Persian based weblog dedicated to literature and cultural interests author prefers to be called as Ali Chelcheleh if you are not inranian try my ENGLISH SITE 

 
  صدای بال چلچله ها ابرا رو برونه یه روزی
 

 
 
 
اینهمه گل کوچک
و تنها یک سرو
سبزه
در میان جنگل
به غرور شکسته اش می اندیشد
 
دیگر از خدا چه می خواهی؟

خانه را مرتب می کند
وسیله های اضافه را جمع می کند
عرق می کند
دست می کند زیر بغلهایش
و سینه هاش را مرتب می کند
گوش می کنم آرام
ردیف مرتب نفسهایش را
 
یک خاطره های سختی هست در تمام زندگیم از تمام کارهایی که فکر میکردم می توانم و دیگر نمی توانستم این دفعه این خاطره ها قبل از هر کار جدیدی توی کله ام می آید امیدوارم خدا رحم داشته باشد امیدوارم خدا رحم داتشه باشد

تو هم دعا کن چشمهات را ببند و دعا کن
 
دوست دارم
تکه ای از تو باشم
تکه ی کوچکی از
کاشی مستراح خانه
یا تاری بر
ملافه ای که بر آن خوابی
می خواهم
دست بند تازه ات باشم
گم میان خیل زنبیل های همیشه
یادت بیاید که
عاشقت کسی بوده
کمی غمگین
کمی لرزان
و لرزشی در تنت بیاید از فکر اینکه او
سنگین بوده
از اینکه درد داشته گاهی خیلی
یادت بیاید او
بالش خوبی بوده
بعد فکر کنی با خودت
یادش بخیر
هان اسمش چی بود؟

عاشقی
 جوادبازی تن هاست
علی بودن یعنی این
علی بودن معنیش این است
 
زندگی تخته نرد با ابلیس است
با مهره های زرد
از استخوان کمر آدم
و تاسی که قرمز است
قرمز بلوری
با نقطه های سیاه

ناگهان می بینی
تاسهای عزیزت
گم شد
و خدا تخته نرد را
روی دستهات بسته است


 

هیچ وقت دوست نداشتم مردم درباره ی چیزهایی که می نویسم اشاره کنند. نوشتن یکجور بیماری است. هیچوقت دوست ندارم کسی به مرض هایم اشاره کند. ولی خوب آدم مدام راه می رود و مردم می بینند . نوشتن هم همینطوری است مردم مدام به آدم می گویند چرا این؟ چرا آن؟ واقعن؟ از آدم می پرسند و پرسیدن دلیل هیچ چیز دیگری هم نیست
 

پنج شنبه
شنبه نیست
پنج شنبه ها هنوز
روزهای عزیزی است
گرچه عصر ها
فری دنبال من نمی آید
گرچه هیچ امیدی دیگر
به تئاترهای مردم نیست
گرچه خستگی دارد
از من تنم را می گیرد
گرچه این تارهای عنکبوت
دست و پای خودش را
گرفته است
ولی
پنج شنبه
شنبه نیست
تکرار کن علی
تکرار کن علی
پنج شنبه
شنبه نیست
پنج شنبه
شنبه نیست
پنج شنبه
شنبه نیست
پنج شنبه
شنبه نیست
شنبه نیست
شنبه نیست
شنبه نیست
 

درست اسمش را نمی دانم
گاهی عزیزه است
گاهی مونیک
و گاهی صغراست
اسم من همیشه علی است
چوپان کوچکی هستم
با نی کوچک
و دستهای بزرگ پشمالو

که اخمهای عزیزه را
و سینه های مونیک را
و کون صغرا را
بسیار دوست می دارد
 

دو تا گل کوچک
کوه را خوشگل می کند
بوسم کن
نگاهم کن
و کنار گل ها بنشین
دو تا گل کوچک
کوه را
خوشگل می کند
 
درست است که تنها تر و
غمگین تر و
بایاس
اما شب
مثل سنگ بی خیال برف
سفت
از لای ستاره ها پیداس
جمله ای پر از من من در
که احساس عاشق را
به دافش می رساند

 

