شخ یعنی کوه
شخ
آتشی است بر جان
یخ
و دریایی
که دیوانه موج میزند
موج میزند در من
داغ از
سرمای بوسهای
بوسهای
بوسهای
- "ای کاشکی
نهنگ پوسیدهای بودم
بر ساحل
که بیهوده راه میرود در شب
چشم میدراند به سایهها
و با اندوه
سیگار میکشد
آه
ای کاش
یکی از نهنگهای پشمدار کافه بودم
یا حرف آیای بیهوده
که خودپذیر و
ایستاده است"
ال غمگین با خود گفت
شخ
آتش لرزان نیستادهای
و هرم داغی دریا
که در شعلههاش
تیسس میزند
[+] --------------------------------- 
[0]
میدانست همه فهمیدیم دقیقن میدانست دقیق گفته بود "خدا دریا ست" آرام کلاس را تمام کرد سئوال جواب نداد قایق نخرید و گفت "قایق داستان جدایی مرد از دریا ست" و "دریا که اسب نیست کلاس شنا نمیخواهد" بعد گفت "تشنه ام و دلم دریا می خواهدبه من نی کوچکی بدهید" برهنه دریا رفت با نیای کوچک که رنگ صورتی و سفید داشت...
شب دریا جنازهاش را به مردم پس داد همه فهمیدیم خیالمان راحت شد عشق وجود نداشته
[+] --------------------------------- 
[0]
هیچ جیزی برای نوشتن ندارم
توان گفتن این علاقهی نازک
فقط دریا ست
فقط دریا
برای شرح حرفها و بطریها
وقت کافی دارد
فقط دریا
می تواند
همزمان
مستراح مستها و
آسمان شاعرها باشد
باید بیایی
در کنار دریا
و روی شن بخوابی
بگذاری دریا
موج موج از تو
گیس ببافد
- گیس مفهوم دیوانی و شاعری دارد
دریا تمام زنهای دنیا را
صدا میکند
بانو
بیا برات گیس ببافم بانوی سرتراشیده
مادر قحبهای است دریا
اگر بشناسی
[+] --------------------------------- 
[0]
جهان تنها یک خز دارد
خزی که بر گرگ است
و خزی که مرد شکارچی ندارد
[+] --------------------------------- 
[0]
و عاشقی
توصیف سادهی طریقت نبودن است
اینکه توی برف
وقتی روی قله ایستاده است
تو با شلوارک و زیرپوش لرزیده باشی
و وقتی رفته جنگل تا
تن
- شت این تکه اش را نمیتوانم بگویم
زیاده از حد سکسی است
زیاده از حد تفکرات پلید مردانه دارد -
تو قدر کافی تنها مانده باشی
عاشقی طریق استخوان استخوان ارائهی عضلات است
تا روی سنگها جهیدنش را
در چمنها دویدنش را
از شوق
مرده باشی
[+] --------------------------------- 
[0]
ناامیدی هنوز
ترانهخوانی نابینا ست
کوچه کوچه خرت
با پای ورم کرده
و زنبیلی
و صدای آرام ترانهای دور
دربارهی اینکه
دوران
هنوز هم
بر مدار همیشه است
صبحها اما
بر درخت توت
عنکبوت جوانی هنوز
تارهای تازه میتند
[+] --------------------------------- 
[0]
مردم
مثل سیگارهای تلخ سوخته
شانه شانه تا تهران
ایستادهاند
با چشمهای غمگین مخطوط آبی
- کافور مردن کشتی
توی دردآبی
که مطلقن آسمانی نیست -
قهقاه خندههای رنجیده
ناخن بنفش و تیپهای خاص
- تمامن خاص
غالبن عجیب
و نوعی از بدبختی که
شبیه بدبختی مردم دیگر نیس
تمام مردم
با دردهایشان تنها هستند -
و تهران
ظرف چینی زیر سیگاری است
تنوری از آتش یونی سکس
سیگار در سیگار تا
چیزی از شب نمانده باشد
و تهران
بیمارستانی صحرایی
پر از سربازهای بیصورت است
که تنها
صدای فریادهایشان
ممیز است
نه سبیلی مانده
نه عطری
نه رغبتی
شاپ کافی و مکفی
تهران
عین پرستار زیبایی
در انتظار غلیظ الکل معلق است
[+] --------------------------------- 
[0]
۱۳۹۶
ظهر باران نمیبارد به صورت غمناکی
و عصرها
تمام افق صحرا ست
و بیدلیل و بیهوده
زمین دلش خالی است
مردی
هر مردی
حلقگیر بازوی مردی
و خون توی بازو
لنگ لنگ و کژدم کژدم
سیار است
