Persian based weblog dedicated to literature and cultural interests author prefers to be called as Ali Chelcheleh if you are not inranian try my ENGLISH SITE 

 
  صدای بال چلچله ها ابرا رو برونه یه روزی
 

 
 
 

باغ  بسته
چارتاق
خانه هم خراب
بچه ها به گا
هر چه دوست داشتی
دای ورت تخمها
مرگ هم
چیز مرده ای است
من
تمام حاضرین و ناطرین این جهان کیریم ولی
فاک
کاش باد کرده ام
درد می کند



 

سبک نبود
خاطرات بد
حرف صاف و رک نبود
 جوک نبود
قافیه کلاف
کاف سفت
سینه جفت
چشمها به هم قلاف
شوک
درمیان رودها نشست

"کی میخوای بری علی؟
کی میخوای بری؟"
 

سرش را برایت آوردیم
بریده و دیده
چیک چیک خون در دشت
سرش را برایت آوردیم
در سینی ملیله
حالا
برو بجنگ
نگران حسین نباش

آسمان
زعفران شده بود


 

Levi's for the clouds

و رویایی
 همیشه
در کنار پنجره هایت
گیتار جلف خواهد زد
غصه ی غضب خواهد خورد
و ارواح گربه های مرده
ارواح سگهای ویلان
و ارواح نهنگهای مغروق در باد را
از نفسهای زمخت تو
نگهبان خواهد بود

تو
رفته ای
 درست
گفته ای
 درست
ولی
کسی باید مواظب رویا باشد
 موظفی
برای شمردن اسبها باید باشد
آسیابی
برای شمردن باد ها باید باشد

شما بخواب
راحت بخواب ماتوشکا
ابرها تا ابد
گیتارزنان بیدارند


 
پرنده های من
روی هره هایم
جیک جیک می کنند
تا شیهه ی اسبی
بعد من
به شرق و غرب دنیا
پرواز می کنم

 
تیستوی قرمز انگشتی

شورت هم دیگر
کلمه ای تنهاست
با سفیدی اندوهگین تنهایش
شورت هم دلش تنگ است
شورت
اسم شورت
که هر بار می نوشتم
خوبی اش
 در تمام این صفحه می پیچید
 حالا
اندوهگین
لبخند می زند
حرف می زند
سیگار می کشد
و دور می شود

- حرف گوش نمی کنی شاعر
کلمات هم
 مثل گلها
فقط
مرده ها را
مرده تر می کنند
 
لبه ی تاریکی

شهر من
سکسی و  تکراری است
مردهاش
با بالهای شفاف آبی
و خنجری 
کذایی و تلخ
در گرده هایشان
بر گونه ی
گونه های کوچک پستاندار
در آرزوی
ضربه ی ناامید دمب کوچکی هستند

شهر من
مثل لخت عقدی ها
سکسی و  تکراری است

 
درختی صادق
که ناتوان از تکلم با باد است
اسیر طوفان شد
و جویبار
پر از شاش بچه های محلی است
همه می گویند
لم یزرع
کمتر از درو زشت است
مرغزار
در کنار هم
تنهاست
 
Documentation to the fore

دیوار مهربان نرم و کوتاهی است
که
 بندهای سرد او را
تا خانه های همسایه
وصل کرده اند
بند رختهای او
  صحنه ای  با کلاس و اروپایی است
کون مهربان کوچکی دارد
و چاک های وقیحش با متانت اند
پلکهایش کوتاهند
دستهایش کوتاست
آرزوی کوتاهی دارد
بیا
خط روی دیوار را بگیر کثافت
دنبال من بیا


 
بی نهایت
به دستهای تو نزدیک است
و من
یکی ایتالیک ام
خمیده از وزش باد
سیاه چشم ها
بر افق بدوخته
یکی آرام
که جز خودش
حد ندارد

 
منتظار


Burt Glinn
USA. NYC. 1971. Prostitution.

