Persian based weblog dedicated to literature and cultural interests author prefers to be called as Ali Chelcheleh if you are not inranian try my ENGLISH SITE 

 
  صدای بال چلچله ها ابرا رو برونه یه روزی
 

 
 
 
گفت "مقوله ایست باید درباره ی آن اندیشه کنم" گفتیم "چی؟ چی مقوله ایست؟" گفت "آن ، آن مقوله ی مهمی است باید درباره ی آن اندیشه کنم"
 
چیزهای کوچکی از جهان نمی داند
ولی بچه ی خوبی است
دست کشید بر سرم
و با فرشته های چاقش خندیدند
گفتم
خدا
دنیایت خیلی
بعد خایه نکردم بگویم کیری است
منظور من را فهمید
گفت
چیزهای کوچکی از جهان نمی داند
ولی بچه خوبی است
و باز هم فرشته هایش خندیدند
 
قبله ی قبیله ی ما کوه است
به آنان ها گفتیم
قبله ی قبیله ی ما کوه است
ما
همه
زنان با استقامتی هستیم
جاروها یمان را بیاورند گفتیم
خشک بود
خشک بود
دستهای ما
ترک خوردند
 
راستی
گفته بودم؟
جهان جا
جا جای
چرتی است
که آدمها در آ
خسته می شوند
دمب عقرب کج بود
دمب عقرب کج بود
 
هندوانه های در
مایه های دشتی
خواب آرامند
کسی حریر کشیده شان بر
روی پارچه آب پاشیده
تپ تپ
اینجا
تاریکی و تنهایی را
با سرما
"یک کسی بیاید
شعر غمگین بخواند
آوار کوچه باغی
یا
"
"یک کسی بیاید
من
راستی
چیز جالبه"
کرک
مهتاب تابیده بود
پروانه می پرید
شب سیاه بود
که کراک
هندوانه های دشت راستی
توی خواب ترک بر می داشت

 
هلو پسر شجاع
چقدر دندان پیش تو تخمی است
هه هاه
من یک
رامکال دریایی هستم
دوست دخترت
کارتون جدید نیاورده؟
 
رنگ سبز علامت توست
که موهایت قرمز بود
وقتی جوان بودی
رنگ زرد علامت توست
که سبزه ای سر تا پا
و صورتی رنگ توست
که لبهایت قرمزند
آبی از توست
که اسمت یعنی چاق
و سفید علامت توست
چون همیشه آبی می پوشی

آهو علامت توست
چون شبیه ببری
و اسب علامت توست
چون که کرگدنی

من ارتشم شکست خورد
و داغان شدم
چون رضای خدا را
هیچ علامتی برایم
باقی نذاشتی
 
توی سینه ام
کتابخانه ایست
که کتابهایش خونی است
و گهواره ایست
که تنها برای اصغرم جا دارد
اکبر جنگ است
به زودی شهید خواهد شد
خیلی مریضم یزید
خیلی مریضم
دست از سرم بردارید
 
من از لحظات پاکی
که بر ما گذشته
فریاد می زنم
آسمان را

فرشته ها
جوابم می دهند
با صدای شیشکی

خدا فرشته هایش را
دعوا می کند
و من را
جواب می دهد
با صدای شیشکی

اشک توی چشمهایم
جمع می شود
و شعری می سرایم
پر از گریه هایم
پر از شیشکی
 
عذابنی
شکنجنی
که حقمه...

تیش تون
مردمونناست نا...
عقاباتون
سیننی است نا
نه باک
تیش تون
مردمونناست نا
و این عذابک
به تخمنی
که اننی
فرشته ام
عذابک
پلیز
حقمه
عذابنی

که اننی
پرومتیموس منی بخو تفشته ام
 
باور کردنی نیست که این واقعیت که آدم چه می تواند. چه تاثیر عطیمی بر آنچه می خواهد می گذارد...

 
همه ی آدمها فکر می کنند با خودشان که من دیوانه وقتی تنها هستیم با تو چکار می کنم. آدمها فقط بی ادب نیستند. ابله هم هستند برای فهمیدن دنیا نباید ابله بود. وقتی که جیغ می کشم صدایم زنانه می شود...
 
