Persian based weblog dedicated to literature and cultural interests author prefers to be called as Ali Chelcheleh if you are not inranian try my ENGLISH SITE 

 
  صدای بال چلچله ها ابرا رو برونه یه روزی
 

 
 
 

من را
خسته کرده ای 
مثل عینک
که چشمهای پیرمرد را خسته کرده است
و من
جز تو از دنیا
چیز دیگری نمی بینم

 

و باز حال گفتن سخن ندارد باد
کف بی موی دستی از حرف
و صورتی پر از
وان گیسوی ریخته
انگار
ردیف قطار فریادهای زنجیری
گیر کرده در مسلسل اش
و دیگر
شعر عاشقانه ای ندارد
برای چکاندن
در تو
می توانی سکوت کنی غمگین
و در پرده
فکر کنی عاشق ات نبوده هیچوقت
و طوفان گهی بوده
وزیده رفته است باد


 
وقتی که
دختران توی تاکسی
زنان نرم عرق کرده
گریان از شهر
به رختخواب های سرد می گریزند
 وقتی که
مردهای غمگین
از آنچه نیاموخته هیچکس
هراسان به کوچه می گریزند
وقتی که بچه ها
آرزوهای شکسته ی مردم را
توی ظرف های سرد
جمع می کنند
وقتی که
تیله ها
با گریه
سراغ صاف ترین چشم ها را می گیرند
یاد من نیافت

شاعران شعرهای تخمی
فراموش شده
زیباتر هستند
 

و مزار جوانه های کوچک گیلاس
لبهایش
و مزار چشمهای منتظرش باس
در قدمهایش
حرف های هرهری زده از ما
گذشت زن
انگار نه 
ما
عاشقانه مردهای گه سگش بودیم
گفت
آن کلید اعظم
رله ی توانای قدرت
نوید یائسگی
کلید خورده در من
ساحل و بیچ ام را می خواهم
بچه های بورم را
و شما
گرگمرد ها
پنجه های لاغر تیغ داری دارید
گفت
دیگر است سرنوشت من 
دیگر است

 
آرام نفس می کشید
و من
بند آمده بودم
دماغ در
خط تلخ میان سینه هایش
انگار
مرا از پیشانی
روی حلقومش چسبانده باشند
آرام از رفتن می گفت
و من نمی شنیدم

- همینطور بوده همیشه
قرار بوده همیشه
نباشد قسمتی از دنیا
از لذایذ دنیوی
زیرا من
قرنی ترین اویس ها بود
زارپ چشم در چشم صحابه
بزرگ خاندانی از  ها
که آرزوی وجود نداشتن
 آنها را
بایزید بسطامی کرده -

آرام
از رفتن گفت
بعدها دیدم گفته
غمگین
انگار من
مذهبی قدیمی باشم
که
بندگان کافر را
اعدام می کند
و گفت
"خیلی عزیزی
خیلی دوست دارم"
و گوله گوله اشک ریخت
گریه کرد
و گفت
من را
هرگز
به خاطر اینکه مصرن و قاطعانه
من هستم
نخواهد بخشید


 

الان که نگاه می کنم تمام زندگی ام به تلاش برای تبدیل چیزهای معمولی زندگی به غیر معمولی ها گذشته
راضیم از خودم
 
اگر قرار بر این بوده فریادی
بگذار ناله های کوتاه من
فریاد زنی گناهکار باشد
که در درد زایمان خواهد مرد
شکستن استخوان های بسیار کوچک
شکستن تن آدم از دانه
و جر خوردن تهیگاهی خسته
که برای بچه فیل کوچک است

- درد
هزار پای آرام درد
که افتخارش
تنها افتخارش
گاییدن خار آدم است
رفته بود بود کاش
از روی پیشانیم
کاش اینهمه حشرات در دهان انبردار
امشی داشت
کاش تو نیامده بودی
یا نرفته بودی
در میان آمدنهایت
کاش موج بلند می آمد
لااقل خفه می شدم گاهی

و مرد دردناک بسیار گوی
ایستاده بود لخت به چار راه
و کل ماتش
کلن
چون لشگری هراسان از
ملخ های کوچک
مثل کعبه بر او می گردید

