Persian based weblog dedicated to literature and cultural interests author prefers to be called as Ali Chelcheleh if you are not inranian try my ENGLISH SITE 

 
  صدای بال چلچله ها ابرا رو برونه یه روزی
 

 
 
 
چقدر لبخند زدن سخت است
چقدر نخندیدن سخت است
 
زانوهایش را باز گذاشت از هم و یکجور تحقیر آمیزی من را نگاه کرد. نه مثل الباقی زنها که اینجور موقع ها به آدم نگاه نمی کنند. فکر میکردم حالا می آید لباسش را می اندازد روی دراور یا روی صورتم دست میکشد که یادش برود که پایینش برهنه است ولی یک راست آمد و دامنش را انداخت روی تخت و با همان پایین برهنه خوابید. صبح فردایش انقدر توی اتاق نفس نفس زده بود که تمام صورتم بخار گرفت هیچ جا را نمیدیدم.
 
ژاپنی ها رسم دارند وقتی از ناهار راضیند می آیند و به عنوان تشکر جلوی صاحبخانه عارق میزنند. قیافه مستخدم رشتی ما در حین این حرکت خیلی تماشایی است. به یک بهانه ای از اطاق میزند بیرون...
 
مرا Minimize کنید
من برای صفحه کوچک شما
بی شماره بزرگم

 
بیا و بر
بیا و با
و یا
نه بر
و یا
نه با
ولی بیا

به سوی من
بدون با
بدون بر
فتاده ام
 
کمی از بام
کمی از بادام و
کمی از معنی
بی مادری
در ریتا
کمی در دود
کمی نابود و
کمی از اینهمه در پیتا
کمی از همه حرفهای
لق وق وق متعفن
کمی از تلافی اینهمه چیتا

ترسیدم

سترون شد
 
شبیه
ایه
میه
تیه

به تلمیح آهن
و ناونگ نوش
در نشاوش واران
قایی
به تلامذ
ذبیح حتاتم
به مجمر جمود متبرک

سترون شد
 
ولی
دیل اینکه باید
غیر اینکه من
و اینکه تو
چیزهای دیگری هم هست
بعدا با
خودت میگویم
 
فکر میکنم از این مدل جدید مو که موارو زرد و تیغ تیغ میکنن خوشم می آد. آدم فکر میکنه که دخترایی که سرشونو این طور کردن دارن فکرای شیطانی میکنن. فکرا و کارای شیطانی زنا خیلی قشنگه...
 
تو از چی ناراحتی علی؟
مردما به من میگن
من هی به آخرش فک میکنم
و اینکه به آخرش فکر کردن هیچ کار خوبی نیست
و اینکه هیچ فایده نداره آدم هی
کار خوب کنه

 
بوی دستهای تو
و رنگ موهای تو
و برق چشمهای تو
و ستاره های در پستانت
بررای شبهای من
گیتار میزنند
میخوابم
تو روی خوابهای من
راه میروی
پایت درد نمیگیرد؟
 
وقتی زنها دامن تنگ می پوشند و آدم از روبرو نگاهشان میکند. یک خم زیبا پایین کمرگاهشن تا زانو به اطراف درست می شود که خیلی خیلی زیباست. فکر میکنم هر بار که اینکار را میکنند ما مردها باید مثل این ژاپنی ها با تعظیم ازشان تشکر کنیم به خصوص اگر ترحم کنند و بخواهند کمی دامن کوتاهتر بپوشند...
 
امروز همان فردایی است که دیروز منتظرش نبودم.
 
صبور باشید
صبور باشید
زیاد طول نمیکشد
منظورم همه چیزهاست
این خیلی خوب است
خیلی با معنی است
 
فکر میکنم من و دنیا مثل حاجی و زنش شده ایم. هم بوی تنش را دوست ندارم. هم وقتی با من نخوابد گریه ام میگیرد...
 
آدمها دو نوعند
آنهایی که حرفی برای گفتن ندارند
آنهایی که بعد از مدتی میفهمند. حرف حسابی زدن درد دارد و از آن به بعد با بغض جوکهای تکراری تعریف می کنند.
دنیا پر از سکوت است. آدم باید خوب گوش کند تا توی این همه شلوغی صدای سکوتش را بشنود.

 
بیخوابی


Antoine Dagatha

Labels:

 
صورتی ها میمانند
زردها میماند
و رگهای قرمز
و رگهای آبی
و شورتهای پرز دار
تو میمانی

جوادهای ولی عصر
کوچه باغ اوین
ساندویچ فروشی ها
رستوران
تئاتر
سینما
می مانند
شهر می ماند

شعر خواهد مرد
 
آدمها معمولا فکر میکنند که یک کاری بهتر است و بعد اینکه انجامش دادند متوجه میشوند که خیلی هم بدتر بوده. بهترین حالت این است که آدم کار بد انجام بدهد چون کلا غیر دو گزینه بد و بدتر وجود ندارد. کارهای خوب همان کارهای بدتر هستند که خدا صورتی رنگشان زده...
حرفهای خدا را باور نکنید سعی میکند جنس بنجلی را که ساخته با آگهی تبلیغاتی به خورد شما بدهد...
 
درخت بودن هیچ دست کمی از دختر بودن ندارد. چنار همسایه این را گفت و بعد دست لختش را داد من بو کردم...
 
فکر میکنم زندگی چیز شیرینی مثل قند و چغندر است. اول آدم را از ریشه هایش جدا میکنند. بعد پوست میکنند. بعد خوب له میکنند. بعد با آدمهای دیگر بهم میزنند. بعد میگذارند خشک بشود. بعدش آدم را میمکند تا تمام شود مثل قند را که میمکند با چایی. آخرش هم آدم را کلا در جوبی جایی میشاشند و بدبختیش این است که این سیکل تمامی ندارد.
 
خیلی عجیب است. چرا آدمها وقتی له میشوند زیر بار زندگی خونشان در نمی آید؟ ولی اگر یک پیانو کوچک بخورد توی سرشان و له اشان کند کلی خون توی خیابان میریزد...
 
وقتی زنها به آدم میگویند به زودی، آدم باید حواسش باشد که این به زودی ممکن است خیلی دیرتر از آن چیزی باشد که آدم راجع بش خیال میکند...

 
دستهای من را
با نامهای کوچک
به هر دو پستانت معرفی کن
دوستان شاد میشوند
با هم
و وقتی اگر با هم خوابیدیم
میروند پی بازی
با هم
مزاحم خوابمان نخواهند شد
 
کلا ما چاره ای به جز بزرگ شدن و تسلیم و بعد مردن نداریم. بهتر است خیلی خودمان را به دردسر نیاندازیم...
 
