Persian based weblog dedicated to literature and cultural interests author prefers to be called as Ali Chelcheleh if you are not inranian try my ENGLISH SITE 

 
  صدای بال چلچله ها ابرا رو برونه یه روزی
 

 
 
 
- چیزی هست که خوشحالت کنه؟
- وقتی می نویسم خوشحالم
- نه یه چیزی بیرون از خودت که خوشحالت کنه
- نمی دونم. فک کنم نه اونقدر متمرکز خودم شدم که کسی رو نمی بینم
- این حالت خوبی نیست
- آره حالت خوبی نیست
- شاید خودم و کشتم
- فایده ای نداره چیزی عوض نمی شه
 
broken
من بودم
در حالت
oh my god
اشک های سردم
تیک تیک
روی صورتم
ریخته بودند
just lonely
I was
من آبروی شاعرها را
برده بودم
من
قبل اینکه داستانم را بنویسند
مرده بودم
 
خسته ام
 
از تما م چیزهایی
که هرگز ندیده ام
خسته ام
 
آدم خسته
بهتر است
چیزی ننویسد
آدم غمگین
بهتر است که
خوابیده باشد
آدم کهنه
بهتر است که مرده باشد
از اینها گذشته
دلم برایت تنگ است

 
مردم گیر دادند هی از من تست روانشناسی می گیرند و الله وکیلی من هم مرده تستهای روانشناسی هستم چون تویش می شود ابراز عقیده کرد. توی یکی از تست هایی که می دادم نوشته بود نظرتان درباره خدا چیست؟ سنگدل است؟ مهربان است؟ بخشنده است؟ راستش این تستها را من هیچ وقت تستی نمی زنم یعنی وقتی که گزینه غیره ای که سه تا نقطه بعدش نباشد خیلی وقتم را می گیرد چون معمولا همه گزینه ها از نظرم درست و غلط است. توی غیره نوشتم که فکر می کنم مهمترین صفت خدا افسرده بودنش باشد. یعنی اگر چیزی را انقدر بزرگ و محیط فرض کنیم و انقدر ناامید از میرایی و انقدر دانا. احتمالا مثلا پیدا کردن اشکالهای قرآن بعد از چاپش می تواند او را چند میلیارد سالی افسرده کند...
 
یکی دو تا خدا
یکی دوتا
برای السلام
یکی دو تا برای حمد
برای غسل مرتمس
برای شک
یکی دو تا خدا
برای کافران به دین دیگران
لازم است
 
مورچه های دنیا بیایید
عنکبوت
حریص یک پا
از شادی این
پروانه
آخر
سکته کرده است
مورچه های دنیا زودتر بیایید
 
با من جنگیدند
و هر چه من
raise می کردم
من را
دیدند
و هر چه
بلوف می زدم
فهمیدند
و هر چه زار می زدم
خندیدند
خوابم می گیرد اینجور وقتها
 
وقتی کسی می گوید
"خوبی؟"
نگو
"معمولی"
نگو
"خوبم"
فقط یک جور بگو
"مرسی"
که طرف بداند
سئوال مهملی پرسیده
 
دهاتی ها می گویند
توی این غار گرگی بوده
هیچ کس نیامد ببیند
من اما دیدم
آن گرگ خودش
مثل عینهون دیوانه های زنجیری
یک شب
به خوابم آمد
و توی رویای واویلایم رقصید
دهاتی ها
من را
دیوانه می گویند
تو هم می گویی
"کوفت"
دوست دارم
دیوانه ام بخوانند
دوست دارم به من بگویی
"کوفت"
 
کلاغی که
روزی کبوتر بوده
دارد
به تیر چراغ برقی
که روزی درخت بوده
خیلی ملایم
نوک می زند همیشه
پرهای کلاغ توی پیشانیش
دستهای تیر
رو به آسمان است
چیزی دارد
بین شینه های
تیر
آن بالا
ویز ویز
آرک می زند
هوا بارانی است
به خانه اتان بروید
به زودی طوفان خواهد شد
380 ولت
ولتاژ خیلی بالایی است

 
این همه کون خودم را پاره کردم این یک ساعته شعر گفتم بعد حالا یادم افتاده این پنج شنبه کلاس تعطیل است. خاک تو سرم کنند. که انقدر...
 
کسی یادش می آید دادلی دورایت کی بود؟ هر چی فکر می کنم یادم نمی آید...
 
فک می کنم الان که هیچی از هیچی دنیا نمی فهمم این علاقه من ولی به گفتن این کلمه که فکر می کنم و بعدش آوردن یک سری جمله چرت و پرت رفع نمیشه البته...
 
یه آهنگ ساده بزار
یه شات ساده بریز
بگو آهنگ غمگین بخونه
یه فکر ساده بکن
یه چیزی تو همین مایه های
پیرن آبی
بعد بیا بنشین
تا بگم برات
آخرش کجا می رم؟

{خوب الله وکیلیش این اتفاق خوبی در شعر است که به شدت آسمانی است و شاعر می تواند برای معنیش بعدا ادعا های بزرگی داشته باشد. علاوه بر این اگر خواننده این کاره باشد - که حتما هست چون به هر حال همه این کاره هستند و اگر نبودند بچه چه جور به دنیا می آمد - با وجود اینکه به هیچ چیزی اشاره نشده عبارت پیرهن آبی می تواند بسیار تحریک کننده باشد دو تا عبارت آخری مال بستن آبرو مندانه شعر است حالا شاعر اشتباه تاریخیش را انجام می دهد}

چای توی خانه داریم
سمور

{منظورش سماور است}

به راه است؟
برای بچه ها به قدر کافی
غذا داریم؟

{یعنی چه؟ متوجه نمی شوم. آخر چرا این شاعر کونی شعر به این خوبی را به گا داده است}
 
تابلویی درباره وحشت آدم لخت از اوس کریم برهنه (مجید مرتضی علی سمیه بهرام راضیه کوثر کاف محمود)

- یلخی
طو همین
به حالت خیلی
تلخی
می رف آسموی کُینه
سگ
روی سینه خورشینو
گرفته_بونن
ابرا...
- چادرو بکش بالا خوا
سینه هاتون به هم تنگه
- قشنگه؟
- آسمون از شب پرسی
- تا دوباره با
شات آخرش پاتیم
توی کوچه ها که
حاجیتو می
با
بینی بزرگش الان
فرانسش
رقاصه
- راس میگه ...!!
دختراش کمک وسط باشن
- قشنگه ؟
- دختره از من پرسی
- سینه قشنگتون پیداس
آسمون آبی
حواست هست ؟
- هان
- اینه ...

- شوما کوشین؟
قیام آخر کیه؟
بچه ها همه خدانگهدارند
اسنیف
ما رو دیگه
نگه نمی داره
- ما رو؟
به عشق سینه زنی
اومدیم و حالا رو
دست هیش کس پیدا نی
به عشق سنج و طبل و
حالا تی تابوت
- دواهاتو خوردی بابا؟
آرومی؟
سرت
سرت درد نمی کنه دیگه؟
ردیفی!!!؟

- عکس رو قبرمن
عکس سیگاره
عکس دختر
مال مایه ها داری
از اونا که خم میشن
whale tail توری پوشن
-خوب ایکه حالش خوبه
- باز
حمله داشته دکتر دیشب
- اوهوم
ایکه خوب نیست اصلا
رید بخوابونید
یه بار دیگه
شه
مرده
- گه خورده
مگه مردن
ایجورم می شه؟
- الا کلنگ و تیشه
هیچ خاری گل نمیشه
طبلی دهل نمیشه
عاقلی خل نمیشه
اوسا کریم خوابیده
به هیشکی را نمی ده
- شعر که سیا نمیشه
جیغ بی صدا نمیشه
- دنیا همش دروغه
حرف قدیما دوغه
- داد بزنین تو کوچه
تموم دنیا پوچه
تموم دنیا پوچه
دستای اوس کریمش
از خون مردموناش
خیسه و سرخه نوچه

 
این پست به کامنت احتیاج دارد
 

Labels:

 
حق دارند
وقتی مردم
برایم
سنگ قبر خاکستری بسازند
حق دارند
لباس سیاه بپوشند
چشم های قرمز هیچکس
حق من نیست
من آدم خوبی نبودم
لیاقت نداشتم
شعر چه می فهمم یعنی چه؟
مهربانی چه می فهمم؟
عشق و اینها؟
هاه ها
من احمق بودم
به تلفظ اسم خودم
در صدای خودم
عادت کردم
من عاشق خودم شدم
همین که هیچ کس سر قبرم نمی آید
ممنون
از اول هم فکر می کردم
حقم همین بوده
 
