Persian based weblog dedicated to literature and cultural interests author prefers to be called as Ali Chelcheleh if you are not inranian try my ENGLISH SITE 

 
  صدای بال چلچله ها ابرا رو برونه یه روزی
 

 
 
 
کوفیانه

توی راه که می رفتم
گنجشکها می
گرفتند دامن من را
توی راه که می رفتم
مردم
نگاهم می کردند
درختها
دست می کشیدند روی پشتم
توی راه که می رفتم
همه می گفتند
اداست
خاک بر سرت
کپی کاری

شمشیر را
تپ
توی کوچه انداختم
عبا را همینطور
و هاله ام را
سر دیواری
آویزان کردم
توی کوچه فوتبال بود
آخر راه که ایستادم
بچه ها به من ایمان آوردند
"آقا
جای پایت
تمام این کوچه ها چمن شده"
هر جا رفتم
بچه بود
آبپاش بود
سبز بود
و چمن بود
به خدای کعبه من
رستگار شده بودم
 
ژندگی

آبکش
شد
خشک
شد
آش
نشد
توی سطل آشغال ریختیم
 
حسین
به کربلا
پرواز کرده است
رضا
توی راه شهادت است
من و علی
برای نماز آخر
لنگان
بسوی کوفه می رویم
 
دلم
برای خودم تنگ شد
هر کتابی را که باز کردم
ژان والژان نبودم
باراباس نبودم
ناپلئون نشدم
تارزان نبودم
دلم برای خودم تنگ شد
انگار هزار سال پیش بود
قهرمان هر کتابی
من بودم
 
بوته بوته
پروانه کاشتند توی دشت
جوجه جوجه
زنبور
بهار شد
 
قابلامه
قابلامه
پرواز کن
تو دیگر
فضایی هستی
و اشتیاقی نا چیز
تو را نابود می کند

 
جنگ استارگان شده است
توی قبرستان
بین سگها
جنگ استارگان شده است
و جغدی دارد
توی سایه
کفتر کباب می کند آرام
سوسکها دارند
در رثای
عقاب مرده
آواز ساکت می خوانند
با نغمه ی پر زور
کسی دمر
روی همه ی
قبرها خوابیده
کسی آرام دارد
برای مرده های ناآرام
آواز آرامش می خواند
 
به آنها نگویید
ولی
دهان بسته را نمی شود گل گرفت
و حرف نگفته را
نمی شود پاک کرد
زبان سوخته را نمی شود برید
چشمهای مغروق از اشک
با میل سرخ
کور نخواهد شد
اما
دهانهای بسته
پر از حرفهای ناگفته
زبان های سوخته
چشمهای خیس
برای آنها
بسیار خطرناکند
 
من در
من در
حالت احساسی عمیقی بودم
چشمهای گریان
حاضر
دستهای لرزان
حاضر
صدای گرفته
حاضر
وجدان پاک
ناظر
در حالت بیهوده ای
ابهام
از آن گذشته من
برای انواع عاشقی
کاملا داوطلب بودم
در آن صبح تاریک بود که
مردم من را دیدند
و شلوار شان را پایین کشیدند
 
بلک فالستو

در زیر پینجر شما مای لاو
در توی جوی کوچه روان من
سیا و فالستو
آواز جاس خواند می
او مای
درختای بی گنای توی کوچه
سنجابهای چاق
آورده بودن
سیبای چاق
گنجشک چاق
او مای
از بسکه من
شیرین
توی باغچه گریه می
روی صورتم
ریش استپ دونه دونه
دریا دریا
بدبختی
توی چشمام
خدا دونه می من
چقد اون شب
برا شما
گریه می کردم
او مای
خسگی دلیلش نبو
گشنگی نبو مای لاو
من برا شما گریه می کردم
 
غم
غمگین
گریه های
گربه های
بسیار لاغر

 
خسته ام
خیلی خسته ام
خیلی خیلی
یعنی
خیلی خیلی خیلی خیلی
فی الواقع
دیروز بهتر بودم
دیروز فقط
خیلی خیلی خیلی
خسته بودم
 
و حالا من
ایستاده بر
سر راهی
کله ای غلطان
در پای سوارانی که
می گذرند
 
من
من
من
حالم به هم خورده از من
باشد
تا دیگر بیافرینم
خدا با خود گفت
و لحظه های طولانی از عذاب
آغازید
 
صحنه خالی بود
توی پنجره
ستاره ها بودند
 
جمع حاضر بود
مردم از هم
نام من را می
مردم از هم
حیرت می
مردم از هم می
این دیوانه
آه چطور جرات دارد؟
چرا؟
او الان باید
و من
عرق کرده
با دستهای آویزان
عین بابایم
با پشمهای بسیاری
بر شانه هایم
پرسیدم
"آخر چرا من کثافت؟
چرا من؟"

 
کتاب خیلی خیلی
کلفتی خریده ام
در حدی
که می شود
مثل تختخواب روی آن خوابید
رویش ملافه پهن کرد
بالش گذاشت
و شبها از صدای حرفهایش لذت برد
و گربه ای خریده ام
که آنقدر چاق است
خانه ام خیلی نقلی است
توی انگشت دانه ها
می خوابم
فولاد انگشت دانه
در زمستان سرد است
 
تو
یک دیوانه مطلایی
و یک
علامت سئوال خسته
جواب این سئوال کوچک
که تا چه حد می شود
با
عنکبوتها مهربان بود
 
راستی فکر می کنم ف.یلت.ر سایت بلاگر را برداشته اند در نتیجه می شود اینجا کامنت گذاشت.
 