زندگی یک سبد بیهوده است از خاطرات لعنتی لنگه جورابهایی که گم نمی شوند لباس خوابی که هر چه اصرار می کنم نمی پوشی شورتهای کوچک تو و شلوارهای جین همیشه خسته ی من کت و شلوار و لباس عروسی دستکش ظرفشویی دست کش کار عینک قدیمی کارخانه کلاه سفیدی که ذاکر سرم گذاشته بود و رویش نوشته بودم born to Kill Mechanics کمربند گنده ی خسرو و لباسهای مچاله اش گوشه ی خانه لباس چینی که بابا برای همه از بندر آورده بود با دکمههای سفید و عروسک کوچک موبور زیرزمین که تا گلو از افسانه های مامان پربود و یک عروسک گربه ی کوچک که هر کارش می کردیم نه پاره می شد و نه گم قنداقهای بچگی و یک جغجغه ی آویزان با کره های قرمز و صورتی و زرد امشب تمام لباسهات را در بیاور و توی سبد بگذار فقط راجع به تو من و تو امشب راجع به تو فکر می کنیم
 

از تاریکی به طرز باریکی از همان توی تاریک تاریکی نگاه کردم دنیا را در میان تاریکی دنیا آنقدر تاریک بود که به صورت گلوله ای منجمد از تاریکی در میان تاریکی دیده می شد و من که خدای تاریکی بودم تاریکی را به عنوان رنگ دنی انتخاب نمودم

آمین
 
من را
مثل یک چشم زخم کوچک
از همان سیاه وقرمزها
گردنت بیانداز
و لای سینه هات قایم کن
دنیا
دنبالم آمده
و دنبالم می گردد
بگو نیست
بگو از او فقط همین مانده
کوچک شده دنیا جان
تنها شده دنیا جان
اجازه بده اینجا بماند
التماس کن
من هم
قلپ قلپ
لای سینه هات گریه می کنم
 

درختهایی که کاشته ای
گل می دهند صبح
و برایت
قناری می فرستند
درختهایی که کاشته ای
به بادها
با تبختر
نگاه فروتنانه می کنند
شکوفه می زنند
دست می زنند
وقتی
لب پنجره می آیی

 

آدم بزرگ که می شود کم کم تکه های مختلفی از درکش از جهان و اعتمادش به دنیا کنده می شود آخر دنیا برهنه می ماند بدون اعتمادی به آزادی بدون امیدی به عدالت بدون هیچ...

بعد هیچ کم کم گنده می شود مثل یک آمیب بزرگ و آدم را می گیرد و بعد آدم مثل یک شکلک بزرگ که آمیب بزرگتری آنرا خورده باشد جور غمگینی به دنیای بیرون لبخند می زند...
 
سگهای اوهایو خوابیده
درختهای اوهایو خوابیده
پلیسهای قلتشن اش
و فشن های سی دبلیو هم
تایرا خوابیده
اپرا خوابیده
تمام فعال های حقوق زنان خوابند
خودت
مشکلت را به تنهایی
با تکه ی عظیم بیدار من
حل کن
 
Full Frontal Nudity

نگاهم کرد
توی نگاهش دامنی قرمز داشت
سرش را گذاشت به سینه ی درخت بیچاره
و درخت بیچاره
در عین بدبختی
تبختر داشت
گفت
دختر گفت
"درخت اگر
پرواز بلد نباشد..."
لبخند زد
و روی کلفت ترین
قسمت از ریشه های درخت نشست
و باز گفت
"درخت اگر
پرواز می دانست"
درخت چکه کرد
و جاهای سوخته اش را
نشانش داد
بعد تاب کوچکش را
به دستهای دختر بست
بچه شد
عرق کرد
ماتم گرفت
و خلاص...

صحنه بسیار رمانتیک بود
شیطان از گوشه وارد شد
از قرمزیهای هر دو سوی پستان
درخت خوب می دانست
ریشه مثل دندان است
کشیدن
خوار آدم را
و مادر آدم را
و کون آدم را

صحنه بسیار دلخراش و غمگین بود
دختری جنازه ای را در فرقان
به سمت گلهای قرمز می برد

صحنه بسیار سنگین بود
سپاه عظیمی باز
شکست خورده بودند

صحنه بسیار سکسی بود
درختی
بر شاخه های گنجشکی
نشسته است
 

مثل اینکه با یک کامیون تصادف کرده باشم و دو تا چشم هام با وحشت سفت چسبیده باشد بر سپر کامیون و همینطور عبور تریلی عزیزم را از پیچهای خطرناک جاده نگاه کنم مثل اینکه دست نداشته باشم پا نداشته باشم کله نداشته باشم عقل نداشته باشم و پلک چشمهام بپرد مدام
 

دست
دنبال خاطرات کودکیم دست
دنبال حرفهای بازی
مست
دنبال خنده های بچگانه
نیست
مست هست
نیست
خاطرات بچگانه نیست
دست
دست
دست
دست

