Persian based weblog dedicated to literature and cultural interests author prefers to be called as Ali Chelcheleh if you are not inranian try my ENGLISH SITE 

 
  صدای بال چلچله ها ابرا رو برونه یه روزی
 

 
 
 
حرف نمی زنم که کسی بفهمه
هیچ حرفی نمی زنم درباره اش
ولی تو
از آسه ی نفس
و از اینکه سردمه
و از بوی تند من
بفهم چی میگم
بفهم چی میخوام
 
کاج آوازخوان در صحرا
پریده پریده
خط کشیده رفته است
آوازه خوان
و مطمئن از اینکه
و با نگاه با تبختر از شانه

- جوونیای پاروزن از سمت کوها
رسیدن دیگ
خیال تون راحه
مردا رسیدن دیگ

- بد جون نگران مردمونامم
هیچ کار نشد
هیچ کار نکردم

جوونای بی اسم
بی شعار
جوونای بی
پاروزنای بی
ساحل
دریا
ابر

- خاکستری
و مست
سحابی
گذشته بود
 
نرگس گل لطیفی است
بوی خوب و ساقه های مرطوب و باریکی دارد
دسته ی در ،
خشک و دردناک و بی انعطاف است
حتی اگر دیشب
باران باریده باشد
 
- من بهت مشکوکم راضیه
اثاث خونه همه اش
به یک سمت خاصی مرتب بود
بوسم هم که می کردی
دستت
سریع به سمت لباسا نرفت
حواست کجاس؟
بعد هم
زن بعد بوس اول باس
آروم بره به سمت نشستن
یا تکیه دادن به دیوار
هیچ کدوم نمونشو نکردی
گرچه خوب اون شب
علیحده بود
ولی حواسم هست
حواست به بچه های کوچه بوده
تو از همون اول هم
به بوی جوونترها

- دیروز صدای اذان اومد
دس گذاشت به چادر گفت
از این به بعد نماز نمی خونی

- همون یک لباسمو در آوردم
سجده چادر نمی خواد

- تا صبح خیلی از کارا با من کردند
جمعه بود
پام نبود چیزی آخه

 
خدافظ فروردین

باد
جنازه های سبک را
به هم می زد
جنازه های زرد و سبک

زنانی با صورت لاغر
خسته
از میان باران

و باران
بر شانه
و شانه ها
بر گیسو

مردها
توی سایه ایستاده بودند
 
فکرهای مدامی که
در سرم می روند
از تو می ترسند
شیزوفرنی هایم از
گوشه های خانه
با ترس و لرز
و توی شبهای مهتابی
خوابهای من
از ضجه های عرق کرده ات
آمال است
با تمام افزارهای اضافه
درست از همانجورهایی که
می ترسی
 
جوجه های دنیای خاکی
در لا به لای موهایش
درخت دشت
در آرزوهای افلاکی ایستاده است
بر این تپه
رود نیست
باد نیست
باران نیست
بر این تپه تنها
درختی ایستاده است
دشتی برای
خواندن گنجشک مایه ی خوبی است

"به قربون قد بالابلندت..."

و دل
ول
مثل توپ فوتبال دل
و دل مثل جوجه ای از
تمام جوجه هایش
و دل
مثل باد
خوابیده می خواهد
سر بر
روی پایش
 
تصمیم
به سمت کوهها می رفت
صبح
Breeze کوچکی
که روی پوستش
و باد
خندان از
ایستاده بر موهاش
تصمیم برنامه ی پریدن داشت
تله کابین
خسته بود و
تنها بود
تصمیم
برنامه ی پیاده رفتن تا کوه
بعد هم پریدن داشت

 
بسکتبال ورزش خوبی است
ومن را یاد تومی اندازد
 
اصلن اشتباه نکنید من از دنیا بدم نمی آید راستش هنوز نمی دانم شاید هم اگر به آن توجه کنم ممکن است دوستشض هم داشته باشم خدا را چه دیدید...
 