شب می شود
و ماهیچه های تو از
انتهای غروب
شروع می کند به گرفتن
و مردی با چشم بسته می آید
و شعر کوتاهی را
از کراواتش می خواند
غروب می شود
و چشمانت می سوزد
و آتشی می گیرد
در ادامه ابروهات
در فکرت
زنان آتش گرفته در موهاست
توی زلفت
صدای تاختن اسب
جیک جیک
گنجشکهای گرسنه
از هستی خسته ات خواهد کرد
بارها به تو گفتم
سراغ خوابهای من نرو
بی اجازه
 
هی
آن کثافتها
سراغ خوابهای من رفتند
ساکت شده بودم
ولی آنها
دنبال خوابهای من
رفتند
هی آن کثافتها
معنی حرفهایم را
پرسیدند
و روی ریشها
آن کثافتها
بر صورت
دست کشیدند
و از خود
نظر خود را
درباره ی شعرهایم پرسیدند
لحظات سختی بود
لحظات خیلی سختی بود
دختران کوچکم
دامنم را گرفته بودند
"مامان مامان
بریم خونه مامان"

 
مریم اشتباه کرد
با خدا نباید خوابید
موسی گه خورد
با خدا نباید
کشتی گرفت
حق با محمد است
با خدا باید
حرف زد
با خدا باید
کلمه ها
تمام چیزهای
اصلی خدا هستند
 
درجهنم هم
فریاد می کشم
"ای خدا جون دیوانه
من خوشبختم
اگر چه تو من را
ولی من"
خدا مهربان است
اگر چه من او را
ولی او
آخرش دوست می شویم
و توی دشت فوتبال می زنیم
 
من
دارم
پول دنیا را
قطره قطره از چیپهای کوچک
انتظار می کشم
در انتظار بردی طولانی
ناگهان
صدای فریادی می آید
و می گوید
همان باختهای کوچک
تفریح امشبم بوده
فراموش نمی کنم اما
تو
مدت کوتاهی
روی پای من
نشسته بودی
 
مایترال
کوچک
قلبم
فدای دکمه کوچک
پرهنت باشد
 
با خدا صحبت کردم
گفتم خدایا
My God
زندگی خیلی غمگین است
گفتم خدایا
My God
تو واقعا خیلی نامردی
با خدا صحبت کردم
این سو و آن سوی میز ما
با هم صحبت کردیم
گفتم
ببین نامرد
دستهای ما
یک وقتی
تو
کلا
ولی برای پرکردن وقتت
گفتم خدایا
این جامه ی رزمم
و این هم
شمشیر عجیبم
و لباس قرمز
اگر خار نیچه هم
نتوانست
من آخرش تو را به قتل می رسانم
خدا گریه می کرد
-لطف می کنی
بسیار لطف می کنی

 
عاشقان خیلی خسته


Henri Cartier-Bresson

اسپانیا سال 1933 فاحشه خانه ای در والنسیای اسپانیا

Labels:

 
وقتی رسید به سبزه...

مثل ابر
آفتاب ما را بریدند
آفتاب خود شدیم
ملخها آمدند
و خار ما را گاییدند
باران خود شدیم
موشها آمدند
و دانه ها را از خاک
بیرون کشیدند
دانه های ما
عین سایه با موشها جنگید
و ما از سایه های تازه ی
خود
بالا کشیدیم
رعد و برق شد
آتش گرفتیم
شت
ما آتش گرفتیم
سرد بود
سرد بود
ولی ما آتش گرفتیم
سرما گرفته بود زمین
و جان زمین که بلرزد
ما
آتش گرفتیم
و کوههای زیادی
برگرده هایمان
عین تاول
سردمان بود
آسمان سیاه شد
پرنده های سوخته
به امید دانه آمده بودند
 
دیر شد دیر شد دیر شد کیر شد ...

پروانه ای آبی
با رولوری در دست
داوطلب برای
تمام آتش دنیا
گفت
بیاو این هم
پروانه ای آبی است
داوطلب برای
تمام آتش دنیاست
دیر گفت کس کش
کیرم به حلقش کس کش
وقتی گفت
که دنیا آتش بود
و موم من به تمامی
و موم من به تمامی
کرگدنی قرمز
با ترکتوری قرمز
گفت
بیا و این هم
کرگدنی قرمز
با تراکتوری که
گفته آماده است
برای شخم هر
زمین بایر
دیر گفت کس کش
کیرم به حلقش کس کش
وقتی گفت
که
ملخها رفته بودند
 
من حرفهایم را
رک و راست حرفهایم را
عنکبوتهایی که دیده بودم
و اژدهای فلس داری که عنکبوت را می خورد
و چند تا جنازه کفتر
و بوی خرده پروانه ها در باد
بوی تند اقاقی
و داستان دماغ گرفته
داستان دیدن سینه دختر
لرزیدن پاها
داستان روزی نشستن و
دیگر هرگز
بر نخاستنمان
را
مک
روی کاغذ نگاشتم
الاغهای پشم تراشیده
حرفهای من را نفهمیدند
آدم کس کشی می گفت
" آفرین شاعر جوان
اژدهای پشم تراشیده بهتر نیست؟
خط ابروی
پروانه ات
کمی کج بود"

 
چند جلد از
کتاب
بسیار کوچک
من را
برای کتابخانه ات
بخر
چند صفحه اول را
دقیق تر بخوان
آنجا
شعر بلند بالایی
در وصف
سینه های درشتت نوشته ام
 
آه
بالای این نردبان
نیست ماه
آه
و من
پروانه نیستم
آه
من
پروانه نیستم
و شمع های کس کش
دائما من را
دنبال می کنند
با شعله های آتش
بر شانه هایشان
من را
 
به تخمم
شعرهایم را
برای دستهایم می خوانم
اگر به من
کم محل بگذارید
می روم
توی باغچه
شعرهایم را
برای علفها می خوانم
اگر به من
کم محل بگذارید
خودم را
در بغل می گیرم
و برای خواب خودم
قصه می گویم
خوابم نمی برد اما
خوابم نمی برد اما
 
