Persian based weblog dedicated to literature and cultural interests author prefers to be called as Ali Chelcheleh if you are not inranian try my ENGLISH SITE 

 
  صدای بال چلچله ها ابرا رو برونه یه روزی
 

 
 
 
جهان

جای بیکاره های لعنتی است

بیا علی

من و تو برویم

به یک جای خوب

با خودم گفتم

و با خودم رفتم

نگاهش کردم

علی هنوز

مردد و تنها

آنجا بود
 
سه پستون








گفتم
پاتو
برهنه رو زمین خدا
بزاری
خدا گوایه من
فدای پاتم
زمین مرده ی پوس پوس ایکه روش
بوس بوس
پا بذاری

پا تو زمی
نذاشتی
بال داشتی
بال داشتی

گفتم
دست و
اگه به من بگیری مع
ضریح کشته های عباسم
ریخته رو هم خون
تا زمونی که آقا برگرده
دست و هیچ جام نذاشتی
کار داشتی
کار داشتی


گفتم
نیگام کن اقله من
حوض تو حیات تابسونی
لخت بچه هام
آب آسونی
لب پر تو
تا میون پاشوی
گفتی
"هه"

ترک ترک
شیکسته
یخ
اومد از پای بچه ها بالا و
مثل مار از تن درختا و
تا ته حلق شیرا و
توی جوب رو به روی کوچه

توی حوض
بچه های یخ
سراغ مامانو می گرفتن
 
خوابینه بونم کن

صنای قدمهان غون

منو بینانم کن

بینانی بنه

نوس ننانم که

یان نوزای نیگه

بینانی

خونه

وختی که آنم

فک نناشته باشه

یانش نباشه

از کجاها

نی نفتم

خوابیده بونم تا

صنای نول

نیدارم کرد

 
یک گل

ده گل

صدها گل



اینجا

آنجا

هر جا گل



دامن دامن فروردین

می ریزد بر دنیا گل



چقدر این شعر گریه ام می گیرد
 
نفسی

نفسی

بیایه کسی

دوبا

درختارو تا

ببن

زلفا رو با

شاخه های بید

و ما

تا

تا ما

بخندیم و

دس دراز کنیم

سوی

اینکه

دعا و

نما و

از این حرفا و

شت

تصویر

تصویر

کار فرمه



فرم چیه آقا مردم اشکال دارند



مشکللی نداره مال برنجیه دنده هاشه



زده بیرون و تازه سینه هاش



خدای من سینه هاش و

دستام و گرفته و برده من رو



جای تازه برده من رو



جای تازه آورده من رو



از این همه گل

پرنده ها

که نشسته روی شونه ام

دوس ندارم هیچ کدوم و

تو رو می خوام

کافیم نیس

هر چقدرم که اینجایی

 
درخت آرزوی سبز رنگ

یکی دو تا گوجه داده بی توجه

یکی دو تا گوجه داده
 
جوانا

عزیز دل سبز رنگ من

وقتی نگاهت می کنم

گریه ام می گیرد

وقتی می خوابم

خوابت را می بینم

هیچ چیز مقدسی بین مان نیست

من تلاش نمی کنم نجاتت بدهم

مثل جغد نشسته ام

روی لوبیای سحرآمیز

و با بلند شدن لوبیا

به آسمان صعود می کنم
 
به آینده فکر نمی کنم

فعلن خوشحالی

فعلن خوشبختی

همین کافی نیست

یعنی کافی است

فکر کنی به اینکه اگر

و شاید

و اینکه حتمن

ولی من

به آینده فکر نمی کنم

یعنی می کنم

...ولی
 
شاید این جمعه بیاید 4

اولش
اسمش آتش بود
توی کا
باره می رقصید
اولش اسمش خسرو بود
سبیل داشت
کلفت بود
و جنده ها
قبولش نمی کردند
اولش اسمش مهدی بود
شمشیرهای آرامش را
منظم
کنار در می چید
پیرمرد بود
عنق بود
ولی همیشه می خندید
اولش اسمش
تین بود
شیرین و رام
مثل آگهی های
جی ام
اولش اسمش را
آخرش ولی نمی آمد
و عشقش
ما بنده ها را کشت
 
پنج تا

غروب

جمع کرده ام

از توی آفتاب

تمام خروسها را

از توی دشت تراشیدم

کار دشت تمام است

سیاهی

با خود گفت

من لرزه های صبح می دیدم

زبان آویخته ی خورشید را

دیدم از

روی شانه هایش
 
غروب

یک اصطلاح است

وقتی که مردم بیدارند

غروب تنها

کلمه ای

غم انگیز است

وقتی کسی نخوابیده

 
خیلی در وضعیت خوبی نیستم. ناامیدیم شبیه دیگران نیست و خستگیم هم همینطور. از این حد شبیه دیگران نبودن هم خسته ام و خستگیم چیز بدی است. ناراحتم می کند...

