Persian based weblog dedicated to literature and cultural interests author prefers to be called as Ali Chelcheleh if you are not inranian try my ENGLISH SITE 

 
  صدای بال چلچله ها ابرا رو برونه یه روزی
 

 
 
 
On assignment for The New York Times Magazine, Alec Soth

Labels:

 

درختان گشتم
تن ناقابل‌م را هم
با خود بردم
شاید هرزی
از خراشیدن پای‌م
سر به راه شد یا
زنبوری
از گزیدن من بینا گشت
جان‌م جنگل شد
شاید  دانایی

- آیا دانا می‌تواند هرگز
چیزی 
جز از یک زن باشد؟
آیا زن 
می‌تواند چیزی 
جز از هیمه‌ی غم‌های هم باشد-

شاید دانام
برای هیمه‌ی آتش
انگشت‌هام را
شکست و با خود برد

-زن دانا می داند
شست در رطوبت آتش نمی گیرد
شصت را باید بر هم چید
بعد آرام
با اشاره‌ی دردناک لاغری
روشن کرد -

 
 Departured

و پاره کرد
و پارچ پارچه‌ها از خون
 چرق استخوان شکسته
تلپ‌لچ چشم‌ روی شیشه 
سرد
با اضافات چربی و رگ‌ها
و سطر سطر از من ساطور
و سطل سطل آبگاه من امعا
و سطل سنگین منهزم از من را
دست مردم داد
بله
بله
قصاب هم حقیقتی است در تابستان
قصاب هم 
توی غصب اعضا
حقیقتی است

 
الان که این را می‌نویسم
آن جهانی که عاشق‌ت بودم
تمام شد
و این جهان جدیدی است
که من عاشق‌ت هستم
آبشار شعرهای فراوان
و قورباغه‌های ابله مغز پسته‌ای
و ماهی فراوان در رود
خرس‌های خیس
که ماهی شکار می‌کنند
واقعیات این دنیا ن
اسبهای سیاه جرعه نوشنده
زنبورهای کوشنده
مورچه‌های فراوان
با دانه‌های درشت عرق
روی پیشانی
و ترق شکستن انگشت
الان که این را می‌نویسم
آنقدر حقیقت دارم
که‌انگاری
تمام حرف‌‌های قبلی‌م دروغ بوده است
مرا ببخش
من این همه سال
درباره‌های تو
دروغ  گفته بوده‌ام

 
12@432d5 عدس

"برلین / برلین فریبا بهترین جای دنیاست" این اولین جای یک شعری است. یک شعری مربوط به آن‌زمانی که جنگ بود. هنوز گاهی سرما بود و به طبع جنگ بودن گرسنگی. مال همان دوره‌ی عجیبی که مردم با لباس وژاکت سکس می‌کردند و بچه‌دار می‌شدند و خیلی از زن‌های حامله به خاطر نبودن خون می مردند. اکثر خون مملکت می‌رفت شمال برای سربازها که توی یخ یکی یکی یخ می‌ زدند و می‌مردند و‌ برای همین هم طلای آلمانی‌ها در سیبری آن موقع کنیاک و خون بود. کنیاک برای گرم ماندن. و خون برای زنده ماندن. برای همین هم توی بارها فقط آبجو رقیق پیدا می‌شد و زن‌های حامله توی بیمارستان می‌مردند. فی‌الواقع کیمیای زندگی نزدیک ولگا بود. شاعرها آنجا بودند. اکثر جنده‌ها آنجا بودند و معتادهای الکل. نامه‌ها اما شاعرانه و مغشوش از دست‌های لرزان ازسرما به خانه می‌رسید. توی راه احتمالن اس‌اس‌ها ناامیدی را سانسور می‌کردند وگرنه دلیلی نداشت تمام نامه‌ها انقدر پر از امید و زیبا باشد حتی همان چندتا که رسیده و توی ۷۸ هست هم جا به جا خط‌خطی است یعنی همین نامه‌های گاه‌گدار که در کتابخانه می‌بینم جا به جا تمام تن کلمه ای سیاه یا قرمز شده فقط یک حرف کوچک مان"بی نقطه‌دار" یا "وی نقطه دار". عجیب است آن‌زمان سربازها چه اصرار خنده داری به کامل نوشتن داشته‌ اند ورونیکا می‌گوید که حتی او هم نمی‌تواند کلمات خط خورده را حدس بزند. آلمانی زبان عجیب و سختی بوده. ورونیکا می‌گوید زبان قدیمی آن زمان زبان بسیار پیچیده و سختی بوده. نمی‌شده ساده آب خورد. گرم شد و آتش روشن کرد و می‌گوید مردم گوشت حیوان می‌خورده‌اند با خون و گاهی حتی زمان گرسنگی گوشت هم‌دیگر را. می‌گوید هستی به اعتقاد او هستی آن‌موقع بسیار سخت‌تر و زیباتر بوده برای همین هست که اکثر آدم‌ها ترجیح می‌دهند در مدل‌های تاریخ دیگرزندگی کنند. ورونیکا آدم رکی است می‌گوید تمام شعرهای آن‌موقع از دون استفان پانزدهم زیباتر بوده و با تاسف می‌گوید غم زیبا ست بعد لبخند می‌زند و می‌گوید زیبایی تمام دنیا نیست آلمانی‌ها این را خوب فهمیدند سربازها یک‌طور بقیه‌ مردم یک‌طور دیگر ورونیکا گفت آن دوره‌ی کذایی را زندگی کرده برای تجربه نه فقط برای اینکه بداند و هنوز می تواند دیتای پردازش زندگی ۵ ملیون نفر را در آن زمان که محاسبه و ضبط کرده برایم نشان دهد و چندتا خوب‌ش را هم نگه داشته دوره‌ی خیلی سخت و جالبی بوده خیلی سخت و جالب بوده و من الان می‌توانم چند ده ملیون نامه‌ی سانسور نشده برای تحقیق‌م داشته بآشم که تقریبن به فاصله‌ی یک عدس با حقیقت فاصله دارد صدای‌ش کردم و گفتم ورونیکا ورونیکا با عدس چه کار می‌شود کرد؟ به من عدس بده 