سگ
مرحله ای
از آدمیت من است
گرگ
فایده ای
گوسپند هم
رتیل کوچکی از من
تنها
رتیل کوچکی از من
 
سکسیونری
که برق من را
به تو وصل کرده
گیر کرده است
خودت
مواظب جریان باش
 
سکوت
ترانه نیست
بی توجه
نرو
از کنار سکوت
 
قضیه was
like this
یک روز نایت
woke up
از خواب طولانی
and
got that
که
مه
تابم
چسبیده
روی حوض خانه ای
بی ماهی
بی گل
بی اسب
روی نردبانی
بی پله تا
آسمان بودم

 
روزی که من نوبل گرفتم
یک شعر بلند می نویسم
رویش نام
تمام زنهای دنیا را
روزی که
نوبل گرفتم
روی کله خودم
دینامیت می گذارم
و با طناب بلندی از
شورتهای زنانه
از برج ایفل
آویزان خواهم شد

روزی که من
نوبل گرفقم باران می بارید
تمامی زنها
در ملافه ها
گریه می کردند
 
خواب خوبی بود اولش
یعنی
یک سفینه آمده بود
مثل سفینه های
ها ها های
دی برگی
به آدمهای بد دنیا
هر کدام یک لیزر زده بود
خواب خیلی خوبی
بود
سکوت خوبی بود لااقل
با جنازه های
آدم مرده
بادی در گیسوی
سوراخی درقلبش
 
گفت
نرم و
نسیم گفت
در گوش آسمان
که به اسم شاعر
اشاره نکنید
ولی
به یاد داشته باشید
آدمهای تکراری
مثل او
و هیتلرها
و صدام ها
از تبار جماداتند
 
توی بالکن
مورچه ها
روی نرده راه می روند
سالها
بار نگاه سنگین
کودکیم بر پشت
نوازش رویای پیرسالیم
در میان شاخکها
توی بالکن همیشه
همان مورچه های
پیشین
روی نرده راه می روند
حتی زمانی که ما
همه
مرده باشیم
 
تصویر آرام گنجشکی است
تمام تو
تصویر مهربا و
جیک جیک گنجشکی است
که نا آرام
در من
به دنبال دانه می گردد
تصویر ماری
بسیار
بسیار
بسیار
بسیار
طولانی است
که گرد میل پرچمی پیچیده
تصویر پیچکی که بر ستونی سنگی
و سنگ را
با صدای لالایی آرام
بیدار خواهد کرد
تصویر تو در من
اتفاقی مبهم و
طولانی است
 
آدم فکر می کند که چی باید بنویسد. یعنی از خودش می پرسد که حالا چه؟ بعدش یکهو کم کم آب می آید بالا دریای کلمات می آید کناره های آدم بالا و مثل مردی که برنامه ای داشته باشد برای خانمی آرام و ریزه و سیاس انگشتهای پای آدم را می بوسد. گرم و مهربان مثل یک اقیانوس استوایی دور آدم را می گیرد و هی می گوید در گوش آدم که بی خیال باش رها شو الان خوشبختی بعد یکهو یک موج بزرگ می آید و آدم را می برد با خودش تو دل دریا می گوید به آدم تمام شد تمام شد دیگر دست و پا زدن سودی ندارد آرام باش آرام آدم را مب برد لای دستهاش اینور و آنور و بعد جنازه آدم را در کنار صخره های ساحل می اندازد. حالا کسی بیاید برای آدم عزا بگیرد یا نه به تخم آدم هم نیست...

 
من
و آبهای اقیانوس
می
شکافتم
مثل بال بالایی
کوسه های دریایی
و عمق دریا می نوردم
مثل اژدهای
هشت پای
ناتیلوس
قلب طلایی و سرخم
مثل یک ماهی کوچک
حوضهای
آب توکیو را
مشتعل می کرد
 
کاش
تلقینی بلد بودم
که دختران غمگین هستی را
بهار کند
بهار ناگرم برف دار
دختران هستی همه غمگینند
بهار هم بسیار غمگین است
جهان کیری
مردم من را
غمگین کرده
 
مرا منتشر کنید
در جهان مرا
منتشر کنید
بدون وزارت ارشاد
جای اسمم
مرده
جای آوازم
فریاد
جای شعرم
گلوله بگذارید
غمگین ترین بادهای دنیا
ساخته خواهد شد از من
کوتاهترین موجها
و آرامش که از نسیم
بر تن لخت زنها
در تابستان
من
مرد خوبی بودم
مرد بسیار خوبی بودم
 
تخم مرغ آبی کشیده حمید
که سوراخش ماه است
مملو از روزگارم امروز
سوراخ های کوچکی در دل
 
سر سفره جای سبزه هشت پا گذاشتم
با تخم مرغهای سیاه
و چند قورباغه کوچک
توی تنگی از ماهی
سرکه خوب است
کلا خوب است
اگر همه چیز
همیشه
بوی سرکه بگیرد خوب است
سماق لازم است
برای کبابی که در دلم
سمنو
تلخ و بدمزه است
همین کافی است
سیر هم بدبوست
به درک این هم باشد
سکه های قدیمی و تلخ
سکه های زنگ زده
سر آدم
جای سنبل ها
تحویل
سال دیوها
برای خودش
روزگاری دارد
 
بهار فرصت خوبی است تا آدم برود به آدمهای خوشحال داستان تلخ تعریف کند و این همه گنجشک و سنبل و ماهی را به عقرب و رتیل و دراکولا تشبیه کند که حال مردم دیگر گرفته شود ولی آدم باید حواسش باشد که کار کردن با این کلمه ها کار خطرناکی است و باید مواظب باشد که یکی از اینها توی جان خودش نیافتد. کار درست همین است همین کار را خواهم کرد...