ناراحتم...

خسته ام...

 
درخت سرشار از

فلاسفه بود

روی برگهاش

دلنگ آبی داشت

هلالی نور

روی دستهاش

دستور داد و من

در آوردم

و انداختم

و توی قبله ام

که قلبم بود

پر از آتش بود
 
شانه هایت

نحیفند

و من به این دلیل ساده

عاشقت هستم
 
انقدر اوضاع مملکتت چپ و قیچی است که همان چیزهای کوچکی که همیشه درباره ی پرین و برونکا می نوشتم هم دیگر اثری ندارد. باید یک کمی فکر کنم و یک چیز تازه اختراع کنم...
 
آ برار

ابراهیم

آقا برادر

ابراهیم

بیا بشین ایجا

داستان روزای کف دستیمو

خوام

بگم برات

آ برار

اسماعیل

آقا برادر

اسمال

در

گلوی کوچکت خون

موج طولانی و

کشتی است

آ برارم

فروردین

فصلی

به زیبایی تو نیست سبز

آ برارم کی برد

تنها

حرفهای تو

من را

آرام می کند

 
وقتی که می گویی آه

آه تو

صدای چاه حمام است

توی خانه رطوبت می پیچد

و عنکبوتهای خانه

سر به دنبال پروانه می گذارند

وقتی که می گویی آه

چرب می شود

جهان دانه دانه

و ماست می شود

تمام خیارها



زیاد گریه می کنم

واقعن جدیدن

زیاد گریه می کنم
 
توی دریا طوفان است

دریای آرامی هم

برای پروانه ها طوفان است

پس حالا که آرامم

دریای طوفانیم

بکوب

بکوب
 
توی دریاچه

یک مار هست

که شبیه توست

با وز وز آرام هیکلش

توی آب

و با بزاق صابونیش



توی ایستگاه

ترانسی فولادی است

که شبیه توست

با وز وز آرام در

هیکلش

و دنده های برجسته



توی دشت

اسبی است

که مثل توست

حتمن هست

زندگی ارزشش به این است

که اسبها زین نداشته باشند



توی همان دشت

هر چه پروانه بود شبیه من است
 
خیلی

سراغ ما را

نگیرید

ما

زنده می شویم

کشته می شویم

مریض

می شویم

اعدام

خیلی سراغ ما را

نگیرید

ما

قبل آنکه بگوییم چرا مردیم

دنیا می آییم از نو

قبل آنکه بگوییم چه می خواهیم می میریم



سر قبرمان

نوشته با آرامش

"مردم بیچاره

آهان

مردم بیچاره"

 
نبوده بهارون

به گا رفته بارون
 
بسیار غمگینم

ولی زیباتر از آنی

که گالیا

صدایت کنم
 
درخت

تحمل سرما ندارد

به باری تعالی بگو

ترک ترک شده پاهاش

و ضعف می رود دلش و گیج می رود سرم

به باریتعالی بگو

اگر

خورشید نیاید

پرنده نخواند

علف نباشد

هیزمی

سیاه و کافر خواهم شد
 
ملکوک

به قدر کافی کثیف نیست

تهوع آور

کلمه ای

اشتها انگیز است

نباید

نمی شود

تو را

با حرف خطاب کرد



کاش شاعری باشد

ای کاش شاعری
 
یک لحظه ی تلخی هست توی زندگی هر آدم اهل گیمی که می فهمد ریور راید هرگز آخر نداشته
 
دردناکترین وقت مردن

الان است

که گریه می کنی

که نمردی

و خاکت می کنند



درناکترین وقت مردن

زمانی است

که گریه می کنم الان

و می دانم که

مرده ام

و خاکم می کنند

 
بروید تفریح کنید

گنجشکهای غمگین

بچه های من

ایران دیسکوست

و حال و هول سرزمین من را

نجات خواهد داد
 
حال و حول این سرزمین ما را نجات داد

بروید تفریح کنید

گنجشکهای غمگین

بچه های من

اینجا دیسکوست

و حال و هول سرزمین من را

نجات خواهد داد
 
فکر می کنم که این اتفاقی که برای من افتاده یکجور خوبی شبیه اتفاقات دیگری است که برایم افتاده. هیچ احتمالی نمی دادم که بیافتد. انتظارش را نداشتم و تلاشی هم نکردم. همه چیز جور است. همه چیز عادی است. مثل همیشه ام. هیجانزده و بچه برای دیدن چیزهایی که ندیدم. با چشمهای پر از اشگم و قیافه ی مرخص. هر چیزی که پیش بیاید بیاید. ایمان دارم در هیچ قسمتیش نقشی نداشتم در هیچ جاش هیچ جاش هیچ جاش. همه ی دنیام از خمیری پر شده که توش غرق می شوم و می میرم. این اصل زندگی است. این خاصیت زندگی است...
 