درجه ی آزادیم مدام کمتر وکمتر می شود مثل اینکه دیوارهای دنیا غیژ به سمتم نزدیک می شوند مدام چیزهای بیشتری را می بینم ولی از دریچه ی باریک تری. خیلی بیشتر از قبل می خندم خیلی بیشتر از قبل گریه می کنم. غصه دار آن همه اسپرسوهایی هستم که ازروی لجاجت به جای کافه گلاسه خوردم آن همه فیلم های خاکستری غمگین نقاشی های جدی بیخود نمایشنامه های زاری حرفهای بیزاری چقدر آدمهای دنیا را منحرف کرده ام بیخود...
 
شجاعتم را
توی مستراح بود
قضیه
با تو فرق داشت
البته اولش کلن
داستان قضیه بود
بعد
قضایای دیگری شروع شد
اما
قضیهی اصلی
باز هم ادامه یافت
باز هم ادامه یافت

 

Breasts, Breasts, Breasts, Breasts

فضای مکه کمی حاکی است
"گلیم بیاورید
گلیم بیاورید
وحی تازه ای رسیده است"

= تازه فهمیدم زمان ابراهیم
اکثر زنها
عرق می کردند
و مردها عرق خور بودند
برای همین هم محمد نازل شد

- یک عده از کلوخ بود به جاده
جاده خاصیش این است

- خانمهای عزیز
آقاهای محترم
من الان این زنجیز گنده رو
با پر کردن تنفسم از خون
جر می دم
به ترکیدن رگهای من توجه کنید

- محمد ساکت بود
آروم
به تلمبیده های خون
توی سینه های خدیجه دقت کرد
و مثل خواننده های راک
داد زد
سینه
سینه
سینه
سینه

- همه ی جنبش های بزرگ دنیا
از کنسرت های راک شروع می شه
یا ازعرق کردن زنها
و یا از
عرق خوردن مرد
 
خود حضرت آرامش
گردنبندی
توی گردنش انداخته
که روی آن نوشته علی
و هر وقت اسم من می آید
صلوات می فرستد
تو هنوز هم
دوباره و من را
انکار می کنی شیطان؟

آلن دلون : دمبتو می چینم
 
عصای موسی شکستنی است
و اسم دیگرپالوده بستنی است
محمد داغان است
و جوابش هم
سوره ی فرغان افغانی است
نوح کشتیش را
هول داد توی دریا
و گفت
"وقتی که سکسی نمی نویسی
همه اش کس شعر می گویی
بروم من
ماهیم را بگیرم"
 
خستمه
پیرمیدم و
اولد ام
خوابیدن و
دوست دارم ولی خیلی
می میرم برا اینکه نباشم اصلن
ساکت مطلق
نه اینکه هی مدام
دامنه ام کمتر و کمتر شه
 
من خوابیده بودم
تقصیر من نبود
عنکبوتهای سیاه تو
اژدها را بیدار کردند
اژدها که طلسم بود
کاسه ی آب آرامش بر سرش
و لباس تواضعش را هم پیچیده
دیر وقت بود
عنکبوت های تو آرام آمدند
آنقدر بازی کردند
تا آتش از دهانه ی غار بیرون زد

 
و تو
دشمن منی
و من
انتقامم را
از دانه دانه ی
نفسهای مرطوبت
خواهم کشید

آن زمان که بر زمین افتادی
قهرمان بازی من
تازه
آغاز می شود

من مامور مخصوص حاکم بزرگم
خائن
بر زمین بیافت
 
کسی که می تواند ببرد مجبور نیست همیشه ببرد. این قانون سامورایی هاست برای تیزتر شدن شمشیرشان آدم نمی کشند. دنیایشان دنیای خیلی ساده ایست یک سری کار فرم است و دشمن و دزد که باید کشت گاه به گاه هم یکی دو نفر جوانمرد کل کل که هی گیر می دهند بشان که بکش بکش بکش یعنی شمشیر و اینها را استفاده کن. الباقی مواقع آرام راه می روند در مزارع سرسبز و یا توی باد این مساله زندگی سامورایی ها را ساده میط کند. فکر می کردم اگر شاعرها هم به این مرحله می رسیدند که بتوانند بدون شعر گفتن توی کشتزار راه بروند زندگیشان ساده تر می شد. بیخودی مثل من نمی شدند که مجبور باشند دائمن به این و آن کلمه گیر بدهند...
مثلن من از صبح احساس می کنم کلمه ی جوراب با من گلاویز است یعنی تصویر پای نارنجیت بدون جوراب که دائم با خودش گلاویز است هی گیر می دهد به من و ول می کند بعدش دوباره از سر...
مطمئنم آخرش یک روی یکی از همین تصویرهات من را، فعلن تصمیم گرفته ام بیایم تپه هایت کمی قدم بزنم...
 
