Persian based weblog dedicated to literature and cultural interests author prefers to be called as Ali Chelcheleh if you are not inranian try my ENGLISH SITE 

 
  صدای بال چلچله ها ابرا رو برونه یه روزی
 

 
 
 

قسم به بندهای کوچکی
که حریر را
در کنار تن زنان نگه می دارد
قسم به مرگ
و قسم به طوفانی
که درخت های بریده بی تاب آن هستند
از ما
کنده های لازم تنها
برای نشستن
جنگلی پایدار در دنیاست
جنگلی
آهسته و غمگین
جنگلی که
آتش نمی گیرد
سایه نمی اندازد
و برگ نمی ریزد
جنگلی که آهوانش
و رودخانه هاش
و مردمش رفته اند
و براش
تنها
دو تا راش قرمز
و
تن های بریده و
حریر هیزم شکن هایش مانده
 

"همان سگ باشم
بزرگتر کمی
خشن تر
ساکت تر
وشب ها حتی
نگاه عمیق قرمز
نداشته باشم
بیایم
و روی تختخواب
کنارت گلوله شوم
زبان می زنم کمی
و زود از تو
عق ام می گیرد"

گرگ رستوران ها
عمیق نگاهم کرد
و دست تلخش را
روی زانوی من گذاشت
 

دستهاش را دراز کرد
و سینه واز کرد
و گفت
"بپرسید از من
آنچه را نمی دانید"
و ما
شریان از وی گشودیم
و از خون او دریاچه ساختیم
و رگ نداشتیم
و روی حرف هاش
قایق گذاشتیم
و ترشال و
دلمه
بوی فیهای خالدون وی
بیدار باش صبحگاهمان مان بود
 

از ماه آمده بود
و روی عرشه
دختران جوان
با لباس و بی لباس
هر دو ور زیبا
فسفری و قرمز
 آفتاب می گرفتند

- آسمان دریا نیست
آسمان مثل دریا
ابر و سکوت زیبا ندارد
آسمان معنیش
آفتاب و تعریق است -

و عرشه از بوی زن ها پر
سرخ و داغ
کرم زده بودند
خیلی خسته بودند
راه زیاد آمده بودند

کشتی از ماه آمده بود
و روی عرشه همه
 زیبا بودند



 

و پنجره
 شانه هایش را بالا می زد
و از خود پرسید
باشد حالا
این ردیف گلدان هم زیباست
بعد
بی نوچه به خود
گنجشک کوچکی را نگاه کرد
که در رفت و باش
پریدن بود
 
انگار
نتوانستن تلخی را
پشت خط
توی آب کشته اند در من
انگار
جنازه ای غمگین از
شکستن را
دفن کرده اند از من جایی
دیگر بر من
نه شط سراغم را می گیرد
و نه حتی باران می بارد
هزارها 
نومزاد تازه سال انگار از من
وقتی نبوده ام شوهر کرده
انگار
مردان بسیاری در من
نشسته اند
بی صدا گریسته اند
بر گور فرمانده ای
یا گور مادری
یا 
نشسته اند
تق تق
تق تق
هق
صدا کرده اند
و مادری براشان
 از جهان دیگر برنگشته
جهان 
پر از تهوع و هل و حلواست
 
گرگ برنامه ی گذشتن از دره دارد
برنامه ی رودخانه های بدون برف
زوزه در هوای بسیار مرطوب
دیدار خرس های بزرگ
گوسفندهای مهربان تازه
دشت اما
جز شیار رد شدن تن از تن
خیال دیگری ندارد
 
بی لنگر

غم از دریا
به کشتی رسیده است
مثل طوفان گوشهای ماهی
که رزم ناو خسته را
ارکستر می سازد
غم از دریا
مثل یخ
 کشتی را
فرا گرفته و
دریانوردهای خندان را
در اتا ق های کشتی 
یکی یکی
می کشد ما را
باد هم
از سمت دریا
غم و نمک آورده
و ریخته روی ابروها
و گیس سیاه تشنه ها را
تلخ و جو گندمی کرده
کشتی
عمیقن بیمار است
و تا دور دست ها
گردباد رهایی بخشی نیست
تا دورها 
رهایی بخشی نیست