مردن هر کس برای زنده بودن دیگران لازم است
 
بزرگ شدن از مراحل مردن است
 
تسلیم شدن یکی از مراحل بزرگ شدن است
 
"اصلا احساس افتادن ندارم"

از دستنوشته های کسی که خودش را از یکی از برجهای دوقلو پرت کرده بود

"عزیزم از اینکه مرا میبینی خوشحالم"

همان نفر همان لحظه همان جا

 
صدا کردم
علی
صدا آمد من
سعدون ام
بعثی
گفتم آقای بعثی
گفت جانم
گفتم من
کودکی دور از مامانم
برایم
قنداق ندارید؟
صدای ترقه هاشان
صدای پاشان
و من
ولش کن مامان
چرا باید بگویم چه ها دیدم؟
هان؟
قرآن بخوانیم اصلا
برای ما مرده ها قرآن خوب است
 
در راه رهزنانند
این همرهان زنانند
پای نگار کرده
این راه را نشاید
ولی لااقل دستهای نگار کرده بوی بهتری دارند. بوسیدنش آدم را آرام میکند.
 
و او بر بلند ایستاده بود و ما کوتاه. گیسوان یکسو زد
- نگفتم شما را؟
- بسیار از شما شنیدیم شیخ؟
- نپرسیدم شما را؟
- پاسخ ندانستیم شیخ
- پس یا قوم! لم توذوننی و قد تعلمون انی برئ منکم؟
- چاره نیستمان شیخ. آزار روشن در ضمیر تاریک است
گفت
- میدانم میدانم
و بگریست. های های تلخ آنان که میدانند و او بر بلند ایستاده بود و ما کوتاه...
 
اگر یک عقربی اسم خودش را بگذارد پروانه پروانه نمیشود پروانه بودن یک مساله اعتقادی است اگر ممکن است این را به احمدی نژاد هم بگویید...
 
دروغ گفتن بی فایده است. آدم باید راستش را همیشه بگوید به مردم و خیره شود به اینکه چطور اشک توی چشمهایشان حلقه میشود. چاره دیگری نیست ما چاره ای جز عذاب هم نداریم...

 
من و محمد فرق کرده ایم همیشه چیزهای زیادی بود که من میدانستم و محمد نمیدانست حالا محمد خیلی چیز میداند که من نمیدانم. من و محمد فرق کرده ایم. باید بیشتر حرف بزنیم تنها تر از آنی هستیم هر دو، که بی برادر هم بشویم. من هم این چند وقته که او نبوده یک چیزهایی یاد گرفته ام این بار که آمد تهران برایش تعریف میکنم . گرچه چیز زیاد مهمی نیست...
باید حرف بزنیم این قسمتش خیلی مهم است.
 
هی خانم
هی آقا
من دارم
دارم من
میترکم
 
دلم نمیخواهد را
اگر که میگفتم
خواهد بود
یعنی
نه اینکه
ولی ما مردها
کلا دلمان میخواهد
وجدانمان نمیگذارد ولی گاهی
 
به دست های من
دست نزن
مردم میبینند
به چشمهای من
دست نزن
و زبانت را هم
به زبانم نزن
خودم وقتی وقتش شد
سوت میزنم
 
به نظر من بهترین کار خیری که از زنهای خیر بر می آید این است که یک مرد بیچاره ای را از توی خیابان ببرند خانه و همه جایشان را به او نشان بدهند باور کنید خیلی ثواب دارد...
 
هر چه سعی کردم به مادرم توضیح بدهم که خیانت کردن زنها کار بسیار بسیار زیباییست موفق نشدم. کلی هم بهش برخورد...
 
و من به انتهای راهی
و من به یاد تو گاهی
و من قسم به هر چه که میخواهی
به گیر و ویر های تو
محتاج ام
مرا از زمین بردار
 
آدم فکر میکند تحملش دیگر تمام شده و دارد به مرزهایش نزدیک میشود اما تازه بعدش میفهمد که تحملش چقدر بیشتر از آن چیزی بوده که خیال میکرده است...

 
و آدم به نرده ها فکر میکند
که بودنشان
بهترین دلیل
برای پریدن از پشت بامهاست
 
چقدر دلم برای اول مهر تنگ شده حالا که نیست و چقدر فکر میکنم که به اول مهر و سهیل و طارمی و قلی پور و امان و بی همتا احتیاج دارم. گاهی گریه ام میگیرد و فکر میکنم آن دورها خاطره ما هنوز دارند با هم فوتبال میزند.
 
چیزی به نام حق
و حقی به نام زندگی
و زندگی که آدم را
و آدمی که بتواند
و توانی برای گذشتن
و گذشتنی که آدم را
برساند
وجود نداشته
نیست
نخواهد بود
 
فکر میکنم بینهایت تنها بودن بینهایت آرامش بخش است اگر آدم به خطراتی که از ناحیه دیگران تهدیدش میکند کمی فکر کند...
 
فکر میکنم خیلی اشتباه است اگر زنها فکر کنند که ما مردها می توانیم حمایتشان کنیم. از ما مردها باید به عنوان وسایل تزیینی استفاده کرد. ما فقط به همین درد ها میخوریم. مثل گربه ای که روی قالیچه جلوی در خانه میخوابد اگر کسی بیاید یا گشنه اش باشد ونگ میزند اگر نخوابیده باشد و اگر در را باز کنی می آید تو و خودش را به پای آدم میمالد. گاهی وقتها بامزه هست ولی نباید فراموش کرد که هدف از ساختن خانه ارباب خانه بوده نه گربه اش...
 
"دارم
دارام
دا دارام
دام
دریم
دیدیم
کی دیم؟
ری بی بیم دام
دریم دوروم؟"

این بگفت و من را نگاه کرد.
گفت "هیچ کس نمیفهمد"
سوت زنان از صحنه خارج شد
و میگفت
"چون نادانی دیگر الباقی راه را بی استاذ رو"
 
درخت پر
آدم پر
آسمان پر
شادی پر
غمها همیشه
 
مسخره است خوار آدم گاییده میشود بوی کریستسن امانپور را یکی دیگر حال میکند. لات بازیش را یکی دیگر در می آورد. بعد آدم با بدبختی BOM در می آورد نصفش را برایش میزنند Embargoed.
 
