Persian based weblog dedicated to literature and cultural interests author prefers to be called as Ali Chelcheleh if you are not inranian try my ENGLISH SITE 

 
  صدای بال چلچله ها ابرا رو برونه یه روزی
 

 
 
 
بلاگر درست شده خدا را شکر آن روش آپ کردن با ای میل خیلی کیری بود
 
یک داستانی هست درباره ی دو تا مجسمه عینهون همان مجسمه های ارباب حلقه ها یا مجسمه های آن پل معروف کونوها توی ناروتو منتهی این دو تا مجسمه ها کوچکند توی خانه ی کسی و شبیه دو تا میمون کوچک مانکی هستند که بر و بر مدام هم را نگاه می کنند. مسابقه ی پلک زدن و اینها. اگر یکی از آن دو تا پلک بزند ترکمون زده می شود به دنیا. یک افسانه ی دیگر می گوید که یکی از آن میمونها که کونی است یک چند هزار سالی هست که چشمهاش را بسته. یک عده ای فکر می کنند علت ترکمان دنیا همین است
 
پرنده ای توی جنگل من است
آنقدر طلاییست
که طوفانهایم را
آرام می کند
و آنقدر آرام است
که تا من را
بر می آشوبد
می رود برای خودش
شاخه های کوچک برمی دارد
می آورد خانه
و با جنگل
توی خانه ی زیبایش
زنده گی خواهد کرد
گفتم
"جنگل آرام است
جنگل خیلی آرام است"
 
جنی ها
دنبال من آمدند
یک عده آدم جنی
باور نداری؟
باور کن
گفتند سمانه خوب می کند تو را
آرام می کند
گیس هایت را شانه می کشد
عصب هایت را
قلیان می گذارد
و سیگار می کشد محکم
رو به دیوار آسمانی که
گرداب می شود بعد
آنقدر تو را در خود
می پیچاند تا
منهدم شوی
لبخند زدم
- بسیار با کلاس بود -
لبخند کوچکی زدم
گفتم
"هوی جنی ها
دست از عاقل بودن
بردارید"
 
هنوز ساعتم را
توی آب نمی اندازم
خودم ساده است
خودم را
تا می شوم
و خشک می شوم به آسانی
ولی ساعتم را
توی آب نمی اندازم

 

بیشتر برو جنگل
به درختهای کاج بیشتر نگاه کن
بعد بیا من را ببین
که دراز و نحیف و لاغر هستم
بعد دوباره با من
ازدواج کن
لخت لخت
یا فقط با
جوراب کوچک آسمانی رنگت
وگرنه من
دوباره به زور
با تو ازدواج خواهم کرد
 
از اینکه زنها پستانشان را نشان بدهند بسیار هم راضی هستم افکار امام جمعه ها و فکرهای فمینیستها و حتی اینکه واقعن زلزله بیاید اصلن برایم مهم نیست
 
چقدر می شود دنیا را تحمل کرد؟ تا کجای دنیا را باید گردید. غیر این چه حرف دیگری از سپاه من مانده
 
این همه زحمت کشیدم
تا برایت بنویسم
چقدر کون زیبایی داری
 
1 - یک حرف از حروف وبلاگ را کپی می کنی به خاطر رنگ
2 - کس شعرت را می نویسی
3 - فونت را به تاهوما تغییر می دهی
4 - اندازه را می گذاری هشت
5 - بعد سند می کنی
 
خوب تجربه شده برام که با این سیستم اولتراسورف فقط می تونم دو تا پست بنویسم یا سه تا در نتیجه الان وقت دارم یک کم راجع به بدبختی دنیا و اینها حرفای گنده و اینها می فهمی که. مثلن ایکه دنیا یه جای بیخود خنده داره که مردم میخوان عوضش کنن مدام و نمی تونن. همه چی مثل این پستم لغزانه ممکنه الان این حرفا پست نشه و به گا بری

بعد فکر می کنم که اینکه الان اینطوریه منظورم پستم نیست منظورم دنیاست چیز بدی ام نیست. اینکه آدم سعی کنه روی یه طناب باریکی راه بره که ممکنه هر لحظه غیب شه ولی هنوز که هست آدم بره روش و از اینکه ممکنه اصلن سرکاری باشه لذت ببره.

