Persian based weblog dedicated to literature and cultural interests author prefers to be called as Ali Chelcheleh if you are not inranian try my ENGLISH SITE 

 
  صدای بال چلچله ها ابرا رو برونه یه روزی
 

 
 
 
از مغازه ی پاکستانی
یک دامن زرد و نارنجی و سبز و قرمز
بخر
یک دامن خوشجل
نگران بلند بودنش نباش
اگر تنها باشیم
زیاد دور کونت نمی ماند
 
یک چیز خنده داری متوجه شدم تعداد پستهام که حدود 7650 و خورده ای شده از تعداد پستهای نهایی بلاگر بیشتر شده فی الواقع من آن بازی سرچ و ادیت کذایی را فقط برای 5000 تا پست آخرم دارم.
 
دلخواه دلخواه
مثل قایقی که از کناره ی برگ
رود آرام بالشت
از کناره های سرم گذشت
و موهایم را کش داد
مثل یک جلبک
احساس کردم
پروانه ای
روی سینه ام گل داد
و یک سنجاقک
بالای کله ام هاور می کرد
من خیالاتی بودم
من خیالاتی هستم
 
علفهای بیشه
برای همیشه
عکس روی دامنت هستند
من هم
پروانه ای سیاه که روی گلهای دامنت نشسته
و بسیار روشنفکر است
همیشه
با دامن سرخت می آیی
و از توی باغچه
صدا می زنی من را
 
هشتصد پرنده داشتم
با سینه های باز با جامه های ارغوانی
که همه
غمی کوچک در دلشان بود
یک قطره اشک داشتم
در دلم
و یک شعر بسیار سانتی مانتال
یک گیاه محب
توی باغچه ی خانه
و یک درخت سفید
که تنهاییم را
به یادم آورد
خیالم نبود
حوض داشتم
و توی حوض
ماهی قرمزی پارک بود
و قرمز همیشه
علامت یک چیز است
مثل باد قرمز که مردن آدم را
سبک مثل روح
می توانستم
درست بود که گریه می کردم اما
سبک
مثل روح می توانستم

 
شب است
با وجود اینکه خوابی
ولی من هنوز
به خط باریکی از
شورت قرمزی که
تازه داری
فکر می کنم
که از لای کونت گذشته
فکر می کنم
فکر می کنم
و توی فکرهام

حالا شاید تو
حال پوشیدنش را
نداشته باشی
چون کثیف است
 
ارسطو
یک تونل بشری است
برای رسیدن از نادانی
به دان نانی
و دان نانی ابتدای کتاب خواندن انسان بود
و بسیار دیدن پورنو
قسم خوردن سقراط
و آشتی ملی یونان
با قاشق
ادرغر گوزن
برای بازی گلو خوب است
و چینی ها
کمی از آن
توی چای می ریزند
چقدر هملت پادشاه جوادی بود
خوب شد که مرد
 
پایدار و بی عنصر
مثل اطناب حرفهای مجری ها
"بینندگان عزیزم
شما الان
لای پستان من جا دارید
و دستهای شما اکنون
روی آلتتان است
اوج مهربانی شما
صحنه ی برق دار تی وی
را
لکه لکه سفید خواهد کرد"
 
خجند
یک جای با کلاسی
مثل تهران است
که توی آن شعرای نامدار
جمع می شوند
با کلاههای مثلثی
و راجع به معشوقهایشان
با هیکل مثلثی
و زلف تابدار
شهرهای عاشقانه می گویند
توی تهران هم
من جمع می شوم
و بالش تو گیسوان تابدار من را
سیخ می نماید
و تو
به کله ی من
آب می زنی
 