درخت دست روی التهاب یک جوانه کشید
باد بوی التهاب را حس کرد
رود بی اختیار از کناره های شانه زمین سر خورد
و رفت یا درختهای دیگر گفت
"جوانه زدن توی پاییز درد دارد آقا
خیلی درد"
 
یک خط به سوی افق
تا بینهایتی
که صاف
از پشت کوهها میگریزد
و خط های صاف
دو
تاآسمان و شانه ها
رودخانه دارد
به پستان آسمان می اندیشد
 
دلم برای عکس چارده سالگی هایت
که قبلا ها فرستاده می بودی
و دستهای روزهای بیست سالگیت
که من احمق بودم
و خنده های حالایت
که از من دوری میسوزد
 
از قدیم ترها سوارهای شاهی میگفتند ایلیاتی فقط حریف ایلیاتی است. زنها هم همینطورند گاهی مردهایی را میبینم که در بین دو زن گیر می افتند. و مثل سربازهای وظیفه حیوانکی که لای سم اسبهای ایلیاتی های در جنگ به اینور و آور می افتند. به اطراف پرت میشوند. ما مردها در شان زنها نیستیم بهتر است وقتی به هم حسودیشان میشود تنهایشان بگذاریم آنها رازهای خلقت را میدانند. بعدا که دعوای شان تمام شد خسته که شدند باز به ما احتیاج خواهند داشت. تا برایشان باشیم فایده ما مردها فقط همین است. سربازهای وظیفه ای که سعی میکنند توی جنگ ایلیاتیها دخالت کنند گلوله های دردناک میخورند...

 
دارم
به التهاب ها
و لحمهای
مرده
در حلیم قبرهای زیر خاک بر
و التماس لمس زمین
با رگ تن دختران بز سر زا رفته
و طعم التماس چشمهای سزار
برای آمدن دوباره به دنیا درگیر میشوم
رختخوابم بوی
شمر مرده گرفته
به فریادم برس
آقای احمدی نژاد
 
من به خدا
چه کار داری تو
میتوانم که
حتی اگر که اعتقاد نداشته باشم
میتوانم
باور کن
دستهای من بیگناهند
به پستان راستت
راهشان بده
 
مگر چه میشود فردا؟
همین سینه های پلاسیده هایم را
توی یک سبد میگذارم
از پلاستیک قرمز
و دانه دانه
رگهایش را
میگوید
به عابران خیابان
میفروشم
به بعضی
آبی
به بعضیها سرخ
 
به همین بهار قبلی که
آمد
کاش میگفتیم
چقدر این باریدن بی دلیل برایش خطرناک است
 
چشمهای ما
یاد آوران روزهای مهر
و دستهای ما
بارآوران باران شهریور
بگذار بهمن بر ما ببارد
تمام امرداد داغ
به اسفند خسته محتاج است
 
و میدانم
روزی خواهد بود
که
ولی امیدوارم
وقتی
آمد
برایش آماده باشم
 
ساربانا
مرا ببر به آنجا که
خودت میدانی
و به مردم بگو
امین و سرد
که
تنهایان
تنها
به آسمان ندیده می خواهند رسید
با ساربانی

 
فکر میکنم
التهاب عصب های من
و باد کردن مخم
-که دکتر میگوید
دلیل مبهمی دارد-
همین فکر میکنم باشد
یعنی امیدوارم همین باشد
یعنی خیلی خوش خوشانم میشود اگر همین باشد
و حرصم در می آید وقتی
فکر میکنم
که هیچ ربطی نداشته
آدم دلش گرم میشود
اگر فکر کند گاهی
شهید راه تفکر
درباره
لای پای زنهاست
 
سلام
حال من خوب است
ممنونم که انقدر احوال پرس من هستی
 
من میفهمم مردها چرا شورت میپوشند چیز به آن درازی که تلو تلو میخورد حال خود آدم از خودش بد میشود. ولی زنها فقط از حرصشان است احتمالا یا عشق اینکه ط.ل بکشد در آوردنش که شورت میپوشند...
 
میخواهم
انگشتهایت
قوزک پایت
دستهایت
گردنت
دهانت
سینه هایت
شکمت
و آنجای دیگرت را
که میگویی
نباید اسمش را بگویم
ببینم
میخواهم بریزمت توی شیشه
مثل مستها
تا قطره آخرت را
میدانی
کسی نمیفهمد
ولی من
آدم خیلی کمرویی هستم
 
فکر میکنم حیوانکی دخترها توی پانزده شانزده سالگی خیلی شاس میزنند. ماشین تنشان که به نظر من توی هفتاد سالگی هم برای رانندگی زیادی پیچیده است. دیوانه اشان کرده و هی به چپ و راست میزند. اگر یک تعمیرکار خیرخواهی دستشان را بگیرد و با حقیقت زندگی آشنایشان کند خیلی خوب است. منتهی بدترین حالتش این است که با یک ماشین شور جوان آشنا بشوند که کلا شاس میزند مثلا برای مدت یک هفت هشت سال بدون اینکه گیتار زده باشد. یا اینکه تصمیم گرفته باشد به ازدواج در حالت کمای سرد نگهشان دارد و بعد هم به این نتیجه برسد که به هم نمیخورند. در این حالت دخترک احتمالا به شدت با ماشین تنش مشکل پیدا میکند خیلی بیشتر از دخترهای دیگر. البته زنها به طرز فجیعی در این امور سریع train میشوند ولی به هر حال شدن سیستم طول خواهد کشید...
خدا نکند ولی ممکن است بابایشان هم ماشین شور جوانی باشد که بصورت اتفاقی تعمیرکار شده. (معمولا هم اینجوریست) در این حالت احتمالا مادرها تنها موجوداتی هستند که می توانند به داد برسند. گرچه حالا که فکرش را میکنم مادرها کلا به داد میرسند در اکثر موارد...

 
تلخ بودن راه خوبی برای بیشتر زنده ماندن است. فکر نکردن و زشت بودن هم همینطور.
 
گاهی وقتها که آدم از توی پارک وی رد میشود و یک شورت زنانه پاره سیاه میبیند که آن گوشه توی باغچه افتاده صحنه های عجیب و غریب تا شرکت مخش را پر میکند.
 
پاسخ داد
"نی هرگز نمیتوانی"
گفتم
"نپرسیده بودم"
پاسخ داد
"آنچه خواهی پرس پاسخ همان خواهد بود"
 
پاییز فصل مورد علاقه من است.
کلا اینکه درختها به این خونسردی مرگ را میپذیرند و فکر توجیهش نیستند و اینکه سعی نمیکنند بگویند توی سرما خیلی خوشبختند خوشحالم میکند.
 
فکر میکنم این اصلا عجیب نیست که تمام کارهایی که برای مردها زشت است برای زنها زیباست.

مردها که لخت باشند زشت است. زنها که لخت بشوند زیبا ست.
مردها که دروغ بگویند زشت است زنها دروغ بگویند زیباست
مردها که خیانت کنند زشت است. زنها که خیانت کنند زیباست.