روباه ها
کشته ی ماهند
ماه اگر نیامده بود
تفنگ من را نمی دید
 
دستگیره ها سیاه شد
و پرده ها را کشیدند
آسمان رودخانه بود
دشت دریایی
و افق
دلتایی
تا
رودخانه به دریا می ریزد
دستگیره ها سیاه شد
بسکه دختر آمد
دستگیر شد
بسکه کوتاه بود
کوتاه آمد
کوتاه
کوتاه
"در قفل در کلیدی چرخید"
اگر چه دستگیر
اگر چه مست
ولی
"در قفل در کلیدی چرخید"
 
جان جان
برده ای در سواحل آمریکاست
شلاق می خورد
و ارتباطی به مولوی ندارد
خبری از هولوکاست ندارد
از جنگهای دنیا
جنگ آفتاب را می شناسد با تن
و علی رغم تبلیغات
مطلقن بدبخت نیست چون
جان جان
برده ای در سواحل آمریکاست
 
آخرش هیچ اتفاقی نمی افتد

گردو
شکستم
گردو
شکستم
گردو
شکتم
گردو
شکستم
گردو
شکستم
گردو
شکستم
گردو
شکستم
گردو
شکستم
گردو
شکستم
گردو
شکستم
زدم سر تو
شکستم
 
ظهرها که می خوابید
گیسوانش را
شانه می زد
عصرها
کفش هایش را
روی پله ها بو می کرد
غروبها
در کنار رودخانه
زیر بید
آفتاب را
و شبها
عینهو الاغها
گریه می کرد
عاشق زیاد داشت پرین
پولدار بود
هی
مجلس رقص
هی
لباس دکولته
اما نمی دانست
پرین
که
پالیکار
چقدر دوستش دارد

 
گفت "با خدا قرار گذاشتم که بندگان من بخشوده می شوند. بروید حال و حول" ما شادمان به سوی لاس وگاس و میخانه و عزبخانه ها دوان شدیم. یکی از ما بماند. پرسید "تو از چه ماندی؟" گفت"عاشیقم" گفت "اه اه چقد جواد این حرفا رو از کی یاد گرفتی؟"
 
پروانه ها
مرا
نمی
من گلم
نیگام کن
ولی
پروانه ها منو نمی
گل که پروانه هاش نمی
گل پلاسیده اس
 
تو بچه بازی
و من بچه ات هستم
لاتی
و من نوچه ات هستم
باغچه ای
ومن تربچه ات هستم
خانه ای
و من باغچه ات هستم

همین
 
شب
سیاه است
شب است
و نم دارد
هر هر
همین را
به یاد بسپارید
 
شوقیدن به کلاسیدگی

اتفاقی که من بین بر و بچ های ما می بینم غریب و آشنا شوق به این پدیده ی کلاسیدگی است که حرفهای آدم را قهوه ای و سورمه ای و پلاسیده می کند. کلن ما شاعرها فکر می کنم با این عقده مداومن درگیریم که از تمام هنرها نیاز خفن تر به حرف زدن با آدمها داریم و از همه ی هنرمندها معمولن چیزهای کمتری برای گفتن داریم. من گاهی احساس می کنم خیلی از ماها متوجه هم می شویم که هر چقدر درباره ی فریدا دریدا و هایزن کایزن مطلب حالیمان می شود و هر چقدر با شعر همدیگر به جای دلی دلی در مان با آچار و انبر طرف می شویم کار خودمان به گه کشیده شده. صدای چرخدنده می دهد. ولی طبعن چون خیلی هامان اسمی از کون دنیا درکرده ایم یا زور می زنیم داریم در کنیم این می شود که این حرف زدن درمان گنده می شود. مقاله ی خفن نویسی و کچل شدنها از همینجا شروع می شود. بعد این کلاسیدگی می آید توی کار و اجازه ی جنب خوردن را نمی دهد به کلمه و کلام را سقلمه و قلنبه می کند. این اتفاق شومی است که برای بامداد افتاد. ما تاریخ شعر جدید را که می بینیم جوانهای سبیل موشی یک لاپیرهن می بینیم که گنده شده و بعد حرفهای گنده گنده زده گ َنده می شوند. من ترجیح می دهم اگر نیاز به حرف زدن دارم فیلم تعریف کنم براشان. تا اینکه خوشگل ترین چشمه ی زندگیم را جوهری کنم...
 
