جایی از جهان
که زیباتر است
که بره باشم
و از تمام جهاتم بیایی
و صبح بعد رفتنت از من
تنها
پشم زیبای کاکلم مانده باشد
جایی از جهان
که باد نیست
تخت نیست
مستراح نیست
جهان تنها
گوسپند گم شده ی تنهایی ست
و گرگی که
رودخانههای جهان را
در رگ دارد
[+] --------------------------------- 
[0]
طعم گیلاس
قرار درخت
با هوا این بود
"درختها ایستاده می میرند"
هوا که عقل ندارد
درخت شکسته عقل نداشت
وقت برای مردن زیاد بود
گل
در دهان حالا
نتیجه ی بی عقلی است
[+] --------------------------------- 
[0]
انگار
نقرهای و طلایی
با شارش هنوز
توی آب شش هایم
ماهی تنها باشم
و هزار قایق
رفته باشد از من
با مردهای سرما زده ی مست
کلاههای کاموا
و توری از برادران لرزانم
انگار
مهتاب آمده باشد به آسمان بالا
و من
توی دریا تنها باشم
[+] --------------------------------- 
[0]
گور کن ها
در میان گریه ی مردم
توی قبرستان
مرا
در میان خیل مردهای زنده
با دقت
توی خاک می کردند
دور چشمهای مامان قرمز بود
صدایش گرفته بود
هوا عمدن دم داشت
- تا زنده است بمیرد
دانه اسراف می شود
کود حرام میشود
باران نمیآید شاید
زودتر باید
شاعر را
در میان خاک مرطوب بکاریم
گورکن ها
روی من خاک ریختند
خسته شدند
مزدشان را
قبل رفتن عرق
گرفتند
و در افق دور شدند
مادرم
با چشمهای قرمز
روی گور من تنها بود
[+] --------------------------------- 
[0]
احتمالن می نویسد mad
و نمی داند مجنون که
هیچکجای دریا که
- موج ه کاکا موج ه ها-
مد نیست...
رودخانه طوری
برگ دوس دختری ست
به بازوی جویبار...
احتمالن می نویسد man
و مردش
قدر من sad نیست
قدر کافی تنها نیست
قدر ممکن برهنه نیست
قدر کافی پوست
از روی بازویش
ور نمیآید
احتمالن man
نمی پوسد احتمالن مردش
لای برگ ها...
شب
sad آمده است...
مردمی که دیوانه را نمیفهمند
شب را هم نمی فهمند
غم دیوانه
بسیار
بالاتر از sad ها ست
[+] --------------------------------- 
[0]
و هر زنی
چارچوبی از در را به دوش داشت
و هر نسیمی خبری بد داشت
روزی بچه ای را
در پراید کباب کرده بودند
روزی درختی
خانه ای
مردی
- اسمت چی ه جوون؟
- زاپاتا
دارام دارم ریییم
- چی؟
- امیلیانو زاپاتا
و هر نسیم که آمد زنها
چارچوب های سنگینشان را
در زمین محکم کردند
و پشت بر درها
فرو ریختند در خود
قیژ
جهان ساکت بود
ما برای صیحه کشیدن
بسا غمگین بودیم
[+] --------------------------------- 
[0]
از روی تپه
مه
و گرگها
شادمان و مست
دست توی گردن هم
در میان سردی صبح
آوازه خوان و زوزه کشنده
به خانه رسیدند
مثل همیشه مست
مثل همیشه مغموم
مثل همیشه دیوانه
از روی تپه گرگها آمدند
و زن
با شجاعت تمام
لرزان
با چشمهای مرطوب
توی چارچوب ایستاده بود
[+] --------------------------------- 
[0]
بارانی از تو آمد
و چمن روییده در من
و جا به جا و تازه سال
کودکان خندان
خوابیده در من
هوا از براده های آب
خنک گشته
مردها ماشین کافی برای تعمیرات
و زنها
کاموای کافی برای بافتن دارند
بارانی از تو آمد
و تمام جان من
تابستان شد
[+] --------------------------------- 
[0]
و از روی تپه گرگ ها
دویده در میان برف هام
مثل رگباری از وسواس
که در دل شاعران می ریزد
و راستش این بار
وسواس نیست
که تشبیه گرگ شده
گرگ واقعی است
سرما بدیهی است
و باد با دانه های ریز برف
مدام
بوس بوس
به نقطه ضعف های ریز خانه
