Persian based weblog dedicated to literature and cultural interests author prefers to be called as Ali Chelcheleh if you are not inranian try my ENGLISH SITE 

 
  صدای بال چلچله ها ابرا رو برونه یه روزی
 

 
 
 
با شورت خنده دار
 نشسته باشی
روی ملافه ها
و از زیبایی جهان
تنها
ایراد کوچک شورت ات مانده باشد

 

گرگ ها
بر شانه های کوه
می روند همچنان
و آبشار ها
از تخته سنگ و 
بوته
مناظر زیبا می سازند
گرگی
به سوی آفتاب 
تلخ
زوزه می کشد
و آبشارها
سر به کار منظره سازی
فریادهای دشت را
خشم‌بی پرده ی
رودخانه می کنند
 
تو باشی
غروب هم به اصرار آمده باشد
و در کنار خیابان من
عاشق ایستاده ات باشم
تو باشی
من باشم
و جز شب
راننده ای
نگهبان لب هایت از
دندان تشنه ام نباشد

 
هر جا می روم
سرنوشتم
با کت خاکستری رنگ خاک آلود
دست به سینه و غمگین
کنار من می نشیند
آب نمی نوشد
چای نمی خورد
و با چشمهای غصه دار
مردمی را که
راه می روند نگاه می کند

هر جا که می روم
با خودم می گویم

- آخری است
این بار می روم
و سرنوشت تلخم دیگر
با من نمی آید
 
از تو نمی ترسم
از دنیا می ترسم
از ضخیم شمشیر دنیا
که اصرار تلخ دارد
به اینکه نداشته باشم
نشوم
نباشم
از تو اما
ذره ای نمی ترسم

 
هر چه را ندارم
برای تو باد
به مردم تازه می گویم
ولی من را
با خودت ببر
اگر من نباشم
آنچه من نداشتم
و برداشته ای هرگز
وجود نخواهد داشت
 

آتش بسته در آتش
و خاکستری به خاکستر
گرگی که انگار
گوسفندی را
از گلو دزدیده 
و در دویدن به خانه مدام
از گرگ به گوسفند
واز گوسفند به گرگ
تکرار می شود
از گلوبریده به قصاب
از آکل تا چاقو
و هر چه از او مانده
lazje خون در شقیقه هاست
سیاه ماری از رگ ها
قلب گوسفند را
تلمبه زده
توی چشم های گرگ

جادوگری برهنه می خندد
طلسمی
بسته در گلوی گوسفند
مثل اختاپوس
در گلوی شاه گرگ ها
لخته گردیده
 
در کتابخانه ام کتابی نیست
و هر دوی سینه هایم خالی است
گفتم مرا
به بر بگیر اما من
تمام قصه های جهان ام
همان که در کتاب نیست
و هیچکس نمی داند
همان قشنگ هاش
باکلاس هاش
خلاصه هاش
گفتم مرا
من را
از کمر
در بغل بگیر
و روی سینه های خالی ام بخواب
گفتم
دختران خالی
مناسب برای دانه کاشتن اند
شیر ریختن اند
دوشیدن اند

- یک لحظه من را
فقط یک لحظه من را
چار دست و پا
تصور کن
با خودت فکر کن
به به
با خودت بگو
به به -

من
بار بزرگ کتاب هات را می آورم
و تا خسته شدی
رگ هایم را
باز می کنم تا
از من بنوشی
من چاقم
چاق و بی فکر و مهربان و قوی
من را
فقط من را
با خودت ببر سردار
چاق ها
سردار تشنه ندارند

 
لابد اصلن
فیودور 
همان وقتی که روسی می خواندی
برای تو شعرهای عاشقانه گفته ابر شلوار پوش
و لابد آقا براتیگان
گم شده بوده
در گیسوان رنگ کرده ی ان چار
لاید اصلن برات مهم نیست
لخت و عور بی کتاب
عن علی که دارد
فریاد می  کشد
روی کوه
درباره ات
چه شعرهای مهملی گفته

فاک یو
فاک یو
فاک یو عزیزم
تحقیرم را ادامه خواهم داد
به افتخار گاییده
ریخته از
زخ مهام
زیرا
جسدهای معروف دنیا
خونین اند
 

و نرم
سنجاب های پنجه هاش
رفته اند بر درختان سنگها
و سکوت او
بارها
یخ ها را
بدون دلیلی
تق
از کمر شکسته است
پیش آمده
به خانه رسیده
صبر نکرده
از خانه مرغ نمی خواهد

- برای خونخواهی از خانه آمده ام
خانه خون دارد
شما معنای خانه را نمی فهمید
من
برای خون خواهی از خانه آمده ام


 