من باش
با
من باش
بگذار
یکی از گربه ها
بچه ات باشد
 
شب
معنیش کلاغ
شب
معنیش ستاره
شب
معنیش
گربه نیست
شب
برادر
گربه هاست
شب
نگهبان چشمه است
دوس پسر
برای زنهای
ترشیده
شب
آرام است
نگاهت می کند
وقتی که خوابیدی
نرم می آید بر
سرت
و با گیسوان سبزت
گیتار می زند
 
به یکی از بچه ها می گفتم که آدم رابطه اش با زنها را و کلا همه کارهای زندگیش را باید مدام پیچیده کند. و حالش را ببرد. طرف را باید بزرگ کرد و دورش افسانه ساخت وگرنه اتفاق و حادثه اصلی مطلقا ارزش ندارد. می گفتم باید مثل بازی Adventure باید خودش آدم بدون راهنما توی تمام سوراخها سرک بکشد روی تمام همه جا هی کلیک کند و قدم به قدم برود جلو. نه اینکه راهنما را download کند و تلپ یک ساعته برود به آخر بازی. کلا فکر می کنم اگر چیزی توی دنیا قشنگ است و ارزش زندگی کردن دارد رویاهای آدم است وگرنه اصل هستی به قدر مسخره ای غیرقابل تحمل و عادی است.
 
یک چیز امیدوار کننده بنویس
نه در حد دوستت دارم
می فهمم که
ممکن نیست
ولی یک چیز غمگینی بنویس
به من هم
اشاره کن بین عشاقت
به شب هم اشاره کن
بین روزهای پنج شنبه رنگارنگ
 
شب با
من
شوخی ندارد
 
ساعت 1:30 یه گوز
بوی وصلت
آووکادو داره با
کله ماهی

باس از این تختخواب لعنتی
پاشم
بی عینک
اینو یه جا بنویسم

ریچارد براتیگان

 
- دیشب با نیزه اومده بود شکارت کنه
- کی ؟ دختره ؟
- اوهوم
- دوس داشتم جمله اتو
- میدونم گفتم که خوشت بیاد
 
یک مفهومی هست توی براتیگان یک جور بیخیالی عجیبی نسبت به کلمه دارد که من دوست دارم. انگار او این کلمه ها را تخمی همینجور گذاشته. مثل گل سنگ انگار توی کتاب سبز شده اند. "صید ماهی قزل آلا" را حتی از دور به فارسی زیاد بخوانید. اگر کسی انگلیسیش را سراغ دارد. به من هم بدهد. التماس دعا...
 
همه چیز یعنی الان فکر می کنم مطلقا همه چیز به کلمه تبدیل شده در من مثل آینه ای که فقط دارد عکس خودش را در خودش می بیند بی نهایت بار...
 
شادمانی بیش از حد توی ماهیتابه ای که حتی روغن ندارد


فکر کن
چیزی در این
سینه خالطور غمگین است
فکر کن علی
حالش را
نداشته
فکر کن
شعرهای سیاسی برزو
از غایت مهربانی بر
حتی
او
تاثیر می گذاشته
فکر کن
خستگی در
او هم
جوانه
می زند
زده است
آمده بالا
تا
هق
فکر کن
الان
دارد
به
فکر کن
الان
دارد
با
کلا
در ثانی
علی خسته است
دلش برای بچه بودن تنگ است
برای چین روی پیشانیش
شبها همیشه دیگر
توی بیداری پام ها
رویا می بیند
فکر کن
علی مرده
رهایم کن برزو
به من چه ربطی دارد؟
مگر من
مسوول مردن آدم هستم؟
مسئول پرهای پروانه؟
مسئول پرده های اتاق؟؟
اعدام 67 ؟
علی دیوانه
از دنیا
جز مردن
هیچ چیز دیگری نمی خواهد
من کم حرف بودم
دنیا من را
از سکوت خسته کرده
من با کلاس بودم
شعرهای من هم یک روزی تنها
یک خط بود
گیر نده بهار خانوم
آدم خسته حرف می زند خیلی
آدم مانده توی چاله
آدم از طناب دراز محکم آویزان
آدم فکر می کند سالهای پیشتر مرده
هیچوقت خواب آدم مرده می بینی؟
یکی باید به حرف من
آخرش
یکی باید من را
تهش
خفه
به درک که خطی شد
به حرفهای من توجه کن اردک
دیوانه ام کردی
من را همه اش
برای اطوار و
اینها می خواهید
من باید همش
برای مرده های توی قبرها جوک بگویم؟
ها
هاه
ها
مطلقا حال دیم دام ندارم
به درک که دیگر حتی
به درک که دیگر هرگز
به درک که اضطراب و اینها نیز
دلم کره خر می خواهد
شاخه گیلاس
دلم مرده شور می خواهد
با لباس بلند آبی با
رز ماری قرمز
صورتی و سیاه
یک نفر می خواهم من را
از خودم بشورد
جد الان
اصلا
هیچ جوری
حال خودم را
یعنی
حال خودم را حتی
گه می خورد کسی نظر بدهد که شعرم کیری است
من انتقاد پذیر نیستم
من حال خوبی ندارم
رهایم کنید
رهایم کنید

] شاعر سر به بیابان گذاشته در حالت دیوانه واری گم می شود توی تاریکی راوی کمی شانه هایش را بالا می اندازد . شب غمگین است. شب خیلی غمگین است [
 
بالا
پریدن دوباره
پروانه
بالا
پریدن
خارپشت کوهی
ملخ های دریایی
به اصطلاح عوامانه
میگو
در سرم
و سر در آوردن
عنکبوتهای پنهان
از توی پیرهنم
دلیل ساده و
مبرهن
این است
که خوب طبعن
این اتفاقات ساده
که خوب طبعن
این مسایل حتی برای من هم
گاهی
طبعن
طبع من هم
گاهی احتمالن
خوب آدمم من هم به هر حال
یا لااقل تو
اینطور خیال کن
 
شب که خوب
طبعن
خواب آنجایت را می بینم
حالم
بهتر است کمی
صبح ها
فکر می آید
و خستگی می آید
و راهنمای
می
کلا می دانی
ساده اشت
می خوابم
صبحها می خوابم
شبها
اما
بیدا
رم ها
خواب آنجای تو را می بینم

 
دکتر
توی چشمهای من
دارد
نگاه می کند
سبیل زردش
را می بینم
توی چشمهای من
نگاه می کند
می گوید
جوانک بیچاره
هی دکتر
بیچاره خودت هم هستی
خفه
در گوشم می گوید عزراییل
و پرونده ام را
می گویم
حالا چی؟
می گوید لحظه سختی است
جیغ نکش
طاقت هوار آدمها را ندارم
بعد می گوید
همین
یعنی نه تنها همین
کلا هیچ چیز نیست
هیچ اتفاق دیگری نمی افتد
ن..........................................................ه
می خندد
می گوید
خیله خوب
خیله خوب
هوار نکش
از همان اول هم خودت می گفتی
 
قسم
میخورم
که قسم
 
ِDGBT
دلم گرفته برات
DYB ام برای
یک دونه بهانه
SOS بدجور
بهونه سادس
اگه دلت می خواد می شه
in bed یا
تو
هال خونه
کثیف نیس که
اصلا
بی خیال تو بالا باش
صبر می کنم
عینهو سگی که برا
عینهو گرگی
شغالی
روباهی برا
ولی حال من خرابه
MAYDAY
واقعا may?
یعنی امیدوار باشم؟
 
من دارم
چهار میخ توی دهان شما را
میبینم سردار
ولی فکر نمی کنید
همین طنابهای
ساده
برای نگه داشتن آدم لاغری مثل من کافی است
 
فریادی می
نزدم من
حرفی نی
من
کشتن خودم را
تبلیغ می کردم
زدن
گردن زدن خودم را
با کسی کاری نداشتم
نوسته بودم
خسته ام
و خستگی دارد
از ساقهایم
می آید بالا
مثل عاشقی که کردن را
طول می دهد
مهم نیست ولی
الان
آخرش هستیم
دارد آنجایم را می بوسد
 
شوکران بیاورید
این شرابهای خالطور
با تلالو جوادی
خورشید
در گیلاسش
مطلقا
برایم enough نیست
مطلقا الان
حال خوبی ندارم
هر چه خوشحالتر می شوم
غم من هم به آن اندازه
شوکران بیاورید
My god
می میرم دارم
برای درمانم
شوکران بیاورید

 
رازی با وجود آن‌که به خدا و ماوراء الطبیعه اعتقاد داشت، نبوت و وحی را نفی می‌کرد و ضرورت آن را نمی‌پذیرفت و در دو کتاب «فی‌النبوات‌» و «فی حیل المتنبین» به نفی نبوت پرداخته‌است.«از تعلیمات او این بود که همه آدمیان سهمی ا ز خرد دارند که بتوانند نظرهای صحیح درباره مطالب عملی و نظری به‌دست آورند، آدمیان برای هدایت شدن به رهبران دینی نیاز ندارند، در حقیقت دین زیان‌آورد است و مسبب کینه و جنگ. نسبت به همه مقامات همه سرزمین‌ها شک داشت.» این تفکرات رازی موجب خشم علمای اسلامی بر علیه او شد و او را ملحد و نادان و غافل خواندند و آثار او را رد کردند.