اشاره می کند
و اسبهای خانه
از پاره شدن می ترسند
- اسب غمناکی
چند روز پیش با من می گفت
" هر اسبی در سرنوشت تلخش
گرگی است
و هر آدمی
هر چه هیکلی
هر چه باکلاس" -
[+] --------------------------------- 
[0]
و علی
لای تافتون
نان
به خانه ی مردم برد
و گوشه ی ردای ابن ملجم را
روی شمشیر زهردار کشید
با دقت
میزان زهر را
روی شمشیرهای دشمن چک کرد
بعد رفت
توی مسجد کوفه
درباره ی حقوق مردم
کنفرانس داد
برای کمیل نامه نوشت
و روی نامه
مهر موم دار گذاشت
دربارهی یزید
با حسین حرف زد
بدون اسب
پیاده رفت چاه
و توی چاه
خدا ایستاده بود
با لبخند هندوانه دارش
و پیشانی بلندش
و مکهای که درش
هزار کربلا بود
صبح
به ساعت علی
۳ شب بود
ماه
توی کوچههای کوفه میتابید
[+] --------------------------------- 
[0]
گفت "این که رقیب عشقی آدم چه اسکلی است خیلی مهم است من خودم رفتم چند بار خسرو را دیدم و درد و مشکلاتش را فهمیدم" بعد گفت "برنامه ای برای شکستش ندارم طرف دوست داشتنی تر از من است پولدارتر است عقل سالمتری دارد و عاشق بودن معیار انتخاب نیست فقط بهانه مردن است
بعد ولی آرام گفت "حسودیی ولی هنوز سرجایش هست"
[+] --------------------------------- 
[0]
و سهم علی
از جهان
شمشیری زهرآلود است
و گریه های بچه های مدینه
و سهم علی از دنیا
اوراد کوچک تنهایی است
که کسی نخوانده
کسی نمی داند
و کسی را
به بهشت نخواهد برد
علی
تنها است
علی
با تمام شمشیرهای جهان
تنهاست
[+] --------------------------------- 
[0]
روزی که ات ندارم
.
اگر بروی
می روم دریا
دریا هم زیباست
برای گریستن
ابرهای گریه دار دارد
برای تکه کردن
کوسه های هار
دریا هم
مثل تو
مهار ندارد
توی مود باشد پر حرف است
توی مود باشد
خندان است
توی مود باشد
بخشنده است
می روم
ساعت ها
غروب ها
می نشینم کنار دریا
به رفتنت فکر می کنم
به گفتنت فکر می کنم
به آن زمان
که آفتاب
در میان هایهای موجها غروب کرده است
و بعد
کرختر از همیشه
بر می گردم خانه
به دیگران میگویم
دریا زیباترین چیز دنیاست
زیباتر از تمام چیزهای دیگری که دارم
[+] --------------------------------- 
[0]
از فواید نرمافزار
یک روزی به نهایتت می رسم
به سمی کلان آخر خطهات
بعد گریه میکنی
میگی
علی جونی
علی عاقل
تو دیگه
تا ته منرو کاویدی
تا ته من روستودی
خسته شو از من
لبخند میزنم
فراموشت میکنم
دوباره عاشقت میشم
[+] --------------------------------- 
[0]
و من که یخ زده ام
از طریق پاهایم
معنی برف را می فهمم
و از طریق ابروهایم
معنی برف را میفهمم
و من که یخ زده ام
برف را
از طریق جانم می فهمم
و من که یخ زده ام
برف برام ترسناک نیست
انقدر یخ زده ام
که در تمام جانم برف است
و تمام روز هایم برفی است
و ظهر تابستانم برفی است
و آتش بزرگ هیمه
در جانم برفی است
و من که یخ زده ام
و برفی عمیق
میبارد بر من
در عمیقترین کوههای دنیا
آنقدر پوکیده ام در برف
از برف
درد پوکیدهای دارم
[+] --------------------------------- 
[0]
ماهی از دریا
همین چند باله را فهمید
ولی عظیم بود دریا
و موج داشت دریا
و پر از ماهی بود
که از دریا
تنها
همین چند باله میفهمند
[+] --------------------------------- 
[0]
و زنی که شانه ها و دستهای توانا داشت
مرا به اسم صدا زد
موهای کوتاهم را به هم ریخت
و با من گفت
"اه چه چرب شده کلهت
شیپیش کی رفتی حموم؟"