 
شرمنده ام عزیزم
ولی من
از فکر لرزیدن تنت
وقتی تنش داری
شدید حال می کنم
چیزهای به این لطیفی
زیبایند
وقت لرزیدن
 
نفسم گرفته و هرگز
می فهمی تو ؟
که کله ام در نیامده از
میان تخمها
بریده شد
و نفسم در نمی آید دیگر
 
اولی رفت
 
اولترا^^سورف با بلاگر مشکل دارد
از هزار چیزی که تایپ می کنم
یکی دو تا می رود از گلوی چلچله پایین
دارم احساس خفگی می کنم

 
الان دارم فکر می کنم
به بندهایی که از تو
گشودم
و زیبا بود
و بندهایی که بر من
نهاده ای
و زیبایند
 
اگر به قدر کافی پرنده باشی
یک روز
یک شاخه ی خیزران به خوابت می آید که
آنقدر بلند است که
دیگر
احتیاجی به
پریدن نخواهی داشت
 
یک پارچه ی ساده
یک گل کوچک
که برایم خیلی معنی خواهد داشت
و یک روز به خوابت خواهم آمد
و درباره اش صحبت خواهم کرد
همینها و
اینکه
فرق نمی کند کجا باشد
گورم هر جا که باشد
جای غمگینی است

 
بی صبرانه
پنجاه سالگی هایت را
انتظار می کشم ای
دیوانه ی منحوس
و مثل سگ
دنبال
ریز ریز تکه های تنت هستم
کوچه های پیرهنت
و بندهای آبیت
 
یک فیل
توی من هنوز زنده است
درست است که هر چه چیز
در من بود
پریده اند
ولی یک فیل
هنوز زنده است بر من
و از فراز عاجهاش نگاه می کند دنیا را
 
جدیدن با کلاس شده دیگر لخت توی خانه نمی گردد. عینک نمی زند ولی عینکی شده. با مردم غریبه خارجی حرف می زند و گاهی از من می پرسد "گشنت نیست؟" می گویم بیا اینجا پیرهنش را می زنم بالا ، شکمش را می بوسم. می گوید"ای میل نداشتم؟" حواسم نیست
 
خدایا
من هیچوقت به تو اعتقاد نداشتم
به هیچ چیز دیگری هم
اعتقاد نداشتم
و هر وقت نماز بود
دل پیچه می گرفتم
و شبها به آن چیزهایی که
نباید
فکر می کردم
خدایا
وجود داشته باش
و حال بی اعتقادهایی
مثل من را بگیر
 
مهتاب
سینه های سفیدش را
و سنجاقک
بالهای آبی رنگش را
بی دریغ تقدیم باد کرده اند
باد وزیده روی دریاچه
تمام دریاچه سفید و آبی شد
مردم
فکر می کردند
برفی مهتابی
آبی بارانی چیزی
ولی فقط دریا می دانست
این باد لامصب
چقدر از دنیا بریده
همینطو که می رفته
 
وقتی آدم را صدا کنند شاعر کلاغها، زیاد بد نیست مردم کلاغ ببینند یاد آدم می افتند. دوست دارم خوشم می آید مردم یادم بیافتند

 
یک دسته کلمه
پاروزنان
آمدند از غروب
و در کناره ی من پارو گرفتند
یک دسته کلمه ی براق
با گیسوان بور
چشمهای چاق
داف داف مغرور
حرفهای صدهزار سال
"بی فایده است تنهایی
دکان زدن
توی محدوده ی
دماوند بالا
کسی برای سلمانی
پیشت نمی آید"
 