 
می شود فراموشت کرد
تا روز آخری که برگردی
می شود یادت رفت
تفسیر بهتری از
از سیاه
از سفید
از بنفش
صورتی
یا
قرمز داشت
می توان
مثل مردهای روشنفکر
سبیل بزرگ داشت
و روی دیوار مردم
اسمایلی بود

ولی راستش فراموشی
انتظار بیهوده است از RAM ها
ما رم ها
به همین صفر و یک های کوچک بیهوده
رم هستیم
 

تصمیم ام هنوز  کامل نیست
شاید
تو شدم
تو بودن
بودن خوبی است
کمی غمگین
می شوی گاهی
سیگار می کشی روی بالکن مردم
و شاید
به فکر شوهر آینده افتادی
مرطوب و ساکت بودن
بهتر از کرخ شدن در دریاست

 
درد عمیق شاعری متوسط بودن
کتاب کوچکی داشتن
و اسم خود را
به دیوار مستراح چسباندن

درد عمیق مقعدی که درد می کند
برای سال های سال عن
که صبورانه
سانت سانت
یوبس بوده ای

 

حالا تمام جهان اینجاست
در همین قایق لق لق
که می رود با جنازه در دریا
و در همین تیر لامصب
که بر جنازه نمی افتد
سربازهایی که نیستند
غول هایی که احمق اند مثل فیلم ها
و سوسمارهای کوچکی
که زمان غم زده ای اژدها بودند
حالا تمام جهان اینجاست
علی الخصوص غم هایش
علی الخصوص مطلق تنهایی اش
حالا تمام تو ها اینجاست
با سینه های بزرگ
سینه های نقلی کوچک
با تمام علی الخصوص های متوسطش
که حتی
متوسطی چون من را
راضی نخواه کرد
 

گفت این جهنم برای توست
برای خود خودت
می توانی خودت
بازی کنی با خاکسترهات
و شیطانهای کوچک ات
می شود
بین عکس های جنده ها و
خنده های نادان ها
کودکی کنند
می توانی
تا ابد دور بمانی از من
از ما
ما؟
ما وجود نداشته فکر کن
فکر کن ما
مثل بچه های لجوج
گم و پا کوبان
در خیابان می ماند

/فتم برو
و تکه ی کوچکی از جهنم سوزان را
به او دادم
باس یاد آدم بماند آن بعد از ظهر
باس یاد آدم بماند آن بعد از ظهر
 

بیاید گریه کنبم
برای شاعری
که قشنگی داستان هاش تمام شده
و چای عصر جمعه اش تمام شده
و کلاس کارش تمام شد
تمام قهرمان هایش مرده اند
بیایید برای هم گریه کنیم
برای شاعری درمان
که نه درمان میشود
نه می میرد

 
همیشه دیوانه ی کسی بودن. کمی قبل از اینکه فکر کنی که حق داری آیا که دیوانه اش باشی یا نه اتفاق می افتد و همیشه آن کسی که عاشقش هستی به حال نزاری می گوید که نه تو حق نداری عاشقش باشی و اصلن نمیفهمد که در آن حالت عاشقش نبودن غیرممکن ترین کارهاست برات حتی اگر به خاطر اینکه عاشق اش هستی برای حرف هاش زیاد احترام قائل باشی
 
ایستاده نیستم ولی
غم
 نشسته هم غم است
روی شانه هام مثل بیل
روی شانه هام
 مثل سنگ
غم هنوز

خسته نیستم ولی
غم
هنوز هم غم است
مثل برگهای تلخ کاکتوس
مثل فلس های دردناک مار
مثل برگهای کنده ی چنار
غم هنوز

دل نبسته نیستم ولی
غم
هنوز هم کم است
مثل تن که هست نیست
یا تن اش که نیست هست
یا که دستهاش کاش بود
یا که جورابهای صورتی که پاش بود
روی شانه هام
غم هنوز
هم هنوز
باز هم کم است
 

و گیسهای تو آبی بود
و شورت های تو آبی بود
و من
مثل دسته ای زرد از ماهیها
شادمان هر شب
در تو
گردش می کردم

و چشمهای تو آبی بود
ملافه هایت آبی بود
و من
مثل آبشاری از
 عسلی های خانه
چشمهات را
پر می کردم

بنفش بود چشمهات
درد داشتی
مثل گلدان عمیق خانه
که درد می کشید از گل هاش
و ستونی از رگها
درد را
موازیانه تا
خالدون تو قسمت می کرد