[+] --------------------------------- 
[0]
کاملن پیدا بود
از همان قاشق اول
که کمی بزغاله
در این لوبیا هست
کمی برندی حیله گر
در این قلپ شراب
و معلوم بود
هر چه مثل این تشنه های احمق
بنوشم از دریا
تشنه تر خواهم شد
- چرا تشنه می رود دریا؟
چه ارتیاطی بین کشتی شکستگان و تشنگی و دریا هست؟ -
و جهان
جرعه های ناامیدی از تو شد
قلپ قلپی از وحشت
برای افزودن تشنگیهایم
[+] --------------------------------- 
[0]
جهان را
قتل عام کنم
شمشیر بشکانم
در جناق سینه ی مردم
اسب سوار
بروم روی تپه
اسب سوار
بیایم به پایین تپه
- باد وزیده باشد
میان گیس هات اسب -
کنار رودخانه ایستم
کفلهای اسب را
قشو کنم
[+] --------------------------------- 
[0]
جهان
تلاش ناکافی سلاخ ها
برای تکه کردن زیبایی گوسفند
و تلاش ناکافی شاعرها
برای کل مه کردن
زیبایی زنهاست
جهان
تلاش آبشاری
برای تر کردن دنباله ی لباسی
و رفتن با کسی
تا آبادی است
جهان
داستان بخار شدنها
و نرسیٔن به آبادیها ست
[+] --------------------------------- 
[0]
هودینی
توی زنجیرهاش غرق شد
و پلک بایزید
می تپید
محمد
خودش را
از توی غار صدا زد
"بخوان"
چشم های تولستوی
از خواندن مدام درد گرفت
حلاج به حق واصل شد
پاستور
راه درمان را
اختراع کرد
هودینی
هنوز
در میان حباب ها و زنجیرهاش
فریاد می زند
[+] --------------------------------- 
[0]
اگر همین دو پک را
به کوه بسپارم
خستگی را به تختخواب
اگر ترسهایم را
با دقت
توی تنگ بلوری
روی میز بگذارم
اگر غم های ام را
توی گردنت بریزم
رها شوم از خود
برستونچرخانطوری
اگر همین الان
انارطور
دو پاره شوم از خود
و سرخ و زیبایم
خون
بپاشد به دنیا
اگر بتوانم
خود را
زیبا کنم
زیباترین عروسک دنیا
که نرم و مهربان و پشمالوست؟
مرا
بیهوده را
توی کیف کوچکت نگه میداری؟
[+] --------------------------------- 
[0]
مرد
لبخندی از آرامش زد
به مخده تکیه داد
و گفت
"آبشاری از آهو دارد
در تمام رگهای سرخ من می ریزد
و آبشاری از وال های پروار
شناگر و
چست و اقیانوسی
توی آبی تن من اند
و توی سبزی تن من
بید بید
درختهای زیبا روییده
درد ندارم
ابدن درد ندارم
و تمام جان من الان بالاست"
مرد لبخندی از آٰرامش زد
و زیر لب به دنیا گفت
"دوست داری برو
دوست داری بمان
دوست داری بخار شو
علی الان
بالای دنیا
و توی دیوان حافظ است"
بعد کلنگش را برداشت
و چاق و با طراوت
به کوه رهسپار شد
[+] --------------------------------- 
[0]
گناه عظیمی است آدم
ول بگردد میان خیابان لکلک
کفشهای غریبه بپوشد
روی صندلی های غریبه بنشیند
وقیحانه
عرق کند در آفتاب
برای عابرین گمنامی
با تنی که دزدیده
تنی که نماز ندارد
غصبی است
کمی عبادت کن
حق مردم ده
به سوی خداوندگار بیا شیطون
دل خدا
تنگ است
[+] --------------------------------- 
[0]
مردهای کمیابی میپرسند
اکثر مردها
مثل من
مدام حرف میزنند
مثل سگ
و لیس میزنند
مثل سگ
و بو می کنند اما
هیچ کدام از سگها
به درگاه خانهات بسته نیست
و رکیک رکیک
هر شبها
برای گرگهات
فحش نمیگذارد
[+] --------------------------------- 
[0]
حیف میشوی
اگر بدون گفتن
بدون بوییدن با لبخندی
اگر بدون بوییدن لک زبانم بر تو
تو را بکنم
سگ خور
قبل اینکه تو را بکنم
بیا
حرف بزن کمی جنده
[+] --------------------------------- 
[0]
وقایع نگاری یک مارکز از پیش اعلامنشده