جوراب نپوش
کف پایت دریاست
حرف می زند با آدم
حتی اگر بوس آدم رویش نباشد
 
شورای حل اختلاف
ابرها با خورشید
تصمیم بر
باران گرفته است
بود
 
از توی کوچه
صدای هایده آمد
با سینه های گنده ی آویزان
و لپ های قرمز
نهالهای بی خیال باغچه
روییدند
پدر
به رزهای عزیزش
از شلنگ آبی همیشه
آب همیشه را
و مامان در حالت بی خیالی
کباب دیگی همیشه را
با گوجه های نصفه ی همیشه
همینطور
در عین بی خیالی
توی خانه
نشسته بودم

 
از همه ی مردم دنیا خیلی خسته تر هستم...
 
خیلی از پیر شدن خوشحالم موهای سفید روی شقیقه آرامم می ند. احساس می کنم که خیلی می فهمم می توانم لبخند بزنم و درباره ی زندگی اندیشه کنم بدون اینکه راجع به زندگی فکر کرده باشم. چون اندیشه کردن خیلی کار با کلاس تری است. و آدم موقع اندیشه کردن خوش تیپ تر است...
 
دویدن بی دلیل
توی کوچه را ترک کن
بیا پیش من
تا فرمالیستانه
کنار ترکهایت
بنشینم
 
یک خط سفید گچی
روی آسفالت غمگین خیابان
و سنگی در زمینه
که روی دو
زندگی می کند به تنهایی
بچه ها رفته اند
بچه ها رفته اند

 
زحل هنوز
قسمتی از کیوان بود
یا که
کیوان نبود
و یا کیوان بود
با دوایری تلخ از
کلمات غمگین چرخان گرداگرد
مرگ
شوم
وبا
مرگ
شوم
وبا
بیماری
و حلقه های لوبیا به گرد دار
نخ به گرد میخ
میخ
میخ آهنین
و سنگ
بچه ها
ستاره ها

جا نیانداخته
سرد شد

"شب هنوز جوونه
ما پیر شدیم"
 
حیف که از نظر جسمانی کمی مریض احوالم وگرنه خیلی علاقه مندم که هر شب داستان "شنگول و منگول" را برایم تعریف کنی

 
گفت "سالها بعد از این یک مردکی می آید به اسم داروین و ماهیت اصلی جهان را افشا می کند و ثابت می کند که ما کلن این چند هزار ساله را به صورت شعر و نثر و حکایت و تمثیل و شرح معجزه و اینها کس گفته بودیم" بعد گفت "از الان تا قرن نوزده خدات سال فاصله است شما یادداشتتان را بردارید و آبتان را بخورید"
 
یادت باشد
امشب با شیطان قرار مبهمی داری
شیطان آشفته است
حرارت دنیا بالا رفته
و او دارد
شاخهای خمیده اش را
به دیوار خانه می ساید

-حضور او
از شماره ی نفسهایش معلوم است
و از گرمی نمناک بر پس گردن
و از طهور دستهای لرزان مضطربش
در همه جاهات -

مواظب دستهایش باش
دستهای شیطان
بیماری است

- بعد خیلی آرام
نوازش خرچنگ را
با نرمی تنت
احساس می کنی -

وانمود کن
حواست نیست
چون به تو
حتی
فرصت تسلیم شدن نخواهد داد
 
جای دار و درختها خالی است
زمین بیابان است
راه سوخته
پیل های خاکستری مرده
اسب های بالدار مرده
فرشته ها لاغر
خدایش غمگین
چایی مردم
آب جوشیده
شاش خر بسیار
جای دار و درختها خالی
 
تسلیم
تسلیم
تسلیم
تسلیمم
ببر مرا و
بخوابانم
مرا
در پتو
لای سینه هات بکار
و آبم بده
تخته سنگ نا رویا را
بادها مرا اسیر نکرد
دریا مرا نمی خراشید
موج حرف مفت بود
ولی
تسلیمم
از کناره ی ساحل
برم می دار
ببر مرا و
خوب بخوابانم

