیونها را حفظ می کنم
چای می فروشم به عابرها
فال حافظ می فروشم
قناریش خودم
قفسش خودم
جعبه اش خودم
باد بیاید پراکنده نخواهم شد
سنگم
آجرم
استکانم


 
تمام آدمها برای خودشان قانونهای احمقانه دارند درباره ی کارهایی که حتمن باید کرد و کارهایی که اصلن نباید کرد. فکر می کنم مثل بچگی که شکستن هاگ های روی برگها و خراب کردن شکل حلوا تفریحمان بود خدا هم با خراب کردن این چیزها حالش را می برد. مثلن یک زن مسلمان سنگینی را توی تایلند جنده می کند یا آدم فکل کراواتی را توی مسجد دربون. بعد پیش خودش لبخند می زند بعد خده اش می گیرد بعد می زند زیر خنده و خنده اش زیاد می شود به قاه قاه قاه قاه خنده مثل رعد اشک توی چشمش جمع می شود بعد یک هق کوچک می زند سرش را می گذارد به دستش و های های گریه می کند

 
اگر غم را از خودم پاره کنم جر خواهم خورد
بیهوده اصرار می کنم
 
پست های بیشمار تازه
پستهای نا آگاه
پستهای خسته ی بدون
پستهای بدنی
پستهای انی که برای بودن تلاش می کنند
 
خاطره خاشاک نیست
دود نمی شود به آسانی
خاطره
جنگلی برای همیشه آتش گرفته است
می سوزد
و پروانه ها نگاش
و پروانه ها براش
می سوزد و آژدهایش را
هیچکس نمی بیند



 
 پارو شکستگان

(1)
ای کاش بازوی من شکسته بود و خوب نمی شد
و پارویم نمی شکست که بند خورده نباشد

(2)
پارو وسیله ای شخصی است
و  سیله ی* شخصی
نباس شکسته باشد

(3)
شکستن پارو
حکایت آن تفنگ دسته نقره است
بدون آنکه فروخته باشی

(4)
ناخدا به تخمم

(5)
موسی
موسی
کجایی؟

 (6)
اگر بگویی
"با دستت ..."
سخنت نصفه خواهد ماند

* به باغ اندر کنون مردم نبرد مجلس از مجلس
به راغ اندر کنون آهو نبرد سیله از سیله 

فرخی
 
 شلم

بزا بره بالا
مثل پروانه ها بالا
بزا بره بالا
بزا قد بگیره
بعد که گنده شد
بزا تو خیال پرواز کردن بمیره
 
جدیم نگیرید اینا همه اش ادبیاته ;)

حس خیلی بدیه این که تمام زندگیم رو سعی کنم که مردم اطرافم از تراژدی های ذاتی خودم دور کنم و همیشه موفق شدم به گا رفتم و شد و یک دفعه هم که نتونستم بازم شد این یک

و حس بدیه این که تمام زندگیم رو سعی کنم باری به دوش کسی نباشم حتی به قدر یه لحظه ی رسوندن از دانشگا به خونه یه سئوال و جواب بیخود با استاد یک سئوال ساده و یه بار سنگین شدم از شونه ی این به شونه ی اون  این دو


و حس بیخودیه این که تموم عمرم چیزای زیادی رو پیدا کردم بدون گشتن چیزای زیادی رو از دست دادم بدون اشتبا این سه


و حس بدیه که تمام عمر چشم توی چشم مردم رو راست چشم توی چشم نیگا کردم و گفتم راستش رو به من بگید و هیجکس چیز راستی به من نگفت غیر وقتی که التماس کردم بهم دروغ بگن این چار
 

و حس بدیه که حسم از حس بدیه هم بدتره این پنج

و حس بدیه 


حس بدیه

بدیه
بدیه
بدیه

بد
بد
بد
بد

مثل اینکه بغض کرده باشی و گریه ات نگیره مثل اینکه بری جهنم اصلن بد نباشی مثل حس تموم آدمایی که بیخودی مرده اند مثل حس تموم آدمای دیگه...
 
گفتم
"می روم دریا
دریا هم مثل من
تا ابد تنهاست"
موج داشت دریا
صدای من را نمی شنید
من فقط
قایقران کوچکی بودم
که پارویش شکسته بود
صحبتی نداشت با من دریا
غصه داشت هم دریا
غصه داشت هم
گفتم
"می روم جنگل
جنگل ساکت و قدر دان و پرحوصله است"
دل نازک است جنگل
ترک برمی داشت و ناها گاه
سنجابها
توی گیسهاش
ولوله می کردند
گفتم
"می روم کوهستان
کوهستان بلند و غمگین است"
نتوانستم برم کوهستان



دریا و جنگل ساکت
نگاهم می کردند

 

   
 
  Susan Meiselas / Magnum Photos 
 

USA. Tunbridge, Vermont. 1975, Carnival Strippers

 
 

  Goolabi , Roozmashgh(Peyman) , Deep-hole , Sepia , Forb. Apple , Vaghti Digar , Pejman , Ahood , Bahar , Banafshe , Halghaviz , Hezartou , Last Jesus , Ladan , Costs , Tireh , Goosbandane , Tabassom , Aroosak1382 ,   Shahrehichkas

 
        Zirshalvari
        Welbog 
 
       Bi Pelaki (Me & Shahram)
 

   SHAHRAM