 

بغض می آید
در گلویم بالا
برای خودش چای می ریزد
حکمت می خواند
و هر چه اصرار می کنم
گرای گریه نمی گیرد

بغض
همانجا تلخ
موکت می اندازد
و اخمالود
نگاه می کند
به ابرهای چشم هام

من
تلخ
به زندگی رسم می
و دیگر عین خیال ام نیست
که سالهاست
بغض
با پیژامه و اخم آلود
در گلویم نشسته
 

شبیه یک شبی
که میل باران داشته باشد و
نباریده
شبیه دزدکی دیدن
دختری که
دوش می گیرد در حمام
راحت نشسته بودم و
سیگار می کشیدم
تا دلم تو را خواست و
بدون دلیل سوز آمد
تو
عین کس کش ها

- تمام گرگ ها کس کش هستند
شما گرگ ها
همه
کس کش هستید -

توی آغوش من لغزیدی
و زمزمه کردی
گوش کن به تابستان
گوش کن به بهار
و لابد حتی
گوش کن پاییز
چه دارد می گوید؟
نگاه کن
ببین
هیچکدام فصل هات هرگز
تا ابد زمستان نیست

 
جهان نمی تواند
محنت تو را
برای ساخت پیچ پیچک روبروی پیشانی ات
سپاس بگزارد
و دوربین آقای روشنفکر

- که اسمش شبیه بخاری است
و احتمالن زیباست
فاک نه
زیباتر از من حتی -

سیاه را همچین
دودی و
عمیق و
مایل به سبز می گیرد

- مثل فرفورژه های قدیمی سبز
توی تیرهای گل کوچک -

سبز
پروانه می نشیند بر
گل کوچک
و هر چه بال بال می زند پروانه
پر نمی گیرد
 
عاشق تر از تمام شدن ها / خسته
 گردیده در تمامی عالم / واله
مست از می نیا
مست از شامی
مست از
عزلت لرزان توی چشمهاش
پروانه
وانه ای
کبریت زد
و
بنزین کشید
دامنش را
و سوخته


 

انگار
اسم ام منصور است
و بسیار بسیار
طالب دنیا
ولی
drone بی شرفی
من را
در جیپ
زده با موشک
و حالا
تمامی دنیا دارد
دنبال خرده هایم می گردد
 

ای کاش
سینه ای فراخ داشتم
و دست بزرگ
روی بازوی ام
خالکوبی لنگر داشت
و ظرفیت ام بالا بود
ای کاش مردم
به من می گفتند
"شاعلی جان
جرات ات مرا کشته
الله وکیل
مخلص اینهمه کشتی
که غرق کرده اید
اژدهایی که کشته اید"
ای کاش رفته بودم خورشید
تا که باد می آمد
تا کشتی بود
ای کاش
من در این جزیره ی فسقل
توی این شیشه های
بی صدای
بی هدف
نمانده بودم
 
اسم دیگز این سکوت
فریاد است
قسمتی
شورت نادرآورده است این
و گریه های شبیه بغض
و بغض های
های های
های های
گریه
چرا گریه؟
چون غمگین ام
و از جهات جهان
چونین ام
و دماغ بزرگ خفاش برونکایی
اسمم را
شنیده است
کسی ارام
زمزمه ام کرده اسم ام را
فریاد کرده
و همه می دانند
اسم دیگر
سکوتی که من هستم فریاد است

 
جیلای زنده در مادر میدان

یک تفاوت مشخصی
بین ماه بی لباس
بین گرگ صورتی رنگ
با گرگ های دیگر هست
و آن ردیف تق تق هراسان سرپایی
روی تخته های ایوان نیست
و آن
داستان شمشیرهای هدیه گرفته
از مرده های مردم نیست
و حتمن
صورتی رنگ در
گوشه ی چشمها هم نیست
و او
که زوزه نمی داند
نگهبان خوبی هم نیست
و بر تن هر کسی رد ناخنش خونی است
با گامهای سرد الان
بدون تق تق
و حتی جوراب
روی ایوان رفته
و بی مبالاتانه
کیمونوی سرخ لغزانش را پوشیده