من از خودم

بریده بودم

و

فهمیده بودم

که پایان دارم

 
خدا کند امشب رضایی احمتی نجات را به گا بدهد
 
گاهی

مثل گنجشکها

ستاره نگاه می کنم

و دلم

برای تو می سوزد
 
دستهایم می لرزند

اما

دلم ثابت بر توست

کسی

نه صدایم کرد

نه گفتی بمان

نه گفتی ببار

فقط شب بود

که من بودم

و تاریخی از اشکهایم

که می بارید

بالشت خیس بود

پتو خیس بود

و من کلی دیگر

باس

گریه می کردم
 
بابایت

خرسی زخمی است

دوشکا دارد

و دراکولاست

او من را

ریز ریز خواهد کرد

خرده های من را

می بخشی؟
 
روزی که

جانبازهای شلمچه

پا در آوردند

وقتی دوباره صدای ارواح خسته

توی پره ها آمد

توی تاریکی



"آه ه ه ه ه ه

کاااااااااااااااااش

وجووووووووووووووود

کاااااااااااااااااااااش

هووووووووووووووو

دااااااااااااااااااااااا

شیییییییییییییییییییی

تاااااااااااااااااااااااااااااااااام"



روزی که بچه های مدینه

دبلیو تی سی را

با صدای بلندی ساقط کردند

روز تلخی که آن مرد افتاد



گرم بود

Sir

گرم بود

and there was no other way



و من فکر می کردم

اگر پله ها را

می دویدی

رفته بودی

رسیده بودی

اگر تو را نمی کشتند



نگاه می کنم

این آب لعنتی را

که می ریزد در من

قطره

قطره

پرستاری که

هر شب

دست می گذارد بر کیرم

در گوشم

می گوید

"هوووووووووووووووووووو و"



بارها فکر کرده ام

شاید شما

آخ....