 
جاده

La Strada, Federico Fellini

و من خودم را کندم
درد گرفتم
و آنگاه خراب شدم
 
خوابم می آید
تختخواب هست
بالش هست
خیلی خوابم می آید
ولی وسایل خوابیدن فراهم نیست
تو رفته ای ورزش
صبر خواهم کرد
خیلی آرام
صبر خواهم کرد
 
گفت "توی کتیبه هایتان کس شعر می نویسید" یعنی گفت"امثال من می آییم حدیث می سازیم طریقت می پردازیم معجزه می کنیم و خفن ایم بعدش که مردیم شما می شاشید به زحمات ما بعد سر اصالت حدیث کون هم را پاره می کنید هیچکدامتان هم اآسمان نمی روید با این طریقت های مزخرفی که می سازید" البته هیچکدام از ما در این باره چیزی ننوشت
 
یکی به من زنگ زده میگه یک راه حل مناسب برای ویزای شما پیدا شده. منم میگم جونم میگه یکی از شرکتهای ما که دفترش تو سین سیناتیه یک نفر رو می خواد استخدام کنه که کلن بره در عربستان مستقر شه اینجوری شما مشکل ویزای کار رو هم ندارید. گفتم خیلی فکر جالبیه ولی متاسفانه من یک ساعت بیشتر نمی تونم درایو کنم. جدیدن دارم یاد می گیرم با مردم محترمانه حرف بزنم...
 
رسم قلندری
کارهای بهتری دارد
لااقلش سبیل چخماقی
لااقلش تسمه ی بنداز
لااقلش کاردهای تمیز زنجانی
تو
در این کنار رود چک چک
قلندری؟
بی سبیل
بی چراغ
بی اطاق
خاک تو سرت
و واقعن که
خاک تو سرت

 
هر چقد دنیا
بد باشد
کلمه های من
من را
از دنیا
حفاظت می کنند
جای من
شکسته می شون
خسته می شون
کشیده می شون به خاک
و من را
حفظ می کنند از دنیا
من سرم را می گذارم
روی
"آرامش"
چراغ
"آسایش" را روشن می کنم
صدات می کنم

- همش می گه ساکت
آخه من
چه جور باس ساکت باشم؟
مگه فیلم هندیه؟-

بعد
از کنار تخت
کلمه های ریز دیگرم می افتند
"خوا پیش
خوا پیش"

- خوب اون دفع تقصیر خودت شد
زیاد تکان می خوردی -
 
دنبال بال می گشتم
برای رفتن از دنیا
خدا به من یک پرنده داد
با چشمهایی به رنگ خودم
و لبخندی کوچک
زیر پرهای آرامش

- دنبال آب نمی گشتم
از اولش هم چندان
تشنه ام نمی شد
زیاد عرق نمی کردم
زیاد هم نمی دویدم
قانون فوتبال من این بود -

تشنه بودم
یعنی پرنده ام نگاه کرد و گفت
" تشنه ای
تشنه ای"
و کون حمام رفته اش را
تکان می داد

- زیاد می رود حمام
خیلی موجود تمیزی است
حوله اش را می بندد به کله اش
راه می رود توی خانه
و غر می زند آرام -

پول نداریم
وضعمان خراب است
اگر بمیرد هم
نمی گذارم دو تا حوله داشته باشد

 
البته خوب صحبت عمیق
و گفتگوی آبدار هم
خصلت خودش را دارد
قشنگترین حرفها دیالوگ فشرده ی پستان با پستان است
 
وقتهایی که اهمیت نمی دهد بهم اصلن و کم اذیتم می کند خیلی اذیتم می شوم...
 