گاهی که غمگینی برایت فال می گیرم
وقت تلوزیون دیدن
روی من می شینی
و وقتی که خوابی نگاهت می کنم
و دعا می کنم خدا
تو را ببخشد
مواظبت باشد

الان که فکر می کنم
من
زیاد فایده دارم
نباید من را
دست کم بگیری
 
دلم
برای درختهای بیچاره ای
که روبروی خانه امان
می سوزد
واقعن
هیچ چیزی بدتر از این نیست که
آدم
ریخته باشد
خشک و اینها
بعد
یک احمق شاعر
مست
روی برگ آدم پا بگذارد
 
دلش اگر بخواهد
من را
تا می کند
توی لباسهاش
در چمدان می گذارد
می برد آمریکا
باید
تا می شود
ساکت و قرمز باشم
خدا را چه دیدی
شاید
یک روز
که گرم بود و
خسته بود
باز هم من را پوشید
خودش همیشه می گوید
به خاطرات و اینها
احترام گذاشته همیشه
 
چک چک باران
علامت رویش دوباره است
و رویش دوباره
ابتدای بدبختی است
نزن باران نزن
ریزش تو
شعرهای من را جواد می کند
من نمی توانم چون
در برابر بارش
ساکت بمانم

 
کار باد جمع کردن است
کلوخه باشد
جنازه باشد
چادر بباشد
دامن باشد
کار باد جمع کردن است
کار باد پراندن کفتر نیست
کبوتری اگر ترسیده
تقصیر باد نیست
کار باد
جمع کردن است
 
خواب دیدم
که برف بود
و تو لخت
میان برفها راه می رفتی
خیلی راحت نبودی آنجا
ولی من
در کمال بیرحمی
پشت پنجره
ایستاده بودم
خوب من
هنرمندم
می فهمی که
و لخت تو
در برف صحنه ی زیبایی بود
 
از روی بام شب
کفتر پریده است
و جایی
از سمب
محدودی از کلاغ
روی خاک هاست
رودخانه نم دارد
شلوار لاستیک
شلوار لاستیک
رودخانه کم دارد
دشت پریده رنگ
از بوی جویبار
بیدار و تازه شد
رختخوابها گرم است
کون جویبار
آب
سرد و تازه میخواهد
شیرها را
بگشایید
 
افتادن یک اتفاق در میان پای یک رابطه

دهانت را نبند عزیزم
من آرام
دارم برایت
درباره ی عشق حرف می زنم
ساکت
یک اتفاق مبهم دارد در من
و یک صدای آرام شکستن هم
و یک سکوت پاییزی
از همانها که بعد ظهرها دارد
و بارش سرد و آرام برف
دقت کن
به این صدای شگرف
کلید دارد الان
توی قفلش می چرخد
واین واقعیت محض
ابدن کلاسیک نیست
مولوی گی بود
این اتفاق هیچ وقت هرگز
برای مولوی نیفتاده
چشمهات توی چشمهای من باشد
به آفتاب توجه نکن
به اروپایی که
توی ماهواره ها رد شد
ما
بالاییم
و خیالت راحت
هیچکس ما را نمی بیند

 
به آسمان نگاه کرد گفت "حرف عارفانه ای چیزی یادم نمی آید" خودتان همینطوری از قول من یک کس شعری بنویسید
 
خیلی خنده دار است می خواستم آخر این شعر قبلی بنویسم

foreplay کافی است
درش بیار
زیاد وقت نداریم

ولی دلم نیامد یعنی نتوانستم دارم لطیف می شوم یکجور باهالی
 
می خوام
تو را داشته باشم
مثل آبادی
که دریاچه را دارد
یا برگ
که آسمانها را
بلند باشم کاش
بلند تر باشم
سرو
سرم را
مثل کفتر
روی شانه ات بگذارم
 