حقیقتی در جریان است
پمپاژ قلب من می گوید
بوفی
توی رگهایم گرد
مثل یک المان پیچیده
از اتفاقی متواضع می گوید
"خیالش راحت
راحت
راحت
راحت
راحت
چیز گنده ای در تو
مثل آب دارد
می چرخد
حتی اگر هم
بمیری
راحت
راحت
راحت
راهت
ادامه خواهد داشت"
من ولی خودم خودش را می خواهم
گاز گاز و ذره ذره
و لحظه ای هم
شک
توی جانم نیست

 
می گذارم
روی من بازی کنی
روی جاهای صافم بخوابی
و از تپه هایم بروی بالا
و وقتی عرق کنی
تو را
در رودخانه هایم خواهم شست
 
خوابم آمد الان
و یادم آمد که
اکنون
پتوی در تنت پیچیده می خواهم
 
خوب
این نمایش است
یعنی برای شما نیست
گفت
برایت حقیقت است
ولی حالا
این نمایش است
اسمت جادوگر؟
گفتم بهرام
کار بد؟
سرم پایین بود
زیاد هان ؟
زیاد؟
گفتم بهرام
اسم من بهرام است
پدرم گفت علی
ولی اسم من بهرام است
خوب
بگو
حرف می زنیم بعدن راجع به بابات
آفتاب را
توی صورتم زد
گفت
ساکتی
ساکتی
ساکتی
ساکتی
ساکتی
غار بزرگ بود خوب
و گفت
ساکتی خفاش
من نگاش می کردم
تمام بالهام می لرزید
گفتم بهرام
اسم من بهرام است
گفت
خوب
گفت
حرف بزن
چشمهایم سیاهی رفت
صاف بایست
خوب گفت
حرف بزن
ساکت
حرف بزن خفاش

خفاش بیچاره اسمش را نمی دانست
لبخند زد
گفت
خوب
پاداش نادانی اعدام است
خودت می دانی؟
گفتم هان
گفت
حرف دیگری نداری؟
 
آرزوی پروانه بازها
پروانه ای آزاد است
با لبخندی کوچک
بالهای الماسی
که قدر پنجره آزاد باشد
ولی فقط روی شانه های ...
 
شب
پر از اتفاق های مبهم است
مردهایی که
بیهوده سقف را
پرنده هایی که بیهوده زمین را
سگهایی که بیهوده اطرف را
زنهایی که بیهوده موها را
شب
قدر بیهودگی هایش شرمنده است
 
درد
آهسته است
از سمت شب می آید
غمگین است
و مثل مرده ها
با چشمهای آبی
نگاه می کند تو را
درد
مثل آقا می آید
دست می کشد من را
و تو را بوس می کند
و می روید با هم
درد
دست می اندازد توی گردنت
و تو گریه می کنی
و می روی با شانه های لرزان
درد
دست تکان می دهد
و من نگاه می کنم به مه
به سایه های دردناک
که دور می شوید

 
پژمرده
مثل مرده وای دیگنه دخیا
لب سخته
مثل شاورای نیوفتاده
اوف
مثل اکمر زخما
می
سیای پاسوخته ی اینکه
پیرن پاره ی ایکه
تو
دوکمه وام باشی
 
مرح

شب پر از
نغمه های پروانه های یک بال است
زنبورهای سوخته
و کوسه های بی ریش
بی دندان
بی دریا
رودخانه دارد
برای صبحانه
خاویار می گیرد
و فکر
غایت کنسرو
ماهی تن را
خواهد کشت
شیدان
شیدان
شیدان
صدای خواستهای نفسانی
صدای فلز
ماهی را
پروار رفتن می سازد
 
خجالت کشید
و قرمز شد
مثل اینکه آدم
با مایتابه
روی یک کون لخت کوبیده باشد
بعد سفید شد
انگار هیچ اتفاق دیگری نیفتاده
سفیدیش آدم را
دوباره به کوبیدن
صدا می زد
"واقعن که دیوونه ی منی تو"

- اوهوم
 
خوب فکر می کنم زمانه بد است و بدتر خواهد شد. از اینکه خیلی می ترسم به کنار ولی به طرز مخوفی از اوضاع فعلی خوشحالم این هم ترسی و آن هم به کنار و اینکه هر اتفاقی بیافتد خودم را مسوولش می دانم این هم ترسی و به کنار و اینکه قدرتی برای تغییر دادن هیچ چیزی ندارم این هم ترسی و آن هم به کنار. الباقی زیادت است...
 