 دستهات قرمز بود
تا بالای بازوهات
دانه دانه انگشت هات
صورتی و قرمز بودند
و من خنجری بودم
تلخ
که تو کس کش
در گرده ی خودم کوبیده بودی

 

شکست خوردن
وقتی چاره ای جز پیروزی نداری
شکست
و گلوله شدن در هیچ
و ریختن قطره قطره
در
ظللمات
من رفته بودم که
اول باشم
but
توان دنیا تمام شد
و بی دنیایی چاره ای نزاشت برام جز
که ظللمات
ظل آفتاب ظللمات
بر چمن های آبی مغموم

 
نمی شود من را توی قفسه گذاشت حرف چرتی است اگر درباره ی هیولایی چون من با خودت بگویی تمام شد راحت شدم سخت بود خطرناک بود ولی راحت شدم از دستش من مثل پاییزم وقتش اتفاق می افتم دوباره وقتی که نوبتم رسیده باشد بهار های تخمیت گذشته باشظد و توی تابستان کاملن دلپخت شده باشی مثل مرگ می آیم از شش سو و شاید ازتوی ات. تمام دانه دانه دانه برگ هات را باد باد خواهم ربودیدن

 

منطق
عمیق و سرد
در میان من و دنیا ایستاده است
و تو
دست در گردن منطق
پیش دنیایی
و این اولین باری نیست
که دره
دست در گردن آهو می اندازد

 
هولناک / مثل قطار وحشتی که نیامده باشد
.
.
.
.
Photo:Michael Muller
Model:Maggie Gyllenhaal

 

تکه تکه
شنبه ها
دستهات را
چرق چرق چرق
آذوقه می کنم
یک شنبه ها
کنار پهلوهات
و گلویت
برای پنج شنبه ها
و روده هات ناهار
چون غذای سنگینی است
سینه هات را
توی  کاسه های کوچک
می گذارم یخچال
و چشمهات را
می زنم به سقف
لامپ طور

حالا ببین
تکه تکه
تو را
هضم می کنم
شعر می کنم
مجموعه می کنم
و از حرصت
یوبس و چاپ نکرده می
خواهم مرد

 
شب
 رو به ماه می خوابم
صدام کنی یا نه
مثل پروانه ها شبها
رو به ماه می خوابم
ماه
یخ می کند آدم را
و موهای آدم را
نرمه نرمه بور می کند
و تازه شبها در ماه
شب
 خنک تر است
و تازه ماه...

به این بهانه هاه
شبها
رو به ماه می خوابم
ولی تو
 می دانی


 

گاهی از سمت های مختلف ام سرد می شوم
گاهی که
دو تا جشمک عجیب ات زده ای می
چشمهات را به هم گذاشته ای می
و فکر کرده ای به me می
از سمت های مختلف ام سرد می شوم
و می گویم شت
با خودم
و فکر میکنم چرا نمی شد  تو
خیلی دیوانه تر باشی

 
فوراریز

از فراز دامنه ها هم ماه
از فراز کوه ها هم آتش
مردی با آتش فی الواقع
با شعله های سفید گیسو تا پیشانی
و اندوهی
برای پلا کردن
 میان مردم از دامن  تازه

تازه از سوی آسمان خورشید
از کنار دریاچه ماهی ها
تازه از جنگل آهو
تمام منقرض شده ها
خرسهای سفید مقطوبی
خرسهای باکلاس پاندا
رنگین کمان خفن بهترین جورش
برای باران تشنگی هایم تازه

تازه از سوی آسمان دریا
بی تفاوت هرگز نمی آیم در موج
همان رنگ قرمز غمگین ترسناک
با همان شورش و شتاب همیشه
سفره ماهی ها
عروس های ساب مسیو دریایی
توی چشم هاش روح یک نهنگ مرده تازه

تازه از جنگل
مردهای تبرداری
راس کار درست کردن ماشین
پاک کردن استخر
سر پا کردن چادر
حمام رفته
ریش نیمه تراشیده

تازه از شهرها زن ها
چاک چاک و بدون پرده
عرفانی
کتاب حافظ لای بغل های عرق کرده
روغنی
لانجری پوشیده