 
به نظرم طنز جدید باید مطلقا ویرانگر و احمقانه باشد. به نیت تمسخر و نه اصلاح یعنی انسان جدید که مطلقا به اصلاح بی اعتقاد و بی نیاز است و جهان را جبار و بی هویت و بی فایده می بیند چون به درک تازه ای از هستی رسیده و خدایش مرده یا او را دیوانه ای ستمگر می بیند مثل دیوانه های توی راه دار زدن می خندد نه برای اصلاح ظالم یا امید دادن به هم بندان که برای آزار دیگرانی که می خواهند به دارش بزنند و آنانی که از او انتظار کارهای با کلاس و خفن برای معنادهی به زندگیشان دارند. فکر می کنم این رابطه ما با هم و با خداست که ناچاراً هم را و خدا را با خنده هایمان آزار می دهیم. نظرم راجع به طنز شعر هم همین است. طنز جدید شعر باید طنز ویرانگر باشد. عیناً و دقیقاً همان طنزی که همه سعی می کنند دور شوند از آن اگر هم آنرا گفته باشند. طنزهایی که توی قصابی ها اتفاق می افتد و تلخیش به خاطر بیهوده بودن آنهاست. و در جوابش آدم مخاطب می خندد و توی چشمهایش اشک جمع می شود مثل اینکه درباره کوره آدم سوزی توی آشویتس برای یک جهود جوک گفته باشی...
 
Ebel-bulance

(پس فاروق و مرتضی رضی الله عنهما ، آنجا شدند ، او را بديدند در نماز و حق تعالی ملکی را بدو گماشته تا اشتران او را نگاه می داشت . چون بانگ حرکت آدمی بيافت ، نماز کوتاه کرد . چون سلام باز داد فاروق برخاست و سلام کرد . او جواب داد . فاروق گفت : «مااسمک» چيست نام تو ؟ قال :عبدالله . گفت :بنده خدای . گفت :همه بندگان خداييم .تو را نام خاص چيست؟گفت :اويس )

گفتند او
بین مردم احمق
بین احمقها
اوی
ولی اویس بود
حرفها زد
که دیگران نمی گفتند
و کارهای خوبی کرد
چیزهای خوبی پخت
و وقت مردن هم
آخرش هم
مصطفی هم
که فابریک خدا بود
و ریفیق جبراییل
و خوشگلترین بنت العرب
دوست دختر او بود
برایش
عبا فرستاده
گفتم
همش
عین شب
تو خودش پیچید
تو خودش پیچید
اونقدر بیخود
آهنگ ماسیاس گوش داد
تا یتیم شد
عین طفلای مسلم
عین قوم اسراییل
گفتند
شترنمی فهمیش
مریضی
عنینی
بیماری
او خدا شده
اویس الان
کارش درست است
تو احمق بیخود
گریه ات گرفته
من گفتم
به درک
اگر اویس الان
خدا شده و رنکینگ اول عطار
من اویس شادمانمو
می خوام
همون که توی دشت قرن
گوسفندش بودم
و با صدای بلند
ناله کردم بععععععععععععععععععع
غروبها تمام گله با من
ناله می کردند
 
شکوفه زدم
این بهار من
شکوفه زدم
از نهایت الکل
و توی حرفهای مهمل خودم
حل شدم
 
من تلخیم را
توی لیوان قهوه پیدا نکردم
خنده ام توی ظرف زباله بود
تلخیم مال سنگ است
تا به او نخوری نمی فهمی
 
لبخند دنیا
و خنده های قاه قاه من
سپس
لبخند دنیا
 
همیشه همین است کلمه می آید و کلمه نمی آید باید پشت بوته ها بنشینی به انتظار اول یکی می آید بعد چندتای دیگر هزارتا می شوند رم می کنند و تو را زیر پایشان له می کنند. تو این وسط هیچ کاره ای...
 
من
توی تورهای خودم افتادم
توی تورهای چسبناک خودم
گلوله شدم
و جهان من
تورهای من شد
دهان باز دیگهای آبجوش
من را
انتظار می کشیدند

 
سین هشتم
رشته دندان جمجمه فرهاد
روی سفره شیرین
سین هشتم
تکه های فک شکسته
دستهای سوخته
چشمهای بیزاری
سین هشتم
درد سینه
که تا گلو محاذات است
سین هشتم
سبیل تراشیده
کلنگ بی کله
در ته دره
سین هشتم
صاد صیحه ی
پروانگان دیوانه
سین هشتم
سرکه ی مغز سگ
در نواله ی فرهاد
 
ستاره
معنای طلوع را می داند
مرگ
برای آسمانیها
چیز آسانی است
 
تیغ روز
توی آبگاه شب است
کیر شب
در مقعد روز
زور هیچ کس به هیچ کس
تنها
می گردند و
ما پخش می شویم
توی آسمان
چون
غباری
 
نقطه
هق
و تمام
آخرم نقطه
هق
و تمام
بدون اردک
بدون تیراندازی
بدون پشم روی سینه
لای انگشت
بدون کارد
بر پر سینه
دورم خط کشیدند
و گفتند
هق
و نقطه
تمام
شت
من اتی
گریه هم نمی کردم
اوضاعم
خرابتر از اینها بود

 
اوپس
آی باز
دریم ستاره دیدم
ستاره صورتی رنگ
با گیسوان حنایی مشکی
اوپس
آی باز
ور تو
ام تو
ویل دو
 