سایه روشن زنی در شب

 
به روانشناسم می گفتم جایی که کارمی کند جای خوبی است دانشگاه برای روانشناس بودن جای خیلی خوبی است مردم تازه اند فکرهای تازه میی کنند حرفهای تازه می گویند داستانهای سکسی و اینها. دارند همه درمان اعتیاد و اینها می کنند. و درباره ی بریک آپ های صورتی رنگ اشک های شفاف می ریزند. دلداریشان می دهی نازشان می کنی دوا بشان می دهی و زود دوباره می افتند توی کار آدم جدید. بهش می گفتم دهانت سرویس. من تلافیش را سرت در می آورم


 

از آفتابه بیزارم
آفتابه آدم را
یاد ریدنش می اندازد
یاد کون پشمالوش
یاد بوی توی روده
زحمت کافی
آفتابه تشنه ی دریاست
آفتابه از مردها بیزارست
آفتابه عاشق زنهاست
 

و آسیابهای چوبی
با صدای پره های غژ غژ
دون کیشوت را
اره می کنند
دون کیشوت
پولدار است
سروانتس او را
قشنگ نوشته
خانواده دارد
ریش پرفسور دارد
دستهای سفید صورتی دارد
آسیابهای چوبی اما
دون کیشوت را
در سکوت
اره می کنند
 
فکر می کنم اون چیزی از دنیا که غیرقابل تحمل ه داستان از دست دادن هاست اگر حافظه ام درست کار بکنه کامو یک کتابی داره به اسم سقوط قهرمان داستان یه جایی از کتاب پشت سرش روی پل توی تاریکی یک صدای خنده می شنوه و از اون لحظه شروع می کنه به از دست دادن همه ی چیزا فکر می کنم این از دست دادن ه که زندگی رو تلخ می کنه همون غم یکسان توی صورت آدمای پیر. منتهی من فکر می کنم آدم اون صدای خنده رو موقع دنیا اومدن می شنوه برای همین هم گریه می کنن همه  ولی مردم اطراف به اینکه یک نفر آدم جدید وارد شکنجه گاه شده خنده و شادی می کنند. فکر می کنم به وجود اومدن. نقطه ی شروع از دست دادنه

 
آرامم
آرام آرامم
شعر بهترم
فرداست
 
تنهام
مثل ابری
که روزهاست
توی آفتاب محو شده
اما خودش
باور ندارد
 
متنفر من باش
من با تو نیستم دیگر
مثل کرم ابریشم
بالهایم
بی نهایت شفاف است
و میلم به برگ
جنگل را
رسوا می سازد
شورت قرمزت را بپوش
و بندش را
لای درزهات
صاف کن
فکر کن
آماده ی دنیایی
فهمیده ی تنها
کرم ابریشم
سنگین از
بالهای شفافش
جنگل را
خواهد خورد
 
بوی کون زن می آید از عالم
بوی گندی که
مدام آدم را
به بوسیدن
تحریک می کند
 

از مضارع و ماضی رها کنیدم
از خواب دختران شرم آلود
خواب دست و خنده
 بر سینه های کوچک
خواب دقیقه های فراموشی
خواب مرگ مستقبل
مرا زودتر
خاکم کنید
فتیله ام کنید
امتیاز بگیرید
و از تشک  بیرون بیاندازید
 
خواب دیدم که
رویا شده بودم
مثل تکه پاره های یک ابر
که دور از دریا
زیر آفتاب
محو می شود

تمام شده بودم کاش
و از من تنها
چشم هام مانده بود
 
اکثر ایمان های دنیا  یا برای خود آدم یا برای مردم دیگر تلخ اند بعضی از ایمانهای آدم برای هر دو تلخ است مثلن اینکه هیچ راهی به جز تلخی نیست
 
کاش الان
هزاره ی قبلی بود
بدون حقوق بشر
و من
برده ای بیست و چار ساله و ترسیده میخریدم
هم را
بوس می کردیم
و هر سال
 با هم
برای اینکه دیگر
بیست و چار ساله نیستیم
غصه میخوردیم
 

حتی اگر این شادمانی لعنتی فقط برای همین لحظه است برای همین ثانیه ی کوتاه برای همین از الان تا لحظه ی تمام شدن سخنرانی کذایی روحانی. بگذارید مثل تایم اوت بکسورها از باد حوله ها و پاشیدن آب از همین یک لحظه آرامش و از ضماد روی زخم هایمان لذت ببریم. راند بعدی بازی نزدیک است.