دستهات
آب دریاست
آب رنگ نمک
خواب بعد از ظهر
دستهات
عین ماهی گنده
توی خوابهام شناور است
ماهی تکان می خورد
دریا بیدار می شود
ماهی به خواب می رود
دریا لبخند می زند
 
خیلی آرام خوابیده است
و زیر گردنم را
نفس می کشد
دنیا خوب است
دستهای زنده اش دارد
روی من تکان می خورد آرام
"قهرم باهات ولی
نمی توانم تنها بخوابم"
همین کافی است
برای سوختن آتش
همین بادهای کوچک کافی است

 
یک روزی بلندت می کنم
و روی تخت می گذارم
ماچت می کنم
و می کنمت
آنجوری که
حقش را داری
می بینی
می بینی
 
خواب دیدم
که من هم حتی
عاقل شده بودم
و مافیها
پر از علی مسعودی بود
با گیسهای تراشیده چشمهای روشن
با کلاس
با کلاس
خواب دیدم
دلم می خواست
و غیر این حرف های بیخود
شعر هم نمی گفتیم
 
پنج سالگی خدا
روز عفریتهای مادر مرده
وقتی که شیطان تازه دنیا آمد
چشم های من وا شد
لبخندی تلخ
و صدای پلکهام
دنیا را ترکاند
من در همان اوان تولد
بالغ گشته بودم
 
توی ارابه
یک جنازه بود
از جنازه مطمئنم
اطمینانم کافی است
و اطمینانم برای اینکه بگویم
توی ارابه یک جنازه بود
چراغ بود
اسب بود
باد بود
و زنی که پشت ارابه گریه می کرد
شال سیاهی داشت
مطمثنم
و اطمینانم
کاملن که
شال سیاهی داش
و با ردای آبی تیره
آبی تیره
آبی آبی
مثل شب
شبیه اینکه زنش باشد
چشمهای قرمز داشت
اینکه زنی چشم های قرمز داشت
به اینکه زنش باشد
و اینکه آنجا باشد
چه ربطی داشت؟
نمی فهمم
فقط یادم می آید
می شناختمش خوب
بیست ساله بود
پای برهنه
زمین سرد
دختر خسته
گریان
چیزهای مهم دیگر دنیا هم
و توی ارابه جنازه بود

 
خوب
سوبسید هم که قطع شد
مانده فقط یکی دو تا چیز دیگر
بعد هم
یک انقلاب دیگر
و بعد هم دوباره چرخ
چرخ
که می زند همینطوری
همینطوری
همینطوری
 
دو تا رودخانه ی آبی
روی کله ی سیاهت
یاد من را می اندازند
به سمت بین النهاین
به واقعیات تلخ عاشورا
و خون سرخابی عباس
که توی دجله ریخته
درخت توی چشمهام اب ندارد
 
آبی
آبی
آبی
آبی
قرمز
آبی
قرمز
آبی
من
آمار تمام رگها را دارم
در برابر من
مثل یک
گلوله ی کاموا می مانی
آبی و آبی و
قرمز و قرمز و
متخلخل و فورانی
 
روی قبروم
صلیب لاغر بوگذار
مثل فیلم های ناشیانه ی سکسی
غم چادریهای کرخه
مصیبت مردم بوسنی
روی قبروم
گل و گلاب هم
که مو
شاتو دو بریان
رو اجاق
خوراکمان بوده
با لطافت شانل بر شانه
یک شاعر ابله بودیم
مسخره مان کردند
مزاجمان ناقص شد
از یبوست مردیم
 