مردهای خستگی ناپذیر بلندی
از همان ها که دست آخر
با دود سیگار و لانگ اینفکشن می میرند
از همان ها که در زمان مناسب
بالدار می شوند
و حق مردم را
از شهردار کثیف گوتهام می گیرند
مردهای زیادی
غمگین و ترسناک
بر تمام دیوار ها تکیه داده اند
دستهایشان
جام باده ای
تیغ ساده ای

زنان اما
بی خیال و رام
از پاریس
عاشقانه
بادبان کشیده اند




 
و آسمان
پر از هواپیماست
و اطفال حلب
وقتی نفس می کشند
تمام هوایشان هواپیماست

- گفته ام حلب
و نگفته ام رقه
صدایش نکرده ام دمشق
و از ادلب اش حتی 
چیزی نگفته ام
اما
هیچ کجا از تن دخترک سیاسی نیست
تمام دخترک تب دارد
تمام دخترک
عرق کرده بر پیشانی
و هر دو تای سینه هاش
وقت خوابیدن خس خس دارد -

و آسمان پر از هواپیماست
و زمین
پر از ارواحی است
که روی دوششان موشک دارد
و اطفال حلب
وقتی نفس می کشند
تمام هوایشان ارواح است
 
دستهایم به پنجره ات
عین بادی از عقیق
سبز
دستهای طولانی و نرم ام
التماس پنجره ات
التماس شعمدانی هات
جور ظریف
محتاطی
که نیامده
نبوسیده
نه
رفته
و رفته
آمده
و بوسیده باشد
 

پذیرفتن
فی الواقع
 پذیرفتن کلمه
به عنوان یک چیز
 و نه یک آلت
پذیرفتن کلمه
به عنوان یک چیز
که درد می کشد
درد می آرد
باردار می شود
غصه می زاید
و غصه هاش بی هدف بزرگ می شوند

انکار
فی الواقع
گذشتن کلمات از پل چوبی
توی رودخانه افتادن کلمات
حیف شدن کلمات
ترسیدن کلمات
شکستن کلمات
لرزیدن کلمه
انکار
نپذیرفتن زبان
به مثابه صاحب
رد شدن از عن
تا زانو
تا گردن
مسلسل بردن
فرمانده بودن
شهید شدن
و با لذت
جرعه های زمزم نوشیدن
 

خیلی
خسته
مثل اینکه
دستهاش میخ خورده باشد 
و خون بسیاری 
رفته باشد از وی
عیسی
نشسته در میان برف ها
و لیز خورده در میان یخ
خسته
مثل اینکه در دنیاش
روح القدس برای ارتباط نباشد
و مریم نباشد تا
سر به زانویش بمیری
و مرده های نمرده
ولش نکنند
توی خواب هاش و
بیداریش
خیلی
خیلی
خیلی
خسته
مثل عیسی
که چلیپایش را
انکریپت
در طرح اندامش دارد

 

و آرام و وحشتناک
نارام و عصیانگر
ترسناک و ترسیده
همچون سایه ای تاریک
از گرگ ماده ای مرده
که سه تا بچه دارد
شنگول و منگول و حبه ی انگور
می خلد میان درخت های جنگل
و تناقض هاش
منطق آٰرام دانه برف ها را
آزار می دهد کونی
و من در شب
تنها
تفنگی بی استفاده
و کمی وردهای قدیمی دارم
و خدای حیرانی
که برای درک دعاها
راست 
توی چشمهای‌ بی رمقم
خیره گشته است
 
فقط خود هندوانه می فهمد

و من تنها
از دنیا
به دو نیم دایره اشاره کردم
و مردم
اما
فورن
معنی حرف ام را فهمیدند
واخم هایشان را
در هم کشیدند
و توجه نکردند منظور من
نیم دایره های
کوچک
یک هندوانه بود
 
می آید
و جا و
جا به جا می شود در آغوشم
با لرزشی آهسته
از همان ها که
گاهی
گیاه ها
توی برف ها دارند
و مثل کلنگ
عمیق می رود
تا نهایت زمین فرو

"خیالت راحت
آخر داستان
وقتی رفتم
خوارت..."

 

باشد
برو حالا
باکلاس شو
هدایت بخوان
کافکا مطالعه کن
نویسنده شو
اما
وقتی که نیستی
وقتی که رفته ای به ساحل
تا مثل اشیا دیگر ساحل
فاسد شوی
منجمد شوی
بو بگیری
وقتی که دختران جهان مفتون
در کنار استخوانهایت
آفتاب و دوش می گیرند

تکه ای
در سینه ی دریا
جای بالدار نهنگش را
سرد و
تاریک و
خالی
پاس می دارد

 
عبوس عن
 در تو زیباست
بی خیال آسوده
تنگ گشاد
خستگی در تو زیباست
و درد مالیده بر پوست
نم در کنار چشم
و نمود هراسناک پاره کردن فک
زیر لب ها زیباست
و بغض فرو خورده
غرور پایمال تو زیباست
مثل برجی که
آتش گرفته بر دریا
مثل وقتی که
گه زیادی خورده بودم
و مامانم