پانزده پا
از حوالی گردنم عبور کرد
و روی پیشانیم نشست
گفت
"هوی
من آن هزارپای جواد هر روزه نیستم که
گیسوانت را
شانه می کردند
من جواب سئوال می دانم
و این را
بهتر از تمام آنها هم
تازه هر رایتی که در
این زمانه علم شده من
امام آخرش بودم
مثل چهارده معصوم
با هزارها فامیل"

من خوب
چاره ای نداشتم
عبور کردن از پانزده
بسیار...

 
حصول دره
بین دو کوه
حصول یک اتفاق نادر نیست
اگر شانه های کوهها به هم چسبیده باشد
آن ها زمین دیگری هستند
 
یک درخت دراز باریک
توی حیاطت در آمد
بوف
عین اینکه از آسمان افتاده باشد
به آب دادن احتیاج ندارد
باران هست
و تازه پایش
عین سگ
درگیر بیابان است
و شاخه ندارد
و ریشه ندارد
و مردنی هم نیست
زیرا تو آمدی
نگاه کردی
و قول گرفتی که
هرگز نمیرد
 
گلی که در آمده از خاک
گلی که
فرو رفته در خاکی
گلی که
در عین پاکی
تفتیده شد
به وضع اسفناکی
پژمرده شد
مرده شد
مرده شد
مرده شد
.
.
.
دیلینگ
گودبای
 
غاز منقار صافی دارد
برای جارو کشیدن
کلاغ منقار تیزی دارد
که به هیچ دردی نمی خورد

 
از پشمهای سینه ی کفتر

اسم طرف آمریکاست
منظورم همان آقایی است که همسایه مان است
و داستانش را خودت میدانی
ابریقم را میزنم محکم به گیلاسش
و می گویم چیرز
می روم بالا
و می گویم پوف
گیلاسش را می زند به ابریقم با ترس
و می گوید س ل ا ..م ..د ی
و می رود بالا
و می گوید پوف
می گویم
دعوایمان به جاش
اما
حالا
اسم بچه را چی بگذاریم؟
می گوید
"سمانه گفته دانیل"
می گویم
"سمانه گفته دانیال"
می گویم پس توافق شد
از این به بعد
هر چی سمانه گفته همان باشد
انگار نه انگار که قبلش هم همین بوده
 
توی کوهستان بودم
و یک هیولای سیاه رنگ
شبیه یک پروانه
روی خاطرات من
نشست
گفت
"دست به من نزن"
دست نزدم
همانجور چار زانو نشستم
و نگاهش کردم
 
یادم هست
که یک روز تابستان بود
و من
از کناره های خاطراتم
می دویدم
یادم هست
انار بود دشت
و قدر فکرهای تار و مارم
طبیعت مثل ارابه ها می رفت
و من دلایلم را
درباره اش
برای کوچه توضیح می دادم
مادرم آمد
با
پاکتی از سیب
گفتم
"آه مادر سیب؟
آه مادر سیب؟"
از حیات همسایه
مثل قبلن ها
بوی آش می آمد

یادم هست
کاغذی در بخاری ها که
یادم هست

 
راستش
من از تو می ترسم
یعنی نه اینکه می ترسم
هراس دارم از تو
مثل وقتهایی که من را
می بری توی شیشه فروشی
و هی به زور صدام می کنی
"علی بیا نگاه کن"
 
