یک روز ساعتت را نگاه میکنی
و میبینی
عکس من توی ساعت تو ست
و توی لیوان
کوایدان من دارد
دست و پا میزند برای رسیدن
و توی آینه
هامون من
از روی شانه ات نگاه میکند
و پشت تمام درها
کلهی براق من است با پیشانی تنک
بعد با خودت میگویی
"یعنی هنوز مردک دیوانه؟"
-بله هنوز گاهی سرم را-
[+] --------------------------------- 
[0]
شاعر به روتر خانه نگاه میکنند
چراغهای خانه قرمز اند
چشمهای عابرین قرمز اند
غروبهای سرخ
مادران سرخپوش پسرهای مرده را
قسم میدهند
و شب پر از زامبی ست
مردههای رنگین
در شب
با مادران رنگین سلفی میگیرند
آهنگهای مویه هیت میشود
عکسهای گریه هیت میشود
پارچهای آلبالو
گرمترین فصل سال را
سرکوب کردهاند
من را نجات بده
نجات بده ما را
سبز شادمان چشمکزن
[+] --------------------------------- 
[0]
تهران ۱۴۴۴
همه چیز این شهر لعنتی سیگاری است
ونگار
ماری چمیده در خود
شهر را
با پرایدهای اسقاطش
با جندههای پیر
چرمدار و برقدار
شلاق میزند
و فاصله تا مردن
بایستی ست
مثل کشاکش تن
با عروسی عرقکرده
مثل خوابیدن گرگها در دریا
مثل خوابیدن مارها در کوچه
مثل خوابیدن ماهی با ساطور...
توی باشتین
قضاوت آسان است
چیزها
به اشتباه
جای چیزها ست
زن وجود ندارد
و روز
شمارش شلاقی است برهنه گردیده
و فکر اینکه آیا
عرق
كه حالا پریده
اردیبهشتی که در جان بود
ارزشش را داشت؟
مار خمیده
داستان همیشگی ست
اما
قلب ماری
از خمیدن شکسته است
[+] --------------------------------- 
[0]