- بعضی از زنها1
لباس پوشیدن نمی دانند
لباسها
همیشه بر تن برخی زن ها
لغزان می مانند -

رفته رو ایوان
و رفتن شمشیر
را
قاچ گردیدن صورتی و سفید را
و جهاش خون
از سرخ رگ غمگین را
و لت بی اراده ی دستهای سفید
و تاپ افتادن مردهای چاق بر کاشی را
نگاه کرده با افسوس
و در جواب خرخر از گلوی پاره
واه اندوهگین کشیده است
گرگ
خش کشیده است خودش را
به دیوارها
و مردهای منتظر در
اتاق را
دیوانه کرده است

- سکوت
هراسان تر از صدای جیغ زنهاست
در سکوت
خارج از صدای داوم تق تق
زن های بسیاری
گرگ های بسیاری
شب های بسیاری

کمربندش را بد می بندد
و تمام نلغزیدن لباس قرمز از کمربند است
هول
لباسش را
می چپاند در هم
و هول
اشک
می چکد
از تمام شمع های جهان
بر گرگ

 
شب
تلاوتی تلخ از
گرگ‌های غمگینی است
که قدر یک جنگل
درباره‌ی نبودن در جنگل
زوزه دارند
شب
تلاوت تلخی است
از بهار
که قطره‌قطره یخ‌ها را
آب می‌کند
مرده‌های یخ‌زده را
بیدار می‌کند
و با قدم‌های سست و خشک
 به سوی دهکده راه می‌اندازد
شب غروبی بیهوده
از سکوت خرگوش‌های توی برف
در رثای گرگ‌هاست
شب گذشته است؟
 شکست خورده شب
روز هم نیامده.
 

و می چمد خرامان
اسکل
در میان گل ها و بوته ها
و می چمد خرامان
اسکل
مثل دست لطیف گل ها و بوته های کاشانی
که عصر ها
توی قالی می خرامند
مثل تسبیح زیبای دردناک مردی بختیاری
که در اصفهان کشته باشند
غلت می زند در میان اتاق ها اسکل
و دور می شود
ابله
از دستهای
 قطور و پینه دار
دور می شود رقصان
در حالتی رقصان
و با خودش
تمنای دست ساییدن را
در دستهای بچه های کوچه
تکرار می کند
 
روزی پیراهنی را
در عمق نگاه آبی کسی می یابی
روزی
وقتی که
اشکهای کسی را
پاک می کنی
در عمق روحش
پیراهنی آبی از من می یابی که
با هم از
Mall ی غریبه خریدیم
و یادت می افتد من
چقدر غریب بودم در Mall
و چشم های تلخم
تا چه حد غیر آبی بود

 

و بیابان
جنگل تلخ است
با درختان بلند خشکیده ی سنگی
و بر هر شاخه
کرکسی
با پر و حشم
روی بال های استخوانی
و چشم های لوچ
جهان گرد و بار کدورتی خاکی
در گلوی آفتاب و افلاک است
وقت شعر گفتن نیست
کس کش
شعر گفتن را بس کن

 

بی خیال قلبی
که از تپش
 استاده بعدش
مردم
 جامه های زیبایشان را پوشیدند

- سورمه ای زیباست
هم بهتر است
هم سیاه نیست
مثل شعرهاش
که خیلی سیاه بود
و کاملن
خوراک نخواندن است

بی خیال تلخی قلبی
که روزی جگر بوده
می تپیده
عاشق بوده
کس کش ها
قطعات قرمز من را
از حفره های بی نامش
توی سیخ می کشیدند
بر ذغال می گذاشتند
و با اسکاچ
از سیخ های درخشان زیباشان
می شستند

