Persian based weblog dedicated to literature and cultural interests author prefers to be called as Ali Chelcheleh if you are not inranian try my ENGLISH SITE 

 
  صدای بال چلچله ها ابرا رو برونه یه روزی
 

 
 
 
تنبل ترین و کون گشاد ترین زن دنیا را در یک فیلم سکسی دیدم. سینه بندش را که میخواست باز کند. اول میچرخاند تا سگکش بیاید روی شکمش بعد باز میکرد و مثل شورت میداد پایین.
احتمالا حیوانکی تقصیری نداشته کونش در اثر بازی در فیلمهای سکسی گشاد شده...
 
همیشه همینطور است ؟

یعنی آدم نمیشود برود سرش را راحت بگذارد بمیرد حتی بدون اینکه بترسد از اینکه بقیه دلشان بگیرد. محمد (+) نوشته بود آدمها همه کارهایشان از ترس است. و من فکر میکنم بدترین ترسها ترس از این است که این ترسیدنها بیهوده باشد. مثلا آدم به این هدف مفت زندگی کند که از ترس گریه کردن دیگران موظف است زنده بماند. بعدا یک روز بفهمد که آدمها به تخمشان هم نیست که یکی بمیرد یا زنده بماند...
 
- اگر چشم گنجشكي را دربياورند تا كجا مي‌تواند بپرد؟
و سرفه كرد، بلند و كشدار. و فهميد كه نمي‌تواند و رها كرد تا پدربزرگ همچنان عكسي بماند نشسته بر تختي يا بر پشت اسبي رام و يا پشت آن تودهُ گوشت بي‌شكل و زنده و خندان.

"شازده احتجاب"
هوشنگ گلشیری

 
ستاره
بیا بنشین اینجا
شب بیچاره دوس دارد گاهی
یادش میرود
کف پایت
چه بویی داشت
 
صدای پای برهنه روی آسفالت را از بار آخری که شنیدم هزار سال گذشته انگاری ...

 
احساس میکنم که مردهای ما اکثرا میخواهند دوست پسر زن لکاته باشند ولی میگذارند پیرمرد خنزرپنزری یک زن اثیری برایشان عقد کند...
 
درباره تاریخ ایران هم به یک چیز دیگر فکر میکردم. اینکه از اولش تا آخر مردهای بیچاره را شکنجه میکرده اند. توی این کتابهای ذبیح الله منصوری همه منتظر یک فرصتی هستند که دور کله کسی را گل بگیرند و تویش سرب داغ بریزند بعد یک داستان ساده یک صفحه ای ازشکنجه زنها تویش نیست. خیلی بعید است که هیچ زنی را یکدفعه هم توی تاریخ این مملکت شکنجه نداده باشند...
 
یک شهوت عجیبی برای نوشتن گرفته ام که چیز بدی است. مثل اینکه آدم کمر درد داشته باشد و فیلم سکسی ببیند...
 
خودم را شکست دادم و از شکستن خودم، فرو ریختن افسانه ها واینکه الباقی ملت با دیدن شکستی چنین مفتضحانه راجع به خودم چه فکر میکنند حالم گرفته شد. من معمولا خودم را بعد از شکستهای اینجوری میکشتم. چاره ایی نبود ولی بعدش برعکس همیشه حالم گرفته شد آن خود خودم که خودم را شکست داده بود. کمی گیج بود دلیلش را نمیفهمید. فکرش را که کردم خودم هم درست نفهمیدم...
 
یک فیلم مزخرف دیده ام که دارد روی اعصابم راه میرود اسمش یادم نیست داستانش هم همینطور فقط یادم می آید که که از عکس CD به نظر می آمد که صحنه داشته باشد.
تا آخر داستان هی مردم همدیگر را کشتند و تا آخرش هم هیچ اتفاقی نیافتاد. نامرد فیلمش مال آدم معروفی هم نبود لااقل که بعدا پزش را پیش رفقا بدهم.
 
یک کتابی خواندم به اسم "دسته گلی برای الجرنون" کتاب نسبتا خوبی بود در راستای همین که من میگویم آدم هر چقدر بیشتر بفهمد احتمالا آدم گه تری میشود و بیشتر دردش می آید. و هر چقدر که احمق باشد احتمالا خوشبخت تر میشود. یک آدم خوشبختی بود که خدا بهش لطف کرده بود و 100 شماره IQ تخفیف داده بود بشش و دو تا دانشمند احمق سعی کرده بودند که با عمل هوشش را 3 برابر کنند. خوشبختانه موفق نشدند و به هوش اولش برگشت. من چون دوست دارم داستانهام آخرش Happy end نشود اگر به من بود یک کار میکردم که خوب نشود و برود دم بیمارستان التماس کند که برش گردانند به همانجایی که اول بوده و اگر من بودم حتما یک ماجرای سکسی هم میچپاندم توش مسخره است آدم چل صفحه داستان بنویسد و یک ماچ کوچک حتی تویش نباشد.
 