 
همه اش خودمم


Tracey Emin
I've Got It All
2000

رنگای قرمز ریخته اش خودمم
اشاره های ممتد به اطراف
تیکه های ریخته اش خودمم
نریزش خودمم
بریزش خودمم
منم که صاف واسادم
با تمون لرزون زانوام
کپه ی سیب پوسیده
وانت بار خالی
تکیه دادم به خودم
از خودم افتادم
و این خودم هستم دارم
درباره ی
افتادگی های شخصیتیم
حرفای خوشگل از خودم در می آرم
 
همین حرفهای ساده را بهانه خواهم کرد . تمام شاعران جهان می دانند
سبک من همین است
همین حرفهای ساده را بهانه می کنم
و چشم هات را باز نکرده است
و چمهاش را باز نکرده ای
لنگت هوای وسطهای یک شعر است
با شلوار پایین کشیده

 
گفت "همینطور که درخت سیب هست درخت سیر هم هست" از یاران کسی پرسید "پس این سیرهای ما که روی بوته است چیست؟" گفت "عده ای از همان بوته ها درخت سیر هستند"

 
ولی امیدوارم
به چی؟
نمی فهمم
چرا؟
نمی دانم
مگر؟
بله البته
با چی؟
با مته

 
خیالم راحت نیست

 

قذافی تمام شد
آدم بعدی احتمالن یا
قذ
یا آف
یا فی
یا خود قذافی است

زودتر تصمیم بگیر آمریکا
مرده های توی صف
به انتظارند
 

روز تمام شد
سمانه و خورشید خوابشان گرفته
یا فقط سمانه

لبخند بزرگ مرد خوابیده
صدای خش خش
جیغ کوچک
صدای واق

شب ادامه دارد
توی شب هم
عمیق تر
ادامه دارد
 

نگرفته ی دنیا سراغم را
در خانه ات ایه تو آوردیم
و این دیم که نوشتم اینجا دیم نیست
دیم نیست
بلکه دیم است
باز هم نفهمیدید؟
یعنی
Deem نیست
Deym نیست
بلکه
Diyam است
چرا تمام دنیا
غیر انگلیسی من را
نمی فهمند؟

 
- برنامه چیه؟
- ...
- چی کار می خوای بکنی؟
- ...
- چرا اینجوری نگا می کنی من رو؟
-...

چرا ما مردها نمی تونیم از طریق چشمامون حرف بزنیم؟
 

صبح بود
تو خوابیده بودی
در مسیر بیداری
گوجه و هندوانه هات را سرزدم
تمیز کاشته ای
یاد بادمجان افتادم
یاد اینکه گفته بودی زن و شوهر
نباس زیاد در نخ
سبزیجات هم باشند
 

جمله ها
داستانها را درست می کنند
و داستانها
آدمها را بدبخت می کنند
و بدبخت ها
لباسهایشان را در می آورند
و با چشم های بیچاره آدم را
به زندگی
تشویق می کنند
 
از نامه های توی شیشه ی مغروق های به دریا زندانی

ولم کنید
می خواهم
پروازتان کنم
در مایه های بقرهای به سمت بقربقوها
پرنده های بی بال
موشک بالا

ولم کنید
پایم به دریا هم
پایم به هر چیز دنیا هم

من یک پرنده ام
نباس پیش این نهنگها باشم

حرفهای من بیخود
توی این بطری هاست

تمام این جزایر
از حرفهای من پر شد

امیدوارم شما
شیشه را شکسته باشید

 
بارانی که از زمین
به سمت آسمان می بارد
صدای چک چک ندارد
و شارش ناودان ندارد
ولی باران بسیار غمگینی است
رعد و برقش صدای پاشنه ی زنهاست
و بوی خیسی در
فرشته های آسمان
مردم زمین را
خوشحال می کند
 
بچگی گاهی می نشستم و بک شعاع نور فکر می کردم در فضا این را یک جایی خوانده بودم که شعاع نور در فضا نابود نمی شود بلکه هی تا ابد ریز و ریزتر می شود و می رود جلو بدون اینکه بتواند آرام شود یا بایستد. بعد مردنم هم گاهی به چلچله سر بزنید بعید می دانم بتوانم بعد مردن هم دست از نوشتن بردارم
 
چشمهای این سگ امشب
دوباره قرمز شد
تو نیاوریش
اگر بیاید خانه
حتمن شب
گازت می گیرد
 

دنبال یک کلمه ی قرمز
توی دنیا می گشتم
قرمز الماس ماس باس راس بلوری
یکی از آن چیزهای لطیف که بچگی گم می کند آدم
مثل یک گوشه ی لطیف خانه
یا لحظه ای غمگین
یا عکس های لختی جوانی دایی ها
همانجور لطیف
فکر می کنم آن الماس
باس
لای پاچه های تو باشد
همانجور ماس راس بلوری الماس
حالا قر بزن شبها
بزار بخوابم
وول می خوری همش چرا انقد
 