خوردن بستنی
حیله بود
مردهای غریبه من را
دیدن جواهر
بهانه بود
چادریهای غریبه من را
با زندگی ماندم
اما
زندگی بهانه بود
من از تمام زندگانیها
تو را

 
کاکرو مصدوم است
وگرنه گل می زد
و گرنه سرویستان می کرد
با شوت سحرآمیز
و توی چشمهای گنده ی دوست دخترش
اشک جمع می شد
کاکرو مصدوم است
مجبور است
بازی شما را
نگاه کند با غیظ
دلش به سوپ مادرش
و توپ فوتبال توی گنجه خوش باشد

شما
خوب بازی کنید ولی
 
man_of_the_gone_land

بعد رفتنش
 بگویید او
گر چه مرد
تمام جامهای توی راه را نوشید
از تمام دیوارها بالا رفت
تمام سربازهای دشمنش را کشت
و آخرش
قهرمان مردم شد

پرینس
دوس دخترش را
نجات داد و رفت


بگویید او
اگر چه خسته رفت
ولی دنیا
صدای بود بود نوشیدن شرابش را
فراموش نخواهد کرد
 
دنیا به آدمهایی که دنیا را به تخمشان می گیرند اثبات می کند آخرش که اشتباه می کنند. دنیا را اصولن نمی توان بلکه باید به کیر خودش انسان بگیرد...
 
بدبختی جهان را
اسمار تیز خورده ام
و اشکهایش را
پاک می کنم با کلینکس
لیرایم را برمی دارم
می نویسم
"خارت را گاییدم دنیا
چقدر تو تکراری هستی"
سامسونگ کس کش
زر می زند هنوز
 
صبح
روز
پر از بوی نا و
پر از
جلبک است
پر از ماهیان عمیق دریا
ماهیان پای دختر ندیده
با غمی عمیق
مردهای قایقران
از سواحل دریایی
برای ماهیها
و ماهیها
برای ماهیها
و داستان مان
سبز
همینطور تا
ابدیت
داستانی عمیق
همه چیزی در این
عمیق است
که آبی است
و در آبی است
که
بی معناست

 
ف.لسطین


Elliott Erwitt HOLLAND. Amsterdam. 1982.

یک چیزی توی این عکس خیلی غمگین است. سعی کنید درک کنید. من خودم را و اخ.م.دی نج.ات را و خا.تمی را توی تشت جای این مردک می بینم. این خنده ی آشنای لعنتی در حد مرگ عذابم می دهد.
عذابم می دهد
عذابم می دهد
عذابم می دهد
عذابم می دهد
عذابم
عذابم
عذاب

Labels:

 
برای این همه آدمی که از من رفتند و می روند لعنتی های گه


هر چقدر که شد
گریه خواهم کرد
روی شانه هایت
راه آنجا طولانی است
تا رسیدی آنجا
اشکهای من
بخار خواهد بود
 
بادی وزیده بود
از نوازش برگها گفتی
که بادی وزیده است
و بادی وزیده بود
وبادی وزیده بوده در من
که سردم بود
و گرمم بود
و مثل نفتالین
کریستال کریستال
می رفتم بر باد
و من شاهرگ به شاهرگ
از تن خود
می گریختم از تن خود
مثل یابادی
یا
مثل چاله ای
در کنار آبادی
همین بود که من
غافل شده بودم
غفلت
یک لحظه ی کوچک از غفلت
گایان مگس بود
 
من باز
به نهایت
از خودم ترسیدم
و باز
عاقبت کارم را
دیدم
و باز به رویای ابلهانه ی خودم
خندیدم
عجب روز با قافیه ای بود
 
حواس آسمان از من
منحرف شده
و من رفتم به
باقلی هایم
گفتم
حواس من رفته
به فکر اینکه باید
و اینکه
و اصلا
و گفتم
و همین
گفتم
فقط به قصد آنگه ساده باشم
 
همینه
همینه
مردامو
برا همی مر
خداییشون
مردا مو
خونشو
ریخته برا همی که ای دیره
ای که هرگز
اوخ
خذا من
به یک
پارادوکسی خوردم

 
شب خیلی
شبها من
کلن خیلی
و صبحها تمام موهایم سیخ است
صبح خیلی
صبحها من
کلن خیلی
و ظهرها زانوانم می لرزند
ظهرها خیلی
و کلن ظهر ها خیلی
تا شب

 
مردم
درباره های خود
و من
در باره ی خودم
 
ببین پسر
سرنوشتت با
گفتم آقا
هان؟
چی؟
گفت
سرنوشتت با تو
تریپ کرده است
و ما با هم
گفتم آقا
من
آدمی بدبختم
سرنوشت تریپ کرده با من
و ما با هم
به اندازه بدبختیم
گفت
من بیشتر
گفتم
ما بیش
 