- گه خوردم
حواسم هست
تو مامان نیستی
خفنی
عصبانی ای
بی رحمی
گه خوردم -

مثل وقتی که
کثیف کرده بودم خودم را
و نگاه غضبناک مادرم
 
عبوس عن
 در تو زیباست
بی خیال آسوده
تنگ گشاد
خستگی در تو زیباست
و درد مالیده بر پوست
نم در کنار چشم
و نمود هراسناک پاره کردن فک
زیر لب ها زیباست
و بغض فرو خورده
غرور پایمال تو زیباست
مثل برجی که
آتش گرفته بر دریا
مثل وقتی که
گه زیادی خورده بودم
و مامانم

- گه خوردم
حواسم هست
تو مامان نیستی
خفنی
عصبانی ای
بی رحمی
گه خوردم -

مثل وقتی که
کثیف کرده بودم خودم را
و نگاه غضبناک مادرم
 

تلخ
بر زبان چسبناک قورباغه ها پشه
آر نارام
وعده می دهد صبح است
روز اندوهگینی شروع شده
که از شب اندوهگین دی
زیباتر
 نخواهد بود

 

بانگ آمد
از تمام سنگهای رودخانه ها
ببابانگ آمد
"قزل های آلا
حالا...
و این جهش
توی رگ های دنیا
یعنی
ماهی ماهی ماهی اینجاست"
بانگ آمد
و صدا زده شد
و دشت
شادمان
خودش را
حلول حیات توی رگ های خود را
نظاره می نمود
زنگ های مدرسه را زدند
و آشوب کودکان عاصی
دنیا را
مسخر کرد

در گوشه های کوچکی از دنیا
علی
روی سنگهای سرد
گردابی ازمورچه های خفه
لا به لای آب های بی حواس و
برگ های زرد بود


 

مرگ از فراز ابرها 
با تاسف سر تکان می داد
"شت 
هنوز عمر مرد بیچاره
به دنیا بود
ابوتراب بامزس
می زند به گرگ
می زند به برف 
یخ می زند به رگهای دستهاش
دست و پا می زند
تلاش می کند بمیرد
ولی نمی میرد
بی خیال و 
جور غیر آسانی"
می خندد مرگ
قاه قاه
می خندد مرگ
"نمی میری
الاغ 
هر کار کنی هم
به این سادگی
نمی میری"

 

اگر من نباشم
چه کسی داستان جنده ها را بگوید؟
چه کسی برای جردن داستان بگوید؟
چه کسی
بدون مخاطب
بدون خیال
بدون دوست دختر
بدون توجه
بدون ترجمه باشد؟
چه کسی چرق شکستن را
برای فراموشی دیگران کم حافظه
بنویسد
اگر من نباشم
بین این اولاخ های کمروی ساکت
چه کسی باید
از طویله بنویسد؟
 
و من
که مرد coolی هستم
که با سوارهای دیگر نرفته
و از هر سواری
برای سیگارش آتش گرفته
و اما
نشسته تنها
دور آتش سیگارش
مردی
که پره های کتش را
مثل خفاش های باکلاس اگزیستانس
روی صورت کشیده
و با نرفتنش
بکت بکت
فرو رفته در کلمات
 

و پیچیده ام در تو
و تا ابد
توی دست و پای خیالات پیچیده ات هستم
مردان کم حرفی
که عالی اند
دستهای بزرگ زیبا دارند
و می شود با آنها
به انتشارات ثالث رفت
می شود با آنها
پیاده های زیبا رفت
روزهای خوب داشت
فراموش کرد
بی خیال شد
این را که...

- به اول داستان برگردیم
و شعر را حلقه اش کنیم
حلقه کردن
راحت ترین کارها
برای پایان شعر های زیبایی است
که سر به شانه ات گریه می کنند
و پایان نمی گیرند -

این را که
پیچیده در تو ام
هر شب ها
 
کاکرو یوگا

وزیده بود باد
روی برفها
به سالها
وزیده بود
ابر تا
خیال و دیده
طبع خاکستر بگیرند

- ترسی در زمستان هست
غرشی در زمستان
و آمدنی
 که انگاری
بسیاری
به اصراری از
نیامدن است
- ترس دارم
و ترس من زامبی است
ترس من زیباست
ترسی که در من است
توی دستهام
در تفنگ
یخ زده
می ترسم از
 زمستان بمیرم از یخ
و عابران اخمق
مرا نگاه کنند 
بگویند
مرد احمق
که مثل ماست
قطره ای خون نداشته

- داشتم
داشتم
داشتم 
داشتم...