وقتی که یک ماری زهرآگین نگاه می کند آدم را و تلخی خون توی گلوی آدم می آید معنیش این است که آن مار خیلی وقت است آدم را زده و حالا آدم دارد می میرد. مشکل گلوله هم همین است. مشکل مسلسل این است که آدم نمی فهمد کجاست چی شد. درست وقتی آدم دارد زیر پتوها را بین زیق زیق بچه ها و زنها دنبالش یعنی دنبال مسلسل کذایی می گردد. یکی از همان زنها از توی یک صندوقی درش می آورد و می گیردش به سوی آدم و بعد تلخی خون گلوی آدم را می گیرد. حالت دومش هم این است که تو فرزتر تفنگت را کشیده ای و گلوله های ام شانزده گرفته به زن و رگبار ام کی چهل و پنج زن گرفته به سقف و کاه گل سقف ریخته رو سرت و خاک تو سرت شده با آن همه زیق زیق بچه های عرب، صدای تاپ تاپ چکمه های رفقات و خون لعنتی که از چادر زنک دیگر سوا نمی شود بعد دوباره تلخی خون می آید تو گلوی آدم که گفتم معنیش این است که مار خیلی وقت است آدم را زده و آدم دارد کم کم می میرد. حالا بگیر توی یک ایوانی شب در لوییزیانا...
 
من
توی دردسرم
فیلیور اند دیتربنس
من توی دردسرم
و سرم
و درد سرم
که از
ژلوفن های قرمز
و ادویل های سبز
خوب نخواهد شد
به ماچهای آبی تو
محتاجند

 
فیلم "به رنگ ارغوان" فیلم بدی بود به همان دلیلی که فیلم "روبان قرمز"فیلم خوبی است.
این قانون ایرانی هاست انگار ما چاره ای نداریم جز اینکه بدتر باشیم.
 
وقتی که هد هد
گیسوانش را
سشوار می کشد
برای نگه داشتن موهایش احتیاجی به شانه ندارد
برای همین هم
من
موقع شعر گفتن
فکرم را
بی خیال و اینها هستم
 
دشتهای زیادی
در آرزوی بوسیدن قدمهایش
محبت آمیز و اینهاست
و نگاهش حتی
دریا را
به وحشت می اندازد
از فراز شانه هاش نگاهم می کند
داد می زند ببریدش
"نه
حاکم بزرگ عرایض دارم"
داد می زند
ببریدش
سربازهایش می ریزند
من را
من مبارزه می کنم
من تا آخرین نفسهایم
مبارزه می کنم
تا آن دمی که صدا کند
"خیله خوب
به درک
ولش کنید"
 
هی بو
الاغ
اپلای سمانه را بپذیر
دل سمانه گرفته
و این خدای لامصب
من گیر سمانه هستم
من دوست دارم باز
عینهو الاغ
توی دشتهایش جفتک و اینها
هی
هی بو
اپلای سمانه را بپذیر
 
مارم درست
مار بزرگم
توی چشمهای این جمجمه
جا نمی شوم
جای زنگ کوتاهم می خارد
و حسرت رسیدن دارم
چشمهایم آبی است
رنگ کوه
وقتی که از لا به لای جویبارها جاری است
و دلم
تنیدن در
لا به لای جوجه ها می خواهد

 
پنج شنبه ها
روز التیام زخمهاست
روز گریه کردن در بالشت
و شات آخر
به افتخار مردم
که شات آخر نیست
چون مردم دیگر می آیند
سیاه شدن آخر مستی نیست
مستی ته ندارد
گوسفند اگر تو این را می خواندی
معنی حرفهام را
لااقل یکی می فهمید