وقتی که عکسش را به اتفاق ریش و پشم و عمامه توی کتاب فارسی با لوله آزمایش دیدم. به همراه این کلمه توی اعصاب "فقیه" فکر کردم این آدم از آنهاست که توی اعصاب من است. بعدا ها با خودم فکر کردم آدمی که مسلمان خفن بوده چطور تحقیق کرده تخمیر کرده و الکل را کشف کرده. هی به خودم گفتم ولش کن. هی به خودش گفتم ولش کن. امروز شرح زندگیش (+) را توی ویکی می خواندم این بشر فقیه نبوده هیچی مسلمان هم نبوده به یک چیزهای الهی اعتقاد داشته. ولی عمیقا معتقد بوده که مذاهب سبب انحراف بشرند. شیمی و پزشکی زمان خودش را ترکانده. و کتابهای فلسفی اش انقدر توی اعصاب آخوندها بوده که کلا نابودش کرده اند. ازش خوشم آمد. جدا خوشم آمد. توی آن دوران لعنتی قبل مرده تشریح می کرده. و کلی درباره نقش اعصاب حرف زده. جوانیش عود می زده و کلا آدم اهل حالی هم بوده. شعرکی هم می گفته. معذرت می خواهم دکتر شما کاپیتان بودی. من شما را نمی شناختم
 
- چی باعث می شه؟
- نمی فهمم خودمم تو تا حالا دقت کردی وقتی زنای چاق عرق می کنن رنگ سوتینشون پیدا می شه؟
- نه
- احتمالا بو و اینام اصلا سرت نمیشه نه؟
- خوب چرت می گی. فرقی نداره
- خوب من دقت می کنم. احتمالا همین باعث می شه
- آخرش نفهمیدم چه ربطی داشت
- فک می کنم راجع بش تو فک نمی کنی
- نمی دونم شاید
- فک کردن آدمو اذیت می کنه ولی ارزشش و داره گاهی
- داری به من درس می دی؟
- نه فقط دارم حرف می زنم. میدونم که هیشکی معنیمو نمی فهمه
- پررو
- اوهوم
 
خیلی صحنه جالبی است وقتی آدم می رود توی یک اتاقی و می بیند که یک منشی مهربانی در غیاب رییس پایش را گذاشته روی میز شلوارش تا بالای ساقش آمده بال و دارد با بی خیالی تمام رینگ تون های موبایلش را چک می کند. این صحنه حتی اگر فقط 10 ثانیه هم طول بکشد و حتی توی یک شرکت غریبه هم باشد. آدم را به چند ساعت بیشتر زندگی علاقه مند می کند. کلا منشی ها حتی اگر مال یک بانک غریبه هم باشند آدم را به زندگی امیدوار می کنند...
 
هی بنفشه بگوید
نگو
لق و پق عبورت را
که
هی همینجا
ها ؟
می گویم که
هی پیس به پیس
تکراری است
هی عبور
گاو از برابر درختها
لرزش درختها در طوفان
وزیدن طوفان بر آب
موج آب بر دریا
بوی دریا در مرد ماهیگیر
هی بنفشه بگوید نگو
بنفشه خانوم
من
ماهیگیرم
ماهی نگیرم که
باید بمیرم
 
under
تمام این گراند ها
صدای مخوف یک اژدهای
پایه دار است
من خوب می فهمم
از آن چینی
هایش
که سبیل نازک دارند
و رد شدن از مقابلش همان و
یام یام تمام
under
تمام باغها کرم است
under
تمام فشن ها
شورت
غیر عده معدودی
که خودم دیدم
شورت نمی پوشند
under ها
بهترند
ولی از over
شروع کن
 
در راستای دولت الکترونیکی ساعت 9 که رفتم پلیس + 10 گفتند برای تمدید کردن پاسپورتم باید صبح بیایم و نوبت بگیرم. بعد رفتم اقتصاد نوین که دستگاه ابله شان همینطوری بی مقدمه کارت من را خورده بود و من را پیش بهار و بنفشه ضایع کرد. دفعه اول که رفتم مردک یک شماره داد که جواب نمی داد و گفت به این زنگ بزن بپرس کی بیایی. امروز به یارو می گویم این شماره که به من دادی من را کیر کرده. همچین بی خیال نگاه می کند می گوید. جای 4 و 8 اش اشتباه شده. زنگ زدم آنجا می گوید فعلا حالش را نداریم که کارتت را برویم بیاوریم از توی دستگاه چهارشنبه پنج شنبه زنگ بزن. گاهی فکر می کنم این تریپ های ما همه اش دکور است. همان دفتر دستک های قدیمی برایمان خیلی بهتر کار می کند نمی دانم...
 
شاید همین جمعه بیاید
شاید
شاید
دست من را
سرم درد می کند
دستهایم شلند
خسته ام
امیدوارم ولی
دلم
یعنی جایی
از دلم خنک شده
کف دستم می خارد
خواب خارپشت دیده ام
و زیر بغلهایم
بوی جوراب گرفته
میدوارم همین جمعه بیاید
شمشیر دو شاخ علی را آورده باشد
و دست مهربان عیسی را
و با عبای محمد
من را
از اینهمه آدم دیوانه در دورم
بپوشاند
خسته ام
گردنم
ذوالفقار می خواهد

 
بعد
از کون گذاشتن جنده
باس گریه کرد
نباس دعا خوند
یا توبه کرد
بعد
از کون کردن جنده
باید
خون رو کون و لیسید
باید فهمید
که اون از
کون دادن و
تو از کردن و
کون اون از بوی کیر تو و
کیر تو از بوی کون
چاره ای نداشته
باید فش داد
به هر کی
روی بالکن حتی
تو خیابون
باید
به مردمون دیگه
از خیابون
از زنای کونی و
مردای دیوس
از تموم مردمون دیگه
باید
از خود آدم فرار کرد
باید تنفر داشت
باید
قد وقتی که
آدم داره می میره
مثل عزراییل
از آدمای دیگه ترسید
داس عزرا پیداس
داس مردم پنهونه
تا
تهش
هزار هزارتای رو هم لباده می پوشن
من نگفتم
یکی دیگه اینارو می گفت
دوسش نداشتم
 
از آمدنم نبود گردون را سود
وز رفتن من جلال و جاهش نفزود
وز هیچ کسی نیز دو گوشم نشنود
کین آمدن و رفتنم از بهر چه بود؟

خاک تو سرم بلن بگید خاک تو سرم
 
همیشه آدم باید دست دیگران را بخواند این یک قانون است دستهای این مردک صفوی برای من روست یک کوچک دارد چهار یا پنج و یک شاه بی بی هم ندارد گرچه بی بی باز است خودش می گوید طلاق دادم ولی واقعیتش این است که زنش ول کرده رفته و آن کوچکش هم pair نخواهد شد فایده ای به حالش ندارد تو هم فقط یک بی بی داری و شاه نداری. من خاک بر سرم نه بی بی دارم نه شاه. دست برای من تمام است آن منصور دیوانه است که برای دو تا کارت بعدی می ماند. نگاه می کند من را آخر بازی می گوید "هیچی نداشتم دو تای آخر خوب آمد بردم" یک چیپ می گذارم وسط "می گویم "این شتیل جرات است" جدید اختراع کردم...
 
گفت "آدمی که کلنگ می زند با دنیا صمیمی است" بعد پرسید "نمی فهمم چرا تو هیچ وقت کلنگ نمی زنی" گفتم "دارم زورم را جمع می کنم که آخری را محکم بزنم" حتی فرهاد هم دیگر من را نمی فهمد
 
خدای عزیزم
سکوریتی ارتباط
تو سرت بخورد
کانکشن من
به هیچ صورتی پینگ ندارد
شیطان نامرد هم
توی ارتباط لرزان ما اسنیفر گذاشته
 
باید از همان اول صمیمی شدن و اینها فکرش را می کردم وقتی روابط کسی مثل من انقدر با خدا صمیمی و سکسی می شود با هم می رویم کافی شاپ خدا هم تصمیم می گیرد من را بکند. باید زودتر از اینها به این فکر می افتادم...
 
