دورهی ننوشتن دورهی خیلی سختی است. مثل اینکه شبها مادری باشد بیاید قصه بگوید. دیو و اژدها و اینها بعد یکروزی نیاید دیگر نگاه میکنی به روزت به اینکه چهکار باس میکردهای و نکردی به این که آیا صدای دعوای بابا و تق تق کتک باعث نیامدن مادرت شده یا دود هوای بیرون چیزی که تو میفهمی اینکه خیلی وقت شده مامان نمیآید و خودش قبلن گفته بوده اگر نیاید تقصیر تو ست زیاد نق زدهای لابد یا زیاد خودت را بشش مالیدهای زیاد سئوال کردهای میان قصه و اینها
بههرحال دوره ننوشتن دورهی سختی است و تو که اینهمه داستان معنی زندگیت بوده الان وجود نداری مثل اینکه خواب مادرت بوده باشی همیشه که الان دیگر خواب نمیبیند و تو الان گربهی شرودینگری توی تاریکی هستی
[+] --------------------------------- 
[0]