وقتهایی که
او را می مالم
آه می کشد و آسمان را نگاه می کند
اینجا شب است
و آسمان کلی
ستاره های آبی دارد
و طبق معمولات
ماه بهمن سپید
بهمن هم که
فصل مردهای بی خیال و غمگین است
غمگین نیستم
ما مردهای بهمن
با کلاسیم
که گفته سگ
به توجه احتیاج دارد
 
من استعداد غریبی
در کشف حقایق دارم
اگر یک روز سبیل بگذارم
و ذره بین داشته باشم
می توانم
به برگ نگاه کنم
و آینده ام را ببینم
برای همین است که
هر روز می تراشم
ذره بینم را گم کردم
و پالتو ام را جر وا جر
 
دلم برایت لک می زند شبها
وقتی که خوابیده ای غمگین و
می گویی
هیچ دلیلی دیگر
برای دوست داشتن نداری
دلم برایت لک می زند
وقتی که پریودی یا
دندان کوچک نازت درد می کند
دلم لک می زند وقتی داری
والریا را فحش می دهی
دلم لک می زند برایت
سیاه می شود حتی
و وقتی که می گویی بخواب حالا
خون جلوی چشمانم را
می گیرد

 
به کسی نگویی ها
خدا هم
یک زمانی قدیمها
فرشته بوده
درس خوانده
زحمت کشیده
کد نوشته
تا خدا شده اشت
 
گفت "نادانان دو گونه اند نادانی که شمایید و نادانی که منم، آنکه حرف می زند با وجود نادانیش و آنکه عین کس خل ها یادداشت برمی دارد"
 
شتر تو کویر خوابیده
خواب عقرب دیده
و سیاره ی قرمز
آسمان بنفش
معنیش این است
که هوی الاغ
شتر را می گوید
بهار آمده است
بهار آمده است
خودت را رها کن
آب به اندازه ی کافی داری
عقربت دارد
جور آرامی
میرود توی تابستان
و شکمبه اش دارد
زرد
روی شنها کشیده می شود
 
بگذار این چند روز حرام نیز بگذرد
پرچم قرمز
خیلی از کارهای تازه
به فکرم رسیده است
 
هنوز آسمان روشن بود
پرنده ها هنوز من را
جیک جیک صدا می کردند
"علی دیوونه
علی دیوونه"
تولید هنوز
به من احتیاج داشت
رفتم
توی man hole دوم
از شانه ی راست سوله خوابیدم
و خواهش کردم
کمی سیمان
روی صورتم بریزند
نفس کشیدن
بعد رفتن از دنیا
مهربان و آسانتر خواهد بود
 
از علی خیالاتی
به سمان دیوانه:

سلام عزیزم
جانم دارد
گز می زند برایت
نباید امروز صبح
خوابیده رهایت می کردم
سر کار آمدنم اشتباه بود

پایان پیام

 
جقدر این شهر لعنتی را دوست دارم
وقتی تو
دستکشهای قرمزت را می پوشی
و عینکت را می پوشی
چتر می کنی
و داف می شوی در میان خیابانهاش
چقدر این شهر
غریبه بود
وقتی تو
بنزین نداشتی
و کار داشتی
و من
مثل ماست
توی دست و پایت بودم
 
مه
از توی آسمان دارد
پیانو می زند برایت
و ماشینها
دود می کنند برایت
من و درختهای بیچاره
در سکوت
برات
برگ می ریزیم
 
یا حضرت شمشیر
انی مومن به ایمانی
که قرار بوده
و شما گفته بودید
انی اسکچی نقشتن فی دفترانی
و رایتین کدی کدن مقبولان
انی نور
اور تراید
تو کالپس یو

یا حضرت شمشیر
زندگانی کوچکی دارم
سمانه می آید خانه
و لباسهایش را در می آورد
و خوشحال می شوم تا فردا

یا حضرت شمشیر
مرا
دراز را
به قد درازیم ببخش
 
شکل ملافه ی تنها را
روی کون برهنه ات
فراموش کردن
به آلزایمری
وانتد
که حتی من هم
و دستهایت آسی است
که پوکر باز ترین مردم را هم
به دیدن هی دوباره هایش
احتیاج می کند
باز هم با من بخواب
حالا که اینهمه
کس لیسیت را کردم
 