گاهی
به خوابم می آید
گلاید می کند
عینهون درنا
آسمانم را
گاهی
سراغم را می گیرد
اف هیژده هایش
گاهی
می آد
توی چشمهام
جای من پلک می زند
گاهی سوار من است
همیشه روی شانه هایم
دو پاش
روی کتف هام
پرواز می کنیم
زیاد گریه می کنم برایش
چون او
خیلی از من
آسمان است
 
هی یو
هی می
و این آس زندگی
ادامه دارد
 
صدایت برایم
جویبار است
کلاهت
برای من
قاضی است
اعدامم می کنی
زندانم می کنی
شکنجه ام
آزادم می کنی بعدش
و آزادیم
برای اعدامی دوباره
تظاهرات می کند
 
خیلی زیاد خواب می بینم ولی خیلی زود خوابم رفته. تا بیایم بنویسم رفته تا می خواهم بگویم وهم است. همین می شود که یادم می رود نمی شود اینجا خوابهایم را بنویسم. زیاد نگران من نباشید من به گا رفته ام دارم...

 
حالا که
هلاکویی
رحم کن
بر من
وگرنه که
جور دیگر رحم
کیفی ندارد
 
- هیچکسی از تو نمی پرسد
وقتی که
رفته باشی
تا گریه ام نگیرد
تا حواست نباشد به اینکه

- توجه کن
توجه کن
حواست
به بالا باش
دنیای تو آبی است

- هیچکس
از تو نخواهد خواست
هیچکس با تو نخواهد گفت
علاوه بر این
با آن

- پیاده شدم
سوار تاکسی شدم
رفتم هتل
یک چینی سلام کرد
یک خارجی لبخند زد
یک هندی چمدانم را گرفت

- هیچکس نمی فهمد
بادی هم
در لباس آدم هان؟
گردبادی هم
دور گردنش

- یاد من باش
فکر من را هم
من چطور می توانم
چرا باید؟

- خواب می دیدم
بچم
یک روزی
مادرم را

- ادیپ عقده ی خوبی است
خیلی بهتر است از اول
آدم
داستانش را بداند
تازه مامان هم
خوشگل بود

- برنامه دارم
بروم یکجای خنک
یکجای گرم
سعدی را هم می برم
گرچه اصلا

- اتفاقن خیلی

- راستی؟

- راستش...

-ولش کن
سعدی را چه کردی؟

 
حرفهای مردم
سابجکت های غریبی
برای خندیدن من است
 
تونلهای غزه را
خراب نکنید
تونلهای غزه
رگهای غزه اند
مردم مسلمان آن دیگر
از کجا شراب بنوشند به یاد آفتاب؟
مردم غزه حالا
با کدام دشت آفتاب بگیرند؟
عسل از کجا می آید به زیتون؟
کمی آخر انصاف داشته باشید

 
اگر بدانی که
ساطور سرنوشت
با استخوانم چه می کند

نان بیهوده
تیلیت نمی کردی
توی آبگوشت
 
Serverی از
برنامه های درباره ی
بدبختی
با صدای ویروسهای عقیم
که در
سینه های من
رنج می کشند
رنج می کشند
کپه ای از
جسدهای موشک
در صف نانوایی
من
به آرامی
رنج می کشم
رنج می کشم
رنج می کشم
 
فکر می کنم به مرحله ای رسیده ام که نظر دقیقم را درباره ی منتقدین ادبی ابراز کنم همینجا اعلام می کنم هر کسی که از شعر من تعریف کند بهترین منتقد دنیاست و آنهایی که از من انتقاد می کنند واقعا بی سواد مشنگ و کس خل هستند
 
کبوتر خوشگل است
پر سفید دارد
سینه ی نرم
و چشمهای آبی

گربه زشت است
سیاه است
سینه های صاف
و چشمهای سفید

برای همین است که
گربه کفتر می خورد

داستان زندگی من هم همین است

خوب که چی؟
 
دنیا کلن خاک اندازی خاکستری است
خاک بر سرش
 
گفت"زنبور یک نوع پروانه است با بالهای بسیار شفاف" بعد خودش از کشف خودش کف کرد...
 
