Persian based weblog dedicated to literature and cultural interests author prefers to be called as Ali Chelcheleh if you are not inranian try my ENGLISH SITE 

 
  صدای بال چلچله ها ابرا رو برونه یه روزی
 

 
 
 
مچلس قابیل کشی قسمت هفتم

نمایشنامه در حال نویسش از راه نمایی ها ممنون میشوم

هابیل : خدا گاهی یه کاری میکنه آدما رو که یه جاشون بسوزه ، دوس داره اینکارو، خوشش میاد، کیف میکنه...

قابیل : {داد میزند همانطور که چسبیده پاهایش را و تنش را چنگ میزند } بست نیست ؟

هابیل : به زنم گفتم ، تحویلم نمیگیره ...

قابیل : { حیران } یعنی ...؟

هابیل : { لبخند میزند} فقط گاهی ، اونم اگه گریه کرده باشم یا هوا سرد باشه ...

اقلیما : زنا دلشون گاهی میگیره تنشون گرم میشه بیخود دلشون گاهی میخواد یکی بغل بگیردشون

قابیل : {داد میزند همانطور که چسبیده پاهایش را و تنش را چنگ میزند } بست نیست ؟

هابیل : {داد میزند همانطور که چسبیده پاهایش را و تنش را چنگ میزند } بست نیست ؟

اقلیما : {داد میزند همانطور که چسبیده پاهایش را و تنش را چنگ میزند } بست نیست ؟

{ هر سه نفر حرفهای زیر را مثل ورد و نه همزمان میخوانند }

بست نیست ؟
این گوشت سوختهء پوست و استخونم بس، دستای تا به شونه عریونم بس، دستای از نفس افتادم، بست نیست ؟ بادبونش و باداش تو، کشتنش تو، پاداش تو، مامان تو باباش تو، پس کی مامان منو ... ؟

{ همه با هم داد میزنند}

پس کی مامان منو ؟

قابیل : {آرام و با تمسخر } گاییده ... {صدای خنده حضار از این خنده ها که توی شوهای تلویزیون پخش میکنند }
قابیل : حالا چن میگیره براش؟ قشنگ هست ؟ جدا زنه خودش راضیه ؟

هابیل : من میرم بیرون کار دارم ، یه سر میرم شاید جلو دکون سر کوچه بشینم ...

اقلیما : مهمون داریم امشب ؟

{ هابیل گریه میکند }

{ قابیل گریه میکند }

{ اقلیما میخندد }

قابیل : زیر هر درختی دو تا جنازه خوابیده یکی اون که کشت یکی اون که کشته میشه

هابیل : { ادبی } ای کشته که را کشتی تا کشته شدی زار تا باز که او...

اقلیما : خفه خون

قابیل : کنارهر دختری دو نفر خوابیدن یکی اونکه دوسش داشته ، یکی اونکه شوهرش شده

اقلیما : هر دختری دوتا سینه داره هر سینه بندی دو تا جواهر هر جواهری دو تا اسم داره هر زنی رو دو جور صداش میشه کرد ...

قابیل : یکی رو میگن عصمت

هابیل : یکی دیگه محبوبه

اقلیما : هر خدایی دو تا فرشته داره

قابیل : یکی شیطون

هابیل : یکی عزراییل


 
بی تفاوتی ها شماره یک

اگربدونه
می مونه ؟
اگر بمونه
می تونه ؟

اگر بتونه
چی میشه ؟

 
بدون شرح



 
مرداب
مرداب
مرداب
قورباغه ، به سنجاقکی که پریده فکر میکند ...

 
گريه مي‌کند ...

يک دانه اشک
سُر
از روي روسري
تا
تاب صورتي
سفيد گوشه هاش
يک
دايره
يک
دانه
خيس
باز
يک دانه اشک

سُر

سکوت

يک صيحه بلند ...


 
تازه
وختي که احساس ميکنم
ديگه
يا هرگز
نمي شه باشم
تازه اعترافات من شروع شد
و کمپلکس هاي روانيم از نخوابيدن با تو
و لخت نبودن تو
و فشار ندادنت از فاصله‌ي نزديک
تازه کمپلکسهاي من شروع شد
و تازه من
دوباره
مثل رپ‌هاي کون برهنه
خواندنم شروع شد
و تازه تا مُردم
تا خوردم
منو تا توي تابوت گذاشتن
تازه
کرم که ديدم
کرماي پونزده سالگيم از نو
دوباره شروع شد
چه فايده حالا که پوسيدم ؟

 
يادت افتادم خسرو ...