به درک
برو سراغ همان علفهایت
 
لختیت من را
یاد خودم انداخت
داشتم
توی کوچه راه می رفتم
حرف می زدم با خودم

- دیده ای که
مثل همیشه -

و فکرهای عجیب و
بد می کردم

- دیده ای که
مثل همیشه -

یاد لختیت افتادم طبعن
همیشه افتادم

- دیده ای که
مثل همیشه -

این را که می گویی
تمام چیزهای خوب دنیا اینطورند

- دیده ای که
مثل همیشه -

می شوند
آرام و توی قرار همیشه می ماند

- دیده ای که
مثل همیشه -

و این دیدن همیشه
جوانه می زند

- دیده ای که
مثل همیشه -

فکرهای من
به لختی تو ختم شد

- دیده ای که
مثل همیشه -

مساثل سکسی
ارتباط کوچکی هم
با من ندارد
 
فکر می کنم مردن هم همینطور است مردن همه اش آرامش نیست ولی در همان تکه هایی هم که آرامش نیست یک آرامشی هست مثل وقتهایی که با من قهر می کنی و یک آرامشی می گوید در من که برمی گردد الان بر می گردد. گاهی گفتی که این آرامش موقعی که قهری آزارت می کند و اینها. نمی دانم یک چیزی تویم مدام می گوید که تو برای همیشه مال منی مال منی مال منی و این مالکیت تا ابد ادامه دارد حتی اگر قهر باشی رفته باشی نباشی مرده باشی. یک چیز ثابت و ممتد در من هست که دائم من را آرامتر و آرامتر و آرامتر و آرامتر می کند و اینها.
بعدش ولی یک چیزی از من است که دائم دارد نازک می شود. مثل اینکه آدم لخت توی برف یک طوفان خاصی ایستاده باشد. این نازکی در بعد دیگری است بیرون آن آرامش. یعنی ضربه دیدن ورای آرامش است. مثل یک بودای لاغر که یک باد ساده پرتش می کند ولی سخت ترین طوفان آرامشش را نمی گیرد ازش. درک می کنم که نمی فهمی خیلی از چیزهای دیگر دنیا هم همینطورند. همه چیز دنیا که برای فهمیدن نیست...
 
درختی که قدر محنت آدم بلند بود
به ریخته های برگهاش
نگاه کرد

باد مثل یک روز دیگر
گذشت

ظرفها شسته شد
روز خوبی بود

روز خوبی بود
 
اگر همه چیز خراب شود
زیر یک سقفیم
شانه های من محکم اند
من زیر سقف ریخته را می گیرم
و لبخند می زنم
"ماهواره درست شد عزیزم
حالا دوباره ما
تمام کانالها را
داریم"
و تو با آرامش
دوباره توی آب جوش لیپتون می اندازی

 
ببین


Antoin D'agata

Labels:

 
وقتی که درباره ات می نویسم
آرام می شوم
آرامش برای عفریتی مثل من خوب است
و مثل حلقه ای از طلای قرمز
از دماغم آویزان می ماند
عینهون منگوله ای پشمی
از کلاهی سرخ
می روم
تمام چیزهای جنگی دنیا را
جمع می کنم
برق می زند
چشمهام
و مثل یک عنکبوت
تنها و عقده ای
به کرو های
آرام تو
خیره می شوم
عیال جان باور کن
هیچ چیز بین ما
ابدن سکسی نیست
 
"خلاص نمی شوم از این کلماتم و خلاص نمی شوید از این کلمات و این کلماتم از من و من هم از این کلمات و هر کس کلمه ای در میان کلماتم داستان تازه ای از من و کلمات" گفت پرسید "دارید می نویسید؟" اگفت "احمقهای دیوانه خنگ های خدا" بعد پرسید "دارید می نویسید؟"
 
فقط بعضی از تکرارها به ارگاسم می رسد. آدم باید به این مساله توی زندگی خیلی دقت داشته باشد...
 
بادها
دشت را شانه می زنند
من
فرفری هایت را
و تو
آرام
تلویزیون می بینی

 
چلپ

لبخند زدم
وگفتم
"آه
این لباس
لباس کذایی است
عینهو
عبای دلقک ها
سینه هاش باز
جای دستهاش باز
کلاش بز
پاش باز"
گفتم
"براوو آه
این سیاه
جامه ی من است"
و گفتم
" آه
بهتر است ذوالفقار
ماه بهتر است
خیس و سرد
آه
چاه بهتر است"
دینگ
از دریا
ماه طنابی انداخت
و بالا کشیدم
مرطوب و سرد
خیس
به بالا کشیدم
 