چند وقتی می شود که دستم را
شستم از دنیا و
چند وقتی بود
خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی
خیلی
پیش
 
همه ی بزها
به پیش
همه ی گاوها به پیش
همه ی الاغها ساکت
پروانه ای از افق
دارد می آید
 
یاد تو افتادم در فروردین
پاییز شد
زمستان شد
یاد تو افتادم در شهریور
باران آمد
سبزه رویید
یاد تو افتادم در زمستان
گرمم شد
یادم تو افتادم در مرداد
برف آمد
خدای من
چقدر تو
قاطی پاتی هستی

 
منطقی نیست ولی من
از تمام دنیا خسته نیستم گه خوردم
تو رو خدا منو نکش
به من وقت بده عزراییل
 
آدیس آبابای من دیروز
به پاریس با کلاس تو آمد
لباس قرمز پوشید
شراب بورگوندی نوشید
و بعدش عاشق شد
وقتی که عاشق شد
پلکش می لرزید
و لقوه گرفت
حواسش به مهتاب بود
حواسش بهش بود؟
وقتی که
پلکش می لرزید
وختی به خانه برگشت
پزشک دهکده از من درباره ات پرسید
گفتم
"گو هی بابا بیگو بیگو بیگو"
که معنیش بی ادبی است
و گفتم
"گو جو لو
پوتی گوتی نونو"
که معنیش بی ادبی است
و آنوقت اشک
جمع شد توی چشمهام
گفتم
باور کن به خاطر اینها نیست ولی
که دوستش می دارم
 
این نامردی است
این
پایان دنیاست...
آه نه
آه نه
آه ...
 
قدم از قدم نمی من
قدم از قدم نمی
بارانی در من
اما
قدم از قدم نمی
حتی
نمی حتی
 
گفت "ازمن چه می خواهید؟" گفتیم "هیچ" گفت "هلاکم از همین است"

 
برو و بازنگرد


Nikos Economopoulos GREECE. Athens. Albanian prostitute. 1994.

نمی خواهم
نمی گریزم
نمی مانم
نمی میرم
برو
و باز نگرد

Labels:

 
بر زمین
نشسته بود برف
گفت
"بر زمین نشسته بود
برف
گفت"
 
پنج تا پنج تا
امامهای سبز آمدند از آسمان بهشت
و رو سرم نشستند
مثل برف
چارتا چارتا
آیه های الهی
نازل شدند بر من
و پروانه شد دورم
اننا و
انزلا
حتی و
اهدنا و
مافیه
علاوه بر آن
روز خیلی سردی بود
و من اتفاقن
کم
پوشیده بودم
بعدش
یکی دوتا فرشته ی خفن نازل شد
بعدش من
تنها بودم
 
- چانه اش کشیده بود
هر دو ابرویش
شمشیر داشت
روی دستهایش
خالکوب آبی بود
رنگ مس
روی انگشتهاش
و داشت
پاییز را

- من دقت کردم
فهمیده باید میدم
که چه رنگی پوشیده
از کجا آمده؟
و اینکه با چه زبانی

بالهاش -
TRIANGLE بود
کاری به من نداشت
در آسسمان خودش
بود
پروانه ای
وحسابی
برای خودش آدم بود
رنگ دریا می آمد سبز
و دانه دانه موهاش
سبز و قرمز بود

- خیلی ابله بود
مطلقن نمی فهمید

- خیلی ابله بودم
مطلقن نفهمیدم
 
یک چیزی در جانم
گفت
کلیک
و بعد
صدای مهیبی از من
روشن شد
بعدش مگسها
بهم حمله کردند
صدای جوجه ها
گوش من را
کر کرد
بعد سکوت شد
دریا آمد
تو آمدی
و در کنارم نشستی
سعی کن خوشبخت شوی حتما
وگرنه خوار من
گاییده خواهد شد

 

   
 
  Susan Meiselas / Magnum Photos 
 

USA. Tunbridge, Vermont. 1975, Carnival Strippers

 
 

  Goolabi , Roozmashgh(Peyman) , Deep-hole , Sepia , Forb. Apple , Vaghti Digar , Pejman , Ahood , Bahar , Banafshe , Halghaviz , Hezartou , Last Jesus , Ladan , Costs , Tireh , Goosbandane , Tabassom , Aroosak1382 ,   Shahrehichkas

 
        Zirshalvari
        Welbog 
 
       Bi Pelaki (Me & Shahram)
 

   SHAHRAM