Persian based weblog dedicated to literature and cultural interests author prefers to be called as Ali Chelcheleh if you are not inranian try my ENGLISH SITE 

 
  صدای بال چلچله ها ابرا رو برونه یه روزی
 

 
 
 
اسکلگی 

اگراجازت دهند
قلبی تپنده موجود است
دربیاوریم تا 
روی چشم‌های خسته‌ بگذارید
اگر اجازت دهند
شست هست
برای باز کردن بطری
جمع کردن شیشه
یا 
گیس‌های درد دیده‌ای
برای رفع جرم دندان
ناخن تمیز 
دردناک
برای عادات احتمالی

 اگراجازت دهند
چشم هست
- علی‌الخصوص چپ-
 با کمی تغییر
برای رفع میخ‌چه‌های پاشنه
- شنیده‌ایم زیاد راه می‌روید
زیاد کتاب می‌خوانید
زیاد سکس می‌کنید با
 مترجمان غریبه
شنید‌ه‌ایم هوای تهران
بسیار آلوده است
شنیده‌ایم دنیا
ما که ندیده‌ایم... -

اگر اجازت دهند اشک
برای شنا
موجود است
- شنیده‌ایم مردم
توی استخرهای عمومی می‌شاشند -
و اگر اجازت دهند
زندگانی اضافه
برای اهدا داریم
جان برای چرخ گوشت
لب برای پاشنه
تن برای گاز
اگر اجازت دهند
فی الجمله
برای فتح بصره
کربلای ۴ می‌شویم
- ببخشید 
ما کمی نادان‌ ایم
بصره کجا ست؟
بصره چگونه است؟
قصد مسافرت داریم؟ -

ساحل پر از غروب غمگین و کشتی بود
ساحل
پر از پرنده‌های تنها و
 غروب و کشتی بود

 
( ! )

من مردی
چهل و اندی ساله
حائز تمام لفاظات احتمالن برای نیاز
و دست‌های بزرگی برای نوازش
عاشق طرز فکر تو هستم
و در این عشق شاخدار بنفش
هیچ چیزی احیانن
 شهوانی نیست
و همان‌جور که انتظار داشته‌ای من
تنها
به آرامش آغوش تو محتاج ام
به لبخند آرام‌ت
و چشمهات
که پرچم برابری است
و من در کتاب کلفت خوانده‌ام
- من کتاب زیاد می‌خوانم -
که خوابیدن آرام در کنار هم
آغاز زیبای برابری است
بانوی من
یا مرا ببر به خونتون یا بیا به خونه ما

 
کبوتر گذشته است
آسمان پر از
مرغ‌های برهنه‌ی کنتاکی ست
که بر سینه
تتوی ماهی دارند

 اسب‌ها گذشته اند
یکی دو تا برای قشنگی
نه مثل تو الاغ!
اسب را در گوگل بگرد
سینه دار
فراخته
چشم‌های نیم سرخ
یراق‌دار
در گوگل بگرد
یال دار 
نسیم‌دار
کیرگنده‌دار
عکس‌هاش هست 
در گوگل بگرد

وقت
 وقت باد
توی پنکه‌ها ست
دور هوای گرم
بالکن
و زیر پوش
سطل‌های شعر
جوی‌های اشک
در گوگل بگرد
در گوگل نگاه کن
در گوگل بمان
کیر اسب‌ها
در گوگل
زیارت است
سرچ کن
در گوگل بمان


 
تنهایی

Bruce Gilden, Santa


انسان زاده شدن تجسّدِ وظیفه بود:
توانِ دوست‌داشتن و دوست‌داشته‌شدن
توانِ شنفتن
توانِ دیدن و گفتن
توانِ اندُهگین و شادمان‌شدن
توانِ خندیدن به وسعتِ دل، توانِ گریستن از سُویدای جان
توانِ گردن به غرور برافراشتن در ارتفاعِ شُکوهناکِ فروتنی
توانِ جلیلِ به دوش بردنِ بارِ امانت
و توانِ غمناکِ تحملِ تنهایی
تنهایی
تنهایی
تنهایی عریان.

انسان
دشواری وظیفه است.