فکر میکنم نکته اش اینجاست که هر دو جنس هر دو کار را میکنیم ولی زنها با این گناهان قشنگشان باعث میشوند دنیا رنگ بگیرد. ما فقط سیاهش میکنیم حتی با کارهای کمتر بدمان...
 
یه دونه حوری
با شورت توری
رو تاب نشسته
چشا رو بسته

یه شاعر خل
تو کف اون گل
نشسته منگل
زده بهش زل

 
مطمئنم که پدر پسر شجاع با مادر خرس مهربون سکس پارتنر بوده اند سانسورها بی تاثیرند من پشت صحنه همه کارتون ها را دیده ام...
 
میخواهم بروم ستاره درخشان پیش مامانم
این سگها هم
هیچ چاره ای با من جز انفجار ندارند
کسی با من نمی آید
من دارم
من دارم
اوهو اوهو
این آسمان چرا ستاره
ببین صورتی رنگ بود
شما ندیدش اینجا آقای خرس مهربان

دستنوشته های چوبی در سفر به سرزمین پسر شجاع
 
دلم
دلم
دلم
دلم
دلیل بال بال این
دلم
دلم
دلم
دلم
هوای های و هوی باد
میان موهای توست
 
من
اشتباه
کرده ام
بودم
من
 
من از تو متنفرم
از تو بیزارم
تو نشان
آن هستی
که
و دیگر اینکه
و اینکه شاید
و حتی
حتی اگر
توی
مجلسی
حرف هم زده باشی
حتی اگر خود
کریستین زیبا
از تو حرف کشیده باشد
 
امروز صبح CNN نگاه میکردم برایم جالب بود که احمدی نژاد توی نیویورک چی گفته. هنوز هم با وجود اینهمه استفراغی که کرده ام دلم گاهی هوای سیاست میکند چاوز بود با آن خنده های مسخره اش بوش بود با آن خنده های مسخره اش و احمدی نژاد بود که من اصلا قبول ندارم آنها را که میگویند خصوصیات حیوانی درش زیاد است همچنین حرفی توهین سنگین به رتیلهایی مثل من است.. به همین بهانه نشستم و Larry King Live تماشا کردم خواننده ها می آمدند و آواز میخواندند به خاطر کاترینا و من به این فکر میکردم که چقدر ما آدمها با کارهای احمقانه سعی میکنیم خودمان را برای خودمان توجیه کنیم. Celine Dion آمده بود با آن سینه های کوچک و دماغ و چشمهای احمقش و آن نگاهی که حتی آدم را به هیچ کاری تشویق نمیکند. میگفت یک ملیون دلاری کمک کرده به طرز بسیار مسخره ای گریه کرد و بعدش هم کلی آواز خواند. فکر میکنم بعد از سخنرانی احمدی نژاد میچسبید. یعنی وقتی آدم از دور میبیند که آدمها چقدر میتوانند تهوع آور باشند یا مثل چاوز ساده. یک همچین موسیقی بنجلی آدم را به قدر کافی از حیوانیتش دور میکند که اشک دور چشمهایش حلقه شود و به خودش بگوید آه خدایا من چقدر خوشبختم.

 
فکر میکنم آدم اگر خیلی احساس آدم بودن بهش دست داد و فکر کرد که موجود خیلی مهمی است بهتر است به یک ستاره دیگر فکر کند حتی نه خیلی دور. یک ستاره ای که مثلا در هزار سال نوری آنورتر باشد. و به آدم از دور چشمک بزند که خیلی خیلی خیلی خیلی دور هستم.
فکر میکنم اگر آدم حسابی باشد میتواند به یک درخت هم نگاه کند و همینطور احساس ناامیدی و یاس بهش دست بدهد...
 
من چند بار دیگر هم قبلا از زنهایی که توی خیابان زیر مانتو دامن میپوشند تشکر کرده بودم ولی فکر میکنم وظیفه ما مردهاست که مداوم دو کار را اتجام بدهیم. یکی اینکه از زنها به خاطر مرد بودنمان معذرت بخواهیم و یکی اینکه از زنها به خاطر اینکه زن هستند و به خاطر اینکه بوی به این خوبی دارند تشکر کنیم. به هر حال ممنونم قضیه دامن را میگویم خیلی مهم است که آدم ساق کسی را ببیند و فکر کند که بالا که میرود چه شکلی است.
 
درخت
گل
آدم
ماشین
ما توی چرخه های بدبختی خودمان هستیم
 
به بازوان از هم
گشودگان بارانت
و برق های میان چشمانت که
خودت
هم
به دستهای تو محتاجم
به قطره قطره های
سخاوتی که از آسمان
به
باشد
لطف داری
به هرحال
ممنونم
چاکرم
قربانت
 
فکر میکنم که ما آدمها درباره مرگ باید بیشتر فکر کنیم نباید مرگ را دست کم گرفت میتواند کار آدم را قاطی کند گاهی بدیش اینست که آنموقعی می آید که خودش عشقش کشیدهخ باشد. فکر میکنم برای من مهم نیست اینکه کی می آید ولی برایم جالب است که چه جور پیش می آید. به خودم اگر بود بدم نمی آمد یک جور با کلاسی باشد ولی فکر میکنم آخرش میروم زیر ماشین. این بدیهیتی است که من خیلی خوب درکش کرده ام همیشه برای آدم اتفاقی می افتد که انتظارش را نداشته و دوستش و این اصلا از آن چیزها نیست که آدم بتواند باهایش کنار بیاید....

 
چقدر مضحک است که آدم ...
مهم نیست چه کاری
ولی چقدر مضحک است آدم
هر کاری
و هرجوری
 
وقتهایی که اتفاقهای بد می افتد و آدمها نا امید میشوند مثل وقتی که دیوانه های ریشو هواپیما را به آسمانخراش میزنند یا دیوانه های ریش تراشیده روی شهر مردم بمب میریزند احساس دریافتن حقیقت به من دست میدهد و از فکر اینکه این چیزی که ترکیده همان حباب تهوع آوری است که اسمش را انسانیت گذاشته اند غرق لذت میشوم...
 
و باد و
بید و
بدن و
بادبادکی
از پیرهن آبی
 
و باد و
بید و
بدن و
بادبادکی
از پیرهن آبی
 
قهرمان بیا
تو شجاعی
تو می توانی
تو میگویی
تو خاموش میشوی
قهرمان بیا
چشمهای من
دوباره درد میکنند
 
یکسری از ما هستیم که فکر میکنیم به زندگی گفته ایم نه، درحالیکه حالیمان نیست که قبلا التماس کرده بودیم و به ما ندادند. اکثر آدمهایی که دیده ام پایشان را انداخته اند روی هم و به قهوه لب زده اند و گفتند کلا من به هیچ وجه و درباره مرگ حرف زده اند. و من مرگ را پشت سرشان دیده ام که روی گیسهایشان دست میکشیده و هر جا را که دست کشیده سفید شد. قدر مرگ را نمیدانیم. تحقیرش میکنیم و فکر میکنیم با کوچک کردن مساله به این مهمی بزرگتر میشویم...