 

باید مرا حفاظت کنی از دنیا
دنیا برای من خطرناک است
هر صبح
کلمات لات نادانی
روی زانوی من نشسته سیگار می‌کشند
هر صبح 
حرف‌ های معوج تلخ
که چشم‌هایشان پستان است
که دماغ‌شان پستان‌است 
که جان‌شان پستان است
و در میان دولنگان‌شان پساتین دارند
هر صبح 
در کنار من  بیدار می‌شوند

- هنوز درد می‌کنم علی
چه خوب مرا نوشته‌ای علی دیشب

باید از من مواظب‌م باشی
کلمات من
مرا
شیشه‌ای کرده‌اند
و تمام جان‌م از کلمات 
قاچ قاچ و دیوان است

 
سمت بالا سیاهی مطلق بود
 سمت پایین سیاهی مطلق بود
و هیچ 
مثل دیواری از سیاهی مطلق
روح‌م را فشرده می‌کرد
اشتباه کردم که  مردم
مردن 
اصلن
ارزش‌ش را نداشت

 
No strings attached

احساس می‌کنم 
اسم هر دومان زیاد
برای عاشق هم بودن باکلاس است
اسم من
شمشیر بی‌خود دارد
و اسم تو
برای دوست داشتن من
زیاده گل‌گلی است
اسم‌های ما زیاده باکلاس است
و معانی مبهم‌ش ما را...

نمی‌توانیم عین کارتون‌ها سبک
 دست‌های هم را بگیریم برویم میان گل‌ها
مثلن اگر اسم من
ساده و جک بود
اگر تو
رها و قلمبه و ممل بودی
باد می‌آمد
مثل قاصدک
ما را می‌برد
و من که لاغر ام خدایی
گیتار هم داشتم
و بعد
قسمت شب حذف می‌شد از کارتون
در لفاف خنده‌ای رودخانه‌ای یا تلمبه‌ای
و  صبح
ممل
آماده و شادمان و حامله بود
و توی شناسنامه‌مان
که مثل ما سبک‌تر بود
اسم بابا و مامان بچه را می‌نوشتند
جک و ممل
بعد ما
سبکسرانه
کودک چاق را
توی گل‌ها رها می‌کردیم

- احتمالن باد ما را می‌برد -

و درفرار
سبک
 شناسنامه از جیب ما
توی باد می‌افتاد
و سال‌ها
برای خودش می‌گشت 
و سال‌های بعد
بچه یاد آهنگ گیتار من می‌افتاد
و یادش می‌افتاد
آن را بعدن
توی کارتون شنیده است
کارتون سبک را می‌دید
اشک توی چشم‌هاش حلقه می ‌زد
دست تکان می‌داد
می دید هنوز
ما توی کارتونی تخمی
پروازکنان
رو به دوربین
دست تکان می‌دادیم


 
شب از
شکاف سحر
دردناک و خونین بود
باد گرم هم
که راس کار شب‌های غمگین است
و مست توی کوچه هم که
موسیقی زمان بدبختی\

- مستی در ایران همیشه بدبختی است
غم بزرگی می‌آید
یاد مرده‌ای
و بعد درد مبهمی
و هایده
این قانون مستی توی تهران است -

نقطه‌ی سرخی
بچه‌دار می‌شود
و پچ‌پچ زن‌های سیگاری
گلوی خسته‌ی مردانه را
به آواز عاشقانه
ترغیب می‌کند