تازه از دنیا فردا
که تو توش
تازه بیدار گشته باشی



 
باوار نامی کانی

من از زیادیات نبودیات ازخام
بیا چاره گشته ام هرشب 
من
 از کبودیات نبودیات تو
زیر چشمهام
و از نبود چشمخای تو
وقت خوابیدن
بیداریم شبهاست
من 
از بقایای فاجعات عمیق
از شدید کرم رنگ کدورت تن 
گرفتیده سوراخ حمام ام
و خواب هر کسی را که می بینم 
تو
در آن دونده ای
قلبم
میان هر تپشی کمی
فکر می کند
به پشمهای لای لنگهات
صدای تنفس ات که غیق می شود کشد
و پات
که درمان بیماری مسری حرافی است
زیرا که
کلمات انگشتهای پای تو
دهان پر کن است
صاف تا پاشنه در گلو
انگار ماه
توی ابرهای چسبناک سرخ خوابیده باشد


 
یک جایی می روم ورزش کلن آدم های خوبی هستند هم مربی ها هم آنها که ورزش می کنند. یک محیطی تخمی بسیار رمانتیکی در جمع حاکم است ازآنها که آنقدر تخمی است که آدم را به احترام وادار می کند و حرکات روشنفکری آدم به نظرش جواد می رسد. یک نقاشی را چسبانده بودند به دیوار که یکی از بچه ها کشیده بود و دورش را گفتند یادگاری هر کس یک چیزی بنویسد. روی یک کاغذهای خوشگلی که شبیه قلب بود. کس شعری درباره ی چیزی. به من هم گیر دادند یک چیزی بنویسم نباید می نوشتم همیشه بهتر است برای مردم و برای خودم که ننویسم نوشتن من عین نیلوفر سمی است خوشگل است ولی کم کم ستونهای مردم را شل می کند و اینها نباید هیچ چیزی بنویسم
ولی نمی شود که. روی یک قلب کوچک کج و کوله نوشتم "به درک که هیچ چیزی بهتر نمی شود" این بالذاته خیلی امیدوار کننده است ولی بالباطن ستون های مردم را خراب می کند
 

کلمات گمشده ام
مثل مردهای بزرگ
صدا می کنند
"بابا بابا بابا"
و می گویند
"بابا
مرتیکه ی کس کش
پیرمرد
چرا 
مادر ما را ول کردی"
و من 
 درباره ی  هیچ کدام اتان
چیزی به بچه های اتان نمی گویم
مثل سریال های تخمی فقط
غروب
می روم کنار رودخانه
و اندوهناک سیگار می کشم

 

مثل راننده ای که ذره ذره وجودش
از آرزوی برخورد با ریل های جاده
و میل تکه تکه شدن
لبریز است

مثل کشتی تنهایی
که موتورهای ترکیده اش
التماس فواره ی آب توی موتورخانه اش را دارند

مثل استارترک
که به انتهای چاله های فضایی رسیده باشد

جانم
پر از پرستارهای بی حال و غمگین است
که تخت های خالی را
برای حمل جسدهای ام
توی راهرو سفید طولانی
هول می دهند

 

خواب
عین بچه های فقیر
در کپه های برف
با دستهای یخ زده ی سخت
 با چشمهای سفید
آرزوی ملایم و آرامش بخشی
 از خوابیدن
و رویای مامان نبوده را دیدن دارم
در توی تخت تو

آرزوی خوابیدن بر
کپه ای از برف
که توی گرمای یخزده ی من
آرام
سیگار می کشد

خوابیدن
آرزوی بیمار خوابیدن
بیدار
نگاه می دارد مرا
شب ها

 
همین

می گویند می آمده از حمام و بی هیچ صحبتی زیر چادرش هیچی نمی پوشیده چادرش را به دندان می گرفته و تند تند هروله می کرده سمت خانه. کسی به کسی گفته و او هم به کسی گفته که دوست داشته برایش جالب بوده برهنه باشد سیا سول سالی را تمام کوچه می گفتند پالان کج دارد. من تا مدتها فکر می کردم منظور مردم از پالان ماتحت است. واقعن کمی راست دست تهیگاهش سخت می آمد بالا. ولی فرز بود خوب صورت خوبی هم داشت مادرم می گفت دل می برد از شوهر مردم با این گلی و سرمه. تو همان حمام مردم را می شست برا همین بوی بد نمی دادهیچ جاش به جز لب ها سیگاری تیر بود فاصله ی حمام تا انباری را توی سوراخی فرو می شد زر می کشید.  ناخن اشاره و وسط زرد بود از سیگار. من آدم خوشگل کوچه بودم سبیل نازک قشنگ دستهای بزرگ مثل حالام نبودم که افتاده ی مردم باشم. من را که می دید می خندید می گفت کجا با این عجله پسرحاجی و جور دلبرانه ای نسیم را به لای چادرش را می داد.