گفت "در سایه ها دراز کشیدن و آفتاب را ندیدن کفر است" ما رفتیم و توی آفتاب دراز کشیدیم" یک ساعت دیگر آمد گفت "از میان شاگردان فقط زنها درسشان تمام بود برنزه شدن مردها بی فایده است و در ضمن خوارتان هم گاییده می شود گاییده شدن خوار خیلی از کفر بدتر است"
 
چیزهایی که روی آدم سایه می اندازند زیادند. سایه بد نیست ولی نباید فراموش کرد که آدم با هر سایه ای دارد آفتابی را میس می کند. آدم می تواند به خودش بگوید آخیش. اصلا آخیش ولش کن حوصله داری...
 
اوخ جون خدا زونم
قول دادیا
قبوله؟
قرار شد وقتی مردم
دیگه زنده نباشم
برم توی یه خواب طولانی
یه خواب خیلی بلند
نمی خواد
کسی منو بشوره
توی آفتاب پهنم کنه مامانم
مهتاب منو بشوره
بسه

 
می دانی سنجاقک؟ من الان دارم به این فکر می کنم که این همه چیزی که از خنده های تو در من شروع می شود. و من را یاد جوانتریم می اندازد یک حکمتی درش هست. یادش به خیر هر بار به بابایم می گفتم "این حکمت دارد" می گفت "ولش کن" بابایم همیشه فکر می کرد حکمت دنیا چیز خیلی تلخی است و باید ولش کرد. به هر حال من اینجور فکر نمی کنم بعضی از حکمت ها شیرین اند. مثلا اینکه گاهی خیلی کم می آیی و یک کم می خندی و این اطرا علف سبز می شود و توی سوراخهای غمگین دوباره مورچه پردار راه می افتد انگار باران باریده باشد. می دانی سنجاقک؟ من به حکمت های شیرین معتقدم سنجاقکها زبان مرداب را نمی فهمند از قول مرداب الان دارم الان برایت می نویسم. بیا گاهی روی یک نی خیلی دور بنشین کمی بخند و برو بعد. مرداب به همین کمن بارن احتیاج دارد. مرداب الان دارد با تمام قورباغه هایش می رود توی زمین آرام آرام...
 
گفت "توری را می گذارند که مگس نیاید تو، پروانه باید بتواند راحت بیاید توی خانه" و گفت "patent اش را ثبت کرده ام احتمالا با یکی از همین آهنگرهای بازارچه می سازیم" بعد گفت "الان چه سالی است؟ من برای اختراعم به یک نانوموتور بسیار فراگیرنده مگاواتی احتیاج دارم فن آوریش را کشف کرده اید؟" گفتیم "قاط زدی شیخ طی الزمان حضرت عالی اشکال داشته انگار اینجا قرن هفتم است" گفت "آهان" قدری سکوت کرد بعد گفت "یک جایی را اشتباه پیچیده ام احتمالا..."
 
دروغ می گویند
تهمت است
نارواست
کون تو
خوشبوترین بوهای انسانی است
دستانت
پرنیان است
لبهایت
تمام مزه های در
شرابهای آلبالو
تف ات شامپاین است
چرت گفتند
احتمالش کم است
که تو
واقعا
جنده باشی
 
کثافت دنیا را گرفته
واقعا ریده اید به دنیایم
خدا این را گفت
یکی فریاد زد
یکی خندید
یکی گریه کرد
یکی خسته بود
نشست
سکوت کرد
بوی بد دنیا را
گرفته بود
 
کربونارا اسم یک اسپاگپتی بود انقدر سفید بود که ارزش یک شعر کوتاه تخمی را داشته باشد

سفید بودن
علامت رستگاری است
چرب بودن
علامت خوشبختی است
من چرب و خوشبو
توی وان روغن با تو
خوابیده بودم
تمام موها را
موم کشیده بودیم
کله را از ته
تراشیده بودیم
سفید بودی
سفید و
برهنه و
معطر
سفید و
برهنه و
خوشبو
من مدام و پی در پی
پیشانیت را
می بوسیدم
تو
غذای اختصاصی منی
شعر من
حق توست
به درک که
توی کوچه های ناپل
دنیا آمده باشی
 
یکی می گه تکراری شدی یکی می گه خودتو داری تکرار می کنی مدام. بنفشه میگ دست از جنگولک بازی بردار بهار می گه تقصیر خودته بنفشه می گه با هیچی نخوندن افت می کنی مریم میگه مواظب خودت باش لادن میگه حرف می زنم بات آروم می شم ، سارا میگه با حرفات اعصابمو خورد می کنی. موتی میگه دوس ندارم این چیزایی که جدیدا می نویسی رو. ساسا میگه مطلقا الکل نخور برات بده. یکی می گه سکسی تر بنویس یکی میگه بسش کن. یکی میگه چرا خودکشی نمی کنی وقتی دلیلشو توضیح می دم شونه هاشو بالا می تندازه. مردم از من سئوال می پرسن ولی به حرفام گوش نمی دن. انگار منظور همه مثل من از سئوال کردن سئوال کردنه. فک می کنم هیچی رو نمی شه از حرف زدن یاد گرفت. از اینکه همه شبیه من باشن متنفرم. دوست دارم همه شبیه هم باشن و من از همه جدا باشم. الانم فک می کنم همینطوره الان مطمئنم همینطوره ...
 
اینجا ته راهه میگه
باشه خوب چی ؟ میگم
میگن منطورشو نمی فهمی؟
راه تمومه دیگه میگن
می پرسن چی کا کنیم حالا؟
راه تمومه میگم
خوب این عجیب نیست
الان آخر دنیاس
آخراشم
مث اولاش
میگن خفه
حال حرفا تو نداریم
میگم
نمی شم
میگن می بینیم

 
لرزون
لرزون
دختر ارزون
تیکه آخر
لباس تکیده رو در می آره
گریون گریون
مای
شب تنهای
خیلی از مردای قد بلند
تو کوها
خیلی از ما جنازه
تفنگت کو برار کره لرم؟
سرش به تکونه؟
بیا ای صاف
چرا سه گای پیچونی
اسباشو هدف نمی گیری
تیکه آخر طنابارو؟
اسب سگ
کشتن نداره؟
تنم نحیفه به جای زین
به سوهان زامسقه گل پا بر تن
هوای چتر یالامو داشته باش
ولی
قبل اینکه
رسم به کوهی
که مادیون لرزونش لخته
بزن خلاصم کن
گردن خان و می شکونیم
 
می دانی خسرو؟ الان که درباره تو فکر می کنم زیاد چیزی نمی آید یادم. حتی یادم نمی آید که گفته بودی آدم وقت مردن نمی میرد و اینها. و اینکه یک وقت دیگر از قول یک دکتری گفته بودی که وقتی که مرد آدم مرده. چند وقت پیش با کسی تخته می زدم. و من مثل همیشه هول تاس را نریخته جمع کردم طرف به من براق شد و من یاد تخته تو افتادم که می گفتی تاس باید آرام بگیرد تا ورش داشت. و اینکه به من جفت شش ارفاق می کردی هی و من باز می باختم. یاد مهرشهر می افتم زمان بچگی یاد سگهای ترسناک یاد پمپها موتورها تن تن یاد ساختن هواپیمای مدل سی 130 و اینکه سی 130 هواپیمای خوبیست و سقوط نمی کند. یاد آپارات سیاره میمونها سوپرمن پلنگ صورتی با جلد صورتی رنگ ماهش و دور فیلمهای لاغر و صدای آرام پت پت. یاد ویسکی های زرد غلیظ که هیچ وقت به ما نمی دادید و هیچ وقت توی بزرگی هیچ چیزی آن شکلی نشد. اینکه ما می آمدیم باغت تابستان بود و تو سبز سبز با بوی لجن پابرهنه می آمدی توی اتاق و همه جای خانه را بوی دریا می گرفت. و می گفتی استخر را شسته ام برای بچه ها فردا می رویم استخر. و من را نشان می دادی و می گفتی محمد شنا می کند الان تو چرا شنا یاد نمی گیری؟ و من از دو ساعت قبلش هراس می افتاد در دلم و نذر می کردم دعا می کردم برای امام علی که غرق نشوم و توی آب گریه ام نگیرد. این چیزها یادت هست هنوز خسرو؟ آن داستان زدن بونسور کافه توی لندن یادت هست؟ آن داستان باک سوراخ بنزین روی سقف و گاز دادن با شلنگ یادت هست؟ و سئوال همیشه من که "نترسیدی بترکد ماشین؟" و جواب همیشه ات که "بی خایه اید شما همه اخوانها" چیزی از تو یادم نمی آید و چیزی جز تو یادم نمی آید. یک قسمتی از منی خسرو یک قسمت خوبی از من...
 