برای مست‌ها
شب
از همان شات اول
شکسته بود
 

گفت
زخم‌های باز
بادهای بی‌هوده را
دردناک می‌کند
و گفت  بادهای
حی 
حیوانات  دردناکی هستند
لا‌به‌لای تیرهای برق
که در کوچه 
زوزه می‌کشند
گفت
جای زخم‌ها 
باد  را
 به بندها ببندید
 

آفتاب
زنگ زد
و خسته بود
و کار داشت
رفت

فردا
زنگ زد
و خسته بود
و کار داشت
رفت

دریا
برای خودش ولی
برای خود خودش ولی
حرف‌های کوچکی مثل ماهی
 چرخان و دل‌پیچه داشت


 
به خودم زنگ می‌زنم 
احوال‌خودم را می‌پرسم

- چه‌طوری جوان؟
ممنون ام آقای فلان خوب ام
- هنوز می‌نویسی؟
- دل‌م به کار نمی‌رود
زندگی سخت است
- نوشتن را ول نکن پسرم
یک‌روزی می‌رسد
پیر می‌شوی
و دیگر نمی‌توانی بنویسی
- حالم قشنگ نیست آقای فلان 
دل‌م می‌خواهد برای کسی حرف تازه‌ای
می فهمید؟
- می‌فهمم 
هنوز همان‌ جای قبل می‌شینی؟
فرصت شد می‌آم سراغ‌ت را می‌گیرم
کار خوب آماده کن و چایی 
دل‌م برات تنگ شده
دل‌م برات تنگ می‌شود

شب 
برای خودم چای ریختم
سینی گذاشتم
نبات درخشان نارنجی
و هر چه انتظار کشیدم حتی
 خودم نیامد
برای حرف زدن
برای شعرهای تازه

 

مردی از دریا آمد
توی مشت‌ش خاکستر مردی
چشم‌هاش ذغال آخته
شمشیرش تابان
برای کشتن من
پهلوان از آن جهان وارد شد
بدون لبخندی
توی گوشه‌ی لب‌هاش
 و با صدای گات توی چکمه‌ها
و هر سه اژدهای من
فینگیلی و کوچک بود





 
جهان برایم
همین مانده
که شبها
 توی وان خانه
برای آینه
دختری برهنه و زیبا باشم
مردم می‌گویند این کافی است
من می‌گویم کافی است
 
گفتیم "حال‌مان ریدمان است حرف خوب بزن یا شیخ" گفت "مردن آسان نیست ولی زندگی یاد می‌دهد به آدم کم‌کم که ارزش‌ش را دارد"
 

حسن بسته بود
مامان صدا می‌زد
بابا صدا می‌زد
بیژن صدا می‌زد
محمد نشسته بود
به بچه‌ها گفتم
توی کوچه‌ی شما نمی‌مانم
جانم را
همان‌طوری
ارغوانی و
دو لایه و زیبا
پس‌م بدهید
من
دوان دوان و زیبا
از کوچه‌ی شما
دور خواهم شد
 
پای کوهی سیاه
بعد هر کوه سیاهی
سمندر سیاه تشنه‌ای
با چشم‌های چسبناک

- همان‌قدر که مرارت کشیده‌ بودی؟
اما اضافه‌تر
چسبناک‌تر
حجیم‌تر
مجموعه‌ی غلیط نامفهمومی از اوصاف
همه‌ش عربیک

گریه 
چون زنی زیبا 
برهنه برهنه می‌شود 
قر می‌آید
فرار می‌کند
و تو
هر شب
اشک‌نریز و در میان غصه می‌مانی

- قیر بود اگر دریا؟
آسفالت بود اگر دریا
گریه می‌کردی آیا؟
می‌توانستی آیا
از این هم علیل‌تر باشی؟

کویر
داغی کویر
و له‌له هزارپا
که صدهزار پا
کنده‌اند از اوی
 
دوره‌ی ننوشتن دوره‌ی خیلی سختی است. مثل اینکه شب‌ها مادری باشد بیاید قصه بگوید. دیو و اژدها و این‌ها بعد یک‌روزی نیاید دیگر نگاه می‌کنی به روزت به این‌که چه‌کار باس می‌کرده‌ای و نکردی به این که آیا صدای دعوای بابا و تق تق کتک باعث نیامدن مادرت شده یا دود هوای بیرون چیزی که تو می‌فهمی این‌که خیلی وقت شده مامان نمی‌آید و خودش قبلن گفته بوده اگر نیاید تقصیر تو ست زیاد نق زده‌ای لابد یا زیاد خودت را بشش مالیده‌ای زیاد سئوال کرده‌ای میان قصه و این‌ها
به‌هرحال دوره ننوشتن دوره‌ی سختی است و تو که این‌همه داستان معنی زندگی‌ت بوده الان وجود نداری مثل این‌که خواب مادرت بوده باشی همیشه که الان دیگر خواب نمی‌بیند و تو الان گربه‌ی شرودینگری توی تاریکی هستی