 
روزی که
برای مرد زندگیت
بولیز خوشگل پوشیدی
و مرد زندگی ات عاشق ات شد
و رفتید کنار رودخانه
و روی رودخانه قایق دیدید
و مرد ته ریش دار پارو زن  در قایق دیدید
و صحنه احساسی شد
و سیل فانوس های روی رودخانه

- که احتمالن سن است
چون پاریس
راس کار زنهای سکسی است -

همان وقت اگر سیل فانوس ها شما را احساسی کرد
و اشک توی چشمهایتان جمع شد
و ماچ نمودید هم را
به مرد قد بلندی که سر روی شانه ات گذاشته
هیچ چیز نگو
بگذار مثل همیشه
حرف های واقعی ات را
رفیق هات نفهمند
 
همیشه حتی بوسیدنش کافی نیست
وحتی
در حد یک بوس صورتی رنگ رنگ پریده
در حدود تماسی خشک
با صدای جیر جیرپوست پوسته های لبها برهم
من را
تحویل نمی گیرد

همیشه حتی دیدنش کافی نیست
جویبار باریک ازشیار هاش حتی
تشنگی نگی نگی های آدم را
کافی نیست

همیشه همین شب کافی است
همین حالت ناطلوعی یخ بسته
رفتن مداوم یخ
ذره
ذره
توی جان سنگها
همین یخ بستن بی نور در شب کافی است

همیشه ولی
خیالی ناکافی
می خلد در خیال سنگ
مثل اینکه کثافت دائمن اینجاست
ولی به قدر کافی نیست

 
فردا شاید
شاید فردا توافق شد
همه کراوات زدیم
تو
دکولته پوشیدی
و امام زمان هم آمد
شمر شبیه یوسف شد
و تمام عاشقان طاق و جفت ات
عن کف مردند


 
از دستهای من ترسید
گفت این جادوگر
احتمالن از اوراد
مضموری سری منظوری چیز تلخی دارد
گفت آتش دارد
دامن ام
دامن عزیزم
و کفشهام
کثیف خواهد شد
از چشمهای من ترسید
و گفت بنفش
رنگ بدیمنی است
درد هست در بنفش
و درد
دردی کاملن مسری است
و گفت ایش
و وقت رفتن
 نگاه نکرد
به ستون برق برقی از الماس
که از دستهای لرزان من غروب
تا ابرها کشیده بود


 
گذشتگی

گردنی بند باران سرد
انگار بر
سینه های آسمانی تابستان
دختری گذشته بود از مرد
 نسیمکی وارنده
بی توجه و تابستان

مرد آرام
شانه های شکسته اش را مالید
سرد بود آرام
لازمن
تا دقایقی دیگر
لااقل
مه می شد

موج می آمد
موج می آمد
موج می آمد


 
باید فکر کنم
و از ترانه های سردم
پیراهنی بدوزم
تا بپوشی در تابستان
هوا بی اندازه گرم است
و جز ترانه های من
چیزی
لایق دانه های ریز عرق
در زیر بغل هایت نیست

 
می توانی بروی استخر
خوب بازی کنی
و تمام قطرات ریخته را هدر
به کاشی قهوه ای بدی

می توانی
بروی ناخن ساز
و تمام دستهای سفیدت را
به پیرزن های لاغر
و مردهای گی بدهی

می توانی بری آرایشگاه
و دسته ی کلفت گیسهات را
بدهی منیر خانم
انیس خانم
یا فرخنده

می توانی کلن
خودت را
بدهی به چیزهای گمنام دنیا
که کیر من هم نیست

برای من مهم نیست
من
مرد خوب_فقیر
به نداشتن چیزها عادت دارم
 

سخت اندیشه کرد سنگ
و پرندگان آبی را
در سینه پنهان کرد
باد تلخ 
تلخ می وزید
مردی که لکه ی سرخی از آرامش
روی گردن داشت
بی نهایت بی نهایت
 لاغر بود
گوژپشت ها 
سلطان دریا بودند
باد تلخ
بی وقفه می وزید