کسي از بچه ها آمده بود گفت کسيش دارد ميميرد و من شايد براي آرام کردنش و خودم داستان آن روز را گفتم براش که آمدم ديدم روي صورتت پارچه کشيدند. ياد صورتت افتادم خسرو و ياد يک جنگل بزرگ وشهري که يادم نيست شايد اصلا شهر نبود و باغي که قرار بود بروي آنجا خوشبخت بشوي . قوي بودن چيز خيلي خوبي است وهيکل بزرگ داشتن و اينکه آدم بتواند صبحها زود بيدار شود برود نان بگيرد.
راستش خيلي دوست داشتم زنده بماني. خوب بشوي . راه بروي، تند بدوي بتواني. براي دخترها مضمون بسازي و چه ميدانم. بروي جنگل با آن رفيق سبيل دار ضايع ات عزت ( هنوز خاطره که تعريف ميکند از تو سبيلهايش آويزان ميماند ) گراز شکار کنيد.
دلم برايت تنگ شد و ياد اين افتادم که چقدر آن ماههاي آخر من و تو و محمد و آيدين کارهاي عجيب غريب کرديم و من براي اولين بار و آخرين بار زندگيم غذا درست مي‌کردم برايتان. و اينکه چقدر خوب بود اگر آدم برادري داشت بزرگتر که مثل تو زورش زياد بود و کارهاي خطرناک بلد بود وخيلي چيزهاي ديگر ...
راستش هميشه فکر کرده ام دنيا، موجود خيلي کثافتي است.از هرکسي آن چيزي را دريغ مي‌کند که خيلي دوست داشته و فکر ميکنم به تو که جاده دوسا داشتي و درخت را و بچه ها را و زندگي را که همين درختها و بچه ها و درختهاست دريغ کرد. واز ما و مامان که تو را دوست داشتيم خيلي که کارهايي را بلد بودي که ما جراتش را نداشتيم تو را دريغ کرد . راستش درستش همين است فکر کرده ام هميشه که دنيا جاي خيلي مزخرفي است.
رفقايت هنوز صدايت ميکنند شاخسرو ولي براي ما همين طور دايي خسرو ميماني. مرده باشي حتي ...
مي‌دانم هيچ وقت بچه دار نميشوم ولي دوست داشتم يک بچه داشتم که پانزده ساله بود اسمش را ميگذاشتم خسرو بعدش ولش ميکردم ميان جنگل مامان را مي آوردم دويدنش را نگاه کند، خوشحال ميشد ...

 
و لخت لخت باز
رو سر ما ريخت بارونو
در گوش کوچيکمون گفت بارونو
خونه امونو آب داد بارونو
اشکا رو ليسيد
دستارو همرنگ درخت شد
دريا شد
پاها بسته شد
از هم وا شد
هي موج اومد
هي موج رفت
دريا اومد
ماسه ها رو دسته کرد
رفت
باد اومد
موها رو دسته کرد رفت
خون ريخت رو زمين
دخترا بيخود
دنبال سقف دويدن
ما فونتامارا شده بوديم
پشمامون قاطي بود

 
هاشم گربه ماده بابا که نرهای کوچه را اعیان کرده است


 
يکي از کارگرها پشت در يکي از تابلوها نوشته بود :

در دياري که در آن نيست کسي يار کسي
يارب اي کاش نيفتد به کسي کار کسي

 
بعضي وقتها فکر ميکنم ا خوشحالتر ميشود احمقتر که هستم رييسم از من. يعني گاهي خودم هم دلم براي آدمهاي اطرافم ميسوزد که مجبور ميشوند گاهي آدم ديوانه نچسب شل و ولي مثل من را که براي کاري که ميکند ساخته نشده تحمل کنند ...

 

   
 
  Susan Meiselas / Magnum Photos 
 

USA. Tunbridge, Vermont. 1975, Carnival Strippers

 
 

  Goolabi , Roozmashgh(Peyman) , Deep-hole , Sepia , Forb. Apple , Vaghti Digar , Pejman , Ahood , Bahar , Banafshe , Halghaviz , Hezartou , Last Jesus , Ladan , Costs , Tireh , Goosbandane , Tabassom , Aroosak1382 ,   Shahrehichkas

 
        Zirshalvari
        Welbog 
 
       Bi Pelaki (Me & Shahram)
 

   SHAHRAM