شاملو
 

گفت "احتمالن دیفتیری خواهد آمد و یک‌یک شما می‌میرید و هر چه لاطائلات هم از حرف‌های من نوشته‌اید با مردن شما می میرد" رو به دریا کرد گفت "برای تو می‌گویم دریا فقط برای تو می‌گویم" بعد با خود گفت "شت دریا نیز..." بعد بسیار گریست خورشید را خیره نگاه کرد و چیزی نگفت تا کور گشت و مرد
 
تا دریا بمیرد
رودخانه مرده
قایق مرده
نهنگ‌ها یکی‌یکی مرده‌اند
و خیل زنان چاقی
که یادشان بوده اینجا روزی
زیبا بود
تا دریا بمیرد
تمام ما مرده ایم
دریا
توی مردن هم
تنها ست
 
گرگ 
برای خودش لوبیا گذاشته
هرچه کت دارد پوشیده
نگاه دوخته
 به آتش در حال واپسی
گرگ تنها
 برای سرمای آینده
فقط
 کنیاک ناکافی دارد
و دشت سوزناک
سرد و
برفی است
زمستان می‌آید
و تمام جنگل
پر از مردهای برهنه ایست
پر از خش‌خش سرخس‌ها
توی چشم‌های سرخ
 دویدن برهنه‌های پای
توی برف‌ها
بخار نفس‌های ترسناک

- مگر 
فقط مگر الان
همان‌گونه که 
قول داده بوده
خرگوش‌م از شب
با تفنگ گرم مهربان‌ش بیاید
 

نگران کش‌های سفت ام
نگران خط جوراب ام
بر مچها
نگران خط شلوار ام بر پهلو
نگران جای دردناک کرست 
بر شانه‌ها هستم
و تاثیر سینه‌های بزرگ بر مهره‌ی گردن
خالی‌ترین شاعرها حتی
نمی‌تواند از ترس‌های دنیا خالی باشد

 

گرگ‌های رفته
نرفته‌اند
و دشت از شوق پاره شدن
آکنده است
هر جنبشی دارد
در جنگل 
توی شوق ملتمسی می‌افتد
گرگ‌های رفته
 نرفته‌اند
آتش را بیافروزید
آتش را 
توی دشت‌ها
بیافروزید
 
تا گردن در شن
داغ و خطاکار و تنها
بریژیت
 هنوز هم زیبا ست
همان خطوط همیشه‌ی زیبا بر پهلو
همان شکاف‌های شگرف همیشه
همان لبخند
گرچه داغ و شن‌آلود
بیلاخ
علی‌رغم دنیا
علی 
هنوزهم 
زیبا ست
 
زخم‌های بسیار

و دریا فرمان داد
"هر که آمد باد
توی پیراهن‌ش باشد
و از این به بعد
هر چه با سنگ‌‌‌‌‌ها بگویم موجی است
هر چه در پرنده بپیچانم
نمک دارد
و غروب‌های گرم
تنها
شن و خرچنگ و غم خواهد داشت"

گه خورده هر که گفته
دوای نهنگ‌های مغروق خشکی
دریا ست
نهنگ باید
به شن
و آفتاب و بچه‌ بسازد
ورق ورق باید
بپوسد به آفتاب
نفس بگیرد در آفتاب
بسوزد در آفتاب
بمیرد بر ساحل

نهنگ عمدن خطا‌کار
امیدی به دریا ندارد

 
سایه ای غمگین
در ظهر آفتابی کلمات
که زنان
در آن 
آفتاب می‌گیرند
حناقی در گلو
بختکی برخواب
و خنجری در پشت
آفتابه خواهم شد
شارشی بی‌قرار از سرما
برای اسافل مردم
انگار باد آرام نیکویی
برای تکان کودکان گهواره
نسیمی از تابستان
با حناقی
 در گلوی‌ش
بختکی بر خواب
و خنجری در پشت
انگار شب
تا    صبح
هرگز نیامده باشد

 
من؟ یا خوت؟

فکر کرده بودی
وقتی بر گردی
دختر
با گیسوان کذایی
و انتظار بی دلیل عمیق‌ش
تکیه داده به تیر فلزی
ایستاده هنوز
بعد این همه سال؟
تمام رفتن
فکر می‌کردی نه؟
به همان کیف کوچک سرخ
 یا دست‌های چاق؟
بلاهت مشکوک توی چشم‌هاش؟
و لرزش صدا؟
که برف ببارد
و سرد شود
بخنددی تا
و تن‌تکان بدوی در میان بوته‌ها سگ دیوانه؟
که شادمان روی پشت بام‌ها زوزه
توی برف‌ها بازی؟

بله متسفانه
دخترک هنوز
در کنار تیر ایستاده  بوده
می‌خواسته با کلاس
با کیف قرمز
در انتهای کوچ
لیدی این رد باشد
امان ولی
امان از این دامان لعنتی
که بر ستون کثافت بلوریده
امان از
چکمه‌های سرخ
که یخ‌زده
در میان برف
از این سوز لعنتی
که می‌رود در
توی بدتر آدم
 
Reklam
.
غروب زوزه کشنده
غروب دونده
توی برف
دنبال تکه پاره‌های خرگوشکی که پاره کرده می‌گردد