- این
همین تکه ی سفید برجسته
تخم و آلت زیبای من بود
بارها حرف های شما را
با همین آلت
به همین آلت
بارها
از شما
به همین سفیدی گفتم
گفتم به همین سفیدی که
من را
و بارها از همین دو تا کره ی بی حال توی اجاق
من
گریسته بودم
این جمجمه
باور کنید این
کله ام
و مغز زرد در میانش
چوپان و گله دار شما بود

یک مشت سینی خالی خون آلود
و جمعی مردم
لهیده ی لمیده برهم
کسی مرده
و مناظر خونینش
برعکس
ابدن زیبا نیست


 

گفت
"از چه می ترسی؟"

و من
گردش بی قرار آتش را در گلویم
به سمت رگهایم هدایت کردم
لبخند باریکی زدم
و وانمود کردم اصلن مهم نیست
که او
شمشیرش را
و اسبش را
با خودش نیاورده

گفت
"سریع تمام می شود
پخ
پخ
شما بعد مردن بهشت هم دارید؟"

و من
خفاش های خونخوارم را
به سمت کابوس هام
یله ددادم
و با لبخند باریکی
وانمود کردم اصلن مهم نیست
که من
انتهای داستان را می دانم

گفت
"من البته عجله ای ندارم
برنامه ام خالیه
نه اینکه فکر کنی سرم خلوت ه
نه
چیزی که زیاد بوده برایم همیشه
اژدها"

و من
هنوز با تلخی لبخندی
ماه را نگاه می کردم

 
و اگر حساب ات درست بوده باشد
احتمالن
 هفته ی دیگر
پشت بوته های دریایی
یا
صخره های دریایی
احتمالن
صورتی رنگ و بیزار
از همان حوالی ته دریا
رد نخواهد شد

 

گلوله خورده است
و بر تن اش جای آرواره های سگ دارد
و خون شور مرغ های مردم
در دهان اش
چسبیده
پر دارد بر پوزه

- و هنوزم رو پام
هنوز این ستبر سینه می لرزه
زور دارن پنجولام
گرگ از عابر نمی ترسه
دور واس مرد دیوونه
دور واس

- وقتی اولش واستادی تو برف
همه چی کول ه
چکمه هات کار می کنند
دستات گرمه
احساس می کنی
چقد گرمه
کاشکی اصلن
کت نپوشیده بودم
اما
برف ذره ذره توی مرد ایستاده
وارد می شه
آروم
خیس و کرخ می شی
با خودت می گی هی
صب کی میشه؟
برا چی اصلن
من اینجا برا چی
واستاده بودم؟

و زخم گرگ به برف
و سرما به مرد
و مرد دیوانه
به جنگل گرگا
نزد و نزدیک تر می شد


 

غروب ها
مردهای لاغر احساساتی
با خط باریکی از
تشنگی بر صورت
و کونه ی سیگارهای ارزان برصورت
غمگین
موجهای دریا را می شمارند

- دخترانی را 
به یاد می آورم در باد
که زیرپوش های سورمه ای دارند
کباب و ماست و خیار می خورند
و زیر انگشت سبابه شان ستاره ندارد

- یکی دستم رو خوند
دستم رو دست گرفت
بوس کرد
گفت
اینجا
ستاره نداری
گفت 
معروف شدن توی سرنوشت ات نیست
گفت
چاره ای نداری جز اینکه با مرد معروفی...
یکی دو روز بی شرف
یکی دو روز بی شرف
دستم رو همینطوری
گرفته بود و ول نمی کرد

- دختران ساده ای را 
به یاد می آورم در باد
که مردهای لاغر احساساتی
برایشان غمگین
موجهای دریا را می شمارند


 
عین
ردیف مرغ های برهنه
بر چراغ چرخان سوخاری
عابرین کوچه از
مقابل مرغ های برهنه گذشتند
مرغ برهنه خریدند
و از شباهت شان در برهنگی
رنج براهنی بردند
اما
جهان
برای گربه هایشان
استخوان نداشت
 