بچه های سرزمین خبرهای بد, خبرهای کمی کمتر بد مبارک مان باشد. چشم هایمان را ببندیم و حواسمان به ور ور مربی ها نباشد. راند بعدی نزدیک است. تمام چیزهای بد دنیا یکی یکی برایمان اتفاق خواهد افتاد. ولی فعلن آب ولی فعلن نسیم فعلن یخ. روح آماس مان درد می کند

 

 امواج توده ها
دول هایشان را در آوردند
و از روی قله
توی دره شاشیدند
جوی کوچک زرد
اندوهگین و خسته
آرام آرام
از میان سنگها پایین رفت
و در پای کوه
در چاله ای کوچک
جمع شد
 

فکر کن من
جرثومه ی پلید استکبارم
دشمن خدا
و الان هم 67 است
بیا مرا
کشان کشان ببر اوین
و در اتاق تاریکی
اعدامم کن
 

بال زد
مثل یک باز سرخ کوچک
و روی شانه ام نشست
پلک زد
پلک زد
نفس کشید

بال زد
مثل یک دسته پروانه ی زرد
و از اتاق تاریک من
به خیر و خوشی فرار کرد
 

سخت ترین ایمان ها ایمان به این است که آنچه می خواهی دست نیافتنی است اینجور ایمان ها آورده نمی شود اینجور ایمان در کمال خونسردی "می یابد"
 

و من
رویای کوچکی هستم
از کودکی کوچک
با دماغ کوچک
انگشتهای ریز
با سینه هایی شبیه پسرها
که ترک خورده است
و دیگر
ملیله ندارد
جواهرات ندارد
سرمه ندارد
کتاب نیمه ندارد
و شوهر دارد




 
کویر

تمام آبادی
دفن می شوند
 
برزن

 نسیمکی
عصا زنان
زنان توی کوچ را
نفس کشید

موی داغ زن
بوی نان تفته بود
بوی زن
به تو به توی مردهای کوچه
 رفته بود

درد رفته بود
درد رفته بود

 
نذر ابالفضله
به من
بوس کوچکی بدهید
 
رویای ویران آبادی
کابوسهای درخت
جعبه ی سیاه پروانه
و حرفهای شمع

فرهاد
تیشه اش را
به خواب رفته است


 
و با افتخار من
آدم گهی هستم
با لایه ای نازک از تنهایی که
 غرورم را
و با افتخار
شاعر بی بخاری هستم
با علاقه ای مبهم
به درد عمیق چاپ نشدن

- خدای من آه
خدای من
به من
سه ملیون تومن بده
و ناشری تخمی
و طرح جلدی بیزار
و دوست دختری بده
که مرا
برای شعرهام دوست داشته باشد
و بعد
دوست دختر دیگری بده
و باز هم بده
بده بده
بده
و باز هم
مصاحبه های من را
توی مسعودی کچل چاپ کن
توی آدینه ی قدیم
در کتاب جمعه یا
شنبه
خدایا
به من
تشیع جنازه ای مبهم ده
با لفاظات قهوه ای رنگ کارنامه ای
و کارنامه ای روشن ده
روشن چارده
چارده روشن
اول بلوغ
سبیل کوچک
و دختران همسایه
خدایا
یا
به من چیزی نده
ولی
تمام چیزها را
از مردم دیگر
پس بگیر

 
کون

اسم کوچک دنیا هیچ است
فامیل دنیا هیچ است
چشمهای دنیا بسته است
و زیر پلکهای دنیا هیچ است
مرا با دنیا کاری نیست
 
کیر

مستهای جهان رستگارانند
و جنده ها
 فرشته های برفی
و آسمان رویای مست ها و جنده هاست
زمین
برای امثال ما چیزی ندارد

 
شیلا که رفته بود

سندباد
مثل مستها گریه کرد
و خاک خورد
نصفه شد
و دود شد
و رفت

 
صبر آمد
باد رفت

و پروانه های مست
خلخالهای طلایی پاها را
گشودند

- سخته مامی
خیلی سخته مامی


 
و حقیقت
پرنده ای گمنام است
که از گلوی تشنه پرواز می کند
و حقیقت
نگاهی غمگین است
از چشمهای بچه های خواب
و حقبقت
دختری ترشیده و تنهاست
در کنار پنجره ی سرد
مدام آه می کشد
مدام غصه میخورد
مدام گریه می کند
حقیقت تنهاست

