بدون هیچ دلیلی
کوچه های تهران مدام
توی پایم می پیچد
- آخر می دانی
رابطه ام با کوچه ها
علیهده است
من اکثر کوچه ها را
زمین خورده ام
ز ی زمین
با ز ی زانو
حرف می زنند-
و هی چادر پیچ
عفیف رد می شود در من
عابرین بی
اعتنا در چادر
با شوهران عرق خور
و با غیرت
- عروسکهای روی تاقچه هم یادم هست
چرخ فلکهای کوچک مسی
منجوقهای توی ظرف
تیله های زیاد
غیر قابل خریدن-
و راننده های تاکسی
روزهای فوتبال
لحظه های زیبای زیر طاق
و آلوچه های قرمز
و شور
و تلخ
و ترش
توی سرویس آبی مدرسه
- چهارتا خط روی سقفش بود
از همینجا می فهمیدم
آمد
آمد
آمد-
و خوب
بطالت
هیچ چیز بدی نیست
مثل چیزهای دیگر دنیا
که در عین حال
خوب نیستند هم
[+] --------------------------------- 
[0]