 
درخشانترین
بگذشته از آسمان
تیره و تن ها
تابنده
قدر خودت را بدان
مگذار من
اینگونه
آزارت کنم
 
باید یک چند مساله را اینجا مطرح کنیم ولی دومی را برای اینکه مهم تر است اول میگویم. یاد دکتر اج اف بخیر.
 
و غروب شد
و مادرها
بچه های کوچک را شیر دادند
و پاییز شد
و باد نیامد
و آدمها
راه خانه را گرفتند
 
حصار پیرهن
برای تن
و حصار زار و یک
هزار و دو
که در افق ایستاده اند
دست بر گردن هم
و مرد آرام
سینه هایش کوچک
را
دست میکشد
اشکی در چشمی
 
و من
از میان پستان تو
رگ دار و
سرخ و
آبی و
متشابه
در حصار گیسوانت روییدم
دستهایم بر
و چشمهایم بر
و لبهایم اما

 
گندم بزنند عجب آدم مزخرفی هستم.
 
به مناسبت تولد خودم در یک هفته قبل از چهار ماه بعد امسال بلند صلوات...
 
درخت کوچکی هست که نامش توست و روی یک پرتگاه بلند ایستاده و بادی که مضطرب از وزیدن تن میزند را به صورتی ابدا غیر تحقیر آمیز نگاه میکند.
 
بهتر است آدم. یک رفیقی داشتم که همیشه حرفش را با یک جمله ای شبیه این شروع میکرد و آخرش میگفت اصلا ول کن مهم نیست. حالا که فکر میکنم یادم نمی آید اسمش چی بوده. شاید هم خودم بودم به هر حال زیاد مهم نیست...

 
منم سلام
كار تازه اي كه
ببين
نگاه كن
اگر وقت داشتي
حالا نه اينكه
ولي خوب
امشب
باشد؟
امشب
 
پايت را
روي سرفه هاي من گذاشته اي خانم
روي پاشنه هاي تيز
نميروم هرگز
و اينكه بعدش كه رقصيدن
و اينكه عمرا نميشود
هرگز
و اينكه روشن
فكرتان را گفتم
و قهوه
و سيگار و بار ديگرتان
عمرا
نميشود
ميدانم خانم
براي همين
نيست كه ميگويم
بوي خوبي داريد
 
فكر ميكنم تنهايي
آدم را گاهي ياد خانه خالي
و خيالات سينه هاي برهنه
دختر مي اندازد
 
من مدام
و من
مدام من
مدام
دستهاي تو را
گرفته
از ترس افتادن
سعي كردم
دوباره
بگيرم
ولي
در اين
گير و وير
آآآآآآآآآآآ
آآآآآآآآآآ
آآآآآآآآآ
آآآآآآآآ
آخ
پرت شدم اين پايين
اينجا خيلي
تاريك است
 
فكر ميكنم كلا هيچ اهميتي ندارد.
 
خوب آدم به اختيار خودش نيست گاهي جدا گريه اش ميگيرد.
 
چرا دختر ها آدم را درباره نوشتن راجع به پستانشان توي محذور ميگذارند وقتي كه شهرام (+) موضوع انشايمان را "پستان" انتخاب كرده. مگر نوشتن درباره چيزي به اين قشنگي ممنوع است؟ اين خيلي نامردي است كه زنها هم كمتر ميگذارند ما سينه هايشان را ببينيم هم اينكه راجع بش بنويسيم...
 
كمي سيگار ميكشد
كمي روشن ميكنم برايش
كمي به لبهايش
و هم به دود
و هم به اينكه
تا چه حد به دود و لبهايش
محتاجم
مي انديشم
 
هيچ هم خنده ندارد آدم هم ميتواند بالنسبه احمق باشد يا بالذاته گه خلق ولي خيلي بد است كه مثل من اينقدر از خودش راضي باشد
 
بايد اول آدم با خودش مهربان باشد و بفهمد دارد چه ميگويد. بعد ياد مزخرفش بيايد كه يك احمق مزخرف نادان سيم اينترنتش را داده به ژاپونيها كه خر كيف شوند و نزديك بوده بعد ماهها آپديت وبلاگ مقدس عقب بيافتد بعد به اين فكر كرده و يا اين و تصميم گرفته حال طرف را بگيرد و گفته اند يارو رفته مرخصي و حال آدم گرفته شده و فكر كرده هيچ دليلي ندارد كه ديگر با خودش مهربان باشد حالا كه حتي دادش به نادان نميرسد و فكر كرده خوب بهتر است توي چهار پنج پست بعدي خوار و مادر خودش را سرويس كند لااقل...

 
دنیا فقط برای یک نفر جا دارد آن هم خداست بقیه ما همه اضافی هستیم...
 
برای هر بادی بادبونی، برای هر خونه پشت بونی، برای هر مستی دستی، برای دستهای من تو اینجا هستی...
 
ما خوب نیستیم
ما به حریم هم تجاوز کرده ایم
ما چاره ای جز
آزار دادن هم نداریم
ما چاره ای جز
بیچاره کردن هم نداریم
ما بدبختیم
 
آدم به خط کوچکی
توجه میکند
که سینه بند را
آن روبرو نگاه میدارد
و فکر میکند خطوط
هیچ وقت اینطور
مهم برایش نبوده
 
همه چیز محتوم به تکرار است. ولی ضایع است که آدم احساس کند قبل از اینکه اتفاق بیافتد تکراری شده...
 