 
خیلی کم خواب میی بینم گفته بودم که, قدیمها اینطور نبود صبح که بیدار می شدم چهار پنج تا خواب ملس یادم بود حالا اما صبح فقط بیدار می شم و همین. مطمئنم مثل همییشه کلی خواب و کابوس و اینها دیده ام یعنی صبحها حالم مثل کابوس دیده هاست چیزی نمیاد یادم ولی. وقتی کسی کابوسهاش یادش نباشه چطور می تونه بنویسه؟

 
موتزارت
لخت و لبخنذ
زیر باران نشسته بود
تیرهای برق
راه می رفتند
و کوچه های مقوایی
توی باد تکان می خورد
مادرم
ساک قرمزش دستش بود
هندوانه خرید
نان تازه خرید
پنیر خرید
پدر
نگران اخبار زلزله بود

"زلزله می آید
زلزله آخرش می آید
ولی
استرس نداشته باش
موتزارت
لخت و لبخند
در زیر باران نشسته است
و تازه
بنفشه هم
کتاب تازه داده
اوضاع دنیا عالی است
باید امشب
فردا
همه با هم برگردیم"

 
از خاطرات یک جسد

بیا بیای رفتنش همین حالا بود
با مژه های سرخ
اژدهای کوچکی همین حالا
به مردهای حاضر ناظر
افتخار
دیدن و
مردن داد


 

آرامش سیاه لباسهای زیر
ریز ریز با اختیار خندیدن
با رفتنی که
از ظهور امام سیزده
زیباتر بود
 

همین که
نمی خواست
به قدر کافی رفتن بود
توی رفتن هم
اغراق کرده است
 
Prank

من را 
گمنام به خاک بسپارید
و روی قبرم ماسه های صاف بریزید
صاف  صاف دریا
دریا از من 
جوانه خواهد زد

- خالی نمی بندم
کلی دریا
 روی شانه های من است

و مه از رویایم بالا خواهد شد
و مردی دریایی
که از دریا گذشته باشد
در مه
پریهای دریایی الوان خواهد دید

- از شما چه پنهان 
قلب من
پر از پریهای کون صاف دریایی است

و بعد من 
با سبیل و چنگال و صاعقه
ظاهر خواهم شد
و فریاد خواهم زد
"مرتیکه ی خارکسده مگر خودت خار و مادر نداری؟"

 
دقیق تر به قاچ های بسیار مهم


پری دریایی کپنهاگ پس از تغییرات ژنتیک

ساخت پری دریایی کپنهاگ پس از تغییرات ژنتیک از مجسمه ایمپریا در ساحل شهر کنستانس آلمان جدیدتر است. این مجسمه ۴۰۰ متر دورتر از مجسمه پری دریایی کپنهاگ بر روی چندین سنگ در ساحل دریا قرار دارد. بیورن نورگارد، مجسمه‌ساز دانمارکی، با ساخت این اثر نگاهی تحریک‌کننده و طنزآمیز به جامعه پست‌مدرن کشورش دارد.به جامعه پست‌مدرن کشورش دارد.ساخت پری دریایی کپنهاگ پس از تغییرات ژنتیک از مجسمه ایمپریا در ساحل شهر کنستانس آلمان جدیدتر است. این مجسمه ۴۰۰ متر دورتر از مجسمه پری دریایی کپنهاگ بر روی چندین سنگ در ساحل دریا قرار دارد. بیورن نورگارد، مجسمه‌ساز دانمارکی، با ساخت این اثر نگاهی تحریک‌کننده و طنزآمیز به جامعه پست‌مدرن کشورش دارد.