در تلاشهای تو
چیزی است
که در لاشهای تو نیست
و در لاشهای تو چیزی است
که در تلاشهای تو نیشت
 
مردن گوساله
به شدت
خنده دار و ضایع بود
کدخدا
کباب احتیاج داشت
و قصاب دهکده
هیچ چاره ای نداشت

گوساله
آب دوست داشت
گوساله
آب دوست داشت
 
خدافظ با کلاسا
پرنده جیغ زد
و جواد و آزاد و شاد و
هزار آد دیگر
از قفس پرید
با همان وان توی شیشه
همان خنده ی محزون
گامهای سنگین
و هیکل گنده
پرنده از
قفس پرید
دیگران
حرفهای مهملی گفتند

 
گفت "سفارش می کنم شما را و سفارش می نم شما را و سفارش می نم شما راو سفارش می نم شما راو سفارش می نم شما را و سفارش می نم شما را و سفارش می نم شما را و سفارش می نم شما راکه..." و گفت "هیچوقت وقتی که حرفی برای گفتن ندارید وقت دیگران را نگیرید"
 
اگر یک روزی
از مرد همسایه بچه دار شوی
من غیرتی خواهم شد
و چاقویم را
برمی دارم
بعد می آیم
کنار مرد همسایه می نشینم
سرم را می گذارم روی شانه اش
و های های گریه می کنم
مرد همسایه مان آدم خوبی است
بهتر از من است
بابای دانیال است
بابای دنی
دعوا نمی کنیم
ما عاشق ها
زیلد با هم دعوا نمی کنیم
 
بی خیال و سرد
می آید از حمام
و با گریه می گوید
"همه چیز تمام شده
سرد می شوم دارم
زندگیم
Messed up است
و تلقی زردی از
جوارح تازه"
چیزی سرد
مثل دوش
از روی شانه هایم می ریزد
می گویم
"اما..."
می گوید
"خفه"
و من
خفه زیر دوش آب سرد
فکر می کنم به فردا که
خواب آلوده و
بیدار بود
و زیر دوش آب سرد
گرم می شوم
 
شب دارد
زرد می شود
و ساقه هایش دارد
زرد می شود
و چشمان زنهایش
و سایه های توی کوچه
دنیا دارد
ضعف می رود از زردی
و این زردی
به مستی من
ازتباط متقنی ندارد
مستی من
به خاطر زردی است
شب دارد
تلو می خورد
تلو می خورد
تلو

 
شطح مفرطی
از کلمات مقرنس
از لبه های صخره ها
سرازیر است
طبع مردانه ام
اجازه نمی داد
والا حتمن گریه می کردم
لحظه ی خاصی بود
درک باید کن
لخظه ی خاصی بود
 
قلبم خیلی صاف است
در این صحنه
با گیسوان صاف
و قطره ی اشک تیزی در باد
رو به آفتاب ایستاده ام
و می گویم
دلم از تو نمی سوزد خورشید
زیرا تو
در حال غروبی همیشه
و زیباییت
توی قرمز بودنت می باشد
و می گویم
الان
با صدای بلند می گویم
که من
شدیدن
مخالف گلوله خوردن پرنده ها هستم
مخالف گم شدن هشت های سیاه
توی خورشید قرمز
و رفتن زردهای خشک
توی گرد و باد
اما
اگر تو هم غروب کنی
نینجای صاف موی
توی آفتاب ایستاده است
با قطره های موج
در میان افشانش
حالا غروب کن
اگر جراتش را داری