مثل یک شاخه ی غمگین
پرنده ای رویش می نشیند گاهی
برفی رویش می آید گاهی
بارانی برایش می آید گاهی
مثل یک شاخه ی غمگین
صبر می کند
آه می کشد
لبخند می زند
و رشد می کند
حتی سایز سینه هاش هم
چند شماره بزرگتر شده
 
راستش وقتی که شنیدم قضیه گرین کارت کنسل شده احساس خوبی دارم مثل این است که آدم توی بازی یک جان بیشتر داشته باشد. حالا قرار است یکی دو ماه دیگر نتیجه اعلام کنند. اصل قضیه یک کمی مغشوش است یعنی نمی فهمم چی شده الله وکیلی هر چقدر بخش خصوصی آمریکا لعنتی خوب و دقیق و قاببل احترام است دولتش کلن کون گشادند. دو ماه طول دادنشان دیگر از آن کارهاست ایشالا هر کداممان برنده شویم کلی کار راه می افتد.
 
بدون هیچ دلیلی
کوچه های تهران مدام
توی پایم می پیچد

- آخر می دانی
رابطه ام با کوچه ها
علیهده است
من اکثر کوچه ها را
زمین خورده ام
ز ی زمین
با ز ی زانو
حرف می زنند-

و هی چادر پیچ
عفیف رد می شود در من
عابرین بی
اعتنا در چادر
با شوهران عرق خور
و با غیرت

- عروسکهای روی تاقچه هم یادم هست
چرخ فلکهای کوچک مسی
منجوقهای توی ظرف
تیله های زیاد
غیر قابل خریدن-

و راننده های تاکسی
روزهای فوتبال
لحظه های زیبای زیر طاق
و آلوچه های قرمز
و شور
و تلخ
و ترش
توی سرویس آبی مدرسه

- چهارتا خط روی سقفش بود
از همینجا می فهمیدم
آمد
آمد
آمد-

و خوب
بطالت
هیچ چیز بدی نیست
مثل چیزهای دیگر دنیا
که در عین حال
خوب نیستند هم
 
حرفهای خش دارم
درباره ی شعرهای هم گفتن از و اینکه
و جمله های مطلق معروف
"کلن من..."
غم ذاتی ناشی از چایی
و نگاه خشن
و غمی عمیق تر از
توانفرسا
کس شر بود
همین الان هم
کاملن کس شعرم

 
گفت "تمام چیزهایی را که نمی دانید خدا می داند برای همین وقتی که توی نماز سلام می کنید با یک لحن دلسوزانه ای می گوید اوخی" و گفت "اوخی"
 
معلمت همه شوخی و دلبری آموخت
جفا و ناز و عتاب و ستمگری آموخت
غلام آن لب ضحاک و چشم فتانم
که کید سحر به ضحاک و سامری آموخت
تو بت چرا به معلم روی؟ که بتگر چین
به چین زلف تو آید به بتگری آموخت
هزار بلبل دستان سرای عاشق را
بباید از تو سخن گفتنِ دری آموخت
برفت رونق بازار آفتاب و قمر
از آن که ره به دُکان تو مشتری آموخت
همه قبیله من عالمان دین بودند
مرا معلم عشق تو شاعری آموخت
مرا به شاعری آموخت روزگار آن گه
که چشم مست تو دیدم که ساحری آموخت
مگر دهان تو آموخت تنگی از دل من
وجود من ز میان تو لاغری آموخت
بلای عشق تو بنیاد زهد و بیخِ وَرَع
چنان بکند که صوفی قلندری آموخت
دگر نه عزم سیاحت کند، نه یاد وطن
کسی که بر سر کویت مجاوری آموخت
من آدمی به چنین شکل و قد و خوی و رَوِش
ندیده‌ام؛ مگر این شیوه از پری آموخت
به خون خلق فروبرده پنجه کاین حناست!
ندانمش که به قتل که شاطری آموخت
چنین بگریم از این پس که مرد بتواند
در آب دیده سعدی شناوری آموخت

 
نود و دو تا شاعر
و من در ردیف پنجاه و هفتمم

- پنج و هفت
خودم شمردم
شمردن را دوست دارم
شمردن آرامش بود
همیشه آرامش هسف
هر چه هست بود
هر چه بود هست -

و در این ردیف طولانی آدم غمگین
اسم فامیل بی دلیل
با بچه های کوچه

- اسم؟
- درخت
پنج امتیاز
- فامیل؟
- درختی
پنج امتیاز
- شغل ؟
بدبختی
پنج امتیاز
- حیوان؟
سوسک درختی

حیوانی شاعران بیچاره
حیوانی دایره های موجهای دریا
صدفهای لاغر روی آتش

- چند تا مثال دیگر هم
به نظرم رسیده بود
که باید می گفتم
به هر حال این صفحه ی لعنتی ...
 