به نقل از دویچه وله (+)
 
اشاره به آفتاب کرد پرسید "از پدیده ی فیوژن چیزی می دانید؟" بچه ها سریع دفترهایشان را در آوردند لحظه ای درنگ کرد گفت "اوپس  باز درس را اشتباه کردم" و ادامه داد "زیاد دانستن ابدن چیز خوبی نیست"
 
خواب آدینی
آیین رسمی مرغهای پرقهوه ایست
و دستهای نازک بچه های گرسنه
در جستجوی تخم
جهان بازی صدمات است
تحت عناوینی
از جمله مردگی
از جمله کیر
از جمله زندگی
کیر
تمام خروسهاست

 
A deeper kind of zombieyat

شاعری
 در محاصرات کل مات نابینا
پایین کشیده ای
مشغول کار خاک تو سری
مرده ای
کل کلیه هایش برای یک تا بوس
آفتابه ای بنفش
برای شستشوی ناامیدانه
و دیگر 
هزاران عبارت دیگر
در قوافی تعفن
از مضارع به ماضی
از نفعنون به افعن
به افعنات
فعن های قهوه ای و سیاه
و سرخی درد 
در جان شاعری
در محاصرات
لِه (Leh)
کل یه (Kol_Yeh)
برای بوسی هم اندازه
بیماری
در صف احیای اجباری
و اصرار چرخهای خاکستر
که خون سیاه را
 نا امیدانه
دا یالایز می کنند
شب
 جواب نمی دهد به شاعر
بوس نمی دهد به شاعر
خط نمی دهد
بس نمی کند از
بوق اشغال خط
بعد اینهمه شماره گرفتن ها
 

 به نظرم نباید واقعیات رو وارد قصه های مردم کرد, قصه های مردم مقدسه پرچم قرمز مقدسه رنگ آبی مقدسه مهمه که آدمای چابهار یه "چیزی" توی تهران تو مشهد تو شیراز داشته باشن با یه قصه ای. تیکه ی مسخره اینه که این همه افسانه های مقدس از نذور و حسین و تیم فوتبال بیخودی تحت فشار چیزای مسخره قرار گرفتن تحت فشار سماورای مفتی بزرگ توی هیئت یا هیچ هیچ های بیخود حکومتی از یه ور و از اون طرف پیف پیف ما قبیله ی عاصی که داستان رو تو ترازوی دست مناطق بیخود میزاریم. داستان مردم باید اتفاق بیفته و نباس هی خرش رو گرفت که هوی و اینها. حواسمون نیست نه ما نه حکومت به داستان مردم حواسمون نیست
خاک تو سر جفتمون کنن

 
زمهریر

روحی آمد
و به تلخی پرسید

"تو به روح باور داری؟
تو به روحها باور داری؟"

گفتم
"توی روحت ریدم روح
تازه خوابیدم (ه ام) روح
اول صبح
وقت خوابهای سکسی است
دختر لخت باید بیاید به خواب آدم اول صبح
صبح مردها
ساعت نعوظ و تنهایی است
گه می خوری می آیی اسکل
ارواح خاله ات خیال کردی من
واقعن یعنی واقعن فکر کردی من؟"

زمین را نگاه کرد
و گفت
"هوای جهنم سرد است
هوای جهنم خیلی سرد است
تو به روحها باور داری؟"


 
دستهاش را به هم زد
و پروانه ها را پر داد
زیبایی
دست تنهایی را فشرد
و با هم به مهمانی رفتند
بابای تنهایی ها
توی خانه
به کارهاش می رسید
 
درختها
بدبختهای لاغر مسلول
با حسرت نگاهش کردند

و  غاز منعطف  زیبا
غیق صاف کشید
پرهای صافش را
مرتب تر کرد
و رفت تا
کباب مردم دیگری باشد

جنگل
سیاه و ساکت بود
جنگل
خیلی ساکت بود
 

یک مبحثی هست درباره ی لاطائلات برقی که توضیح مزخرفی دارد ولی درکش امروز روز دیگر خیلی آسان است. فرکانس فاکتوریست که می تواند به سیگنالهای مخابراتی بعد بدهد یعنی اینکه موج دریافتی روی آنتن رادیون کذایی ابعاد فرکانسی بامزه ای دارد و خیلی بامزه هر روز ما با همین ابعاد بازی می کنیم مثلن توی آنتن با همین فرکانس بازی می شود دید که رادیو پیام نسطبت به رادیو تهران بعد دیگری است و از این بعد رفت آن یکی بعد و مثلن اینکه رادیزو پیام دارد  موسیقی شانگولی می گذارد مزاحمتی برای پزشک خانواده ی آن یکی شبکه نمی شود.