مردنم باشی

و این هوو عذاب آن گلوله است



صدای چرخهاش عذاب بود

صدای کشیدن گلگیرهاش در هوا

اف سی و پنج جرار است

می گریزد

قبل اینکه موشک خورده باشی

عجب موتوری ساخته این

لاکهید بی ناموس



وضو بگیریم

قبل جنگ باید وضو بگیریم



بیا جک

بیا

شنبه ها

وقت مردن سرباز است



شبهای جمعه

مردهای مسلمان غنیمتند

 
هاش هاش

هیسسسسسسسسسس

باد دارد

چاکرای هفتم من را

توی خوابم

تحریک می کند با انگشت

هیسسسسسسسسسسسسس

حال خوبی دارم

ساکت باش
 
گفتند

این

محمد است

یاوه گوست

و من را

به دست عیسا دادند

فریاد می زدم

آخ

چیزی در جان ناکامم

آآتیلا بود
 
پنج تا انگشتهایت را

به ترتیب قد دانه دانه

چشمهایت را

از رو خماری

من در کلاف سنگین موهایت

گیرم

بکش مرا

بکن

این بالهای لعنتی را

اجازه بده من

توی سوراخ پنجره ات

مورچه باشم
 
چند برگه رای

کمی آب

در یک کوزه

و ایمانی که

اصن

مختل نمی شود
 
دارم کتاب نگاه می کنم

یک جور فحش است

که به من نداده ای

زیاد دردناک نیست ولی

ولش کن

به کارت نمی آید
 
شنبه

حالم زیبا بود

و آفتاب بود

بهار بود

و باران خوبی می بارید

شنبه دنیا رنگ دیگری برای شناختن داشت

چیز دیگری برای آموختن

شنبه اولین روز کاری من بود

باید

شعر تازه می گفتم

نقشه های تازه می کشیدم

حرفهای تازه



من اما

شنبه

در خانه ماندم



تو با من

قهر کرده بودی

اعصابت داغان بود

 
سوسکی قد دراز

با رینگ کوچکی در گوشش

و صدای حزین

رو به سوی گیاهانی

گیتار می نوازد

صدایش خیلی حزین است

و گای چپش مداومن

می لرزد

چون هوا سرد است احتمالن

او

می نوازد

می نوازد

و می خواند

و به تخمش هم نیست

که گوش نمی دارید
 
For

I am the one that cried

va dar cry هاش

گریه کرد

و لا به لای در

cry هاش گریه کرد

said

I am the one

و بعد گریه کرد

و لای لای در

cry هاش

گریه کرد

For

که من

لای در

درون های هام

گریه کرد

ودر cry هام

گریه کرد

then I cried

then I cried

شب گذشته بود
 
من سنجابم

و این درخت

سرزمین بیچاره ی من است

غمی ندارم

سنخیتی با غم ندارم

و دمبم هم

پشمالوست

مال شما

تمام گردوهایم هم

به هر کی رسیدم

گفتم

من

سنجاب آن درخت بالام

شعوبم

قبایلم

بیا بدو

بیا تعارفوا

درخت من

سرزمین من بود



حالا من

هر جا که رفتم

تنها هستم

حالا من



چون دیگر

اسم ندارم

من سنجابم

و این کپه ی هیزمها

سرزمین من بود
 
بی نظیر بوتو کیست؟

من بو تو

با تمام مملکت پاکستان

من خونمو

روی آسفالتهای خیابون

من کلمو

برای کلم پیچات

من

سینمو

برای بروسکتات

دینگ گیلاست منو کشته

دینگ گیلاسات

بذا مردم بگن اینا

بچه مثبتن

دینگ

عینکامون منو کشته
 
هی سراغ من را

می گرفتند

و هی از نوشتن اسمم

توی دفتر

دستهایشان جوهری شد



- اووم

علی کجاست؟

واقعن علی کجاست؟



خوب من

رفته بودم کمی

هری پاتر بخوانم



- چه کتاب مناسبی

برای شما که

شاعر جوادی هستید



خوب من رفته بودم کمی

با سمانه بخوابم



- چه دختر مناسبی

برای شما که

شاعر ساده ای هستید



خوب من رفته بودم کار

PLCs &

Ind Automation



- چه کار مناسبی

برای شما که

مهندس بی سوادی هستید



خوب من

تصمیم گرفته ام که

شعر نگویم

و روشنفکر نباشم



- wow

چه اتفاق خوبی

خیلی از این خوشحالم

سلام من را حتمن

به همسرتان برسانید

 
همیشه

عفریتها

دور سرم می چرخند

و جیغ می کشند وقتی

رویشان آب می پاشم

دنیای امثال من

خفنها

بسیار دشوار است
 
هر چه

دریاچه بسازی بر

سر راهم

من

خواهم رفت

من

بهترین شناگران جهانم

ماهی بیچاره چیزی

از کویر نمی دانست



خوب...



خدا که می دانست
 
نه می شناختندم

و نمی شناختندم

نه

می شناختندم

اشتباه می کردند
 
به کوهستانها رفتم

و روی علفها نشستم

به صدای هابیل در خودم

که گریه می کردم

به صدای قابیل

که روی آتش

خمپاره بو می داد

به کلنگم گفتم

بشکن اگر خواستی

کلنگ دیگری خواهم ساخت

فرق من با سنگ

دستهای من است
 
صبح ها گذشته اند

شبنم های عزیزم

تبخیر شده اند

و یک بخار کلافه ای

رفته تو

اعصاب تابستان

نگاه می کنم

به تو

که بالای من به تاب

نگاه می کنم

به

آفتاب

و یک بخار کلافه ای در سرم

مثل صدای سه زنبور

هم پیچ

کاش پنج می شد

و توی کوچه فوتبال می زدیم

کاش بیایی

و با من بخوابی

دنیا دارد

در سرم زنگ می زند

 
هر روز

آرامشی

از چشمهای تو می آید

روی سینه هایت

تا سر انگشتت

و چک چک می چکد در من

هر روز من

آرامش تر می یابم



نگران لنگر نیستم

من کشتی ام را گم کرده ام

و دارم

لذت می برم از امواجت



کسی که می خواهد

ارتباط این شعرم را بداند

باید

سرش را گذاشته باشد

روی پستانت



هلو

 

   
 
  Susan Meiselas / Magnum Photos 
 

USA. Tunbridge, Vermont. 1975, Carnival Strippers

 
 

  Goolabi , Roozmashgh(Peyman) , Deep-hole , Sepia , Forb. Apple , Vaghti Digar , Pejman , Ahood , Bahar , Banafshe , Halghaviz , Hezartou , Last Jesus , Ladan , Costs , Tireh , Goosbandane , Tabassom , Aroosak1382 ,   Shahrehichkas

 
        Zirshalvari
        Welbog 
 
       Bi Pelaki (Me & Shahram)
 

   SHAHRAM