 
خایه مالی برای دختری که خایه ندارد

پیاده می آیم آقا
اصلن
پیاده می آیم آقا
سنگم شما بگو
ولی پیاده می
خواهم آیم
سجده سجده در هر قدمهایم
سبز
می آیم
چرخ
گرد گنبد هاتان
یا
هر دو دست به سینه
یا دندان در
زیورات عاشورا
دسته می آیم
دسته ی مردهای شمشیر دار قاچ شده
سینه زن می آیم آقا
مثل زن می آیم آقا
نگار کرده ی از خون
سبز و طلایی و ترمه
بسته از گردن
آویز بر
آینه ی ماشین...

فقط آقا
یک چیزی
من به گرما حساسم
206 هم کولردار است
پول بنزین با من
لطفن
کولر را همیشه روشن کن

 
یک تکست به من بزن همیشه لااقل مثل قبلن ها

باید
پیچ در کلافه ی موهات
مثل مردهای ابله بمانم

- مثل دیگران نبودن
شبیه من بودن خواهد بود
عاشق مردم سیگاری بودن
و عاشق بوی سیگار بر سینه ها و بر لب ها
و عاشق رنگ سرخ ماتیک بر لیوان ها
و عاشق دختران خردسال دیوانه بودن -

گه خوردم
زوم ام
کلافه در کلمات
خالصن مخلص
عاشق تر به گیسوات
و عاشق تر
به اینکه گیسهات را
از ته
تراشیده باشی
عاشق سرطان در هر دو تای پستان هات
ثور چشمهای بیشمارت
عاشق کاردی که توی آشپزخانه
حتمن داری
عاشق بریده شدن
تکه تکه
لوله از فقرات
و تمام صورتی های مارانه ام
برای هوا
تلاش می کند

- گاهی تلاش می کنم شبیه مردم دیگر باشم
خردمند باشم
منطقی باشم
عن باشم
موفق باشم
کونی باشم -

چی می گفتم؟
کجا بودم
خلط شدم چرا؟
چرا مثل سل گرفته ها
پر از
خون و عق
و خلط
چرا باز به سمت تو کس کش چرخیدم؟

 

الان که فکر می کنم حالا که خیلی اصرار می کنی اگرباز هم لبه هایش تور داشته باشد خیلی ممنونم 
 
پیچیده باشی
می توانی
هر چقدر که دوست داری
پیچیده باشی
مردهای پشم دار را
مثل کاکتوس
روی تخت هات
چیده باشی یا
هر چقدر دوس داشته باشی
روی بالکن های تلخ مردم
نقطه ی سرخ سیگار آشفته باشی
زیر چشمهات را
کبود گریه کنی
یا که اشک هات را
زبان من نزده
 هدر داده باشی

پیچیده باشی
می توانی یا
بسیار
سنگدل و ساده باشی
پر کنده باشی از من
و من را لخت
توی آفتاب
ول کرده باشی یا
کله کنده باشی از من
با لباس نارنجی و من را
قلپ قلپ زنان از گردن
توی هرم آفتاب
رها کرده باشی

من
F35 تر از این صحبت هام
و با این گردن زدن های ساده
به این سادگی ها نمی میرم
مثل بیوه های پیر عرق کرده
هر روز می آیم دریا
آنقدر آفتاب می خورم تا
مرد مرده ام از دریا
زنده برگردد


 
بیابانی لخت
با برهنه ی زنانی تشنه
و پر از جنازه ی عروس های دریایی
بیابانی لخت
که سوتین های سبز می پوشد
و ابرهای آبیش را
بادبادک دست بادهای کره خر کرده...