این همه کس شعر گفتم تا بگویم که بیخودی عطر می زنند زنها من بویشان را در فضای فرکانسی دیگری بدون پارازیت احساس می کنم. هی بیخود  همه می گویید که این عطره این کرمه این شامپوست
 

اینکه مردها با زنها برابرند حرف مفت است برای فهمیدن تفاوت کافی است حس بویایی مناسبی داشته باشید

 

شعر ها
مثل همسایه های سه پیچ
به هر بهانه ای خانه ی آدم می آیند
مرده ها را می شویند
بچه را می برند دست به آب
برای دوستهای دختر
لباس زیر زیبا می گیرند
و هر کاری را
مطلقن هر را
کش می دهند
دهند
دهند
دهند
دهند
دهند

 
در جان من دردی نازک بود
مثل دردناک آبی رنگی
که دندان را نگه می دارد
گفتم "باش"
و می دانستم باش
برای ماندن دندان کافی نیست
درد آبی رنگ
 دندان را
نگه نمی دارد
و روبان قرمز نازک
گیسهای فشرده را
گفتم "کاش"
و می دانستم
روبان قرمز مهر
برای موهای توی باد کافی نیست
در جان من زجری نازک بود
مثل لمس جای خالی دندان با لب
در جان من
کلافی از غم بود
من
کلاف نازکی از غم بودم


 

وقتی آدم می شکند مثل بلور نیست کسی جارو نمی کند آدم را تکه های آدم رو زمین می ماند مدام می رود توی پای مردم. مردم اولش جیغ می کشند اولش سعی می کنند آدم را در بیاورند بعد ولی اگر خرده های خوش اقبالی باشد آدم شکسته توی جان طرف می ماند. بلورنیست . سرنوشتش چرکی و خونی است ولی بهتر از شکستن تنهاست
 
جای چشمهای منی

کورم
اما
چشم از تو برنخواهم داشت

 

"جانم بودن نمی خواهد
 جانم غنودن می خواهد"

گفت و
محو شد
 
خون ماه
از ابرها می ریزد دارد
و بچه ها
با تکه های نخهای رنگی سرگرم اند
بابای خانه مرده
مامان خانه
نیست
خون ماه
از ابرها می ریزد
 
سفید
پایانی بر بینایی است
سیاه دیدن است
مثل مگس
که علامت شیرینی است
و چای
که تلخی منحطش
آرامش دارد
و جهان
تنیده شده در هم
کیری بر کیری

 
بدترین خوابی که دیدم توی پنج سالگیم بود مرده بودم دفنم کرده بودند اما هنوز نفس می کشیدم

 
آدم به خاطر دماغ بزرگ می رود جهنم
آدم به خاطر سینه های بزرگ می رود بهشت
و عدالت پر
در زمان ورد گاری
باصلابت اتفاق می افتد
 
کویری ها ایمان دارند که خدا توی باران است و پذیرفته اند که  بین این ابرهای کیری کسی اهل باریدن نیست
 
حالا که فکر می کنم هر زنی از دنیا لیاقت شعری را دارد. و بر من است وظایف تمام مردهای دنیا را به دوش داشته باشم مردهای دنیا چلفتیند. کلمه ها را مصرف سگ می کنند. اجرایشان ضعیف است جراتش را ندارند ایده هایشان را خراب می  کنند.
ولشان کنید
اصلن تمام مردهای دیگر دنیا را
ولشان کنید
 
روی زخم داغ
آب نریز
زخمهای من
مثل یاس
رشد می کند با آب
جوانه می زند
گل می دهد
ریشه می کند در من
روی زخم داغ
آب نریز
زخم من
آهن داغ است
پیس می کند
لبخند می زند در من
به جویبارهای کوچک تو می خندد
به زخم گوش کن
گوش کن
زخمهای تشنه ی من
آواز می خوانند

 

   
 
  Susan Meiselas / Magnum Photos 
 

USA. Tunbridge, Vermont. 1975, Carnival Strippers

 
 

  Goolabi , Roozmashgh(Peyman) , Deep-hole , Sepia , Forb. Apple , Vaghti Digar , Pejman , Ahood , Bahar , Banafshe , Halghaviz , Hezartou , Last Jesus , Ladan , Costs , Tireh , Goosbandane , Tabassom , Aroosak1382 ,   Shahrehichkas

 
        Zirshalvari
        Welbog 
 
       Bi Pelaki (Me & Shahram)
 

   SHAHRAM