تاریخ یکسری اشکالات عمدی دارد که احتمالا از سختگیری پادشاهان به تاریخ نویسها ایجاد شده مثلا اینهمه که درباره داستان مار معروف کلئوپاترا و پستانش صحبت شده هیچ حرفی از ابعاد و اندازه ها نزده اند یا مثلا اینکه کرست میپوشیده یا نه. حدس من میگوید که مادونایی مثل کلئوپاترا که موقع مردن هم سینه هایش یادش نمیرود احتمالا نصف خزانه مصر را صرف لباس زیرش میکرده. البته بازگشت سرمایه هم داشته برایش یک جورهایی . حدس میزنم این PG13 نبودن تاریخ مصر یکجورهایی به حسود بودن سزار ربط داشته و اینکه نمیخواسته آیندگان بدانند. اشکالی هم ندارد البته ما مردها همه امان این شکلی هستیم.

 
برای دیدار دوم با مهشید، غذاخوری کوچک اسپانیایی انتخاب کردم. وقتی ظرف های کوچک غذاها را آوردند، به چشم زدنی ظرف زیتون را خالی کرد. اما به سیخ ماهی مرکب کبابی دست نزد. عجیب بود که آدم با زنی سر میز نشسته باشد که همه جای تن اش را دیده و شناخته و حتا می داند رنگ موی شرم گاهش با رنگ موی سرش فرق دارد، اما نداند که ماهی دوست ندارد.

"با آغوش باز"
کوشیار پارسی
 
آنجای آدم دروغگو ...
 
ای زنان عفیفه و ای مردان پارسای :

مردانه بینی و بین الله اگر یک باند فساد و فحشا برای از بکارت انداختن زنهایی که دزدیده با شما تماس بگیرد جرات رد کردنش را دارید؟

زنانه بینی و بین الله یکبار هم تصور نکرده اید که آن مردک فرانسوی فیلم UNFAITHFUL همینجور که روی تخت نشسته اید شورتتان را آرام پایین کشیده؟
 
شب خوب است خیال آدم راحت است همیشه میدانی آن یکی دستش را کجا گذاشته
 
رتیلا دستای بریده مرده هان که رو خاک افتاده

 
بهار

شوهرت رانیاور
مردها بوی خوبی ندارند

تابستان

پرده را بکش
سینه هایت سیاه میشوند

پاییز

امشب دیگر درختها برهنه اند
تو هم برهنه بمان
هوا هنوز سرد نیست

زمستان

چه حیف
آخرش دوباره بهار میشود
 
Incarnation

یادم باشد اگر وقت شد یکبار هم خودکشی کنم ممکن است فرصتش دیگر پیش نیاید
 
یک صحنه ای یادم آمد از فیلم "روزگار کولیهای" امیر کاستاریکا:

دخترکی را که از ده برای روسپی کردن خریده بودند را رییس گروه توی یکی از این کاروانها که عقب ماشین میبندند، به زور لخت میکرد. بعد میگفت: صاف وایستا دقت کن کارت را یاد بگیر! توی تاریکی یک کبریت روشن میکرد و از جلوی صورتش میآورد پایین دخترک یک کمی سینه هایش قهوه ایی میزد توی آن تاریکی بچه ها از پنجره نگاه میکردند و ریک همه اشان وا بود. و بعد گوش میکردند به صدای ماشین که تکان میخورد و جیغ دخترک که ساکت نمیشد اصلا تا خیلی وقت بعدش تا وقتی که همه بچه ها رفتند خوابیدند جز یکی که از صف مردهای پشت در کاروان چشم بر نمیداشت.

واقعیتی است به هرحال من هنوز گاهی خودم را میبینم که زیر همان پنجره ایستاده ام. دارم تکان خوردن ماشین و سایه روشن توی کاروان را نگاه میکنم.
 