کلمات کلمه ورد جادوی حرفهای نگفته که کم کم
رسوب می کند
رسوب می کند توی آدم و توی مردم اطراف آدم
و توی دنیای آدم
توی ظرفهای آشپزخانه
لای جنس های وال مارت
و سر می رود از دریای دنیا
موج می گیرد
و بعدن
غرق می رود آدم
توی حرفهای خود
می رود پایین
چشمها را می بندد
"آخیش تمام شد تمام شد"
تمام نمی شود اما
اما تمام نمی شود

 

تصمیم راسخ گرفته ام که برایت یک قلاده بخرم و ببندمت به دیوار خانه تا همین طوری خودسر هی ندویی بروی دانشگاه. درباره ی شکلش هم فکر کرده ام سیاه و خیلی تنگ با یکسری گل میخ زرد دورادور و یک حلقه ی کوچک درست زیر چانه. چون نمی توانم غذا درست کنم احتمالن مجبوری فست فود بخوری. حالا جزییات این قسمتش زیاد مهم نیست

ولی به هر حال خبر داشته باش تصمیم راسخ گرفته ام که برایت یک قلاده بخرم
 
رویدن در آسمان
از لا به لای پای زنان رهگذر
و رفتن با باد
به اول چشمه
هراس پروانه ها از نبودن است
اما دود
آتش دیده و
دلپذیر
آسمان خواهد شد
 

تن تو جویبار صافی است
و من یک گله از گوزنم
با سه چار شیر اضافه
گوزنها تشنه می شوند
آب می خورند
شیرها
گلاویز می شوند
گوزن می خورند
تشنه می شوند
آب می خوردند
پنجه ها و دهانشان را لیس می زنند
و کنار رودخانه می خوابند
تو صاف
از میان بیشه
می گذری
 

غمها رمیده اند
شب نیامده
آفتاب هست

با اینهمه کلاغ
زیباست کاج سبز
 
همینجور شبیه بیخودی
سی و چار ساله شدم
ali m 25 mord
دلم براش تنگ نمی شه
دلم برا تو شده
دل ندارم

 

بوی مزارع از
اوایل امشب می گوید
و جیر جیر تخت
سافت
و صدای نفسهای خوابیده ات گفته
"بوی شهلا می آید
حاضر باش
وقت برداشت پرتغال هاست"
 
تو
کنیز
من هستی
زنجیر گردنت را می کشم
می برم قسمت تاریک خانه
و بت گویم که
"تو
کنیز من هستی"
و بعد
سانت به سانت
وظایف کنیزیت را با هم
مرور می کنیم
 
هی نوشتم و پاک می کرده ام
یعنی هر چه می نویسم
به صورت بی منطقی
به پایین کشیدن شورتت
ختم می شود
ببین
ببین همینطوری
بعد هم درباره ی اینکه
و اصلن برایم مهم نست که
حرف می زنم
ببین ببین
همینطوری
و بعد شعر را
ترسیده و نگفته قطع می کنم
ببین
ببین
همینطوری
 

چرا می شود. خیالم راحت شد
 
احساس می کنم هر چقدر پست می کنم تعداد پستهام از نه هزار و صد و هفتاد و شش بیشتر نمی شود
 
از شر داستان راحت باش
کلمه ها اینطورند
هر دریمی
دارام دریم خودش را دارد
خستگی های خودش
را
غصه های خودش را
و اشکهای خودش را
از طناب باریک داستان راحت باش
آزاد شو علی
تو داری
دریم خودت را
می نویسی
دریم های تو
پایه ندارد

 

از کوهها خوشم نمی آد
کوه زیادی بلنده
زیادی سخته
خیلی خسته کننده است
این رو همین الانه فهمیدم
 
سرم را گذاشتم توی دستش
دست کشیدم سرش
"آفرین دخترم
تو دیگر بزرگ شدی
مواظب توپت باش
خرابش نکن
نگاه کن که لبخند می زند
چشمهایش را در نیاوری"
دخترها توی کار توپ نیستند
رفت سراغ عروسکهاش
گاهی ولی از کنار چشم
نگاه توپش می کرد
 