گفتهاند
شاعر از کلمات
از تراکم کلمات ناشایسست
تکرار دامن کوتاه
تکرار دانه ی گیسوی پیچ پیچ در آفتاب
شاعر از غم
گریسته بوده شب هقهق
اما صبح
صبح تابستان
خفه کرده ورا بغضی
ظن لک نبرید
کار بغض بوده حتمن
خفگیها
همیشه از بغضی است
وگرنه چرا
مرد لاغر باید
در هوای صاف تهران از
نبود هوا
مرده؟
گفته
اکنون که
شاعر مرده
و دستهاش را دراز از هم
چرخیده دور
در فزانی از کلمات
حالا
همه
مختار ید
که بگویید از چی بوده
و تکرار کرده
با لحن دیگری که
شاعر مرده
و از الان
در تمام شعرهای گفته و نگفته
شما
مختار ید
[+] --------------------------------- 
[0]
"صدایم کن کوه"
دشت آرام به آهو گفت
دستهای بوته ها
تن آهو را
و نسیم گیسوان آهو را
دشت
که از جانش چشمه می جوشید
گفت
"صدایم کن کوه
صدایم کن کوه"
[+] --------------------------------- 
[0]
Excaliburium
مثل گلدان سنگی
مثل انبانی از رز سنگی
که عابر
بدون دیدن میداند نارنجی است
و فوارهها رطوبت خود را
سخاوتمندانه
به سوی او پرواز می دهند
مثل دسته گلی سنگی
بینیاز از چیدن
بی نیاز از بوییدن
بینیاز از زنبوریدن
سخت
در برابر عشق هر عابری
کلمات سنگی غمگین
با دشنه هایی بزرگ از انتظار بیهوده
در چفت سینههاشان
شعر اند
[+] --------------------------------- 
[0]
داستان مردی که برای عشق ورزیدن قلب نداشت طبعن
و خدا قلبی داد
خدا
که لخت بود
و شیشه بود
و بچه بود
و لبخند بزرگی داشت
به من قلبی بزرگ داد
قلبی به نرمی دستهای مخزنترین زنها
و مخزنترین زنها
با دستهای نرمش
قلبم را
واره پاره کرد
و توی رودخانه ریخت
و خدا
که سرخ بود
و شیشه بود
شاخ داشت
و ابروان پیوستهی مشکی داشت
به من
قلب دیگری بخشید
قلبی به نرمی دستهای دیوانهترین زنها
و من دوباره قلبم را
به دیوانهی دیگری بخشیدم
که از رودخانه شیهه کشید
شت
و خدا
قهقاه خنده زد
چند لحظه صبر کرد
بعد
به من قلبی تازه داد
[+] --------------------------------- 
[0]
دریا
موج میزند
صدایش هست
هنوز ماهی بودن آسان است
گوش دادن به موج
و خوابیدن با صدای موج
صدف شمردن با پنجهی صبحها
و گفتن این به قایقها
که علیرغم تنهایی شایع
من
لاغر و ظریف و ضایع
من برای تن نحیف دردناکم
دریایی دارم
[+] --------------------------------- 
[0]
تمام گربه هایی
که زار
توی انتظار ماده گربه
توی انتظار ماهی
توی انتظار بالشت
توی انتظار خوابیدن روی ران دختر
فریاد می کشند
برادران من اند
من
کلن من
تمام نداشتنها ست
شعر های ننوشته
دختران نکرده
راه نیافتن به جام جهانی
و در تمام تنم موهام
از دردی که به غربت شبیه است
لامحاله ایستاده اند
و تو کس کش
توی کوچه می روی
عن ه
[+] --------------------------------- 
[0]
غروب
دستهای من به توست
روی مچهای نازکت ظریف
نه طور خاضعانهای که دوست تر داری
دستهای من به توست
آنچنان
مثل مردهای قدیمی
که پشمهای سیمون
و دوستان خوشفکرش
لامحاله بریزد
غروب
چشمهای من به توست
همانجور
که حافظ نوشته زار
که آفتاب می رود فرو تالاپ
توی آسمان غروب
[+] --------------------------------- 
[0]
هایدن کی بود؟
انگار
دشتی باشم تخت
پر از زنای زنبورهای زن با نیش
انگار
بنفش گشته باشم صبح
وسفت کوه را
انگار دختری رفته باشد
کشیده باشم از دامن
انگار ابر آمده باشد از دور
باریده باشد با ناز
و جا به جا
تنم را
زیبا و گلگل و صورتی گذاشته باشد
انگار