و گفت "دنیا بهتر و بدتر ندارد و بالا و پایین وقتی که خیلی بالا رسیدی این را می فهمی و خوارت گاییده می شود"
 
فکر کن
این یک ترانه غمگین
از یک Unknown artist
در یک Unknown album است
راحت باش
تکیه بده
به دستهای محترم من
گوش کن
 
جلبکها
من را
صدا می کنند
دریا دلش برای کویر تنگ شده
می گویم
"دریا دریا
رهایم کن
من شنا نمی دانم"
می گوید
"برای همین تو را می خواهم
برای همین دوستت دارم"
 
تنها نشسته توی تاریکی با خودش آهنگ می خواند می گویم "چه می کنی فرهاد جان؟" می گوید "شبی چند ساعت که بیکارم می نشینم حسودی می کنم چیز عجیبی است"
 
چی مین خا ؟
ها
چی مین خا ؟
خا کی مو ؟
می بم ؟
خا کی مو ؟
پلکم
تون خاکا ؟
خا مو ول
یا یه بادی
توی ؟
خا مو مث دونه برفه پردارو
تو قطبی تی اونجا
رم با با ؟
خا می چین شم؟
به پا دامن ر ِقاصا
صاف شِم و
خِلاص
چر تو ای قد؟
عینهون شِرای
مونده ی
باقی تگ گیلاس عاشیقا تِلخی
مَ ای قد
سی تو
پلاکیدم
سی تو
تو شِب
خودم سی
هی
لرزیدم
هی او منِ
گفتیدم
مردمونو
اوی عشق مایه
چرای توی
الاغ نم فهمی
چرا دست نامردمونه مدام
تی گیلاسات
چرا را که می ری به مردم
باد و
لنگ و پاچه ات
حیرونن؟
می من
چی کار تو کردم ها ؟
غیر اینه من
شو ورت بودم
عین سگ
برت داشتم
عزیزمو
دلمو
که دوس
داشتمی می
بردم
دمای درای مردمون کوچه؟
براشو حتی
کمر بِسم؟
بین من
نگفته بودم ته
گفته بو
اما
ایجو
نگفته بودم ته
من عینهون چارپایه ها حسودم
عینهون پرده ها
تو شب جیغ می کشم
وختی که
ری تنایی
حواست مِن هِ ؟
مو عجیبون یراک
بدجور دوست دارم
come to me

 
image های من
و دردهای توی page های من
رنج های من
دردهای من
من اند
علی
به جز
بلا و مبتلا و خستگی
سقلمه های روی باسن از
نشستگی
چیز دیگری نبوده است
کار داشت
 
هی سیتاره وجب وجبنا
به آسیمونا
گف تم
هی
مامانا
ای مال من بی ما ؟
هی سیتاره وجدنا
میون آسمونانا
هی
سیتاره وجدنا
گف تم
ای
گف تم
اوی
هیچ صدایی از تو شپ
نیمد
 
غم
مراحل است
سختی
راه است
خستگی
مراحل است
زخم
راه است
شادی
مراحل است
مرگ
راه است
جنازه
مراحل است
شستن
شست پا
شست دست
لای پا
لای انگشتها
مهم
مردن است
مردن
مراحل است
بالای
بالای
بالای
بالاها
یک متر پایینتر
آنجا که
آنجا که
اینجا هستم
 
حماسه ها
جنازه ها
دمر
به روی ماسه ها
و بانوان خاصه ها
و کاسه ها
کاسه خون
ستون شدند
پادشاه شد
کثافتی شدم تمام
جهان بگفت
حماسه ای
گریه کرد
اشک ریخت
طبل زد
گریه کرد
دلم برای روز پار
دلم برای روز پار
 
چیزی شبیه خمیازه
نا امید و
گشاد و
باز و
دردناک
چیزی
شبیه دهن وازه
در من
ژوست نمی باشد
 
می پرسد "پرواز کردن بلدی؟" می گویم"نه" می گوید "حیوانی" و مثل یک پروانه از روی این سنگ پر می زند تا آن کلنگش را بر می دارد و بر می گردد. می گویم "این را نظامی ننوشته بود هیچ جا" می گوید "تو بنویس. عادلانه اش این است که هر تکه ام برای یکی بماند" می گوید "عشقت هنوز به مرحله اسب بلند کردن نرسیده؟" می گویم "کیفم را به زور می برم این آنور" می گوید "وقتش که بیاید تو هم می توانی"
 
دارم نقش خودم را توی دنیا یادم می رود. سر کار گاهی احساس می کنم دیالوگی که باید می گفتم یادم نمی آید. یادم می آید که باید چیزی می گفتم در مایه های "اختیار دارید" یا مثلا "مخلصیم" واینها ولی احساس می کنم دیالوگم یادم رفته. از قیافه آدم روبرویم می فهمم دیالوگم را اشتباه گفتم. به جای "متشکرم" لبخند زده ام یا به جای "اختیار دارید" یا به جای اینکه بگویم "چشم من مواظب هستم" وقتی رییس می گوید. "مهندس من فردا مسافرتم" می گویم "اشکالی ندارد" یا این کلمه لعنتی "آهان" مطمئنم من آنرا فقط به خاطر اینکه دیالوگم یادم رفته از خودم اختراع کرده ام یک چیزی توی مایه های همان :) توی چت من دیالوگهایم برای هستی را فراموش کرده ام. خدا کند این قسمت فیلم زودتر تمام شود
 
کاش می شد از این
عاشقانه تر بنویسم
خالصانه تر
مومنانه تر
تر از اشکهای هیچ وقت نریخته
تر از تمام گریه های هرگز
کاش می شد
نه ؟

 

یک چیزی در و درباره هدایت هست که همیشه دوست داشته ام. من فکر می کنم هدایت عاشق زندگی بوده من احساسش را خوب درک می کنم. یعنی خوب تخیل می کنم. فکر می کنم آدمهایی که در یک لحظاتی جهان را بی اندازه دوست دارند. در یک لحظاتی بی نهایت از آن بیزارند. این قانون مسخره دنیاست. راجع به زنها هم همینطور است. رنجشان از هستی و لذتشان از آن بیشتر است. بعد در یک لحظاتی در اوج لذت یا درد آدم به جایی می رسد که تحملش را ندارد دیگر. مثل حلاج می زند به خیابان که انگار یک چیزی را فهمیده. هدایت هم همینطور شده که خودش را کشت. یک جا خواندم که مردها گنجایش لذت ذهنی زنها را از ارگاسم ندارند و اگر یک مردی بتواند به ارگاسم زنانه برسد در جا می میرد. فکر می کنم این حرفها را زدم که بگویم اگر هدایت خودش را کشت و من خودم را نمی کشم معنیش این نیست که از من افسرده تر بوده. اینجور که به نظر خودم می رسد من برای تمام غمها و لذتهای دنیا گنجایش دارم. به قول بایزید "سبحانی ما اعظم شانی" به قول خودم "خاک تو سرم"
 
شکایتها
حکایتها
رضایتها
یتها
یتها
هایت
 
کانتکت های من
برای نگه داشتنم
به دنیا کافی نیست
outlook عزیزم
به دادم برس
علی مثل یک مارماهی
توی آفتاب
خشک می شود
و می میرد دارد
ذره ذره
 
چند روزی
به انتهای شب فکر می کنی
به لحظه جیغ نا امید دختر
چند روزی به انتهای چیزها فکر می کنی
نوک انگشتها
درست در ناخن آخر
نوک زبانها
و آخر آخر ته ته پستانها
به پوست دنیا
فکر می کنی که می ترکد
به رگهای آبی درد ناکش
و رگهای سرخ نامریی
به حیات خانه
که از دختران کلمه خالی است
به این همه کلمه حیران و دیوانه
که در تو جمعند
به تی سل
لعنتی فکر می کنی
که دارد دانه دانه
عصبهایت
از او می ترکد
به تی سل تنها فکر می کنی
که با هیچ کس حرف نمی زند
هیچ کس با او مهربان نیست
و مثل تو
اکثر شبها تنها می خوابد
به تی سل آشفته ای فکر می کنی
که در کهیر پوست دختری خوابیده
و فکر می کنی
آنجا طوفانی است
فکر می کنی
فکر کردن
مطلقا کار خوبی نیست
بعد یک دفعه
همه چیز از تهش
دوباره شروع می شود
 
