Persian based weblog dedicated to literature and cultural interests author prefers to be called as Ali Chelcheleh if you are not inranian try my ENGLISH SITE 

 
  صدای بال چلچله ها ابرا رو برونه یه روزی
 

 
 
 
همه دردهای زندگیم مزمن هستند
زندگی ام مزمن است
و بی اندازه به خوابیدن محتاجم

 
یک صحنه ای دیدم که دوتا نره غول دخترکی را از عقب میگایند در حالیکه نفر سوم گلوی دخترک را محکم چسبیده که جیغ نتواند بکشد از درد . کارشان که تمام میشود دورببن می آید نزدیک و مقعد ملتهب دخترک را که بد گشاد شده و خیس است نشان میدهد و صورت دخترک را که کم سن و سال است و کوچک.
شک ندارم که احساس دخترک قسمتی واقعی بود. و احساس مردها هم همینطور.
ولی هر کار میکنم نمیشود بنویسم که حالم به هم خورد یا لااقل دوست نداشتم جای آن مردها باشم. مطمئنم که نشانه خوبی نیست.
راستی آخرش را دلم نمیخواهد تعریف کنم گرچه از آن هم خوشم می آید. نمیدانم این یکی نشانه خوبی هست یا نه.

 
لندهورها ، قاب عکس و شاعری که در تایلند جنده خانه دارد ...