صدایش را
درنیاورید ولی
چشمه
عینکی شده است
و دامن ململ می پوشد
 
دینگ
صدای یک دلفین خسته
کوسه های من را فراری داد

دنگ
یک کشتی بزرگ
به پشت من تصادف کرد

کوف
قایق کوچک
تا ابد با همین لنگر

در ته دریا
 
اینجا برای هر ساعت روز هزار نا جوجه دارد روی درختهاش اول روز جوجه های قبراق خندان می آیند سر ظهر هر جوجه های خسته ی گرمایی بعدش غروب یک عده جوجه ی جامانده درباره ی حشرات هم همینطور است اکثرن بی آزار ولی در اندازه های متفاوت آدمها خیلی کم همراه سگهای شاشو یا واکرهای گنده یا لبخندهای الکی

 
فکر می کردم غربت مثل آتیش ظهره، عمومن دیده نمیشه ولی مداومن می سوزونه
 
گاو اگر
پیشانیش سفید بود
قابل پرستیدن است
کوبیدن کله بر دیوار
مار را هلاک کرده است
بیشتر از قبل کاماسوترا بخوانید
جهان کتاب دیگری ندارد
 
شب هم زیباست
علاوه بر آن بسیار هم
غم دارد
ولی تو بوی بهتری داری
 
آمین

مرد تو
بیرون دایره های غمگین دیگران
زیر ابر کوچک شخصیش
ایستاده است

- شعر همینطور اتفاق افتاده
با اشاره به من
که علیرغم زانوی لرزانم
و ستون بلند آتشم
یخچال خانه ات هستم
تا اگر خانه آتش گرفت-

مرد تو
بیرونت از تمام دایره هاست

- چرا هر دفعه می گویم من
فورن یاد تو می افتم؟ -

مرد تو
بیرون از تمام دایره هاست
می نشیند روی کوه خودش
بیچاره های دنیا را
نگاه می کند
با زغالهای کوچک خونی

- سرت را بزار روی شانه اش
الان آماده است
غم شانه را
مثل کیک
خودت که بهتر می دانی -

مرد تو
از دایره ی روی کله اش هراسان است
از صلیبی که
به گردنش آویخته
و از عزایم بعد رفتن گاو

- نگرانش نباش
مرد تو بیرون از تمام دایره هاست
و کله ات را
روی شانه اش دارد -

آمین
 
آرامشی که
نداشته باشندمش را
بهتر است که
داشته باشندمش
آرامشی که لختی بیخود
حرارت بالای کله
منجر به ترکیدن
و حرفهای زیاد
منجر به
نفهمیدن
و کشش های بی دلیل
منجر به جر
جراردو
ریکاریو
موریو
آلفونسو
تعطیلات

 
من اعتراض دارم
سینه ام پر است
چرا شاه سبیل نداشت
شاه قبلی را می گویم
چرا رهبر
ریشهاش را نمی تراشد
چرا اسم احمدی نژاد پیغمبر نیست
چرا هیچکس
هیچکدام از اینها را نپرسیده؟
 
ردیفی از
مردمان منتظر
برای دفن شدن
بدون شستگی

کلاغهای منتطر
برای برف

و سیم منتظر
برای نردبانی از
کلاغهای منتظر

هبدون حرف
همه بدون حرف
 
من ضامن زمین هستم
و پس از من
زمین وجود نخواهد داشت
خیلی مهم هستم
خیلی جدی
و خیلی غمگین
اشتباه می کنی
من را
تحویل نمی گیری
 
آی
سرنوشت
سرنوشت
سرنوشت
سرنوشت خنده دار من
ای قطار بی دریغ حرفهای ریخته
حرفهای گریه دار مرد خنده دار
دود دود راه رفتن از گذار جاده های دیگران ندیده ها
کی تو را نوشت؟
سرنوشت
 