دیروز با علی مسعودی که راستش را بگویم مطمئن نیستم که واقعا وجود داشته باشد ولی به هر حال چیزهای خوبی را یاد آدم می آورد داشتیم فکر می کردیم که از نظر بهار جنگولک چه جور حیوانی است؟ علی مسعودی می گفت جنگولک یک جور موجودی است که شخصیت ثابتی ندارد و همش دارد ادا در می آورد. اگر اینجور باشد من قبول دارم که مطلقا جنگولک هستم. راستش فکر می کنم الان که آدمهایی که می گویند جنگولک نیستند فی الواقع صداقت کافی ندارند فکر می کنم این قضیه گم کردگی شخصیت اصلی و گم شدگی مفرط مشکل همه آدمهاست. فکر می کنم بهار و بنفشه الان می گویند این مربوط به اسکیزوفرنی من است. احتمالا خانم دکتر آناهیتا هم توی دلش تایید می کند. یا احتمالا بنفشه می گوید این اسکیزوفرنی بازیها هم همه جنگولک بازی است. من هم فکر می کنم همه آدمها حتی بهار جنگولک هستند. این به آن در. الان به فکرم رسید که اصلا این شخصیتهای گم شده و اداها و رویاهایی که آدمها از خودشان می سازند آدم است و هیچ چیز اصلی وجود ندارد. بعد با خودم فکر کردم پس چطور یک هستی در آدمها هست که نمی شود تغییرش داد؟ راستی؟ واقعا این هم به خاطر اداست که من نمی توانم فکر کردن را ترک کنم؟

 
از حزفهای ساده شروع می کنم
حرفهای ساده
گل دار و
گنجشک دار
شرح ادامه کلماتم
در صفحه های بعد
داستان
گربه ها و
ماشین چمن زن در صفحه بعد
این چیزها فعلا وقتش نیست
خوب از کجا شروع کنم؟
فقط نگو از هر کجا که خودت می خواهی
 
ترقصنی
که اننی
ترقصتک
طربتنی
کاننی
بانتتک
رفضت
رفته ام
به فاک
پاک به عشق دردناک رفته ام
اجبنی ای
اجنه
ای جن الظلام شورت تاک
و ای زبان بسته در
مسنجران و پال تاک
اجبتنی که
اننی
ضعفت ضعف باطلات
و اننی
به تضعفون و
تحقرون
و باکیاً
و مبتلات
سلکتنی
که اننی
سلکتد از غرایبم
شثون شاینٌ به دم
شئون شاینین به قاط
صبحتنی
که صبح من
شب فراق دایم است
و مردنی ملایم است
سألتنی که چیست حال؟
خوب نیست حال
کعنهو مگس
که توی مقعدش
چوب بیس بال
 
شمال خوب بود. گراز نداشت اصلا. راننده مان هم در حد تیم ملی برزیل راننده خوبی بود در نتیجه هر چه بقیه تلاش کردند نشد که به ما بزنند. گیر که خوب دادند به جرم بچه مثبت بودن و اینکه دو تا مرد که البته هیچکداممان رانندگی نمی دانستیم توی ماشین یک دختری نشسته بودیم که رانندگی بلد بود. مطلقا مطمئنم که هیچ از ترقص و تنعم ما توی ماشین و صدای آهنگ و اینها را ندیده بودند کلا قیافه ما را دیدند و با هوش طبیعی پلیس که همیشه راجع بش حرف می زنند فهمیدند که ما یک گروه بچه مثبت شانگولیم. که هیچ کداممان رویمان نمی شود یک توجیهی برای با هم بودنمان در بیاوریم و رویمان هم نمی شود که فرتی با هم ازدواج کنیم و اینها و پول نه چندان زیادی را که انتظار داشتند از ما در آوردند خدا عمرشان بدهد زیاد معطلمان هم نکردند و رفتیم. غیر از اینها شبهای خوبی بود که خوش گذشت و از همه تیم مریم، محسن، فری، احسان، لاله و نازلی متشکرم که آدم ضد اجتماع لات تنبل حمام نروی کثیفی را تحمل کرده به او اغذیه و اشربه مناسب خورانیده وی را در تخت خواب نظیف خوابانیده برایش آهنگ های خالتور گذاریده و به نیمه ترقص بی اختیار مضحکش خندیده اند. دلم برای اینجا هم تنگ بود. فکر نکنید نوشتن اینجا به تخمم هم نیست و به قول بهار بنفشه و اینها مطلقا س لا وی هستم نه دلم جدا یعنی حال می کنم الان اینجا می نویسم...

 
باور کن
جنده های مفتی
را
به بهای هنگفتی با
کمی انعام اضافه
به دوستهای شب زنده دار
بیسایویی
فروخ
تند
تجارت خوبی بود
 
یک چند وقتی یعنی احتمالا تا شنبه که آپ نمی کنم. نمرده ام. بدیهی است که نمرده ام اگر من بمیرم شما دیگر وجود ندارید. یعنی وقتی احتمالا آپ نمی کنم و شما می خوانید معنیش این است که من رفته ام تعطیلات شمال. تریپش این است که بگویم خسته بودم و به این تعطیلات احتیاج داشتکم. تریپ به تخمم از دنیا خسته بودم و فقط گاهی دلم برای چند تا از زنها تنگ می شود...
 
من را
تحمل کن
خیلی دوستت دارم

"از نامه های یک خار بیابان چسبیده به پای یک اشتر کوهی"
 
من میرم شمال دعا کنید از شر گراز و طوفان و تصادف و پلیس امنیت اجتماعی مصون بمونیم...
 
خودم می فهمم
چرا نباید
با من مهربان باشی
پر رویی من را پر رو می کند
بهتر است همینجا
روی فرش دم خانه منتظر بمانم نه؟
 
گفت "خوابی؟" گفتم "اوهوم" و آرام روی ران از زیر پتو در آمده اش دست گذاشتم. گفت "جدا دیشب دستت pair داشت؟ واقعا شاه داشتی گفتم "آخرش این پوکر تو را حامله می کند" گفت "بچه خوبه بچه دوست دارم" پرسیدم "ساعت چنده؟" گفت "مگه ساعت نداری" گفتم "چرا ولی بذار دستم همینجا بمونه" غلتید آمد روی من نشست زد روی شکمم گفت "من بیخود جا رفتم اصلا pair نداشتی نه؟" دستم را بو کردم انگشتهایم بوی خوبی گرفته بود...

 
یه گیگ دیگه رم بخرم
لپ تاپم خوشحاله
با هم رفیقیم
گاهی سراغتو می گیره
می گه
عکسش هنو روی سینه امه
پشت دسک تاپم
میگه
دختر خوبی بود
یعنی هست
میگه
قشنگ بود
یعنی هس
همش راجع به تو
میگه بود
انگاری مردی
بیخود میگه نه؟
کی آخه بر می گردی؟
 
یه کار کرد
که هیچ چی وا نشه
تو
رایت کلیکام روش
یه کار کرد
دستام چسبون بشه نتونم
شعر تازه بنویسم
یه کار کرد
از زندگیم
خوش داشته باشم
کلا
سرم گاهی تو
دامنش باشه
یه کار کرد
کلا
جز که خوابیدن باش
هیچ کاری نداشته باشم
خیلی کارا با من کرد
هیچکدوم و
نگیم قراره
گفته
بد میشه
 
تنگ شده

دخترو پا به پا کوچه از قدمهایت
دختروی استاره از پشت پرهن پیدا
دوشیزه / خانوم همینطوری
لا
بازیای شب هرطو
سی
با ستاره هات ادامه دارن
تا
خبر داری؟
من قرار شد و اینها که
بال در بیارم
قراره گفته
بترکونیم
قراره چشمه
شیر بگیره از من
سرخسای تپه تو
کجا نمی دونم
قراره از من
جون بگیرن
چشا
تر شه و اینها
تق تق
تریپ فرهادی
نباشه وا
موش شی
شیرین شی
از من
بری ها
من
هنو
عین سگ
دوسدت دارم
 