گله ی گاوهایی از گرسنه
چریده باشد تنم را
و مردهایی که سرزمینم نداشته
احتیاج داشته
خسته روی درختهای بریدهام نشسته
انگار دشتی لمیده باشم در پاییز
بیهوا بهار آمده باشد
به رسم هدیه
هایدن گذاشته باشد
[+] --------------------------------- 
[0]
جان جهان عزیزم
کجا رفته بودی؟
من
تنها و خسته بودم douche
و شانهام
سر دیوانهای را کم داشت
- میدانم
اینکه نوشتهام دیوانه ای
و ننوشتم دیوانهات
برایم گران تمام خواهد شد
ما شاعران
به تلخی
جرایم کلمات بیاختیار گریانمان را
اخ میکنیم -
صحنه ی ترسناک را
که مغشوشت گشته اینطور تصور کن
مردی خوابیده
که در میان دست و پهلویاش
جای کلهای را
کم دارد
و خاکسترهاش
دلیل کافی
برای دیوانه و مشوش شدن ندارد
بههمخورده بود زلف هام
و یال الاغام به صورتم
نیامده بود
بوسهای نداشتم
و دستهام
روی کون هیچکس نبود
جان جهان عزیزم
تمام در شبهام
غیر من
کجا رفته بودی؟
[+] --------------------------------- 
[0]
تمام چیزهاش
ظریف است
در تمام سطوح
و از تمام رنگ ها
و گاهی اشاره می کند
که در خیابان
یک وانت سردار و شوالیه دارد
به رگهای ستبر گردن
و پشمهای پشت دست
و تکههای قطور آهن
برای گرفتن افسار
برای خرد کردن گردن
تمام چیزهاش ظریف است
حتی
قلعهش و آجرهاش
و مثبت است
اگر
توی دست و پاش بمیری
[+] --------------------------------- 
[0]
گفت الان
از دریدن گذشته ای
و من هم دیگر
وقت تا کوه آمدن ندارم
خودت
از گرسنگی بمیر
یا حواست باشد
تا رسیدن من
از سرما
مرده باشی
[+] --------------------------------- 
[0]
می توانی به برفها نگاه کنی
ببینی که عابری دارد
- نه عابر عادی
خفن عابر
با کلاس عابر
برهنه عابر
زیاد راهرفته عابر
خسته عابر
سرد عابر
زیاد زجر کشیده عابر
گیجگاه ایشان داغ عابر
خودش رابه بالای کوه هنهن کشانده عابر-
دارد
آرام
مثل پرنده ای
آرام
یخ میزند از
انگشتهای پا
و می میرد
[+] --------------------------------- 
[0]
روزی که می میرم
روز زیبا و خاصی است
زنها به افتخارم
جوراب های کوچک می پوشند
سرمه های تلخ میکشند
دور چشمها
و عمدن
خط کنجکاو لباسهای lakht را
به حفرههای میانه کشیده
رد می شوند از کوچه
و با خود میگویند
چه روز عادی تلخی
چه روز خاک تو سری
و با نفسهای محبوس
وانمود میکنند
هیچکس
هیچکس
هیچکس
که کسی بوده هر گز
نمرده است انگاری
[+] --------------------------------- 
[0]
آرام روی یک سنگی نشست گفت "هنوز می نویسی" کفته بودم قبلن که نوشتن مثل سنگتراشی بیچوارگی است یک طوری یا حتی ساده تر بیچارگیطور است از کوه هم که پرت میکند آدم خودش را هنوز مینویسد توی راه زمین خوردن درباره ی رد شدن کوه از کنارش می نویسد درباره ی ترسش از سنگهای ته دره می نویسد راجع به مردن مینویسد دربارهی فرورفتن توی نادانی لطیفی که نمی دانی دربارهی لحظه لحظه ی مردن می نویسد. درباره ی خیلی از چیزهای دیگر که ربطی ندارد و نمی شود گفت یعنی میشود گفت ولی مردم تاب شنیدنش را ندارند.
آرام روی یک سنگی نشست گفت "دلت تنگ بود نه؟" دلم تنگ بود واقعن دلم برای خودم به حالت واله تنگ بودمیخواستم برگردد و میدانستم برمیگردد قرار بود برگردد. رفتنی نیست فرهاد مثل بیستون که همیشه میماند.
گفتم "از شیرین خبر داری؟" گفت "فرهاد قهرمان شده من قهرمان ام" فکر شخصیت های فرعی داستان نباش
[+] --------------------------------- 
[0]