عکسی که برایم با آن گل قرمزها فرستاده ای ، عکس عجیبی است ایرادش آن لندهور پدرسگی است که کله به کله ات چسبانده . درست که قسم خورده ای هزار بار که شوهر خواهرت باشد ولی من از این تریپش حالم خوب نمیشود کاشکی لااقل سرت را روی دیوار میگذاشتی. من اشکالم همین است گاهی که از پسرها حرف میزنی سرم را میکوبانم توی دیوار هزاربار هم که از من طلاق بگیری جایش روی دیوار درد میگیرد. یک چند وقتی است توی نامه قبلی ام هم نوشته بودم که دارید توی عکس با هم صمیمی میشوید میدیدم یعنی دست پسرک که عجب هرکول عجیبی است و پشمالو، دارد روی مهره های کمرت می آید پایین آرام یعنی بگیر حدودا ماهی یک اینچ و لبش هم دارد هی میلیمتر میلیمتر به تو نزدیک میشود من توی نامه قبلی هم نوشته بودم که این علامت چیزی است یعنی همه چیز دنیا علامت یک چیز دیگر است که قبل و بعدش اتفاق می افتد. مثل آن بار که باد در را به هم زد و دوهفته بعدش دیگر با من نخوابیدی هنوز شورتت را دارم باور میکنی آنروز که میرفتی از چمدانت برداشتم همان که بند سفید داشت و روی کفلش عکس قلب ، گذاشتمش زیر تشک هر بار که خیلی تنها میشوم میکشم سرم گریه میکنم برای تو زود جمع میکنم میچپانم زیر تشک دوباره که بویش نپرد رختخوابم هم جا به جا زرد شده هیچکس نیس که جمع کند ببرد بشورد شرکت هم نمیروم دیکر. با رئیس دعوایم شد. یادم نیست، سر چی بیخود گیج شده بودم. آن منشی هم که گفته بودم که دوستم داشت زنگ زدم یکبار برایش که من تنهایم بیاید یک لندهوری گوشی را برداشت. قطع کردم. زندگیم پر از لندهور شده سوار تاکسی که میشوم یا مغازه آقا اینها که میروم برای پول، داداش کوچکم را هم که میبینم کم کم دارد لندهور می شود.
حالا نامه نمینویسم که بگویم چه بدبخت میشوم گاهی ، خودت بهتر حسابش دستت هست خودت گفتی وقتی میرفتی که بیچاره میشوم اگر بروی، خودم هم میدانستم ولی خوب همان موقع هم گفتم به تو که به درک، آدم بهتر است بیچاره بشود تا زنش در هفته یکبار هم سراعش را نگیرد. آن لباس بلندهاش را نپوشد دیگر که همه جایش پیدا بود ونیاید پیشش، همش برود پیش نی نی که خودش را خیس میکند و بوی شیر خشک و پودر میدهد همش و دیگر با آدم نخوابد حتی نگذارد آدم ظهرها کنارش روی مبل بخوابد یا سرش را بگذارد روی رانش تلویزیون ببیند. حتی آن دفعه توی مهمانی از لج من برود با یک لندهور کچل برقصد که خیلی بلد است واز اول تا آخرش هی گفت حقوق زنها و هی راجع به زنها حرف زد و هی به خانومها گفت به من افتخار و خوب همه عفیفه بودند جنده نبودند مثل تو که تنشان را به کیر کچلها بمالند و اگر نیشگون کوچک بگیرد ریکشان وا بشود. بعدش حقم بود که دعوا کردیم و حقم بود که لباست را پاره کردم بوی آن لندهور را گرفته بود بسکه خودت را بش مالیده بودی . و خوب پاره که شد ، دست خودم نبود یعنی فکر کردم خودت هم لابد میخواهی و راستش آن چند دفعه قبلی که کتکت زده بودم کاپشن تنت بود این دفعه که لخت بودی احساس عجیبی داشت مثل خرد کردن ماهی با ساطور و خوب گریه ات گرفت زود و کرخت افتادی روی تخت مثل مرده ها. همان موقع بود که تصمیم گرفتی دست بچه را بگیری بروی نه ؟ داداشت که فردایش آمد من را خیلی زد. لندهور خیلی مزخرفی است یکی هست مثل آدمهای دیگر چرت و پرت زیاد گف. مثل فیلمها. بیخیال شده بود. یادش رفته بود مست که میشد چه ماچی میکرد من را، تازه خودش هم زده بود قبلا، نزده بود مگر ؟ خودت گفته بودی که میزند. من میخواستم بکشمش بچه مدرسه که بودیم ...
الان دوباره دارم عکست را نگاه میکنم ته چمدان گذاشته بودمش زیر تخت . نمیشود مردک را قیچی کرد ریخت دور. این چند وقته موهایت کم کم ریخته توی صورتش یکجوری که دیگر نمیشود از هم وازتان کرد. خیلی صمیمی تر شده اید. مبارکتان باشد راستی مینا را چه کارش میکنی؟ شبیه تو بود زیاد، بوی تو را هم میداد. بیا بگذارش پیش من دلم برایت تنگ شده. کاری ندارم باهایش باور کن. خواهرت هم اگر بی شوهر میماند تا سرد نشده بگو بیاید اینجا با من بخوابد . یا اینکه من پا میشوم می آیم آنجا کنار خانه شما یکجا اجاره میکنم اگر بیایم مطمئنم شبها صدای جیغ خواهرت هم تو را هم مینا را هوایی میکند. من به آن لندهور کچل همان که توی مهمانی بود و هی سردرد میگرفت هم گفتم گاییدن مهمترین قسمت زناشویی است حتی اگر توی آشپزخانه باشد وقتی که بوی ریکا گرفته ای و هی صدا میکنی نکن نکن ...
قرار است، ماشین بخرم، خانم بلند کنم، بیاورم خانه. سینه اش هم تا میشود گنده باشد. از آن چاقها که وقتی پایشان را باز میکنند ازهم میشود لایشان گم شد. مثل با کلاسها اول میرویم شام میخوریم بعد میرویم خانه بعد من در را برایش باز میکنم بعد میرویم حمام لخت میشویم مثل شب عروسی بعد دیگر نمیگذارم هیچ چیز بپوشد یک راست میپریم توی رختخواب و من روی سینه هایش ریکا میریزم وانقدر فشار میدهم که اشک جمع بشود توی چشمهاش تا صح ، صبح هم میروم میرسانمش سر پست که با یک لندهور کچل برود مهمانی . میفهمی که ؟ کار خودت بود اینها هی می آمدی میگفتی حیوانکیها شوهرشان کتکشان میزند که بیایند خیابان به زور. راستش الا ن که فکرش را میکنم میبینم خوابیدن با زنی که دلش نمیخواهد و توی چشمش اشک جمع میشود و کتک خورده بیشتر کیف دارد برای همه مردها، منتهی لندهورهای کچل میترسند اگر بگویند دیگر کسی خودش را بهشان نمالد. اما من دیگر آب از سرم گذشته همه دوست دخترهایم شوهر کرده اند بچه هایشان هم کوچک است. تو را هم که خر شدم طلاق دادم یعنی گرفتی. باید بروم تایلند جنده خانه باز کنم بابا گفته اگر بخواهم یک کاری شروع کنم سرمایه برایم توی کار میزند باید آرام بگویم ، آدم نسبتا مسلمانیست...
آخر همه نامه های قبلیم نوشتم به امید دیدار ولی حالا نمینویسم، فکر میکنم اگر برگردی یک جور حرف گوش کنی بخواهمت که زیر بارش دیگر نمیروی. چه فایده دارد؟ پس همان میروم تایلند جنده خانه باز میکنم. کارت پستال میفرستم فقط برایت اگر شد. حالا هم دیگر حرفی ندارم، عکست را میگذارم زیر تخت دوباره فکر میکنم تا یک ماه دیگر هم را بوسیده باشید. تحمل این یکی را ندارم دیگر. هر چه زودتر قبل اینکه هم را ببوسید باید بروم تایلند، بابایم آنجا منتظر است.