 
خوب
من فکرهایم را کردم
دلم برایت نمی سوزد
حالا که خیالم راحت شد
درش بیاور لطفن
 
تنها موقعی که
شورت جواد صورتیت را دوست دارم
موقعی است که
آن را در آورده باشی
 
یک دسته ماهی
جلبکهای استخر را
چرا بکنند
می کنند
ولی
با کلاس مردابها
تمساح است
مهم این است
آدم
یعنی ماهی
یعنی آبزی ته دریا
آن چیزی را بخورد
که دیگران نمی توانند
 
صدای جاجیم از
ترانه های حاجیم
و جیم اخلاص خالص
به معنی آنکه
پرده ی دنیا
زده شد و اینها
ایمانی که
ما بیاورده بودیم
به گا رفته

 
آدم از خوابش نمی پرسد
خواب آدم
می برد هر جا
که بخواهد آدم را
خوابیدن خوب است
خوابیدن نیکوست
بخصوص اگر
چشمهای تو آدم
کنار صورتش باشد
 
"تجمع کوچکی از گلها بود
که خرها خوردند
حالا چمن مانده
چند تا گلبرگ
و یک دو دانه زنبور حیران
که هیچ چیز نمی دانند"

دشت داشت
به حرفهای باد ساده می خندید

چیزی
از حرفهای برگها
خارش داشت
 
شب لحاظات خودش را داشت
کلاغهاش
الاغهاش
چلاقهاش
و خوابی که مثل یک مایع تلخ
سر بخورد
توی کله ی آدمها
صبح اما
از آن پشتها داشت
با تیغ تیز می آمد
 
شبقلندرانی
در این حوت و طی
به ان در ورانی
و هر پرس و کی
بگو او که در ماندنی بندنی
و هر چی به او گفته پر خندنی
شتر هر دو گاوان در بی پلنگ
گرفتار حرفان و کردان تو شد

 

Limelight


شمشیرش
قدر دنیا بود
شارپ
تو زمین کوبید
گف
"هر کی امیره بیاد بجنگیم خوب"
دشمنا گفتن
"امیر شمایی آقا
امیر بالا
ما فقط
بنده های شیطونیم
مورچه های هجرت
از این خونه که
قدرمونه
به اون خونه که
جزامون
ما بچه ایم
بچه های سگ
شمام آقا
مرتضامون"
گفت
"شت"
بعد گفت
"دشمنم دشمنای قدیما
یه گرزی
یه تیر سه شاخی
یه لباس قرمزی
سیبیلی"
بعد گفت
"شت"
 
هجوم تلخی
من را
به
آ
و به
به اینکه شاید نباوفا فنا باشم
می ترساند
من هنوز هم آدم هستم
تو رو خدا مرا نتاکانید
 
پلکهای دنیا بسته است
پلکهای دنیا خوابیده
پلکهای دنیا کج
و چشمهاش
از زیر پلکها
نگاه می کند
خودش را
که
بدون هیچ چیزی در اطرافش
بدون آرامش
خوابیده
 
یک وقتی بود
که قهر نیستی
ولی غلت می زنی شبها
و کونت
به پای من می گیرد
و می آید از پایم
بالا گرما
عشوه دار از
کنار کیرم عبور می کند
می آید
مثل ماری
روی سینه
و گرم می کند قلبم را
مرد بیخواب
تا صد و
هشتاد و سه شمرده
و یادش می آید
که آن چیزی که
نگرانش بود
اتفاق نمی افتد

 

   
 
  Susan Meiselas / Magnum Photos 
 

USA. Tunbridge, Vermont. 1975, Carnival Strippers

 
 

  Goolabi , Roozmashgh(Peyman) , Deep-hole , Sepia , Forb. Apple , Vaghti Digar , Pejman , Ahood , Bahar , Banafshe , Halghaviz , Hezartou , Last Jesus , Ladan , Costs , Tireh , Goosbandane , Tabassom , Aroosak1382 ,   Shahrehichkas

 
        Zirshalvari
        Welbog 
 
       Bi Pelaki (Me & Shahram)
 

   SHAHRAM