مستند
به من می گویند
فرشته کله طاس دیوانه
با من می گویند
مستند
دانه دانه پرهایم را
کندند
و من
را روی
آتش سوزاندند
و گفتند تو
جادوگری
آدم که
پرواز نمی داند
کتابم را
پاره می کنند
روی پشتم با
میخ
یادگاری می نویسند
و دامنم را
کشیدند بالا
و شلوارم را پایین کشیدند
من باید به آنها می گفتم
که نامم عزراییل است
و دستهایم را
و چشمهای ناباورم را
و موسی را
و حتی سلیمان را
بی هوده من را کشتند
و بیهوده از قصه نامیرایی
گریه می کردند
 
شب
تعریف ساده ای ندارد
روز معنیش پایان است
تلقین تلخی که
و اینکه یا
حتی
و اینکه ما
حتی
 
صبغت
مغ
ردفت
به
به رفتن
به گفتن
و اینکه با
و اینکه یا

 
باورتر از تمام مشکلها
تو کس کش
عین شمر
بالای شعرهای من
ایستاده بودی
بار سنگین پستانت
بر شانه هایم
دست راستت بر سرم
و دست دیگرت زیر چانه ام بود
من داشتم
توی رویایم
قتل عام می شدم
تمام پیراهنم
آسمان بود
گه خوردم را
گفتم با
تمام زنده ی دنیا
تو کس کش اما
عین شمر
با چکمه
روی سینه هایم
ایستاده بودی
 
زمستان هوای گرمی ندارد
 
آسمان بالدار
دور سرم گردید
قطارهای بی برقی
در سرم
سوت کشیدند
تنم لرزید
گفتم مشکلاتم را
از سر راه باریکت
جمع خواهم کرد
جاروبرقی سفیدم را
باد برده بودی
 
او چکیده ی تریاک است
ساقه ای برای کشتن
وناراحتی که
زخم را
توی سینه آدم
انبار میکند
او به شدت
به حرفهای خودش معتاد است
تحویلش نگیرید
از ندیدن مهربانی
به آسانی
تلف خواهد شد
دیدمکه آنها درباره ام
به هم
می گفتند
 
دو تا نهنگ خیلی بزرگ
در حدود سیصد متر
باله باله
آمدند از دریا
و برای شب ختمم
ماهی قرمز آوردند
 
كارها از
كار ما
گذاشته بود
تا أمدم كه
گريه كنم ديدم
امان صحبت
به من هم نمي دادی
تا آمدم كه سخت شوم ديگر
تا آمدم كه خسته شوم هم تا
کارها از کار ما
احساس می کردم من
حقم بود
نباید احترام خودم را
نباید
گریه می کردم
ناظم مدرسه هم
قایم می زند آدم را
وقتی که گریه اش می گیرد

 
شب رسم دیگری است
روز
درخشان و نورانی است
شب ولی
رسم دیگری است
 
احتمالا این خبرهای درباره سردار زارع را توی اینترنت خوانده اید. به هر حال این آدم با کلی خاطرات و اوهام کینکی که مردم همیشه در صحنه تهران برایش ساختند و قرار است بسازند باز لای توهمات مردم گم شد و احتمالن بسته به اینکه چه قدر بتواند با بالا لابی کند یا کلا آزاد می شود و بر می گردد سر خانه زندگیش یا هم اینکه بدشانسی می آورد و اعدام می شود. توی این هفته یک ماجرایی اتفاق افتاد توی آمریکا برای یکنفری به اسم اسپیتزر این یارو فی الواقع فرماندار نیویورک بوده صدایش می کرده اند کلانتر داوجونز و آخر ادعای اعتقادات اخلاقی و اینها بود. یک قضیه ای از این بیچاره لو رفت که با یک خانم فاحشه ای در واشنگتن قرار گذاشته قضیه لو رفته. طرف خیلی باکلاس استعفا داد الان تمام صحبت اینها این است که مشکل خانواده اش چه طور است و اینکه این پول کذایی را از کجا آورده و از این حرفها فکر می کنم مقایسه همین دو موضوع می تواند فاصله عمیق فرهنگی بین ما ملت درپیت تهران و ملت با کلاس نیویورک را نشان بدهد...
 
روی قلعه اول
یعنی
توی قلعه اول
پشت دروازه ها
کشته بودند کلاغ را
سگ را
دار می زده بودند
روی قلعه دوم
یعنی
توی قلعه دوم
قناری زردی
می خواند
برای دختر آبی رنگی
که من
سالها عاشقش بودم
روی قلعه سوم
یعنی
توی قلعه
مردی
با تبر
کنده های درخت را
توی قلعه آخر
دختری
شورت کوچکش
از روی بند رخت را
از آن قلعه آخر به آنطرف
هر چه دیدم
مداوما بدبختی بود
 
لای این درختها گوزن است
توی این بیشه ها روباه
توی کلبه ها شکارچی
پیپ های خسته ی کوتاه
لای این درختها گوزن است
لای پای هر گوزن
شغالی می گردد
سنجابی از دمبش آویزان
موشها زیاد سفید شدن بیخود
لای علفهای باغ زعفران بریزید

 
فکر می کنم دوتا چیز درباره اصفهانی ها خیلی نظر من را جلب کرد یکیش حضور زنها در مشاغلی است که عمرا توی تهران دیده نمی شود اینجا یک مغازه ساندویچ فروشی یا پیتزا نمی بینی که یکی دوتا از کارگرها یا مسئول صندوق آن زن نباشد نکته دوم هم طبعا راجع به زنهاست. ابروها به طرز عجیبی اغراق شده اند مثل زنهای توی نقاشیهای قدیمی نگاهها به شدت هیز است و این دید دقیق درباره هیکل که توی تهران همه گیر شده اینجا اصلا جا نیفتاده هنوز اینجا خیلی از زنهای خیلی خیلی زیبا را می بینم که کپلهای صاف و کمرهای قناسی دارند. اکثر خانواده هایی که دیدم یکجور ساکتی زن محور هستند. همه چیز به یک طرز جوادی اصیل است این پایین توی هتل یک دختری نمایشگاه صنایع جواد دستی گذاشته تابلو زده آموزش صنایع دستی در سه روز. کلی هم شلوغ است.
 
