Persian based weblog dedicated to literature and cultural interests author prefers to be called as Ali Chelcheleh if you are not inranian try my ENGLISH SITE 

 
  صدای بال چلچله ها ابرا رو برونه یه روزی
 

 
 
 
مچلس قابیل کشی اپیزود دوم قسمت دوم
در حال نویسش از راهنماییها ممنون میشوم
قابیل : اینجا که دختر نیومد. اومد ؟

هابیل: آره ولی ما دارش زدیم { میخندد}

قابیل : چرا زدیم ؟ من بوی زنا رو دوست دارم ...

هابیل : ماله عطره وگه نه بوی زنام درست عینه تن مرداس ، فقط زیاد عطر میمالن ...

قابیل : عمرا از همینجا بوش میاد ، اینکه عطر نزده ...

هابیل : سر اون توالتی که تو نشستی ...

قابیل : اصلنم اینجور نیست هیچی نریدم . یبسم !

هابیل : تو آره ولی قبلیا خیلی این تو ریدن بوش میاد هنوز ...

قابیل : نمیدونم ! شاید اون موقع طنابا بلن تر بود ...

هابیل : عزیزم طناب بلن تر از این که باشه ، هی بچه بیشتر تولید میشه ...

قابیل : بد نمیشه هان ؟

هابیل : تا بچه کی باشه ...

اقلیما : بچه ها مال زنان ، همه اشون تا بزرگ نشن مال زنان ...

{ هابیل و قابیل متعجب به دخترک نگاه میکنن }

قابیل : اینی که پروند توی کتاب بود ؟

هابیل : نه ، ولی پیش بینی شده بود یه روزی حرف میزنه ...

قابیل : علامت خوبیه ؟

هابیل : علامت اومدن گودو ؟ نمیدونم ...

قابیل : نه هر چیزی، فرق نمیکنه حتی علامت اومدن اون یارو استثمارگره ...

اقلیما : شما وازم میکنین از اینجا نه ؟

هابیل : نه ...
با زنا مخالفم ...

اقلیما : چه ربطی داره ...؟

هابیل : خوب از زنایی که بسته باشن بیشتر خوشم میاد ...

اقلیما : اون چی ؟

هابیل : نمیتونه ...

اقلیما : حیوونی ! چرا ؟

هابیل : یبس نیمه کاره است ...

اقلیما : بی تربیت ! {صورتش را در هم میکشد }
یعنی چی ؟

هابیل : یعنی اینکه میدونسته یبسه ولی خواسته برینه حالا اَن چوب شده تا نصفه دراومده لای پاش سفت شده نه میافته نه بر میگرده تو ، دیگه نمیتونه را بره ...

 
مچلس قابیل کشی پرده دوم قسمت اول
نمایشنامه در حال نویسش ...

{ صحنه خالی نیست یک درخت وسط صحنه است و اقلیما مثل اینکه دارش زده باشند به یکی از شاخه های درخت بسته است ، طناب بلند است جوری که میتواند توی صحنه راه برود گوشه صحنه یک توالت فرنگی است که قابیل با شلوار پایین کشیده روی آن نشسته است پشت به تماشاچیها هابیل روی زمین نشسته با کبره پایش بازی میکند}

قابیل : نیومد ؟

هابیل : کی ؟

قابیل : گودو ...

هابیل : نه ! گفتم که، اینو باس دار بزنیم تا بیاد ...

{ اقلیما ترسیده خودش را جمع می کند }

قابیل : خوب ما که دارش زدیم که ...

هابیل : نه طنابش دراز بود ...

قابیل : کوتاش میکنی حالا ؟

هابیل : نه ولش کن همینجور قشنگه ...

قابیل : چقد را داره ...

هابیل : چی ؟

قابیل : طنابش ، میگم طنابش چقد را داره ؟

هابیل : نمیدونم ...

قابیل : پاشو بیا اینجا ...

هابیل: دارم کتاب میخونم ...

قابیل : دختره رو میگم ، پا شو بیا اینجا ...

{ دخترک یواشکی از زیر چشم به هابیل نگاه میکند بعد آرام آرام چار دست و پا میرود طرف قابیل طناب کوتاه است بین راه میماند ، هابیل میزند زیر خنده }

قابیل : تو عمدا اینکارو کردی ؟

هابیل : نمیدونم ، خدا میگه کار ما پیغمبرا حساب نداره. راست میگه ؟

قابیل : به عقیده من که عمدا اینکارو کردی ...

هابیل : به هرحال باید کوتا میگرفتم که خفه شه. مگه نگفتی دارش نزنیم گودو نمیاد ...

قابیل : تو واقعا خیال کردی گودو وجود داره ؟

هابیل : نمیدونم ، اینجا نوشته یه دختری میاد میگه هست.

قابیل : اینجا که دختر نیومد. اومد ؟

هابیل: آره ولی ما دارش زدیم { میخندد}

قابیل : چرا زدیم ؟ من بوی زنا رو دوست دارم ...

هابیل : ماله عطره وگه نه بوی زنام درست عینه تن مرداس ، فقط زیاد عطر میمالن ...

 
یادم نمی آید خودم را کجا گذاشته ام ....

 
می تواند آدم مبنای مختصات هستیش را میان پای زنی یا بین پستانهایش بگذارد . فکر میکنم این هدف، هدف خوبی باشد و به آدم برای ادامه زندگی ایده های خوبی بدهد...
فکر میکنم این هدف از خیلی از هدفهای دیگر که انتخاب میشود مثل رسیدن به سعادت های تهوع آور دنیوی یا اخروی بهتر باشد ، فقط ایراد ش این است که گاهی آدم دلش تنگ میشود و بعدا دوزاریش می افتد که آنموقع کسی داشته ملچ ملوچ مبدا مختصات هستیش را می لیسیده ...
برای آن چند دقیقه آدم میتواند مبدا اش را عوض کند به بتهوون شماره پنج فکر کند یا اینکه مولوی بخواند ...

 
غروب ابوعمار
در غریو صدای 11
و لابد غروب کاسترو
در صدای قدمهای یک 2
غروب ماندلا
در افقهای 100 ، 120

" بهتر شده دنیا ؟
نلسون ؟
بهتر شده ؟

حیوانکی سیاه بیچاره …"

و غروب دنیا
وقتی یکها
به 2 میپیوندند
و دو ها بی هدف
به آسمان نگاه می کنند
با ستاره های غروب کرده
ستاره های رنگ پریده تاریک

"چیزی میبینی ابوعمار ؟
حالا چیزی میبینی ؟ "

" کمرم درد میکند…
سیگاربرگ میکشید آقا ؟
هاوانا سیگارش میگویند …"

 
چند وقتی است به شورت کوچک زنی چاق ولی جوان فکر می کنم که پشت به من روی تخت خوابیده ...
عجیب است می دانم ولی نمی دانم از کجا که آنطرف دارد لبخند می زند ...

 

   
 
  Susan Meiselas / Magnum Photos 
 

USA. Tunbridge, Vermont. 1975, Carnival Strippers

 
 

  Goolabi , Roozmashgh(Peyman) , Deep-hole , Sepia , Forb. Apple , Vaghti Digar , Pejman , Ahood , Bahar , Banafshe , Halghaviz , Hezartou , Last Jesus , Ladan , Costs , Tireh , Goosbandane , Tabassom , Aroosak1382 ,   Shahrehichkas

 
        Zirshalvari
        Welbog 
 
       Bi Pelaki (Me & Shahram)
 

   SHAHRAM