هیچ کدامتان شبیه من نمی شوید

- چه بهتر؟
واقعن چه بهتر؟
کس کش نگاه کن ببین من کجام؟
خط چشم هام خفن نباشد
و لاغر و لرزان باشم هم
ولی نگام کن
ببین علی کجا رفته؟
ببین
من
تا کجا خفن شده ام؟

مرد لاغری
مثل
شمع لاغری
از آن تخمی هاش
مقبور
از آتش خودش می سوخت

بیرون
شام غریبان غریبی بود
مال کسی
زینبی حسینی اصغری چیزی
و شمع ها
از شعله های یکتا نبودگی
ضجه می بردند
 

می آیند دنبال ام
همین حرف های ریز و لغزان
می آیند دنبال ام
و مثل مورچه ها 
مرا
می کشند به نیش و خانه
و تکه های پوست من را
جدا کرده
می خورند 
توی خلوت و تنهایی
مورچه ها
می خورند مرا
و زمین
می کنند مرا
و دیگر حتی
منی هم نمی ماند
از من


 
ابری در آسمان ها نیست
اما باد
برف های بسیاری
از شانه های کوه آورده
لت می زند سرما
رودخانه طور
در صورت مردم
و خرگوش ها
از ردپای گرگ
سرنوشت خونین شان را
دنبال می کنند
خطری لذت بخش
در حوالی اکنون است


 
جوری که
مادر نداند آرام
دور من می گردد

"یک عدد نیش بیمار کننده
به قصد لذت
قربتن الی الماه"

مارها به ماه نزدیک اند
برای حرف زدن با سرما
با ماه صحبت کن
مار
در میان علف ها می گردد
نگات می کند
بعد گم می شود به تاریکی
با برقی از خنده
ادامه دار دار
در میان چشم هاش

مرا جا گذاشته اند
در میان بوی باران و ماه و چمن ها
مرا
برهنه جا گذاشته اند

 
برویم کربلا
کربلا ویزا ندارد
آقا
پاهای مرا خوب خواهد کرد
و تو
زخم های آقا را
خواهی بست
و من
دشمن ها را
خواهم کشت

برویم کربلا
خوشگل ترین لباس های مان را بپوشیم
و آب دجله بنوشیم


 

یک روز سرد خاص رفت
توی باد
باد همیشه ی شمال
بی خیال رفت
برف ها را نیاشفته
زوزه ای نزده
نگفته چیزی
خونی نریخته
جایی نرفته حتی
تنها
 سگ های غمگین توی حیاط
با چشم های قرمز
مرغ هام را نگاه می کنند
و دردی غریب
در گلوی تپانچه هاست
تپانچه ات کجاست پیرمرد؟
امشب
تپانچه ات کجاست؟

- سگ بزرگه
یکهو
 زوزه کشید
بعد دوبرمنی که تازه خریده بودیم
بعد یکهو
تموم دسته ی سگ ها
آقا ولی می گفت
گرگه رفت
گرگی اینورا باشه
سگها
خایه ی زوزه زدن ندارن
 

در میان علف ها می گردد
با چشمهای بنفش
و شیارهای صورتی رنگ بیهوده
در میان ساقه های ترد سبز
و انگشت های شادمان مرا 

- آمده بودم بازی
مادرم گفته بود
پابرهنه توی علف ها جیز است
ولی چمن یخ است
و بچگی بر چمن ها زیباست

- مارها
جهان را
در مستطیل های تلخ قرمز می بینند
و هر آدم برای مار 
شعله ای است
پرنده های روی درختها
شعله اند
و شعله نیز
برای مارها
شعله ای خون آلود است
که روی شیشه ی نوشابه می رقصد

در میان علف ها می گردد
با چشمهای بنفش
و شیارهای صورتی رنگ بیهوده
در میان ساقه های ترد سبز
و انگشت های شادمان مرا 

 