 
سن و سالت که میرود بالا اول به این صرافت میافتی یکدفعه که دیگر دلت برای هیچکس تنگ نمیشود. اول خوشحال می شوی بعد خوب خیال میکنی ضایع است. سعی میکنی یاد دخترهای زندگیت بیافتی بعد یادت میافتد که آدم زیاد نبوده که یادشان بیافتی بعد سعی می کنی می بینی همانها هم دیگر یادت نمی ایند. اصلا آدم وقتی برای یاد آوردن کسی زور بزند باید دیگر بیخیالش بشود خوب است.
راستی گاهی هنوز عکست را نگاه میکنم خوشگلی یعنی من گاهی دوستت دارم یعنی داشتم. حالا که دیگر دلم برای کسی تنگ نمیشود ...

 
مجلس قابیل کشی قسمت سوم از اپیزود دو

نمایشنامه در حال نویسش نظر بدهید...

هابیل : یبس نیمه کاره است ...

اقلیما : بی تربیت ! {صورتش را در هم میکشد }
یعنی چی ؟

هابیل : یعنی اینکه میدونسته یبسه ولی خواسته برینه حالا اَن چوب شده تا نصفه دراومده لای پاش سفت شده نه میافته نه بر میگرده تو ، دیگه نمیتونه را بره ...

اقلیما : تو چی ؟

هابیل : من فقط میشاشم اونم به خاطر اینکه توی متنه ، این کرمش گرفت وگه نه ما چیزی نمیخوریم که بریم دست به آب، این دیوونه است چیزای سفید و بیخودی دوست داره گیر داد رفت نشست اون رو خودشو بدبخت کرد ...

اقیما : {شانه اش را نشان میدهد } من از هر دوتون سفید ترم ...

{ قابیل برمیگردد نگاه میکتد }

قابیل : اگه می تونستم میومدم نجاتت میدادم ...

اقلیما : ممنون ...

هابیل : حالا که نمیتونی ...

اقلیما : همینشم برام مهمه آقای قابیل !

هابیل : { ادا در می آورد} همینشم مهممه برام آقای قابیل { روش را میکند آنطرف }

اقلیما : مامانم میگفت آب بزنید خوب میشه ...

هابیل : { میزند زیر خنده } شیرفلکه نداریم اینجا ...
{باز میخندد } یه دفه سعی کرد زبون بزنه ...

قابیل : خفه شو

{هابیل به خندیدن ادامه میدهد }

اقلیما : هیچم قشنگ نیست آدم به بدبختی دیگرون بخنده ، شما که آب دارین نه ؟

هابیل : ودکاست برای نمایش ...
چون توی متن بوده گذاشتن کنار من ...

قابیل : دروغ میگه توی متن نیست ...

هابیل : تو که نمیدونی چی توی متن هست چی نیست ...

قابیل : یه بار مست کردی از دهنت پرید ...

هابیل : دروغ میگی !

قابیل : نه راسته !

هابیل : مث سگ داری دروغ میگی !

قابیل : گفتم که راسته ...
تازه خیلی چیزای دیگه ام گفتی ...

هابیل : مثلا چی ؟

قابیل : گفتی قول دادن برات دختر بیارن ...

هابیل: اونو که آره ...
{مردد}
از گودو ام چیزی گفتم ؟

اقلیما : گودو گفته میاد ...

هابیل : تو خفه شو ! از اون پرسیدم ! از گودو چیزی گفتم ؟

قابیل: شاید ...

هابیل: یعنی چی شاید ؟ گفتم ؟ یا نگفتم ؟

 
به افتخار پری صابری و تئاتر مزخرفش

چراغهای رابطه تاریکند
درجیب من فقط دو کاندوم دیگر مانده ...

 
سلیطه
سلیطه
بیا
من
نوکر بابایت هستم ...
دلم تنگ شد
و رنگ چشمهات توی عکس نیست ...

 

   
 
  Susan Meiselas / Magnum Photos 
 

USA. Tunbridge, Vermont. 1975, Carnival Strippers

 
 

  Goolabi , Roozmashgh(Peyman) , Deep-hole , Sepia , Forb. Apple , Vaghti Digar , Pejman , Ahood , Bahar , Banafshe , Halghaviz , Hezartou , Last Jesus , Ladan , Costs , Tireh , Goosbandane , Tabassom , Aroosak1382 ,   Shahrehichkas

 
        Zirshalvari
        Welbog 
 
       Bi Pelaki (Me & Shahram)
 

   SHAHRAM