دل به جای گذشته نیس
سر
قایقی دردناک و گردان است
و هر پارو
ایرانی از موجهای دردناک صورتی رنگ است روی مرداب صورتی رنگی
با پلنگهای مضحک
که لاغر اند
سیگار میکشند
رنگ میکنند
دور شاخه میپیچند
مردها
بیقرار و آزرده
در زمان فشرده
فرت فرت
دفن میشوند اما
هنوز بیدلیل و بیهوده
زمین دلش خالی است
[+] --------------------------------- 
[0]
یادداشت
در تن تنها
کلمتی تپنده بود
که درآورده شد
و رگدار و خون
هدیه شد
ملاحظه فرمایند
و اشکهای باکلاس رقیق
در کلاس بچگی
که حسب فرموده
تلخ تلخ
بدون آب
همانی که فرموده
- ;)
خیالشان راحت
قلپ داغ اشک را
کسی نمیبیند -
ملاحظات اینکه
سپیدی شقیقه زیاد
توان تن کمتر
نفس به شماره
دست و پا به لرزش
گلو به خشکی
و تن طناب
عینه اجرای دستورات
خلاصتن
فی الجمله
کلمات دیوانه در زنجیر
کلمات فاخر آباد
حرف بسته در قواید و دستور
بیروایت ازاسافل یا
توصیفی از تف و فحشا
شهر در مراقبت است
سیپ فنجان قهوهای
حرف با فضیلتی
لمس لب
به دستمال کوچکی
و صرف نیمرو با چنگال
نگاه کن که دیو خستهی دیوس
به خاطر یک بوس
چه شیشهها از عمر
که روی سنگها نشکست
[+] --------------------------------- 
[0]
ساحل
چاک چاک و دردناک بود
دریا
درد
- طور سادهای بدون اضافات
دردناک در نفس کشیدن
دردناک در نوشیدن
دردناک در نفس نکشیدن و
ننوشیدن -
چه کند ماهی کوچک
که وال گندیده نیست
و طاق آفتاب ندارد؟
[+] --------------------------------- 
[0]
خلاصه بگویم
ژاکت کلفت
اگر از دست بافنده بگریزد
تا ابد تنها
کاموای سرخ لاغری است
[+] --------------------------------- 
[0]
آختهای در من
عمیق و زارپ در من است آخته
که آرتور آن تویی
و سخاوتمند
میگذاری درد
که تنها عقیق سنگها ست
که از ریشه های حریص درختهای وقیح
و زبان زبان جویبارهای تشنه
و سمب و تپالهی قوچهای بالاپر
شکستهاند
بپیچد میان سنگ
مثل شمعی
که شانهی شعمدانی را میسوزاند
میگذاری که روشنی درد
جان سرد سنگ را
زیبا سازد
"تو شمشیر زیاد داری آرتی
بگذار کمی دیگراین یکی
در میان دو کتف من بماند"
[+] --------------------------------- 
[0]
فتاحی، سلطانی یا هر اسم دیگری که به مردهای بزرگ ربط داشته باشد
مرد کوچکی
با ریش تلخ سیاهی
دور لبهایش
- از همانها
که برای چانهی لاغر خوب است
و دیگر مد نیست -
مرد کوچکی
که سرزمینش
با تمام کوههاش
گرگهای منتظر
و عشوههاش
نشمههاش
و صحبت سنگهایش در خواب
و لرزیدن رگهایش در بیداری
مرد کوچکی
که سرزمین سنگینی را
از کمر گرفته بود
و در کویر
پی چشمه میکشید
ماه مرده بود
دو گیس و گلابتون ولی هنوز
ماه مرده بود
[+] --------------------------------- 
[0]
"تا دمی که بمیرم"
گفت
"تا دمی که بمیرم"
و تیغ تلخش را
توی سینهی سنگها گذاشت
سینهاش را سپر کرد
دستهام را
توی دستهاش گرفت
و گفت
"تا دمی که بمیرم و بعد از آن"
راکتش روشن شد بعد
و رفت سمت آسمان
ستاره نشد
محو شد
انگار
آسمان شده باشد
و من
از آن سپس
اسبهای بسیاری پی کردم
مردهای بسیاری کشتم
شمشیرهای زیادی
از گلوی سنگها درآوردم
و جهان
از دستهای ستبر زنی
دستان تازه گفت
و من
از آن سپس
در لشگرم
جنگجویی از فضا ظاهر بود
مردی که از اژدها نمی ترسید
و هر مداد کوچکی
لای انگشتهاش
اکس کالیبور بود
مردی که قصد کرده بود نمیرد
با آن که مرده بود
قصد کرده بود بارها بگیرد در من
چون هرم آتشی
"تا دمی که بمیرد و بعد از آن"
[+] --------------------------------- 
[0]