ایمانم را
کجا بیاندازم که تو سر یکی نخورد؟
کجا بروم شنا که خیس نباشد؟
روزانه چقدر غصه خوردن کافی است؟
لبخند آدم تا کجا بیاید باید
تا علیه فکرهای هر کسی نباشد؟
مراعات دیگران را کردن سخت است
دیگران
مراعات من را نکنید
کلن به تخمم نیست
 
سمانه همه اش دارد خانه را خوشگل می کند خانه ی جدید خوشگل تر و کوچک تر از خانه ی قدیمی است یعنی معماری بهتری دارد کلن محیطش هم بهتر است اجاره اش هم کمتر است و کلن جای خوبی است فقط مشکل فاصله ی اینجا تا دانشگاه است که یک پانزده مایلی راه داریم تا دانشگاه سمانه امروز را پیچانده مانده خانه کار کند اسباب کشی به خانه ی جدید با یاری دوستان دیتو بسیار موفق و بی درد سر انجام شد. خانه ی جدید شومینه ی ذغالی دارد و آدمهای همسایه هم بگی نگی با کلاس تر از محله ی قبلی است یک چیزی که توی خانه ی جدید باهال است تعداد زیاد پنجره هاش است که باعث روشن شدن خانه می شود نمی دانم فصل زمستان این دفعه هزینه ی گرمایش بیشتر می شود یا کمتر به هر حال فعلن شهر جدید ما اسمش سنترویل است
 
لی لی کردن مرد شمشیر در شکم خورده

فکر بیخود بود
هر چه می خواستم تم
فکر بیخود بود
فکر بیچاره های بالایی
حرف نباس
تو دهان مردم می گذاشتم
حرف های بای بی
مثل بیخود
مثل بدبخت
مثل boy
مثل بیچاره
خم می شدم مدام فقط هر چه
زخمهام
توی دستهام جا نمی شد
پای راستم
دنبال شهر دوری بود
پای چپ بی تماس ایستاده
لی
دنبال خانه های گچی می گشت
حرف های آشنا

- یک برای شروع
چار و پنج برای ایستادگی
و هفت و هشت
به منظور برگشتن

خون روی گچ ها می ریخت
خون
مثل آب
لی را خراب می کند
و خون روی گچ ها می ریخت

 

می دویدم
می دویدم
و مردم نگاهم می کردند
و درختها نگاهم می کردند
و شب هم که البته
و رودخانه هم که حتمن
تشنه بودم
و می دویدم
خسته بودم
و می دویدم
 
تن
گزیده در طنابهای پیچیده
و بوی کوچک یکسان
از تمام جاهایش

سنجاب کوچکی
که از هجوم غولهای درخت
به آسان می گریزد
با خنده های ریز کوچک پاهایش

و پروانه های معتاد کننده
توی چشمهای آبی سنجاقک
سنجاقک
سنجاقک

سنجاقکی که
هر تا پریده
نفس را
بریده تا

من

شبها
نفس هایش
روزها
قدمهایش
 

چرا یک موضوع تا به این حد مادی می تواند آدم را انقدر درمانده بکند. کمی صبر کن علی خوب این دو روزه شلوغ است کار دارید کمی صبر کن آفرین پسرم
 

اره
وسیله ای دراز و دندانه دار است
عین ساعت
عین ثانیه
مثل زمان
مثل صدای قدمهای مردم
روی پله ها
مثل آگهی های تبلیغاتی
مثل خواندن گنجشکها
بر درختها

میخ
آدم را
راحت می کند
 

یک احساس تنگی می کنم گاهی مثل اینکه قایم شده باشم و آن کسی که چشم گذاشته بوده دنبالم نیاید. یک تلخی کوچکی در نواحی گلو به سینه و همین نه می توانی از سوراخت در بیایی و نه می توانی فکر نکنی به این تلخی، تلخی کلن فکر کردنی است یعنی فکر نکردن به آن کم نمی کند. چقدر می گویم کلن؟ چقدر از چیزهای کلی خوشم می آید چقدر از چیزهای ریز آزارهای کلی می بینم

یک احساس تنگی می کنم گاهی مثل اینکه قایم شده باشم و آن کسی که چشم گذاشته بوده دنبالم نیاید.