 

وقتی نمی‌نویسم یعنی راستش بیست سالی است پیش نیامده انقدر کم نوشته باشم مثل حالا الان و این تجربه‌ی جدیدی است خوب اکثر اطرافیان حواس‌شان نیست و بی‌تفاوت اند یک عده‌ای هم می‌گویند خوب است و بهتر و با دقت‌تر می‌نویسی و فلان و کسی عین خیال‌ش نیست.
و من خودم می‌فهمم چه‌قدر حرف مانده و چه‌قدر چیزها ست که ننوشته‌ام

 
وقتی که ماهی باشی
بسیار هم غمگین باشی
شاید بچسبی به شیشه 
و دردهات را
رو به بچه‌ها
بال بال بزنی
بچه گلدان‌ت را بر می‌دارد
آب گلدان را اضاف می‌کند
بچه راضی است
تویی اما
که توی آب سرد تازه
و آفتاب
بال‌بال می‌زنی
و بچه نمی‌فهمد

 
 نکند
هر چه بو داشته باشی 
او بکند
و من
 بی بو و خاصیت
توی تابستان
مثل زنبور کوچکی
که دشت ندارد
گل ندارد
کندو ندارد
دریا ندارد
مانده باشم

-زنبور
چه احتیاجی دارد به دریا؟
چه این‌همه موج
این همه پرنده
این همه فانوس
این همه بو
در جهانی که مار هست
فیل هست
دریا هست
و قدم قدم
هر حیوان
فاعل تلخی از بویایی است

نکند هر چه بو داشته باشد
او کرده باشد
و من
زنبور تابستان مانده باشم؟

 
در شعر تب‌دار نصفه‌ای

می‌شود  وقت‌هایی که خیلی تنهام
فکر کنم که کمی دوست‌م داری؟
می‌شود سرم را
بچسبان‌م به ظهر
و از صدای خرخر ظهر
داستان ظهر جمعه‌ای
نیایش بعد از اذانی
پخش مشروح اخباری
بیاید به گوشم؟
می‌شود شب‌ها
که درد می‌گیرم
و ناله می‌شوم
مچاله می‌شوم
یادم بیاید
فقط یادم 
نه این‌که  یادش بیافتم
خدا به دور
فقط یادم
فقط گاهی

- و قول می‌دهم صحیح باشم باش
تفی نکنم
خون نیاندازم -

می‌شود  وقت‌هایی که خیلی تنهام
فکر کنم که کمی دوست‌م داری؟
 

پنج‌شنبه‌ها

یک جای دیگرم
به تو ربطی ندارد کجا
ولی بدان
پنج‌شنبه‌ها

- به قتل
که قتل می‌کنم به پنج‌شنبه‌ها
و به خون 
که مایع نیست
و بوی گاو
و بوی چشم‌ می‌دهد
و لغزان و چسبناک و زرشکی است
و خون 
که بوی مار می‌دهد
دونده است
 عصا ندارد
گریزپا ست
دویده است
دویده تا
دویده است را -

بدان که پنج‌شنبه‌ها
مثل چارشنبه
بسیار
فوق‌العاده
هنوز
کچل
و زیبا هستم
 

شعری لاغر بنویسم شاید
که تویش
 قلبی تپنده باشد
شعری
 با رگی بزرگ و قرمز
در گلوی‌ش
و رگ‌های در انتظار ترکیدن
در شقیقه‌هاش
شعری جواد بنویسم کاش
که در کنار چشمهاش
چنبری از
اشتیاق به دیدن باشد
در کمرگاه‌ش
انتظار تلخی برای بوسیدن
و توی شانه‌هاش
دلیران تنگستان
دلواری
 دلاوری
 دلداری
شعر تازه‌ای بنویسم کاش
جواد و
 مشتاق و
 شقایق
پهن‌ش کنم بر ملافه‌ای
بی‌خیال‌ش کنم از من
رهای‌ش کنم تا
برای خودش تنها
جواد و شقایق باشد


 

   
 
  Susan Meiselas / Magnum Photos 
 

USA. Tunbridge, Vermont. 1975, Carnival Strippers

 
 

  Goolabi , Roozmashgh(Peyman) , Deep-hole , Sepia , Forb. Apple , Vaghti Digar , Pejman , Ahood , Bahar , Banafshe , Halghaviz , Hezartou , Last Jesus , Ladan , Costs , Tireh , Goosbandane , Tabassom , Aroosak1382 ,   Shahrehichkas

 
        Zirshalvari
        Welbog 
 
       Bi Pelaki (Me & Shahram)
 

   SHAHRAM