آدم گاهی چه خیالهایی که نمیکند
 
و من
روزی که بمیرم
یکدفعه با خود میگویم
که حرفهایی که نداشتم را
با تو
فریاد خواهم زد
حتی اگر نباشی

 
CONSULTATION

سلام
کار من web است خانوم
بگذارید به تورهای شما
و پرده های توری شما
و پرده های پشت توری شما
نگاهی بیاندازم
خدا را چه دیدید
شاید
مثل چیزهای دیگر دنیا
حلقوی باشد
 
به رودخانه وحی شد
از دریا بگریزد
دره خندید
درختها هم را
دست کشیدند

 
Destiny's shiny bracelet



© Jim Goldberg / Magnum Photos

کالیفرنیا، هالیوود، سال 1989 مخروبه ای در زیرزمین زیر بزرگراه هالیوود. دستبند را یکی از خلافهای اطراف داده که میخواهد با دخترک کار و باری راه بیاندازد.

 
رفیقی داشتم که شکل مهبل زنها را از پشت شلوار جین میدید و بعدا میتوانست دقیقا عکس آنرا روی کاغذ بکشد. همین چیزها باعث میشود هنوز یادش بیافتم گاهی . اسمش شبیه آخوندها بود خودش هم یک جورهایی. سیگار زیاد میکشید و گاهی قرآن میخواند. فلسفه میدانست و همیشه دنبال فیلم سوپر میگشت راجع بش زیاد حرف نمیزد ولی سلیقه اش بعد مدتی دستم آمده بود. دوست داشت عرق کرده باشند آدمهاش موهای هم را بکشند و جیغ بزنند مدام، علی الخصوص زنهاش را خوشش می آمد همه اش جیغ بکشند. از این قماش که سیاه پوستها را با دخترهای روسی نشان میداد دوست داشت. چند بار سعی کردم فیلمهای صحنه دار را بهش بدهم ببیند ار آنها که آنموقع مد بود مثل مثلا فیلمها کوبریک توی دانشکده ما حرفش را زیاد میزدیم و مدام حرف فلسفه اش را میزدیم ولی همه به خاطر صحنه اش میدیدند. اول خوشش آمد میگفت خوب بود. ذهنش قشنگ کار میکرد میگفت اینجایش تمیز در نیامده یا سینه های زنک درست تکان نمیخورد این جمله مسخره اش یادم نمیرود که گیر میداد که سینه های زنک درست تکان نمیخورد. و به صحنه درآوردن شورت هم حساس بود همیشه میگفت نباید شبیه استریپ تیز باشد باید عجله ای باشد. هر چه من بهش میگفتم که بعضی ها مثلا خودم از طول کشیدنش خوشم می آید توی کتش نمیرفت. دانشگاه قبول نشد.
چند وقت پیش زنش را توی خیابان دیدم مانتواش اپل داشت .خودش داشت سیگار میکشید. دوست نداشت انگار حرف زیاد بزنیم. زنش هم طفلک انگار اصلا پستان نداشت و خیلی خجالت میکشید توی خیابان. فقط در گوشم گفت پرتغال کوکی را هنوز دارد جلوی زنش گفت. بعدهازنش را ول کرد و توی ایوان سیگار میکشد همیشه. یکبار حتی برایم دست تکان داد با زنم بودم هولش دادم بیخ دیوار که نتواند پایین تنش را ببیند.
 
ملافه
حجاب برتر است
بوی خوب میدهد
و گلهای صورتی دارد
 
ماهواره خوب است. به آدم یاد میدهد. ابی و داریوش گر چه هر دو ریش دارند، آدمهای متفاوتی هستند که یکی به هرویین و دیگری به تریاک معتاد است ...این دانستن اصلا درد ندارد و حتی اینکه Playboy گرچه اسم شهوت انگیزی است ولی کم خیلی hardcore میگذاردهم همینطور.
فکر میکنم دانستن این جور مزخرفها و حفظ کردن شماره های موبایل و شمردن تعداد سوراخهای روی شورت دخترک در این عکسی که چند لحظه پیشتر دیدم. اطلاعات خوبی است که دانستنش به آد م ضربه نمیزند. مثل دکتری نیست یا فلسفه یا تاریخ آدم از شنیدنش هیچ جور خاصی نمیشود. دلش درد نمیگیرد اشک توی چشمهایش جمع نمیشود و گریه اش نمیگیرد.