مثل دریایی
بدون مرغان دریاییش
بدون دریانوردان آسان گیرش
کلماتم از من گریخته اند
و مردم کس کش
دارند
اشک هایشان را
با گوشه های دامن من
پاک می کنند
 

اگر روزی
از تمام کارهای مهم جهان خلاص شوی
از نجات دادن مردم
آب دادن به کاکتوس
دیدن فیلم های خفن
خواندن کتاب های مهم
پاکنویس داستان هات
اگر مثلن
خسته و کوفته نباشی مثلن
لباسهات را عوض کرده باشی مثلن
و وقت داشته باشی برا تلف کردن
یادت می افتد آهنگی
که همه اش در سرت بوده را
در جعبه سازی که اصرار کرده ای نداشته باشی
جا گذاشته ای
 

به تو فکر می کنم
قشنگ می شود دنیا
زنها
لباس های کمتری می پوشند
مردها
 به بار می روند
مست می کنند
سبیل می گذارند
و "در قند هندوانه" می نویسند
به تو فکر می کنم
و عضلات مرده ی جنازه
بیدار می شوند
بیدار می شود لب ها
با کلاس می شود لبها
تشنه تر می شوند
به تو فکر می کنم
و شعرها سراغ ام را می گیرند
با چشمهای درخشان مرطوب
پولیتزرهای روبان بسته
و انگشتهای دراز
به تو فکر می کنم
و دنیای ام زیباست
تا یادم بیاید که
 هیچ وقت
بر نمی گردی

 
باران برای باریدن آماده می شود
گیسهاش را شانه نموده
لباس هاش را
توی ساک گذاشته
برای خودش غذای توی راه گذاشته
و چند داستان غمگین کوتاه 
خریده برای توی راه
چند ابر کوچک 
برای خوابیدن در کوه
و کمی از من
برای رفع تشنگیش

 
می دانم
شبها
من که پوتین پشمی دارم
کت سموری دارم
و ریش بلند
خوب می دانم
از هیچکدام از سگهام
و از تفنگ دو لول من نمی ترسد
و ماهیچه های ستبرم
براش
فیله های داغ غنیمت است
و می داند شریانهام
که وقتی که در زمستانی
مال ارباب های زمستانی
و اینکه راه می روی
و رودخانه ای
و فواره نیستی
برای این است چون
گرگ
حوض و فواره فعلن
نمی خواهد
 

برات رودخانه ای خواهم ساخت
که حشرات کوچکی
و سنگریزه های کوچک
و گیاهان تلخی
از همان ها که دوستش داریش داشته باشد
روی سینه ام برات
سنگی آفتابگیر می گذارم
تا که خشک شوی
از من
و در کمد برات
رفی کوچک می سازم تا
اینکه خسته شدی
 از من
به تاریکی
بگریزی

 
یک عکس داری
که یک لباس قرمزی داری
و خنده هایت
در آن
نگاه تلخ ات را
درمان نمی کند
یک عکس داری
که در آن صدات
شبیه سلین نیست
و توش
جواد طور و اینهایی
می روم
و عکس های زمان جوادی ات را می بینم
و خوب قاه قاه
بشت می خندم
بعد بچگیت
صدام می کند
"علی جون
علی جونی
هیچ وقت نمیر علی جونی"
بوسم می کند
گریه می کند رو من
و دراز
من را
روی تخت می خواباند
 
و این غم نهان
چشمک می زند به آدم گاهی
مثل مرگ توی آینه
و برای نبودن بی تاب است
و این غم نهان
که صورتی است
و چوشهای دردناک قرمز
روی  صورت اش دارد
رد دماغ بزرگش را
بر تمام پنجره ها گذاشته
دنبال من گشته
مرا لای ملافه پیدا کرده
و چون سنجاقی
توی گیس های سیاهش گذاشته است

 
تمام دره ها را
اجاق کرده اند گرگ ها
و برف های جهان
توی قطب
آب می شوند
و آرواره های دام ها
سرخ و زنگ دار
درد می کند هنوز
گوزن های نا خورده
کنسرو می شوند
کوه ها
شانه های کوتاهشان را
در غربتی غریب از
نبودن فریاد
فریاد می کنند
سکوتی کر اما
گوشهای زمستان را پر کرده 