دارم به اتفاق و سرنوشت و پستان و سایه چشم آبی ایمان می یابم.
دستهایم را رها نکن
سقوط خواهم کرد

 
دیگر نمینویسم نه
دیگر نمینویسم
چشمهایم کافی است
دستهای دیوانه ام
چشمهایم نیمه خمار قی کرده
و پاهایی که مرا به هیچ جا نخواهد برد
دیگر نمینویسم
این کلمات را
از روی پیرهن بتکان
هیچ قشنگ تر نمیشوی
منجوق نیستند
داغند
و دق میکند آدم
زیاد نگاهشان که میکند
دیگر نمینویسم نه
همینقدر که نوشتم کافی است
باید قبر پیدا کنم
باید رودخانه پیدا کنم
باید چاله بیابم
باید خودم را
از اینهمه کلمه
از این همه زنجیر
و از این همه
همه
همه
که همهمه اشان گلوگیرم کرده آزاد کنم
نه
من دیوانه نیستم
عاقلم
دیگر نمینویسم
قول میدهم
قول میدهم
من را از من نگیرید
من را حذف نکنید
من را دستگیر نکنید
بگذارید توی این مدت کوتاه
او هم
برای خودش
منی باشد
قول میدهم
من از طرف من
قول میدهم دیگر
خوابهایتان را افسرده نمیکند
دیگر الکی بدون هیچ دلیلی میانه یک شعر
نخواهد گفت "کس"
نمیگوید "پستان"
نمیخواهد تادیبش کنید
او آدم شده
و اگر بیاید توی خیابان
هیچ کس نمیفهمد
 
فنگ شویی
خشک شویی
و چاترای پنجم زیر بغل هایت
که دارد چت مرا تحت تاثیر قرار میدهد
به استادت نگو
ولی بوی چاترای دوازده آدم را دیوانه میکند
 
آسمان مرا
و من تو را
و تو
تمام آسمان
من خودم را
فرا گرفته ام
آسمان خودم را
 
سرد
مثل التهاب یک فاصله
و فصل مشترک
شاهرگ و شهریور
دستهای تو
روی دستهای من
و صورت من
توی گیسوهایت
 
تلخ
مثل رابطه یک فاصله
با اتفاقهای ساده ای که در جهان مان می افتد
مرد کوله بارش را برداشت
سیگار کوچک کشید
و خاکسترش را باد
فردا از روی سنگها
پرواز مینمود
مرد اندیشید
هیچ اتفاقی نیفتاده
من هنوز حتی با باد
بسیار فاصله دارم
 
جهان
صحرای بزرگی است
با ماچه خران پاچه گیر و
نرینه گاوان نعره زن
ارزشش را ندارد
سرش را به اکراه تکان داد
و رفت
 
پیرهن ارغوانیم
آنجا که
روی دکمه هایش نوشته
درد
درد
دارد
پاره میشود
افتادن آخرین برگ نزدیک است
نوشیدن آخرین چشمه
قهرمانی از پشت کوه می آید دارد
با صدای هلهل مردم
اژدها کشته خواهد شد
 
و من کتابی میخواندم
فرازی از سخنان خودم
برای روشنگری ذهن خودم
که خودم آنرا به چاپ رساندم فوری
و برای راهنمایی اذهان پاره
مثل خودم
بسیار
ارزش خودم را
به خودم
نشان میداد
نطر خودم را اگر بخواهید
شاهکار نوشته بود استاد
خودم را میگویم
 
آدم
آدم
آدم
آدم
و جهانی که دیگر از آدم پر شد
و مردمانی که از هم
و چشمهایی که التماس
و فریادی
همین
چیز دیگری نبود جز
و یا اینکه
شاید
هیچ احتمال دیگری نبود
تلاش های دیگر فایده ای نخواهد داشت
 
آدم نباید سعی کند که خودش را به خودش اثبات کند چون شکست میخورد و حالش گرفته میشود. کلا سعی کردن هیچ کار خوبی نیست. آدم را نفله میکند و هیچ تاثیری هم ندارد. آدم اگر توی رودخانه افتاد نباید سعی کند خودش را نجات بدهد. باید فکر کند که رودخانه تقدیر همه آدمهاست بپذیرد و خودش را خیلی تکان ندهد. اینجور کمتر زخمی خواهد شد. فقط کافی است سرش را کمی بالاتر از آب نگه دارد.

 
"واقعا دیگه داری حالمو به هم میزنی با این نوشته هات آخه آدمی که نظراتش انقد با بقیه فرق میکنه و به انسان میگه حیوان و فرق این دو رو نمیدونه چرا باید بنویسه، ببین من از خوندنه نوشته هات تازگیها حالت تهوع میگسرم بدجور اقد از این چرت و پرتا ننویس. تو ناامیدی ؟ باش اما نخواه که بقیه هم مثل تو باشن. تو اگه میخوای بمیری بمیر و برو پیش رتیل ها اما ازش هیچی نگو تو رو به خدا نگو"

مردم به آدم میگویند و دل آدم نمیگیرد آدم بعد یک مدت از دنیا آمدنش میفهمد که با بقیه مردم فرق دارد بزرگ که میشود می فهمد که مردم موجودات بدی هستند خیلی ترسناکتر از رتیلها و جنازه ها. بعدش بزرگتر که میشود میفهمد که فرق داشتنش باعث بهتر بودنش و حتی بدتر بودنش نمیشود میفهمد که فاحشه های تایلندی با مشتریهای هلندیشان و خیرخواهان سویسی شان فرقی ندارند. ما همه چاره ای جز بد بودن نداریم. و خوش به حال آنها که نمیفهمند که بد هستند. خوش به حال آنها که خانه شان آینه ندارد خوش به حال آنها که کمتر درد نمیکشند ولی دردهایشان را راحتتر فراموش میکنند.
 
درخت به آسمان نگاه کرد
زلال بود
درخت هم
فکر کرد الان زمان خوبی است
آخرین برگ هم بیافتد
 
یه کسایی هستن که وقتی به آدم میگن احمق آدم میخنده. یک کسایی هم هستن که وقتی میگن اشک تو چشای آدم جمع میشه. یک کسایی هم هستن که هیچی نمیگن میذارن بگن بشون احمق گاهی میخندن گاهیم گریه میکنن.
 
یکی گف دنیا
چشاش برق میزد وقتی
گف دنیا
یکی گف آدم
دساش خیس بود
وقتی گف آدم
یکی یه آدم تنها بود
تو دنیای واویلا
لبخند زد
دسای خیس اینو گرفت
چشای درشت اونو بوسید
رفتن یه جایی که هیچی برق نمیزد
 
باید آدم قوی باشد همیشه این را به آدم میگویند که یعنی باید زورش را و هوشش را زیاد کند بعد هم تا جایی که میشود خودش را بدهد به کار و له کند تا زورش کم و هوشش له بشود. مثل زنها که کلی خرج میکنند سینه هایشان را گنده میکنند و بعد آنقدر آن را میدهند برایشان بمالند که شل بشود بیافتد. فکر میکنم آدم نباید بیخود برای اینکه خودش را به خودش اثبات کند کارهای محیر العقول انجام بدهد. هیچکس اینجور به هیچ جا نمیرسد. گرچه اگر هم دوست داشتید این کار را بکنید تفاوتی نمی کند کلا هیچ فایده ای ندارد که آدم چه کار بکند...