نه خدا ژونم
نه
هر چی نازم کنی
من
آروم نمی شم
نه خدا ژونم
نه
هر چی دعات کنم
گریه ات
بس نمی شه
خیال دونت راحت
تا هر دو مون نمیریم
که نمیشه
عمرا
گریه هامون
بس نمیشه
 
مال یه دختری که عکسشو فقط توی اورکات دیدم دیدینش بش بگین

یه چیزی تو
بارون هس
که من
توی عکسای تو خیلی
یه چیزکی
از اونا
که می مکی
توی بارونا هس
توی هم قافیه اش
توی حیوونا
که من توی عکس تو خیلی
یه تری به جومه اته
یه بونه ای
توی پیرنت
که من تو عکسای تو خیلی
یه جور نازکی
می خندی انگار
توی جنگلا بارون
انگار
توی دریا باد
انگار
تو کویرا اسب
دویده باشه
جای پای باد توی دریا هس
جای پای باد از دریا محو نمی شه
عکس عرق کرده بارون
توی جنگلتو یادگاری نگه می دارم
 
مردما
فک می کنن
که امثال ما
دیونن
هسیم
ولی مردما
نبا
بگن به ما
دیونه
ما
تهش یه کم
آخرش یه خورده
شاید
ولی
نبا
به ما
بگن دیوونه
شا
توی کم
جنده
من
یه کم خل باشم
ول
به ما
نبا
گف
دیوونه
به آدم
برمیخوره خوب گاهی
نه دیوونه؟
 
گناه می کنیم
چه فایده توی آفتاب ایستادن
وقتی
این همه جا
توی سایه برای خوابیدن هست
درش بیاور این
تازه اولین گناه ماست
تا تهش می رویم
می بینی

 
ترجمه نشد لامروت، کم آوردم، اصلشو بخونید اینو دیوث تو پالپ فیکشن خونده آتیش میزنه آدمو. اینو باید یه بار دیگه یه چیزی شبیهش به فارسی نوشت. به اوضاع احوال می خوره...


There's a place where lovers go
To cry their troubles away
And they call it Lonesome Town
Where the broken hearts stay
[Lonesome town]
You can buy a dream or two,
To last you all through the years
And the only price you pay
Is a heart full of tears
[Full of tears]
Goin' down to lonesome town,
Where the broken hearts stay,
Goin' down to lonesome town
To cry my troubles away.
In the town of broken dreams,
The streets are filled with regret,
Maybe down in lonesome town,
I can learn to forget.
[To forget]
Maybe down in lonesome town,
I can learn to forget,
[Lonesome town]

Nelson Ricky
Lonesome Town
 
من را
برای قتل اول
به دوست پسرهایت
recommend کن
نمی توانم تو را
توی تلمبه خانه های مردم
ببینم
کنار شیر آبکش
آنها
مهربان نیستند
شاعز نیستند
خیله خوب
سکسشان
از من بهتر
سکس که تمام دنیا نیست
ببین من گه خوردم
کی گفته من این را
ببین کلا منظورم چیز دیگری بوده
 
تمام باقی مانده زندگیم را
دنبال تو
له می زنم
توی بازار شام
تمام کنیزها را
می خرم
با تمام اژدها های
داستانها می جنگم
روزی چهار دیو می کشم
و دو تا سامورایی
شاید یک روزی
قدر پنج روز
دوباره تو را دیدم
و تو
حالت خوب بود
روز تکه های سوخته زره ام
دست کشیدی
و تیر آخر را
از قلبم
بیرون کشیدی تا بمیرم
 
زنها حق دارند
زنها می توانند
ما نباید
بیخیال زنها باش
 
چند شب پیش یک خواب خیلی طولانی دیدم که چند تا صحنه سکسی داشت و کلا مرد تویش نبود و آخرش از یک ساختمان بلندی پرت شدم. خیلی خواب خوبی بود خیلی وقت بود خواب خوب ندیده بودم. آن دختری که هولم داد شبیه تو بود بقیه دخترها هم توی طبقه های مختلف پشت پنجره به من می گفتند نگفتم این دخترک خطرناک است و اینها و من همش می گفتم که زنها با من مهربانند و گنده ترین افتخار زندگی یک مرد این است که یک زنی از طبقه آخر هولش داده باشد. من یک هزار طبقه ای افتادم. خوب شد تو آن بالا منتظر نمانده بودی. زمین خوردنم خیلی صحنه دهشتناکی بود...
 
یکی اگر می شود یک شناسنامه به من بدهد که تویش صاف و ساده نوشته باشد علی کی هست؟ بیخود امیدوار نیستم خوب می دانم صفحه آخر ندارد. مردن یک آرزوی طولانی است. جراتش را دارم شناسنامه ام را بدهید...
 
- بیلاخ
- با انگشت شست؟
یا انگشت وسطی؟
فرقیم نداره گر چه
یکیش زیادی بلنده یکیش زیادی کلفت. درد می آد به هر حال....
 
محمد (+) می نویسد. این برای من خیلی خبر خوبی است. می توانیم حرف بزنیم راجع بش...
 
از تو
معذرت می خواهم
به خاطر اینکه
نیروی انتظامی نامرد است
خیلی نامردی است
توی این گرما
هیچ جای آدم پیدا نباشد
من
معذرت می خواهم
فکر کن
تقصیر من است
شرمنده دوست پسرهایت نامردند
شرمنده ارگاسمت انقدر به تاخیر افتاده
شرمنده هیچکس معنی شعرهایت را
نمی فهمد
ببخشید
که انقدر گاهی تنها هستی
و اینکه عکس رابر دنیروی
توی اتاقت
با تو ازدواج نمی کند
من را می بخشی؟

 
شب توی آسمان
فشن شو است
توی شب
لباس قیمتی
منجوقهای زرد
منجوقهای قرمز
منجوقهای صورتی
مزاحمم نشو عزیزم
صبر کن کمی
فعلا دارم
تلویزیون تماشا می کنم
 
دوبرمنت شده ام
لاغر و مشکی و
استخوانی
می دوانی مرا
صدا می کنی مرا
چ.ب پرت می کنی برایم
برو بیار سگ
بیا بخور سگ
بگی بخواب سگ
برو بمیر سگ
من
جانم را می آورم
حسرت می خورم
نمی شود با تو خوابید
کاشکی می مردم
 
صبح
مرا صدا کرد
گفت
بیداری؟
گفتم
بیدارم آقا
شبها همیشه بیدارم
چشمها و
جامه اش ست بود
دست من را گرفت
گفت
علی
دلم تنگ شد برایت
بالا نمی آیی؟
گفتم
قربان آن دلتان آقا
کار دارم هنوز
باور کن
گفته می آید
گفت
به امید زنها نمان
گفتم
با من مهربان است
خودش قول داده
برای لبهایش کلی
برنامه دارم
گفت
خودم که گرفتارم
به مهدی می گویم
هوایت را
از دور داشته باشد
روی تور و
اینها
راه می رود
انگاری
خواب ندیدم به خدا
همه اش
واقعیت بود
 
ستاره های آسمان من زیادند
بیخود گفته
هر که گفته
آسمان من بی ستاره است
کلی شغال شبها
در من زوزه می کشد
کلی گرگ من را گاره می کند
کلی عقرب سیاه با خال صورتی هست
کلی
عنکبوت سیاه گوشت دار هست
کلی خفاش تماشا می کنم
شبها
دنیای همه شبیه هم است
خیالت راحت
اگر خواستی
می توانی راحت باشی
 
پوز شب را زدند
به شب گفتند
بهتر است
از من
ساکت باشی
یعنی
اسکت
یابن مرجانه
به شب گفتند
کوفت آشغال
شب سکوت کرد
گلوی گیر کرده اش را شب
روی گلوی مهربان زنهای خوابیده می گذاشت
زنها برای شب
کفایت بودند
 
تو مال منی
من تو را شب
توی خوابت
می بینم
سیل حرفهای من می آید
و تا گردنت را می گیرد
حالا هی به من بگو
دیوانه روانی
هی بگو کوفت
من دیوانه ام
دیوانه خل
دوشکای تمام کلمات جهان ولی
توی دستهای این دیوانه است مرغابی
دیوانه ات دریاست
غرق می شوی
خیس می شوی
از سیل اشکهاش
دیوانه ات کوه است
دیوانه ات کلاغ است
آنقدر روی این چنار
قار قار می کنم
تا دوست پسرهایت من را
با تیر بزنند
انقدر
جیغ می زنم
تا من را
در قفس بیاندازی