سراغ من را
گرفته است
شک ندارم
دل کوچکت از نو
سراغ من را گرفته است
بوس

"از مجموعه کتیبه های منسوب به فرهاد در بیستون"
 
آتیش
می گشاید مرا
پیراهنی به
پیراهنی به
آتیش می گشاید من
فرخنده می سازم
از او خود را
آتیش
بر سر و
در من
آتیش دیگری است
 
بروس لي
انتهاي عاشقان است
يك شب تاريكي
يك ماهي
به من
اين را گفت
گفت
بروس لي
به حد غايت قوي بود
و هر چه چاقو خورد
نمرد هرچه او را
پنجول می کشیدند
یک شب
یک ماهی چینی
که روی آب خوابیده بود و
ماه در دهانش بود
به من می گفت
بروس لی
انتهای عاشقان است

 
...

Maya Goded/Magnum Photos

مکزیکو سیتی فاحشه ای در آغوش یکی از مشتریهایش

Labels:

 
می رفت و تیشه بر جانش می رفت در هر قدم گنجشکی بر پایش اوفتاد بر هر شانه اش قناری شادمانی گفت "کار من تمام است بیستون تمام شد می روم به یک سوی دیگر" گفتم "فرهاد جان جدا عاشقی یعنی چه؟" گفت "در گام اول باید زن بود تا دوست بداری و در گام دویم مرد باید بود تا بسازی" و گفت "هر عشقی کوهی است عاشق آن است که تیشه بر دوش نگذارد مگر اینکه کوهی ساخته باشد" می رفت و تیشه بر جانش می رفت در هر قدم گنجشکی بر پایش اوفتاد بر هر شانه اش قناری شادمانی
 
تمام توانم
در ششم
جمع شد
و فریاد کشیدم
"نه می توانم
نه
صدایم در نمی آید"
صدایم در نمی آمد
گفتم که
خسته بودم
روی سنگ صافی نشستم
به جویبار روان نگاه می
به جویبار روان نگاه می
 
حکم

کارت من را درست بازی کن
من سربازم
نمی شود تا آخرش بمانم
وقتی مرا رها کن
که شاه را برده باشی
 
تمسخر نمی کنم
به کوههای سرزمینم
میگویم زیبا
به آهوان باردارش
به زنهایش
با کیسه های سیاه
در زیر چشمانش
به سبیلهای تیز بی آزار
و چشمهای در انتظار تمسخر
من
تمسخر نمی کنم
تنها می خندم
چون بسیار خنده دارید
 
به خدا
من
روشنفکری
غربزده بودم
آنچه دیشب
توی خوابم گفتم
درباره انتخابات
مزخرف
تخمی
ضد مردم
گه
ان
آمریکا بود
درباره
انتخابات
باکلاس
مردمین
دشمن ترکان
خفن
خودمان
هیچ چیز دیگری نمی گفتم
 
روی دیوارا
عکس خارا
منتظر اعدامن
توی کوچه
از قدمهای نوچ
موچه ها
بسیار ست
من تلاش دیگری هستم
من التیام دوباره زخمی
با شکاف
عمیق در شکم

 
همیشه یک گام دیگر باقی است
آمد گفت
فقط یک گام دیگر مانده
اما
همیشه فقط یک گام دیگر باقی است
 
ما طعمه ایم
ماهی دنیاست
خدا با ما
از دریای خودش
ماهی می گیرد
ما می مانیم و
قلاب تیز عقوبت
در گیجگاهمان و
لبهای داغ دنیا
 
روزی که بمیرم
به خانم لاله برنخورد
اما
اگر بمیرم
بعد صد هزار سال هم
یک روزی
خود حافظ
روی قبرم
دسته گل می اندازد
اگر نیاید هم
به کیرم هم نیست
 
جمال در نظر و شوق همچنان باقی است
گدا اگر همه عالم بدو دهند گداست
 
Shajarian's voice is intoxicating! I don't understand a word and it still makes me feel alive. Thank you for sharing the video..selaam from an Albanian fan!

این را انگار یک آلبانیایی توی یوتیوب برای یکی از آوازهای شجریان کامنت گذاشته بود
 
نمایشنامه خیلی غمگین راجع به بسته بودن پای درخت و مهمل بودن دنیا

در دنیا را
زدم در دنیا را
گفتم
آقای دنیا
من
غلط کردم
آقای دنیا
گه خوردم
می خواهم
بیایم تو
شهرام شب پره ای
گفتم
شهرام شب پره ای
از پنجره های من پریده
فروهری
از جانم
گفتم فروهری
پریده بر من
با لات ترین سینه های گنده ی دنیا
گفتم
آقای دنیا
می خواهم بیایم تو
می خواهم بیایم تو
و خش خش
خش خش
گریه کردم
گفت سگ خور
ولی این بار
بار آخر است

در پرانتز
صدای در
باد می وزید
باد می وزید
پرانتز بسته

باد می وزید
من به پاییز و
برگهای ریخته فکر می کردم

در پرانتز
مرد پیری آمد بیرون
به درخت خشکیده
پشت در
آب داد
نقطه
پایان
 
گیسوی کوتاهت
برای بوسیدن
شکوه کافی داشت
دستهایت
بیهوده از من
فرار می کردند
من کاشف جهان هستم
تو دریا باش
آمریکا باش
فکر کن
قبل آنکه کلمب بیاید هم
وجود داشتی

 
رنگین کآبی آسمان است
و رودخانه های قرمز رگ
جان من دریاست
من
سوار رو به بارانم
شاعر ترانه زنده باد کاغذ رنگی
و ترانه زنده باد شب
زنده باد جنده
زنده باد پنیر
و فرخنده کیر
من شاع عیانم
لفظ من خداست
من بر مهابت خود
ایمان بر
دست خود بوسه
بر کیر خود
ساک خواهم زد
 