گه
گه
گه
به قاعده ی فواصل ممتد از هم
روی اعصابم
با پرندهای
جوجه های
کفترهایم
برای چیدن گه
برای گشتن
دور مخروطه هایت
گه
درخشان و سبز
مثل اینکه تازه
از کون فرشته ای افتاده باشد
جیغ می زند
ردم می کند
می دود حمام
"خانه ی دل باز کبوتر گرفت
مشغله و بقربقو در گرفت"

- برایتان نامه ای دارم سرداری با سنجاقی که به او هدیه دادید طبق دستور از خونش برایتان نوشته حیف که دارید می روید حمام حیف سرتان شلوغ است

 
روسیه

Gueorgui Pinkhassov

یک کلوب شبانه در روسیه

Labels:

 
سمانه هول آمده خانه و می گوید امروز خانه تکانی است. خیلی چیزهاست که هیچوقت نمی فهمم اگر می خواستم یک روزی یک جایی را تمیز کنم اگر به اندازه ی الان رسیده بود با خودم می گفتم آخیش درست است که کار بیخودی است ولی برای حفظ آبرو لازم بود.

بامزه ترین قسمتش تمیز کردن جاهایی است که نه تنها من بلکه خودش هم نمی بیند یک جاهایی که امکانش نیست حتی یک آدم خیلی فضول هم نگاهش بیافتد.
 
انگشت میانه ی پایت
برای من کوهی
در میانه ی ابرهاست
یک چیزی
توی مایه ی البرز
با ابرهای پشمکی در بالاش
سعی می کنم بیایم بالا
کوله پشتیم را بر می دارم
و سعی می کنم بیایم بالا
راه می روم تا عصر
نزدیک عصر
مامانم تازه یاد من می افتد
من را خسته
توی راه
پیدا می کند که گریه می کنم
همانطور خواب
من را با خود می برد خانه
سرجایم می خواباند
 
بهار را بپوش
بهار به تو می آید
لباس شادمانی هاست
کمی باران می بارد
و بعد هم زود
تمام می شود
تکه تکه...

"از نامه های یک پاییز بسیار بسیار طولانی برای همسر ساده انگارش"
 
سعی کن تا
چشمهات را ببندی
خواب خودش می آید
درست قبل از اینکه بخوابی

 
فکر می کنم جهان لیبرال در برابر این مرتیکه ی ریشو یک شکست مسخره ای خورد. کشتنش بدون اسلحه در حالی که هیچ راه فراری نداشته کاری خلاف تمام معیارهای لیبرالی بود که ما ازش دفاع می کنیم. لااقل امیدوارم که بروبچ دروغ گفته باشند و طرف را خیلی وقت پیشتر توی یک حمله ی هوایی کشته باشند و جنازه و خبرش را کاشه کرده باشند برای همچین روز خاصی...
 
عشق خارجی بودن خواهم شد
کراوات آبیم را خواهم زد
دستهایم را
بعد شاشیدن خواهم شست
Everybody is welcome
درس هم خواهم خواند
می نشینم
روی بالکن
سفید سفید
سفید سفید
می گویم
"هلو دارلینگ"
وقتی که می آیی
ولی
انتظار خواب نداشته باش
هر چقدر قول داده باشم که
میل جنسیم را
کنترل خواهم کرد
 
سرو لرزان تابستانی
از باد و ماد بیدها نمی ترسد
مرغش جاش
رودخانه هاش باش
فکر غیر اینها نیست
بادهای توفنده
تنها
زیباترش ساخته اند
 
کلن دنیا
به تخمم هم نیست
ولی واقعن نگرانم
تا که برگردی
 
به کونت نگاه کن

شاید الهام گرفتم
و شعری از دوقسمتی گفتم یعنی
شعری
دوقسمتی گفتم که
که خیلی مهم است
کاف اول کون است
و کون
در دو قسمت است

شاید الهام گرفتم
و یک کون کشیدم
با همین دو خط ساده
عینهون پیکاسون
که عکس کون کشید با دو خط
و خیلی معروف است
شاید هم
معروف شدم
خدا که
نمی داند

 
باید دوباره دیوانه می شوم و دیوانگی انگی وانگی چیز خوبی است چون حالت دوار و تکرار و دایره دارد کلن چیزهای دوار بهتر از چیزهای صافند