 
مرح

شنل قرمزی
توی جنگل تنها بود
غصه ی جهان در دلش
و مادر بزرگی چروکیده
توی قبرستان
گرگها
با شکم های پاره
در میان تختخواب ها می دویدند
"کی مرا نجات داد؟
کی؟ چرا مرا نجات داده بود؟"
شب
از نبودن فردا می ترسید



 
آفتاب
 پیراهن ما را
به بدنهامان چسبانده
گرما
اتفاقی دریانوردانه است
و زن ندیدگی
دور چشم های بچه ها را
سرخ کرده است

- خوابیده بودم اولش کجا یادم نیست
احساس کردم
از سقف خانه
صدای خش خش تلخی می آمد
به بچه ها گفتم
صدا
صدای خش خش دامن زن هاست
همانطور بی خیال
همانطور عقیق
با قدمهایش
که انگار
پای لاغر در
دامن کسی است

- نباید تلف می شد
وقت اصلن
برای درد کشیدن
نباید تلف می شد

- آخرش
افعی  زرد
آدمی را که باید
گزیده
و رفته بود

 
سرمه ای کشیده طور خیلی محسوسی
تمام چشمهاش را
و هر چه از من بگیرد
غالبن غصبی است
افعی خط دار
نگاه می کند و می گذرد هربار
لای برگ ها
و خط باریک نازکی از درد
روی خاک باران دیده
جا می گذارد

 
دیوانگانی زن ها
به خدا فقط
دیوانه ی زن شبها
آتش می زند آدم را
و گرنه
هر مردی
تخم جن خوابیده ای است
ابله دست نکشیده هرگز بر چراغش
وگرنه
بدون فریاد گرگ ها
هیچ مرد عبوس پوستین داری
توی برف ها نمی لرزد
نمی لرزد
 

و
جناگل گل آلوده ی مرطوبی
که مردهای قدبلند هیکلی دارد
تبر دارد
و هر هیزم نشکسته
در آن
درخت سپیداریست
من
 گرم و
مر طوب و
 خسته ام هنوز انگار
سپیدار شکسته ام انگار
درخت تنهایی از کمر بریده
که صاحبش فعلن
برای گرم کردن اتاق پذیرایی
مهمان ندارد

 
و پر از اتفاق های نیفتاده
نبوده دنیا
پر از چیزهای فایده دار
دنیا تنها
چند تا
درخت نابریده داشته
چند تا دختر
که گیس ها را بریده
به سوی دشت
پابرهنه
دویده اند
غیر از این
زمستان شد
بعد اینکه زمستان شد بعدش

 
هر بار مرده ای
تن زده از تدفین
دست و پا زده
فریاد زده
"کفن ها
کفن ها
رهایم کنید کفن ها"
هر چه
دفن کرده اید
هر بار من
تن زده از شما
و قبراق و مست
روی کوه ها
ایستاده است
هر بار خون
و هر چه دیگر که
از من
رفته است
بیهوده بوده است
گفته ام و گذشته ام از دنیا
با شار باد
توی
 گیس هام و
گشت باد
توی شنل
"دارم می آم کریپتون
دارم می آم کریپتون"

 

   
 
  Susan Meiselas / Magnum Photos 
 

USA. Tunbridge, Vermont. 1975, Carnival Strippers

 
 

  Goolabi , Roozmashgh(Peyman) , Deep-hole , Sepia , Forb. Apple , Vaghti Digar , Pejman , Ahood , Bahar , Banafshe , Halghaviz , Hezartou , Last Jesus , Ladan , Costs , Tireh , Goosbandane , Tabassom , Aroosak1382 ,   Shahrehichkas

 
        Zirshalvari
        Welbog 
 
       Bi Pelaki (Me & Shahram)
 

   SHAHRAM