 
روی پاش ایستاد درخت
به باد گوش داد
که می اومد و روی شاخه ها دست می کشید
روی پاش ایستاد درخت
به ریختن برگ نگاه کرد
به اینکه باد که دیر اومده
زود رفته بود
روی پاش ایستاد درخت
بدون یک برگ ریخته
گوش داد درخت
 
موچ موچ
در گوش خاک گفته بارونو
سر به شونه خاک گذاشته بارونو
تو تن خاک گشته بارونو
به شب فکر کرده که فردا صبش
اثری از بارون نیس
 
چند وقت پیش میگفتم به یکی که رابطه آدمها با هم خیلی غیرقابل درک است. اگر خدا موقع طراحی قسمتی از مخ آدم را به این کار اختصاص نداده باشد، بعدا ها حال آدم خیلی گرفته میشود.
فکر میکنم افتضاح ترین قسمت این روابط هم مال ازدواج است. جایی که آدمها ناامیدانه میخواهند حیوانیتشان را با انسانیت مهار کنند.آدم باید مثلا با زنش شرط بگذارد که من ماهی پونصد میدهم اگر بگذاری هفته ای سه بار از جلو و ماهی یک بار از عقب رابطه داشته باشیم. و به مهمانها هم بگویم که بدون تو میمیرم. و تو هم بگویی که اگر آویزان من نباشی اصلا رقص نمیتوانی و اصلا هم توی کف جوانکی که شلوار تنگ پوشید و هیکلش قلمبه زده بالا نیستی. فکر میکنم ما آدمها حیوانات خیلی بدبختی هستیم. حتی بدبخت تر از الاغهایی که توی کارگاه عصاری دنیا می آیند.
 
آباغریقو

بعضی خاکها هستند که جنازه ترجیح میدهد بماند رویش تا برود تویش. بابایم همیشه این را میگفت. آن موقع که ما کتاب نمیدانستیم یعنی چه. روزنامه میخواند و خیلی چیزهای دیگر. برای خودش یک پا مشروطه چی بود. بالاها چی ها را فحش زیاد میداد و سیگار میکشید. گرچه خشک و زرد شده بود آخرها. برای همین بود که من که میخواستم بمیرم وصیت کردم جنازه ام را بیاندازند توی دریا. دریا جای خیلی خوبی است. به آدم احساس خوبی دست میدهد وقتی جنازه اش خنک باشد. از طرفی میگفت که خاک غریب کش رتیل دارد و آدم نباید بگذارد دست رتیل برسد به جنازه اش و اینها. اعتقادات خودش را داشت. آدم وقتی میمیرد تازه میفهمد که رتیل چندان هم موجود ناجوری نیست. مثل بقیه حیوانهاست. یک کمی نفرت آور است. ولی خوب آدم که مرده باشد همه چیزها یک کمی خوشگل تر از آن چیزی که بوده میشود. برای همین ما گاهی می آییم دم آب پاهای دخترها را نگاه میکنیم. خیلی کم بیشتر از پایین تنه شان می آیند توی آب. معمولا هم با مانتو. ولی به هر حال بامزه تر است کف پاهایشان. یک قسمت دیگر هم هست که زنها جدی می آیند شنا میکنند. حتی یکی میگفت از دور که نگاه میکرده لخت لخت به جز دو سه جایشان. ولی آنور را زنها قرق کرده اند. ما میترسیم برویم آنجا. زنها کلا غرق که میشوند قوی میشوند. پایینشان را لخت میگذارند. خیلی آدم ازشان میترسد...

 
کیهان و خوانندگان

¤ حال كه دولت آمريكا در جريان طوفان كاترينا در جنوب اين كشور موفق به كمك رساني و كنترل امنيت نشده پيشنهاد مي شود نيروهاي هلال احمر براي كمك رساني و نيروهاي بسيج براي كنترل امنيت به اين منطقه اعزام بشوند، البته نه به خاطر كمك به دولت جاني آمريكا، بلكه كمك به مردم بي خانمان و به ويژه سياهپوستان اين مناطق.

بابا از زمان قبل از انقلاب عادت داشت کیهان بگیرد و خیلی هم طول کشید تا از کیهان حالت تهوع بگیرد. یکی از تفریحات ما در آن زمان که از آن محروم شدیم همین عادت به خواندن یک قسمتی بود که اسمش کیهان و خوانندگان است. یک قسمتش دیوانه های خودشان هستند که بعد از نماز جمعه زنگ میزنند کیهان. یک قسمتی را هم کیهان خودش مینویسد. علاوه بر این فکر میکنم بعضیها کارشان شده که برای خنده و تفریح زنگ میزنند کیهان و خزعبل میگویند. نمیدانستم که میشود توی سایت کیهان(+) این بخش را هم دید.
 
هنر عشق نورزیدن


Antoine D'Agatha

شخصیت این زن به قدری بزرگ است که داگاتا در مقابل میلش به ژست گرفتن تسلیم شده. زوایا این بار هنر داگاتا نیست. ما مردها نمیتوانیم به این خوبی زاویه های لباس را تنظیم کنیم.

Labels:

 
وقتی آدم به این فکر میکنه که از زمانی که خودشو شناخته فقط همش بیست سال گذشته پیش خودش میگه اووه بیست سال بعد و بعدش میلیارد میلیارد خیلی سال بعدش زجر کشیدن و چه جور. بعد گریه اش میگیره اشکش در می آد یه جوری که اشکاش رو با گوشه حتی دامن هیچ زنی نمیشه پاک کرد...
اشکایی که حتی با دامن زنا و دست مامانو اینا نمیشه حتی پاکشون کرد اشکای تلخین...
 
توی آفتاب برهنه ماندیم
به این جرم ساده
که می دانستیم
بی دلیل به دنیا آمدگان را راهی
و میدانستیم
دنیا ما را چاهی
و میدانستیم
ما را بر این عقوبت گناهی

و ما میدانستیم
گفتند برهنه بمانید
تا مردم شما را ببینند
 
کرست دکولته بپوشید
شونه ها باس برهنه باشه
خط چشما بنفش بشه باید
ما همه عزا داریم
ما ولی فقط عزا داریم
کاری از دست ما ساخته نیست
التماس میکنیم ولی
به خدا
نذارید آتیش این سیاهی باز
تن شما رو بگیره
با همه مهربون باشید
نه اونجور که احمدی میگه
 
باز باد اومده
دل خیلیا رو برده
خیلیا گفتن
پیش خودشون گفتن
حالا وقته
خیلیا خندیدن
ندیدن
خیلیا باید به خیلیا
خیلی از چیزای دنیا رو بگن
بگن که وقتشه دیگه
زنا پا رو بذارن به شونه مردا
به اونور دیوار صعود کنن
حالا وقتشه از دامن هر مردی
هزار هزار زن بره اون بالا
به خدا ایجور راحتتره
به خدا ایجور بهتره
ما برای قهرمان بودن
دنیا نیومده بودیم