 
و کودکی وقتی چراغی می برد و گفت :از کجا آورده ای اين روشنايی ؟ بادی در چراغ دميد و
گفت :بگوی تا به کجا رفت اين روشنايی تا من بگويم از کجا آورده ام ؟

"تذکره الاولیا"

 
سیب چرخید
ماهی تکان خورد
هیچ اتفاقی نیفتاد
مرده ها بدانند
 
به تابستان فکر میکنم
برف می بارد
 
بیهوده سعی نکن
خوشحال میشوم
ولی به زحمتش نمی ارزد
 
به آن ستاره لعنتی
که از تو برایم خبر می آورد شبها
تنها تر از آن هستم
که صدای چک چک مسیجها گرم کند مرا
بیچاره تر از آنکه
بابت یک :X ساده خوشبخت شوم
نه
من هرگز
درمان
نخواهم شد
 
کشبنم خیمام حراص کملاتو
کملات کمله دست هب ردنگمه
زج نی زیچی چیهی منیخوام دینگه
ول
هیشکی نمیفهمه...

 
فکر میکردم از همان زمانی که دوستهای دبیرستانم عده ایشان دکتر شدند که وقتی که آدم دکتر میشود. چون همه چیزهای آدم را تا تهش میفهمد و میفهمد که بوهای آدمها از کجاست و سوراخ هایشان به کجا میرسد. و میفهمد که ته آن چیزی که به آن میگویند آدم یک کمی پیشرفته تر از فکهای دریایی است. نمیتواند دیگر به خودش راجع به مقدس بودن آدمها و حتی تاریخ کلک بزند برای همین هم یک جوری همه اشان غمگینند مثل اینکه مدام دو به شک اینند که باید این راز لعنتی را به مردم بگویند یا نه...
فکر میکنم حالا که وضع ما شاعرها هم همینجور است. یک جورهایی آدم بعد یک مدت ادای شاعری درآوردن دوزاریش می افتد که خیلی چیزها که مردم برایش میمیرند حرفهای مزخرفی مثل عشق، یا دروغهایی مثل آزادی و عدالت چرت و پرتهایی مثل گلهای پلاستیک بازارند برای آدمهای دیگری که توی خیابان راه میروند یعنی احتمالا حافظ از همه بیشتر میدانسته عشق و این حرفها بیربط است. و فکر میکنم بیشتر از نصفه شاعرهایی مثل من عذاب میکشیده...
فکر میکنم کلا دانستن اصلا چیز خوبی نیست آدم را عذاب میدهد...
 
آب نیست
چاره چیست؟
باید به نیمه خالی لیوان نگاه کرد

 
کس خوار و مادر دنیا
کس خوار و مادر دنیا
کس خوار و مادر دنیا
کس خوار و مادر دنیا
کس خوار و مادر دنیا
کس خوار و مادر دنیا

حتی اگر گشاد باشد و پرپشم...
 
یک داستان مینویسم دارم. که قهرمانش شبیه خودم است. داستان یک کرمی است که یک رطیل را دارد شکار میکند.رطیل بیچاره توی یک چاله گلی گیر افتاده و دارد خفه میشود. و کرم دارد مدام به او کرم میریزد تا اعصابش پیاده بشود و به خودش نیش بزند.مشکلش اینجاست که کرمش از این کرمهای لاغر خاکی است و برای سکس هیچ حال نمیدهد. و داستانی که تویش سکس نداشته باشد را نمیشود بنویسم.

 
به
پیژامه شبیه است
پیژامهء فرمانده
پرچم سوراخ
به دار شبیه است
دار میدان توپخانه
یک بیلاخ
به پرگار شبیه است
راه رفتن سرکار
به سیگار شبیه است
گروهبان یکم اسدی
به سفلیس زنش
سمیه
که از نبود مرد در خانه
خودش را به دیوار میمالد...

 
بریده ام فکر میکنم دارم ذوب میشوم میروم توی زمین ...
 
من هیچ نمیفهمم یعنی قاضی دادگاه مایکل از دیدن کون لخت بچه حال نمیکند؟ مگر کون زنش چه شکلی است؟
 
مواظب آبشار موهایت باش
قیمتی هستند

 
برادرم مرا نذر گوسفند کرده است
 
نمیگوید بیا
نمیگوید باش
نمیگوید به من حتی
برو راحتم بگذار
می آید
حرفهای عاشقانه میشنود
لبخند میزند پرواز میکند
 
کلاغ شدم
چون
الباقی پرنده ها را میکشتند
 
شاعر شدم
قبول کن
به قصد قربت به چادرت
ای دختر آویزان سرکوچه

 
- برای چه بدنیا آمدم بابا؟
- آدم برای سکس با زنش که کاندوم نمیذاره پسر خوب حال داد یادم رفت بیارم بیرون گناهه ؟
 