نمی فهمم چطور تو چیزهای صاف را دوست تر داری؟

منظورم از صاف صداقت بود به خدایی خدا راست می گویم
 
قورباغه ساکت
خوابیده بیشه
شب رو نخوابه
آروم نمیشه
رودخونه ساکت
چه وقت جیشه؟
بیشه خوابیده
تشنه نمیشه
 
گفت "درک نادانی مقدمه ی آبادانی است و خر هستید آنقدر که به محض درک خود سورپرایز شده سکته می کنید" بعد گفت "جنازه ی این بابا را بردارید از اینجا بیخود راجع به آبادانی تلاش می کنید" و ما همچنان به دنبالش می رفتیم جنازه های خویش به دوش کشان
 
کله ام
پر از سوسکهای ریز درختی است
مورچه های هر روز یکیشان رفته
خوابیده ام
ملافه ام را کشیدم
و برگ می آید
بالای ابروهام
مثل باد می آید
و با هر دو جغدهاش
نگام می کند
سنجابهام ولوله می افتند
گرگهای صدای لوله بخاری
- هوا هم سرد است
و این بخار روی آب
و این بوی نای جنگل
جیغ و ولوله ی پرنده
و های ماهی
درخت مال من است
کنار من خوابیده
بزرگ نشدم هنوز
حق دست زدن ندارم

تمام این چیزها را
پیچک نادان می گوید
 
جورابهای کوچکش را می پوشد
لپ تاپ کوچکش را بر می دارد
آرزوهای کوچک من را
می گذارد در چیب کوچک شلوارش
سوار ماشین بزرگش
از خانه ی کوچک
می رود به جهان بزرگ
من
فعلن
کوچک و
تنها هستم

 
بن لادن هم مرد
هد شات بودن مردنش مهم است
اینجور
بقیه ی آدمها
همه اش
احساس ناگوار
توی کله اشان دارند
ولی
خبر خوب این است
بن لادن هم
مرد
 
اگر تختمان پایه داشت
تو را
سفت
به تختخواب می بستم
و جای سرد طناب را
روی دستهات
قرمز می کردم
بعد روی شکمت
در کنار حلقه ی ناف
می نوشتم mine
و شبها
همانجا
توی معدن
می خوابیدم
 
خیلی از سمت آنجا
که دیگرانت نه
تو را من
دوست می دارم
از سمت اینکه کسی ندیده
از تیزی آرام
پشمهای تراشیده
از نگاه غمگین صبح
از جهتهای شب
بی حوصله خوابیدن
و از سمت کونت
که دیده نمی شود
وقتی که
در آغوش من هستی
 
پنج شنبه
روز مادران خسته ی جمعه است
روز دردهای تیز تراشیدن
و روز ریختن تف
در شبها
و روز چشم دوختن بیکارهای کوچه
به گردش سایه های پنجره ها

فرداش مردم
بعد استحمام
جمعه می خوانند
 
توی بایبل گفته
مردم بابل خیلی
جیسوس را
دوست می داشته اند
با موی بور باد
در گیسوان جیسوس
قشنگ بوده است
بر دارش مثلثی
و دوسطت دخترش
لخت و عور
عور کس ناپیدا
قشنگ بوده بر گور عیسی
توی بایبل گفته
حتی
خدا هم
از اعدام عیسی راضی بوده
مادرش هم
دعایش کرده
و دوست دخترش هم
بعد فوت عیسی
دیگر
عکس لختی ندارد
 
فایده ی مردن
مهمترین فایده ی مردن این است
که آدم دیگر زنده نیست
برای همین هم
افسردگی
خوبیش این است
که آدم
خوش حال نمی باشد

 

   
 
  Susan Meiselas / Magnum Photos 
 

USA. Tunbridge, Vermont. 1975, Carnival Strippers

 
 

  Goolabi , Roozmashgh(Peyman) , Deep-hole , Sepia , Forb. Apple , Vaghti Digar , Pejman , Ahood , Bahar , Banafshe , Halghaviz , Hezartou , Last Jesus , Ladan , Costs , Tireh , Goosbandane , Tabassom , Aroosak1382 ,   Shahrehichkas

 
        Zirshalvari
        Welbog 
 
       Bi Pelaki (Me & Shahram)
 

   SHAHRAM