 
یکهو درش نیاور
آرام آرام
بگذار طول بکشم
بگذار ادامه پیدا کنم
بگذار توی بندها بمانم
زبان بزنم
بگذار
مثل یک مگس
لای تورهای صورتیت
ارگاسم شوم
نیشت را
تا می توانی به تاخیر بیانداز
من سر تق ترین مگسها هستم
گوشتم ولی
لز تمام پروانه ها لذیذ تر است
 
یک نفر می آید
آخرش حسین
یکی می آید
و انتقامت را
از شمر میگیرد
یک عقربی می آید
سیاه
با هاله ای نورانی
به دور سرش
و درد ناک ترین گازهای جهان را
از تمام دشمنانت می گیرد
راحت بخواب حسین
عقربهای سیاه
به راه افتاده اند
پیتیکوی مختار
توی جاده است
برایت
طلا می سازند
قبه می سازند
صدایت می کنند حضرت
صدای می کنند آقا
برای ابوالفضلت
پروتز تازه می سازند
راحت بخواب حسین
ما به طرز خنده داری
یک دفعه
با هم
رستگار خواهیم شد
 
تونی؟
می ت نامی هو ؟
حواس پرت کوچه موچ موچ؟
می به لیلی و تی با مجنون و اینها
یاد و مان و بار و تاریکی
هی تاریکی؟
حواس پر؟
توی اونجا نه
پامچال در
در اومده در باز و
گل و
رود توی خونه و اینها
حوری و
دوری و
کوری و
اینها نه؟
حواس پرتت هس یا نی؟
 
چند سال دیگر
چند ماه دیگر
آدم همه اش از خودش می پرسد
خیلی زیاد خیل خیلی زیاد
جواب می آید از توی تاریکی
 
پرنده جاش
روی پنجره است
رتیل توی سقف
درخت توی باغچه
گربه توی آشغال
من کیم؟
جای من کجاست؟
 
و هی بگو
علی
بگو علی
مرا صدا بکن علی
بگو علی که رفته است
می
بگو علی علی
علی علی
بیا علی
صدای تو
صدای رستگاری من است
صدای یا حسین روز انتفام
روز پیش
روز بازپس
روز قائم به آل
صدای تو
صدای توی چاهی است
صدای رستگاری از تباهی است
علی بگو
بگو علی
علی بگو
صدای تو
صدای رستگاری است

 
بیست و هشت

شب توی خوابم آمد
می گفت
علی جان خبر داری؟
پهلوی زهرا را شکسته اند
دستهای عباس را بریده اند
حسین سر بریده
خاک نکرده
در
بیابان است
میگفت
کل یوم این کربلای لعنتی
عاشوراست
کربلای ما
صد هزار ملیون سال است
می گفت
رهبر کودتا شمر بود
بچه های من را
حسین را
سر بریدند
تیرهای دشمن هنوز توی پشتش بود
نشست
خسته بود
کمی هم می ترسید
مامورهای اعلیحضرت
هنوز دنبالش بودند
 
بگذار من این
پرابلمت را
دعوای بین
سینه هایت را
آشتی خواهم داد
 
پهلوی شب کبود است
مثل پهلوی حضرت زهرا
مثل پای چشمهای علی
مثل دستهای عباس
ماه هم
برای خودش
آل است
صورت زخمی است
درخت هم
برای خودش
تراولتاست
تیر شکسته است
درخت هم
اف بیست و چار است
درخت هم
مرغ پرواز کن است
جوجه نشسته است
باد فریاد زن
شما هیچکدام اینها را نمی بینید
 
تمام آدمها
که دوست داشتم
تمام آدمها
گوش کنید
این جا
شرمنده
اینجا جای من نبود
قرار نبود اصلا
من
عمرا به هیچکس
اجازه نمی دادم
گه می خورد
تکراری شدن
شغل شریف من بود
شرمنده نیستم
بابتش
من از اولش هم
قرار بود
من از اولش هم
گفته بودم
من هی شما را
گفته بودم
نیامدید
رفت
حرام شد
 
سل
دو
ام
سل
می
لا
دو
دو ر
فا می دو
سل سی
سل سل سل سل سل سل سل سل
سل
سل
سل
سل
سل
سل
سل
دو
آخرش یک سی
داستان زندگی همین بود
 
فکر می کنم که نباید آدم مدام دنبال چیزی باشد چیزهایی که آدم مدام دنبالشان است هیچ وقت اتفاق نمی افتند. یعنی اصولش همین است هر کسی آنجایی ایستاده که دیگری می خواهد. این قانون دنیاست اینطوری خدا مطمئن می شود همه آنقدر که لازم است عذاب می کشند...

 
وقتی آدم به دلش می افتد دستش می بازد. دستش می بازد. کلا وقتی توی یک دستی دو تا بی بی زمین است همیشه مطمئنم که می بازم. هم منصور هم صولتی بی بی بازند. دلم می سوزد گاهی این صولتی بیخود آمد خودش را جا کرد. حالا طرف پولدار خانه بزرگ دار باشد که باشد. مهمش این است که بی بی باز است خوشبختانه ابله هم هست. باد می زند مثلاکارتش را برمی گرداند می گوید "یه چیپم زیاده" گه خوردی دیوس نیش تا بناگوش باز شده ات دارد می گوید بی بی بازهای جمع دوتا شده اند باید مواظب دستهایشن باشم. این مردک کثافت می گوید هفته بعد جای پوکر مهمانی دعوتید همینجا. و اشاره به می کند به بار لعنتیش پر از ویسکی سرد و غلیط می گوید "تازه پر کردم" مصرفش بالاست بعد می گوید "خوشبختانه همه که ظرفیتشان بالاس" و من را نگاه می کند و فنجان قهوه روبرویم را. همه چیز حتی بنان معمولمان کیری شده. هفته بعد هیچی نمیخورم مست نمی کنم. باید حواسم مدام دنبال تو باشد. یک چاقوی خیلی بزرگ بر می دارم و مقعد این صولتی را قدر دهانش گشاد می کنم. کارت یعدی سرباز است. کارت بعدی هم نگاه کردن ندارد . من جا این دیوث ها هر دو بی بی بازند حرامشان باشد این چیپی که رفته. دستت را روی دستم می گذاری می گویی "حالت خوبه" می گم "برو جا این دو تا نامرد بی بی بازند"
 
بیا تا کمی
توی دریاچه ات
بیا تا که دستی
به آن پاچه ات
و لبخند تلخی
به ماماچه ات
بیا خسته ام
ساقیا خسته ام
 
جهنم دو تا در دارد. یکی همان دری است که آن مردک ریش دار یونانی گفته. همانی که رویش نوشته اگر رفتی دیگر بر نمی گردی و اینها در دیگر جهنم به آن یکی در وصل است. مثل نوار موبیوس جهنم سطح یک رویه است. هستی جهنم است و هیچ راهی به بیرون ندارد...
 
تابستان گرم است
زمستان سرد است
بهار بداخلاق است
بنفشه غمگین است
علی در وبلاگش را بسته
احسان سیر است
لاله عصبانی است
مریم تنها است
فری هم حتی دیگر آرامش ندارد
اوضاع دنیا خوب نیست
به عنوان ناظر اول
برای اوضاع دنیا
نگرانم
 
هیچ جا امن و امان نیست
هیچ کس آرامش ندارد
مطلقا راحت نیست
برده دنیا بودن سخت است
کمی به ما آنتراکت بده
کمی زحمت دنیا را
به تنهایی تحمل گن
 
بلکه هم
شاید هم
نمی دانم
 
- بعد از مرگ چی می شه ؟
- نمی دونم
- کاش یکی می دونست
- اوهوم
 
دیشو
پریشو
اشکنه داشتیم
رفتیم بخوریم
قاشق نداشتیم
یک آقا اومد
مهمون ما شد
تا رف بخوره لنگش هوا شد

یاد بچگی بخیر واقعا این عر معنیش چه است که ما آن زمان انقدر دوست داشتیم و حتی تهش را هم توی سینه امان هورت می کشیدیم که کسی نشنود.

 

   
 
  Susan Meiselas / Magnum Photos 
 

USA. Tunbridge, Vermont. 1975, Carnival Strippers

 
 

  Goolabi , Roozmashgh(Peyman) , Deep-hole , Sepia , Forb. Apple , Vaghti Digar , Pejman , Ahood , Bahar , Banafshe , Halghaviz , Hezartou , Last Jesus , Ladan , Costs , Tireh , Goosbandane , Tabassom , Aroosak1382 ,   Shahrehichkas

 
        Zirshalvari
        Welbog 
 
       Bi Pelaki (Me & Shahram)
 

   SHAHRAM