نقل است که ابراهيم ادهم رضی الله عنه چهار ده سال تمام سلوک کرد تا به کعبه شد . از آنکه در هر مصلا جايی دو رکعت می گزارد تا آخر بدانجا رسيد ، خانه نديد . گفت :آه ! چه حادثه است ، مگر چشم مرا خللی رسيده است ؟
هاتفی آواز داد : چشم تو را هيچ خلل نيست ، اما کعبه به استقبال ضعيفه ای شده است که روی بدينجا دارد .
ابراهيم را غيرت بشوريد . گفت :آيا اين کيست ؟

بدويد . رابعه را ديد که می آمد...

"تذکره الاولیا ذکر رابعه"

ای وای داداش ادهمم ضایع شد...

 
به ما این را گفت

تیغ بود و
تابه بود و
گردن
و
خورشید
قرمز طلوع کرد
 
درخت
تکیده
تکیه داده به دیوار
سیگار میکشید...
 
تنهایی چیز خوبی نیست
از وقتی که رفتی فهمیدم
 
هشتم مارس و ما مردها

همیشه آدم وقتی به اندازه من از نظر ذهنی با موضوع زنها درگیر است (به خاطر مشغله شاعر بودن) یک احساس نزدیکی برای درک زنها و دلخوری از وضعشان درش ایجاد میشود یعنی آدم فکر میکند مدام که درست نیست درست هست. مثلا فحشا به عنوان یک مساله هنری مطلب مهمی است اگر فاحشه ها نباشند من باید نصف اشعارم را بریزم در توالت و سیفون را بکشم. یا اگر همه زنها بخواهند دکتر و مهندس بشوند باد احتمالا دامن هیچکدامشان را یک سانت هم نمیدهد بالا که فیل من مدام یاد هندوستان و چین بیافتد. از طرف دیگر فکر اینکه با این نحوه نگاه ما (اینکه میگویم ما کمی آنورتر از یک مای ایرانی است یک مای کلی را میگویم) زنها هیچ وقت آن چیزی نمیشوند که بعضیها دلشان میخواهد و نسل جنده ها ور نمی افتد ( خدا را شکر)و خیلی چیزهای دیگر یک جوری توی اعصاب من است ...

گر چه اصلا با کلاس نیست ولی همان سنت همیشگی اینجا را ادامه میدهم (انسانی ترین برخورد با مسایل حیوانی ترین برخورد با آن است) پس قضیه بسیار ساده است. اینکه بگویم دلم برای کسی میسوزد بیخود گفته ام دلم برای هیچ زنی نمیسوزد. میمیرم برای اینکه صحنه های شکنجه دادن زنها را روی اینترنت ببینم. از دیدن تن برهنه آنها لذت میببرم. لباس را برایشان وقتی دوست دارم که زیباترشان کند. از فعالیتهای فمینیستها بینهایت راضیم خیلی خوب است که کورنیکووا تنیس بازی میکند. و به نظرم رزا لوگزامبورگ اگر چه کمی زشت است ولی حیوانیتی در وجودش هست که از چشمهایش میزند بیرون و آدم را شهید میکند. در ضمن از رنگ لبهای فمینیستها خوشم می آید به عقیده من ماتیک قرمز تیره که به سیاه میزند رنگ خیلی خوبی است که به موی سیاه یا شرابی خیلی می آید. پس در این موارد بینهایت با شما هستم...

مساله ای که میماند قضایای پول و این حرفهاست راستش اگر کسی از زنها مهندس شد و همکار بودیم نمیتوانم مثل یک همکار معمولی طرف شوم باهاش. مسلما زنها را از نژادی قویتر از مردها میدانم که توانای های اضافه اشان در فهمیدن دنیا باعث میشود نقاط ضعف در حل مساله پیدا کنند. مثل اینکه یک چشم اضافه داشته باشی چیزهایی را ببینی که مردهای دیگر نمی بینند و همین باعث شود یک جاهایی نتوانی به آن سرعتی که باید تصمیم بگیری. در این مواقع سعی میکنم تا مشکلی پیش نیامده کمکشان کنم. ولی نه در این حد که بیاید جای خودم را بگیرد طبیعی است اگر من کاری بکنم که مرد بودن همیشه صفت مثبتی در کار به حساب بیاید چون خودم مردم. گر چه میفهمم که اخلاقی نیست. مسلما هیچ وقت از هیچ زنی به خاطر فجایع آخوندها یا ظلم ناصرالدین شاه به زنها معذرت خواهی نخواهم کرد. فکر میکنم دنیا قانون بسیار صحیحی دارد که برای همه بالسویه است قویتر ضعیفتر را منکوب میکند. فکر میکنم اگر کسی میخواهد منکوب نشود باید قوی بشود و در کنار آن به دیگران اجازه قوی شدن ندهد. مگر اینکه قوی شدن او به نفعش باشد و همین قانون مداوم اتفاق می افتد. گر چه خیلی هم اهمیت نمیدهم که همین هست یا نه ...