- تن آدم‌برفی سفت است
یخ می‌زند دهان آدم
برف
 این‌همه برف بی تپش حاضر
برای گرگ
 بهانه نمی‌گردد
نمی‌شود برای برف زوزه کشید
برف از عبور آدم از جنگل
 تن‌ش نمی‌لرزد
سرش همین‌جا بود 
سرش و آن دو گوش قشنگ و چشم‌های بسته این‌جا بود
گلوی‌ش
گلوش
از همین لوله‌ی صورتی همی
نفس زده
و این پنبه‌ی خونآلود
احتمالن
 پای راست‌ش بوده
پای لنگ چپ‌ش کجاست؟
و حدقه‌ی لرزنده‌ی عمودی سرخ‌ش؟
و صدای برگ‌ها
و پریدن تند از شاخه
در شاخه؟

...طناب پیچ‌پیچ زرد نمناکی
گرم
به لکه‌ای از خون رسیده است


 

به مرد فکر کن که مرده است
شت 
چرا گریه می‌کنی
گریه خوب نیست
نگاه کن
به مرد ساده‌ای
فکر کن که مرده است
و دفن گردیده دیده دیده در اعماق
به مرده‌ای که
کرم گذاشته در جان‌ش
 و هر هزار کرم درخشان‌ش دارد
برای تو ابریشم می‌بافد
به چشم‌های سرخ در حدقه فکر کن
به رنج قلبی که از تپیدن چاره‌ای ندارد
جهان ساده نیست
جهان سرد و دردناک و خیس است
ولی
پشت کو‌ه‌هاش آتش آتش آتش دارد

 

مردمی که مرده اند
و مردمی که زنده اند
و یاد مرده می‌افتند
مقفوسهای خاکی
و یادهای محبوس در خواطر
"یادش به خیر مادرم"
توی شعر یک شاعری بوده
که مادرش مرده
و زیر خاک
سیاه و پوسیده است


 

 درختی 
به دنبال برگ‌هاش
دختری
 به دنبال گیسوان‌ش
شاعری
حیران هر کلمات

- حرف‌های من کوجاست؟
حرفای من کوجاست
کلمواتی عزیزی من
قوافی بد
وختی بیدون لیکنت...

- پر از شادمانی دختران دامن پوش
حرف‌های من کجاست؟

- کوش؟
هان
کوش؟

کسی مرده
کسی را سوار برانکار
برده دفن کرده‌اند
کسی که بوده
دیگر نیست
مرد شاعری
که بوده
دیگر
 شاعر نیست
و سپیداری چاق
به دست‌های تکیده 
برگ سفید ندارد

- در بیابان تشنه
برگوری دیدم نبشته
به دنیا غریب آمدم
دیوانه
عاشق خورشید
و از مرگ بیزار
و از ماسه بیزار
واز فراموش شدن

- خیرشید میرا هیلاک کیرد
مواسه ما را پیشاند
فیراموش
موش
موش
موش شیدم

 
آباده‌ای اهواز
پر از بچه‌های لاغر غمگین
که عینکی و سرودخوان
برهنه و گریان
باز باز و ختنه نکرده
با زانوان خم
سرودخوان
سوی خانه می‌دویدند


 

شهر 
مادرش را گاییده
بچه‌های‌ش را کشته
عین سگ
عین عین سگ دارد
رعد و برق می‌زند
آسمان هنوز
قطره‌هایی برای برف‌پاک‌کن 
کنار گذاشته

 

وقتی که خسته‌ترین کلمات
از کار روزانه خانه می‌آیند
پیژامه می‌پوشند
چای می‌ریزند
درباره‌ی سیاست می‌گویند
راجع به عشق‌های قدیمی
وقتی که
خسته‌ترین عاشق‌ها
یاد حرف‌های بی ‌ارتباط قدیم می‌افتد
و برای عشق جدید
که بالاتر از تمام حرف‌های دنیا ست
کل‌مه‌ای تازه می‌سازد
انگار
زیباترین زنان جهان
یاد ماه افتاده
یا ماه
لاغر و زیبا
دوس‌دختر درخت‌ها ست
انگار
مرد لاغری های است
و برای مردم خندان
از زنان قدم زننده در میان کوچه می‌گوید
انگار
کلمه‌ای برهنه
خندان
در میان ملافه گردیده
شب ابجد و نادان خوابیده
و صبح
شعری تابان
میان ایوان گردیده

 

   
 
  Susan Meiselas / Magnum Photos 
 

USA. Tunbridge, Vermont. 1975, Carnival Strippers

 
 

  Goolabi , Roozmashgh(Peyman) , Deep-hole , Sepia , Forb. Apple , Vaghti Digar , Pejman , Ahood , Bahar , Banafshe , Halghaviz , Hezartou , Last Jesus , Ladan , Costs , Tireh , Goosbandane , Tabassom , Aroosak1382 ,   Shahrehichkas

 
        Zirshalvari
        Welbog 
 
       Bi Pelaki (Me & Shahram)
 

   SHAHRAM