 
- نام؟
- علی، رضا
مرتضی بهتر است
- درجه؟
- رفیع شهادت
- تیپ؟
- چواد بودم جوانیها
مادرم چادر داشت
خیابان خالی بود
خواهرم جیغ کشید
تشنه تنها بودم
- چی؟
خواهرم جیغ کشید
- خوب؟
تشنه
- بعد؟
تنها بودم
رفتم جبهه
دیدم دشمن
از جا پریدم
- خنجر؟
نداشتیم توی ماشین بود
مسلسلها صدا کردند
- درد داشت؟
خیلی درد کشیدم
خیلی آقا
- خواهرت؟
هنوز جیغ میکشد آقا
هنوز جیغ
 
شعر زیبا و عمیق تقدیم به همه مادرهای دنیا

مامانی مهربونم
همیشه پیشت میمونم
دیگه بزرگ نمیشم
بمونی بمونی پیشم
 
هر درختی برای خودش حکمتی دارد و احترامی. توی هر درختی یک چیز محترمی هست. زنها هم همینطورند. یک دختری بود که اول به من نشان داد که دختر و درخت خیلی شبیه هم هستند. فکر میکنم. هر زنی هم توی خودش یک چیز محترمی دارد حتی اگر مثل این همکار میز روبرویی من بوی آب ژاول و روغن ماهی بدهد.
 
روسری قرمز
و پیرهن قرمز
و کلا رنگ قرمز
حکمتی دارد
 
یک جام
به افتخار خودم
و یک جام
به افتخار این جام آخری که برداشتم
و دوباره
 
خیلی مسخره است. فکر میکنم این جریان دره بلاغی خیلی تهوع آور است. به تخمم هم نیست که زن کوروش dildo شخصی اش را روی کدام تاقچه میگذاشته...
 
تا زنده ایم
بازنده ایم
 
فکر میکنم که دراکولا موجود خیلی حیوانکی است. خیلی سخت است آدم اینهمه مدت توی تابوت بخوابد و خیلی هم بدتر از بقیه مردها نباشد و همه پی یک فرصتی باشند که با یک میخ چوبی بزرگ بزنند توی قلبش. فکر میکنم با دراکولا همدردم و فکر میکنم او هم مشکلات من را میفهمد...

 
آن خانم همکاری که صحبت میکردم که بوی روغن ماهی می داد. موهایش را بور طلایی کرده. این اتفاق عمیقا برای من تاسف انگیز است.
 
مثل یک پنکه سقفی
بی هدف چرخیدن
در انتظار آمدن پاییز
 
در بازه
باز
بازوهایت
دراز کشیدن
curve هایت را دیدن
و بر اکسترممهایت
دست کشیدن
ریاضی بسیار آسان بود
ما سخت میگرفتیم
 
نگاه کن
لک لکی پرواز کرده است
لک لکی آواز خوانده است
لک لکی ماه را نگاه کرده است
لک لکی به انتهای دریاچه رفته
باور کردنی نیست
لک لکی به انتهای جهان پرواز کرده است
 
احمدی نژاد باش
به من مهر بورز
من به گیسوی تو عادت دارم
 
میدانی؟ من بهتر است هیچ چیز نگویم. کلا رتیلها بهتر است خفه خوان بگیرند. صدای خش خش پاهای نفرت آورشان روی سقفها کافی است...
 
هیچکس به هیچ کس
و هیچ کس از هیچ کس
هیچ چیزی به هیچ ربطی ندارد
و هیچ اتفاق تازه ای نمی افتاد
هیچ خبر داری؟

 
زنهایی که توی دلشان فکر میکنند چون یک کسی که فکر میکردند عشق اول و آخرشان است ولشان کرده اشتباه میکنند من همیشه به زنها میگویم ازدواج معنی اش به نتیجه رسیدن یک عشق و تبدیل آن به یک حماسه نیست. معنیش پذیرفتن این تراژدی است که عشق وجود ندارد و باید زندگی کرد حالا که مجبوریم...
 
همین صدای تکلم گرفته
فریاد التماس غولی نا مهربان است
رتیلی پنهان
که توی چاله خود
گیر افتاده
 
توصیه احمقانه ایست و بیمورد ولی زنها بهتر است توی روابط با آدم قهرمان بازی در نیاورند و ما را با شخصیتهای خوب داستان که آخرش با چشمهای گنده اشکبار قهرمانشان را بغل میگیرند مقایسه نکنند. ما تا آخر مثل غولهای آخر بازی قهقهه میزنیم. بعد اینکه قهرمان زیر ضربات مداوم روی زمین افتاد...
 
در کوچه های تنت
به دنبال کلیدی
میگردم
بیخود میگویی آنجا نیست
صبر کن
باید همین جا باشد
یک لحطه صبر کن
بابایم میگفت
کلید را اینجا گذاشتند
 
من در کف دستهای تو
به خودم دروغکی میگویم اینجا
مردی است
با شانه ای برای گیسوانت
دستی برای تنت
و چشمهایی هم اندازه
برای در تو خیره
تابیدن

مرا ببخش
کلمه هایم را
ببخش
لااقل آنها را
کلمه های من مظلومند
در تب آتشی میسوزند
بیچاره بابایم
با طعم بوسه
از آغوش مادرم آورده
 
ترسیدن گناه بزرگی نیست ما مردها عموما از همه چیز میترسیم از صدای پایمان روی سنگفرش از صدای تکیده دستهایمان روی میز. و از اینکه دستهایمان کسی را نشکند یا پرت نکند. به اختیار خودمان نیستیم هیچ وقت. چه میگویند؟ چگونه میگویند؟ سوتی. یعنی بدون اینکه بخواهیم بدون اینکه بتوانیم جلوی خودمان را بگیریم زنها را آزار میدهیم. خیلیهایمان که دل نازکتری دارند گاهی از همین ضربه ها بیشتر ضربه میخورند. تا از ضربه هایی که معمولا برای زنها وجود دارد.

 

   
 
  Susan Meiselas / Magnum Photos 
 

USA. Tunbridge, Vermont. 1975, Carnival Strippers

 
 

  Goolabi , Roozmashgh(Peyman) , Deep-hole , Sepia , Forb. Apple , Vaghti Digar , Pejman , Ahood , Bahar , Banafshe , Halghaviz , Hezartou , Last Jesus , Ladan , Costs , Tireh , Goosbandane , Tabassom , Aroosak1382 ,   Shahrehichkas

 
        Zirshalvari
        Welbog 
 
       Bi Pelaki (Me & Shahram)
 

   SHAHRAM