 
"این همه اعدامی" گفتم "این همه اعدامی وقتی آویزان می ماند آدم از یکی دمپاییش از یکی عینکش از یکی روسریش رو زمین می افتاد" بعد گفتم "تو چیت موند؟" گفت "لخت بودم منو به دار زدن بهتره اینطوری"
 

و عمر طناب دار بلندی است
از میخ نازک مرگ
تا گردن نحیف تولد
و خاطرات
لنگه کفش زندان است
که از پای مرده می افتد
 
الان تحقیق کردم آن مشروبی که آن بیشعور طرف دیشب به ما داد که اسمش "بوربون کنتاکی" است آبجو نیست یک جور ویسکی است که از ذرت تهیه می شود

خیلی مشروب خوبی بود

اثرات خوبی هم داشت
 

آورده بودم که
بوست کنم
و دستی
و بگذارمت کنار
قرار به کندن و
چلپ و
هن هن نبود
راستی برای مستی
صفتی مطنطن است
مستی صفات ساده می خواهد
مثل آه
مثل ول نکن
مثل آرامش
 

از عقبی به اکنون رسیده ی
تاریخ مملکتم اینکه
هیشکی خوب نبوده
غریبه نبوده
همه خودی بودیم
پیژامه های کردی را
زیر کت های فرانسه می پوشیدیم
و شمشیرهای عقیق مان هم هی
به دیوار خانه ها بوده
از عقبی به اکنون رسیده یکی اینکه
می گویند
و می گویند
و می گویند
و می گویند
و هر کس یک طور تازه
تاریخ می نشیند توی تاریکی
و به بازی بچه ها
لبخند می زند

 

چراغ خانه را خاموش نباید کرد
آقا شاپور
چراغ خانه که خاموش شد
دزدها می فهمند
چراغ خانه را روشن بگذار
و کتاب نیم خوانده را
و ته سیگار
شیشه را بخار گرفته
پاییز اینطور
زمستان چه می شود؟
 

گفت "خیلی خوب است که یک حاکم جائری باشد که آأم بتواند همه ی بدبختی ها را تقصیر او بیاندازد" بعد گفت "هر کدامتان که حاکم شدید و دوست داشتید می توانید جائرتر باشید" بعد رفت
 
گفته باشم
من توی این شعر حضور ندارم
حالا هر چه خودخواه و اینها
من در این شعر حضور ندارم و و قتی که می گویم
لنگهای نیمه باز زنی
و نرمی سینه باز زنی
منظور تو نیستی
چون من نیستم
و وقتی تو نیستی هم من
نیستم
ولی به هر حال ببخشید که دارم
به لنگهای نیمه باز تو اشاره می کنم
 
خوش بینی

داستان را
دوباره تعریف کنم
scale اژدها گنده و ترسناک بود
ملوانها با فداکاری
یکی یکی
توی آب افتادند
و کشتی
در هم شکسته شد
بدون هیچ بادبان
ول و اینها
گروههای پشتیبانی زمینی
پشت درختها
سنگر گرفتند

- قایم شدند

به هر حال نبودند
علی مانده بود و حوضش
رفت تو اتاق
مثل جانی دپ تیپش را ساخت
شاید تیپش
او را نجات دهد

 
خورشید


Abbas
INDONESIA. 1989.
Magnum photos

Labels:

 

قرمز علامت زیباییست
چشمک زدم و گفتم قرمز
علامت زیباییست
و دامن قرمز علامت زیباییست
و هیچ کوتایی اصلن
معنیش کوتا نیست
و هیچ چیزی الان نمی شود بلندتر باشد
و گفتم این تخت بیچاره
زیاده کوتاهست
و من زیاده کوتاهم
بیا بشین
تا بشینی
دراز و بلند خواهم شد
 
نامه ی درخواست بنده مابین اداره ی مربوطه و دپارتمان برق گم شده و سمانه دارد دنبالش می گردد. اگر احیانن نامه ی بنده را در حال پرواز در آسمان و یا قدم زدن در محوطه ی دانشگاه دیدید ازش خواهش کنید به دپارتمان خودش برگردد و خلقی را با ملیت های مختلف از نگرانی نجات دهد...
 
ستاره ی کوچک من هستی
پونزی کوچک
به سقف آسمان بی ماه
و من
پیشانیم را
روی تو
لاک کرده ام
حرکت مداومت به سمت شرق را
رصد کرده
با دقتی زیاد
شعاع نور زرد ریخته بر
شانه های ستاره را مرور می کنم
فوکوس پروانه
بر حرکت ستاره
مثل آفتابگردانها
از نور ستاره نیست
پروانه ام تو را
از بوی ستارگی هایت می شناسد
 