فکر میکنم گفتن این حرفها احمقانه است ولی فکر میکنم آنچه را من رک میگویم مردهای دیگر که با قضیه انسانی رفتار میکنند پیچیده تر و سهمناک تر اجرا میکنند. و انسانی ترین راه برخورد با زنها همین است که خودمان باشیم اگر پیروز شدیم خجالت نکشیم حق ما بوده و اگر شکست خوردیم هم همینطور. همزیستی بیمعناست این احتیاج به توضیح ندارد. و فکر میکنم تا زنها نفهمیده اند که چه جور از حسهای یشترشان استفاده کنند (مثل بقیه حیوانهای ماده) موجودات ساده تر بشر که ما مردها باشیم حاکم هستیم ادای ما را درآوردن خنده دار است هیچ کس نمیتواند از ما مردتر باشد.

 
کم وقتی نیست پیمان را میشناسم فی الواقع عمری و فکر میکنم که هنوز درست نمیشناسم فکر نمیکردم زیاد اهل نوشتن باشد چیزهایی آن زمانها که به طرز خفن تری مسلمان بود ( الان فقط به طرز خفنی مسلمان است) چیزهایی مینوشت ولی جدیدا جور دیگری در یک وبلاگ (+) شروع به نوشتن کرده سری به وبلاگش بزنید آدم جالبی است و بهترین رفیق من حتی اگر خیلی وقت باشد که ندیده باشم.

غیر از این از وقتی که رفیق کوچکی پیدا کرد (طرف به طرز بامزه ای کوچولوست و با نمک) احساس میکنم که علاج کار این مملکت لعنتی زنها هستند. برای پیمان به عنوان دوست احترام زیادی قایل بودم و بدون شک به مراتب از دوست دخترش با هوشتر است ولی فکر میکنم در اثر معاشرت با زنها که زمانی هر دو خیلی اهمیتی نمیدادیم لااقل در صحبت. طرز فکرش به به حقیقت نزدیک میشود. و به مراتب انسانتر شده. بیشتر کتاب میخواند و از خودش سووال میکند و جدیدا مینویسد.فکر میکنم حالا به آن آدم عالی که همیشه دنبالش است نزدیکتر است.
 
تنها نیستی
نمیتوانی باشی
حتی اگر بخوای هم نمیشود
من هنوز دوستت دارم
 
چهارشنبه
سوری برای ما ندارد
 
@ دنیا me
@من
میدانم
که
...
 
یک خط قرمز آرام روی سنگچین
یک سطل خون ریخته
یک مشت موی روی شانه
یک سطر از هزار و چهل شب
"این راه بازگشت ندارد"

 
انگشت به مرز سینه و گردن سقوط میکند. چاله عمیق است و صعود سخت. میگویم:
- آهو.
تو میگویی:
- خیلی لاغرم نه؟
من جوابت را نمیدهم . باید موتور را روشن کرد.

"شب یک شب دو"
بهمن فرسی
 
دستهایم شل شد
و به آرامی روی ملافه افتادم
پیرهن گل داشت
و روی ملافه جای دو پستان بود
خوب یادم هست پیرهن گل داشت

 

   
 
  Susan Meiselas / Magnum Photos 
 

USA. Tunbridge, Vermont. 1975, Carnival Strippers

 
 

  Goolabi , Roozmashgh(Peyman) , Deep-hole , Sepia , Forb. Apple , Vaghti Digar , Pejman , Ahood , Bahar , Banafshe , Halghaviz , Hezartou , Last Jesus , Ladan , Costs , Tireh , Goosbandane , Tabassom , Aroosak1382 ,   Shahrehichkas

 
        Zirshalvari
        Welbog 
 
       Bi Pelaki (Me & Shahram)
 

   SHAHRAM