درختی بودن در
 
پیشانی پریشان
بن لادن
شبها
آتش می زند دوباره
رختخواب زنها را
بن لادن
پاورچین
دور از
 اندروید ها دروید ها
زیباترین زنان را
از موی پیشانی می گیرد
نماز مستحبی می خواند
و بعد 
تمام زنان کویر را
بچه دار می کند
بچه ها دنیا می آیند
با چشمهای سیاه کوچکی
دستهای کوچکی
و ریشهای دراز کوچکی
و صدا می کنند
بابا
بابا
بابا
و دستهای لاغرشان را
به سوی اساما دراز می کنند

 

باد باید بیاید
ودامنی برساند
مگر که
وگرنه
 اتفاق تخمی  ساده ی دنیا
ارزش ندارد


 

یک روزی تمام می شود تاریخ و خدا می رود سراغ کارهایی که می توانست بکند ولی نکرده. یک روزی تاریخ تمام می شود خدا صدا میز زند من و تو را و سفت دست تو را می دهد به من و اشک های نرمه ات را پاک می کند و می خندد و می گوید به تو که "دخترم دست از قر و قمیش و اینها بردار تو هیچ سرنوشتی جز این مرتیکه نداری حالا هم وقت را تلف نکن زود برو دوش بکیر طرف برنامه دارد نگات کند" یک روز تاریخ تمام می شود و تو معنی سرنوشت را می فهمی
 
پایین ِ رفتن جنازه در دریا

ببخشید
معذرت می خواهم
ولی این دو بال صورتی رنگ بر زمین افتاده
بالهای شما بود
و شما 
اگر یادتان باشد
با استفاده از
همین بال های صورتی
پرواز می کردید
و صدام می کردید
و تکست می زدید
و آرزوی من بودید
و بی حوصله
بی خیال
زجرآور و لطیف
پرواز دور من می کردید

ببخشید
ولی
پرهای 
ارتباط ناسالم ما
زیر پا مانده
و رفتن شما
زیاد شده وقتش الان
و من دارم
می روم یخ
توی تنهایی

ببخشید
جسارت است ولی
چند وقتی است شما
به من
بی توجهی هم
 نمی کنید

 
اگر قلب حناق من
پادکست داشت
برات احتمالن
جوک های بامزه می گذاشت
و احتمالن مردم
از شنیدن جوک ها
گریه می کردند


 
جنوب جنوب جنوب

و ستون ابله سیاهپوست های من
ایستاه اند هنوز توی آفتاب
با چشمهای منگ
و عضلات وحشی برجسته
و امیدوار هنوز
پرچم قرمزو بنفش رنگ تو را هنوز
خیره خیره نگاه می کنند
نع
تو
 برده دار بدی نبوده ای
گرده های ما می گوید
و رد تلخ لجن
توی کاسه های ما می گوید
تو
به قدر کافی
عن
 و سختگیر و وحشی بودی
به قدر کافی
کشته ای بچه های کوچک ما را
و
به قدر کافی
عشق های خردسال ما را
توی بازار برده ها فروخته ای
به قدر کافی
زنهای ما از تو
سفلس گرفته اند
نع
تو
تاریخ و ارباب ما هستی
با کشتی آمده ای
با اسب برمی گردی
ولی
تا که برگردی
مزارع ما
برای تو کشت می کنند
بچه های ما برای تو تکثیر می شوند
و باد
پرچم تو را
توی آفتاب
تکان خواهد داد
 
اگر
دوش می گرفتی روزی
و از راهرو
 صدای شکستن چینی
و شارش آب آمد
مرد هیز نظربازت لابد
به سزا و آرزویش رسیده است
 
و من زمین خورده بودم
و عابرین خیابان بلندم کردند
پاکم کردند
پانسمان ام کردند
و روی پله نشاندند
و من
که زمین خورده بودم
غم ام
غم بی مادری نبود
و من
که زمین خورده بودم
می فهمیدم
از بچه ی زمین خورده ی بی مادر
غمگین تر هم هست


 

مردم می گویند
که من
عقل ندارم به قدر کافی
و عاشق خل هام

و مردم می گویند
تو
دیوانه ای خل هستی

توجه نکن به مردم
عقل ندارند مردم
و حتی
عده ای از ُآنها
هنوز
تو را
لخت زیر دوش ندیده
 

اگر روزی
برای سیگار کشیدن
روی بالکن رفتی
به جنازه ی گنجشک های مرده نگاه نکن
غم
برای پوست دخترها سم است
و گنجشک های مرده
یک فرقون غم دارند