اگر دیدی جوانی بر درختی تکیه کرده
و سیگار بلند لاغر پر دود می کشد

اگر دیدی جوانی بر درختی تکیه کرده
و نگاه مغمومش دارد لبه های قرمز غروب را

اگر دیدی جوانی بر درختی تکیه کرده
و آهش مداومی است هر چند دقیقه

اگر دیدی جوانی بر درختی تکیه کرده
و داثم دارد با چیزی در ته جیبش

اگر دیدی جوانی بر درختی تکیه کرده
و گاهی سنگریزه ای را با تک پا

{قسم می خورم که وقتی این شعر را شروع کردم برای پایانش ایده ی خوبی داشتم که فراموش شد ایده ی من ایده ی سکسی خوبی بود و به این جملات بی معنی بالا معنای تازه می داد و خواننده را می ترکاند قسم می خورم که به خودم گفته بودم یادت بماند که این شعر را با قسم خوردن تمام نکنی چون بی مزه می شود}

ولی شد
 

تو همین طویله پا گرفتم
لا به لای مخلوطهای معلق
جمیز جزء های قهوه ای و زرد
علف تپاله و سرگین
و مهمیز آماده ی بر دیوار
و زین آماده ی آویزان
نگاههای منتظر مادر
و خورشید قرمزی
که صبح
از توی پنجره ها رد می شد
هیچوقت مثل اسب های دیگه نبودم
حواسم عجیب
به پنجره بود

 
همیشه منتظر صاعقه ی بعدی باش

همین ده دقیقه ام را که روشن کرده ای کمی
آب بریز
همین ده دقیقه ای را که از من
در منی آتش گرفته
دودش
خانه را گرفته
من را بخوابان روی زانویت
و پلک های دود گرفته را
فوت کن
فوت کن
هود را روشن کن
و در دسترس کودکان قرار بگیر

بعد می توانی شلوارت را
بکش بالا
و به کارهای سخت و مهم خانه برس
 
لای پستانت
زندگی را کردن
و به بوی تنت
و صدای نفسهایت
و چشمهات
که بنفش توی کاسه می گردند
سرم را
می گذارم
روی پستانت
تا ده دقیقه ی آینده
آرام خواهم شد
 
دود عود

دو تا می شود
توی بزراه بالا
از همان نقطه ی اول دو تا می شود
دسته ی دود گلهای صورتی
و هر کدام از تمام گلها
هر کدام تکه می شود
صورتی
و صورتی با قرمز
دو تا می شود

- گلها تازه هستند
و رنگ قرمز
در هنگام تکه شدن عادی است-

و آسمان ابر ندارد
قلب کوچکی نزده باز
توی سینه هاش
گنجشک
فکر می کند الان
برای رد شدن از کوه
برای پریدنهاش
تورک کافی دارد

فکر می کند الان
برای خوشبختیش
لبخند کوچکی کافیست

مطلق می شود
منفجر می شود
پراکنده می شود
محو می شود
 
احتمالن امروز
خسته برمی گردد
بیل را تکیه می دهد به دیوار خانه
چشمهاش را خمار می کند
و می گوید
"یه چایی می ریزی؟"
چایی را که می آورم
بر سرم دست می کشد
و ریز می خندم
 
مرد قایقران
آرام
با متانت
در کنار جاده
آب نباتهای چوبی قرمز می کارد
و زنش
با لبخندی
کل هندوانه های جالیز را بوی می کن
از شکم
با شکم
دخترش
لای بوته های خیار است
و درخت چنار
ساقه های کلفتش را
پایان دنیا نزدیک است
بسیاری
 
پدرم را درنیاورید
همینجا کنار همین باغچه می مانم
کمی آفتاب
کمی آب
کمی خاکستر
کمی املاح معدنی
مثل جوجه با دقت
به ذخایر عظیم اتان نوک زده
کونه ی سیگارتان را
پوک زده
و همین
پدرم را در نیاورید
من کلن
همین چند ساله
مهمانتان هستم

 
مطمئنم که روزی که بمیرم روز خیلی سردی بود نه اینکه رفتن من گرمای مطلق روح گشاده ام و اینها منطورم نیست

روزی که بمیرم زمستان بود

زمستان فصل بهتری است

توی تابستان همیشه زمستان فصل بهتری است

 
به آسمان نگاه کرد و گفت "این چه جور آبیه؟" و کف کرد و گفت "از این بعدنا بهش می گیم آسمونی" همه نفسی به راحتی کشیدند
 
این باغ فقط
نرده و پرنده دارد
وبادی که از سر نرده ها به آرامی
کمی جامه ی دخترانه ی پلاسیده
گیر کرده های از
Date های معصومانه
این باغ
موج ندارد
موج و اینها
مال دریاست
بمان همینجا مرد قایقران
دستهای باغ
تو را
از سمت قایقت
محکم گرفته است
 
زیاد فکر نکنید و فقط بیاندیشید چون اندیشیدن با کلاس تر است
 
همیشه باید روی نقطه خیلی دقت کرد. نقطه نکته ی خیلی مهمی است و آدم باید با نقطه ارتباط برقرار کند قبل از جمله. برای همین هم خودش همیشه می گوید به نقطه ها توجه کن و ساکت باش. اگر حواس آدم دقیق به تمام نقاط باشد معنی کل جمله را عمیقن می فهمد. ولی تو سقف را نگاه کن تو عذرت موجه است...