برای من مزخرف است
اگر که زندگی خر است
خدا اگر که
من
بگو
که من
بگو
که من
که زندگی برای من
مزخرف است
و خسته ام
بگو خدای من
خدای من
مرا
علی پاره پاره را
حلال کن
حلال کن
 
اگر کسی پرسید
به فاک رفته ام
شهر فاک جای زیبایی است
در حوالی ونیز
که دیگران در آن
بی اهمیت هستند
اگر کسی پرسید
من
به فاک رفته ام
و شهر فاک
جایی است
در حوالی پاقیس
با دامن
کوتا
اگر کسی پرسید
علی به فاک رفته است
و از آنجا
برای همه خون
می آورد سوغات
خون بسته با
روبان طلایی
خون پاک
خون بسته جاری
سیاهترین خون ریخته
منحرفترین
اگر کسی پرسید
علی به فاک رفته بوده است
 
خرید می
تمام دختران شب
خرید می
 
خیاط ها
برایت
جامه می دوزند
ساقی ها
شراب می ریزند
کله پز ها
کله می گذارند
چون تو
لیاقت محبتهایی
شعر سرودن
برای من آسان است
با همین شعرم
مخت را
به تاق خواهم کوفت
 
احساس
شاش بنى شىن ىارم
حس غريب شب بودن
و حس ...
و حس
ولش کن
حس گفتنش را ندارم

 
یادت هست که یک شلنگ کلفت بزرگ بود که انتهایش رنگین کمان داشت. و مامان شاکی می شد اگر از آن آب می خوردیم؟ شیلنگ چی شد ؟ زیر زمین لعنتی دیگر حتی یک دانه توپ هم ندارد...
 
و گفت "دیوانگی مراتب دارد. مراتب اول شاعرانند و مرتبه دوم مجانین اند به عنوان عام و مرتبه دیگر مجنون است به صورت خاص. گفت آخرین دیوانگان فرهاد است" و گفت "امشب من تمام دیوانه های جهان هستم" و باز می گریست...
 
کاش
یک انگار
پروانه ای ژنی هستم
با بالهای بی نهایت زیاد رنگارنگ
و انبوه ستارگانی کاش
که از دمب کوچکم می ریخت
کاش
یک انگار
دختری هستم
با گیسهای بی نهایت زیاد رنگارنگ
با بوی باد در
با بویم در باد
کاش یک
رنگین کمان کوچک بودم
از شلنگ آب
نمی خواهم انقدر
نمی توانم انقدر
از تمام ژنی های دنیا
بزرگتر باشم
 
شمشیری
که بر گردنم مماس است
عذابم نمی دهد
عذابم از این
عذابم از این دیگری است
که مثل موج
زخمهای من را
نمک سود می کند
زخم
بر تن ماهی حرام است
دریا می سوزاند آدم را
جای آدم در دریا نیست
لنجها
خیانت به دریا هستند
 
شما من را نمی شناسید
من اسب این
یا پرنده آن نبودم
من بال کشیده ام
آمدم اینجا
از فراز اقیانوس
با پره های آبی بر
سرینم
روی صخره های شما نشستم
موجها به من می خورد
و من مثل شب
شیهه می کشیدم
خرچنگهای زیادی از شما
به من شد
پرنده های زیادی دورم
می پریدند
این رد سبز بر تنم
جای جلبک دریا نیست
من سید اولاد اسبها هستم
آمدم اینجا
از دنیای آن ور
برای شما الاغهای دیوانه
پیغام آوردم
شهیدم کردید
دیوانه ها
شهیدم کردید

 
از کشوی سوم
دراور خانه بیزارم
به آنها گفتم
کاری ندارم
بدون تبلیغم
تقصیر شمال نیست
ولی من
از همان زمان کودکی
از کشوی سوم دراور بیزارم
کشوی سوم را دربیاورید
و جایش کاه روشن یا
ملافه خالی بگذارید
 
فکر می کنم قطعنامه سوم چیز اصلی که اضافه می کند این است که هر الاغی می تواند هواپیمای ایران را نگه دارد و بازرسی بکند. الاغهای دنیا زیادند الاغهای دنیا خیلی زیادند. ایران که برای خودش طویله ایست...
 
چند بار پشت هم
پشت گردنت را ببوسم تا
رویت را
به من برگردانی؟
حلالم کن
 
از نگاه کردن به ساعت
خسته خواهم شد
دستم برای چرخیدن سنگین است
پلکهایم
آه پلکهای عزیزم
راهی طولانی تا...
راهی عطیم به...
می دانم
احساس می کنم
زمان زیادی نگذشته
زمان نمی گذرد
همه چیز ایستاست
من مقابل گل ایستاده ام
مقابل گل خالی
مثل گلدان خالی
یا کفش خالی
یا نان خالی
هیچ...
 
یک چیزی خواندم درباره اینکه زوجهای لزبین می توانند بچه دار شوند یعنی با استفاده از دو اوول می شود نطفه ساخت نکته جالب توجه این است که بچه ای که از این راه به وجود بیاید لزوما دختر خواهد بود. شاید این یکی از راههای هستی باشد که ما مردها را از هستی کنار بگذارند. و تعریف انسان را به زن تغییر دهد. نمی دانم زندگی بدون ما مردها برای زنها چه جور خواهد بود ولی احتمالا دنیای آن طوری دنیای بهتری خواهد بود...
 