می 
وزیده بود باد
و گیسوان مه آلود گرگ را
ریخته بوده توی چشمهاش
و رگ 
که دور استخوان ترقوه
تا شیار ناامید گردن
کابوس بی تفاوتی
از خیال و واهمه بود
ساکت
نعره می کشید

وزیده بود باد
و گرگ ها خیال
از میان گیسهاش
رفته
 بوده
 بوده
بوده بود


 

ردیف کاش های همیشه سبز
ردیف دختران صورتی رنگی
که روی تپه های آبی
در انتظار اسبهای سپیدند

- من اسب سپیدی ندارم
و موی مرتبی
استیل کشت زار ها
در گیسوان حیرانشان است

ردیف کاش های همیشه سبز
ردیف دختران صورتی رنگی
که روی تپه های آبی
در انتظار اسبهای سپیدند

 

نمی توانم نباشم
میل رقیقی به بودن
لطیف
رشد کرده است در من
هر چه ضایع
هر چه نا زیبا
 

راه
بی
راهه
راه راه
رفتن از روی پیراهن
hen han
به تن رسیدن و
بر تن ماندن
من
راه راه را
انتخاب کرده بود

 
و
بستن درخت
سفت
به لاشه های گوسفند
سفت
و لمس سینه های جنازه
به آرزوی زنی
هر زنی
هر کجا زنی

ما را
بسته از تمام رگ ها می خواهند
و خون ما
بسته از تمام رگ ها
به فریادی از فوران خنده ی تلخ
می گریزد

 
مرح

و آزادی
برای دام های محصور
سلاخی است
و رفع روده از هر جنازه به دقت
جدابسازی استخوان ها از گوشت
چربی از گوشت
و جهان نامرتب از گوشت
آزادی
ذکاوت چاقو است
رد فرو رفته ی آهن
روی ماهیچه
که ابتدائن
اصرار می کند هرگز
بریده نخواهد شد
لاشه می داند
دستهای بسته ی لاشه می داند
آزادی
یعانی هرگز
نخواهد دوید
و هرگز بجز کباب ماهیچه
نخواهد شد

در ختهای بسته بر جنازه
تنها هستند
 
صبر می کنم
اگر تمام شاخه هام را بریده باشند
می نشینم
و صبر می کنم آهسته
نگاه می کنم
بر برایش جوانه ها
روی شانه هام
مثل موی زائد
در زمان بچگی
نگاه می کنم
به بر کشیدن هیچ
از دوسوی جهان
مثبت و منفی خاک
سبز
نگاه می کنم که
آسمان
من را دیده
و از فراز من نرفته است
حالا شما
ترسیده باشید
 رفته باشید
پریده باشید
 
زیباترین ها
ساده خلق می شوند
ساده در
konsh-e میان دو آد
میان لختی تن
ولب های هم نهاده
نفس
و در پمپ ارامی از هستی
در هستی

- جون

زیباترین
ساده خلق می شود
و ساده پاک می شود می افتد و
ساده می میرد

 

سرما
سرما به
 انگشت تا بازو
بازو به شانه
و شانه به قلب
که قلبی
امیدوار و
متکاپوست
که دارد تلاش می کند
برای ادامه گرماش

سرما
حکومت سرما بر قلب
حکومت رخوت بر انگشت
حکومت درد و دندان
در گردن
نبود تنفس
حتی یکی
حتی کم

رفتن نفس
باز نگشتن
نیامدن
سکوت
سکوت
سکوت
مرور خاطرات اجاق
در خیال جنازه
 
گریبانی از من دریده
 که گرگهان
 ازعابرین بدون آتش درند
ملتذذ
گریبانی از من دریده و
ورید بی خون من را
گشوده ای
و پاس داشته ای
نگاه کرده ای
که خون
قلپ قلپ رفته باشه توی برف در
و خیره 
نگاه کرده ای به چشمهام
که مثل ستاره های بی اقبال
خاموش می شوند
به خون گفته ای برو
و گفته ای برو به خون
و خون
که روی برف 
پرشکوه
ضرب در
ایستاده بود

- همینجا
مرا به برف ها کشانده
کشته است

 

   
 
  Susan Meiselas / Magnum Photos 
 

USA. Tunbridge, Vermont. 1975, Carnival Strippers

 
 

  Goolabi , Roozmashgh(Peyman) , Deep-hole , Sepia , Forb. Apple , Vaghti Digar , Pejman , Ahood , Bahar , Banafshe , Halghaviz , Hezartou , Last Jesus , Ladan , Costs , Tireh , Goosbandane , Tabassom , Aroosak1382 ,   Shahrehichkas

 
        Zirshalvari
        Welbog 
 
       Bi Pelaki (Me & Shahram)
 

   SHAHRAM