سه نقطه از مهم ترین نقطه هاست ولی تمام نقطه ها هم نیست...

 
و کوهها شکست خورد
و صدای چکمه ی آدم
مثل بال بال پروانه در
جستجوی نور
و هن هن آدم خسته
اسکین خسته از صورت خسته از آدم خسته از سرزمین خسته از تاریخ خسته
کوه را صعود کرده بود

- کوهنوردای سقوط
مردم ته دره اولش که سبک می شن
یک دور تموم قله های عالم رو می رن
بعد سبک می شن
خسته نمی شن
روح که خسته نمی شه
فقط سبک می شن
تکیه می دن به
به بار درختی


سنگای ریخته
صدای تپ ریختن سنگا
صدای تپ ریختن آدمای سنگ

- آسمون بالا برای دوست داشتنه
برای دوست داشتن رسیده ها و نرسیده ها
ترسیده ها و پریده ها
آسمون بالا ولی
آدمای بالا رو دوست داره فقط

صدای رفتن آب از میون سنگ
صدای رفتن خون آدم افتاده تو خاک
صدای بز
بز راحت
بز بی خیال شکارچی
 
فکر می کنم امشب
تو را
با ملافه ات
 
کون تو
آیه ای
کوچک است
من به قرآن
علاقه مندم
نازل شو
 
خاطره های نازنین من
باز باز
دراز
توی آفتاب نشسته می ده اند
تو
مثل موج می آیی و
غازها را
پراکنده می کنی
پرنده های ساکت
روی صخره های دورتر می نشینند
 
الان که این را می نویسم بعد سه سال خوابیدن مداوم با تو یک دفعه یادت افتادم و میانه های تنم گزگز کرد و فکر کردم زنگ بزنم بپرسم ناهار خانه می آیی یا نه بعد یاد ساندویچ های کتلت توی یخچال افتادم و اینکه گفته ای ساندویچت را بخور ناهار نمی آیم احساس کردم این احساس مقدسی است و باید جایی نوشته می شد که شد

 
وین شهر کوچکی در کناره ی نیل است
و نیل جوب کوچکی است
در کنار خانه ی بزرگ پدر
آنجا که سنگ می گذاشتیم
و فوتبال می زدیم
با بچه های خیلی بزرگ همسایه
و تو پهای دولایه ی بزرگ
سبک بودیم
سبک بودیم
و هر شب ستاره می شمردیم
مشق می نوشتیم
بزرگ می شدیم
و برای بچگی
گریه می کردیم
وین همچنان شهر کوچکی در کرانهی نیل است
 
من یک احمق تمام عیارم همه ی این کارهایی را که الان کردم می شد قبلن هم انجام داد و این همه دردسر بیخود نکشید فعلن اینجا گفته سایت هفت روز دیگر راه می افتد. ان شاالله که می افتد. خیلی ضایع کردم برای راه اندازی
 
به اب دامنت که
نگاهی بیاندازی
زیر پات
دستهای لرزان مردی است
که دارد
گلهای در دامنت را
می شمارد
به اب دامنت اگر
حتی به اب دامنت اگر
نگاهی نیاندازی
گلهای دامنت
ناشمرده نمی مانند
 
از این به آن این همه
امام های زاده ی تو
زوار دستهای منند
رهسپار این
تا به آن منبر
حاشا تا
زبان من با تو بگوید
میانه در هوای تو را
تا کجای تو را
و گرنه این من خسته
این تن خسته

- بیا بخواب پیرمرد
عجول نباش زیاد
تا صبح زیاد وقت داری

 

   
 
  Susan Meiselas / Magnum Photos 
 

USA. Tunbridge, Vermont. 1975, Carnival Strippers

 
 

  Goolabi , Roozmashgh(Peyman) , Deep-hole , Sepia , Forb. Apple , Vaghti Digar , Pejman , Ahood , Bahar , Banafshe , Halghaviz , Hezartou , Last Jesus , Ladan , Costs , Tireh , Goosbandane , Tabassom , Aroosak1382 ,   Shahrehichkas

 
        Zirshalvari
        Welbog 
 
       Bi Pelaki (Me & Shahram)
 

   SHAHRAM