شکلک آبی
کشیده بر دماغ طبیعت
اوهو اوهو
چسبی
قطره قطره
بر
ترکهای بی نیاز هستی
قام
گاز بر
زخم هستی
خون
مثل یک لبخند
مثل یک شکلک آبی

 
یاد بچگی
ول نمی کند من را
فوتبال می زند مدام
به آهستگی در من
یاد بچگی
ول نمی کند من را
 
Where in
we first made love
where it in ?
are you sure that it where ?
دروغ نمی تو
ببین
I
Yadam nemi ayad
برای اینکه یادت بماند
تکرار کن
 
شبکه دو
برای انتخابات جمهوری
برنامه ویژه دارد
شرکت
در انتخابات
وظیفه مردم خواهد بود
دنیای سبز و خوبی است
پرتغال هست
و ماشین رادو
و حتی به صورت رانی
در مملکت
هلو تولید می شود
زن عفیفه
قابل مصرف در چادر
کفنهای میخ دار
و انقلابهای احمقانه
که توی VOA
اتفاق می افتند
هوا آفتابی است
تنها من است
که دارد
باران می بارد
 
من سیر می کنم
آفاق را
نامه می نویسم
من خبر می دهم به
می پرسم از
من خیلی
بزرگ و دور و طولانی هستم
دراز و بیمزه و باریک
کوچک و حضیض و منفعل در
هایت
من سیر می کنم من را
می بوسم خود را
می خوابم با خود
و از خودم فاصله می گیرم
من خودم هستم
دوست دختر خودم
دور از این دنیای خاکی
 
تنهایی
تنهایی عمیق بودن
با دیگران بودن
تنهایی
شادمان و
افسرده و
خفن
مثل دمپایی
 
نام تو را با میخ
روی نیمکت پارکها می نویسم
روی پایه فواره
روی آنجایی
که عقاب پاتیل مست
از روی قله های
فلان
اوج می گیرد
نام تو را
مهربان
روی های شیشه می نویسم
روی ابرهای فروردین
روی جایی که گنجشک از
به درک که تکراری است
من نه اولینم بین شاعرها
نه آخری هستم
من هم باید
اسم دوست دخترم را
بنویسم یک جایی
ما فقط نوشته ها را درک می کنیم

 
سلطان


Alex Majoli

هند منطقه ماهاراشترا در بمبئی فاحشه ای در محل کارش.

Labels:

 
ستاره ها
ماه را
زدند مفصل
ماه بیچاره
خونین است
مثل یک خرس پشمالو
گوشه آسمان خوابیده
 
یک طرح جدید دارم که یادم رفته. احتمالا توی اعصاب همه خواهد بود...
 
از خواربار فروش
کوتاهترین
مرد دنیا را
امانت گرفت
کشید
کشید
تا دراز شد
و جای زنجیر طلایی
دور گردنش بست
بعد کوتاهترین دامن دنیا را
در مقابل چشم مردم پوشید
و قهوه ای ترین شلوار غمگین دنیا را
به گوشه ای انداخت
خوشگل تر از تمام
داستان شده بود
 
وقتی که تنها شدم
کمی با خودم
فکر می کردم
اسپند ریخته بر
روی آتش کله ام
دانه دانه
با خودم مسابقه می دادم
و سخت ترین سئوالهای دنیا را
از خودم می پرسیدم
و به جواب زیبای خودم
به سئوال دشوار خودم
یک ماچ جایزه می دادم

 
- عجیبی دنیا را
با غریبی خودت بنویس
- چشم
 
باران و برف
همزمان
می بارد بر
من
برف سردم می کند
مرا می پوشاند
باران
خیسم می کند
و گریه ام می اندازد
نقطه اشتراک باران و برف
ابرها هستند
ابر اما
دلیل گریستن من نیست
نقطه اشتراک باران و برف
ابرها هستند
ابر اما
دلیل گریستن من نیست
 
دق مرگ
به من تلفن بزند
بر می دارم
یکبار که زنگ بزند
بر می دارم
میسد کال نمی افتد
مطمئن باشد
میسد کال نمی افتد
به دق مرگ بگو
بسیار خسته است
و مرگی
و آتشی
و هلاکی
و اژدهایی
و عقربی
که خدا وعده داده
و رتیلی
که یادش نبوده
الان
اینجا هستند
به دق مرگ بگو من
الان
در خانه هستم
زنگ بزند لطفا
گوشی را بر خواهم داشت
و خواهم گفت
"دق مرگ عزیزم کجا بودی؟"

به دق مرگ عزیزم بگو
برای زنگش
گوشی صورتی خریده ام
با دماغ قرمز کودکانه
برای زنگش
سیم کشیده ام
تا تیر
درختهای خانه را
پرنده پرنده
هرس کرده ام
روی برگهایشان
گل کشیده ام
فقط یک زنگ
به دق مرگی عزیزم بگو
یک زنگ
بگو روی قبرش
سنگ
تابلو نمی خواهد
بگو کفنش را هم
پوشیده
حاضر
بگو
از نمردن پشیمانست
به علی زنگ بزن لطفا
 
شیش شنبه
هفت شنبه
هشت شنبه
نه شنبه
ده شنبه
هزار
 
چه دلیلی دارد
آدم
شاعر باشد؟
چیزهای خیلی بهتری توی دنیا هست
کارهای بهتری توی دنیا هست

 

   
 
  Susan Meiselas / Magnum Photos 
 

USA. Tunbridge, Vermont. 1975, Carnival Strippers

 
 

  Goolabi , Roozmashgh(Peyman) , Deep-hole , Sepia , Forb. Apple , Vaghti Digar , Pejman , Ahood , Bahar , Banafshe , Halghaviz , Hezartou , Last Jesus , Ladan , Costs , Tireh , Goosbandane , Tabassom , Aroosak1382 ,   Shahrehichkas

 
        Zirshalvari
        Welbog 
 
       Bi Pelaki (Me & Shahram)
 

   SHAHRAM