اگر روزی
برای ماتیک زدن به آینه رفتی
به شکسته های شانه ی زمان بچگیهایت نگاه نکن
غم
 برای سلامت موی دخترها سم است
و یادگارهای سبک وزن سالهای کودکی
یک تان
غم دارند

ولی
اگر روزی رفتی دریا
و ساحل پر از تابوت های سفید خالی بود
نگاه کن به دریا
و فکر کن اقیانوس
بزرگترین مرواریدهایش را
در کمد برات کنار گذاشته
آرزو
امگای سوم چیزهای دنیاست
حتی اگر که آدم
چون تو
دافی ول
در میان صدف های مرده باشد
 
بیا برای حدقه هات 
صورتی بخریم
سفید برای دست هات
و کمی عسل برای مردمک هایت
بیا
شعر عاشقانه بسازیم
کمی ترحم
کمی براز علاقه
بدون e 
براز علاقه ی خالص
مثل بچه ی غمگین همسایه
که دوچرخه ندارد
مثل 
شاعران تازه سال جواد
که دوست دختر ندارند
مثل زنی چل ساله بین باد های جنوبی
که بیست سال
در کنار دریا
بدون شوهر مانده
بیا
مثل همیشه سیاه بپوش
زیرا سیاه
مناسب ترین رنگها
و تعریف سرنوشت من است
بیا و دیوانه شو
تکست بزن به من
مثل شرکت مخابرات ابله
که تکست می زند همیشه به من شبها


 
آخرش یاد من می افتی
و من تو را می بخشم
بنده ی خداوند نادان

. دستهای بخشایشم را
می سپارم
که روش خوب روش
های های های
چکه چکه چکه
چلیک لیک
گریه کنی

آخرش یکبار
تکست می زنی
و من جواب عرضت را
طول خواهم داد
 
قرائتی 

قد قامت برافراشتانده ات زیر دوش
شاستانده ی زیر بغل هایت
صلاتیده باید
رکاعت رکاعت تا
سحرای صبحی تشنه
کورمال پریده از رختخواب
بیدار ماچی واجب
قربتن الی الماه
و هر رکعت را
ذکری باد
و هر ذکر بادی باید
خاری را
و هر خار گردانی را
سنگی را
و هر سنگی را
پای خونینی راست
خونین چسبناک
پروانه ای
در ملافه لوله کرد ن با تف
نبات وعنکباتانه
با چایی
این را گف
و زیر ملافه رفت
و زیر ملافه ی قرمز
بسا که
گریه کرده بود
 
حالا ببین
من
شاعر  ورشکسته ی خسته
شعری خواهم گفت
که از برهنه ات زیر دوش هم
زیباتر باشد

 
من
در اقیانوست
در میان تیر آهن ها
میان کشتی ها
و زباله های پلاستیک
در میان مردهای خوش صحبت ریشو
ماهی نرمی باشم
قایم میان جلبک های نارنجی
از همان گردهای خالدار
که گفته اند منقرض شد
من
برای خودم
ماهی بی تیغ کوچکی باشم
که علیرغم کشف نشدن
تا ابد
منقرض نخواهد شد
 

سفیدتر نپوش
تو قدر کافی سپیدی
سپیداری
و این سپیدی
بندهای سپید دیگرت را
شرمنده می کند

فعلن عجالتن چیزی نپوش
درباره ی رنگ لباسهات دارم
فکر می کنم فعلن
 

حافظ می گوید "صبر کن" حافظ همینطور بیخیال ساده می گوید "صبر کن" یک طورهایی بد هم نمی گوید اتفاق های پیچیده ی دنیا همیشه وقتی می افتد که قرار نیست ببافتد برای همین است که زیبا و اینهاست برای همین است که آدم را گریه می اندازد

 

   
 
  Susan Meiselas / Magnum Photos 
 

USA. Tunbridge, Vermont. 1975, Carnival Strippers

 
 

  Goolabi , Roozmashgh(Peyman) , Deep-hole , Sepia , Forb. Apple , Vaghti Digar , Pejman , Ahood , Bahar , Banafshe , Halghaviz , Hezartou , Last Jesus , Ladan , Costs , Tireh , Goosbandane , Tabassom , Aroosak1382 ,   Shahrehichkas

 
        Zirshalvari
        Welbog 
 
       Bi Pelaki (Me & Shahram)
 

   SHAHRAM