هفته ای یکبار
برای من کافی نیست
نمی خواهم
بلد نیستم
ادای آدم را
در بیاورم
 
مست ها
دنبال پیاله
سگها
دنبال نواله
کارمندها
پی حواله
این وسط
علی
که بیخیاله
 
طبر حرف خنده داری می زد. می گفت دیگر خجالت می کشد بیاید وبلاگ یعنی خجالت که نمی کشد کلن دوست ندارد بیاید اینجا چون فکر می کند اینجا دارد یک اتفاق خانوادگی می افتد. واقعن نمی فهمم خانواده یعنی چی؟ خوب یعنی اگر عیال من توی شعرم بیاید (که احتمالن باید بیاید چون یک قسمت خیلی مهمی از زندگیم شده و من دارم دنیا را از توی عینکی که سمانه باشد می بینم) و عاشق و اینها یعنی مجبورم من اگر نگاهم به زندگی سکسی شبیه نجدی نیست. برای احترام به خانواده فقط درباره ی پروانه و بز و پشمک بنویسم نه پریود و گوز و پشم سینه؟
من خانواده حتمن دارم عین سگ. ولی شاعر بودن مثل جنده بودن توی ویترین های آمستردام است. نگاه کنید من را. خجالت نکشید. من هنوز زیباتر هستم...
 
برای اینکه نگفته باشم
نگاه به آسمان کردم
ابرها
بی خیال اشکهام می رفتند
رشد هر چمن مرا
یک قدم
به آسمان
و آسمان
که شب نبود

 
دستهایت کنار هم
گذاشتی
من روی دستهایتان می خوابم
برای بالشت هم که
خوب
هر چیزی که
صلاح می دانی
نرم باشد لفن
علی ظریف است
به سختی اصلن
عادت ندارد
 
سکوت می کنم
و لبخند می زنم
می دانم که دنیا خودش
با خودش
درگیر است
و فکر می کند
به لبخند من
و مثل رودخانه ها
در خودش
می پیچد

 
دنبال یکسری چیزهای دیگر بود
فکرش بلند بود
مثل باد
که ساکت و بلند و آرام است
مثل باد لاغر بود
قدر دریا را
می دانست
فوت کرد
زلفهای مردم را آرام
پرنده ها را
زمین نشاند
و بعد رفت
 
همه ی مردم دنیا از
تنهایی من
قسمتهای کوچکی هستند
مثل لبه های کیک های بزرگ
قسمت کوچکی هستند
من
با تنهایی هایم
تنها هستم
تو
می آیی
دست به تنهاییم نمی زنی
ساکت کناز من می نشینی
و با من
به کیک بزرگ تنهاییم نگاه می کنی
 
روی پیراهنت
دو تا دکمه ی گل داری
که دکمه های توست
و مال منند
فقط تنها منم
که آنها را می بینم
آبشان می دهم
و شبها خوابشان را می بینم
 
هانس کریستین اندرسن پیش از مرگش برای موسیقی در مراسم تدفینش با آهنگسازی حرف زده بود و به او گفته بود "بیشتر تشییع کنندگان من کودکان خواهند بود. لطفا آهنگی بنواز که ریتمش با قدم های کوچکشان تناسب داشته باشد."

 

   
 
  Susan Meiselas / Magnum Photos 
 

USA. Tunbridge, Vermont. 1975, Carnival Strippers

 
 

  Goolabi , Roozmashgh(Peyman) , Deep-hole , Sepia , Forb. Apple , Vaghti Digar , Pejman , Ahood , Bahar , Banafshe , Halghaviz , Hezartou , Last Jesus , Ladan , Costs , Tireh , Goosbandane , Tabassom , Aroosak1382 ,   Shahrehichkas

 
        Zirshalvari
        Welbog 
 
       Bi Pelaki (Me & Shahram)
 

   SHAHRAM