بعد تو مثل همیشه ساکت
میروی به درک
و شاعران چاق موبلند
که دکترای درک لطیفه با خامه دارند
دستهای پرپشمشان را روی میز میگذارند
و در مناقب تو مینویسند "آه
دلم از درک بیزارم
که درک اهرمنخو آدمیخوار است"
و عکسهایی گوناگون از تو
با لبخند محجوبت
به اشتراک میگذارند
و درک
با کلاس و مغرور
گوشه لبهای خودش را
در آینه میبیند
که جوش زده
و اصلاً زیبا نیست
[+] --------------------------------- 
[0]
تمام چیزهای جدید بدتر است مثلاً قطارهاش که رفتنشان سرد و بیتفاوت است و دیگر نمیشود دنبالشان دوید تو که خارج نمیروی یک بار در خارج میان قطار عاشق کسی شدم و قطار را صدا کردم و مردم قطار لبخندزنان نگاهم کردند قطار دور گرفت و ویژ عبور کرد. احساس کردم حتی فریادم هم نمیرسد. و درهای لامصب آنقدر چفت بسته بود و پله نداشت و میله نداشت و اگر بخواهم مثلاً دکتر ژیواگو بنویسم ۴ خط هم نمیشود چون قطارهای جدید هیچ بهانهای برای عاشقی کردن ندارند
[+] --------------------------------- 
[0]
شاعری به خصوص در زمان حال کار خندهداری ه. احساسات حال حاضرت رو با مشقت طوری مینویسی که فقط مردم آینده بفهمن. بعد به مردم زمان حال التماس میکنی که مطالبت رو که فقط برا آیندگان نوشتی الان بخونن چون در آینده مردی و برا مرده هیچ چیزی فرق نداره
ه https://telegram.me/V4040e
Comment: @HeBlogsin4040e
[+] --------------------------------- 
[0]
بگذارند
ملت داغان خود باشیم
با ریشهی درختهای بلند در شانههایمان
و گریههای ریز در چادر
برای زرد
برای آلوی درخشان رفته
بگذارند قلعهی سرخ خودمان باشیم
با قناتهای بیتاب باران
و ستارگانی
که آیندهمان را میدانند
زادنی را که نبوده میدانند
آرامیدنی که نخواهد بود
بگذارند
به بهانهی پاییز
سر به شانگان و بیخانمان
مثل درختهای بلوط
از وحوش
تنها سنجابی قدیمی
سهم ما
از بقای بیرازمان باشد
[+] --------------------------------- 
[0]